| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۶۷ مطلب با موضوع «چند خط کتاب :: نویسندگان :: عبدالحسین زرین کوب» ثبت شده است

 

اسلام ستیزان باستانگرا همیشه به کتاب «دو قرن سکوت» دکتر زرین کوب استناد می کنند.این کتاب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی نوشته.هرچند که صرف نظر از مقدمه،در متن کتاب هم نکات حائز اهمیت بسیاری وجود دارد که قبلا هم به آن ها اشاره شده است اما این افراد از استناد به «کارنامه اسلام» که نویسنده به تعبیری برای جبران اشتباهاتش در دو قرن سکوت،در سال ۱۳۴۸ آن را تالیف کرده هراس و واهمه دارند.

 

 

در این پست قبل از پرداختن به متن کتاب،به نظرم بهتر است نگاهی به مقدمه مولف بیاندازیم.چرا که مقدمه هر کتابی،خلاصه ای از دیدگاه خود نویسنده و مطالب کتاب به شمار می آید.

 

ابتدا قصد داشتم نکات مهم تر را در تصاویر صفحات هایلایت کنم اما حقیقتا می توان گفت تمام این مقدمه مهم است و قابل تامل.

ضمنا باید عرض کنم جناب دکتر علی رغم برخورداری از سطح علمی بالا و صداقت و اخلاق والا برای ما در مقام حجیت نیستند و انتقادات بسیاری هم به ایشان داریم بنابراین هدف از استناد به شخص و کتب ایشان ( حتی همین مقدمه ) صرفا جنبه بررسی علمی دارد و امیدوارم که مفید واقع شود.

 

 

مقدمه دکتر عبدالحسین زرین کوب بر «کارنامه اسلام» :

 

« محققی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی؛ حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسوی ادعا می کنند قبایی به قامت انسانیت. این نتیجه را عرب فقط بعد از رهایی از تعصبهای کهن خویش می تواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که ازین بیماری خفت انگیز که عرب زدگی می خوانند شفا بیابد. آنچه دنیا به اسلام و مسلمانان مدیونست آن اندازه هست که نشان دهد برخلاف بعضی دعویها اسلام هرگز جریان فرهنگ انسانی را سد نکرده است و حتی آن را نیز به پیش رانده است. در ارزیابی آنچه اسلام به جهان داده است البته مبالغه و تعصب نارواست اما که می تواند انکار کند که اسلام هر چه هست و هر چه بوده است یک مرحله از تکامل انسانیت را نشان می دهد که از هیچ مرحله ی دیگر کم اهمیت تر نیست؟اگر اکنون دنیای مرحله ی ارزش و حیثیت خود را درست نمی شناسد تا حدی از آن روست که از معنویت خویش جدا مانده است. کارنامه ی اسلام در قرنهای درخشان آن، کارنامه ی یک فرهنگ انسانی است،

 

 

یک فرهنگ جامع که بقول قون گرونه باوم  – مثل آنچه در باب فرهنگ فرانسه ادعا کرده اند –یک فرهنگ است به قدر قامت انسان.این نکته که اسلام در طی قرنهای دراز موجد یک فرهنگ پیشرو بوده است چیزیست که از تاریخ فرهنگ انسانی بدرستی بر می آید. حتی هارتمان که اعتقاد توحید را منافی ترقی یافته است تصدیق دارد که توحید قویترین جلوه ی خویش را در اسلام داشته است. اگوست کنت که چندین علاقه یی به آنچه مربوط به اسلام است نشان نمی دهد باز وقتی از مراحل سه گانه ی مدنیت صحبت می کند اسلام را به عنوان مترقی ترین ادوار مرحله ی ربانی (Théologique) تلقی می کند و مقدمه یی برای نیل به مرحله یی که وی آن را ما بعد طبیعی (Métaphysique) می خواند. مراحل سه گانه ی اگوست کنت امروز دیگر کهنه است اما این که در تکامل انسانیت اسلام لااقل در یک مرحله ی خطیر تأثیر داشته است در نزد وی جای شک نیست.مسأله ی نفوذ اسلام در تمدن مغرب در حقیقت پژوهش در قلمرویست که حدود و ثغور آن مکرر و حتی به قول سرهمیلتون گیب گهگاه نیز از روی هوس بررسی شده است. با اینهمه، شک نیست که آنچه به زبان مسلمین نوشته می شد طی قرنهای دراز وسیله ی عمده یی بشمار می آمد برای نقل علوم زنده به عالم. چنانکه کار عمده ی عهد اسکولاستیک عبارت بود از نقل، شرح، و احیاناً رد آنها، به نفع مسیحیت نه به نفع حقیقت. بدینگونه، چنانکه کارل بکر می گوید، آنچه را قرون وسطی می خوانیم از بسیاری جهات – اگر نه از همه حیث – چیز دیگری نیست جز شرقی مآب شدن غرب.

 

 

این نفوذ از حدود سال ۸۰۰ میلادی آغاز شد؛ همان وقت که به قول اسوالد اشپنگلر مورخ و فیلسوف اخیر آلمان «تمدن عربی مثل آفتابی از شهرهای جهان شرق بر فراز بلاد غرب گذر کرد.»پیشرفت عجیب تمدن اسلامی را نیز – مثل پیشرفت فرهنگ یونانی – نوعی معجزه خوانده اند؛ معجزه ی اسلامی. عبث نیست که جینولوریا، یک محقق ایتالیائی، فصلی از تاریخ ریاضیات خویش را، آنجا که در باب ریاضیات مسلمین سخن می گوید، در قیاس با آنچه معجزه ی یونانی می گویند، معجزه ی عربی (II Miracolo Arabo) خوانده است، یعنی معجزه ی اسلامی. در واقع، اگر این معجزه ی اسلامی نیز به اندازه معجزه ی یونانی درست است برای آنست که درین مورد نیز مثل دوران یونانی، آنچه روی داد چنان سریع و چنان شگرف بود که منطق و تعبیر عادی از عهده تفسیر آن بر نمی آمد. این که بعضی مسلمین پیدایش اسلام و فرهنگ آن را به مثبت و تقدیر ربانی نسبت داده اند و ابن النفیس دمشقی داستان فاضل بن ناطق خویش را که بعنوان نظیره ی بحی بن بقظان ساخته است در بیان همین نکته آورده است بحقیقت نشان آنست که این مایه ی تعالی در تمدن چنان با میزان امکانات و مقتضیات آن اعصار ناسازگار بوده است که آن را جز با مشیت و تقدیر ربانی نمی توانسته اند تفسیر کنند.تأثیر فرهنگ اسلامی در پیشرفت علوم ریاضی، طب، و شیمی شواهد بسیار دارد.

 

 

حتی در قرن سیزدهم ترجمه ی کتب اسلامی و شروح آنها در مدارس عالی آکسفورد، با شوق و علاقه دنبال می شد. مایکل سکات بعضی آثار ابن سینا، ابن رشد و ابن البطرجی را به لاتینی ترجمه کرد، روبرت گروس تسته به ترجمه کتب حکماء اسلامی اشتغال داشت، و راجربیکن که جادوگر علم و فلسفه اروپا بود نیز به فلسفه و حکمت اسلامی مربوط بود. ویلیام اکام در آنچه برای تأیید اعتقاد به کشف و شهود، و یا در انتقاد از مسأله ی علت و علیت (Causalité) نوشته است از اقوال اشعری و غزالی متأثر بوده. گیوم دوورنی آثار ابن جبرول را مطالعه می کرد و به ابن سینا و ابن رشد جواب می داد. راجربیکن تصریح می کرد که فلسفه را باید از کتب عربی آموخت و یک حکیم معاصر او، جان آوسالیسبوری هم مکرر دینی را که نسبت به حکماء اسلام دارد خاطرنشان می نمود. دانشگاه پاریس نیز مدتهای دراز با حکمت اسلامی اشتغال داشت، چنانکه گیوم دو کسر (Guillaume d’ Auxerre) و فیلیپ دو گرو (Ph de Greve) رهبران این فعالیت بودند. در طی قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی فلسفه ی اسلامی در فرهنگ غربی رویهمرفته چنان غلبه داشت که یک عکس العمل نتیجه ی قهری آن بود. این عکس العمل عبارت بود از آنچه در قرن پانزدهم به نام رنسانس ظاهر شد: گرایش به یونانی مآبی برای فرار از اسلام مآبی. همین عکس العمل بود که حتی اذهان روشنان اعصار بعد را نسبت به اسلام خشمگین می داشت و وامی داشت به تعریض و حمله. در دنبال این احوال بود که فی المثل لایب نیتس، در کتاب معروف تئودیسه ی (Theodiceé) خویش وقتی مسأله ی جبر را مطرح کرد اسلام را به عنوان یک آیین جبری انتقاد نمود و آنچه را وی جبر محمدیان (Fatum Mohammetanum) می خواند نفی نمود.

 

 

بیکن و ولتر خرافات ناروایی را که عامه ی اهل اروپا در باب اسلام داشتند بیش از حد ضرورت جدی گرفتند و اینهمه حاکی بود از عکس العمل اذهان نسبت به نفوذ فرهنگ اسلام. با اینهمه، صدای عدالت گهگاه – هر چند ضعیف – در کلام بعضی دوستداران حقیقت منعکس شد. چنانکه گوته نمایشنامه ی محمد را مثل یک نوع پاسخ برای درام ولتر که نیز به همین عنوان بود نوشت و با شوق و علاقه بیشتری از اسلام سخن راند و کارلایل که عقاید خصمانه ی اروپائیان را نسبت به اسلام و نسبت به آن کس که وی او را «قهرمان انبیا» می خواند ذکر می کند اعتراف دارد که چنین اعتقادی برای ما موجب خجالت است.در واقع کافرماجراییهای قرون وسطی تا حدی نیز برای آن است که تا شانه از بارمنت مربیان خویش خالی کند. بهرحال، اگر آنچه اروپا در قرون وسطی و بعد از آن، در ریاضی، طب، و شیمی، به مسلمین مدیونست جمع آید بی شک رقم قابل ملاحظه یی است اما در فلسفه و عرفان اروپا نیز این نفوذ اسلام کم اهمیت نیست.از جمله تأثیر ابن سینا در ابن رشد و ابن باجه و غزالی را در پیدایش آنچه فلسفه ی غرب، یا فلسفه ی جدید، می خوانند نمی توان نادیده گرفت. مجسمه ی کندیاک یک موضع از رساله ی حی بن یقظان ابن طفیل را بخاطر می آورد.

 

 

بیان معروف شیخ در کتاب شفا و همچنین در اشارات که وی طی آن انسانی را فرض می کند که یکدفعه بطور کامل خلق شده است اما در خلاء معلق است و از مشاهده ی خارج محجوب نزد دانش طلبان شرق معروف است. بموجب قول شیخ، چنین وجودی در اثبات و ادراک وجود خود که بهیچ وجه متضمن فرض و ادراک اعضاء و احشاء و جوارح وی نیست شک نمی کند. ابن بیان با تفصیلی که شیخ در کتب خویش در آن باب دارد یادآور قول دکارت است که می گوید اگر هر دریافت دیگر من خطا باشد این دریافت که از وجود خویش دارم خطا نیست. بدینگونه قضیه ی معروف می اندیشم پس هستم که اساس حکمت دکارت بشمارست و در کلام اگوستین و کامپانلا نیز به وجه دیگر بیان شده بود نزد شیخ نیز سابقه دارد در واقع اگر نیز دکارت و کندیاک از ابن سینا و ابن باجه تأثیر مستقیم نیافته باشند این مایه آشنایی که بین اساس فلسفه آنها با اقوال شیخ الرئیس هست حاکی است از اهمیت و عمق آراء حکماء اسلام. بعلاوه، ترجمه ی کتب شیخ و ابن رشد به لاتینی و عبری نیز بی شک نمی توانسته است در اذهان مستعدان اهل اروپا حتی بعد از پایان عهد اسکولاستیک بی تأثیر بماند. چنانکه ترجمه ی حی بن یقظان ابن طفیل به لاتینی که در ۱۶۷۱ بوسیله ی (Eduardo Pocchochio) تحت عنوان (Philosophus Autodidactus) انتشار یافت، و به انگلیسی و هلندی نیز نقل شد در اروپا چندین کتاب مشابه بوجود آورد که از آنجمله بود اتلانتیس اثر فرانسیس بیکن و تا حدی رابینسون کروزوئه اثر دانیل دفو.

 

 

نفوذی که فرهنگ اسلامی در ریاضی، شیمی، طب و فلسفه ی اروپا داشته است تا حدی طبیعی است اما آنچه شاید خلاف انتظار می نماید نفوذی است که فرهنگ اسلام در ادبیات اروپا داشته است و آن خود بهیچوجه چیز بی اهمیتی نیست. ادبیات رمانتیک پایان قرون وسطی را غالباً‌ منتقدان خاص اروپا می شمارند اما بحقیقت هر چه بیشتر در آن تأمل کنند بیشتر به وجود یک اصل شرقی در آن پی می برند. در واقع، پاره یی از قصه های مربوط به شاه آرثرریشه ی شرقی دارد. قصه ی معروف فلوار و بلانش فلور، و همچنین داستان (Aucussin et Nicolette) که یکی از دلپذیرترین داستانهای قدیم اروپاست ریشه ی اسلامی دارد. قهرمان داستان نام واقعیش القاسم (Al – Qasim) است و محبوبه ی او – که در آغاز یک کنیز بی نام و نشان می نماید – در واقع یک شاهزاده خانم مسلمان است، از اهل تونس. نه تنها شکل و قالب آنچه اعراب زجل می خواندند در اروپا در شعر تروبادورها منعکس شد بلکه این سرایندگان بی نشان، چنانکه یک محقق اسپانیائی بدرستی بیان می کند، از مضامین عربی نیز استفاده کردند. از جمله مفهوم عشق در تروبادورها با مفهوم آنچه عرب الحب العذری می خواند و در حقیقت رنگ عشق افلاطونی دارد ارتباط داشت .آثار و افکار دو تن از نام آوران اروپا در قرن ۱۴ با افکار و آثار محیی الدین ابن عربی ارتباط نزدیک دارد و این دو تن عبارتند از دانت و ریمون لول. این که ریمون لول با حکمت اسلامی سرو کار داشته است جای شک نیست و تأثیر آن در بعضی آثارش هست.

 

 

آسین پالاسیوس محقق اسپانیائی و بعضی دیگر از اهل تحقیق نشان داده اند که دانته تا حد زیادی از ابن العربی خاصه از کتاب الاسراء و فتوحات مکیه او تأثر یافته است. این دعوی البته مورد قبول ستایشگران دانته و کسانی مانند اتین ژیلسون نیست. اما قول پالاسیوس، در پرتو تحقیقات دیگر تقریباً مسلم است که مطالعات ا.چرولی که متن معراج نامه ی مورد استفاده ی آن عصر را منتشر کرده است در اصل قضیه جای شک باقی نمی گذارد در کلام دانته درست است که تأثیر اسلام بیشتر شاید از نوع اقتباسهایی بوده است از مواد ثانوی و احتمال آنکه فی المثل رساله الغفران معری هم در ایجاد آن اثر نفوذی داشته باشد بعید است اما در اصل نفوذ هیچ جای انکار نیست.بعلاوه، از شاعران بزرگ ایتالیا تنها دانته نیست که به فرهنگ اسلامی مدیون است؛ پترارک هم نه فقط با علم و فلسفه اسلامی بیش و کم مأنوس بوده است بلکه خود وی در یک مکتوب که به دوستی می نویسد و رنان آن را در کتاب ابن رشد خویش نقل می کند اعتراف کرده است که با شعر شاعران عرب هم آشنایی دارد هر چند آن را نمی پسندد.

از اینگونه شواهد در ادب اروپا حتی در ادب دورهٔ خود آگاهی آن هست که حاکی است از نفوذ عمیق فرهنگ اسلام.بدین ترتیب تمدن امروز دنیا در ادب،در فلسفه،در عرفان و در علم تا حد زیادی به اسلام و فرهنگ اسلامی مدیون است.نه آیا وقت آنست که این حساب هرچند به اجمال،یک جا بررسی شود؟»

 

 

منبع:زرینکوب،کارنامه اسلام،مقدمه،شرکت سهامی انتشار،شماره ۱۰۰

دکتر زرین کوب در " دو قرن سکوت " ، در چند خط چگونگی تحول و دگرگونی ملتی فرمانبردار و تحت سلطه به ملتی تاریخ ساز و پیشرو و نابودی استبداد و فساد ( ساسانی - زرتشتی ) هرچند که از قدرت نظامی آن چنانی هم برخوردار باشد را به زیبایی توصیف و بیان می کند.

 
او می نویسد :
 
« در آن روزها ، خود این اندیشه هم که روزی تخت و تاج و ملک و گاه خسروان دست فرسود عربان بی نام و نشان گردد و کسانی که به بندگی و فرمانبرداری ایرانیان به خود می بالیدند ، روزی تخت و دیهیم شاهان و ملک و گاه خسروان را چون بازیچه ای بی ارج و بها به کام و هوس زیر و بر کنند هرگز به خاطر کس نمی رسید.
 
اما درست در همین روزگاران ، که ضعف معنوی و روحانی ، نیروی ظاهری و جسمانی دولت ساسانی را از درون می خورد و می کاست ، نیرویی معنوی ، بزرگ و بالنده ، از درون ریگزارهای قفر و هولناک بیابان عرب پدید آمد و اندک اندک بالید و فزونی یافت تا سرانجام شکوه و قدرت کسانی که پنجه به پنجه روم می زدند و به زور بازو و پنجه آنان را می تافتند ، دستخوش تازیان گشت. »
 
منبع:دو قرن سکوت،دکتر زرین کوب،صفحه ۲۴

از جملۀ کتاب هایی که اسلام ستیزان به عنوان نقل مجالس در میان خود می گردانند و به آن افتخار می کنند، کتاب دو قرن سکوت جناب زرینکوب می باشد. البته زرینکوب و کتابش برای ما در مقام حجیت نیستند، اما از آنجایی که اسلام ستیزان ( بدون مطالعه کامل و دقت و اندیشه در متن کتاب و البته بدون توجه به دیگر کتب دکتر زرین کوب ) آن را قبول داشته و چه بسا برای شبهه پراکنی از آن استفاده می کنند، در نتیجه تصمیم گرفتیم که تدریجا به بعضی نکات و صفحات این کتاب بپردازیم.

 

. صفحه ۷۵ : پیروزی نهاوند ، پیروزی قطعی ایمان بر ظلم و فساد بود :

 

« در واقع این فتح نهاوند ، در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود . پیروزی قطعی ایمان وعدالت بر ظلم و فساد بود . پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود . رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت‌انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می‌مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می‌انداخت و جای آن نیز بود. »

دو قرن سکوت،زرینکوب خوانساری،ص ۷۵

ریشه جریانهای باستان گرایی و نژادپرستی درایران در اصل مخالفت با اسلام و قرآن است و تحقیر نژاد عرب یک دستاویز است برای تحقیر اسلام:

 

نویسنده "دو قرن سکوت" کسانی را که به دلیل حس نژادپرستی، اسلام را نپذیرفتند، سرزنش می کند:


«برخی‌ دیگر هم‌ از اوّل‌ با آیین‌ مسلمانی‌ به‌ مخالفت‌ و ستیزه‌ برخاستند، گویی‌ گرویدن‌ به‌ این‌ دینی‌ را که‌ عرب‌ آورده‌ بود اهانتی‌ و ناسزایی‌ در حق‌ خویش‌ تلقّی‌ می‌کردند … این‌ اندیشه‌ که‌ عرب‌ پست‌ترین‌ مردم‌ است‌ چنان‌ ذهن‌ آنان‌ را مشغول‌ کرده‌ بود که‌ هرگز مجال‌ آن‌ را نمی‌یافتند تا حقیقت‌ را در پرتو روشنی‌ منطق‌ و خرد ببینند. هر روزی‌ به‌ بهانه‌ای‌ و در جایی‌ قیام‌ و شورش‌ سخت‌ می‌کردند و می‌کوشیدند عرب‌ را با دینی‌ که‌ آورده‌ است‌ از ایران‌ برانند.»

 

دو قرن سکوت،دکتر زرین کوب، ص ۲۵۳ و ۲۵۴

خصال خسرو پرویز، پادشاه زرتشتی ساسانی که ادعا می کرد خدایی است بین انسانها:

|منقول‌با‌مقداری‌ویرایش


خسرو پرویز یک پادشاه زرتشتی بسیار زنباره و بوالهوس بود. او ۳۰۰۰ زن در حرمسرا داشت و چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن در حرامسرایش بودند، قطعا نگهداری این زنان در حرمسرا هزینه هنگفتی داشت که از زحمات و مالیات مردم تامین می شد. خسرو پرویز اعتراف کرد، علاوه بر خرج سنگین جنگهای ۲۷ ساله ای که با روم داشته، توانسته موجودی خزانه را ۴ برابر کند، ببینید که این شاه زرتشتی چه فشاری بر مردم ایران تحمیل می کرده. خسرو پرویز مردی حریص، بدخواه، ستمگر، دو رو و بی جرأت بود و ملّت را زیر بار مالیات خُرد کرد و جنگهای ۲۷ ساله او با روم قوای ایران را تحلیل و مردان آنرا از دست داد. فتوحات خسرو پرویز بخاطر سردارانش شاهین و گراز شاهنشاهی بود و نه بخاطر شجاعت و تدبیر خودش. او بارها می توانست با روم صلح آبرومندانه ای امضا کند اما بر طبل جنگ کوبید و به آن رسوایی خود را به کشتن داد. طبری در تاریخش می نویسد: خسرو پرویز ستم و بیداد را بجایی رساند که به رئیس پاسداران خاصّش یعنی زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که تعدادشان ۳۶۰۰۰ نفر بود را هلاک کند. از رذایل اخلاقی خسرو پرویز زرتشتی همین بس که گردویه یا گردیک خواهر بهرام چوبین را تحریک کرد تا شوهرش وستهم که دایی خسرو پرویز بود را بقتل برساند و به زنی خسرو در آید (۱)

وستهم و بندوی دو دایی خسرو پرویز بودند که در رساندن خسرو به سلطنت نقش بسیار مهمی داشتند، این دو نفر، با دستور و رضایت خسرو پرویز، پدرش هرمزد چهارم را از سلطنت خلع و به زندان افکندند و او را کور نمودند، آنگاه او را کشتند و خسروپرویز بلافاصله به تیسفون آمد و بر تخت نشست. خسروپرویز به دو دایی خود که چنین خدمتی به او کرده بودند رحم نکرد و بندوی را هلاک نمود و وستهم با شنیدن این خبر طغیان کرد و در خراسان حکومت نمود و در نهایت وستهم با تحریک خسرو پرویز کشته شد (۲)

خسرو پرویز زرتشتی ماهیتی بسیار جنگ طلب و متجاوز داشت. زمانیکه پدر زنش موریکیوس قیصر روم بدست فوکاس از سلطنت خلع و کشته شد، خسرو پرویز به خونخواهی موریکیوس به شهرهای روم حمله کرد و آنها را غارت و ویران نمود. اما زمانیکه فوکاس بدست هراکلیوس کشته شد، خسرو دست از تجاوزاتش به شهرهای روم بر نداشت و همچنان مشغول تاراج، کشتار و ویرانی بود. این نشان می دهد که خونخواهی موریکیوس یک بهانه بود برای تجاوز جنگی به خاک روم (۳)

بالاتر گفتیم که خسرو پرویز این پادشاه زرتشتی، شخصی ترسو و بی جرأت بود. زمانیکه که هراکلیوس(=هرقل) به شهر گنزگ(=شیز) در آذربایجان لشکر کشید و آتشکده آذرگشنسب را ویران کرد، خسروپرویز آتش مقدس را برداشت و از آذربایجان و مقابل سپاه روم گریخت. فرار تاریخی دیگر خسروپرویز مربوط به جنگ دستگرد است، زمانیکه سپاه ساسانی مقابل هراکلیوس عقب نشینی کرد و نیروی تازه نفس ساسانی رسید، خسرو پرویز روحیه خود را باخته بود و از دستگرد گریخت و شهر را برای رومیان گذاشت تا تاراج کنند. این ترس و بزدلی خسرو پرویز و فرار او از میدان جنگ و رفتنش از دستگرد به تیسفون لطمه بزرگی به آبرو و حیثیت او وارد ساخت. ضمن اینکه او سردار معروفش شاهین وهمن زادگان را بخاطر میانجیگری صلح بین ایران و روم به مرگ تهدید کرد و شاهین را احتمالا بدلیل شکست مقابل لشکر روم به قتل رسانید، که خسرو را به چهره ای منفور نزد مردم تبدیل نمود. البته روایتی هم هست که شاهین از شدت ترسش از خسرو بخاطر این شکست دق کرد و مُرد. ضمن اینکه خسروپرویز با این حال در تلاش بود سردار دیگرش گراز شاهنشاهی را نیز به قتل برساند (۴)

طبری در تاریخش مطلبی را از دیگران نقل کرده مبنی بر اینکه خسروپرویز از همه پادشاهان در دلیری و نفوذ رای و فرط احتیاط پیش بود و بخاطر این نامش را پرویز خواندند که در عربی به معنای مظفر و پیروز است. اما اصل ماجرا چیست ؟ جای تردید است که خسروپرویز از حیث شجاعت آنهم با آن فرارهای درخشان، شایسته صفاتی همچون دلیری باشد. خسروپرویز در مصاف هایی که حتی با بهرام چوبین داشت نتوانست خود را به اثبات برساند و در جنگها هیچگاه خود را به خطر نیفکند و قدم در میدان جنگ ننهاد (۵)

خسروپرویز این شاه زرتشتی، به مال و ثروت اندوزی بسیار طمع ورزید. طبری گوید: بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد، خودخواهی و استبداد و آزمندی خسروپرویز به بی نهایت رسید و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت. او یک بیگانه با نام فرخزاد یا فرخان زاد را به جمع آوری خراج پس افتاده برگماشت، فرخزاد ظلم بی پایان می کرد، و اموال رعیت را می گرفت. این قبیل کارهای خسرو موجب صعوبت و سختی زندگی مردم شد، و رعیت را به او بد دل کرد. همچنین طبری می گوید: «خسروپرویز مردمان را حقیر می شمرد و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شاه عاقلی خوار نمی دارد، در جرم و عصیان به باری تعالی بجایی رسید که به رئیس نگاهبانان خود، زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که ۳۶۰۰۰ نفر بودند را هلاک کند. خسرو پرویز حتی می خواست بخشی از سپاهش که مقابل هراکلیوس(=هرقل) شکست خورده بود را به قتل برساند» (۶)

 

سنگدلی خسروپرویز گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت. ثعالبی گوید: «خسروپرویز را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توقیع فرمود: که اگر برای او دشوار است که به تمام بدن به نزد ما آید، ما به جزئی از تن او اکتفا می کنیم تا کار سفر بر او آسانتر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بیاورند» (۷)

 

در دوران خسروپرویز مردم ایران مدام فقیرتر می شدند، در عوض به گنجها و خزانه خسرو بطور روزانه اضافه می شد. از بارزترین صفات خسرو پرویز میل به خواسته و مال و تجمل بود. او در ۳۸ سال سلطنتش، گنج ها آکند و تجملات فراهم کرد. در سال هجدهم سلطنت (۸-۶۰۷ م) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد، قریب به ۴۶۸ میلیون مثقال طلا بود. که اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم تقریبا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود. ازین گذشته مقدار کثیری جواهر و خانه های گرانبها داشت که بیشتر از عجایب روزگار بود. افزایش ثروت خسرو بخاطر وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند. ازین گذشته مبالغی کثیر بعنوان غرامت مالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود، از مردمان می گرفت.من جمله روایاتی که در منابع مختلف راجع به اطوار و احوال خسروپرویز نقل شده، هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست. در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت چیزی نمی توان یافت که شخص را به او علاقمند کند، خسرو آزمند بود اما امساک نداشت. برای ابراز شوکت سلطنت و بزرگی خود، بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرایب نشان می داد که دیده بینندگان خیره می شد. او مبالغ هنگفتی در راه عیش و عشرت خود و درباریانش خرج می کرد. تنها چیزی که عصر خسرو را ممتاز کرده همین شکوه و جلال دربار است که مورخان ایرانی و عرب نقل کرده اند (۸)

 

بوالهوسی خسروپرویز این شاه زرتشتی نسبت به ناموس دوست و خدمتگزارش نعمان سوم پادشاه حیره!

خسرو زمانیکه از بهرام چوبین به سمت روم میگریخت، عربی به نام ایاس او را کمک کرد. خسرو مطلع شد نعمان دختر زیبارویی دارد آتش شهوتش شعله ور شد و خواست او را به زنی بگیرد تا در شمار زنان حرمسرایش درآورد. اما نعمان نپذیرفت. خسرو برای تصاحب دختر سپاهی به جنگ نعمان فرستاد. نعمان دختر و دارایی اش را به رییس قبیله بنی شیبان سپرد و خود را تسلیم خسرو کرد. اما خسرو او را به قتل رساند و بقولی زیر پای فیل له کرد (۹)

 

خسروپرویز زرتشتی به حدی مغرور و متکبر بود که دیگران را تحقیر می کرد و خود را از همه انسانها بالاتر می دانست و حتی برای خود مقام خدایی و "شماخ بغان" در نظر گرفته بود. او نامه ای با لحن بی ادبانه و تحقیر آمیز به هراکلیوس نوشت: «از سوی خسروپرویز بزرگترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بنده حقیر خویش...» بماند که خسرو پرویز بعدا ۲ بار در جنگ از هراکلیوس گریخت و فرار کرد. در بی ادبی خسروپرویز همین بس که در پاسخ به نامه پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم، در حرکتی زشت نامه را پاره کرد و دستور بازداشت پیامبر را به باذان حاکم یمن داد  (۱۰)

 

تعدی خسروپرویز به ناموس ایرانیان:

خسرو میل سیری ناپذیری به شهوت رانی و زن بارگی داشت و به فرماندارانش نامه می نوشت که زنان زیبا، اعم از شوهردار یا بی شوهر، اولاد دار یا بی اولاد را به حرمسرایش بیاورند (۱۱)

 

نکته: حال بهتر می توان فهمید که چرا ایرانیان از حکومت و دین زرتشتی ساسانی بیزار شدند و با میل قلبی اسلام را پذیرفتند.


منابع:


(۱) ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۴ و ۴۶۵

(۲) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی ۱۳۶۸، ص۵۷۹ و ۵۸۱. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۵۴ و ۴۵۷

(۳) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، چاپ ۱۳۶۸، ص ۵۸۲

(۴) همان، ص ۵۸۴. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۲

(۵) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی ۱۳۶۸، ص ۵۸۵

(۶) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۵۸۶

(۷) همان، ص۵۸۹

(۸) همان، ص۵۹۰ و۵۹۱

(۹) ایران در عهد باستان، مشکور، ص۴۵۸

(۱۰) همان، ص۴۵۹. دو قرن سکوت،زرین‌کوب خوانساری، ص ۵۲-۵۴

(۱۱) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۶۱۶ و ۶۱۷

 

کتاب دو قرن سکوت نوشته زرینکوب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم "دو قرن سکوت" در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی (جوانی/در سن ۲۹ سالگی) نوشته. ایشان برای جبران این اشتباه در ۱۳۴۸، کتاب کارنامه اسلام را نوشتند. اسلام ستیزان به دو قرن سکوت استناد می کنند اما از استناد به کارنامه اسلام هراس دارند. 

به دلیل اهمیت این مقدمه و نکته های در خور دقت و توجهی که دارد آن را با شما عزیزان به اشتراک می گذارم.

«مقدمه چاپ دوم»

«چنان دیدم که هیچکس کتابی نمی‌نویسد
الا که چون روز دیگر در آن بنگرد گوید:
اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی
و اگر فلان کلمه بر آن افزوده شدی نیک‌تر آمدی.
نقل از عماد کاتب.»

 

«در تجديد نظری كه در اين كتاب، برای چاپ تازه‌ای كردم، روا ندیدم که همان کتاب نخستین را، بی‌هیچ کاستی و فزونی چاپ کنم. کیست که بعد از چندسال کتابی را که نوشته است بنگرد و در آن جای اضافه و نقصان نبیند؟ تنها، نه همین امثال عماد کاتب به این وسواس خاطر دچار بوده‌اند، که بسیاری از مردم درباره کارهایی که کرده‌اند همین شیوه را دارند. اما محرک من، اگر فقط وسواس خاطری بود، شاید به همین اکتفا می‌کردم که بعضی لغت‌ها را جا‌به‌جا کنم و بعضی عبارت‌ها را پیش و پس ببرم. در تجدید نظری که در کتابی می‌کنند بسیار کسان بیش از این کاری نمی‌کنند، اما من ترتيب و شيوه كتاب اول را بر هم زدم و كاری ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخن‌شناسان و خرده‌گيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم.

در سالهايی كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين رای ناروای من، چنانكه شايسته است، خللی افتاد. خطای اين گمان خطای تعصب‌آميز را جبران كنم. آخر عهد و پيمانی كه من با خواننده اين كتاب دارم آن نيست كه دانسته يا ندانسته، تاريخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فريب بيالايم. عهد و پيمان من آن است كه حقيقت را بجويم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فريب است جدا كنم. در اين صورت ممكن نبود كه بر آنچه در كتاب خويش نادرست و مشكوک می‌ديدم از خامی و ستيزه‌رويی خويش، خط بطلان نكشم و خواننده‌ای را كه شايد بر سخن من بيش از حد ضرورت اعتماد می‌ورزد با خويشتن به گمراهی بكشانم.

این حقیقت طلبی که من آن را شعار خویش می‌شمردم، وظیفه دیگری نیز بر عهده من داشت : می بایست آنچه را در این کتاب،مبهم و مجمل گذاشته بودم،به پاس حقیقت روشن کنم.

خواننده جوانی كه آن كتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خويش پرسش‌هايی می‌داشت كه من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شكست ساسانيان چه بود؟ چه روی داد که صحرانوردان کم فرهنگ، سرنوشت تمدنی چنان عظیم و باشکوه را بر دست گرفتند؟ در این دو قرن، که تاریخ‌نویسان اخیر ما در باب آن سکوت کرده‌اند چه سبب داشت که زبان فارسی چون گمشده‌ای ناپیدا و بی‌نشان ماند؟ در آن مدت که شمشیرزنان ایران به هر بهانه‌ای بر تازیان می‌شوریدند و با عربان و مسلمانان جنگ و پیکار می‌کردند مغان و موبدان در برابر آیین مسلمانی چگونه بحث و جدل می‌کردند؟ این گونه سوال‌ها را که بر هر خاطری می‌گذشت لازم بود که در آن کتاب جواب بگویم. اما در چاپ نخستین پیرامون این مسائل نگشته بودم تا مگر به هنگام فرصت در مجلدی دیگر بدان سوال‌ها پاسخ بگویم ... و هنگامی که به تجدید نظر در آن کتاب پرداختم، تا آن را برای چاپ دوم آماده سازم، گمان کردم که این فرصت به دست آمده است ...

اما برای چه نام کتاب را که سرگذشت دو قرن از پرماجراترین ادوار تاریخ ایران است، «دو قرن سکوت» گذاشته‌ام و نه دو قرن آشوب و غوغا؟ این را یکی از منتقدان، پس از انتشار چاپ اول کتاب پرسیده بود. این منتقد عزیز، اگر کتاب مرا از سر تا آخر با دقت و حوصله کافی خوانده بود جواب خود را در طی کتاب می‌یافت. نه آخر در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمی‌گفت؟ با این‌ همه در چاپ تازه‌ای که از آن کتاب منتشر می‌شود شاید مناسب بود که نام تازه‌ای اختیار کنم. اما به‌نام تازه‌ای چه حاجت؟ این کتاب را وقتی نوزادی خرد بود بدان نام می‌شناختند چه زیان دارد که اکنون نیز، با این رشد و نمایی که یافته است به‌همان نام سابق بشناسند؟

باری؛ آنچه مرا بر آن داشت که درین چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بی‌هیچ فزود و کاستی چاپ نکنم وظیفه حقیقت‌جویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفه خویش را درست ادا نموده‌ام؟ نمی‌دانم و باز بر سخن خویش هستم که نویسنده تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب می‌کند از بی‌طرفی که لازمه حقیقت‌جویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده می‌تواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با این‌همه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصب و خامی برکنار بمانم. در هر حال از اين بابت هيچ ادعايی ندارم: ادعا ندارم كه درين جست‌وجو به حقيقتی رسيده‌ام. ادعا ندارم كه وظيفه مورخی محقق را ادا كرده‌ام. اين متاعم كه تو می‌بينی و كمتر زينم.»

 

فروردین 1336
عبدالحسین زرین‌کوب
 
پی نوشت : این مقدمه،نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که صرفا جهت اشاره و نمونه،بعضی موارد هایلایت شده اند.

«۱۰ نكته پرسود از کتاب دو قرن سکوت»



|منقول - با مقداری ویرایش


از جملۀ کتاب هایی که اسلام ستیزان به عنوان نقل مجالس در میان خود می گردانند و به آن افتخار می کنند، کتاب دو قرن سکوت جناب زرینکوب می باشد. البته زرینکوب و کتابش برای ما در مقام حجیت نیستند، اما از آنجایی که اسلام ستیزان آن را قبول داشته و چه بسا برای شبهه پراکنی از آن استفاده می کنند. در نتیجه تصمیم گرفتیم که ۱۰ اعتراف مهم از این کتاب را استخراج کنیم :


۱. پشت کردن مردم به حکومت و آیین زرتشت!


«در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند، اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود، کس به دفاع از آن علاقه و رغبتی نداشت.» [۱]



۲. سقوطی که راه گریزی نداشت!


«باری آیین زرتشت، در پایان دورۀ ساسانی، بر اثر بدعت های دینی و درنتیجه فساد و انحطاط موبدان ضعیف گشته بود. نفوذ آیین عیسی و بودا نیز از دو جانب شرق و غرب، آن را در میان گرفته بود و هر روز ضعیف ترش میکرد! شاید اگر اسلام از راه جزیرة العرب نمی رسید، آیین زرتشت در برابر نفوذ این دو دین خود را یکسره باخته بود.» [۲]



۳. کمی از انوشیروان عادل بشنویم.


«با کشتار شگفت انگیز و بی شفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد، موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان بر افتاد، اما این گمان درست در نیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند.» [۳]



۴. سربازان وفادار یزدگرد!!


«در حقیقت وقتی سعد به مدائن در آمد، مدافعان، آن را فرو گذاشته و رفته بودند. ایوان را لشکریان یزدگرد خود در هنگام گریز غارت کرده بودند، اما فاتحان آنها را دنبال کردند و مال های غارتی را از آنها باز ستاندند.» [۴]




۵. بار سنگین مخارج بر دوش کشاورزان و پیشه وران!


«بدینگونه سپاهیان یاغی و روحانیون فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش اندیشه ای دیگر نداشتند. پیشه وران و کشاورزان نیز، که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی بردند، بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود...» [۵]



۶. نقشه دستگیری پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم!!


«گفته اند که پرویز از خشم و نخوت، نامۀ پیامبر را پاره کرد و بباذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را بند برنهد و نزد او فرستد. خشم پرویز از این بود که این مرد تازی، با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و باو پیغام و نامه ای چنین نوشته است.» [۶]



۷. پیامی تازه با محوری زیبا!


«پیام تازه ای که محمد خود را حامل آن می دانست، همۀ جهان را به برابری و نیکی و برادری می خواند، و از شرک و نفاق و جور و بیداد نهی می کرد. نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت، بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیون گشته بود، در آن روزگاران به چنین پیام دل نشینی نیاز داشتند و آن را مژدۀ رهایی و نجات تلقی میکردند.» [۷]



۸. حَكَمتَ عَدَلتَ أَمِنتَ فَنِمتَ رَسيخَ البال!


«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش تا درجۀ خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پَنام در روی می کشیدند، چنانکه در آتشگاه ها رسم بود، عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفۀ پیامبر خویش، که امیر آنان بود، در نهایت سادگی سلوک می کردند. خلیفه با آنان در مسجد می نشست و رأی میزد...» [۸]


۹. اسلام پذیری ایرانیان!


«بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و اشتیاق پذیرفتند. دین تازه ای که عربان آورده بودند، از آیین نیاکان خویش برتر می یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را برابر توحید محض و بی شایبۀ اسلام شرک و کفر می شناختند.» [۹]



۱۰. مسلمانان فاتح چگونه بودند؟


«این اعراب که جای خسروان و مرزبانان پرشکوه و جلال ساسانی را می گرفتند، مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند. خلیفۀ آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست، هیچ نداشت و مثل همۀ مردم بود. آنها نیز که از جانب او در شهر ها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند، زندگی سادۀ فقر آلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.» [۱۰]



-----------------

پی نوشت ها:

[۱] دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱

[۲] همان، ص ۲۶۶

[۳] همان، ص ۲۵۹

[۴] همان، ص ۶۰ و ۶۱

[۵] همان، ص ۴۹

[۶] همان، ص ۵۰

[۷] همان، ص ۵۰

[۸] همان، ص ۷۳

[۹] همان، ص ۲۵۴

[۱۰] همان، ص ۷۲