سیاست راستین در مدرسه صالحین؛
امام عبدالرزاق صنعانی رحمه الله میفرماید:
به مکه آمدیم (برای ادای مناسک حج) و شخصی که ملقب به مهدی بود (پسر ابو جعفر منصور حاکم عباسی) نیز به آنجا وارد شده بود. توفیق یافتم که به دیدار سفیان ثوری بروم در حالیکه تازه از مجلس مهدی برگشته و بسیار عصبانی و ناراحت بود. علت را جویا شدم و او گفت: قبل از آمدن شما، من را به زور پیش مهدی بردند و او به من گفت: ای ابا عبدالله مدتها است که تو را نزد خود میخوانیم ولی تو از آمدن امتناع میکنی، تا اینکه خداوند در بهترین مکان و زمان (ایام حج) تو را در مجلس ما حاضر کرد، هر نیاز و حاجتی داری بیان کن.
من هم به او گفتم: من چه نیاز و حاجتی در نزد تو دارم؟!!! در حالیکه فرزندان مهاجرین و انصار از گرسنگی در پشت درهای قصر تو میمیرند.
شخصی که ملازم مهدی بود به من گفت: ای ابا عبدالله فضولی نکن و نیاز و حاجتت را به امیرالمٶمنین بگو.
گفتم: من هیچ نیازی به کمک او ندارم، براستی که از اسماعیل بن ابی خالد شنیدم که میگفت: عمر بن الخطاب رضی الله عنه حج را به جا آورد سپس از حسابدار خود پرسید: در این حج چه مقداری خرج کردیم؟ حسابدار گفت: دوازده دینار، امام عمر رضی الله عنه فرمود: زیاد خرج کردیم ...اسراف زیادی کردیم.
و این در حالی است که در نزد شما هزینهها و خرجهایی میشود که سر به کوه و فلک میکشد.
سپس مهدی به من گفت: ای ابا عبدالله به نظر تو وقتی که نمیتوانم به هر صاحب حقی حق و حقوقش را بپردازم چه کار باید بکنم؟ به او گفتم: در خانهات بنشین و مواظب دین و ایمان خودت باش و کار حاکمیت را به کسی بسپار که بتواند حق و حقوق مردم را بپردازد.
ملازم در حالی که مهدی سکوت کرده بود به من گفت اگر نیاز و حاجتی نداری زود از حضور امیرالمؤمنین خارج شو... و من هم برگشتم.
کتاب: الجرح و التعدیل ج ۱ ص۱۱۰