| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۲۵ مطلب با موضوع «داستان آموزنده» ثبت شده است

مقارن ظهور اسلام، تمام فرمانروایان جهان به‌خاطر نفوذ فرمان‌های خویش، همواره در تلاش بوده‌اند که به وسایل گوناگون در قلوب مردم، شکوه و جلال و ابهت و عظمتی برای خود ایجاد نمایند. مثلاً به میان توده‌های مردم نمی‌رفتند و بلکه همواره در مجلل‌ترین کاخ‌ها نشسته و به‌وسیله‌ی وزیر دربار فرمان‌های خود را به مردم اعلام می‌کردند، و رابطه‌ی آنها، رابطه‌ی برده‌داری با بردگان خود بود و کسراها و سزارها، اگر در سال یک مرتبه مردم را به حضور می‌پذیرفتند، هر یکی درحالی‌که تاج طلایی بر سر و جامه‌های ملیله‌ى طلایی و قباهای زربفت در بر، و شمشیر مرصّع و زرکوب در دست و چند کیلو طلا به‌صورت زینت‌آلات بر دوش و بر سینه‌ی او آویزان و بر کرسی عاج یا تخت طلایی ساکت و صامت می‌نشست و ژست شاهانه به خود می‌گرفت، به رژه رفتن مردم نیم‌نگاهی می‌کرد و اگر در سال یکی‌دو مرتبه به قصد شکار و تفریح هم از شهر بیرون می‌رفت با همان لباس و زینت‌آلات، بر اسب نایابی سوار می‌شد که دهنه‌ی طلایی و لجام زربفت و رکاب نقره‌ای و زین زرکوب و رخت طلا و مروارید بند و بقیه زینت‌آلاتش هوش و حواس هر ببیننده‌ای را می‌ربود و هیأت وزرا و خواص و غلامان که هر یک بر اسب ممتازی سوار و غرق در جواهرات، پروانه‌وار به دور او در حال حرکت بودند، به شکوه، عظمت و ابهت شاه می‌افزودند.


اما امیرالمؤمنین عمربن خطاب «رضی الله عنه» درحالی‌که برتری خود را بر تمام آنها نشان داد و قلمرو حکومت شاهنشاهی ایران و امپراتوری روم را به تصرف خود درآورد و بر دو قاره‌ى عظیم جهان «آسیا و آفریقا» فرمانروایی یافت و از قلب آسیای صغیر تا اعماق خاک افغانستان و از دریای خزر تا کرانه‌های اقیانوس هند را به قید فرمان خود درآورد، همواره در میان توده‌ی مردم بود و رابطه‌ی او با آنها، رابطه‌ی برادری بود و بی هیچ واسطه و ضابطه‌ای با آنها رابطه داشت.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص ۵۸۸ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۶:۱۴

ثابت بن ثوبان (م ۱۲۱هـ به بعد )، می گوید: « عدی بن ارطاه - کارگزار عمر بن عبدالعزیز - به وی نوشت: امّا بعد، مردمی در کنار ما هستند که تا آنان را نیازاریم خراج نمی‌پردازند. عمر بن عبدالعزیز (رحمه الله) در پاسخ وی نوشت: امّا بعد، جای بسیار شگفتی است که تو برای آزار انسانها از من اجازه می‎خواهی(!) گویا من سپر تو از عذاب الله هستم (!) و گویا این من هستم که تو را از خشم الله نجات می دهم (!) هنگامی که نامه‌ی من به تو رسید، هر کس توانش را داشت و مالیاتش را به تو داد از وی بگیر، در غیر این صورت آنان را سوگند بده

به الله قسم اگر الله را با نافرمانی آنان ملاقات کنم بهتر از این است که الله را با شکنجه و آزار آنان ملاقات کنم.»


[الخراج – أبو یوسف، ص ۱۳۲ ؛ الأموال لابن زنجویه، ج ۱، ص ۱۶۵؛ أخبار أبی حفص عمر بن عبد العزیز- أبو بکر الآجری، ص ۷۸، از طریق ابویوسف سند صحیح است.]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۵:۱۹

نامه‌های سپاهیان اسلام که برای خانواده‌هایشان می‌فرستادند، امیرالمؤمنین آنها را به خانه‌ها می‌برد و در پشتِ در برایشان می‌خواند و جواب‌هایی را که آنها به او دیکته می‌کردند، به دست خود می‌نوشت و در اسرع وقت برای سپاهیان اسلام می‌فرستاد و همراه بچه‌های آنها به بازار می‌رفت و برای آنها خرید می‌کرد و آنها را به منزل می‌آورد.


در شهر بچه‌ای اگر از خانه‌اش دور می‌افتاد، دست او را می‌گرفت و در آن‌سوی شهر او را به دست پدر و مادرش می‌رساند. در شهر دست پیرمرد نابینای یهودی را می‌گرفت و او را به منزل خودش می‌برد و پس از پذیرایی، دستور می‌داد زندگی او را از بیت‌المال تامین کنند.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۸۹ |ماموستا عبدالله احمدیان «رحمه‌الله»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۴:۲۶

«شیخ الإلحاد و الملحدین...»


 الحاد بن ملحد بن عیرانی، روزی ناله بر آورد و جمع مریدان، سراسیمه گرد او جمع گشتند و تعجب کنان پرسیدند که ای شیخ، ۳۰ میلیون نفر به فدایت، چه شده است که نعره ها سر می دهی؟!

 چه شده؟! به ما هم گو تا ما هم نعره زنان جامه‌ها بدرانیم و سر به بیابان نهیم.


شیخ (درود خرد بر او باد) گفت: ای جمع مریدان من، با شما نصایحی گران‌بها دارم، آن را آویزه گوش خود کرده و به نسل های آینده خود انتقال دهید.

مریدان سر تا پا گوش، نظاره‌گر دهان شیخ‌شان بودند تا بدانند که چه می گوید و دیدند که اشک در چشمانش حلقه کرد و با صدای ماتم گرفته، خطاب به جمع گفت: ای مریدانم و ای سردمداران آینده، خردگرایی بر شما باد از مجادله کردن با علما و دانش آموخته‌گان دین خودداری ورزید، مریدان کف بر دهان بر آورده و با تعجب پرسیدند پس ما چگونه عقیده خود را منتشر سازیم؟!

شیخ گفت: ای ابلهان خموش بمانید تا سخنم را کامل سازم، هیچ گاه با بزرگان و علماء و حتی کسی که اندک علم ناچیزی در نزدش موجود است به مجادله بر نخیزید و برای نشر عقاید خود به نزد جوانان خام و پیران جاهل بروید، سعی کنید از جوانان، افرادی را انتخاب کنید که از وصال به معشوق، باز مانده‌اند یا در رسیدن به امور خویش در مانده هستند.

در میان کهتران، افرادی را برگزینید که در ایام شبابی روزها را با گناه به شب رسانیده و حال که به بستر مرگ نزدیک می‌شوند فکر عذاب قبر، آن‌ها را نجات نمی‌دهد و با انکار کردن «خداوند» او را از این فکر، رهایی بخشید.

"و زنهار بر شما که از بحث کردن با صاحبان دانش و لو اگر دانش‌شان اندک باشد پرهیز کنید"


مریدان دوباره کف بر دهان برآورده و هنگام سخن گفتن جمله، تف‌ها بر زمین پاشیدند و باز گفتند: ای شیخ حکمت این سخن تو در چیست؟!


شیخ سر در گریبان فرو برد و با صدای پر از حزن و اندوه گفت: در ایام جوانی که تازه با کتب "سران الحاد" آشنا و مخیّله‌ام سرشار از جملات نیچه و راسل و داوکنیز و هیچنز بود، به مسجد محل پا گذاشته و دیدم که پیر مردی دارد احکام نماز را به چندی از افراد حاضر می‌آموزد، من هم صدای خود را بلند کرده و گفتم: ای پیر خرفت، مردم در غرب به بیکران‌های آسمان سفر می کنند، و تو هنوز به ما احکام نماز را می‌آموزی؟!


پیر مرد در جوابم گفت: ای جوانک تو نه نمازت را خوانده‌ای و نه به کرانه‌های آسمان رخنه کرده‌ای چه می‌گویی؟!


شیخ با چشمانی گریان روی در مریدانش کرد و گفت: حال حکمتش را دانستید؟!


تنی چند از مریدان شیخ، با دیدنِ وضعیتِ شیخ‌شان بیهوش شدند، مریدان شیخ این نصیحت او را از ابتدا تا به امروز آویزه گوش خود کرده و با توجه به پیشرفت علم، شبهات و سؤالات آنان هیچ گونه پیشرفته نداشته، و هنوز در دوران یونان باستان قدم بر می‌آورند.

البته از لحاظ اخلاقی پیشرفت کرده‌اند و برای عمل شاهد بازی می‌گویند: چون در میان حیوانات رواج دارد پس طبیعی است و برای رد خداوند می‌گویند: چون جنگ وجود دارد، پس خدا وجود ندارد،

در حالی که در میان همین حیوانات هم جنگ وجود دارد!!


شاهد بازی:نوعی همجنس گرایی را می گویند که شخص تمایل به پسر نوجوان دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۱:۵۹

به‌جای شمشیر -که اُمرا و فرمانروایان در دست می‌گرفتند- او فقط تازیانه‌ای در دست می‌گرفت و در شهر مدینه «مرکز جهان اسلام» امیرالمؤمنین یک خانه‌ی ساده‌ی گِلیِ یک طبقه و بدون دربان داشت و ورود بدون تفاوت برای هرکسی آزاد بود و چون با خانه‌های مجاور فرقی نداشت، افراد غریب غالباً با پرسش از همسایه‌ها خانه‌ی امیرالمؤمنین را پیدا می‌کردند.


غالباً شب‌ها در شهر مدینه نگهبانی می‌داد و در دل شب، کوله‌باری از روغن و آرد از بیت‌المال به خانه‌ی مستمندان تازه‌وارد می‌رسانید و مَشک آب آشامیدنی را به منازل بی‌آب می‌برد.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۰ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۷ ، ۱۰:۵۷

لباس امیرالمؤمنین چه در شهر و چه در مسافرت‌ها، از جنس لباس طبقه‌ی کم‌بضاعت (پنبه و کرباس سفید یا راه‌راه) بود و هرگز لباس و کفش گران‌بها را نمی‌پوشید؛ اما لباسش همیشه پاکیزه بود و این لباس پاکیزه، گاهی کهنه و گاهی پینه هم می‌شد.


در مسافرت‌های طولانی، بر خر و قاطر و شتر سوار می‌گردید و گاهی بر اسب هم سوار می‌شد؛ ولی اسب معمولی که همه بر آن سوار می‌شدند. او هرگز بر اسب ممتاز و کمیاب سوار نمی‌شد و در این مسافرت‌های طولانی، خیمه و چادری برای او برپا نمی‌گردید و بلکه در توقف‌گاه‌ها، عبایش را بر درختی یا بر دسته‌ی تازیانه‌اش می‌انداخت و لحظاتی در سایه‌ی آن استراحت می‌کرد.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۰ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۶:۲۱

امیرالمؤمنین وقتی به خارج شهر مدینه (نه برای تفریح) برای نظارت بر کارها می‌رفت، گاهی بر خری سوار می‌شد... و گاهی با پای پیاده تک و تنها می‌رفت و درحال برگشتن، وقتی احساس خستگی می‌کرد، به یکی از عابرین که بر خری سوار بود، می‌گفت: «برادر مرا با خودت سوار کن» و با آن مرد عابر سوار شده و به همین شکل وارد شهر مدینه می‌گردید و مردم با همان عنوان «امیرالمؤمنین» به او خوشامد می‌گفتند.


امیرالمؤمنین خوابگاه و آسایشگاه ویژه‌ای نداشت و وقتی از منزل بیرون می‌آمد و بر اثر نظارت و کار زیاد، احساس خستگی می‌کرد، چه در شهر و چه در خارج شهر تازیانه‌اش را زیر سرش می‌نهاد و لحظاتی به خواب می‌رفت؛ همچنانکه سفیر قیصر روم در حومه‌ی شهر و «هرمزان» سپه‌سالار اسیر ایرانی در گوشه‌ی مسجد او را به این حالت دیدند و هردو از سادگی و بی‌آلایشی ظاهر او و از عظمت مقام او که چه رُعب و هراسی در قلب شاهنشاه ایران و امپراطور روم ایجاد کرده است، در تعجب و شگفتی فرو رفتند.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۱ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۵:۲۶

▪️ابوالهیاج اسدی گفته است:


مردی را در حال طواف دیدم که این دعا را زمزمه می کرد:


«اللَّهُمَّ قِنِى شُحَّ نَفْسِى»


«پروردگارا مرا از بخل و حرص نفسم محافظت بفرما».


و چیزی دیگر را بر این دعا نیفزود. سبب را از وی پرسیدم؟


گفت: «هرگاه از بخل نفس در امان باشم، دزدی نمی کنم، مرتکب زنا نمی شوم و ... نمی کنم».


بعداً دریافتم که آن مرد عبدالرحمن بن عوف بود.



تفسیرقرطبی۱۸/۲۹-۳۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۴:۰۲

ابن زنجویه (م ۲۵۱هـ)، و ابو عبید قاسم بن سلام (م ۲۲۴هـ)، با اسنادشان نقل کردند که:


« عمر ‌بن عبدالعزیز (رحمه الله) به والی عراق، عبدالحمید ‌بن عبدالرحمن، نوشت: مستمری همه‌ی مردم را پرداخت کن. عبدالحمید نوشت: همه مردم حقوق خود را گرفته‌اند، اما هنوز مبالغی در بیت ‌المال مانده است. عمر بن عبدالعزیز (رحمه الله) به او نوشت: بررسی کن، کسانی که بدون اسراف و فساد، ناگزیر به قرض شده‌اند، بدهی آنها را [از بیت ‌المال] پرداخت کن. عبدالحمید برایش نوشت: این کار را انجام دادم امّا هنوز در بیت ‌المال مسلمانان مبالغی باقی مانده است، عمر بن عبدالعزیز (رحمه الله) برایش نوشت: پس بررسی کن، هر فرد مجردی که به دلیل نداری توان ازدواج را نداشته، با بودجه بیت ‌المال ازدواج کند و مهریه‌اش را بپردازد. عبدالحمید باز نوشت: هر کسی که یافتم [با این شرایط] تزویج کردم امّا هنوز مبالغی از بیت المال مسلمانان باقی مانده است. عمر بن عبدالعزیز(رحمه الله) این بار در جواب نوشت: بررسی کن کسانی که جزیه بدهکارند و قادر به برداشت از زمین نیستند، و به ‌اندازه‌ای که قادر به کشت زمین شوند، به پیش ‌خرید محصولات آنها مبادرت کن، چونکه ما برای این سالشان و دوسال دیگر چیزی از آنها نمی‌خواهیم.» 


الأموال لابن زنجویه، ج ۲، ص ۵۶۵؛ الأموال للقاسم بن سلام، ص ۳۱۹؛ همچنین بنگرید به: تاریخ دمشق لابن عساکر، ج۴۵، ص۲۱۳

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۰

احنف بن قیس رحمه الله:


زبانش را حفظ می کرد و از لغزش آن در هراس بود. وی ادب را بسیار مراعات می کرد تا مبادا از شاهراه شریعت منحرف شود.

وی می گفت: هرکس با من منازعه کند، من در برابر او یکی از این سه راه را برمی گزینم: «اگر از من بزرگتر باشد، ادب و وقار را رعایت می کنم، و اگر از من کوچکتر باشد، احترام خود را نگه می دارم، و اگر با من در یک سطح قرار داشته باشد، ایثار و تواضع را پیشه می کنم».



سیر أعلام النبلاء:۹۲/۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۵

عبدالرحمن بن عوف «رضی الله عنه» که همیشه جسورانه و در کمال بی‌باکی با امیرالمؤمنین حرف می‌زد، روزی به نزد او آمد و به او گفت: «ای امیرالمؤمنین! کاری کن که هیبت تو در دل‌های مردم کمتر شود؛ زیرا کسانی برای کارهای خود پیش تو می‌آیند و هیبت تو به‌حدی دل‌های آنها را فرا می‌گیرد که نمی‌توانند با تو حرفی بزنند و از همان راهی که آمده‌اند، برمی‌گردند».


عُمر گفت: «تو را به خدا علی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد به تو نگفته‌اند که این پیشنهاد را به من بکنی»؟


عدالرحمن گفت: «چون مرا قسم دادی، بلی آنها عموماً به من گفتند که این پیشنهاد را به تو بکنم».


امیرالمؤمنین گفت: «ای عبدالرحمن! من با مردم نرم‌خویی کردم تا آنجا که درباره‌ی این نرم‌خویی خود، از قهر خدا ترسیدم؛ و سپس با مردم تندخویی کردم تا آنجا که باز از قهر خدا ترسیدم. به خدا قسم من از مردم بیشتر می‌ترسم تا آنها از من! پس راه چاره و نجاتِ من کجاست؟» و درحالی‌که به گریه افتاده بود، از جای خود برخاست و بیرون رفت و عبایش را به دنبال خود می‌کشانید.


در این هنگام عبدالرحمن بن عوف «رضی الله عنه» گفت: «اُفّ لهم بعدک!» (بعد از تو وای به حال این مردم)


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۴ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۲:۰۰

در سیره امام ابن الجوزی رحمه الله آمده که :


« بیش از بیست هزار نفر از یهودیان و مسیحیان توسط ایشان مسلمان شده و به سبب ایشان صد هزار نفر توبه کرده و بیش از دو هزار تألیف و نوشته دارند.

و این در حالی است که به طلابش می فرمود:

( اگر وارد بهشت شدید و من را در میان خود نیافتید، به دنبالم بگردید و بگوئید: پروردگارا بنده ات - فلان- در دنیا ما را به یاد تو می اندخت).

و بعدش گریه می کردند - رحمه الله -


ذیل طبقات حنابله - جلد ۲ ص۴۸۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۰:۱۳

بدیهی است که علت هیبت و ابهت عمر در داخل و رعب و هراس از او در خارج، نه مربوط به هیکل و قیافه و هیئت و صدا و سیمای او بود و نه محصولِ قدرت مادی و تجهیزات و نیروی ظاهری او؛ بنابراین برای توجیه این امر، باید در ورای امور مادی، یک عامل معنوی و یک امر روحی و روانی را مطرح نمود.


این عامل معنوی در داخل عربستان، جز این نبود که مسلمانان می‌دیدند عُمر به‌حدی شیفته‌ی اجرای فرمان‌های خدا و پیامبر اوست که به‌خاطر اجرای آنها، از همه‌ی دوستان و نزدیکان بریده و از خود و زندگی و دارایی‌هایش گذشته است و از عُمر، جز زبانی که گویای احکام دین و تازیانه‌ای که برای اجرای احکامِ دین در حرکت است، چیزی باقی نمانده است و عُمر به‌حدی فدا و فانی عدالت و احکام دین گشته است که احساس می‌کردند دینِ اسلام به زبان آمده و تبلوری از حق و عدالتِ صِرف به آنها فرمان می‌دهد.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۸ - ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۷

نقل است:

خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.


مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»


منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد.

منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم....»

خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

شوهرش سر تکان داد. 

رییس سردرگم بود.


این خانم و آقا بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دار، دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.


شماچقدر از پوشش و ظاهرانسانها قضاوت میکنید؟؟ وحتی شاید آنها را پس میزنید ؟ انسانها را به شعور و شخصیت و اصالت آنها بشناسید نه به لباس ظاهری..!!!


پی نوشت:برای آگاهی بیشتر در رابطه با مکانت علمی این دانشگاه،عبارت دانشگاه لیلاند استنفورد را در گوگل جستجو کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۳

یکی از فرمانروایان،محمد بن واسع رحمه الله را به نزد خود فرا خواند و به وی پیشنهاد مقام داد.



اما محمد بن واسع نپذیرفت.



گفت: «به راستی تو احمقی! 



محمد بن واسع در جواب گفت: «از دوران کودکی تاکنون همین حماقت را داشته ام»



(سیرأعلام النبلاء: ۶/ ۱۲۲)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۰:۰۰

مادری از عالمی پرسید:


خواب بچه هایم بسیار سنگین است، به همین خاطر نمی توانم برای نماز صبح بیدارشان کنم، حالا باید چه کار کنم؟


شیخ گفت:


اگر اتاق آتش بگیرد و جانشان در خطر باشد چکار می کنی؟



زن گفت: آنها را بیدار خواهم کرد!!


شیخ گفت:


ولی خوابشان سنگین است چگونه بیدارشان می کنی؟!!


زن گفت: 


به خدا قسم هرطور شده بیدارشان می کنم حتی اگر شده آنها را کشان کشان از اتاق خارج کنم..


شیخ گفت:


همینطور که برای نجاتشان از آتش دنیا این کار را می کنی پس به خاطر نجاتشان از آتش جهنم نیز چنین کن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۲:۴۳

امر روحی و روانی که سببِ هراس از امیرالمؤمنین در خارج عربستان می‌شد، ناشی از این بود که فرماندهان سپاه و سپه‌سالاران ارتش ایران و روم در صحنه‌ی جنگ‌های خونین، به چشمِ خود دیده و به سرانِ حکومت‌هایشان نیز گزارش کرده بودند که سپاه سی هزار نفری اسلام، تنها به‌وسیله‌ی تعلیمات عُمر و اطاعت بی‌چون‌وچرا از فرمان‌های اوست که به‌صورت کوه بزرگی از آهن و پولاد گداخته درآمده‌اند و ارتش‌های چندصدهزار نفری ایران و روم، به هیچ وجه تاب مقاومت آتش‌فشانی این کوه متحرک را ندارند. همچنانکه «رستم فرخزاد» در اثنای جنگ نهاوند و «کنستانتین» بعد از آزاد شدن اسکندریه، با تمام رعب و هراس و وحشت، عُمر را برانگیزنده‌ی تمام حوادث قاره‌ی آسیا و آفریقا قلمداد نمودند و هیبت عُمر، سراپای وجود آنها را فراگرفته بود.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۹ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۱:۲۲

یکی از معلمین قرآن در یکی از مساجد مدینه تعریف می کرد که روزی کودکی به نزد من آمد و می خواست که در جلسات حفظ قرآن شرکت کند.


به او گفتم: آیا چیزی از قرآن حفظ داری؟


گفت : بله


به تناسب سن کمش گفتم از جزء عم برایم بخوان و برایم خواند


پس گفتم سوره تبارک را حفظی؟


گفت بله و برایم خواند


به خاطر سن کمش بسیار تعجب کردم، از سوره نحل سوال کردم ؟


هنگامیکه آنرا نیز حفظ بود تعجبم بیشتر شد و خواستم با سوره ای بلند اورا بیازمایم، از سوره بقره سوال کردم و گفتم آیا بقره را هم حفظی ؟


پاسخ داد بله و وقتی که خواند و خطایی در قرائتش ندیدم پرسیدم تو حافظ قرآنی ؟


جواب داد بله


سبحان الله و ماشاءالله و تبارک الله


در کمال تعجب از او خواستم روز بعد هم حضور یابد اما همراه با پدرش


روز بعد با پدرش ملاقات کردم!! سبحان الله چگونه ممکن است با وجود چنین پدری، چنین فرزندی به بار آید ؟


پدری سهل انگار و بدور از قرآن و سنت !!


به طوریکه شاید از ظاهرش قضاوت می کردی اثری از اسلام در او مشاهده نمی شود


هنگامی که پدر را دیدم و او نیز تعجب شدید مرا مشاهده کرد فورا زبان به سخن گشود و گفت می دانم از این متعجبی که چگونه من پدر چنین فرزندی هستم ولی دلیلش را برای تو بازگو می کنم


در پشت پرده این ماجرا مادریست همچون هزار مرد


در خانه سه فرزند داریم که حافظ قرآن اند که دختر کوچکم چهار سال دارد و حافظ جزء سی  

این مادر از همان بچگی و به هنگام گشودن زبان و شروع کردن به سخن گفتن به بچه هایمان قرآن خواندن و حفظش را یاد می دهد، و بچه ها را به خواندن قرآن به شیوه ای جالب تشویق می کند


به این صورت که هر کدام از بچه ها که اولین نفر در حفظ قرآن آن روزش باشد، او اختیار دارد که شام آن شب را انتخاب کند تا برایش بپزد


و هر کدام از بچه ها در مرور درس های قبلی اش اول شود او اختیار انتخاب کردن مکان تفریحی آخر هفته در تعطیلات را دارد


و در آخر هرکدام موفق به ختم قرآن و یا حفظ یک جزء میشد به او اجازه انتخاب مکانی برای سفر می داد


و به این صورت بود که روحیه رقابت مفید برای حفظ قرآن در بین آنها جاری شد.


بله این نمونه همان زن صالحیست که هرگاه اصلاح گردد خانه اش اصلاح می گردد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۰:۵۸

سربازان الانبار بر روی کوه ها و دژهای محکم خود با لباس ها و و زره های جنگی خود جوری وضعیت و حالت گرفته بودند که شرایط را برای مسلمانان بسیار سخت کرده بود، تمامی تن آنها لباس های آهنینی بود که هیچ تیری بر آن اثر نمی کرد

خالد بن ولید وقتی دید لشکر شیرزاد فرمانده لشکر فارس سر تا پا در جوشن و کلاه آهنین فرو رفته‌اند به سربازان و تیراندازان خود دستور داد تا همه چشم‌های سربازان را هدف قرار دهند. ایمان و تقوا و توانایی نظامی صحابه به گونه ای بود که در آن جنگ بیش از هزاران نفر را کور و نابینا ساختند، و به همین دلیل بود که این جنگ را ذات العیون نامگذاری کردند، وقتی شیرزاد شرایط بد و وضعیت وخیم جنگی را دید فوری پیام صلح را برای خالد بن ولید فرستاد، اما به دلیل خیانت های قبلی این افراد و جنگ های اعراب تحت حمایت و به نیابت شیرزاد خالد بن ولید رضی الله عنه درخواست صلح او را نپذیرفت و دستور داد که چهارپایانی که توسط تیر اندازی های لشکر دشمن تلف شده بودند همراه با چهارپایانی از پا افتاده و زخمی بکشند و به داخل خندق بیندازند تا شرایط برای عبور از خندق فراهم شود، و همین کار صورت گرفت و الانبار توسط مسلمین فتح و زمینه برای فتح کل سرزمین فارس فراهم شد.


منبع: تاریخ طبری ، تاریخ ابن خلدون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۰:۵۲

طلحه رضی الله عنه فرمودند: در بازار بصری حاضر شدم، ناگهان راهبی از صومعه خود گفت: از اهل این موسم بپرسید، که آیا در میان آنها کسی از اهل حرم هست؟ طلحه رضی الله عنه می‏ گوید: گفتم: بلی، من هستم. پرسید: آیا احمد ظهور نموده است، می‏ گوید: پرسیدم: احمد کیست؟ پاسخ داد: پسر عبدالله بن عبدالمطلب. این ماهش است که در آن ظهور می‏ کند، و او آخرین انبیا است، جای ظهورش از حرم و هجرتش به دیاری است دارای خرما، سنگ‌های سیاه و زمینی شوره زار، بر حذر باش که کسی به‌سوی وی از تو سبقت نماید. طلحه می‏ گوید: آنچه او گفت در قلبم جای گرفت، و به سرعت بیرون رفتم و به مکه آمده پرسیدم: آیا چیز جدیدی اتّفاق افتاده است؟ گفتند: بله، محمد بن عبدالله امین، ادعای نبوت کرده است، و ابوبکر پسر ابی قحافه از وی پیروی نموده. می ‏گوید: بیرون رفتم و نزد ابوبکر رضی الله عنه آمده گفتم: آیا این مرد را پیروی نموده‏ ای؟ گفت: بله، تو نیز نزد وی برو، و بر وی داخل شو، و از او پیروی نما، چون او به طرف حق فرا می‏ خواند، آنگاه طلحه آنچه را راهب گفته بود برای ابوبکر حکایت کرد. بعد ابوبکر با طلحه بیرون رفت و با او نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم وارد شد، و طلحه اسلام آورد و برای رسول الله صلی الله علیه وسلم آنچه را راهب گفته بود، حکایت کرد، و پیامبر صلی الله علیه وسلم مسرور گردید. و وقتی که ابوبکر و طلحه اسلام آوردند، نوفل بن خویلد بن عدویه آن دو را گرفت، و هردویشان را در یک ریسمان بست، و بنی تیم هم از آنها حمایت ننمود، و به نوفل بن خویلد بن عدویه « شیر_قریش » گفته می ‏شد، و به همین سبب است که ابوبکر و طلحه ( قرینین )، « نزدیک با هم »، نامیده شده ‏اند.


منبع: 

مستدرک حاکم ، ۳۱۶/۳

البدایه ۲۹/۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۰۸:۰۴