| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

گاهی بعضی حرف‌ها از بعضی آدم‌ها، عمیقاً آزرده‌ام می‌کنه.
نه فقط خود آن حرف، بلکه بیشتر از همه این فکر آزارم می‌ده که:
«من چه‌کار کردم؟ چه‌جور رفتار کردم که این آدم فکر کرده می‌تونه چنین چیزی رو راحت بگه؟!»

این سوال، از خود حرف بیشتر اذیتم می‌کنه.
با خودم مرور می‌کنم، دنبال نشونه‌ای از ضعف یا ناآگاهی یا ساده‌لوحی می‌گردم که شاید موجب سوءتفاهم شده.

با این حال، یکی از راه‌های تسلی دادن خودم اینه که بگم:

اگر چنین آدم‌هایی حرف نزنن و خود واقعی‌شون رو نشون ندن، چطور می‌شه اون‌ها رو از انسان‌های شریف، محترم و اهل حرمت تمییز داد؟
شاید همین بیرون‌ریختن بی‌پروای درون‌شون، لطفی باشه برای شناخت‌شون.

  • حسین عمرزاده

از امام شافعی رحمه‌الله دربارهٔ قَدَر پرسیدند، پس چنین سرود:

 

ما شئتَ كان وإن لم أشَأْ
وما شئتُ إن لم تشَأْ لم يكن

خلقتَ العبادَ على ما علمتَ
ففي العلمِ يجري الفتى والمُسِنّ

على ذا مننتَ وهذا خذلتَ
وهذا أعنتَ وذا لم تُعِنْ

فمنهم شقيٌّ ومنهم سعيدٌ
ومنهم قبيحٌ ومنهم حَسَنْ

 

 

یعنی:

 

(الهی) آن‌چه تو خواستی، شد، هرچند من نخواستم،
و آن‌چه من خواستم، اگر تو نخواستی، نشد.

بندگان را بر پایهٔ دانشی که داشتی آفریدی،
و جوان و سالخورده بر مدار همان علم می‌گردند.

بر این یکی لطف آوردی، و آن دگری را وانهادی،
این را یاری کردی، و آن را یاری نرساندی.

از ایشان، برخی تیره‌بخت‌اند و برخی سعادتمند،
برخی زشت‌خو، و برخی نیکوخصال.

 

 

منبع: شمس‌الدین ذهبی، المهذّب في اختصار السنن الكبير، جلد ۸، صفحهٔ ۴۲۱۶.

  • حسین عمرزاده

زهیر بن ابي‌أمیه (در دوران جاهلیت و قبل از اسلام):


يَا أَهْلَ مَكَّةَ، أَنَأْكُلُ الطَّعَامَ وَنَلْبَسُ الثِّيَابَ، وَبَنُو هَاشِمٍ هَلْكَى، لَا يَبْتَاعُونَ وَلَا يُبْتَاعُ مِنْهُمْ؟ وَاللَّهِ لَا أَقْعُدُ حَتَّى تُشَقَّ هٰذِهِ الصَّحِيفَةُ الْقَاطِعَةُ الظَّالِمَةُ.

ای مردم مکه! آیا ما غذا بخوریم و لباس بپوشیم، در حالی‌که فرزندان هاشم در آستانه‌ی نابودی‌اند، و نه چیزی از آنان خریده می‌شود و نه چیزی به آنان فروخته؟
به خدا سوگند، آرام نمی‌گیرم تا این عهدنامه‌ی ستمگر و پیوندبُر پاره نشود!



سیره ابن‌هشام، ج ۲، ص ۲۲۰.

  • حسین عمرزاده

حنابله، جایی برای بدعت‌گذار باقی نمی‌گذارند...

ابن کثیر (دمشقی شافعی) رحمه‌الله در کتاب البدایة والنهایة (جلد ۱۴، صفحه ۵۰) در شرح وقایع سال ۷۰۷ هجری درباره مردم گیلان می‌گوید:


وَبِلَادُهُمْ منْ أَحْصَنِ الْبِلَادِ وَأَطْيَبِهَا لَا تُسْتَطَاعُ، وَهُمْ أَهْلُ سُنَّةٍ وَأَكْثَرُهُمْ حَنَابِلَةٌ لَا يَسْتَطِيعُ مُبْتَدِعٌ أَنْ يَسْكُنَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ.

«سرزمین آن‌ها از مستحکم‌ترین و خوش‌آب‌وهواترین سرزمین‌هاست، دست یافتن به آن آسان نیست. ایشان اهل سنّت‌اند، و بیشترشان بر مذهب حنبلی‌اند؛ بدعت‌گذاری نمی‌تواند در میان ایشان ساکن شود.»


---

پاورقی:

گیلان که به عربی الجیلان معرّب شده است؛ یاقوت حموی در معجم‌البلدان می‌گوید: «جِیلان ـ با کسره جیم ـ نام ناحیه‌ای گسترده در پسِ سرزمین طبرستان است. عجم آن را کیلـان می‌نامند.»

  • حسین عمرزاده

از امّ سلمه رضي‌الله‌عنها روایت است که:

هنگامی که آیه‌ی:

﴿يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ﴾


(ای پیامبر ! به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو) «چادرهای خود را بر خویش فرو افکنند، (و با آن سر و صورت و سینه هایشان را بپوشانند) [سوره احزاب، آیه ۵۹]

نازل شد،

خرجَ نساءُ الأنصارِ كأنَّ علَى رؤوسِهِنَّ الغِربانَ منَ الأَكْسِيَة.

زنان انصار چنان از خانه بیرون آمدند که گویی کلاغ‌هایی بر سرشان نشسته،
از بس که پوشش‌هایشان سیاه و یکدست بود.

سنن أبي داود (۶/ ۱۹۷) (۴۱۰۱).


صاحب کتاب عون المعبود في شرح سنن أبي داود در شرح عبارت:

كأن على رءوسهن الغربان (گویی بر سرشان کلاغ‌هایی بود) چنین گفته است:

( كأن على رءوسهن الغربان ) : جمع غراب ( من الأكسية ) : جمع كساء شبهت الخُمُر [ جمع خمار ] في سوادها بالغراب .

هذا ولا يُشترط اللون الأسود في حجاب المرأة ولكنه قد يكون أجود في السّتر من غيره.

مراد از «الغر‌بان»، جمع غراب (کلاغ) است،
و مراد از «الأَكْسِیَة»، جمع کساء (روپوش یا چادر).

در این جمله، خُمُر (جمع خمار، یعنی روسری‌ها یا پوشش‌های سر)
به سبب سیاهی‌رنگ‌شان، به کلاغ تشبیه شده‌اند.

و آنگاه می‌افزاید:

اگرچه در پوشش زن، رنگ سیاه شرط واجب نیست،
اما این رنگ از دیگر رنگ‌ها در پوشاندن و پوشش‌دهی، مناسب‌تر و کارآمدتر است.

پی‌نوشت:

معمولاً در بحث پیرامون موضوع حجاب، چه در مصادیق حجاب ناقص (که زمینه‌ساز معاصی نیز هست) و چه در حجاب کامل و مطابق با خواست و دستور شریعت، با چند طیف فکری مواجه‌ایم:

۱. گروهی که به‌صورت علنی با اسلام و آموزه‌های آن ـ از جمله حجاب ـ دشمنی و عناد دارند.

۲. کسانی که هرچند ظاهرِ عنادشان پنهان است، اما با سوءاستفاده از ناآگاهی و کم‌اطلاعی دینیِ جامعه، و از طریق تحریف، تقطیع و تفسیر به رأیِ آیات و روایات، درصدد نفی حکم حجاب‌اند.

۳. افراد ناآگاه و خودباخته‌ای از میان مسلمانان، که یا به شیوه‌ای ناجوانمردانه و از سر جهل، آیات را تلبیس می‌کنند، باطل را در پوشش حق عرضه می‌دارند، و دل‌های ناآگاه را به بیراهه می‌کشانند، یا کسانی که به دلیل ناتوانی در تطبیق روایات صحیح با زیست فردی و اجتماعی، منکر حجیت حدیث می‌شوند و خود را ناحق «قرآنی» می‌نامند؛ در حالی که تفصیل و صورت‌بندی بسیاری از احکام شرعی، تنها در سنت و حدیث محفوظ است.

۴. و سرانجام، گروهی دیگر که در خودباختگی با دسته‌ی پیشین شریک‌اند، اما با تظاهر به میانه‌روی و ادعای اعتدال‌گراییِ ساختگی (که عملاً با شریعت در تضاد است)، حقیقت را پنهان می‌کنند. آنان ذره‌بین شبهه به‌دست گرفته‌اند تا شاید بتوانند با تحریف معنای یک روایت یا مصادره به مطلوب، استدلالی نادرست برای اقناع هم‌فکران خود یا عوام جامعه فراهم آورند.

در مسیر فهم دین و حدود شریعت، باید به زنان و مردانی اقتدا کرد که شاهد نزول وحی بر پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم بودند؛ همان‌هایی که بی‌هیچ تعلل و سستی، گام‌به‌گام و جزء‌به‌جزء، در پی رضایت خداوند، اجر اخروی، و دوری از بدعت و گناه، احکام الهی را به‌تمامی به‌جا می‌آوردند. باید به سیره‌ی خاندان و صحابه‌ی شریف رسول خدا صلی الله علیه وسلم و رضي الله عنهم أجمعین رجوع کرد؛ آنان که معیار دین‌داری را در عمل معنا کردند، نه در ظاهرسازی و جدل.

  • حسین عمرزاده

از جمله منابع پرارجاع در تحلیل کورش هخامنشی در تاریخ باستان، «استوانه‌ی کورش» است؛ متنی که آن را منشور حقوق بشر معرفی می‌کنند. با این حال، در حوزه‌ی تاریخ‌نگاری انتقادی، همواره بر لزوم توجه به ماهیت ایدئولوژیک چنین متونی تأکید شده است؛ به‌ویژه آن‌جا که پای کتیبه‌های شاهی در میان است. در همین زمینه، دکتر حسین بادامچی در تحلیل خود بر استوانه‌ی کورش چنین می‌نویسد:

«استوانه کورش فرمانی را دربر دارد که کورش بزرگ به هنگام فتح بابل منتشر کرد. این کتیبه از لحاظ نوع ادبی جزو کتیبه های شاهی و یادبودی است.

از دیدگاه تاریخ نگاری کتیبه شاهی روایت یکطرفه تاریخ و همراه با اغراق و زیاده گویی است که بیشتر نشان دهنده ایدئولوژی رسمی است تا واقعیت‌های تاریخی.

... کتیبه های شاهی آثاری هستند که شاهان برای گرامی‌داشت واقعه‌ای خاص مانند پیروزی در جنگ یا ساخت معبدی برای خدایان می‌نوشتند و در‌واقع روایت رسمی تاریخ هستند.

برخی کتیبه ها برای اطلاع عموم منتشر می‌شد و در معرض دید قرار می‌گرفت، مانند کتیبه داریوش که بر دل کوه ثبت شد تا از جاده قابل دیدن باشد. برخی نیز دفن می‌شد، مانند کتیبه کورش که برای گرامی‌داشت بازسازی معبد مردوک نوشته شد و در بنای معبد دفن شد.»

دکتر حسین بادامچی، فرمان کورش بزرگ، نشر نگاه معاصر، درآمد و مقدمه، صص ۵،۷و۸.

از این منظر و البته با توجه به متن سخنان شخص کورش، استوانه‌ی کورش را باید نه به‌مثابه گزارشی بی‌طرف از واقعیت‌های تاریخی، بلکه به‌عنوان متنی در خدمت بازنمایی قدرت و تثبیت مشروعیت سیاسی تحلیل کرد؛ متنی که بیش از آن‌که بازتاب‌دهنده‌ی رخدادها باشد، بازتاب‌دهنده‌ی نگاه سلطنت است به رخدادها.

تصاویر صفحات:

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

سوار اتوبوس (درون‌شهری) بودم.
ایستگاه به ایستگاه توقف، مسافری سوار، مسافری پیاده...
در یکی از این ایستگاه‌ها، بانویی سالخورده سوار شد.
چند لحظه بیشتر نگذشته بود که گویا فهمید ماشین رواشتباه سوار شده.
با احترام از راننده خواست که نگه‌داره تا پیاده بشه.

تا این‌جای ماجرا طبیعیه. اما چیزی که عجیب و ناخوشایند بود، واکنش یکی از مسافرها بود.
نه راننده، که خودش مسئول اتوبوسه، بلکه یک مسافر که هیچ ربطی به موضوع نداشت، شروع کرد به غر زدن!
با لحنی تند و طلبکارانه سر اون زن بی‌چاره که:
«خب از اول می‌پرسیدی دیگه! چرا دقت نکردی؟!»

پیرزن، چندبار عذر خواست.
اما فایده‌ای نداشت؛ بعضی‌ها نه فقط نمی‌شنون، که انگار میل دارن کسی رو خرد کنن.
زن پیاده شد و رفت. اما اون آقا، همچنان ادامه می‌داد.
درست مثل کسی که دلش می‌خواد هرطور شده، خودش رو محق نشون بده، حتی به قیمت رنجوندن دل یه انسان سالخورده.

راستش، اگر راننده چیزی می‌گفت، شاید هنوز قابل درک بود. چون دست‌کم درگیر نظم و مسیر بود.
ولی یه مسافر؟ واقعاً چرا باید کسی که هیچ نقشی توی ماجرا نداره، این‌قدر اظهار نظر کنه؟
اگر خودش رو جای اون زن نمی‌ذاره، نمی‌تونه برای یه لحظه، مادرش یا خواهری یا عزیزی رو تصور کنه که یه روز، یه جا، به خاطر یه اشتباه کوچیک، محتاج کمی ملاحظه‌ست؟

گاهی سکوت، نه‌فقط احترامه، بلکه نشونه‌ی بلوغ و فهمه.
بعضی حرف‌ها، وقتی گفته نشن، آدم سنگین‌تر و شریف‌تر به‌نظر میاد.
چون یه کلمه‌ی نابجا، بی‌اون‌که فایده‌ای داشته باشه، می‌تونه تلخی ایجاد کنه.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم چه زیبا فرمود:

مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ
«هركس به الله و روز قيامت ايمان دارد، پس باید سخن نیک بگويد يا ساكت شود.»


منبع روایت: متفق علیه

  • حسین عمرزاده

روایت سقوط یک دل: داستان عبدة بن عبدالرحیم

در یکی از برگ‌های تاریخ، در سال ۲۷۸ هجری، ابن‌کثیر ـ مورخ بزرگ اسلامی ـ در کتاب سترگ البدایة و النهایة، ماجرایی عجیب و تلخ را ثبت کرده است؛ ماجرایی که آغازش نور بود و پایانش تاریکی... همه‌چیز از یک نگاه شروع شد، و به سقوط کامل ایمان انجامید.

شخص این ماجرا عبدة بن عبدالرحیم است؛ مردی که در روزگار خود، به روزه‌داری و شب‌زنده‌داری شهره بود. حافظ قرآن بود و اهل جهاد، به‌ویژه در مرزهای سرزمین روم. مردی که عبادتش زبان‌زد بود، مجاهداتش مشهور، و دل‌سپردگی‌اش به کتاب خدا، ستوده. اما ابن‌کثیر، با تمام آشنایی‌اش به فضائل این مرد، هنگامی که خبر مرگش را در حوادث سال ۲۷۸ نقل می‌کند، با صراحتی شگفت‌انگیز می‌نویسد: «قَبَّحهُ الله»؛ خدا خوارش کند!

چرا؟ مگر چنین مردی شایسته لعن است؟ حافظ قرآن، شب‌زنده‌دار، مجاهد در راه خدا؟!

پاسخ ابن‌کثیر در ادامه روایت روشن می‌شود؛ داستانی که عبرتی‌ست برای دل‌هایی که در غفلت‌اند.

در یکی از نبردها، مسلمانان در حال محاصره یکی از دژهای روم بودند. عبده، همچون همیشه، در کنار مجاهدین حضور داشت. در همین هنگام، زنی از رومیان، از پنجره‌ای ظاهر شد. زنی زیبا، از اهالی سرزمین دشمن. و عبده... نگاهی کرد. نگاهی ساده، اما بلند. همان نگاهی که بسیاری آن را بی‌اهمیت می‌شمارند.

همین نگاه، آغاز سقوط بود.

كل الحوادث مبداها من النظر ... ومعظم النار من مستصغر الشرر

كم نظرة فتكت في قلب صاحبها ... فتك السهام بلا قوس ولا وتر

والمرء ما دام ذا عين يقلبها ... في أعين الغيد موقوف على الخطر

يسر مقلته ما ضر مهجته ... لا مرحبا بسرور عاد بالضرر

چه بسیار آتشی که از جرقه‌ای کوچک زاده می‌شود. چه بسیار نگاهی که بی‌کمان و بی‌وتر (زِه)، همچون تیر، دل را می‌شکافد. انسان تا چشم دارد و در چشمان زیبارویان می‌نگرد، همیشه در معرض خطر است. آن‌چه چشم را می‌رباید، چه بسا دل را می‌سوزاند؛ و چه شادی‌ای است که با اندوه بازگردد؟

عبده به زن نگریست، نگریست و نگریست... و نگاه، به عشق انجامید. دلش به دام افتاد. آن‌قدر که با آن زن مکاتبه کرد.

و زن، برای عشقش یک شرط گذاشت: باید از اسلام خارج شوی.

عبده، مردی که حافظ قرآن بود، مردی که در رکاب مسلمانان شمشیر زده بود، یک‌باره دل از همه برید. ناگهان مسلمانان دیدند که او دیگر در صف‌شان نیست. کنار همان زن ایستاده بود. و نه‌تنها از اسلام تبرّی جسته، بلکه آشکارا نصرانیت خود را اعلام کرده بود.

خبر، همچون صاعقه‌ای، دل مجاهدین را لرزاند. کسی که تا دیروز «لا إله إلا الله» می‌گفت، امروز «خدا یکی از سه خداست» را فریاد می‌زند! مردی که بر توحید می‌بالید، اکنون صلیب به گردن آویخته! کسی که گوشت حرام را نمی‌نگریست، اینک خوک می‌خورد!

و این پایان ماجرا نبود.

مدتی گذشت. یکی از مسلمانان، به‌تصادف، او را دید. در همان حال، در همان لباس، با همان صلیب. دلش لرزید. به‌سراغش رفت و گفت: ای فلانی، نمازهایت چه شد؟! خواست یاد گذشته را در دلش زنده کند؛ روزهایی که شب‌ها را به شب‌زنده‌داری می‌گذراند، در حلقه صالحین می‌نشست، و انس‌اش با قرآن بود؛ با کلام خداوند عزیز. گفت: روزه‌هایت چه شد؟ قرآن در سینه‌ات کجاست؟ هیچ نمانده؟ همه‌چیز رفت؟!

و پاسخ عبده، لرزه بر جان می‌اندازد.

گفت: بدان که من تمام قرآن را فراموش کرده‌ام، و هیچ‌چیز از آن در سینه‌ام باقی نمانده... جز یک آیه:


 رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ۖ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

چه بسا کسانی که کافر شدند دوست دارند (و آرزو می کنند) که ای کاش مسلمان بودند.

بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند، و آرزوها (ی دراز) سرگرم (وغافل) شان سازد، پس بزودی خواهند دانست. [آیات ۲ و ۳ سوره‌ی الحِجر]

خدا، همه قرآن را از یادش برد، جز همین یک آیه؛ آیه‌ای که همچون آتش در دلش می‌سوخت.

پایانی سهمناک برای مردی که با قرآن آغاز کرده بود...

پناه می‌بریم به خدا. و از او عفو و سلامتی می‌طلبیم.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

به یاد داشته باشیم:

دشمنِ بی‌دین و خدا‌نشناس، از زن ـ  فاسد ـ در برابر مردان باایمان، به‌عنوان سلاح بهره می‌گیرد.

اما برخلاف تصور رایج، این سلاح لزوماً در قالب ظاهری آرایش‌شده و فسادانگیز ظاهر نمی‌شود؛ بلکه گاه، بسته به موقعیت و مخاطب، ممکن است در پوششی کاملاً دیندارانه، با حجابی کامل و زبانی آراسته به «قال الله» و «قال الرسول» و... ، ایفای نقش کند.

از همین‌رو، تنها راه مصون‌ماندن از این فتنه‌ها، تمسک به تقوا، پایبندی عملی به آموزه‌های اسلام و رعایت دقیق توصیه‌های پیشگیرانه‌ی دینی است؛ چراکه بسیاری از فتنه‌ها، حتی به ذهن نیز خطور نمی‌کنند، اما انسان را به‌آسانی در کام خود فرو می‌برند.

  • حسین عمرزاده

خداوند در قرآن به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌فرماید:

قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ

«به زنان مؤمن بگو چشم‌های خود را (از نگاه به نامحرم) فرو گیرند.» (سوره نور، آیه ۳۱)

ابن کثیر رحمه‌الله در تفسیر این آیه می‌نویسد:

هذا أمر من الله تعالى للنساء المؤمنات ، وغيرة منه لأزواجهن ، عباده المؤمنين ، وتمييز لهن عن صفة نساء الجاهلية وفعال المشركات .

«این فرمانی است از سوی خداوند متعال برای زنانِ مؤمن، و نیز بیانگر غیرت الهی نسبت به همسرانِ آنان، بندگانِ مؤمن اوست؛ و نیز وسیله‌ای برای متمایز ساختن آنان از ویژگی‌های زنانِ جاهلیت و رفتارهای زنان مشرک.»

فقوله تعالى : ( وقل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن ) أي : عما حرم الله عليهن من النظر إلى غير أزواجهن . ولهذا ذهب [ كثير من العلماء ] إلى أنه : لا يجوز للمرأة أن تنظر إلى الأجانب بشهوة ولا بغير شهوة أصلا . واحتج كثير منهم بما رواه أبو داود والترمذي ، من حديث الزهري ، عن نبهان - مولى أم سلمة - أنه حدثه : أن أم سلمة حدثته : أنها كانت عند رسول الله صلى الله عليه وسلم وميمونة ، قالت : فبينما نحن عنده أقبل ابن أم مكتوم ، فدخل عليه ، وذلك بعدما أمرنا بالحجاب ، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : " احتجبا منه " فقلت : يا رسول الله ، أليس هو أعمى لا يبصرنا ولا يعرفنا؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم : " أو عمياوان أنتما؟ ألستما تبصرانه " .

ثم قال الترمذي : هذا حديث حسن صحيح

«در مورد فرمایش خداوند متعال که می‌فرماید:

وقل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن
«و به زنان مؤمن بگو چشمهای خود را (از نگاه به نامحرم) فرو گیرند.»(سوره‌ی نور، آیه‌ی ۳۱)

یعنی:

از آنچه خداوند نگاه کردن به آن را بر آنان حرام کرده، چشم‌پوشی کنند؛
از جمله، نگاه به مردان بیگانه‌ای که همسر آنان نیستند.

و به همین دلیل، بسیاری از علما بر این نظرند که:
برای زن جایز نیست که به مردان نامحرم نگاه کند،
خواه با شهوت و خواه بی‌هیچ قصد شهوت، در هر حال جایز نیست.

و گروه زیادی از علما به این روایت برای اثبات نظر خود استدلال کرده‌اند؛
روایتی که ابو داود و ترمذی نقل کرده‌اند، از طریق زهری، از نُبهان ـ غلام آزادشده‌ی امّ‌سلمه ـ
که او از امّ‌سلمه، همسر پیامبر، روایت کرده که گفت:

ما (یعنی من و میمونه) نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم بودیم. در همین هنگام، ابن‌ام‌مکتوم وارد شد، و این در زمانی بود که دستور حجاب به ما داده شده بود. پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: "خودتان را از او بپوشانید (حجاب کنید)."
من گفتم: ای رسول خدا! مگر او نابینا نیست؟ ما را نمی‌بیند و نمی‌شناسد.
پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمودند: "مگر شما دو نفر هم نابینا هستید؟ آیا او را نمی‌بینید؟"

و ترمذی در پایان می‌گوید:
این حدیث، حسن و صحیح است.»

  • حسین عمرزاده

دریافت ویدئو

متن نشید

۱.

سَأَروي لِطِفلِي حَديثَ السَّماحِ
برای کودک خود، داستان گذشت و مهربانی را بازخواهم گفت،

حَكايا البُراقِ وَوَقعَ النِّضالْ
حکایت‌های بُراق و پژواکِ جهاد را.


---

۲.

هُنا القُدسُ آثارُ مِسرى الهُدى
اینجا، قدس است؛ جای پای سفر آسمانی هدایت (پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم)،

وَقِبلةُ رُوحي، وَتاجُ الجَمالْ
و قبله‌ی جان من، و تاج زیبایی‌هاست.


---

۳.

سَنَأتي إِلَيكَ نَشُدُّ الرِّحالْ
به‌سوی تو خواهیم آمد و بار سفر خواهیم بست،

وَيَعلُو الأذانُ أذانُ بلالْ
و اذانِ بلال دوباره طنین خواهد افکند.


---

۴.

سَنَأتي بِبَأسٍ لِأهلِ الخَنا
با صلابت و قهر، بر اهل ناپاکی خواهیم تاخت،

وَنَشفي الصُّدورَ بِوَأدِ الضَّلالْ
و دل‌ها را با دفن گمراهی‌ها درمان خواهیم کرد.


---

۵.

سَنُرجِعُ عَدلاً مَضى وَانقَضى
عدالتی را که رفته و سپری شده، بازخواهیم گرداند،

وَنَعنُو سُجوداً لِرَبِّ الجَلالْ
و در برابر پروردگارِ شکوه، سجده‌وار فروتنی خواهیم کرد.


---

۶.

وَمَهما استَبَدَّ العَدُوُّ وَطالْ
و هرچند که دشمن استبداد کند و ظلمش به درازا بکشد،

فَرَبِّي عَزيزٌ شَديدُ المِحالْ
اما پروردگار من نیرومند و سخت‌گیر در انتقام است.


---

(بیت آغازین تکرار می‌شود با ادامه‌ای تازه)


---

۷.

سَأَروي لِطِفلِي حَديثَ السَّماحِ
برای کودک خویش، داستان گذشت و مهربانی را بازخواهم گفت،

حَكايا البُراقِ وَوَقعَ النِّضالْ
حکایت‌های بُراق، و صدای پای پیکار را.


---

۸.

هُنا القُدسُ آثارُ مِسرى الهُدى
اینجا قدس است، با یادگارهای سفر آسمانی هدایت (پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم)،

وَذِكرى النَّبِيِّينَ خَيرِ الرِّجالْ
و خاطره‌ی پیامبران، برترین مردمان.


---

۹.

مَناطُ السَّلامِ، وَمَهوى المُنى
سرزمین صلح، و مأوای آرزوهاست،

وَقِبلةُ رُوحي، وَتاجُ الجَمالْ
و قبله‌ی روح من، و تاج زیبایی‌هاست.


---

۱۰.

هُنا الذِّكرياتُ، هُنا الأَنبِياءْ
اینجاست سرزمین خاطره‌ها؛ اینجاست جایگاه پیامبران،

وَهَديُ النَّبيِّ وَصَحبٍ وَآلِ
و رهنمود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم و یاران و خاندان پاکش.


---

۱۱.

هُناكَ النُفوسُ تَسامَتْ عُلاً
آنجا دل‌ها اوج می‌گیرند و تعالی می‌یابند،

وَتَرقى وَتَسعى لِوَصفِ الكَمالْ
و بالا می‌روند و در جست‌وجوی وصف کمال‌اند.

  • حسین عمرزاده

امام ابن حجر رحمه‌الله می‌نویسد:

"يُقَالُ إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ فَشَهْوَتُهُ أَشَدُّ لِأَنَّ الَّذِي لَا يَتَّقِي يَتَفَرَّجُ بِالنَّظَرِ وَنَحْوِهِ."

گفته‌اند:

هر اندازه انسان نسبت به خداوند پارساتر و پرهیزکارتر باشد، نیروی شهوت در او قوی‌تر و بیشتر خواهد بود؛
زیرا کسی که اهل تقوا نیست، بخشی از خواسته‌های نفسانی خود را از راه چشم‌چرانی و سرگرم شدن به لذت‌های سطحی – چون نگاه‌های آلوده و مشابه آن – فرو می‌نشاند و تخلیه می‌کند.

(اما فرد باتقوا، نگاه را فرو می‌گیرد و دل را از آن سرگرمی‌های ظاهری بازمی‌دارد؛
و درست از همین رو، شهوت در درونش فشرده‌تر و شعله‌ورتر باقی می‌ماند.)

فتح الباری، جلد ۶، صفحه ۴۶۲


امام قرطبی رحمه‌الله نیز گفته است:

"وَيُقَالُ: إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ أَتْقَى فَشَهْوَتُهُ أَشَدُّ، لِأَنَّ الَّذِي لَا يَكُونُ تَقِيًّا فَإِنَّمَا يَتَفَرَّجُ بِالنَّظَرِ وَالْمَسِّ، أَلَا تَرَى مَا رُوِيَ فِي الخبر: (العينان تزنيان واليدان تَزْنِيَانِ). فَإِذَا كَانَ فِي النَّظَرِ وَالْمَسِّ نَوْعٌ مِنْ قَضَاءِ الشَّهْوَةِ قَلَّ الْجِمَاعُ، وَالْمُتَّقِي لَا يَنْظُرُ وَلَا يَمَسُّ فَتَكُونُ الشَّهْوَةُ مُجْتَمِعَةٌ فِي نَفْسِهِ فَيَكُونُ أَكْثَرَ جِمَاعًا. وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الْوَرَّاقُ: كُلُّ شَهْوَةٍ تُقَسِّي الْقَلْبَ إِلَّا الْجِمَاعَ فَإِنَّهُ يُصَفِّي الْقَلْبَ، وَلِهَذَا كَانَ الْأَنْبِيَاءُ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ."

و نیز چنین گفته‌اند:

هر که تقوایش بیشتر باشد، میل جنسی‌اش نیز شدیدتر است؛
زیرا انسانی که از تقوا تهی‌ست، خواهش‌های خود را از راه‌هایی چون نگاه شهوت‌آلود و تماس بدنی فرو می‌نشاند و به آرامش ظاهری می‌رسد.
آیا نشنیده‌ای آنچه در حدیث آمده است: «چشم‌ها زنا می‌کنند، و دست‌ها نیز زنا می‌کنند»؟
پس اگر نگاه و لمس، بخشی از شهوت را ارضا کند، میل به آمیزش کاهش می‌یابد.
اما آن‌که اهل تقواست، نه چشم به حرام می‌گشاید و نه دست به لمس می‌برد،
و همین پرهیز، آتشِ میل را در درون او انباشته می‌سازد؛
از این رو، آمیزش جنسی در او بیشتر، و نیاز درونی‌اش افزون‌تر است.

و نیز ابوبکر وَرّاق گفته است:

هر شهوتی دل را تیره و سخت می‌کند، مگر آمیزش، که دل را صیقل می‌دهد و پاک می‌گرداند؛
و از همین رو بود که پیامبران بدان روی می‌آوردند.

تفسیر قرطبی، جلد ۵، صفحه ۲۵۳


نکته‌ی پایانی:

یادآوری این نکته ضروری‌ست که آنچه در بالا گفته شد، به هیچ‌وجه به معنای نسبت دادن ضعف اراده یا ناتوانی به اهل تقوا نیست.
برعکس، تقوا یعنی داشتن نیروی اراده برای ایستادن در برابر خواهش‌های نفس و پرهیز از نافرمانی خدا.
کسانی که اهل تقوا هستند، این تمایلات را انکار نمی‌کنند، بلکه با آگاهی و انتخابی درست، آن‌ها را از راهی سالم، مشروع و حلال پاسخ می‌دهند.

از نکات قابل تأملی که می‌توان از این سخنان برگرفت، دو نکته‌ شایان توجه‌اند:

۱. افراد باتقوا نباید نسبت به این‌گونه تمایلات طبیعی دچار اضطراب، احساس گناه یا درگیری ذهنی بیش از حد شوند.
این میل‌ها بخشی از سرشت انسان‌اند، و آنچه مهم است، شیوه‌ی مواجهه و مدیریت آن‌هاست، نه صرف وجودشان.

۲. در عین حال، نباید هم به نفس خود اعتماد بی‌جا داشت یا خیال کرد که چون انسان باتقواست، دیگر از خطر لغزش‌ها در امان است.
این‌گونه تمایلات نیز مانند بسیاری از عرصه‌های زندگی، می‌توانند آزمونی الهی باشند؛ فرصتی برای رشد، پاداش معنوی، و نزدیک‌تر شدن به خداوند.

  • حسین عمرزاده

عبدالله بن مسعود رضي الله عنه:



لو لم يبقَ من الدهر إلا ليلة، لأحببتُ أن يكون لي في تلك الليلة امرأة.


«اگر از روزگار جز شبی باقی نمانده باشد، دوست دارم در آن شب، زنی (همسری) داشته باشم.»


مصنف ابن أبي شيبة، ج ٩، ص ١٥٨.

  • حسین عمرزاده

امام ابن‌حزم اندلسی (رحمه‌الله) در کتاب الفصل في المِلَل والأهواء والنِّحَل، پس از آنکه بخش‌هایی از تورات را نقل می‌کند که پر از تناقض‌ و سخنان ناراست است، می‌نویسد:


وَهَذَا الْفَصْل شَاهد عدل وبرهان تَامّ وَدَلِيل قَاطع وَحجَّة صَادِقَة فِي أَن توراتهم مبدلة وَأَنَّهَا تَارِيخ مؤلف كتبه لَهُم من تحرض بجهله أَو تعمد بفكره وَأَنَّهَا غير منزلَة من عِنْد الله تَعَالَى.

«این فصل، گواهی‌ای عادلانه، برهانی تمام، دلیلی قاطع و حجتی راستین است بر اینکه توراتِ آنان دگرگون شده؛ و آن چیزی نیست جز متنی تاریخی و ساختگی که کسی آن را برای ایشان نوشته، یا از روی تحریک نادانی‌اش، یا عمداً و با اندیشه؛ و در نتیجه، آن کتابی نیست که از سوی الله متعال نازل شده باشد.»

ابن حزم الأندلسي، الفصل في المِلَل والأهواء والنِّحَل، ج‍ ١، ص‍ ١٤١.

  • حسین عمرزاده

امام ابن کثیر رحمه‌الله در تفسیر این آیه:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا

(به یقین دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان را؛ یهود ومشرکان خواهی یافت)،

می‌نویسد:


ما ذٰكَ إِلَّا لِأَنَّ كُفْرَ اليَهُودِ عِنادٌ وَجُحُودٌ وَمُبَاهَتَةٌ لِلْحَقِّ، وَغَمْطٌ لِلنَّاسِ، وَتَنَقُّصٌ بِحَمَلَةِ الْعِلْمِ. وَلِهٰذَا قَتَلُوا كَثِيرًا مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، حَتَّى هَمُّوا بِقَتْلِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ غَيْرَ مَرَّةٍ، وَسَحَرُوهُ، وَأَلَّبُوا عَلَيْهِ أَشْبَاهَهُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ – عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللهِ الْمُتَتَابِعَةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.


جز به این دلیل نیست که کفر یهود، برخاسته از لجاجت، انکار آگاهانه، ستیز با حقیقت، تحقیر مردم، و کوچک شمردن حاملان علم است. از همین رو بود که آنان بسیاری از پیامبران را به قتل رساندند، و حتی بارها قصد جان پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و سلم ـ را کردند، او را سحر نمودند، و هم‌کیشان مشرک خود را بر ضد او شوراندند. ـ لعنت‌های پی‌درپی خدا تا روز قیامت بر آنان باد.


تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۱۵۰.

  • حسین عمرزاده

داستان ما، حکایت بغداد است…
شهری کهن،
در خوابِ نازِ بی‌خیالی،
غرقه بود.
و فریادی پنهان در باد،
می‌گفت:
«به ما چه؟
ما که دوریم،
ما که امنیم،
ما چرا باید بسوزیم؟»

اما
باد وزید،
ابر سیاه مغول آمد،
و شمشیرش،
نه مرز می‌شناخت،
نه خواب،
نه کودکی،
نه کتاب.

بغداد،
با هزاران فانوس خاموش،
افتاد.
و خاکِ خاور،
از خونِ مردمش
سرخ شد.

تاریخ
هنوز هم از آن روز،
با هق‌هق،
یاد می‌کند.

و امروز،
غزه‌ست که ایستاده،
میان دود و آتش و آیه.
اگر سنگرِ غزه فرو ریزد،
نوبت ماست،
نوبتِ خانه‌های روشنِ ما،
دل‌های خاموشِ ما،
شهرهای دورِ ما…


📚منقول

  • حسین عمرزاده

از تأمل در آیات سوره کهف، آنچه به‌روشنی استنباط می‌شود، این است که شخصیت مورد نظر قرآن با عنوان «ذوالقرنین»، پادشاهی مؤمن و موحّد بوده است؛ فرمانروایی که خداوند را با تعبیر «ربّی» یاد می‌کند و در تصمیم‌گیری‌ها و عملکردهای خود، خویش را در برابر او مسئول می‌داند. در آیاتی مانند «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِ» (کهف، ۸۷) و «قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» (کهف، ۹۵) و نیز «قَالَ هَٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي» (کهف، ۹۸)، ذوالقرنین آشکارا از خداوند یکتا و یک رب سخن می‌گوید، نه مجموعه‌ای از خدایان. او هم در مقام فرمانروا و هم در مقام یک انسان، تسلیم حکم خداوندی است که او را بر زمین تمکین داده، و مسئولیت اجتماعی و اخلاقی وی را در قبال ظالمان و صالحان تعریف کرده است.


در مقابل، در سال‌های اخیر، جریان‌های باستان‌گرا که موضعی ستیزنده نسبت به اسلام دارند، کوشیده‌اند با تکیه بر برخی استنباط‌ها، شخصیت کوروش هخامنشی را با ذوالقرنین قرآنی منطبق بدانند و او را نماد حقوق بشر، آزادی و حتی توحید معرفی کنند. حال آنکه این تطبیق، با بررسی دقیق منابع دینی و اسناد تاریخی، نه‌تنها پشتوانه‌ای محکم ندارد، بلکه به‌روشنی با مستندات موجود در تضاد است.


از مهم‌ترین منابع موجود درباره باورهای دینی کوروش، «استوانه کوروش» یا «منشور کوروش» است؛ لوحی گلی که به زبان اکدی و به خط میخی بابلی نوشته شده و از مهم‌ترین آثار باستانی به‌جامانده از دوره هخامنشی به‌شمار می‌رود. این منشور پس از تصرف بابل در سال ۵۳۸ پیش از میلاد نوشته شد و محتوای آن، نمایانگر سیاست مذهبی، فرهنگی و اجتماعی کوروش در مواجهه با مردم بابل است.


بر اساس ترجمه دقیق و علمی این لوح توسط دکتر عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر برجسته زبان‌های باستانی، واژه «مردوک» (Marduk) دست‌کم ۲۳ بار در این متن تکرار شده است. مردوک، خدای اصلی بابلیان و پرستش‌شده در شهر بابل بود. در متن منشور، کوروش نه‌تنها مردوک را خدای بزرگ و سرور خدایان می‌خواند، بلکه خود را برانگیخته‌ی او معرفی می‌کند، از رضایت مردوک نسبت به خود سخن می‌گوید، و حتی اذعان دارد که به پرستش روزانه او پرداخته است.
نکاتی از این متن که اهمیت ویژه‌ای دارند، از این قرارند:


- مردوک، خدای اصلی و سرچشمه مشروعیت سلطنت کوروش معرفی شده است.
- مردوک کوروش را برمی‌گزیند، او را به پادشاهی می‌رساند، و سرزمین‌ها را به اطاعت از او درمی‌آورد.
- کوروش با صراحت اعلام می‌کند که «هر روز در پرستش او می‌کوشیدم»، و از شادی مردوک نسبت به اعمالش سخن می‌گوید.
- از مردوک با تعابیری چون «خدای من» و «سرور خدایان» یاد شده، که موحدان نمی‌توانند برای خدای خود به‌کار برند مگر با حذف کامل هر گونه شرک و انسان‌انگاری.


در فرهنگ دینی بابلیان، مردوک نه‌تنها «خدای خدایان» به‌شمار می‌رفت، بلکه صاحب صفاتی کاملاً ناسازگار با مفهوم توحیدی خداوند یگانه بود. او، بر اساس اساطیر بابلی، فرزند انکی (خدای آب‌ها) بود، جانشین آنو (خدای آسمان‌ها) شد، در نبردی اسطوره‌ای با هیولایی به‌نام تیامات پیروز گشت و از ترکیب خون او با خاک، انسان را آفرید. مردوک، خدای جادو و سحر و فرمانروای دنیای زیرین نیز محسوب می‌شد. در برخی منابع او را در کوهی در عالم مردگان زندانی می‌دانستند و در آیین‌های آیینی مانند جشن «اکیتو»، تلاش برای آزادی او انجام می‌گرفت. این تصویر، هیچ نسبتی با مفهوم خدای یگانه و قادر مطلق در قرآن ندارد.


از سوی دیگر، بر اساس نقل منابع معتبری چون نوشته‌های حسن پیرنیا، مورخ شهیر ایرانی، مردوک در بابل نه به عنوان خدای نادیدنی و ماورایی، بلکه در قالب تندیس و بت مورد پرستش بود. این همان ویژگی است که قرآن و تمامی ادیان توحیدی به‌شدت با آن مقابله می‌کنند.

افزون بر این، وجود نام نبو (فرزند مردوک) در منشور کوروش و دعای کوروش برای رضایت این خدایان، گویای تعلق کامل او به یک منظومه فکری و دینی چندخدایی (Polytheism) است. چنین منظومه‌ای نه‌تنها با آموزه‌های توحیدی ناسازگار است، بلکه به‌وضوح در تعارض با آنچه ذوالقرنین قرآنی در آیات کهف می‌گوید، قرار دارد.

از دیگر شواهد تاریخی که با رویکرد قرآنی در توصیف شخصیت ذوالقرنین سازگاری ندارد، کشفی است باستان‌شناختی در نزدیکی تخت جمشید، که ابعاد اعتقادی آن اهمیت فراوان دارد. در جریان کاوش‌های پژوهشگران ایرانی و بین‌المللی، بنایی بزرگ از دوره‌ی هخامنشیان شناسایی شده که به‌احتمال فراوان در زمان کوروش بنا شده و ساخت آن به هنرمندان بابلی نسبت داده شده است. این بنا با آجرهای لعاب‌دار مزین به نقوش اسطوره‌ای، از جمله جانور افسانه‌ای «موشخوشو»، شناخته می‌شود؛ نمادی که در آیین بابلی به‌طور خاص به خدای مردوک نسبت داده می‌شود.

بر اساس نظر کارشناسان، تطابق کامل قالب‌های تزئینی این آجرها با نقش‌های به‌کاررفته در دروازه ایشتار در بابل، حاکی از آن است که پس از فتح بابل، کوروش نه‌تنها به کاهنان بابلی اجازه داده در خاستگاه قدرت هخامنشیان بنایی با نقوش آیینی و اسطوره‌ای خود برپا کنند، بلکه زمینه‌ساز انتقال مفاهیم و نمادهای دینی مردوک به درون ساختار فرهنگی پارس شده است. این نکته از آن‌رو حائز اهمیت است که صرف حضور این نمادها در مرکز جغرافیایی و سیاسی شاهنشاهی هخامنشی، نشانگر ارادت و پایبندی کوروش به آیین مردوک، نه‌فقط به‌مثابه سیاستی دیپلماتیک، بلکه به‌عنوان التزامی اعتقادی است؛ چراکه حکمرانی که اجازه می‌دهد در سرزمینش نیایشگاهی با نمادهای خدای بیگانه ساخته شود، نه در قلمرو مغلوب، بلکه در قلب قدرت خود، در حقیقت نشان می‌دهد که آن خدای بیگانه، برای او بیگانه نبوده است.

افزون بر آن، کشف تعداد زیادی از موتیف این حیوان اسطوره ای تردیدی باقی نگذاشته که بنا مربوط به دوره کوروش است. اما اینکه این بنا در دوره داریوش هخامنشی تحمل شده و با تغییر نگرش‌های مذهبی خشایارشا از دیگر ایزدان به ایزد اهورامزدا چه کارکردی پیدا کرده است، همه از جمله مواردی است که کشف این بنا پرسش‌های جدیدی را در ارتباط با نگرش‌های مذهبی جامعه هخامنشی مطرح کرده است. 

در پرتو همین شواهد، روشن می‌شود که تصویر کوروش به‌عنوان شخصیتی توحیدی و قابل تطبیق با ذوالقرنین، با واقعیت تاریخی و شواهد مادی در تعارضی آشکار است. یافته‌های این فصل از پژوهش‌ها که به‌کوشش پژوهشکده باستان‌شناسی پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد، سازمان میراث فرهنگی فارس و دانشگاه بولونیا ایتالیا انجام گرفته، همچنان در حال بررسی است؛ اما حتی در این مرحله نیز دلالت‌های آن، نقطه‌ی عطفی در نقد فرضیه‌ی تطبیق کوروش و ذوالقرنین محسوب می‌شود.


بنابراین، تطبیق کوروش با ذوالقرنین قرآنی، بر پایه‌ی اسناد و متون معتبر، نه‌تنها قابل دفاع نیست، بلکه با اصول روش‌شناسی تاریخی، متنی و دینی نیز ناسازگار است و نمی‌توان با اتکا به انگاره‌های احساسی یا ایدئولوژیک، او را به‌عنوان الگوی توحیدی قرآنی معرفی کرد.

چنین تطبیقی بیشتر بازتابی از نگاه‌های مدرن سیستماتیک و تلاش برای ساختن هویتی مستقل از دین است، نه استنباطی علمی و بی‌طرفانه از متون تاریخی و دینی.

منابع و پی‌نوشت‌ها :

۱. ارفعی، عبدالمجید. (۱۳۶۶). فرمان کوروش بزرگ. تهران: فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ۹.

۲. گریمال، پی‌یر. (۱۳۷۳). اسطوره‌های بابل و ایران باستان (ترجمهٔ ایرج علی‌آبادی). تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. چاپ چهارم.

۳. Wikipedia. «مردوک»، ویکی‌پدیای فارسی:


https://fa.wikipedia.org/wiki/مردوک

۴. پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، جلد اول، صص ۶۹۹–۷۰۰؛ جلد دوم، ص ۱۵۳۲. تهران: دنیای کتاب. چاپ اول.

۵. «کشف نیایشگاه مردوک در تخت‌جمشید؟». (۲۰۱۳). صدای آمریکا – بخش فارسی:


https://ir.voanews.com/a/persepolis-cyrus-marduk-temple/1780257.html

در Jewish Virtual Library یعنی «کتابخانه مجازی یهودیان» می‌خوانیم:


The origin of Marduk's name is unknown but there are some suggested etymologies, the most accepted being from Sumerian (A) MAR. UTU (K), "the young bull [or calf] of Samaš [Utu] the Sungod.


مبدأ نام مردوک ناشناخته است، اما چند ریشه‌یابی پیشنهادی برای آن وجود دارد که پذیرفته‌شده‌ترین آن از زبان سومری است: (A) MAR. UTU (K) به معنای «گوساله یا گاو نر جوان سماش [او تو]، خدای خورشید».

https://www.jewishvirtuallibrary.org/marduk?utm_source=chatgpt.com


بعد، جوان خام و ناآگاه سیاست‌زده‌ی ایرانی، از این بت باستانی بابلی، پلاک و گردنبند تهیه می‌کند و به وهم تصویر اهورامزدا آن را به گردن می‌آویزد!
واژه‌ی «مردوک» به معنای گاو و گوساله است.
یعنی هرجا که یهودیان از کسی یا مکتبی تمجید کردند (همان‌گونه که عاشق سینه‌چاک و دلسوخته‌ی کوروش هخامنشی‌اند)، مطمئن باشید قطعاً ردپایی از گوساله‌پرستی و گاوپرستی (علاوه بر هر نوع شرک، کفر و الحاد دیگری) در آن هست.


فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِي

آنگاه برای آنها مجسمه ی گوساله ای که صدای (چون صدای گوساله) داشت، پدید آورد، پس (سامری و پیروانش به مردم) گفتند: «این معبود شما، و معبود موسی است، که آن را فراموش کرده است».[طه : ٨٨]

  • حسین عمرزاده

عبداللطیف بغدادی (۵۵۷–۶۲۹ هـ / ۱۱۶۲–۱۲۳۱ م) رحمه‌الله، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های علمی و فرهنگی جهان اسلام در سدهٔ ششم و هفتم هجری، و یکی از کسانی که زندگی در دوران صلاح‌الدین ایوبی را تجربه کرد، روایت می‌کند:

«وقتی به قدس رسیدم، صلاح‌الدین در آنجا حضور داشت. پادشاهی را دیدم که دیدگان را از هیبت پر می‌کرد و دل‌ها را از محبت لبریز. در عین بلندمرتبگی، نزدیک می‌نمود، ساده‌خو و دوست‌داشتنی بود. یارانش به او اقتدا می‌کردند و در نیکی‌ پیشی می‌گرفتند، چنان‌که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا﴾ [سوره حِجر، آیه ۴۷].

در نخستین شبی که به مجلسش راه یافتم، دیدم محفلی است پرشور از دانشمندان که به بحث و گفت‌وگو سرگرم‌اند، و او با دقت به سخنان آنان گوش می‌سپارد، مشارکت می‌کرد، و درباره‌ی چگونگی ساخت دیوارها و کندن خندق‌ها سخن می‌گفت. هر بار سخنی نو و اندیشه‌ای بدیع عرضه می‌داشت. به‌ویژه در ساخت دیوار و خندق اطراف بیت‌المقدس بسیار جدی و کوشا بود، چنان‌که خود شخصاً بر کار نظارت می‌کرد، حتی سنگ‌ها را بر دوش می‌نهاد و حمل می‌کرد. دیگران نیز از او پیروی می‌کردند، تا آنجا که قاضی فاضل و عماد نیز تا هنگام ظهر در کار مشارکت داشتند. آنگاه سفره پهن می‌شد، اندکی می‌آرمید و عصرگاه سوار می‌شد، سپس با نور مشعل‌ها بازمی‌گشت.

روزی یکی از صنعت‌کاران به او گفت: این سنگ‌هایی که از ته خندق بریده می‌شوند، سست و نرم‌اند.
او پاسخ داد: چنین است سنگ‌هایی که در کنار آب و در بستر نمناک‌اند؛ اما همین که آفتاب بر آن‌ها بتابد، سخت و استوار می‌شوند.

صلاح‌الدین، کتاب «حماسه» را از حفظ داشت و می‌پنداشت که هر فقیهی نیز آن را حفظ است. پس چون شعری از آن می‌خواند و در ادامه آن درنگ می‌کرد، از دیگران می‌خواست که آن را ادامه دهند، ولی کسی نمی‌توانست. چنین اتفاقی با قاضی فاضل نیز افتاد، چون آن را حفظ نداشت، برخاست و رفت، و تا آن را حفظ نکرد، بازنگشت.»

و اما نکته‌ای بسیار مهم، به‌ویژه برای عزیزانی که در مواجهه با خطاها و لغزش‌های خواهران ‌و برادران مسلمان‌شان، دچار یأس یا قضاوت‌های قطعی می‌شوند:

راوی در ادامه می‌گوید:

وَكَانَ صَلاَح الدِّيْنِ شِحْنَة دِمَشْق، فَكَانَ يَشرَب الخَمْر، ثُمَّ تَابَ.

«صلاح‌الدین قبلاً شَحنه‌ی دمشق بود (یعنی فرماندهٔ نظامی و مسئول انتظامات شهر). در آن دوره، شراب می‌نوشید، اما بعدها توبه کرد.»

منبع: سیر أعلام النبلاء، ج ۲۱، ص ۲۸۲.


این متن و جمله پایانی، ورای یک روایت تاریخی، حامل پیامی ژرف و ایمانی‌ست: آن‌که بعدها به این سلوک ایده‌آل رسیده و به الگوی دیانت، جهاد و عدالت بدل شد، در گذشته‌اش لغزش هم داشت. اما راه بازگشت را یافت. این‌گونه است که رحمت الهی، درهای توبه را به روی بندگان گشوده است؛ و هیچ گناه‌کاری را نباید پیش از بسته‌شدن پروندهٔ عمر، از دایرهٔ امید و هدایت خارج پنداشت.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

در روزگار ما، پدیده‌ی گفت‌وگو و مناظره، که در اصل می‌تواند بستری برای تبیین حقیقت و ارتقای فهم جمعی باشد، گاه چنان از معنا و غایت اصیل خود تهی می‌شود که بیشتر به جدل‌هایی سطحی و بی‌ثمر می‌ماند. برخی افراد را می‌توان دید که چنان شتاب‌زده و بی‌قاعده به مجادله گرایش دارند که به محض آن‌که بشنوند کسی، حتی در موضوعی فرعی و نه چندان حیاتی، اظهار نظری کرده است، بی‌درنگ اعلامیه‌ای منتشر می‌کنند و او را به «مناظره» فرا می‌خوانند! این رویکرد، در بسیاری موارد، نه از سر دغدغه‌ی حقیقت، بلکه از انگیزه‌هایی چون میل به دیده‌شدن، شهرت‌طلبی یا گاه از روی خامی و ناپختگی فکری و اخلاقی نشأت می‌گیرد.

برای دقت بیشتر در فهم این پدیده، خوب است نگاهی به خود واژه‌ی مناظره بیفکنیم. «مناظره» مصدر باب مفاعله از ریشه‌ی «نظر» است و در اصل به معنای «نگریستن متقابل و سنجش اندیشه‌ها با هدف رسیدن به حقیقت» آمده است. این واژه، برخلاف «جدال» که بیشتر بار منفی دارد، دلالت بر فرایندی عقلانی، متقابل و متین دارد که در آن دو طرف با نگاهی دقیق و استدلالی، به بررسی موضوعی می‌پردازند؛ نه برای غلبه بر دیگری، بلکه برای کشف حقیقت. با این حال، آن‌چه امروز گاه با نام مناظره عرضه می‌شود، در واقع چیزی جز جدل‌های بی‌پایه نیست که بیشتر به هیاهوی رسانه‌ای یا رقابت‌های شخصی شباهت دارد.

حال آن‌که اگر به سیره‌ی علمی و عملی پیشوایان دین بنگریم، درمی‌یابیم که آنان، برخلاف این رویه‌های رایج و سطحی، به‌شدت از جدل‌های بی‌ثمر پرهیز می‌کردند. پرهیز آنان نه از سر ضعف علمی، بلکه از آن‌رو بود که می‌دانستند مجادله‌ی بی‌ضابطه، هم موجب اتلاف وقت است و هم به تضعیف اصول اخلاقی، معنوی و روش‌مند گفت‌وگو منجر می‌شود. در آثار این ائمه، مباحثه تنها در موارد معدود و پس از سنجش دقیق شرایط، نیت‌ها، و تبعات آن پذیرفته شده است؛ و حتی در آن موارد نیز، مرز اخلاق و انصاف هرگز زیر پا گذاشته نمی‌شد.

مناظره، اگر با نیت کشف حقیقت، در فضایی عقلانی، اخلاقی و با رعایت آداب علمی انجام گیرد، می‌تواند بسیار پربرکت و سازنده باشد. اما هنگامی که به ابزاری برای خودنمایی، غلبه‌طلبی یا سرگرمی بدل شود، نه‌تنها ثمری ندارد، بلکه می‌تواند به انحطاط فرهنگی و افول اخلاقی بینجامد. از همین رو، بازگشت به سنت عقلانی و اخلاقیِ پیشوایان علم و دین، ضرورتی حیاتی برای سلامت فضای فکری جامعه است.

  • حسین عمرزاده

تابعي بزرگوار، ابن جُریج روزی با مردی خوش‌سیما برخورد کرد. از او پرسید: "آیا خواهری داری؟"
آن مرد پاسخ داد: "بله."
ابن جریج با خواهر او ازدواج کرد و گفت: "شاید این زیبایی که در برادر هست، در خواهرش هم باشد."

منبع: سير أعلام النبلاء، ج ٩، ص ٢٦٩.

پ.ن اول: این گزارش تاریخی، هرچند در نگاه نخست ممکن است طنزآمیز به نظر برسد، اما در دل خود نکات ژرف و قابل تأملی را در بر دارد؛ نکاتی که بازتابی از بافت فرهنگی و اجتماعی جوامع مسلمان در آن دوران است.

نخست، این حکایت به روشنی گویای وضعیت ظاهری و پوشش زنان آن عصر است. آن‌گونه که از روایت برمی‌آید، بانوان مسلمان نه‌تنها به حجاب شرعی پایبند بودند، بلکه در جامعه نیز حضوری همراه با وقار و پوشیدگی داشتند؛ تا آن‌جا که چهره آنان حتی برای مردانی مانند ابن جریج، که اهل علم و دیانت بود، پوشیده می‌ماند. اگر غیر از این بود، یعنی اگر زنان با چهره‌ای آشکار در اجتماع ظاهر می‌شدند، نیازی به چنین ابتکار کنجکاوانه‌ای – مانند سنجش زیبایی خواهر از طریق برادر – احساس نمی‌شد. این خود نشانه‌ای از فضای عفاف‌مدار و متعهد آن زمان است.

نکته قابل توجه دیگر، سادگی و بی‌تکلفی در امر ازدواج است. در این روایت، خبری از معیارهای پیچیده و گاه غیرواقع‌بینانه نیست. ابن جریج تنها با مشاهده‌ی چهره‌ی برادر، به امید شباهت خانوادگی، اقدام به ازدواج با خواهر او می‌کند. این سادگی نه از سر سهل‌انگاری است، بلکه ناشی از نگاه واقع‌گرایانه و اولویت دادن به ارزش‌های اصیل است.

مردمان آن دوران، با وجود پایبندی عمیق به شرع و دین، ازدواج را به مسأله‌ای پیچیده و پرهزینه تبدیل نکرده بودند. این درسی است برای ما که در روزگار کنونی، گاه آن‌چنان معیارهای عجیب و فرساینده‌ای برای ازدواج می‌تراشیم که گویی باید فردی را به سفارش از کارخانه ساخت! در حالی که حقیقت آن است که ازدواج باید امری ساده، اسلامی، و متناسب با فطرت باشد؛ نه آزمونی طاقت‌فرسا که در نهایت، بسیاری را از اصل ماجرا دور می‌سازد.

پ.ن دوم: امام بخاری در صحیح خود بابی با عنوان «بَابُ عَرْضِ الإِنْسَانِ ابْنَتَهُ أَوْ أُخْتَهُ عَلَى أَهْلِ الخَيْرِ» (پیشنهاد نمودن دختر یا خواهر -برای ازدواج- از سوی انسان به افراد شایسته و نیکوکار) گشوده و در آن به این موضوع پرداخته است.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest