| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۵۳۰ مطلب توسط «حسین عمرزاده» ثبت شده است




دریافت
حجم: ۳.۶۱ مگابایت
مدت زمان: ۱ دقیقه 

  • حسین عمرزاده

امام محمد بن باقر (أبو جعفر محمد بن علی الباقر) رحمه الله:

‏« من لم یعرف فضل أبی بکر وعمر رضی الله عنهما فقد جهل السنة »

کسیکه برتری ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را نشناسد، همانا سنت را نشناخته است.


[ ‏أبو نعیم فی الحلیة  ١٨٥/٣ ]

  • حسین عمرزاده

آیا می دانید در مسابقات گاو بازی به چه کسی جایزه اول تعلق میگیرد؟


به کسی که نسبت به حمله گاو بهترین جاخالی ها را داده...


نه به آن کسی که با گاو درگیر شده


از گاوها باید اِعراض و دوری کرد

  • حسین عمرزاده



دریافت
عنوان: لما نسمع...
حجم: ۱.۶ مگابایت
مدت زمان: ۱ دقیقه 
توضیحات: نشید اسلامی - مشاری العفاسی


  • حسین عمرزاده

رعایت حد وسط در دینداری به این معنا نیست که حکمی از احکام شرع کم ارزش جلوه داده شود

بلکه دین داری مثبت و مورد تایید به معنای عمل به احکام شرع همانگونه که مقتضی است می باشد(به صورتی که نه از احکام شریعت چیزی حذف و نه چیزی به آن اضافه گردد).

مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. از او علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشک‌هایی که بالای درخت هستند وقتی بی‌حجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد.

مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.

پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!

شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...

به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛

از گنجینه پادشاه دزدی شده.

در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد. مرد  پرسید او کیست؟

گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچه‌ای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود.

آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.

او به پادشاه گفت؛

شیخ همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است.

شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد

پادشاه از مرد پرسید:

چطور فهمیدی که او دزد است؟

مرد گفت: "تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم".



امثال و حکم

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۵۷.۳ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟


پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود، اکنون که در بستر مرگم و فرشته ی مرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند ...


پسر گفت: ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس، مرد و زن را به دعایت مشغول سازم ...


 پدر همان دم، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و از آن پس خلایق میگفتند:

 "خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت"

  • حسین عمرزاده

در روستایی کشاورزی زندگی می کرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می داد، 

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.

وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد معامله ای پیشنهاد داد

او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشد

دختر از شنیدن این حرف به وحشت افتاد!

پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:


اصلا یک کاری می کنیم

من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم

دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون آورد

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود

و بدهی بخشیده می شود

و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند

و بدهی نیز بخشیده می شود

اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود


این گفت و گو در جلوی خانه ی کشاورز انجام شد

زمین آنجا پر از سنگریزه بود

پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت

دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد

که او دو سنگریزه ی سیاه از زمین برداشته است

ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون آورد


تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟

چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟


اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:

۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند

۲ـ هر دو سنگریزه را در آورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است

۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون آورده

با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد


لحظه ای به این شرایط فکر کنید

هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود

معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید

اگر شما بودید چه کار می کردید؟


و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت

و به سرعت و بدون اینکه سنگریزه دیده شود

وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده

پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود


در همین لحظه دختر گفت:

آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم !

اما مهم نیست

اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است درآوریم

معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاده چه رنگی بوده است....


و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود

پس باید طبق قرار، سنگریزه ی گم شده سفید باشد

پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند

و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت

و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است

نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود


۱ـ همیشه یک «راه حل» برای مشکلات پیچیده وجود دارد

۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه ی «خوب» به مسایل نگاه نمی کنیم

۳ـ همه ی شما می توانید سرشار از «افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه» باشید.

  • حسین عمرزاده

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم: 


شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

 روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند. من گفتم: آهان، فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. حالا شما هم می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟ 


 نتیجه:

 ۱- راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.

 ۲- در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی


 ۳- راه حل همیشه جلوی چشم نیست. مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک لامپ از آن استفاده نمی کنیم.

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۶۱.۵ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۱۰۵ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

دزدی مرتبا به دهکده‌ای می‌زد. روزی ردپایی به‌جا ماند که شبیه چکمه‌های کدخدا بود.
یکی می‌گفت: «دزد چکمه‌های کدخدا را دزدیده.» دیگری گفت: «چکمه‌هایش شبیه چکمهٔ کدخدا بوده.»
هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه می‌کرد.

 

دیوانه‌ای فریاد برآورد: «ای مردم! دزد، خودِ کدخداست.»
مردم پوزخندی زدند و گفتند: «کدخدا، به دل نگیر. مجنون است، دیوانه است.»
اما فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.

 

از فردای آن روز، کسی آن مجنون را ندید.
وقتی احوالش را جویا می‌شدند، کدخدا می‌گفت: «دزد او را کشته است.»

 

کدخدا واقعیت را گفت، ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگ‌ها فاصله داشت.
شاید هم از سرنوشت مجنون می‌ترسیدند؛

چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین، ولی نادانی انعام داشت.

  • حسین عمرزاده


زن و شوهری، صبحِ روز بعد از ازدواجشان با هم قرار گذاشتند که:
برای هیچ‌کس—هرکه باشد—در را باز نکنند.

کمی بعد، خانواده‌ی مرد آمدند و در زدند.
زن و شوهر به هم نگاه کردند؛ نگاهی که یعنی پایِ قولمان هستیم.
در نتیجه در را باز نکردند.

چیزی نگذشت که خانواده‌ی زن رسیدند و در زدند.
شوهر به همسرش نگاه کرد؛ دید اشک در چشمان زن جمع شده و می‌گوید:
«به خدا دلم نمی‌آید پدر و مادرم پشتِ در بمانند و من در را باز نکنم.»
شوهر آرام شد و چیزی نگفت… و زن در را برای پدر و مادرش گشود.

سال‌ها گذشت و خدا به آن‌ها چهار پسر داد.
و فرزندِ پنجمشان، دختر بود؛ و پدر از آمدنش بی‌اندازه خوشحال شد.

مردم با تعجب پرسیدند:
چرا خوشحالی‌ات از داشتن این دختر بیشتر از خوشحالی‌ات برای پسرانت است؟

پدر پاسخ داد:
«چون او همان کسی است که روزی درِ خانه را برایم باز خواهد کرد.»


کسی که زن را نشناسد، ارزش او را نمی‌فهمد.

  • حسین عمرزاده
 
دریافت
عنوان: ای خداوند منان
حجم: ۱۰۱۹ کیلوبایت
توضیحات: سرود اسلامی فارسی - ترکی
  • حسین عمرزاده

الاغ طلحک را دزدیدند. مردم دورش جمع شدند و هرکس چیزی میگفت یکی میگفت: گناه از توست که در نگهداری اش کوتاهی کردی. دیگری میگفت گناه اصلی و مهمتر را کسی کرده که در طویله را باز گذاشته. دیگری می گفت: گناهکار اصلی کسی است که نتوانسته دزد را بگیرد و دزد به راحتی فرار کرده. ناگهان طلحک عصبانی شده و گفت: در اینصورت دزد کاملا بی گناه است.


عبید زاکانی

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۱۰۳ کیلوبایت



دریافت
حجم: ۶۴.۳ کیلوبایت



دریافت
حجم: ۲۳۵ کیلوبایت



دریافت
حجم: ۸۸.۴ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

ستیتة محاملی بغدادی، فقیه، عالم و ریاضی دان برجسته (رحمها الله):

وی محدث، فقیه، عالم و حافظ کتاب الله "قرآن کریم" بود، و در علم ریاضیات، به ویژه در علم حساب و فرائض (علم تقسیم ارث بر ورثه) سرآمد گردید.


امام خطیب بغدادی (رحمه الله) می‌گوید:


"او قرآن و نیز فقه بر مذهب شافعی و فرائض و حساب و نحو و علوم دیگر را حفظ نمود و زنی بخشنده بود، بسیار صدقه می داد، اهل خیر بود و حدیث از وی به نگارش درآمده است." [۱]


حافظ ابن کثیر (رحمه الله) درباره‌ی او اظهار داشته است:


"قرآن را خواند و فقه و فرایض و حساب و نحو و... را حفظ نمود، و از عالم‌ترین افراد زمان خود به مذهب شافعی بود." [۲]


امام صفدی (رحمه الله) نیز درباره‌ی وی می‌گوید:


"امة الواحد دختر قاضی ابوعبدالله حسین بن اسماعیل محاملی، از پدرش و اسماعیل وراق و عبدالغافر بن سلامه روایت نموده و قرآن را حفظ کرد و در مذهب شافعی به فقاهت رسید و در علم فرائض و علوم زبان عربی و دیگر علوم اسلامی به شهرت رسید، و حسن بن عبدالله بن خلال و دیگران از او روایت نموده‌اند. و او مادر قاضی ابوالحسین محمد بن احمد بن قاسم محاملی و نامش سُتیته است، که برقانی گوید: او به همراه ابوعلی ابن ابوهریره فتوا می‌داد، و در ماه رمضان سال ۳۷۷ وفات یافت." [۳]


بنت المحاملی به مقام فتوادادن رسیده بود، امام ذهبی (رحمه الله) گوید:

"دختر محاملی، أمة الواحد دختر حسین، عالم، فقیه ومفتی بود، او نزد پدرش فقه آموخت و از وی و اسماعیل وراق و عبدالغافر حمصی روایت کرد. قرآن و نیز فقه شافعی را حفظ نمود و در علم فرایض و علوم زبان عربی سرآمد شد. نامش ستیته است... و دیگران گفته‌اند: از فقیه‌ترین افراد بود." [۴]



پی‌نوشت‌ها:

[۱] تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی (۴۶۳ ه‍ــ)، دار الکتب العلمیة، ج ۱۴، ص ۴۴۳

[۲] البدایة و النهایة، ابن کثیر الدمشقی (۷۷۴ ه‍ــ)، دار الفکر، ج ۱۱، ص ۳۰۶

[۳] الوافی الوفیات، صلاح الدین الصفدی (۷۶۴ ه‍ــ)، دار إحیاء التراث، ج ۹، ص ۲۲۱

[۴] سیر أعلام النبلاء، شمس الدین الذهبی (۷۴۸ ه‍ــ)، مؤسسة الرسالة، ج ۱۵، ص ۲۶۴

  • حسین عمرزاده

دریافت
حجم: ۷۳ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

امیرالمومنین عمر رضی الله عنه:


«اگر دیدی شخصی نمازش را ضایع می‌سازد، به الله سوگند چیزهای دیگر را بیشتر ضایع خواهد ساخت».


[التهجد وقیام اللیل]

  • حسین عمرزاده



گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای
کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده‌اند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیده‌اند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیده‌اند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانه‌ای سنجیده‌اند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده‌اند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده‌اند
کرده‌اند از بیهشی بر خواندن من خنده‌ها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده‌اند
من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده‌اند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیده‌اند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق
ریسمان خویش را با دست من تابیده‌اند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب
زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیده‌اند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده‌اند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند


پروین اعتصامی
  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest