| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق اسلامی» ثبت شده است

امام ذهبی رَحِمَهُ الله در «معجم محدثین» خویش، بیوگرافی بسیار مختصری از خود آورده و در نهایت فرموده است:

...وَجَمَعَ تَوَالِيفَ , يُقَالُ مُفِيدَةٌ , وَالْجَمَاعَةُ يَتَفَضَّلُونَ وَيثْنُونَ عَلَيْهِ، وَهُوَ أَخْبَر بِنَفْسِهِ و بنَقصِه فِي الْعِلْمِ و العَمَل، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِهِ، وَإِذَا سَلِمَ لِي إِيمَانِي فَيَا فَوْزِي.

«تألیفاتی جمع کرده که گفته می‌شود مفید هستند، و جماعت به او لطف داشته و مدحش می‌کنند حال آنکه او از میزان نقصان علم و عمل خود آگاه تر است، والله المستعان ولا قوة إلا به، همین که ایمانم برایم سالم بماند، رستگاری بزرگی است!»


المعجم المختص بالمحدثين،ص ۹۷

ابن اسحاق -رَحِمَهُ الله- گوید:

«قاسم بن محمد -رحمه الله تعالی- را دیدم که نماز خواند، سپس یک اعرابی نزدش آمد و پرسید: چه کسی عالم‌تر است، تو یا سالم؟

فرمود: سبحان الله!

ابن اسحاق -رحمه الله- توضیح می‌دهد که او کراهت داشت بگوید من عالم‌ترم، زیرا تزکیه (تایید خود/خود ستایی) می‌بود. همچنین کراهت داشت که بگوید سالم عالم‌تر است، زیرا چنین نبود و دروغ به حساب می‌آمد!»


عن ابن إسحاق قال: رأيت القاسم بن محمد يصلي، فجاء أعرابي فقال: أيما أعلم أنت أم سالم؟ فقال: سبحان الله، كل سيخبرك بما علم، فقال: أيكما أعلم؟ قال: سبحان الله، فأعاد، فقال: ذاك سالم، انطلق، فسله، فقام عنه. قال ابن إسحاق: كره أن يقول: أنا أعلم، فيكون تزكية، وكره أن يقول: سالم أعلم مني فيكذب. وكان القاسم أعلمهما.

سير أعلام النبلاء، ج ۵، ص ۵۶

گوستاو لوبون، فیلسوف مسیحی، مورخ، جامعه‌شناس و پزشک فرانسوی در رابطه با فتح آندلس و خدمات اسلام و مسلمین به اروپائیان چنین می‌نویسد: 

 

«مسلمین در طول چند قرن کشور آندلس را از نظر علمی و مالی به کلی منقلب نمودند و آن را تاج افتخاری بر سر اروپا قرار داده بودند!

 

این انقلاب نه تنها در مسائل علمی و مالی، بلکه در اخلاق نیز بوده است. آنها یکی از خصایل ذی‌قیمت و عالی‌شأنِ انسانی را به نصاری (مسیحیان) آموختند و یا کوشش داشتند که بیاموزانند و آن همدردی یا تسأهل مذهبی نسبت به دیگر ادیان بوده است.

 

سلوک آنان با اقوام مغلوبه تا اینقدر ملایم بوده است که رؤسای اُسقُف‌ها اجازه داشتند برای خود مجالس مذهبی هم تشکیل دهند، چنانکه در اشبیلیه (سویا کنونی) در سال ۷۸۲ میلادی و در قرطبه (کوردوبا کنونی) سال ۸۵۲ میلادی، مجالس تحقیق و بررسی مذهبی دائر بودند.»

پی نوشت :

تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه‌ی محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص‌۳۴۵تا۳۴۷ و ص۳۶۱.

|دو خط کتاب


«به‌نظر می‌رسد جهان پُست‌مُدرن ما احتمالاً به جهانی دچار خلأ معنوی و ابتذال فرهنگی تغییر می‌یابد که در آن پراکسیس‌های اجتماعی به نحو پایان‌ناپذیری تکرار و هجو می‌شوند، جهانی چندباره با انسان‌هایی بیگانه‌شده بدون درکی از خود و تاریخ که به بی‌شمار شبکه‌های تلویزیونی وابسته‌اند».


نیچه و پُست‌مُدرنیسم، دیو رابینسون، ص۴٨

به راستی که برخورد با مردم با لبخند و چهره ای گشاده،از اخلاق نبوت است و (نشانه ای است از) عدم خودبزرگ بینی و (سببی است در) به دست آوردن دوستی و محبت مردم.


[ابن بَطّال‌-شرح‌صحیح‌بخاری۵/۱۹۳]

أنَّ لقاء النَّاس بالتَّبسُّم، وطلاقة الوجه، من أخلاق النُّبوة، وهو مناف للتكبُّر، وجالب للمودَّة.


سُفيان الثَّوري - رَحِمَهُ اللّه - :


در گذشته اینگونه بود که اگر مردم با یکدیگر دیدار می داشتند نفع و سودشان به همدیگر می رسید

اما حقیقتا امروزه این چنین نیست و از نظر ما نجات و سلامتی (از فتنه ها و آسیب ها) در فاصله گرفتن است...


" كانَ النّاسُ إذا التقوا انتفعَ بعضهم ببعض، فأمّا اليوم فقد ذهب ذَلك والنَّجاةُ في تركهم فيما نرى ".

[ حلية الأولياء ٩٣١٨ ]


غریبه ای وارد کلاس درس یکی از علما شد

در حالیکه عالم داشت برای دانش آموزان و حاضرین تدریس می کرد او هم گوشه ای نشست و شروع کرد به گوش دادن

مرد ناشناس شباهتی به دانش آموزان و کسانی که در جستجوی علم هستند نداشت

اما آنچه که در اولین دیدار به چشم می خورد این بود که غریبه،شخصی ست محترم که پستی بلندی های زندگی او را خوار و زبون کرده !!

وقتی وارد شد سلام کرد و رفت آخر مجلس نشست و با رعایت ادب و سکوت به سخنان شیخ گوش می داد

درحالیکه قمقمه ای که چیزی شبیه آب در آن بود هم در دست داشت.


شیخ،این عالم با تجربه سخنش را قطع کرد

با دقت به غریبه نگاه کرد

سپس از او پرسید : اگر حاجتی داری بگو تا برایت برآورده کنیم؟ یا اگر سوالی داری بپرس تا پاسخ بدهیم؟

مهمان ناشناس گفت : هیچکدام

من تاجر هستم

در مورد علم و اخلاق و جوانمردی تو شنیده ام و برای همین آمده ام تا این قمقمه را به تو بفروشم

قسم هم خورده ام که آنرا نفروشم مگر به کسی که قادر به پرداخت بهای آن باشد و تو بدون شک شایسته آن هستی!


عالم گفت : قمقمه را بیاور

مرد برایش برد

شیخ وقتی آن را گرفت با دقت به آن نگاه کرد و سرش را از روی تعجب تکان می داد!

سپس به مهمان گفت : چند می فروشی؟

مرد گفت : به ۱۰۰ دینار

عالم قبول نکرد و گفت : این مبلغ برای این چنین کالایی کم است و من به تو ۱۵۰ دینار می دهم !!!

مهمان گفت : نه

همان ۱۰۰ دینار

نه کمتر نه بیشتر

عالم پسرش را صدا زد و گفت : نزد مادرت برو و از او ۱۰۰ دینار بگیر و بلافاصله مبلغ را تقدیم‌ مهمان کن...

مرد وقتی پول را گرفت ، شکر کنان رفت...

سپس کلاس به اتمام رسید

و حاضرین درحالی مجلس را ترک کردند که همگی از اینکه استادشان مقداری آب را به ۱۰۰ دینار خریداری کرده شگفت زده بودند!!!


شیخ به حیات خلوت خانه رفت تا بخوابد

و بچه کنجکاو از فرصت استفاده کرد و رفت تا ببیند واقعیت قمقمه چیست یا چه چیزی درونش وجود دارد؟!

که متوجه شد فقط آب معمولی ست !!!

حیران و فریاد کنان و با عجله نزد پدرش رفت و گفت :

ای عالم مشهور

آن غریبه تو را فریب داد

و چیزی جز مقداری آب معمولی به ۱۰۰ دینار به تو نفروخته است!!!!

نمی دانم از پستی و خباثت آن مرد تعجب کنم یا از سادگی شما؟!!


عالم با تجربه درحالیکه لبخند می زد به فرزندش گفت :

پسرم ، تو فقط با چشمان خودت دیدی که مقداری آب معمولی ست

اما من با دوراندیشی و تجربه ام به آن نگاه کردم و مردی را دیدم که قمقمه ای پر از آبرویش به همراه دارد و عزت نفسش مانع می شود که آن را با خواهش و خواری در حضور دیگران به زمین بریزد.


آن ۱۰۰ دینار که بیشتر از آن را هم قبول نمی کرد مبلغی بود که احتیاج داشت

و الحمدلله که پروردگارم به من توفیق برطرف کردن نیازش و فهم خواسته و جلوگیری از ریخته شدن آبرویش در مقابل حاضرین را عطا کرد.

چنانچه متوجه احتیاج و نیاز برادرت شدی قبل از اینکه آن را به زبان بیاورد برطرف کن

چون که این زیباتر و بهتر است.


چه خوب گفته اند :


اگر نتوانستی سکوت برادرت را بفهمی و درک کنی ، هرگز نخواهی توانست سخنش را آنطور که باید بشنوی.

فُضَیل بن عیاض رَحِمَهُ اللّه:


والله برای تو جایز نیست به ناحق سگ یا خوکی را بیازاری ؛ پس چگونه مسلمانی را اذیت می کنی؟!



قال الفضيل بن عياض -رحمه الله-:

" واللهِ ما يَحِلُّ لكَ أن تُؤذي كلبًا ولا خنزيرًا بغيرِ حق؛ فكيفَ تُوذي مسلمًا ؟! ".

[سير أعلام النبلاء ٤٢٧/٨].

امام نَوَوي رَحِمَهُ اللّه:


از جمله الفاظ ناپسند که (ممکن است) یک شخص از روی عادت هنگام خصومت و مجادله به کار ببرد عبارت است از :

الاغ ، بز کوهی ، سگ یا ...


این گونه سخن گفتن به ۲ دلیل زشت و قبیح است :


۱. چون دروغ است   و   ۲. این کار در واقع (نوعی) آزار و اذیت محسوب می شود.



« وَمِن الألفاظِ المذمومةِ المستعملةِ في العادةِ قولهُ لِمَن يُخاصِمه : يا حِمار، يا تَيس، يا كَلب، ونحو ذلك

فَهَذا قَبيحٌ لِوَجهَين:أحدُهما: أَنَّهُ كَذِب، وَالآخَر: أَنَّهُ إيذاء ».الإمامُ النَّووي رَحِمَهُ اللّٰه،الأذكار للنَّووي.


امام نَوَوي رَحِمَهُ اللّه:


و این از عادات و آداب عرب ها هنگام گفتگو به شمار می رود که : کوچکتر،بزرگتر از خود را از روی احترام و جایگاه «عمو» صدا بزند.


قال النووي -رحمه الله‏- : 

وهذه عادة العرب في آداب خطابهم ؛ يخاطب الصغير الكبير بـ ياعمّ احترامًا له ورفعًا لمرتبته .

            [شرح مسلم  ٢٠٣/٢]

چندی پیش که به مطب یک دکتر مراجعه کردم روش درست برخورد با افراد ناراضی را به طور عملی دیدم. حدودا یک ساعتی بود که به همراه چند نفر دیگر در اتاق انتظار نشسته بودیم و خبری از دکتر نبود.

مردی که روبروی من نشسته بود از منتظر بودن کلافه شده بود و تمام مدت یک سری مجله ی پاره پوره را ورق می زد و دائما در صندلی اش وول می خورد. بی صبرانه پاهایش را تکان می داد و هر چند دقیقه یک بار به ساعتش نگاه می کرد. بالاخره صبرش تمام شده و به طرف متصدی پذیرش رفت و محکم به شیشه ی اتاقکش ضربه زد.

او در را باز کرده و گفت:

بله آقا؟ می توانم کمکی کنم؟

مرد با تحکم گفت:

این چه وضعش است؟ من ساعت سه وقت داشتم. الآن ساعت چهار است و هنوز دکتر را ندیده ام!

متصدی به جای هر گونه توضیحی گفت:

مرحله ۱ (موافقت): حق با شماست آقا. شما ساعت سه وقت دکتر داشتید.

مرحله ۲ (عذر خواهی): متاسفم که این قدر معطل شدید.

مرحله ۳ (بیان دلیل): دکتر درگیر عمل جراحی شده.

مرحله ۴ (اقدام): اجازه دهید به بیمارستان تلفن کنم و بپرسم چقدر طول می کشد کارشان تمام شود.

مرحله ۵ (قدر دانی): متشکرم که موقعیت را درک می کنید و ممنونم که این قدر صبور هستید.

خشم آن مرد بعد از دیدن رفتار متصدی و شنیدن این جملات، فروکش کرد.

در برابر چنین مهربانی و لطفی چه کار دیگری می توانست بکند؟

بنابراین در برخورد با افراد ناراضی به جای تلف کردن وقتمان با توضیح و توجیه، تنها کاری که لازم است انجام دهیم روبه راه کردن اوضاع با بیان جملاتی درست و به موقع است.


از ابوهُرَیره رَضِیَ اللّهُ عَنهُ روایت است که:

صحرانشینی در مسجد ادرار کرد؛ مردم برخاستند تا با او برخورد کنند که رسول اللّه صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمود:


«دَعُوهُ وَأَرِیقُوا عَلى بَوْلِهِ سَجْلاً مِنْ مَاءٍ، أَوْ ذَنُوبًا مِن مَاءٍ، فَإِنَّما بُعِثتُم مُیَسِّرِینَ ولَمْ تُبْعَثُوا مُعَسِّرِینَ»


«او را به حالِ خود رها کنید و یک سطل آب بر محل ادرارش بریزید؛ شما مأموریت یافته اید که آسان بگیرید، نه اینکه سخت بگیرید».


منبع: [روایت متفق علیه]

دریافت تصویر
حجم: 218 کیلوبایت


آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.


نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندان‌بانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندان‌بانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان‌شناختی که در افرادی با نقش زندان‌بان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

مورخ انگلیسی، توماس آرنولد  به بررسی گسترش اسلام در آفریقا پرداخته و می‌گوید:


«بدون شک موفقیت اسلام در آفریقای سیاه اساسا به نبودن هرگونه احساس حقیر شمردن سیاهان وابسته بود. در حقیقت واضح است که اسلام با سیاهان هرگز به عنوان یک طبقهٔ پست برخورد نکرد، چنانکه متاسفانه بسیاری اوقات در جهان مسیحی اتفاق افتاد. سیاه‌پوستِ مسیحی شده به این احساس گرایش دارد که اروپایی‌های هم‌دینش به نوعی از تمدن تعلق دارند که با طبایع او در زندگی هم‌خوانی ندارد، اما با این حال در جامعهٔ اسلامی احساس می‌کند تعلق و آرامش و اطمینان بیشتری به آن دارد…».


[ توماس آرنولد، الدعوه إلی الإسلام (۳۹۴، ۳۹۵).]

ته صف بودم. به من آب نرسید. بغل دستیم لیوان آب را  داد دستم. گفت من زیاد تشنه ام نیست. نصفش را تو بخور. فرداش شوخی شوخی به بچّه ها گفتم از فلانی یاد بگیرید. دیروز نصف آب لیوانش را به من داد. یکی گفت لیوان ها همه اش نصفه بود.

در جنگ اُحُد،طلحه بن عثمان پرچم دار مشرکین ایستاد و گفت:ای یاران محمد،همانا گمان می کنید که خداوند با شمشیر شما ما را به جهنم و با شمشیر ما شما را به بهشت وارد می کند؟چه کسی می خواهد تا با شمشیرم او را به بهشت اندازم؟و یا او مرا به جهنم اندازد؟

علی بن ابی طالب رضی الله عنه ایستاد و گفت:سوگند به الله که جانم در دست اوست یا با شمشیرم تو را به جهنم خواهم انداخت یا تو با شمشیرت مرا به بهشت.

علی ضربتی بر او زده پای وی را قطع کرد و در نتیجه عورتش نمایان گشت،طلحه گفت ای پسر عمو بر من رحم کن! علی نیز او را نکشت، رسول الله تکبیر گفت و سپس به علی فرمود:چه چیزی مانع شد که وی را نکشتی؟

علی گفت:وقتى عورت پسرعمویم نمایان گشت مرا قسم داد و من نیز از او شرم کردم.

منابع:تاریخ الطبری، ابوجعفر الطبری، بیروت: دار التراث، چاپ دوم ١٣٨٧ ق، ج٢، ص ٥٠٩- ٥١٠.

و الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت: دار الکتاب العربی، چاپ اول، ١٤١٧ق، ج٢، ص ٤٣-٤٢.

تلنگر:آنها حتی در جنگ و مبارزه هم اهل شرم و حیا بودند چه رسد به زندگی روز مره

رَضِیَ اللهُ عَنهُم اجمَعین

دریافت عکس نوشته
حجم: 241 کیلوبایت

حکیمی را ناسزا گفتند. او هیچ جوابی نداد. حکیم را گفتند:ای حکیم، از چه روی جوابی ندادی؟ حکیم گفت:«از آن روی که در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده آن است».

مردی به امام زین العابدین رضی الله عنه دشنام داد. ولی امام خود را به بی‌خبری زد، گو این که چیزی را نشنیده است، آن مرد گفت: «منظورم تو است». امام گفت: «من از تو چشم‌پوشی می‌کنم». روزی از مسجد خارج شد، مردی او را دشنام داد، مردم اطراف آن مرد گرد آمدند تا نگذارند بیشتر جسارت کند، امام گفت: «رهایش کنید» سپس رو به آن مرد کرد و گفت: «عیب‌هایی را که الله بر من پوشانده است بسیار بیشتر از آن است که تو می‌گویی، آیا می‌خواهید از آنها نیز به تو خبر دهم؟» آن مرد از گفتۀ امام شرمنده شد و سر به زیر انداخت. امام پیراهن خود را به او داد و امر کرد هزار درهم نیز به وی بدهند، از آن به بعد هرگاه آن مرد امام را می‌دید می‌گفت: «حقیقتاً شما فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم هستید».

البدایة والنهایة: ۹/۱۰۷

در شرح حال امام زین العابدین ( علی بن حسین بن علی بن ابی طالب) رَضِیَ اللهُ عَنه آمده است که کنیز آب وضو در دست او می‌ریخت، ناگهان آفتابه از دستش بیفتاد و به صورت ایشان اصابت و آن را مجروح کرد، ایشان سرش را بلند کرد و به کنیز نگاه کرد. کنیز گفت: الله می فرماید: ﴿وَٱلۡکَٰظِمِینَ ٱلۡغَیۡظَ﴾ [آل عمران: ۱۳۴]. امام گفت: «خشم خود را فرو خوردم» کنیز گفت: ﴿وَٱلۡعَافِینَ عَنِ ٱلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۳۴]. امام گفت، «از تو درگذشتم، الله هم از تو درگذَرَد». کنیز گفت: ﴿وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ١٣٤﴾ [آل عمران: ۱۳۴]. امام گفت: «تو را در راه الله از بردگی آزاد کردم».

وقال عبد الرزاق: سکبت جاریة لعلی بن الحسین علیه ماء لیتوضأ، فسقط الإبریق من یدها على وجهه فشجه، فرفع رأسه إلیها، فقالت الجاریة: إن الله یقول: { وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ } [آل عمران: ۱۳۴] .

فقال: و قد کظمت غیظی.

قالت: { وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ }.

فقال: عفا الله عنک.

فقالت: { وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ }.

قال: أنت حرة لوجه الله تعالى.

البدایة والنهایة: ۹/۱۰۷

امام مُطَرِّف بن الشِّخِّیر رَحِمَهُ الله:

«اگر شب را در خواب و استراحت سپری کنم، اما با پشیمانی و توبه از خواب برخیزم، به نزد من بهتر از آن است که شب را با قیام و دعا و استغفار سپری نمایم و کار خود را بزرگ پندارم و دچار خود بزرگ‌بینی شوم».

سیر أعلام النبلاء: ۴/۱۹۰