- ۰ نظر
- ۱۳ آبان ۹۷ ، ۱۰:۴۵
پطروشفسکی در کتاب «اسلام در ایران» مینویسد:
«در حقوق جنائی اسلامی بسیاری نکات دیگر هست که نه تنها از قوانین اروپای غربی در دوران تعالی فئودالیزم (قرنهای یازدهم تا پانزدهم) پیشی جسته، بلکه از قوانین زمان حکومت مطلقه (قرن شانزدهم تا هیجدهم) نیز متعالیتر است. مثلاً طبق فقه اسلامی فقط شخص بالغ و حُرّ که از لحاظ روحی سالم باشد کاملاً مسئول عمل تجاوز به قانون است، و اشخاص صغیر و مجنونان و بردگان مسئول اعمال خویش نیستند، یا اینکه مسئولیتشان محدود است. فقه اسلامی شکنجه را اجازه نمیدهد (و حال آنکه در بسیاری از کشورهای اروپایی حتی در قرن هیجدهم نیز به شکنجه متوسل میشدند) و همچنین «قضاوت خدایی» («اردالیا» یا آزمایش با آب و یا آتش و یا «جنگ تن به تن قضائی» میان مدعی و مدعی علیه که در اروپای غربی و روسیه در قرون وسطی معمول بوده) را مجاز نمیداند و زندان دراز مدت را هم – مگر در موارد نادره - جایز نمیشمارد. دادرسی جنائی اسلامی سریع بوده و از قرطاس بازیی که از ویژگیهای محاکم اروپای غربی و روسیه حتی در قرن نوزدهم شمرده میشده و موجب میگردیده که گاه محاکمه سالها به درازا کشد و از طرفین دعوی مخارج خانه بر باد دهی را تحمل کنند، بیگانه و به دور بوده است.»
[اسلام در ایران، پطروشفسکی، ترجمه کریم کشاورز، (تهران: انتشارات پیام، چاپ هفتم، ۱۳۶۳)، ص ۱۷۵ – ۱۷۶]
انس رضی الله عنه فرمود:
«اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم هرگاه همدیگر را ملاقات میکردند با هم مصافحه میکردند، و هرگاه از سفر باز میگشتند معانقه میکردند».
عن أنس رضی اللّه عنه قال: «کان أصحاب النّبیّ صلّى اللّه علیه وسلّم إذا تلاقوا تصافحوا، وإذا قدموا من سفر تعانقوا».
هیثمی (۸/ ۳۶) گفته: طبرانی در معجم الأوسط روایت کرده و رجال سند آن رجال صحیحی هستند.
مصافحه: دست دادن.
معانقه: در آغوش گرفتن، به گردن هم دست درآوردن.
خاورشناس «شاتلی» در کتاب خود با عنوان "تهاجم به جهان اسلام" صفحه ۲۶۴ می نویسد:
"هرگاه خواستید به اسلام هجوم ببرید و شکوه و شوکتش را تضعیف کنید و عقیده اش را از بین ببرید که سبب نابودی همه عقاید پیش و پس از خود شده و سبب نخست و اصلی عزت و افتخار مسلمانان و سبب سروری و هجومشان به جهان شده است، می بایست که تمام تلاش خویش را در راستای نابودی جوانان مسلمان و امت اسلام از طریق کشتن روح افتخار به گذشته آنان و بالیدن به کتابشان «قرآن» انجام دهید، همچنین آنان را بوسیله انتشار فرهنگ و تاریخ تان، نشر روح بی بند وباری و بسترسازی برای عوامل نابودی معنوی از افتخار به گذشته و قرآن شان رویگردان نمایید".
این توهینات شرمناک و کذبیات وقیح در تورات، کتاب پیدایش، فصل ۳۲ چنین آمده است:
۲۱ پس ارمغان، پیش از او عبور کرد و او آن شب را در خیمهگاه بسر برد.
۲۲ و شبانگاه، خودش برخاست و دو زوجه و دو کنیز و یازده پسر خویش را برداشته، ایشان را از معبر یبوق عبور داد.
۲۳ ایشان را برداشت و از آن نهر عبور داد، و تمام مایملک خود را نیز عبور داد.
۲۴ و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی میگرفت.
۲۵ و چون او دید که بر وی غلبه نمییابد، کف ران یعقوب را لمس کرد، و کف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد.
۲۶ پس گفت: «مرا رها کن زیرا که فجر میشکافد.» گفت: «تا مرا برکت ندهی، تو را رها نکنم.»
۲۷ به وی گفت: «نام تو چیست؟» گفت: «یعقوب.»
۲۸ گفت: «از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و با انسان مجاهده کردی و نصرت یافتی.»
۲۹ و یعقوب از او سؤال کرده، گفت: «مرا از نام خود آگاه ساز.» گفت: «چرا اسم مرا میپرسی؟» و او را در آنجا برکت داد.
۳۰ و یعقوب آن مکان را «فِنیئیل» نامیده، (گفت:) «زیرا خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد.»
۳۱ و چون از «فِنوئیل» گذشت، آفتاب بر وی طلوع کرد، و بر ران خود میلنگید.
۳۲ از این سبب بنیاسرائیل تا امروزعِرقالنساء را که در کف ران است، نمیخورند، زیرا کف ران یعقوب را در عِرقالنسا لمس کرد.
توهین زشت و قبیح و افترای عظیم یهودیان به لوط علیه السلام، اینکه او با دو دختر خود زنا کرده است العیاذ بالله.
این افترای عظیم در تورات (عهد عتیق)، کتاب پیدایش، فصل ۱۹ چنین آمده است:
۲۹ و هنگامی که خدا شهرهای وادی را هلاک کرد، خدا ابراهیم را به یاد آورد، و لوط را از آن انقلاب بیرون آورد، چون آن شهرهایی را که لوط در آنها ساکن بود، واژگون ساخت.
۳۰ و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مَغاره سُکْنی گرفت.
۳۱ و دختر بزرگ به کوچک گفت: «پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که برحسب عادت کل جهان، به ما در آید.
۳۲ بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او همبستر شویم، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.»
۳۳ پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
۳۴ و واقع شد که روز دیگر، بزرگ به کوچک گفت: «اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.»
۳۵ آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
۳۶ پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.
۳۷ و آن بزرگ، پسری زاییده، او را موآب نام نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان است.
۳۸ و کوچک نیزپسری بزاد، و او را بنعَمّی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنیعمون است.
ستیتة محاملی بغدادی، فقیه، عالم و ریاضی دان برجسته (رحمها الله):
وی محدث، فقیه، عالم و حافظ کتاب الله "قرآن کریم" بود، و در علم ریاضیات، به ویژه در علم حساب و فرائض (علم تقسیم ارث بر ورثه) سرآمد گردید.
امام خطیب بغدادی (رحمه الله) میگوید:
"او قرآن و نیز فقه بر مذهب شافعی و فرائض و حساب و نحو و علوم دیگر را حفظ نمود و زنی بخشنده بود، بسیار صدقه می داد، اهل خیر بود و حدیث از وی به نگارش درآمده است." [۱]
حافظ ابن کثیر (رحمه الله) دربارهی او اظهار داشته است:
"قرآن را خواند و فقه و فرایض و حساب و نحو و... را حفظ نمود، و از عالمترین افراد زمان خود به مذهب شافعی بود." [۲]
امام صفدی (رحمه الله) نیز دربارهی وی میگوید:
"امة الواحد دختر قاضی ابوعبدالله حسین بن اسماعیل محاملی، از پدرش و اسماعیل وراق و عبدالغافر بن سلامه روایت نموده و قرآن را حفظ کرد و در مذهب شافعی به فقاهت رسید و در علم فرائض و علوم زبان عربی و دیگر علوم اسلامی به شهرت رسید، و حسن بن عبدالله بن خلال و دیگران از او روایت نمودهاند. و او مادر قاضی ابوالحسین محمد بن احمد بن قاسم محاملی و نامش سُتیته است، که برقانی گوید: او به همراه ابوعلی ابن ابوهریره فتوا میداد، و در ماه رمضان سال ۳۷۷ وفات یافت." [۳]
بنت المحاملی به مقام فتوادادن رسیده بود، امام ذهبی (رحمه الله) گوید:
"دختر محاملی، أمة الواحد دختر حسین، عالم، فقیه ومفتی بود، او نزد پدرش فقه آموخت و از وی و اسماعیل وراق و عبدالغافر حمصی روایت کرد. قرآن و نیز فقه شافعی را حفظ نمود و در علم فرایض و علوم زبان عربی سرآمد شد. نامش ستیته است... و دیگران گفتهاند: از فقیهترین افراد بود." [۴]
پینوشتها:
[۱] تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی (۴۶۳ هــ)، دار الکتب العلمیة، ج ۱۴، ص ۴۴۳
[۲] البدایة و النهایة، ابن کثیر الدمشقی (۷۷۴ هــ)، دار الفکر، ج ۱۱، ص ۳۰۶
[۳] الوافی الوفیات، صلاح الدین الصفدی (۷۶۴ هــ)، دار إحیاء التراث، ج ۹، ص ۲۲۱
[۴] سیر أعلام النبلاء، شمس الدین الذهبی (۷۴۸ هــ)، مؤسسة الرسالة، ج ۱۵، ص ۲۶۴