| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید» ثبت شده است

مردی از اهل شام بود که نیرومند و دلیر به شمار می‌رفت و گاه‌گاه به دیدار عمر بن خطّاب رضي الله عنه می‌آمد.
مدّتی از او خبری نشد. عمر احوالش را جویا شد. آشنایان گفتند:
«ای امیرالمؤمنین، گرفتار شراب‌خواری شده است!»

عمر، کاتب خود را فراخواند و فرمود بنویسد:

 

«از عمر بن خطّاب به فلان بن فلان،
سلام بر تو.
ستایش خدایی را سزاست که جز او هیچ‌کس شایسته‌ی پرستش نیست؛
او آمرزنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، سخت‌کیفر و صاحب نعمت است؛
هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، بازگشت به سوی اوست:
(غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِير [غافر : ۳]).»

 

سپس عمر به یارانش گفت:
«برای برادرتان دعا کنید تا خداوند دلش را به سوی حق بازگرداند و توبه‌اش را بپذیرد.»

 

وقتی نامه‌ی خلیفه‌ی عادل به دست آن مرد رسید، آن را خواند و پیوسته با خود می‌گفت:
غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ

«آمرزنده‌ی گناه، پذیرنده‌ی توبه، سخت‌کیفر...
مرا از عذابش بیم داده و در عین حال، وعده‌ی بخشش داده است!»

این را می‌گفت و اشک می‌ریخت تا آن‌که توبه کرد و از شراب دست کشید و دیگر بدان بازنگشت.

 

چون خبرِ توبه‌ی آن مرد شامی به عمر فاروق رسید، شادمان شد و گفت:
«شما نیز چنین باشید؛ هرگاه برادرتان دچار لغزشی شد، او را راهنمایی کنید و به راه درست بازگردانید. از خدا بخواهید توفیق توبه را نصیبش گرداند، و مبادا شیطان را بر ضدّ برادرتان یاری کنید.»

 

 

تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه ۳ سوره غافر.

  • حسین عمرزاده

ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ . ﺷﺨﺼﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺗﻘﻼﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩ .

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﻘﻼﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻼﺷﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﺪ . ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﺼﻤﻢ ﺷﺪ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺮﺵ ﻗﯿﭽﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﭼﮏ ﭘﯿﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﺸﺎﺩ ﮐﺮﺩ .

ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﻠﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺜﻪ ﺍﺵ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﭼﺮﻭﮐﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﺍﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺜﻪ ﺍﻭ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﮐﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﺰﺩ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺑﺎﻝﻫﺎﯾﺶ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺖ ﭘﯿﻠﻪ ﻭ ﺗﻘﻼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﯾﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻣﺎﯾﻌﯽ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ ﺗﺮﺷﺢ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﭘﯿﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﻫﺪ .

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺗﻘﻼ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻘﺮﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻓﻠﺞ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻗﻮﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﯿﻢ.

  • حسین عمرزاده

 

أعيش حياتي برغم الكدر 

بقلب عليل  و   عقل كليل

 

فاشقى كثيرا و  حينا أُسرّ

فحمداً لربي   وصبرٌ جميل

 

و فيه رجائي كقطر  المطر 

هو الله حسبي و نعم الوكيل

 

با وجود تلخی ها و با دلی بیمار و فکری درمانده و پریشان باز هم به زندگی خویش ادامه می دهم

 

هر چند مشکلات من فراوان و خوشی هایم گاهی و گذرا است اما بازهم شکر و سپاس پروردگارم را به جا می آورم ...

 

(و من در مقابل آزمایش ها جز ) صبری زیبا  و( بردباری عاقلانه راهی دیگر را در  پیش نمی گیرم )

 

و به اندازه ی تک تک قطره های باران به او امید دارم

 

الله برایم کافیست و او بهترین کارساز است .

 

 

دریافت


حجم: 803 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

ابن عُیَینَة رَحِمَهُ الله :

 

هرگز دعا را ترک نکنید،عیوب و گناهانتان مانع دعا کردنتان نشود،الله متعال دعای ابلیس که شرورترین مخلوقات است را اجابت نمود: 

 

﴿قَالَ أَنظِرنِي إِلَىٰ يَومِ يُبعَثُونَ - قَالَ إِنَّكَ مِنَ ٱلمُنظَرِينَ﴾

(ابلیس) گفت: پروردگارا! پس مرا تا روزی‌که (دوباره) برانگیخته می‌شوند، مهلت ده. (الله) فرمود: همانا تو از مهلت یافتگانی.

[الحِجر: ٣٧-٣٦]

 

پی نوشت ؛ هدف تشویق به دعا و اجتنباب از یاس و نا‌‌ امیدی ست.

 

لا تتركوا الدعاء، ولا يمنعكم منه ما تعلمون من أنفسكم، فقد استجاب الله لإبليس وهو شر الخلق، قال:{قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ . قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ}(الحجر:٣٧ - ٣٦).

شُعَب الإيمان(٢ /٥٣)

  • حسین عمرزاده

دختری معلول بود که توانایی راه رفتن نداشت. روزی، پسر همسایه به خواستگاری او آمد. دختر از شنیدن این خبر خوشحال شد، اما مادرش که در کنار او ایستاده بود، چشمانی پر از نگرانی و اشک داشت. پزشکان به مادر گفته بودند که در صورت ازدواج دخترش، هرگز قادر به بچه‌دار شدن نخواهد بود. مادر با دلشوره به دخترش گفت: «باید به خواستگارت بگوییم تا از این موضوع کاملاً مطلع باشد.»
دختر جوان با ایمان و دلی پر از امید پاسخ داد: «هر شب نماز می‌خوانم و از خداوند می‌خواهم که به من فرزند عطا کند.»
مادر با نگاه مشوش و صدای لرزان گفت: «به این آرزوهای واهی دل خوش نکن! پزشکان گفته‌اند که هرگز صاحب فرزند نخواهی شد. باید با جوان، صادق باشی.»
دخترک تصمیم گرفت که نصیحت مادر را بپذیرد و حقیقت را با پسر در میان گذاشتند. با وجود این، پسر با محبت و اصرار زیاد همچنان بر خواسته‌اش پا فشاری می‌کرد. بالاخره، مراسم ازدواج برگزار شد و دختر معلول هر شب به درگاه خداوند دست می‌یازید و دعا می‌کرد: «خداوند! من را به حکمت و مصلحت خود از نعمت راه رفتن محروم ساختی. آیا راضی خواهی بود که از نعمت مادر شدن هم محروم بمانم؟ آیا به میلیون‌ها مادری که با پاهای خود این نعمت را تجربه می‌کنند، تو دو نعمت عطا می‌کنی، اما به من هیچ نمی‌دهی؟»
دختر جوان این دعا را در دل شب، بی‌وقفه و بی‌هیچ تردیدی، به مدت چهارده سال از صمیم قلب تکرار می‌کرد. و سرانجام،پس از سال‌ها دعا و استقامت، خداوند دعای او را اجابت کرد و صاحب سه فرزند سالم و نیکو گردید.

درس‌های این داستان:

صداقت و راستگویی از زیباترین ویژگی‌هاست. حتی اگر حقیقت به ضرر شما باشد، باز هم صادق باشید.
در دعا باید اصرار و پشتکار داشت. هر کسی که در را بزند، بالاخره در به رویش گشوده خواهد شد.
دعا باید از عمق دل باشد، نه صرفاً سخنانی که از زبان جاری می‌شود.
هرگز نباید از درگاه خداوند ناامید شد، چرا که رحمت او بی‌پایان و بی‌حد و مرز است.
در هر شرایطی باید به خداوند اعتماد کرد و در دل به او ایمان داشت.

پی‌نوشت پایانی: ترجمه آیات ۷۲، ۷۱ و ۷۳ سوره هود:

﴿۷۱﴾ و همسرش [ساره که پشتِ پرده] ایستاده بود، [از شنیدنِ مژده تولد فرزند] خندید؛ آنگاه او را به اسحاق و پس از او به یعقوب بشارت دادیم.

﴿۷۲﴾ [ساره] گفت: «ای وای بر من! آیا در حالی که خودم پیرزنم و این شوهرم پیرمردی [فرتوت‌] است، فرزند می‌زایم؟ به راستی، این امری شگفت‌آور است»‌.

﴿۷۳﴾ [ملائکه] گفتند: «آیا از فرمان الله تعجب می‌کنی؟ رحمت الله و برکاتش بر شما اهل خانه [نبوت] باد. بی‌تردید، او [تعالی در ذات و صفات و افعالش] ستوده‌ای بزرگوار است».

  • حسین عمرزاده

کشاورز موفقی بود

که با جدیت و علاقه در مزرعه اش کار می کرد

 

روزی شنید که بعضی از مردم در جستجوی الماس مسافرت می کنند

 

و هرکسی که آن را بیابد ثروتمند می شود...

 

هیجان زده شد

 

زمین حاصلخیزش را فروخت و او هم مانند دیگران در جستجوی الماس مسافرت کرد...

 

۱۳ سال جستجوی بی فایده...

 

تا اینکه نا امیدی بر او چیره شد

 

و از شدت ناراحتی تصمیم به خودکشی و غرق کردن خود در دریا گرفت.

 

درست بر عکس...

 

کشاورز دیگری که آن زمین را خریداری کرده بود

 

هنگامی که مشغول کشت و کار بود چیزی براق پیدا کرد

 

بیشتر که دقت کرد دید تکه ای از الماس است !!

 

شروع کرد به حفاری و کندن زمین

 

دومین الماس را پیدا کرد

 

سومین الماس...

 

ناگهان دید و متوجه شد که 

 

زیر آن مزرعه معدن الماس است!!!!

 

موفقیت و خوشبختی ممکن است نزدیک ات باشد

اما تو آن را نبینی

و برای به دست آوردنش بروی و راه های دور را جستجو کنی...

  • حسین عمرزاده

دریافت تصویر


حجم: 136 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک بسازد تا خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست. آن کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
 
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم، زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
  • حسین عمرزاده

استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پُر از آب به دست گرفت و آن را بالا برد تا همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: «به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟»
شاگردان جواب دادند: «۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم.»

استاد گفت: «من هم بدون وزن کردن نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سؤال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین‌طور نگه دارم، چه اتّفاقی خواهد افتاد؟»
شاگردان گفتند: «هیچ اتّفاقی نمی‌افتد.»

استاد پرسید: «خُب، اگر یک ساعت همین‌طور نگه دارم، چه اتّفاقی می‌افتد؟»
یکی از شاگردان گفت: «دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.»
استاد گفت: «حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم، چه؟»

شاگرد دیگری گفت: «دست‌تان بی‌حس می‌شود، عضلات به‌شدّت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند، و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید.»
و همه‌ی شاگردان خندیدند.

استاد گفت: «خیلی خوب است. ولی آیا در این مدّت وزن لیوان تغییر کرده است؟»
شاگردان جواب دادند: «نه.»
استاد پرسید: «پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟»

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: «لیوان را زمین بگذارید.»
استاد گفت: «دقیقاً.»

مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالی ندارد.
اگر مدّت طولانی‌تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest