| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۲۵ مطلب با موضوع «داستان آموزنده» ثبت شده است



ابن اثیر در تاریخش نقل می کند که:


هنگامی که طارق سوار کشتی شد، خواب او را فراگرفت، پیامبر صلی الله علیه وسلم را که مهاجران و انصار نیز همراهش بودند با حالتی آماده باش که شمشیرهارا بر کمر بسته و کمان ها را از گردن آویزان کرده بودند در خواب دید، پیامبر صلی الله علیه وسلم (در خواب) به طارق فرمود: ای طارق برای انجام کارت به پیش بتاز، پیامبر طارق را به مهربانی با مسلمانان و وفای به عهد و پیمان سفارش نمود، سپس طارق بن زیاد پیامبر صلی الله علیه وسلم و صحابه همراهش را دید که وارد اندلس شدند و پیشاپیش طارق به راه افتادند، 

طارق بن زیاد از خواب بیدار شد، و خوشحال و شادمان این مژده را به یارانش داد و انگیزه و طراوتی عجیب به مجاهدان تزریق شد، و یقین پیدا کردند که پیروز خواهند شد.


بعد از آنکه طارق بن زیاد رحمه الله رسول الله صلی الله علیه وسلم و اصحاب گرانقدرش را در خواب دید و انگیزه فتح اندلس در قلبش قوت گرفت به همراه یارانش به سمت این کوه پیشروی کردند


در الکامل فی التاریخ ابن اثیر می خوانیم:


چون همه یاران طارق به آن کوه رسیدند او نیز به سمت دامنه کوه سرازیر شد و جزیره سرسبز را فتح کرد، در داخل جزیره پیرزنی را دید، زن به او گفت : من دارای شوهری بودم که از رویدادها و اتفاقات تا حدودی آگاه بود و از پیش می دانست (تعبیر کننده خواب قهاری بود) با مردم در مورد فرماندهی سخن می گفت که به این شهر خواهد آمد، و بر آن چیره خواهد شد، و او را اینگونه توصیف می کرد که سری بزرگ دارد و بر شانه چپش خالی سیاه است از داخل خال مو روییده است، طارق جامه اش را کنار زد و دید که خال روی شانه اش دقیقا همان ویژگی هارا دارد، این بار نیز مژده یافت و بایارانش همگی شادمان شد که این خواب و این خبر حاکی از فتح بزرگی ست.



الکامل فی التاریخ (۳/ ۲۰۹)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۲۲:۲۳

فاروق (یعنی عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنهُ) نسبت به فرزندانش -اعم از دختر و پسر- مهر و عطوفت زیادی داشت. نخسین فرزند او پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمد و نامش را «حَفصَه» گذاشت و برخلافِ بسیاری از اعراب، از تولد این نوزاد دختر به‌حدی مسرور گردید که از نام او کنیه‌ای برای خود ساخت و خود را «ابوحفصه/ابوحفص» نامید و حتی بعد از تولد دو نوزاد پسر در سال‌های بعد، کنیه‌ی خود را تغییر نداد.


او در زمان خلافت خود، برخلاف عادت اشراف عرب، پسر کوچکش را در آغوش می‌گرفت و چند مرتبه او را می‌بوسید و در اثنای نوشتن ابلاغِ فرمانداری برای شخصی، چون آن شخص از رفتار فاروق تعجب کرد و گفت: «من هرگز فرزندان خود را نبوسیده‌ام»، فاروق عصبانی شد و دستور داد ابلاغِ فرمانداری او را پاره کنند و به حاضرین گفت: «کسی‌که نسبت به فرزندان خود مهر و عطوفت نداشته باشد، چگونه نسبت به فرزندان مردم، اهل ترحم خواهد بود؟! و کسی‌که نسبت به مردم اهل ترحم و محبت نباشد، شایسته‌ی مقامِ فرمانداری نیست».


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۰ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۲۱:۴۶

در ابتدای قرن پنجم هجری (۴۰۳ هـ) بین دو فرمانده بزرگ اسلام اختلافات شدیدی رخ داد که در حال تبدیل شدن به جنگ عظیمی که سبب نابودی دو طرف بود می شد، از یک طرف طغان خان فاتح پر آوازه ترکستان و از طرف دیگر سلطان محمود غزنوی بت شکن و فاتح بخش عظیمی از هندوستان 


قبل از درگیری و برخورد سلطان طغان خان فرستاده به سوی سلطان محمود فرستاد و گفت:

مصلحت اسلام و مسلمانان در این است که تو به جنگ هند مشغول باشی و من هم به جنگ ترک، و  دست از جنگ و اختلاف مابین خودمان برداریم 


سلطان محمود هم به آغوش باز پذیرفت، و به بهترین شکل پاسخ داد و دو نفری به جنگ با کفار ادامه دادند.


{ الکامل فی التاریخ الجزء الثامن ص ۷۶  }

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۹:۳۸

فاروق در میان افراد خانواده، نه تنها نسبت به فرزندان و برادران و خواهران خود که آزاری از آنها ندیده بود، نهایت محبت و عطوفت را داشت، بلکه نسبت به پدرش «خطاب» نیز که بسیار او را کتک زده و در حق وی خشونت‌های زیادی روا دیده بود، باز نهایت محبت و عطوفت و ارادت را داشت و تا در قید حیات بود، از خدمت و احترام به او کوتاهی نمی‌کرد و بعد از مرگ نیز همواره از او به نیکی یاد می‌کرد و تا روزی که رسول‌الله صلی الله علیه وسلم صریحاً او را منع نمود، همواره به سرِ پدرش قسم یاد می‌کرد و می‌گفت: «بِأَبی: به پدرم سوگند».


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۱ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۹:۳۴

شیخ یاسین بن یوسف المراکشی رحمه الله نقل می کند در یکی از روستاهای شام کودکی ده ساله را دید، که بقیه کودکان از بازی کردن با وی کراهت داشتند و بخاطر همراه نشدن با آنها همیشه او را در تنگنا قرار می دادند و هر بار او از آنها فراری می شد و بشدت می گریست و با خودش قرآن زمزمه می کرد.

شیخ یاسین گفت که با دیدنش محبتش در دلم افتاد و اورا تعقیب کردم، به مغازه پدرش رفت و پدرش اورا کنار دست خودش قرار داد و کودک ده ساله همچنان با تلاوت قرآن هم به پدرش کمک می کرد و هم به فروش و بیع پرداخت.

بنابراین شیخ مراکشی رحمه الله به مسجد و نزد معلمش رفت و به او گفت: مواظب این کودک باش شاید که این کودک زاهد و عابد بزرگی شود.

و بالفعل این کودک بزرگ شد و به شیخ الاسلام و بزرگ فقها و محدثین تبدیل شد و این کودک کسی جز امام نووی رحمه الله نبود.



حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء لأبی نعیم الأصبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۹:۲۹

روزی عبدالملک بن مروان رحمه الله خطبه بلیغی را ایراد فرمود، سپس آنرا قطع نمود و به گریه افتاد و گفت :

پروردگارا به راستی که گناهان من بزرگ است اما کوچکترین رحمت تو از آن بزرگتر است، پس به کوچکترینِ رحمتت، گناهان عظیم مرا ببخشای 


این سخنان به گوش حسن بصری رحمه الله رسید و فرمود:


اگر قرار بود سخنی را با طلا بنویسند، من این سخن را می نوشتم، سپس به گریه افتاد.


تهذیب التهذیب جلد ۶ صفحه ۳۷۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۹:۱۱

روزی فردی را نزد فاروق آوردند که پشت سر هم مست کرده و مستحق مجازات شدید بود. فاروق در جهت تهدید به او گفت: «این تازیانه را به دست کسی می‌دهم که نسبت به تو هیچ گذشتی روا نبیند». آن‌گاه «مطیع بن اسود» را خواست و تازیانه را به او داد و برای اینکه مبادا مطیع تازیانه‌ها را خیلی تند یا بیشتر از اندازه‌ی خود بزند، خودش نیز همانجا ایستاد.


وقتی دید مطیع تازیانه‌ها را خیلی تند می‌زند، بر او فریاد کشید: «این مرد بیچاره را کشتی؛ از او دست بکش. چند تازیانه به او زدی؟». مطیع گفت: شصت تا! فاروق گفت:«به تلافی شدت این تازیانه‌ها، بیست تازیانه‌ی باقی را کسر کن و دیگر از این بیچاره دست بردار».


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۴ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۷ ، ۱۶:۳۶

ترحم و عطوفت فاروق (یعنی عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنهُ)، به جایی می‌رسد که به‌صورت مرد ناشناخته، در شهر مدینه مدت‌ها هر روز به منزل پیر زن نابینایی می‌رود و منزل او را جارو می‌کشد و ظرف‌های او را می‌شوید. و در دل شب‌ها گاهی کوله‌بار سنگینی از آرد و روغن بر دوش خود گذاشته و در پیچ‌وخم کوچه‌های تاریک و خلوت، آن را به منزل زنی می‌برد که چند بچه‌ی گرسنه و بیچاره به‌دور او حلقه زده‌اند.


گاهی همراه همسرش «ام کلثوم» در دل شب با کوله‌باری از وسایل و مواد غذایی، به منزل مرد غریبی می‌رود که زنش در حال زایمان است. همسرش ماما می‌شود و خودش کار آشپزی را برای این خانواده‌ی غریب انجام می‌دهد.


گاهی در حال نگهبانی از شهر است که در ساعت‌های نیمه‌شب، چندمرتبه صدای گریه‌ی نوزادی را می‌شنود و معلوم می‌شود که گریه‌ی او به این علت است که بیمه‌ی زندگی کودکان بر اساس قانون، پس از مرحله‌ی شیرخوارگی آغاز می‌گردد. امیرالمؤمنین در جهت ترحم و عطوفت نسبت به این نوزاد و امثال او، این قانون را اصلاح و از این پس، بیمه‌ی زندگی نوزادان، از روز تولّدشان آغاز می‌شود.


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۳ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۴

شاهزاده خانم عایشه، دختر سلطان عبدالحمید دوم در خاطرات خود نقل می کند که: سن من به ۱۱ سالگی ام رسیده بود، اما همچنان پدرم من را کودکی خردسال به شمار می آورد، تا اینکه یک روز به همراه پدرم برای شرکت در مراسم تحیت و سلام روز جمعه خارج شدم، از آنجایی که دختر بچه ای بیش نبودم در آن روز لباسی گلگون و پر زرق و برق پوشیده بودم


پدرم از مسجد (جامع) خارج شد و به سلام و تحیت های مردم پاسخ می داد، لحظه ای توقف کرد و به سوی وسیله ای نقلیه ای که من بر آن سوار بودم خیره شد، چراکه هیچ گاه عادت نبود که کسی از افراد خانواده سلطان از داخل وسیله نقلیه مشخص باشد این درحالی بود که من سرم را از پنجره وسیله نقلیه بیرون آورده بودم و با لبخند به مردم نگاه می کردم

شب شد و پدرم برای صرف شام به همراه مادرم حاضر شد و به او گفت:

امروز دخترمان را در کالسکه دیدم، از دور سنش بیشتر از آن چیزی که هست به چشم می خورد، و هرکس اورا نشناسد گمان می کند که دختری بزرگ سال است، پس از همین الان بر او واجب است که از نقاب استفاده کند، و همچنین حق خارج شدن از حرم  با صورت پوشیده نشده را ندارد،

مادرم اعتراض کرد و گفت: ای سلطان این چگونه ممکن است،  او تنها دختر بچه کوچکی ست

پدرم گفت: ای همسرم ( با توجه به بیشتر نشان دادن سنش از واقعیت ) آیا مردم نخواهند گفت که سلطان او را به حال خود رها کرده است و در معرض نمایش قرار داده ؟؟ مگر قرار نیست روزی بالاخره دخترمان نقاب بر صورت بزند ؟؟؟ پس اگر قرار بر این است پس بر او واجب است که از همین الان از نقاب استفاده کند ( چراکه ظاهرش همچون دختر بالغی به چشم می آید).


برگرفته از کتاب : 

پدر من سلطان عبدالحمید / والدی السلطان عبد الحمید الثانی 

تالیف: شاهزاده عائشه ( الأمیرة عائشة عثمان أوغلی )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۸

مـخـیریـق یـکـی از بزرگان و احبار یهودیان مدینه بود و همچنین  از سرمایه داران و پرنفوذترین یهودیان بود.

مـخـیریق روز شنبه ( شبات ) در حالیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم در جنگ احد به سر می برد  به یهودیان گفت: ای یهودیان والله که شما دانستید که محمد پیامبر الله است  و پـیروزی او بر شما وعده حق الهی ست، پس به یاریش بشتابید.

اما یهودیان گفتند: امروز که روز شنبه ( شبات ) است.

مخیریق گفت: امروز برای شما دیگر شنبه (شبات) نیست.


پس سلاح و سپرش را گرفت و فرمود: اگر من در احد کشته شدم  تمامی دارایی ام به محمد تعلق می گیرد و هر آنگونه که دوست دارد آن را صرف کند.

به حضور رسول الله صلی الله علیه وسلم شتافت و دوش به دوش ایشان به جهاد پرداخت تا اینکه به شهادت رسید ورسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: 

مخیریق بهترین یهود بود.


شبات: در دین یهودیان به تعطیلی روز شنبه، شبات می گویند، که به معنای هفتمین روز خلقت است و به روز استراحت و تعطیلی بین آنها مشهور است بطوریکه تورات می گوید: خداوند جهان را در شش روز آفرید و در روز هفتم دست نگه داشت.


منبع :  السیرة النبویة لابن هشام »  غزوة أحد » قتل مخیریق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۱۶:۱۴

در دوران خلافت فاروق (یعنی عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنه) و در حال شدت جنگ‌های رهایی‌بخش، پیرمردی نزد او آمد و گفت: «ای امیرالمؤمنین! مدتی است پسرم در جبهه و جهاد اسلامی است و دلم برایش تنگ شده است».


فاروق فوراً دستور داد آن جوان به منزل بازگردد. سپس آن پیرمرد را خواست و پسرش را تحویل او داد. وقتی آن پیرمرد در حضور فاروق پسرش را در آغوش گرفت و پسر نیز پدرش را به آغوش کشید، فاروق به‌حدی تحت تأثیر تبادل عاطفه‌های این پدر و پسر قرار گرفت که زارزار گریه می‌کرد.


آن‌گاه به آن جوان دستور داد که «از این پس به هیچ وجه نباید از پدرت جدا شوی». و وقتی نظیر همین حالت برای «اُمیّه» و «اَبی خَراش» که فرزندان آنها نیز در جبهه بودند، رخ داد و فاروق به‌خاطر رعایت مهر و عاطفه‌ی پدری، فرزندان آنها را نیز از جبهه به منزل عودت داد، به‌اقتضای ترحم نسبت به پدران پیر، طی بخش‌نامه‌ها به تمام فرماندهان سپاه اسلام دستور داد: «هیچ جوانی را که پدر پیر و سالخورده داشته باشد، به جهاد و جبهه نفرستید؛ مگر هنگامی‌که خودِ پدران تقاضا نمایند».


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۲ -ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۶:۴۹

در مدینه منوره سه قبیله یهودی بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه زندگی میکردند که با مسلمانان در عهد و پیمان بودند، بعد از پیروزی در جنگ بدر تنها دو سال از هجرت پیامبر صلی الله علیه وسلم به مدینه گذشته بود که یهودیان به عهد شکنی نسبت به رسول الله صلی الله علیه وسلم پرداختند، که رسول الله صلی الله علیه وسلم آنها را در بازار بنی قینقاع گرد آورد و شکست قریشیان در بدر را به آنها یاد آور شد و درس عبرتی برای یهودیان دانست و آنها را به اسلام فراخواند

یهودیان در جواب رسول الله صلی الله علیه وسلم به ایشان گفتند : مبادا کلاه بر سرت رفته باشد و پیروزی ات بر افراد نا آشنا با جنگ ( یعنی قریشیان ) سبب شود که گمان کنی بر ما هم پیروز خواهی شد.

پس بنی قینقاع اولین یهودیانی بودند که رسما پیمان خود را با رسول الله شکستند و دشمنی خود را آشکار ساختند.

روزی زنی مسلمان به بازار بنی قینقاع رفت و نزد زرگری نشست تا زیوری برای او بسازد، یهودیان از او خواستند که صورت خودش را آشکار سازد پس او امتناع کرد. مردی از یهودیان بنی قینقاع آمد و لباس بانوی مسلمان را از پشت به بالای شانه اش بست و بانوی مسلمان متوجه نشد، چون بانوی مسلمان بلند شد از پشت بدنش لخت شد و تمامی مردم به او خندیدند و مورد تمسخر یهودیان قرار گرفت.

یکی از مردان مسلمان بلند شد و با شمشیر آن مرد را به دو نصف تقسیم کرد که یهودیان نیز به او حمله ور شدند و به شهادتش رساندن و پیمان نامه خود را نیز پاره کردند.

هنگامی که خبر به رسول الله صلی الله علیه وسلم رسید تمام سپاه اسلام را به جنگ با انها برد و پانزده شب همگی آنهارا محاصره کرد تا همگی تسلیم و اسیر شدند و رسول الله تصمیم به کشتن همگی آن  پیمان شکنان گرفت تا اینکه عبدالله بن ابی بن سلول نزد رسول الله رفت  و بارها و بارها از رسول الله خواست که از کشتن آنها منصرف شود پس رسول الله صلی الله علیه وسلم جان های آنها و زنان و کودکانشان را به آنها بخشید و آنها را به نزدیکی شام تبعید کرد و اموال انهارا به عنوان غنایم جنگی بدون خون ریزی مصادره نمود.



بله اینگونه بود که ارتش یک امت برای حیا و و عفت یک بانوی مسلمان راهی گشت

اللهم صل علی محمد وعلی آله وصحبه وسلم


تاریخ ابن اثیر - رویداد های سال دوم هجری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۶:۳۲

فردی شکایت نزد فاروق (یعنی عُمَر رَضِیَ اللهُ عَنه) آورد که «ابوموسی اشعری» استاندار، در مجازات یک نفر به جرم مِی‌خوارگی، اضافه بر زدن هشتاد تازیانه حد شرعی، روی او را نیز سیاه کرده و به مردم هم گفته است که با این مرد هم‌مجلس و هم‌سفر نشوید.


فاروق از او عذرخواهی کرد و برای جبران دل‌شکستگی و دلجویی از او، دویست درهم هم به او داد. و طی نامه‌ی تهدیدآمیزی به «ابوموسی اشعری» نوشت: «اگر این عمل را تکرار کنی، رویت را سیاه می‌کنم و تو را در میان مردم می‌گردانم. به محض رسیدن این نامه، مردم را به هم‌نشینی این مرد دعوت کن و به او فرصت بدهید که از اعمال بد خویش نادم گردد و پس از آنکه حالتی از ندامت در او ظاهر شد، شهادت را هم از او قبول کن».


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۵ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۴:۰۸

در حین محاصره مدینه در جنگ خندق ( سال ۵ هجری ) رسول الله صلی الله علیه وسلم زنان و کودکان را داخل قلعه هایی قرار داد تا بتوانند از خود مراقبت کنند، صفیه ( عمه پیامبر ) به همراه امهات المومنین و عده ای دیگر از زنان و کودکان در داخل قلعه حسان بن ثابت بودند و مراقبت از ایشان بر عهده خود حسان بود.


در این زمان یهودیان بنی قریظه نیز به رسول الله خیانت کرده بودند و بعد از پیمان شکنی رسما وارد این جنگ شدند.

در گرماگرم نبرد زمانی که مسلمانان به قتال مشغول بودند، شجاعتی از صفیه رضی الله عنها رخ داد که اصل ماجرا را از زبان خود ایشان پی می گیریم :



صفیه می گوید: مردی از یهودیان بر ما گذشت، و به گشت زدن پیرامون قلعه پرداخت. در آن اوان، بنی‌قریظه دیگر وارد جنگ شده بودند، و عهد و پیمان خودشان را با رسول‌ الله -صلى الله علیه وسلم- شکسته بودند، و میان ما و آنان کسی نبود که از ما دفاع کند. رسول‌ الله -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان نیز سخت با دشمن درگیر بودند، و اگر کسی به سراغ ما می‌آمد، نمی‌توانستند دست از دشمن بدارند و به حمایت از ما بشتابند. 


گوید: گفتم: ای حسان، این مرد یهودی، چنانکه مشاهده می‌کنی، پیرامون قلعه ما گشت می‌زند، و من به الله سوگند ایمن نیستم از اینکه وی این وضعیت آسیب‌پذیر ما را به یهودیان پشت سر ما خبر ندهد؛ رسول‌ الله -صلى الله علیه وسلم- نیز با اصحابشان درگیر جنگ با دشمن‌اند و نمی‌توانند به داد ما برسند؛ بر سر او فرود آی و او را به قتل برسان! 


حسّان گفت: به الله سوگند، تو می‌دانی که از من چنین کاری برنمی‌آید؟! 

صفیه گوید: کمربند خود را محکم کردم و عمودی آهنین به دست گرفتم، و از قلعه فرود آمدم و آهنگ آن مرد یهودی کردم، و با آن عمود بر فرق وی زدم و او را به قتل رسانیدم. آنگاه به قلعه بازگشتم و گفتم: ای حسّان، از قلعه فرود آی و جامه و اسلحه و لوازمش را برگیر؛ مرد بودن وی مانع آن گردید که من وسایل و لوازمش را از او بازگیرم! حسّان گفت: مرا نیز به وسایل و لوازم و اسلحه‌اش نیازی نیست!


{ سیرةابن‌هشام، ج ۲، ص ۲۲۸ }

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۷

تئودر هرتزل بنیانگذار صهیونیسم در نامه ای به سلطان عبدالحمید نوشت که در ازای دریافت پول هایی هنگفت، به یهودیان اجازه دهد که به فلسطین مهاجرت کنند، چرا که در سر سودای تشکیل کشور اسرائیل را داشت


اما سلطان عبدالحمید در پاسخ به او چه گفت ؟؟؟


سلطان عبدالحمید دوم رحمه الله در پاسخ به هرتزل موسس و  بنیانگذار صهیونیسم گفت:


به دکتر هرتزل بگویید که در اینباره نقشه‌های جدیدی را طرح ریزی نکند، چرا که من نمی‌توانم حتی از یک وجب خاک فلسطین گذشت کنم. این سرزمین ملک من نیست بلکه ملک امت اسلامی است و این امت در حفظ این سرزمین تلاش بسیاری کرده است و آن را با خونش آبیاری کرده است. پس یهود پولهای میلیونی خود را نگه دارد و اگر روزی دولت خلافت پاره‌پاره گشت می‌توانند فلسطین را بدون هیچ بهایی بدست بیاورند. اما تا زمانی که من زنده هستم اگر بدنم تکه‌تکه شود برای من آسانتر از آن است که ببینم فلسطین از دولت عثمانی جدا گشته است و این امریست که هرگز متحقق نخواهد شد. من هرگز نمی‌توانم راضی شوم که بدن ما در حالی که زنده هستیم تکه‌تکه شود.


منبع: الدولة العثمانیة عوامل النهوض وأسباب السقوط



و بعدها با سیاست های عجیب و غریب یهودیان، دولت خلافت عثمانی پاره پاره گشت و مسجد الاقصی جگر گوشه اسلام به اشغال یهودیان در آمد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۳:۲۹

خبر آزاد کردن شهر شوشتر را به فاروق دادند.

فاروق پرسید: هیچ اتفاق ناگواری رخ نداده است؟

در جواب گفتند: بلی مردی که اسلام را پذیرفته بود، مرتد گردید.

فاروق با حالتی از دلهره و نگرانی گفت: خُب او را چه کردید؟

در جواب گفتند: او را کُشتیم؛ زیرا طبق قواعد اسلام مرتد کشته می‌شود.

فاروق درحالی‌که ناراحتی و دلهره‌اش بیشتر شده بود، بر سر آنها فریاد کشید: «چرا او را در اتاقی سکونت نمی‌دادید و در را بر او نمی‌بستید و هر روز غذایی به او نمی‌دادید و به او پیشنهاد نمی‌کردید که به اسلام برگردد؟ چه بسا پشیمان می‌شد».


آنگاه فاروق در نهایت تأثر، دست‌ها را به‌سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! تو می‌دانی که من آنجا نبوده‌ام و چنین دستوری هم نداده‌ام و وقتی این حادثه را به من گزارش کردند، متأثر و ناراضی شدم».


سیمای صادق فاروق اعظم، ص۶۰۵ -ماموستا عبدالله احمدیان رحمه‌الله

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۱:۱۹

سعید بن جبیر در قیام عبد الرحمن بن الأشعث علیه حجاج بن یوسف شرکت کرد که این قیام توسط حجاج سرکوب شد و با قیام کنندگان به بدترین شکل ممکن رفتار شد.


به ناچار سعید بن جبیر و تعدادی از تابعین رهسپار ایران ( اصفهان ) شدند تا اینکه در یکی از سفرهایش به مکه مکرمه دستگیر شد و به نزد حجاج بن یوسف برده شد، 

و مناظره ای بین او و حجاج به این صورت نقل شده است:


حجّاج: اسمت چیست؟

سعید: سعید بن جبیر.

نه، تو شقی بن کثیر هستی.

 سعید: مادرم نام مرا بهتر از تو می‌دانست.

ح: تو و مادرت هر دو شقی هستید!

سعید: تو عالم به غیب نیستی!

دنیای تو را به جهنّم سوزان مبدّل می‌کنم!

سعید: اگر می‌دانستم این کار به دست تو است، تو را به خدایی می‌پذیرفتم.

عقیده‌ات درباره محمد چیست؟

سعید: او پیامبر رحمت و پیشوای امت است.

عقیده تو درباره علی چیست؟ او در بهشت است یا در جهنّم!

سعید: اگر در بهشت و جهنّم رفتم، آنگاه جواب تو را خواهم داد.

عقیده‌ات درباره خلفا چیست؟

سعید: من وکیل مدافع آنان نیستم.

کدام یک را بیشتر دوست می‌داری؟

سعید: آنکه الله از او خشنود و راضی باشد.

کدام یک از آنان رضایت الله را بهتر به دست آورده است؟

سعید: العلم عنداللّه؛ او آگاه به اسرار است.

نمی‌خواهی مرا تصدیق کنی؟

سعید: دوست ندارم تو را تکذیب کنم.

چرا نمی‌خندی؟

سعید: چگونه خندیدن برای مخلوقی که از خاک آفریده شده است و آتش او را می‌خورد رواست؟

وای بر تو‌ای سعید!

سعید: برکسی که از جهنّم بیزار است و وارد بهشت می‌گردد، باکی نیست. 

حجّاج به او گفت: تو را می‌کشم، حال نوع کشتن را خودت انتخاب کن!

سعید گفت: تو مختاری؛ زیرا به الله سوگند! به هر نحوی مرا بکشی، الله هم تو را به بدترین وضع خواهد کشت!

حجّاج گفت: منظورت این است که تو را عفو کنم؟

سعید گفت: اگر عفو شدم، الله بر من منّت نهاده است و تو تبرئه نخواهی شد.

حجّاج گفت: او را با شمشیر بکشید!

سعید خندید!

حجّاج پرسید: برای چه خندیدی؟

از جسارت تو بر الله و حلم او نسبت به تو خندیدم!

حجاج: هرچه زودتر گردن او را از بدنش جدا کنید.


سعید رو به قبله نمود و این آیه مبارکه را زیر لب زمزمه کرد: «وجّهتُ وجهی للذی فطرالسموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین» من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان‌ها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.


حجّاج گفت: او را در جهت مخالف قبله قرار دهید.

وقتی صورتش را از قبله برگرداندند، این آیه را تلاوت کرد: «فاینما تولّوا فثمّ وجه اللّه» و به هرسو رو کنید،وجه الله آنجاست .


حجّاج گفت: صورتش را بر زمین بگذارید. چنین کردند. او نیز این آیه را قرائت کرد: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارةً اخری» شما را از آن (زمین) آفریدیم و در آن باز می‌گردانیم؛ و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون می‌آوریم.


حجّاج دستور ذبح او را داد. سعید گفت: بعد از شهادتین، جانم را بگیر،


سعید بن جبیر دعا کرد که خدایا این جانی را پس از من بر احدی مسلّط مگردان، که این دعایش مستجاب شد و ۴۰ روز بعد از شهادت سعید بن جبیر، حجاج بن یوسف مُرد و دستش به خون کسی آلوده نشد.



منابع:  سیر أعلام النبلاء ،  البدایة والنهایة

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۱۱:۰۷

زمانیکه منصب قاضی القضات در مصر به عالم درجه یک اسلام قاضی ابی یعلی ( متولد ۴۵۸ هجری - شیخ حنابله ) عرضه شد؛ از پذیرفتن این منصب امتناع ورزید، اما هنگامی که زیاد بر او اصرار کردند، این منصب را پذیرفت اما به سه شرط ..... !!! ؟؟؟؟


۱- هرگز در روز های صف کشیدن مردم، و رژه های مرسوم در روزهای خارج شدن سلطان از کاخ حضور نیابد 

۲- هرگز برای مراسمات و جشن های خاص حکومتی خارج نشود و در آن ها شرکت نکند 

۳- هرگز به دار السطان ( خانه سلطان ) نرود 


منبع: طبقات الحنابلة

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۷ ، ۰۱:۳۳

ابن عساکر با سند خود از مدرک بن عماره نقل کرده است که وی گفت:


«ابن عباس را دیدم که رکاب حسن و حسین را گرفته بود، به او گفتند: چگونه رکاب آنان را می‎گیری، در حالی که تو بزرگ و بزرگوار هستی، گفت: اینان فرزندان رسول الله صلی الله علیه وسلم هستند آیا این برایم سعادتی نیست که رکاب آنان را بگیرم».


تاریخ دمشق ج۱۴  ص۱۸۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۹:۰۰

در سالهای پایانی عمرش که نزدیک به دو سال زندانی شد هشتاد بار قرآن را ختم کرد و هنگامیکه ختم هشتادویکم را آغاز کرد و به این آیه رسید:


﴿ إن المتقین فی جنات ونهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر ﴾ 


وفات کردند-رحمە الله-



[ طبقات الحنابلة (٤/٢٥)]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۸:۵۱