عبدالله بن عیسی رَحِمَهُ الله :
"همواره این امت در خیر و خوبی به سر خواهد برد مادامی که کودکانش قرآن بیاموزند".
«لَا تَزَالُ هَذِهِ الْأُمَّةُ بِخَيْرٍ مَا تَعَلَّمَ وِلْدَانُهَا الْقُرْآنَ»
- ۰ نظر
- ۲۲ دی ۰۳ ، ۲۰:۲۸
عبدالله بن عیسی رَحِمَهُ الله :
"همواره این امت در خیر و خوبی به سر خواهد برد مادامی که کودکانش قرآن بیاموزند".
«لَا تَزَالُ هَذِهِ الْأُمَّةُ بِخَيْرٍ مَا تَعَلَّمَ وِلْدَانُهَا الْقُرْآنَ»
یحیی الغساني می گوید:
زمانی که عمر بن عبدالعزیز رَحِمَهُ الله مرا والی موصل کرد، وارد شهر شدم و دیدم که یکی از شهرهای پر از دزدی و سرقت است!
پس به او نامه نوشتم و وضعیت مردم را شرح دادم و از او پرسیدم: آیا مردم را بر اساس ظن و گمان بازداشت کنم و آنها را به خاطر اتهاماتی که به آنها وارد است، تنبیه کنم یا باید طبق دلیل واضح و آشکار و همانطور که سنت ایجاب میکند عمل کنم؟
او در پاسخ نوشت که باید مردم را بر اساس مدرک روشن دستگیر کنی و مطابق با سنت عمل کنی. اگر حقیقت نتوانست آنها را اصلاح کند، الله آنها را اصلاح نکند.
یحیی می گوید: پس من همین کار را انجام دادم و پیش از آنکه از موصل خارج شوم، آنجا به یکی از اصلاحشدهترین شهرها تبدیل شد و سرقت و دزدی در آن به طرز چشمگیری کاهش یافت.۱
در روایت دیگری این چنین آمده که:
یکی از کارگزاران نامهای به عمر بن عبدالعزیز رَحِمَهُ الله نوشت که :
«عده ای از کارگزاران بخشی از مال خداوند (بیت المال) را به ناحق تصاحب کردهاند و مقدار آن بسیار زیاد است.
من نمیتوانم آن را از آنان بازپس گیرم مگر اینکه مجازات یا سختیای بر آنان وارد شود. اگر امیرالمؤمنین اجازه دهد، ممکن است در این مورد اقدام کنم؟»
عمر به او نوشت:
«اما بعد، شگفتا! اینکه تو از من برای شکنجه انسانها اجازه میخواهی !
گویی من برای تو سپری در برابر عذاب الله هستم، و گویی رضایت من تو را از خشم الله نجات خواهد داد.
پس بنگر: هرکس که گواهی و مدرکی علیه او وجود دارد، طبق همان مدرک عمل کن. هرکس به گناهی اقرار کرد، او را بر اساس همان اقرار مجازات کن. اما اگر کسی منکر شد، او را به الله متعال سوگند بده و سپس او را رها کن.
به الله سوگند، اینکه آنان با گناهانشان الله را ملاقات کنند، برای من خوشایندتر است از اینکه من،با ریختن خون آنان الله را ملاقات کنم.»۲
پ.ن ها:
(۱) : تاریخ الخلفاء،جلال الدین سیوطي،ص ۱۷۸
(۲) :سیرة عبدالملك بن عمر بن عبدالعزيز،ابن رجب حنبلي،ص ۵۰۲
ابوبکر صديق رَضِيَ اللهُ عَنهُ غلامی داشت که - با دستور و رضايت ابوبکر - کار می کرد و بخشی از درآمدِ روزانه اش را برای ابوبکر می آورد و ابوبکر از آن می خورد - و باقیمانده ی اين درآمد برای خودِ غلام بود.
روزی چيزی آورد و ابوبکر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از آن خورد.
غلام به ابوبکر گفت: آيا می دانی اين چيست؟ ابوبکر پرسيد: چيست؟ پاسخ داد: من در جاهليت برای شخصی پيشگويی کردم؛ البته کهانت و پيشگويی را خوب ياد نداشتم، بلکه او را فريب دادم. - امروز - مرا ديد و اين را که از آن خوردی، به من داد. پس ابوبکر انگشت در دهان فرو برد و هرچه خورده بود، بالا آورد.
كَانَ لِأَبِي بَكْرٍ غُلَامٌ يُخْرِجُ لَهُ الْخَرَاجَ وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يَأْكُلُ مِنْ خَرَاجِهِ فَجَاءَ يَوْمًا بِشَيْءٍ فَأَكَلَ مِنْهُ أَبُو بَكْرٍ.فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ: أَتَدْرِي مَا هَذَا؟فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَمَا هُوَ؟قَالَ: كُنْتُ تَكَهَّنْتُ لِإِنْسَانٍ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَمَا أُحْسِنُ الْكِهَانَةَ إِلَّا أَنِّي خَدَعْتُهُ فَلَقِيَنِي فَأَعْطَانِي بِذَلِكَ فَهَذَا الَّذِي أَكَلْتَ مِنْهُ فَأَدْخَلَ أَبُو بَكْرٍ يَدَهُ فَقَاءَ كُلَّ شَيْءٍ فِي بَطْنِهِ.
«فاطمه دختر منذر بن زبير بن عوام»:
همسرش هشام بن عروه میگوید: «با من ازدواج کرد و هیچ مردی او را ندید تا این که به دیدار الله شتافت».
«ما رآها رجل حتى لقيت الله.»
*فاطمه بنت منذر بن زبیر،یکی از محدثان تابعین بود و احادیثش در کتب ششگانهٔ حدیث آمده است و بیشترین حدیثی که روایت کرده از مادربزرگش «اسماء بنت أبی بكر» رَضِيَ اللهُ عَنهُما است.
سفیان ثوری نزد ابراهیم بن ادهم رَحِمَهُمَا الله که می رفت به او می گفت:
ای ابراهیم ! از الله بخواه ما را در حالیکه موحد و یکتاپرست هستیم از دنیا ببرد.
«كَانَ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ يَأْتِي إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَدْهَمٍ فَيَقُولُ يَا إِبْرَاهِيمُ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَقْبِضَنَا عَلَى التَّوْحِيدِ.»
الثبات عند الممات،ابن الجوزي،ص ۸۰
امام حسن بصری رَحِمَهُ الله :
"آیا زنانتان را رها میکنید که در بازارها با مردان بیگانه و بیماردل قاطی شوند؟!
الله زشت گرداند چهرهی کسی را که غیرت ندارد".
أتدعون نساءكم ليزاحمن العلوج في الأسواق،قبح الله من لا يغار
منبع: إحیاء علوم الدین ج۲ ص۴۶
ابودَرداء - رَضِيَ اللهُ عَنهُ - شتری داشت به نام دَمُونْ، هرگاه کسی آن را از او به عاریه میگرفت به ایشان میفرمود: «بار زیاد سوارش نکنید.» وقتی که ابودَرداء - رَضِيَ اللهُ عَنهُ - در بستر مرگ بود، خطاب به شترش فرمود: «ای دَمُون! فردا روز نزد پروردگارم مرا مخاصمه نکنی، چراکه من جز آنچه که در توانت بود بار اضافی سوارت نکردم.»
كَانَ لِأَبِي الدَّرْدَاءِ جَمَلٌ يُقَالُ لَهُ الدَّمُونُ، فَكَانَ إِذَا اسْتَعَارَهُ مِنْهُ رَجُلٌ قَالَ: لَا تَحْمِلْ عَلَيْهِ إِلَّا طَاقَتَهُ، فَلَمَّا كَانَ عِنْدَ الْمَوْتِ، قَالَ: «يَا دَمُونُ لَا تُخَاصِمْنِي عِنْدَ رَبِّي؛ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ أَحْمِلْ عَلَيْكَ، إِلَّا مَا كُنْتَ تُطِيقُ».
الورع لابن أبي الدنیا، ص۱۱۰؛ تاریخ دمشق لابن عساکر، ج۴۷، صص۱۸۵ – ۱۸۶
محمد بن حَنَفیّه،فرزند برومند علي - رَضِيَ اللهُ عَنهُما - داستان شهادت پدرش را این چنین بازگو می کند:
«آن شب که علی ضربت خورد،من در مسجد اعظم شهر کوفه در حال نماز بودم؛تعداد زیادی،نزدیک منبر به نماز ایستاده و در حال قیام و رکوع و سجده بودند و از عبادت شبانگاهی خسته نمی شدند تا اینکه علی برای نماز صبح از خانه اش خارج شد و در کوچه های کوفه بلند می گفت:«ای مردم! نماز! نماز! »
چشمم به برق شمشیری افتاد و این صدا به گوشم رسید که : «ای علی ! حکم از آنِ خداست؛نه از تو و یارانت»
آن گاه شمشیری دیدم؛یک بار دیگر نیز فرود آمدن شمشیر را دیدم.
در این حین صدای علی به گوشم رسید که می فرمود:«این مرد را بگیرید»
مردم از هر سو راه را بر ابن مُلجَم بستند تا اینکه او را گرفتند و نزد علی آوردند.من نیز همراه مردم به آنجا رفتم.
علی می فرمود:«[به حکمِ الله] انسان در قصاص انسان،کشته می شود؛لذا اگر مُردم،او را به قصاص من بکشید و اگر زنده ماندم،خودم درباره اش تصمیم خواهم گرفت».
تاریخ طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،ج۶،ص۲۶۸۵
امام شافعی - رَحِمَهُ الله - می نویسد:امام باقر فرمود که:علي - رَضِيَ اللهُ عَنهُ - پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم،در حق او فرمود:
«به او غذا دهید و سیرابش کنید و در اسارتش نیکو رفتاری کنید،اگر زنده ماندم که صاحب خون،خودم هستم.اگر خواستم عفوش می کنم و اگر خواستم قصاصش می کنم و چنانچه از دنیا رفتم و اورا کشتید،اندامش را مثله نکنید».
الأم للشافعي،۴/۲۲۹
بِلال حَبَشی رَضِيَ اللهُ عَنهُ،صَحابی پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم،برای برادرش جایی خواستگاری رفت و به خانواده دختر گفت:
ما دو نفر را می شناسید،هر دوی مان برده بودیم و الله ما را آزادی بخشید
گمراه بودیم و الله هدایت مان کرد
و فقیر و تهیدست بودیم و الله ما را توانگر کرد.
بنابراین؛دخترتان را برای برادرم خواستگاری می کنم.اگر بپذیرید الحمدلله،و اگر موافقت نکنید خدا بزرگ است.
خانواده دختر به همدیگر گفتند:بلال را می شناسید،برادرش را به دامادی بپذیرید.
وقتی بر می گشتند،برادرش گفت:آیا کافی نبود فقط از گذشته مان با پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم می گفتی و به باقی موارد اشاره نمی کردی؟!
بلال گفت:ساکت باش!راست گفتی و این راستگویی باعث شد به تو دختر بدهند.
منبع:تاریخ دمشق ۱۴-۳۸۳،المستطرف ۲-۱۵
امام شافعی رَحِمَهُ الله:
از جمله اسباب ذلیل ساختن علم، این است که با هر کس که با تو مناظره کرد مناظره کنی و با هرکس که با تو بحث کرد بحث کنی.
من إِذَالَةِ العلم أن تناظر كلَّ من ناظرك وتُقاوِلَ كلَّ من قَاوَلَك.
علي ابي طالب رَضِيَ اللهُ عَنهُ در ماجرای فتح نهاوند :
«در ایام خلافت عمر در مدینه واطراف خشک سالی شد و همینکه باد می وزید،خاکی چون خاکستر می پراکند و آن سال را رماده (خاکستر ریزی) نامیدند و عمر قسم خورد که تا باران نبارد لب به روغن و گوشت و شیر نزند.
و چنین بود تا باران بارید و یک پوستچه روغن و یک مشک شیر به بازار آمد و غلام عمر آنرا به چهل خرید و پیش وی آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! خدا قسم ترا به سر برد و پاداش بزرگ داد یک مشک شیر و یک پوستچه روغن به بازار آمد و من آنرا به چهل خریدم.
عمر گفت:گران خریده ای،آنرا صدقه کن که خوش ندارم مسرفانه چیزی بخورم.
عمر گفته بود:چگونه به کار رعیت توانم پرداخت اگر سختی ای که به آنها می رسد به من نرسد.»
منبع:تاریخ طبری،محمدبن جَریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،ج۵،ص۱۹۱۳-۱۹۱۴
ابن رجب رَحِمَهُ الله :
«محمدﷺ،سراج مُنیر (چراغ فروزان/تابان) نام گرفته است،زیرا نور [معنویتش] برای جهان مانند خورشید همهگیر، بلکه کاملتر، گستردهتر و سودمندتر است.»
سُمّي مُحَمداًﷺ سِراجًا مُنيرًا؛لأنَّ نورَه للدُّنيَا كَنُورِ الـشَّمسِ وأتَمّ وأَعظَم وأَنفَع.
فتح الباري ۴/۳۴۰
دو دختر عاصم بن علی برایش نامهای نوشتند:
«پدر عزیزمان، خبر به ما رسیده که معتصم احمد بن حنبل را زندانی کرده است و او را شلاق میزند تا که بگوید قرآن مخلوق است، پس تقوای الهی پیشه کن و اگر چنین چیزی را از تو نیز خواست مبادا به او پاسخ دهی که قسم به الله برای ما در سوگ تو نشستن خوشایندتر از این است که بگویی قرآن مخلوق است».
يا أبانا، إنَّه بلغنا أنَّ هذا الرَّجلَ أخذَ أحمد بن حنبل، فضربَه بالسَّوطِ على أن يقولَ: القرآنَ مخلوقٌ، فاتّق الله، ولا تُجبه إن سألك، فو الله لأن يأتِينا نعيك أحبُّ إلينا من أن يأتِينا أنّك قُلتَ القرآن مخلوق.
تهذیب الکمال: ۵۱۵/۱۳
یونس الصَّدفي رَحِمَهُ الله می گوید:
«عاقل تر از شافعی ندیدم،یک روز در مورد موضوعی با او مناظره کردم سپس از هم جدا شدیم
با من که روبرو شد دستم را گرفت و گفت:
ای ابو موسی؛مگر امکان پذیر نیست که برادر باشیم حتی اگر در مساله ای با هم به توافق نرسیده باشیم!»
ما رأيت أعقل مِن الشَّافعي، ناظرته يومًا في مسألة، ثمَّ افترقنا، ولقيني، فأخذ بيدي، ثمَّ قال: يا أبا موسى، ألَا يستقيم أن نكون إخوانًا وإن لم نتَّفق في مسألة.
سِيَر أعلامِ النُّبَلاء للذَّهَبي ١٠/١٦
معتقدم درک و فهم انسان به مرور زمان در ارتباط با سخن ها یا متون و کتاب ها تغییر می کند و اغلب این درک و فهم اصطلاحا پخته تر می شود.
بنابراین به نظرم باید برخی سخن ها و متون مفید را بصورت دوره ای مرور کرد.
سال ها پیش وقتی استاد،حدیث ذیل را تدریس می کرد آنچه که از متن یا توضیح حدیث متوجهمی شدم محدود به دانش ترجمه لغات از عربی به فارسی بود اما این روزها که روزهای پایانی ۳۰ سالگی ام را سپری می کنم درک دیگری نسبت به این روایت دارم.نه تنها کهنه نشده و گرد و غبار نگرفته بلکه تازگی دوچندان پیدا کرده و برایم سرشار از درس است.
دوست دارم این درس زیبا و خردمندانه را با شما نیز به اشتراک بگذارم.
پیامبر صلی الله علیه وسلم دست بر روی شانه یار و صحابی گرانقدرشان عبدالله فرزند عمر بن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُما گذاشتند و در قالب پند به ایشان فرمودند:
كُنْ في الدُّنيا كأنَّك غريبٌ أو كعابرِ سبيلٍ
یعنی ای عبدالله؛در دنیا همچون فردی غریب یا یک رهگذر و مسافر باش.
عبدالله رَضِيَ اللهُ عَنهُ هم با الگو قرار دادن این فرمایش پیامبر صلی الله علیه وسلم به دیگران می گفت:
إذا أصبحتَ فلا تنتظِرِ المساءَ ، وإذا أمسيْتَ فلا تنتظِرِ الصَّباحَ ، وخُذْ من صِحَّتِك لمرضِك ، وفي حياتِك لموتِك
یعنی:وقتی بامداد بر تو آمد،منتظر شب نباش
و وقتی شب شد،منتظر صبح نباش
در موقع تندرستی و سلامتی،برای روزهای بیماری ات توشه برگیر
و در زندگی،برای مرگ و مردنت هم توشه فراهم کن.
منبع : صحیح بُخاري ۶۴۱۶
پ ن:این روایت به معنای به اصطلاح بریدن از زندگی یا القای افسردگی و نا امیدی نیست
بلکه می توان برداشت های مثبت بسیاری از آن داشت.
وقتی ارزش وقت و فرصت را بدانی آن را غنیمت می شماری
صبح هنگام آغاز کار و زندگی یا شب هنگام استراحت و خواب به بهانه داشتن عمر و فرصتی طولانی برای جبران،بدی یا گناه نمی کنی و تمام سعی و تلاش ات را بر فراهم کردن توشه ای نیک و خوب می گذاری و نعمت سلامتی و داشتن وقت را غنیمت می شماری.
عُروَةُ بنُ الزُّبَیر رَحِمَهُ الله :
بهترین و مطلوب ترین نعمتی که در دنیا به بندگان اعطا شده،عقل
و ارزشمندترین نعمت در آخرت،رضایت و خشنودی الله عَزَّ وَ جَلّ است.
«أَفْضَلُ مَا أُعْطِيَ الْعِبَادُ فِي الدُّنْيَا الْعَقْلُ وَأَفْضَلُ مَا أُعْطُوا فِي الْآخِرَةِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»
منبع:كتاب العقل و فضله،لابن أبي الدنيا-٣٣
ذو النّون مصری - رَحِمَهُ الله - :
«صُدُورُ الْأَحْرَارِ قُبُورُ الْأَسْرَارِ»
سینه مردمان آزاده،گورستان رازهاست.
[الحِلیَة ۹/۳۷۷]
نبش قبر در شریعت روا نیست،بنابراین چون رازی به دل سپرده شد کتمان آن لازم و افشای آن نارواست.
شیخ عبدالله الأرمني رَحِمَهُ الله:
در سفری که داشتم از کنار راهبی عبور کردم.
راهب گفت:ای مسلمان!از نظر شما نزدیک ترین راه به سوی الله -عَزَّ وَ جَل- کدام است؟
گفتم:مخالفت با نفس،و او نیز پس از شنیدن این پاسخ سرش را به درون صومعه اش باز گرداند.
وقتیکه در زمان حج در مکه حضور داشتم،نزد کعبه دیدم که مردی به من سلام می کند.
پرسیدم:که هستی؟
گفت:همان راهب هستم.
گفتم:چگونه به اینجا رسیدی؟!
گفت:با عمل به آنچه که خودت گفتی.
در روایتی هم نقل شده که راهب گفت:اسلام را بر نفسم عرضه کردم اما او امتناع کرد
آن وقت فهمیدم که اسلام حق است و مسلمان شدم و با نفسم مخالفت کردم.
البِدایَة وَ النِّهایَة ۱۳/۱۴۲