بعد از تو وای به حال این مردم:
عبدالرحمن بن عوف «رضی الله عنه» که همیشه جسورانه و در کمال بیباکی با امیرالمؤمنین حرف میزد، روزی به نزد او آمد و به او گفت: «ای امیرالمؤمنین! کاری کن که هیبت تو در دلهای مردم کمتر شود؛ زیرا کسانی برای کارهای خود پیش تو میآیند و هیبت تو بهحدی دلهای آنها را فرا میگیرد که نمیتوانند با تو حرفی بزنند و از همان راهی که آمدهاند، برمیگردند».
عُمر گفت: «تو را به خدا علی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد به تو نگفتهاند که این پیشنهاد را به من بکنی»؟
عدالرحمن گفت: «چون مرا قسم دادی، بلی آنها عموماً به من گفتند که این پیشنهاد را به تو بکنم».
امیرالمؤمنین گفت: «ای عبدالرحمن! من با مردم نرمخویی کردم تا آنجا که دربارهی این نرمخویی خود، از قهر خدا ترسیدم؛ و سپس با مردم تندخویی کردم تا آنجا که باز از قهر خدا ترسیدم. به خدا قسم من از مردم بیشتر میترسم تا آنها از من! پس راه چاره و نجاتِ من کجاست؟» و درحالیکه به گریه افتاده بود، از جای خود برخاست و بیرون رفت و عبایش را به دنبال خود میکشانید.
در این هنگام عبدالرحمن بن عوف «رضی الله عنه» گفت: «اُفّ لهم بعدک!» (بعد از تو وای به حال این مردم)
سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۹۴ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمه الله
- ۹۷/۰۸/۳۰