خالد بن خراش رحمهالله گوید:
به امام مالک رحمهالله گفتم: نصیحتم کن.
فرمود: تقوای الهی پیشه ساز و طلب علم از اهل آن را بر خود لازم بگیر.
ترتیب المدارک از قاضی عیاض، ج۱، ص۵۹
خالد بن خراش رحمهالله گوید:
به امام مالک رحمهالله گفتم: نصیحتم کن.
فرمود: تقوای الهی پیشه ساز و طلب علم از اهل آن را بر خود لازم بگیر.
ترتیب المدارک از قاضی عیاض، ج۱، ص۵۹
از امام ابوحنیفه رحمه الله سوال شد:
از کدام دسته از مردم هستی؟
وی در جواب فرمود:
از کسانی که بدگویی سلف (یعنی گذشتگان نیک امت) را نمی کنند و به قضا و قدر ایمان دارند و کسی را که مرتکب گناه می شود، تکفیر نمی کنند.
تاریخ بغداد۳۳۱/۱۳
•┈┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈┈•
پی نوشت مهم متن:
بدین سان امام ابوحنیفه رحمه الله از چهار گروه اعلام برائت نمود:
۱. کسانی که در مورد صحابه رضی الله عنهم بد می گویند.
۲ و ۳ . قدری ها و جبری ها که در موضوع قضا و قدر به انحراف رفته اند.
۴. خوارج که مرتکب گناه کبیره را از دایره اسلام خارج می دانند.
امام ذهبى -رحمه الله- مى گوید:
امام بقی بن مخلد -رحمه الله- از اندلس با پای پیاده به طرف بغداد براى ملاقات امام احمد بن حنبل و فراگیرى دانش نزد ایشان مسافرت کرد.
بقی مى گویند: هنگامی که نزدیک بغداد شدم از ابتلا و آزمونی که امام احمد دچار آن شده بودند باخبر شدم و فهمیدم که از تجمع مردم نزد او و تدریس به آنها ممنوع شده و از این بابت بسیار اندوهگین گشتم، وقتی به بغداد رسیدم وسایلم را در اتاقی گذاشتم و به جستجوی منزل امام احمد پرداختم سپس او را یافتم و درِ منزل او را زدم در را برایم گشود، به او گفتم ای ابا عبدالله: مردی غریب و طالب حدیث و مقید و پاى بند به سنت نبوى هستم؛ هدف از آمدنم صرفا برای شماست،
به من فرمودند: وارد شو و مواظب باش کسی شما را نبیند، از من سوال کرد و فرمود: من از تعلیم وتدریس ممنوع شدم، به او گفتم مردی غریب هستم اگر به من اجازه بدهی هر روز با لباس فقرا و گدایان جلو در منزل شما می آیم و طلب صدقه ومساعدت (کمک) می کنم پس شما بیرون می آیید و چه بسا یک حدیث را به من بیاموزى.
بقی گفت: هر روز کنار منزل امام احمد می رفتم و می گفتم: رحمت الله بر شما باد همانا سزاوار پاداش هستید، سپس امام احمد از منزل خارج می شد و من را با خودش در محل رفت و آمد می برد و دو حدیث یا سه حدیث یا بیشتر به من یاد می داد تا این که تقریبا سیصد حدیث برایم انباشته گشت، سپس الله عزوجل سختى ها و آزمون ناگوارا امام احمد رحمه الله را از ایشان دفع و دور کرد، و بعد از آن هر وقت امام احمد را دیدار مى کردم او را مشغول تعلیم و آموزش در جلسات بزرگ مى دیدم که طلاب علم و دانش پژوهان به گرد او حلقه زده بودند، لذا جایی برای من در کنار خودش باز می کرد و به اصحاب حدیث می گفت: به این چنین شخص طالب علم گفته می شود.
سیر اعلام النبلاء للذهبی: ۲۹۲/۱۳
شیخ عبدالقادر گیلانی (رحمه الله تعالی رحمة واسعة) خطاب به اهل تصوف و صوفیان می فرمایند:
ای پشمینه پوش! بدان که تصوف از واژه «صفا» مشتق شده و صوفیِ صادق در تصوف خود، قلب خود را از غیر الله خالی و پاکیزه و پاک می گرداند و این چیزی است که فقط با تغییر پوشاک، زردی رخسار، جمع کردن شانه ها، لقلقه ی زبان به حکایت صالحان و تحرک انگشتان به تسبیح و تهلیل حاصل نمیگردد، بلکه آن صفت با صدق در طلب حق عزوجل، زهد و دوری از دنیا و بیرون کردن غیر الله از قلب به دست می آید!
الفتح الربانی؛ (ص ۱۱۵)
رسول الله صلی الله علیه وسلم:
.
《مَثَلُ الْجَلِیسِ الصَّالِحِ مَثَلُ الْعَطَّارِ إِنْ لَمْ یُصِبْکَ مِنْهُ أَصَابَکَ رِیحُهُ وَمَثَلُ الْجَلِیسِ السُّوءِ مَثَلُ الْقَیْنِ إِنْ لَمْ یُحْرِقْکَ بِشَرَرِهِ عَلِقَ بِکَ مِنْ رِیحِهِ》
.
《حکایت همنشین صالح، مانند عطرفروشیست که اگر از او چیزی به تو نرسد، بوی عطرش به تو میرسد و حکایت همنشین بد، مانند آهنگریست که هرچند شرارههای آتش کورهاش تو را نسوزاند، ولی باد و حرارت گرم آن به تو خواهد رسید.》
.
الراوی: أبو موسى الأشعری
.
المحدث: ابن حبان - المصدر: صحیح ابن حبان - الصفحة أو الرقم: ۵۷۹
خلاصة حکم المحدث: أخرجه فی صحیحه
أحْنَف بن قیس:
«جَنِّبُوا مَجَالِسَنَا ذِکْرَ النِّسَاءِ وَالطَّعَامِ، إِنِّی أُبْغِضُ الرَّجُلَ یَکُوْنُ وَصَّافاً لِفَرْجِهِ وَبَطْنِهِ.»
در محفلِ ما، از سخن گفتن درباره زنان و غذا خوددارى کنید! من متنفّرم از مردی که همّوغمش شکم و شرمگاهش است.
( السیر:ج۴-۹۴ )
أبوالدَّرْدَاء :
«گاهًا به چیزی که خود انجامش نمیدهم، شما را فرا میخوانم، و لیکن امیدوارم که خداوند به خاطر ارشاد دیگران مرا نیز پاداش دهد.»
( السیر:ج۲-۳۴۵ )
قرطبی:
«از احترام و تکریم قرآن این است که بر زمین و دیوار نوشته نشود، چنانچه در این مساجد تازهتأسیس استفاده میشود.»
( الجامع:ج۱-۳۰ )
در خصوص «چشموهمچشمی»و «مقایسه ممنوع» رسول الله ﷺ فرمودند:
«انْظُرُوا إِلَى مَنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ، وَلَا تَنْظُرُوا إِلَى مَنْ فَوْقَکُمْ، فَإِنَّهُ أَجْدَرُ أَنْ لَا تَزْدَرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْکُمْ»
(در بحث مادّیات) به طبقات پایینتر از خودتان نگاه کنید و چشم به ( برخورداریهای ثروتمندان و) بالادستان ندوزید [حسرتِ سطح معیشت دیگران را نخورید.] تا که با این رفتار، قدر نعمتِ الله را بهتر میدانید.
مسند احمد:۱۰۲۴۶، حدیثِ صحیح.
از حسن بنعلیالخلَّال روایت است که گفتهاند:
ما نزد مُعتَمِر بن سلیمان بودیم و او بر ما حدیث میخواند که عبدالله بنمُبارک آمد. معتمر درس نگفت و سکوت کرد. گفتیم: «حدیث بخوان» گفت: «ما را نسزد که در پیشگاهِ اکابر سخن گوییم.»
الجامع لأخلاق الراوی (از خطیب) شماره ۷۰۶
سفیان ثوری فرمودند:
«اگر در اجتماع اساتید و بزرگان، جوانی حاضِرجَواب را حینِ اظهار فضل دیدی، به خیرش دل نبند، چرا که گستاخ و بیشرم است.»
المدخل (از بیهقی) ص ۳۸۸
شُعبة از أعمَش، [و او] از مجاهد روایت کرده که: عبداللهبنعبّاس به سعیدبنجُبَیر گفت: «حَدِّثْ/بازگو!»
[سعید] گفت: حدیثِ رسول ﷺ بگویم و شما حاضرید؟
[ابنعبّاس] گفت: آیا این از نعمتِ الله [بر تو] نیست که در نزد من مذاکرهی حدیث کُنی! پس اگر درست گفتی [و فهمیدى] که چه بهتر، و اگر اشتباه کنی، تو را بیاموزم.
سیرأعلامالنبلاء:ج۴-۳۳۵
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
نصیحت شیخ عبدالقادر گیلانی رَحِمَهُ الله به فرزندش
در آخرین لحظات زندگی
به پسرشان عبدالوهاب گفتند:
ابوحنیفه ـ رَحِمَهُ اللهُ تَعالی ـ حکایت خود را چنین زیبا و دلپذیر بیان میکند:
زنی مرا فریب داد، زنی مرا فقیه کرد و زنی مرا عبادتگزار بار آورد!
اوّلی: زمانی که من در راه از او سبقت گرفتم، به سویم اشاره کرد تا چیزی را که در راه افتاده بود، بردارم. فکر کردم آن زن لال است و این چیز مال اوست، هنگامی که آن را برداشته و خواستم به او بدهم، گفت: آن را نگاه دار تا به صاحبش برسانی.
اما دومی: از من نسبت به مسألهای دربارهی عادت ماهیانه سؤال کرد، من نتوانستم جوابش را بدهم، به من سخنی گفت که به خاطر آن به فراگیری فقه رو آوردم.
اما سومی: روزی در راه میرفتم، که گفت: این همان شخصی است که با وضوی عشاء، نماز صبح را میخواند. پس چنین کردم تا اینکه معمولم همین شد.
الأشباه والنظائر، لابن نجیم: ۳۶۵
یحیی ابن معین رحمه الله تعالی:
اشتباهی از کسی نمی دیدم مگر اینکه آن را می پوشاندم، و دوست داشتم کار وی را زینت ببخشم، و با کسی روبرو نمی شدم با چیزی که او را ناراحت می کرد،اما اشتباه او را تنهایی بین خودم و بین او بیان می نمودم، و اگر آن را می پذیرفت ( خوب بود) و اگر نمی پذیرفت او را رها می کردم.
سیر أعلام النبلاء ١١/٨٣
ملاقاتِ مردم با تبسم و خوشرویی از اخلاق پیامبران است که تکبر را دور کرده و صمیمیت ایجاد می کند.
[شرح صحیح البخاری لابن بطال: ۱۹۳/۵]
منظور از تعدیل صحابه، یعنی آنها بصورت عمدی مرتکب کذب و انحراف در روایات خود از پیامبر صلی الله علیه وسلم نمیشوند. چه کسانی از آنها که در زمان فتنه و اختلاف حضور نداشتند و چه آنهایی که در این اختلافات بودند، زیرا حضور آنها در آن مشاجرات بر اجتهاد آنها حمل میشود. ابن عبدالبر/ میگوید: «اهل حق یعنی اهل سنت و جماعت اجماع کردهاند که همه اصحاب عادل و درستکارند». (الاستیعاب ۱/۸).
خطیب بغدادی میگوید:
اگر الله چیزی در مورد آنها نمیگفت باز هم هجرت و جهاد و جانفدایی آنها برای اسلام و بذل اموال در راه الله و جنگیدن با پدران و برادران و خیرخواهی در راه دین و قوّت ایمان و یقین، دلیلی قطعی برای عدالت آنهاست و باید در پرتو آن به پاکی و اینکه آنها از همه پاکان و درستکارانی که بعد از آنها تا ابد خواهند آمد افضل و بهتر است باید معتقد بود.
(الکفایة فی علم الروایة ص ۹۶).
حافظ ابن حجر عسقلانی رَحِمَهُ الله:
«اهل سنت همه بر این اتفاق دارند که همهی اصحاب عادل و درستکارند، و در این مورد جز افرادی از اهل بدعت کسی مخالفت نکرده است».
(الاصابة ۱/۱۷).
روزی که سخنرانی می کرد، گفت:
«ای مردم گوش دهید و اطاعت نمایید» مردی برخاست و گفت: «امروز نه گوش می گیریم و نه اطاعت می کنیم ای پسر خطاب!».
عمر گفت: چرا؟
آن مرد گفت: تو در تقسیم اموال برای خود تبعیض قایل شده ای چنانکه به هریک از ماه یک دست لباس داده ای، اما خودت بیشتر برده ای! آیا این درست است؟
عمر گفت: عبدالله! بلند شو و جواب بده.
عبدالله بن عمر گفت: لباس پدرم کوتاه بود و من سهم خود را به او دادم تا آن را تکمیل کند.
آن مرد گفت: بفرما از این پس گوش می دهیم و اطاعت می کنیم.
الفاروق عمر: ۲/ ۱۹۴، در مناقب عمر آمده است که آن مرد سلمان فارسی بوده است ص ۱۴۶، فخری در الآداب السلطانیه، ص ۱۹
در طبقات ابن سعد آمده است که:
سعید بن جبیر در مورد علوم حضرت ابن عباس رضی الله عنهما فرمودند:
زمانی که من در محضر ابن عباس رضی الله عنهما بودم و از محضر ایشان کسب فیض و استفاده میکردم علم او را چنان وسیع و گسترده و با ارزش دیدم که تمام آن اوراقی که همراه من بودند پر میشدند اما بحث ایشان ادامه داشت و من مجبور میشدم تا ادامه مباحث را بر روی دامن خود بنویسم.