| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق اسلامی» ثبت شده است

طلحه فرزند عبدالرحمن بن عوف سخاوتمندترین فرد قریش در زمان خودش بود

روزی همسرش به او گفت :

هیچ قومی را پست تر از برادرانت ندیده ام!

 

پرسید : چرا؟

 

گفت : هروقت که ثروتمند باشی تو را همراهی می کنند

و هروقت که تنگدست شوی از تو دوری می کنند.

 

طلحه گفت :

 

والله این از بزرگواری آنهاست!

چون هر زمان که بر مهمان نوازی از آنها توانمند هستیم می آیند

و آن هنگام که از پذیرایی ناتوان و عاجز باشیم رهایمان می کنند.

 

امام ماوَردي رَحِمَهُ الله در توضیح این داستان می نویسد:

 

ببین با بزرگواری اش چه برداشتی از این موضوع کرد!

به طوری که کار زشت آنها را نیکو،وبی وفایی آنها را وفاداری تلقی کرد.

 

و والله این رفتار بر سلامت دل دلالت دارد، که مساوی ست با آسایش در دنیا و توشه ای در آخرت

و همچنین راهی ست از راههای وارد شدن به بهشت :

{ وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ }.

آنچه از کینه (و حسد) در دلهایشان بود، بیرون کشیدیم ، برادرانه بر تختها روبرروی یکدیگر قرار دارند .[Al-Hijr : 47]

منبع : "أدب الدنيا والدين"(صـ١٨٠).

 

 

 

" كان طلحة بن عبدالرحمن بن عوف أجود قريش في زمانه، فقالت له امرأته يوما: ما رأيت قوما أشدّ لؤْما منْ إخوانك .

قال : ولم ذلك ؟ قالت: أراهمْ إذا اغتنيت لزِمُوك، وإِذا افتقرت تركوك ! فقال لها : هذا والله من كرمِ أخلا‌قِهم ! يأتوننا في حال قُدرتنا على إكرامهم.. ويتركوننا في حال عجزنا عن القيام بِحقهم ".

علّق على هذه القِصة الإ‌مام الماوردي  فقال :

" انظر كيف تأوّل بكرمه هذا التأويل حتى جعل قبيح فِعلهم حسنا، وظاهر غدرِهم وفاء. 

وهذا والله يدل على أنّ سلا‌مة الصدر، راحة في الدنيا، وغنيمة في الآ‌خرة، وهي من أسباب دخول الجنة { وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ }. انتهى"أدب الدنيا والدين"(صـ١٨٠).

  • حسین عمرزاده

به عباس «رَضِيَ اللّهُ عَنهُ» عموی پیامبر «صَلّی اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم» گفته شد :

کدامیک بزرگتر هستید؟ شما یا پیامبر «صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم»؟

 

پاسخ داد :

 

او از من بزرگتر است

ولی من قبل از او متولد شده ام.

قِيلَ لِلْعَبَّاسِ بن عبدالمطّلب :أيُّما أكبر ؟ أَنْتَ أَمِ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ؟ فَقَالَ : " هُوَ أَكْبَرُ مِنِّي وَأَنَا وُلِدْتُ قَبْلَهُ ".

رواه الطبراني، كما قال الهيثمي في ((مجمع الزوائد)) (۹/۲۷۳)، والحاكم (۳/۳۶۲)، قال الهيثمي: رجاله رجال الصَّحيح.

  • حسین عمرزاده

پادشاهی بود که اعلام کرد هرکس سخنی نیکو بگوید پاداشش جایزه ای خواهد بود به ارزش ۴۰۰ دینار

 

یک روز که پادشاه در شهر در حال گشت و گذار بود کشاورزی پیر  قریب به ۹۰ سال سن را مشاهده کرد که داشت درخت زیتونی را می کاشت...

 

پادشاه به او گفت :

 

چرا درخت زیتون می کاری در حالیکه این درخت برای به ثمر نشستن به بیست سال زمان احتیاج دارد و تو نود سال عمر داری و اجلت نزدیک شده!!

 

پیرمرد کشاورز پاسخ داد :

 

پیشینیان کاشتند و ما برداشت کردیم و ما نیز می کاریم تا دیگران برداشت کنند...

 

پادشاه گفت : احسنت

این سخنی نیکوست

سپس دستور داد که ۴۰۰ دینار به او بدهند

 

پیرمرد هم آنها را گرفت و لبخند زد!

 

پادشاه گفت : چرا لبخند زدی؟

 

کشاورز گفت :

 

درخت زیتون بعد از ۲۰ سال میوه می دهد در حالیکه درخت من همین حالا ثمر داد!!!

 

پادشاه گفت : احسنت

به او ۴۰۰ دینار دیگر هم بدهید

 

دوباره کشاورز وقتی جایزه اش را گرفت لبخند زد!

 

پادشاه پرسید : چرا لبخند زدی؟

 

گفت : چون درخت زیتون سالی یک بار میوه می دهد در حالیکه درخت من دو بار میوه داد!!

 

پادشاه گفت : احسنت...۴۰۰ دینار دیگر هم به او بدهید...سپس به سرعت حرکت کرد

 

فرمانده سپاهیان گفت :

سرورم چرا با این شتاب حرکت کردی؟!!

 

پادشاه گفت :

 

اگر تا صبح نزد این کشاورز پیر می نشستی دارایی هایت به انتها می رسید

اما حرف های خوب کشاورز نه...

 

الخيرُ يثمر دائما ( خیر و نیکی همیشه ثمر می دهد) .

  • حسین عمرزاده

امام أحمد بن حَنبَل - رَحِمَهُ اللّه -:

 

الهی! هرکس از این امت که در راهی جز راه حق قرار دارد،اما گمان می کند که بر حق است

پس او را به سوی حق هدایت کن تا (واقعا) از پیروان حق باشد.

 

 

" اللهمَّ مَن كانَ مِن هذهِ الأمةِ على غيرِ حَق، وهو يظنُّ أنهُ على الحقِّ فردهُ إلى الحقِّ ليكونَ مِن أهلِ الحق ".

البداية والنهاية ٣٩٠/١٤.

  • حسین عمرزاده

مجاهد رَحِمَهُ اللّه :

 

هرگاه در حال خواندن قرآن دچار خمیازه شدی

از روی احترام،(موقتا) از تلاوت خودداری کن تا زمانیکه خمیازه ات به پایان برسد.

 

« إذا تثاءبتَ و أنتَ تَقرأ القرآن ، 

فأَمسِكْ عن القراءة تعظيمًا حتى يذهب تَثاؤبُكَ ».

[الجامع لأحكام القرآن١/٤٩]

  • حسین عمرزاده

 

غریبه‌ای وارد کلاس درس یکی از علما شد، در حالی که شیخ مشغول تدریس برای شاگردان و حاضرین بود. او آرام در گوشه‌ای نشست و به سخنان عالم گوش سپرد.
چهره و هیئت این مرد ناشناس، هیچ شباهتی به دانش‌طلبان نداشت، اما از همان نگاه نخست، چیزی در وجودش آشکار بود: او مردی محترم بود که فراز و نشیب‌های زندگی، قامتش را خمیده و سیمایش را تکیده کرده بود.
پس از ورود، با احترام سلام کرد، در انتهای مجلس نشست و با رعایت ادب و سکوت، به سخنان شیخ گوش سپرد. در دستش قمقمه‌ای بود که به نظر می‌رسید درون آن چیزی شبیه آب باشد.
شیخ، که عالمی باتجربه بود، ناگهان سخنش را قطع کرد، نگاهی دقیق به غریبه انداخت و با لحنی مهربان پرسید:
— «آیا حاجتی داری که بتوانم برایت برآورده کنم؟ یا سؤالی داری که پاسخش دهم؟»
مرد ناشناس گفت:
— «هیچ‌کدام. من تاجرم. از علم، اخلاق و جوانمردی تو بسیار شنیده‌ام و به همین دلیل آمده‌ام تا این قمقمه را به تو بفروشم. قسم خورده‌ام که آن را به کسی نفروشم مگر به کسی که ارزش آن را بداند، و تو بی‌شک شایسته‌ی آن هستی!»
شیخ گفت:
— «قمقمه را بیاور.»
مرد آن را تقدیم کرد. شیخ با دقت به آن نگاه کرد و با تعجب سری تکان داد، سپس پرسید:
— «بهایش چند است؟»
مرد پاسخ داد:
— «صد دینار.»
شیخ لبخندی زد و گفت:
— «این مبلغ برای چنین چیزی کم است. من آن را به صد و پنجاه دینار از تو می‌خرم!»
اما غریبه قاطعانه گفت:
— «نه، فقط صد دینار؛ نه کمتر، نه بیشتر.»
شیخ پسرش را صدا زد و گفت:
— «نزد مادرت برو و صد دینار بیاور، و بلافاصله آن را به مهمان بده.»
مرد ناشناس، پس از گرفتن پول، شکرکنان از مجلس خارج شد.
کلاس به پایان رسید و شاگردان، همچنان در شگفتی، مجلس را ترک کردند. همگی با خود می‌اندیشیدند که چگونه استادشان، مقداری آب را به صد دینار خریده است!
شیخ به خانه‌اش رفت تا اندکی استراحت کند. اما پسر، که کنجکاوی‌اش تحریک شده بود، از فرصت استفاده کرد تا ببیند راز این قمقمه چیست. آن را برداشت، درونش را بررسی کرد و با حیرت دریافت که چیزی جز آب معمولی در آن نیست!
وحشت‌زده و با شتاب نزد پدرش دوید و فریاد زد:
— «ای پدر! آن مرد غریبه تو را فریب داد! او چیزی جز آب معمولی را به صد دینار به تو نفروخت!
نمی‌دانم از نیرنگ و فریبکاری او تعجب کنم یا از سادگی و زودباوری تو!»
شیخ با لبخندی آرام، دستی بر شانه‌ی پسرش گذاشت و گفت:
— «پسرم، تو با چشمانت دیدی که در قمقمه چیزی جز آب نبود، اما من با بصیرت و تجربه‌ام چیزی فراتر از آن دیدم.
من مردی را دیدم که قمقمه‌ای از آبرویش را به همراه داشت؛ مردی که عزت نفسش اجازه نمی‌داد نیازش را آشکارا بیان کند و در برابر دیگران دست نیاز دراز کند.
آن صد دینار، که حتی بیشتر از آن را هم قبول نمی‌کرد، همان مبلغی بود که برای رفع نیازش لازم داشت. و الحمدلله که الله به من توفیق داد تا نیازش را برآورده کنم، بدون آن‌که آبرویش در برابر دیگران بریزد.
پسرم، اگر روزی نیاز برادرت را در نگاهش دیدی، پیش از آنکه بر زبان آورد، آن را برطرف کن. زیرا چنین کاری زیباتر و ارزشمندتر است.
چه نیکو گفته‌اند:
اگر نتوانی سکوت برادرت را بفهمی، هرگز نخواهی توانست سخنش را آن‌طور که باید، درک کنی...

  • حسین عمرزاده

فُضَیل بن عیاض رَحِمَهُ اللّه:

 

والله برای تو جایز نیست به ناحق سگ یا خوکی را بیازاری ؛ پس چگونه مسلمانی را اذیت می کنی؟!

قال الفضيل بن عياض -رحمه الله-:

" واللهِ ما يَحِلُّ لكَ أن تُؤذي كلبًا ولا خنزيرًا بغيرِ حق؛ فكيفَ تُوذي مسلمًا ؟! ".

[سير أعلام النبلاء ٤٢٧/٨].

  • حسین عمرزاده

امام نَووي رَحِمَهُ اللّٰه:

« وَمِن الألفاظِ المذمومةِ المستعملةِ في العادةِ قولهُ لِمَن يُخاصِمه : يا حِمار، يا تَيس، يا كَلب، ونحو ذلك فَهَذا قَبيحٌ لِوَجهَين:أحدُهما: أَنَّهُ كَذِب، وَالآخَر: أَنَّهُ إيذاء ».


«از جمله الفاظ ناپسندی که در میان مردم رایج است، آن است که کسی در هنگام مشاجره، دیگری را با الفاظی چون "ای الاغ!"، "ای بز!"، "ای سگ!" و امثال آن خطاب کند.

و این سخنان از دو جهت قبیح و ناپسند است:
نخست، از آن رو که دروغ است،
و دوم، از آن جهت که موجب آزار می‌شود.»

[الأذکار، امام نَوَوي، صفحه ۵۷۷]

  • حسین عمرزاده

امام نَوَوي رَحِمَهُ اللّه:

 

و این از عادات و آداب عرب ها هنگام گفتگو به شمار می رود که : کوچکتر،بزرگتر از خود را از روی احترام و جایگاه «عمو» صدا بزند.

 

قال النووي -رحمه الله‏- : 

وهذه عادة العرب في آداب خطابهم ؛ يخاطب الصغير الكبير بـ ياعمّ احترامًا له ورفعًا لمرتبته .

            [شرح مسلم  ٢٠٣/٢]

  • حسین عمرزاده

چندی پیش که به مطب یک دکتر مراجعه کردم روش درست برخورد با افراد ناراضی را به طور عملی دیدم. حدودا یک ساعتی بود که به همراه چند نفر دیگر در اتاق انتظار نشسته بودیم و خبری از دکتر نبود.

مردی که روبروی من نشسته بود از منتظر بودن کلافه شده بود و تمام مدت یک سری مجله ی پاره پوره را ورق می زد و دائما در صندلی اش وول می خورد. بی صبرانه پاهایش را تکان می داد و هر چند دقیقه یک بار به ساعتش نگاه می کرد. بالاخره صبرش تمام شده و به طرف متصدی پذیرش رفت و محکم به شیشه ی اتاقکش ضربه زد.

او در را باز کرده و گفت:

بله آقا؟ می توانم کمکی کنم؟

مرد با تحکم گفت:

این چه وضعش است؟ من ساعت سه وقت داشتم. الآن ساعت چهار است و هنوز دکتر را ندیده ام!

متصدی به جای هر گونه توضیحی گفت:

مرحله ۱ (موافقت): حق با شماست آقا. شما ساعت سه وقت دکتر داشتید.

مرحله ۲ (عذر خواهی): متاسفم که این قدر معطل شدید.

مرحله ۳ (بیان دلیل): دکتر درگیر عمل جراحی شده.

مرحله ۴ (اقدام): اجازه دهید به بیمارستان تلفن کنم و بپرسم چقدر طول می کشد کارشان تمام شود.

مرحله ۵ (قدر دانی): متشکرم که موقعیت را درک می کنید و ممنونم که این قدر صبور هستید.

خشم آن مرد بعد از دیدن رفتار متصدی و شنیدن این جملات، فروکش کرد.

در برابر چنین مهربانی و لطفی چه کار دیگری می توانست بکند؟

بنابراین در برخورد با افراد ناراضی به جای تلف کردن وقتمان با توضیح و توجیه، تنها کاری که لازم است انجام دهیم روبه راه کردن اوضاع با بیان جملاتی درست و به موقع است.

  • حسین عمرزاده

رسولُ اللّه صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم صدای بلند دو نفر را در جلوی درب شنید که با هم بگومگو داشتند؛ یکی از آنها، از دیگری می خواست بخشی از طلبش را ببخشد و با او مدارا کند. و آن یکی می گفت: به الله سوگند که این کار را نمی کنم. پس رسول الله صلى الله علیه وسلم بیرون رفت و فرمود:

 

«أَیْنَ الْمُتَأَلِّي عَلَى اللَّه لا یَفْعَلُ المَعْرُوف؟»

 

: «کسی که به نام الله سوگند می خورد که کارِ نیک انجام ندهد، کجاست؟»

 

بستانکار پاسخ داد: ای رسول الله، من هستم؛ ولی اینک هرطور که دوست دارد، با او رفتار می کنم.

 

منبع :  [مُتَّفَقٌ عَلَیه]

  • حسین عمرزاده

امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب را نزد ابن عباس ـ رَضِیَ اللهُ عَنهُم ـ یاد کردند، پس دربارهٔ ایشان فرمود: حِلم او را ساکت می‌کرد و علم به سخنش می‌آورد.

 

[ بَهجَةُ المجالس: ۲/ ۵۰۰ ]

 

حِلم: شکیبایی. یعنی اگر سکوت می‌کرد از روی شکیبایی بود و اگر سخن می‌گفت از روی علم بود.

  • حسین عمرزاده

پیامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم:

 

«مردی از راهی می گذشت و سخت تشنه شده بود. چاهی یافت؛ از چاه پایین رفت و آب نوشید و هنگامی که بیرون آمد، سگی دید که از شدت تشنگی دهانش را باز کرده و زبانش را بیرون آورده بود و آن را به خاک مرطوب می مالید. پس با خود گفت: این سگ به همان اندازه تشنه است که من تشنه بودم. لذا دوباره از چاه پایین رفت و جوراب چرمی خود را پُر از آب کرد و جورابش را به دهان گرفت و از چاه بالا آمد و به سگ آب داد. از این رو الله از او قدردانی کرد و گناهانش را بخشید». اصحاب گفتند: یا رسول الله، آیا به خاطر نیکی کردن به حیوانات نیز اجر و پاداش می یابیم؟ فرمود: 

«فی کُلِّ کَبِدٍ رَطْبةٍ أَجْرٌ»:

«نیکی کردن به هر موجود زنده و جانداری ثواب دارد».

 

و در روایتی آمده است: « فشَکَرَ اللهُ له، فغَفَرَ له، فَأَدْخَلَهُ الجَنَّةَ»: «الله از او قدردانی نمود و گناهانش را بخشید و او را وارد بهشت کرد». و در روایت دیگری آمده است: «بَیْنَما کَلْبٌ یُطیف بِرکِیَّةٍ قَدْ کَادَ یقْتُلُه الْعطَشُ إِذْ رأتْه بغِیٌّ مِنْ بَغَایا بَنِی إِسْرَائیل، فَنَزَعَتْ مُوقَهَا فاسْتَقت لَهُ بِه، فَسَقَتْهُ فَغُفِر لَهَا بِهِ»: «سگی پیرامون چاهی می چرخید و نزدیک بود از تشنگی هلاک شود. در این اثنا یکی از زنان زناکار بنی اسرائیل آن سگ را دید؛ پس جوراب چرمی اش را درآورد و با آن از چاه برای سگ آب کشید و به سگ آب داد و بدین وسیله گناهانش بخشیده شد».

 

منبع: [به روایت بخاری - مُتَّفَقٌ عَلَیه]

 

معنای "مُتَّفَقٌ عَلَیه" آنست که آن روایت هم در صحیح بخاری و هم در صحیح مسلم نقل شده است، ولی شاید لفظ حدیث کمی فرق داشته باشد و یا راوی حدیث کسی دیگر باشد.

  • حسین عمرزاده

از ابی مسعود بَدری رَضِیَ اللّهُ عَنهُ روایت است که رَسول اللّه صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمودند:

 

 

 «شخصی از پیشینیان تان - پس از اینکه فوت کرد - مورد محاسبه قرار گرفت و هیچ کار نیکی در کارنامه ی وی نبود، جز آنکه فردی ثروتمند بود و با مردم - به نیکی - معاشرت می کرد و به غلامانش دستور می داد از افراد تنگدست درگذرند.

 

اللّه - عَزَّ وَجَل - فرمود: ما به این کار - یعنی گذشت - از او سزاوارتریم؛ پس از او درگذرید».

منبع : صحیح مُسلِم

  • حسین عمرزاده

 

از ابوهُرَیره رَضِیَ اللّهُ عَنهُ روایت است که:

صحرانشینی در مسجد ادرار کرد؛ مردم برخاستند تا با او برخورد کنند که رسول اللّه صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمود:

 

«دَعُوهُ وَأَرِیقُوا عَلى بَوْلِهِ سَجْلاً مِنْ مَاءٍ، أَوْ ذَنُوبًا مِن مَاءٍ، فَإِنَّما بُعِثتُم مُیَسِّرِینَ ولَمْ تُبْعَثُوا مُعَسِّرِینَ»

 

«او را به حالِ خود رها کنید و یک سطل آب بر محل ادرارش بریزید؛ شما مأموریت یافته اید که آسان بگیرید، نه اینکه سخت بگیرید».

منبع: [روایت متفق علیه]

این روایت، تصویری درخشان از مهربانی و حکمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) و روح آسان‌گیری در اسلام را به ما نشان می‌دهد. مردی بیابان‌نشین، ناآگاه از حرمت مسجد، در آنجا ادرار کرد. طبیعی بود که حاضران خشمگین شوند و بخواهند او را بازخواست کنند، اما پیامبر (صلی الله علیه وسلم) با آرامش فرمود: «او را رها کنید و یک سطل آب بر محل ادرارش بریزید. شما مأموریت یافته اید که آسان بگیرید، نه اینکه سخت بگیرید».

این رفتار، درسی بزرگ برای همه ماست. پیامبر (صلی الله علیه وسلم) به جای برخورد خشن و سرزنش، با صبر و ملایمت واکنش نشان داد. او می‌دانست که این مرد از روی ناآگاهی چنین کرده و اگر با تندی با او رفتار شود، شاید برای همیشه از دین بیزار گردد. اما برخورد مهربانانه و حکیمانه پیامبر (صلی الله علیه وسلم)، نه‌تنها ادب مسجد را به او آموخت، بلکه قلبش را نیز به نور اسلام آشنا کرد.

این حدیث پیامی عمیق در خود دارد: اصلاح، با نرمی و حکمت ماندگار می‌شود، نه با سخت‌گیری و خشونت. پیامبر (صلی الله علیه وسلم) نیامده بود تا مردم را در تنگنا بگذارد، بلکه مأمور هدایت با آسان‌گیری بود.
اسلام، دین محبت، درک متقابل و راهنمایی دل‌هاست، نه عرصه سخت‌گیری و تحقیر. اگر قرار است کسی را راهنمایی و دعوت کنیم، باید او را بفهمیم، خطایش را با آرامش گوشزد کنیم و کاری کنیم که دلش به سوی حقیقت متمایل شود، نه از آن گریزان.

این همان روشی است که پیامبر رحمت (صلی الله علیه وسلم) به ما آموخت؛ روشی که به جای راندن، جذب می‌کند، به جای دل‌آزردگی، محبت می‌آفریند و به جای سختی، راه را برای هدایت هموار می‌سازد.

دریافت تصویر
حجم: 218 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

در تاریخ بغداد آمده است که در سال ۲۸۶ هجری، در دادگاه موسی بن اسحاق، قاضی شهر ری، زنی همراه با ولیّ خود حاضر شد و ادعا کرد که شوهرش مهریه‌ی او را که پانصد دینار بود، نپرداخته است. اما شوهر این ادعا را رد کرد.

قاضی از زن خواست که گواهان خود را معرفی کند. ولیّ او گفت که شهود حاضرند. یکی از شاهدان درخواست کرد که زن را ببیند تا بتواند او را شناسایی کرده و در شهادتش به او اشاره کند. قاضی اجازه داد، و شاهد رو به زن کرد و گفت: «برخیز!»

در این لحظه، شوهر با ناراحتی اعتراض کرد و گفت: «می‌خواهید چه کنید؟!» وکیل پاسخ داد: «شهود باید چهره‌ی همسرت را ببینند تا مطمئن شوند که او همان زنی است که مهریه‌اش را مطالبه می‌کند.»

اما ناگهان شوهر که نمی‌خواست همسرش در برابر دیگران چهره‌اش را آشکار کند، رو به قاضی کرد و گفت: «من در حضور شما اعتراف می‌کنم که این مهریه را بدهکارم، اما اجازه نمی‌دهم که همسرم صورت خود را برای دیگران آشکار کند.»

وقتی زن این سخنان را شنید، تحت تأثیر قرار گرفت و رو به قاضی کرد و گفت: «من هم در حضور شما شهادت می‌دهم که از حق مهریه‌ام گذشتم و همسرم را از پرداخت آن، در دنیا و آخرت، معاف کردم.»

قاضی که این جوانمردی و بزرگواری را دید، گفت: «این ماجرا باید در شمار بزرگواری‌های اخلاقی ثبت شود.»

«أَخبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ، أَخبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نُعَيْمٍ ٱلضَّبِّيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبدِ ٱللَّهِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى القَاضِي يَقُولُ: حَضَرْتُ مَجلِسَ مُوسَى بْنِ إِسْحَاقَ القَاضِي - بِالرَّيِّ - سَنَةَ سِتٍّ وَثَمَانِينَ وَمِائَتَيْنِ، وَتَقَدَّمَتِ ٱمْرَأَةٌ فَٱدَّعَى وَلِيُّهَا عَلَى زَوْجِهَا خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ مَهْرًا، فَأَنْكَرَ، فَقَالَ القَاضِي: شُهُودُكَ، قَالَ: قَدْ أَحْضَرتُهُم، فَٱسْتَدْعَى بَعْضُ الشُّهُودِ أَنْ يَنظُرَ إِلَى ٱلمَرْأَةِ لِيُشِيرَ إِلَيْهَا فِي شَهَادَتِهِ، فَقَامَ الشَّاهِدُ وَقَالَ لِلمَرْأَةِ: قُومِي، فَقَالَ الزَّوْجُ: تَفْعَلُونَ مَاذَا؟ قَالَ الوَكِيلُ: يَنظُرُونَ إِلَى ٱمْرَأَتِكَ وَهِيَ مُسْفِرَةٌ لِتَصِحَّ عِندَهُم مَعرِفَتُهَا، فَقَالَ الزَّوْجُ: وَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنَّ لَهَا عَلَيَّ هَذَا المَهرَ الَّذِي تَدَّعِيهِ، وَلَا تَسْفِرُ عَنْ وَجهِهَا، فَرَدَّتِ ٱلمَرْأَةُ وَأَخبَرَتْ بِمَا كَانَ مِن زَوجِهَا، فَقَالَتِ ٱلمَرْأَةُ: فَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنِّي قَدْ وَهَبتُ لَهُ هَذَا المَهرَ وَأَبرَأتُهُ مِنهُ فِي ٱلدُّنْيَا وَٱلآخِرَةِ. فَقَالَ القَاضِي: يُكتَبُ هَذَا فِي مَكَارِمِ الأَخْلَاقِ.»

تاریخ بغداد - الخطیب البغدادي - جلد ١٣ - صفحه ٥٥

  • حسین عمرزاده

روزی پسر خانواده‌ای نسبتاً مرفه دید که مادرش از همسایه فقیرشان مقداری نمک می‌خواهد. با تعجب گفت:

ـ مادر! دیروز یک کیسه بزرگ نمک برایت خریدم. چرا از همسایه نمک می‌خواهی؟

مادر لبخندی زد و آرام گفت:

ـ پسرم، همسایه ما همیشه از ما چیزی می‌خواهد. دلم می‌خواست این‌بار من هم از او چیزی بخواهم؛ چیزی کوچک که تهیه‌اش برایش سخت نباشد. من به نمک نیازی ندارم، اما می‌خواستم او حس کند ما هم گاهی به او محتاجیم، تا اگر روزی دوباره چیزی از ما خواست، دلش نلرزد و شرمنده نشود...

 

بخاری و مسلم از عایشه صدیقه - رَضِيَ اللهُ عَنها - روایت کرده‌اند: رسول الله - صَلَّی‌ اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - فرمود:

 

«مَا زَالَ جِبْرِیلُ یُوصیني بِالْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ»

 

جبرئیل چنان در حق همسایه به من سفارش می‌کرد که گمان کردم همسایگان باید از همدیگر ارث ببرند.

  • حسین عمرزاده

 

 

پس از پایان ماه عسل، مادرشوهر با لبخند به عروسش گفت:
— تو در عرض سی روز توانستی پسرم را به خواندن نماز در مسجد پایبند کنی… کاری که من طی سی سال تلاش نتوانستم انجام دهم!

و چشمانش پر از اشک شد.

عروس مهربانانه پاسخ داد:
— مادرجان، داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟

روزی سنگ بزرگی راه مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را از سر راه بردارد. پتکی سنگین برداشت و با تمام توان ضربه زد… یک بار، دو بار، ده بار… نود و نه ضربه! اما سنگ تکان نخورد. خسته و ناامید کنار رفت.

در همین لحظه، رهگذری رسید و گفت: «بگذار من امتحان کنم.»

او تنها یک ضربه زد… و ناگهان سنگ شکست! اما چیزی که انتظارش را نداشتند، آشکار شد: گنجی زیر سنگ پنهان بود.

مرد دوم با خوشحالی گفت: «من پیدایش کردم! این طلاها مال من است!»

مرد اول اعتراض کرد: «اما من نود و نه ضربه زدم! تو فقط یک ضربه زدی!»

کارشان به قاضی کشید. قاضی با دقت به سخنان هر دو گوش داد و سپس حکم داد:

— نود و نه سهم از این گنج، متعلق به مرد اول است، زیرا اگر تلاش او نبود، سنگ هرگز نمی‌شکست. و مرد دوم، تنها یک سهم دارد، چرا که ضربه آخر را زده است.

عروس ادامه داد:
— مادرجان، تو سی سال بی‌وقفه در گوش پسرت خواندی که نماز بخواند. تو خسته و ناامید نشدی. من فقط ضربه آخر را زدم…

مادر با شنیدن این سخنان آرام گرفت. احساس کرد تلاشش بی‌ثمر نبوده است.

چه عروس فهمیده و خوش‌بیانی! شاید اگر فرد دیگری جای او بود، می‌گفت: «بله مادر، من توانستم، تو نتوانستی!» اما او حقیقت را دید و حق را به صاحبش داد.

اخلاق اصیل، از انسان اصیل سرچشمه می‌گیرد.

چقدر جای تأمل دارد… چه افرادی که تلاش دیگران را به نام خود تمام می‌کنند. اما خداوند حتی به وزن ذره‌ای نیز حساب خواهد کرد.

 

  • حسین عمرزاده

امام ابن حَجَر رَحِمَهُ الله:

 

الأدبُ إستِعمالُ ما یُحمَدُ قَولاً وَ فِعلاً

 

یعنی:ادب عبارتست از بکاربردن آنچه از گفتار و کردار که مورد ستایش (و پسند) واقع می شود.

 

منبع: فَتحُ الباری بِشرح صحیح البُخاری - ج ١٠

  • حسین عمرزاده

محمد بن سیرین رَحِمَه‌ الله:

إِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ خَطَايَا، أَكْثَرُهُمْ ذِكْرًا لِخَطَايَا النَّاسِ.

"خطاکارترین مردم، کسانی هستند که بیش از همه خطاهای دیگران را به یاد می‌آورند و بازگو می‌کنند."

[المجالسة وجواهر العلم، ج ۶، ص ۸۶]

این سخن ما را به دوری از عیب‌جویی فرا می‌خواند. هرچند انتقاد سازنده، اگر با نیتی خیرخواهانه و همراه با روش مناسب بیان شود، می‌تواند مفید باشد، اما موضوع عیب‌جویی که در این سخن مورد تأکید است، رفتار و نیتی متفاوت دارد.

از یک سو، این حکمت ما را به پرهیز از قضاوت‌های عجولانه و غیرمنصفانه دعوت می‌کند. پرداختن به خطاها (و گناهان) دیگران اغلب باعث می‌شود که از ضعف‌ها و کاستی‌های خود غافل شویم. افزون بر این، چنین رفتاری ممکن است غرور و خودبرتربینی را در فرد تقویت کند، حالتی که مانعی جدی برای رشد و ارتقای اخلاقی است.

از سوی دیگر، این سخن تأکیدی بر حفظ حرمت و کرامت انسانی دارد. بازگو کردن خطاهای دیگران، علاوه بر آسیب زدن به احساسات و جایگاه اجتماعی آنان، فضای اعتماد و همدلی را در جامعه تضعیف می‌کند. جمع و جامعه‌ای که افراد آن بیشتر به نکوهش یکدیگر مشغول باشند، به تدریج از انسجام و همکاری دور خواهد شد.

در عین حال، گاهی ممکن است افراد با نیتی خیرخواهانه به خطای دیگران اشاره کنند، اما اگر این کار بدون دقت و توجه به پیامدها یا با روشی نادرست انجام شود، نتیجه‌ای معکوس خواهد داشت. به همین دلیل، ضروری است پیش از انتقاد، تمام ابعاد موضوع را بررسی کنیم و با نیتی خالص و کامل و لحنی محترمانه و روشی شایسته، انتقاد خود را بیان کنیم.

افزون بر این، این سخن بر اهمیت تربیت فردی و خودسازی نیز تأکید دارد. پیش از هرگونه قضاوت یا عیب‌جویی از دیگران، هر فرد باید نگاهی دقیق به خویشتن داشته باشد و برای اصلاح کاستی‌های خود تلاش کند. خودسازی نه تنها مسیر رشد اخلاقی و شخصی ما را هموار می‌کند، بلکه موجب می‌شود رفتار و کلام‌مان الگوی مثبتی برای دیگران باشد.

در نهایت، پیام این سخن حکیمانه این است که انسان باید با فروتنی و تفکر به اصلاح خویش بپردازد، حرمت دیگران را حفظ کند و در مسیر همدلی و همبستگی، گامی مؤثر بردارد. این مسیر ما را به سوی کمال انسانی و اجتماعی هدایت خواهد کرد.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest