| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

کودکان مهاجرین و انصار در دامان اسلام پرورش یافتند، چراکه یاران پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم)، که برترین انسان‌ها پس از پیامبران بودند، آنان را تربیت می‌کردند. این کودکان پیامبر را در میان خود می‌دیدند، با محبت او رشد می‌کردند و از همان کودکی فداکاری در راه او را می‌آموختند.

یکی از جلوه‌های این حقیقت را در حدیثی از عبدالرحمن بن عوف (رَضِيَ اللهُ عَنهُ) درباره‌ی نبرد بدر می‌بینیم. او روایت می‌کند که در آن روز، که نخستین جنگ میان مسلمانان و مشرکین قریش بود، در صف رزمندگان ایستاده بود. هنگامی که به راست و چپ خود نگریست، دو نوجوان از انصار را در کنار خود دید. در دل آرزو کرد که ای کاش به‌جای آن‌ها، دو مرد نیرومند و جنگ‌آزموده کنارش بودند، چراکه مردان میانسال در میدان نبرد استوارتر و برای همرزمانشان مفیدترند.

این دو نوجوان، مُعاذُ بنُ عَمرِو بنِ جَموح و مُعاذُ بنُ عَفراء (رَضيَ اللهُ عَنهُما) بودند. یکی از آن‌ها با اشاره‌ای آرام توجه عبدالرحمن را جلب کرد و پرسید:
«ای عمو! آیا ابوجهل را می‌شناسی؟»
عبدالرحمن پاسخ داد: «بله، اما چرا از او می‌پرسی، پسر برادرم؟»
نوجوان با لحنی استوار گفت: «شنیده‌ام که او به پیامبر خدا (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) دشنام می‌دهد. سوگند می‌خورم که اگر او را ببینم، تا زمانی که یکی از ما زنده باشد، از او جدا نخواهم شد!»

عبدالرحمن از این سخنان شگفت‌زده شد. اندکی بعد، نوجوان دیگر نیز همین پرسش را مطرح کرد و همان سخنان را گفت.

زمانی نگذشت که عبدالرحمن در میان لشکر مشرکین، ابوجهل را دید. بی‌درنگ او را به این دو نوجوان نشان داد. آنان بلافاصله شمشیرهایشان را کشیدند و به سوی او حمله بردند. در این نبرد جانانه، ابوجهل به خاک افتاد.

پس از آن، آن دو نوجوان نزد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) رفتند و خبر این پیروزی را دادند. پیامبر از آنان پرسید:
«کدام‌یک او را کشته است؟»
هر دو پاسخ دادند: «من او را کشته‌ام!»

پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمود: «آیا شمشیرهایتان را از خون پاک کرده‌اید؟»
گفتند: «نه.»

پس پیامبر شمشیرهایشان را بررسی کرد تا ببیند کدام ضربه‌ی نهایی را زده است. سپس فرمود که هر دو در این پیروزی شریک‌اند، اما غنیمت جنگی را به معاذ بن عمرو بن جموح سپرد، چراکه شمشیر او ضربه‌ی آخر را وارد کرده بود. با این‌حال، پیامبر با گفتن «هر دو او را کشته‌اید»، دل دیگری را نیز شاد کرد و نشان داد که او نیز در این پیروزی سهم دارد.

در حدیثی که در صحیحین آمده است، روایت شده که پس از آن، عبدالله بن مسعود (رَضِيَ اللهُ عَنهُ) ابوجهل را درحالی‌که رمقی در بدن داشت، یافت و کار او را تمام کرد و سرش را برید.

منبع:أخرجه البخاري (۳۱۴۱)، ومسلم (۱۷۵۲)

پیامی برای امروز

امروز بیش از هر زمان دیگری، وظیفه‌ی والدین، معلمان و مربیان این است که آگاهانه انتخاب کنند چه داستان‌ها و الگوهایی را در ذهن کودکان و نوجوانان پرورش می‌دهند. آیا باید نسل آینده را با افسانه‌های خیالی و بی‌ریشه‌ای سرگرم کرد که آنها را از واقعیت دور کرده و هویتشان را متزلزل می‌سازد؟ یا باید با روایت‌هایی که ریشه در حقیقت دارند و ارزش‌های متعالی را منتقل می‌کنند، آنها را برای ساختن آینده‌ای روشن‌تر و باایمان‌تر آماده ساخت؟

داستان‌هایی همچون این روایت از نوجوانان انصاری در بدر، نه‌تنها بخشی از هویت و تاریخ ما هستند، بلکه ابزار تربیتی ارزشمندی‌اند که شجاعت، غیرت، ایمان و استواری را در نسل‌های جدید زنده نگه می‌دارند. این داستان‌ها کودکان و نوجوانان را به واقعیت متصل می‌کنند، به آن‌ها نشان می‌دهند که افتخار، عزت و ارزش‌های انسانی در ایستادگی بر اصول نهفته است، نه در پیروی از جریان‌های مخربی که ریشه در فرهنگ‌های بیگانه دارند.

نسل فردا را داستان‌هایی می‌سازند که امروز برایشان روایت می‌کنیم. بگذاریم نسل آینده، قهرمانانی واقعی را بشناسد، نه شخصیت‌هایی خیالی یا تحریف شده، که ذهنشان را از حقیقت منحرف می‌کنند.

  • حسین عمرزاده

فاتحان مسلمان علیرغم جنگی که با قوای نظامی ساسانیان داشتند، اما ایرانیان را مجبور نکردند که مسلمان شوند، بلکه آنها با دادن جزیه در کنف حمایت حکومت اسلامی قرار داشتند و بر زندگی عادی و کسب و کار و دین خود بودند.

 

در بررسی نحوه‌ی گسترش اسلام در ایران، یکی از شبهاتی که همواره از سوی جریان‌های باستان‌گرای اسلام‌ستیز مطرح شده، این ادعاست که ایرانیان به اجبار و از طریق خشونت و شمشیر به اسلام گرویدند. این روایت تحریف‌شده، با نادیده گرفتن مستندات تاریخی و شرایط اجتماعی ایران در دوره‌ی ساسانی، تصویری نادرست از این رویداد ارائه می‌دهد. در حالی که منابع معتبر نشان می‌دهند که ایرانیان در پذیرش اسلام آزادی داشتند و اسلام، همانند سایر سرزمین‌های فتح‌شده،تدریجاً و از طریق سازوکارهای گوناگون از جمله روابط اجتماعی، تساهل دینی، و نارضایتی از حاکمیت پیشین، گسترش یافت.


یکی از عواملی که در این فرایند تأثیر قابل‌توجهی داشت، نارضایتی گسترده‌ی مردم از سلطه‌ی موبدان زرتشتی بود. این روحانیون، که قدرت زیادی در حکومت ساسانی داشتند، با سخت‌گیری‌های شدید دینی، سرکوب عقاید مخالف، و حمایت از ساختار طبقاتی ناعادلانه، موجی از نارضایتی را در میان مردم ایجاد کرده بودند. همین مسئله سبب شد که جامعه‌ی ایران، نه از سر اجبار، بلکه از سر میل به رهایی از سلطه‌ی موبدان و اشرافیت و سلسله استبدادی پادشاهی وقت، به اسلام روی آورند.


برای درک بهتر این مسئله، در ادامه بخش‌هایی از کتاب تاریخ ادبی ایران نوشته‌ی ادوارد براون (به انگلیسی: Edward Granville Browne ؛ زادهٔ ۷ فوریهٔ ۱۸۶۲ – درگذشتهٔ ۵ ژانویهٔ ۱۹۲۶)،شرق شناس و ایران شناس بریتانیایی،آورده می‌شود که به تحلیل این شرایط پرداخته است:

«چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیّر می ساختند: اول قرآن، دوم شمشیر. ولی این تصور صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاهدارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند و این ترتیب کاملا عادلانه بود، زیرا اتباع غیر مسلم خلفاء از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود، معافیت داشتند.

در کتاب فتوح البلدان البلاذری در صفحه ۶۹ نوشته است: «هنگامیکه یمن بیعت نمود پیامبر عده ای را بدانجا فرستاد تا مردم را به احکام و آداب شریعت اسلام آشنا سازند و از کسانیکه اسلام می آورند خمس و زکات مقرره را بخواهند،و از آنانکه به آیین مسیح و مجوس و یهود باقی می ماندند جزیه بگیرند. در مورد عمان نیز ابو زید را فرمان داد که از مسلمین وجوه بریه و از مجوس جزیه بستاند(صفحه۷۷). در بحرین مرزبان ایران و برخی از هموطنانش به آیین اسلام گرویدند ولی دیگران به کیش زردشت باقی ماندند و هر فرد بالغ و رشید یک دینار بطور سرشمار جزیه می داد. در صفحه ۷۹ چنین گوید: «مجوس و یهود مخالف اسلام بودند و ترجیح می دادند مالیات سرانه بدهند و ریاکاران عرب می گفتند پیامبر مدعی است که جزیه فقط از اهل کتاب گرفته می شود و حال آنکه از قوم مجوس و هجر نیز که اهل کتاب نیستند جزیه پذیرفته شده است؛ آنگاه این آیه نازل شد: «انّ الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیمة ان اللّه علی کل شیء شهید».

پیمانی که میان حبیب بن مسلمه و اهالی دبیل واقع در ارمنستان منعقد گردید بدین مضمون است:

«به نام خداوند بخشنده مهربان.این نامه ایست از حبیب بن مسلمه به اهالی دبیل و نصاری و مجوس و یهود اعم از حاضرین و غائبین. بحقیقت سوگند که حفظ جان و مال و معابد و کنائس و دیوار شهرها را تضمین می کنم. شما در امان هستید و بر ما فرض است که این پیمان را تا زمانیکه شما رعایت کنید و جزیه و حق الارض بپردازید ما نیز از روی وفاداری و ایمان رعایت کنیم. خداوند گواه است و گواهی او کافیست». چنانکه از کتاب البلاذری بر می آید (صفحه ۲۶۷) عمر تردید داشت که با مجوس چگونه باید رفتار کند، لکن عبدالرحمن بن عوف برپاخاست و فریاد برآورد: «گواهی می دهم که رسول خدا فرمود با آنها هم مانند اهل کتاب رفتار کنید: سنوا بهم سنة اهل الکتاب غیر ناکحی نسائهم و لا آکلی ذبائحهم.»

 

اما برخورد مسلمین در فتوحات با کفار حربی و پیمان شکنان که برای کشتن مسلمانان و نابودی اسلام عمل می کردند چگونه بود؟

 

«سکنه شهرهایی که در برابر مسلمین مقاومت می کردند،خاصه آنانکه نخست تسلیم شدند و بعد بشوریدند،البته به آسانی نتوانستند بگریزند.بالاخص از شورشیان کلیه مردان و کسانی که اسلحه داشتند عموما از دم شمشیر گذشتند و زنان و کودکانشان را مسلمین به اسارت بردند.

ولی بنظر نمی رسد که زردشتیان به شدت مورد تعذیب و آزار قرار گرفته باشند و یا اینکه آیین اسلام بیشتر به زور شمشیر به ایران تحمیل شده باشد.این مساله را پروفسور آرنولد استاد دارالفنون علیگره در کتاب نفیس خود درباره تعلیمات اسلام (چاپ لندن به سال ۱۸۹۶ مسیحی صفحات ۱۷۷-۱۸۴) به وجه بسیار خوبی ثابت نموده است.

آرنولد به بی تابی موبدان بی‌گذشت زردشتی اشاره می کند و می گوید موبدان نه تنها نسبت به علماء سایر ادیان بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران و مانویان و مزدکیان و عرفای مسیحی (گنوستیک) و امثالهم تعصب نشان می دادند و بدین سبب به شدت مورد بی‌مهری و نفرت جماعات زیادی قرار گرفته بودند.

رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پیروان سایر ادیان و مذاهب سبب شد که درباره آیین زردشت و پادشاهانی که از مظالم موبدان حمایت می کردند حس بغض و کینه شدید در دل بسیاری از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلاء عرب به منزله نجات و رهایی ایران از چنگال ظلم تلقی گردد.»

منبع:

تاریخ ادبی ایران، پرفسور ادوارد براون، جلد اول، ترجمه تحشیه و تعلیق از علی پاشا صالح استاد دانشگاه تهران، نشر کتابخانه ابن سینا، تهران ۱۳۳۵، صفحه ۲۹۷ تا ۳۰۰

 

همان‌طور که ادوارد براون نیز اشاره کرده، گسترش اسلام در ایران نه به‌واسطه‌ی اجبار، بلکه تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله فروپاشی نظام ساسانی، نارضایتی از موبدان، و اندیشه و سیاست تساهل مذهبی مسلمانان صورت گرفت. برخلاف آنچه جریان‌های مغرض ادعا می‌کنند، تاریخ نشان می‌دهد که در بسیاری از مناطق، ایرانیان خود به اسلام گرایش پیدا کردند و پذیرش این دین برای آنان نه یک تحمیل، بلکه یک انتخاب آگاهانه بود.
البته این به معنای آن نیست که در تمام مراحل فتوحات، خشونتی رخ نداده یا مقاومتی صورت نگرفته است. طبیعی است که در هر فتح نظامی، برخوردهایی رخ دهد و افرادی که در برابر فاتحان ایستادگی کردند، عواقبی را متحمل شوند. اما نکته‌ی اساسی اینجاست که اسلام نه با زور، بلکه با گذر زمان، تعامل فرهنگی، و تغییرات اجتماعی به آیین غالب در ایران تبدیل شد. اگر اسلام صرفاً از طریق اجبار و خشونت تحمیل شده بود، چگونه ممکن بود که پس از گذشت قرن‌ها، ایرانیان نه‌تنها این دین را حفظ کنند، بلکه خود به یکی از پیشگامان فرهنگ و تمدن اسلامی تبدیل شوند؟


در نهایت، پذیرش و گسترش اسلام در ایران را نمی‌توان به یک عامل واحد نسبت داد. روشنی و کامل بودن عقیده و آموزه های اخلاقی اسلام که برای دیگران کامل مشهود و تاثیر گذار بود، تحولات تاریخی، نارضایتی‌های اجتماعی، و فرصت‌هایی که دین جدید برای طبقات مختلف جامعه فراهم کرد، همگی در این روند نقش داشتند. بنابراین، روایت تحریف‌شده‌ای که برخی افراد بدون اتکا به منابع معتبر مطرح می‌کنند، چیزی جز نادیده گرفتن واقعیت‌های تاریخی و عناد و لجاجت نیست.

تصاویر صفحات:

  • حسین عمرزاده

"وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ"


و ذوالنون (= یونس) را (به یاد آور) هنگامی که خشمگین (از میان قومش) رفت، پس چنین پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمی گیریم، پس (وقتی که در شکم ماهی فرو رفت) در تاریکیها ندا داد که:«(خداوندا !) هیچ معبودی جز تو نیست، تو منزهی! بی گمان من از ستمکاران بودم».

 

"فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَٰلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ"

پس دعای او را اجابت کردیم، و از اندوه نجاتش دادیم، و این گونه مؤمنان را نجات می دهیم.[آیات ۸۷و۸۸ سوره انبیاء]


خداوند یونس (علیه‌السلام) را به سوی مردم نینوا در عراق فرستاد. او، مانند تمامی پیامبران، قومش را به توحید و یکتاپرستی و اجتناب از شرک دعوت کرد، اما آنان از پذیرش این دعوت سر باز زدند. یونس (علیه‌السلام) که از سرسختی و نافرمانی آنان به ستوه آمده بود، اعلام کرد که عذاب الهی در عرض سه روز بر آنان نازل خواهد شد.

پس از گذشت این سه روز، یونس پیش از آنکه خداوند به او فرمان خروج دهد، از میان قوم خود خارج شد. هنوز فاصله‌ی زیادی از شهر نگرفته بود که نشانه‌های عذاب ظاهر شد. ترس و وحشت وجود قومش را فرا گرفت و آنان دریافتند که هشدارهای یونس حقیقت داشته است. یقین کردند که عذاب الهی بر آنان نازل خواهد شد، همان‌گونه که امت‌های پیشین را به سبب نافرمانی‌شان گرفتار ساخته بود.

در این لحظه، در دل‌هایشان نور ایمان تابید. آنان با هم تصمیم گرفتند که از گناهانشان توبه کنند، خداوند را به یگانگی بپذیرند و از شرک و خطاهای گذشته‌شان استغفار نمایند. پس، همه‌ی مردم، از مرد و زن گرفته تا کودکان و حتی چارپایان، به بلندی‌های کوه‌ها رفتند و با ناله و زاری به درگاه خداوند دعا کردند.

این توبه‌ی صادقانه سبب شد که خداوند رحمتش را بر آنان بگستراند و عذاب را از ایشان دور سازد. آنان که اکنون ایمان آورده بودند، در انتظار بازگشت پیامبرشان بودند تا او را دوباره در میان خود ببینند.

اما یونس (علیه‌السلام) که از واکنش اولیه‌ی آنان دلگیر شده بود قومش را ترک کرده بود. او راه خود را ادامه داد و به ساحل دریا رسید و سوار بر کشتی شد. اما کشتی که به دریا رسید، گرفتار طوفانی سهمگین شد.

سرنشینان کشتی که از نجات خود نا امید شده بودند، تصمیم گرفتند که برای سبک‌تر شدن بار کشتی، یکی از افراد را به دریا بیندازند. آنان قرعه کشیدند و نام یونس (علیه‌السلام) بیرون آمد. اما چون او را مردی نیکوکار و شایسته می‌دانستند، از این کار خودداری کردند. بار دیگر قرعه انداختند و باز هم نام او درآمد. سومین بار نیز همین اتفاق افتاد.

 

"فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ"

پس (اهل کشتی) قرعه زدند، پس (قرعه بنام او افتاد و) مغلوب شد.[آیه ۱۴۱ صافّات]

 

یونس (علیه‌السلام) دریافت که این ماجرا تصادفی نیست و حکمتی الهی در آن نهفته است. او فهمید که ترک قومش بدون اجازه‌ی خداوند، اشتباهی بزرگ بوده است. پس، خود را به دریا افکند و به خداوند توکل کرد.

خداوند به یک نهنگ بزرگ فرمان داد که او را ببلعد، اما به جسمش آسیبی نرساند. یونس در شکم نهنگ گرفتار شد. نهنگ در دل دریا غوطه‌ور شد و او را در تاریکی‌های مطلق فرو برد. در این شرایط، دل یونس (علیه‌السلام) از اندوه لبریز شد و با خلوص نیت به درگاه خداوند دعا کرد:

 

"لا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ"

"(خداوندا !) هیچ معبودی جز تو نیست، تو منزهی! بی گمان من از ستمکاران بودم " (سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی ۸۷)

 

خداوند دعای او را پذیرفت و به نهنگ فرمان داد که او را در ساحل رها کند. یونس، که بسیار ضعیف و بیمار شده بود، روی زمین افتاد. اما خداوند به لطف خود درختی از کدو برایش رویاند تا از سایه‌ی آن بهره ببرد و از میوه‌اش تغذیه کند. به‌تدریج سلامتی خود را باز یافت و خداوند به او وحی کرد که به سوی قومش بازگردد، زیرا آنان توبه کرده و ایمان آورده بودند.

یونس به میان قومش بازگشت و مشاهده کرد که آنان بت‌پرستی را کنار گذاشته و به پرستش خدای یگانه روی آورده‌اند. مردم با شوق و محبت از پیامبرشان استقبال کردند و یونس در میان آنان ماند تا به هدایت و راهنمایی‌شان ادامه دهد.

 

درس‌هایی از این داستان

 

  • پذیرش توبه‌ی واقعی:

 

اگر کسی با اخلاص و از ته دل توبه کند، خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد و گرفتاری‌هایش را برطرف می‌کند. همان‌طور که درباره‌ی قوم یونس فرمود:

 

"فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍ"

"پس چرا هیچ شهر( وآبادی ) ایمان نیاورد که ایمانشان سودشان دهد ، مگر قوم یونس، چون ایمان آوردند عذاب رسوا کننده را درزندگی دنیا از آنها بر طرف کردیم ، و تا مدتی معین آنها را بهرمند ساختیم." [یونس: ۹۸]

 

  • قدرت ذکر و تسبیح در نجات از سختی‌ها:

 

در داستان یونس آمده است:

 

" فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ"
"لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ"

"پس اگر او از تسبیح گویان نبود، یقیناً تا روزی که (مردم) بر انگیخته می شوند، در شکمش باقی می ماند."[الصافات: ۱۴۳-۱۴۴]

 

این آیات نشان می‌دهند که ذکر و یاد خدا، کلید نجات از گرفتاری‌هاست. قُرطُبی می‌گوید: یونس چون همیشه خدا را یاد می‌کرد، این عادت خوب باعث شد که نجات پیدا کند. پیامبر صلي الله عليه وسلم نیز فرمودند:

 

من استطاع منكم أن يكونَ له خَبيءٌ [خَبءٌ] من عملٍ صالحٍ فلْيفْعلْ
"هر کس بتواند برای خودش عمل نیکی را پنهانی ذخیره کند، این کار را انجام دهد."

 

[ابن أبي شيبة في ((المصنف)) (۳۵۷۶۸)، وهناد في ((الزهد)) (۲/۴۴۴)، والخطيب في ((تاريخ بغداد)) (۸/۱۷۹)]

پس باید در زندگی، کارهای نیک را خالصانه و فقط برای خدا انجام داد تا در روز نیاز، برکاتش را ببینیم.

 

  • اهمیت و قدرت دعای یونس:

 

درباره‌ی دعای معروف یونس (علیه‌السلام):

 

"لا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ"


("خدایا، جز تو هیچ معبودی نیست، تو پاک و منزهی، من از ستمکاران بودم.")

آیا این دعا فقط مخصوص یونس بوده یا برای همه‌ی مؤمنان؟

 

"نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَٰلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ"


"خداوند می‌فرماید: «او را از غم نجات دادیم و همین‌طور مؤمنان را نجات می‌دهیم.»" [انبیاء: ۸۸]

این یعنی هر مؤمنی که مثل یونس، با اخلاص و ایمان واقعی دعا کند، از مشکلات و اندوه نجات پیدا می‌کند.

 

  • ارزش دعا و درخواست از خدا:

این داستان نشان می‌دهد که دعا، قدرتی عظیم دارد. خداوند وعده داده که اگر بنده‌ای او را بخواند، جوابش را می‌دهد:

 

"قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ"


"پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید، تا شما را اجابت کنم." [غافِر: ۶۰]

 

بنابراین، هیچ‌گاه از دعا غافل نشویم، چه در سختی و چه در راحتی.
امید به خدا هیچ‌گاه از بین نمی‌رود، دعا همیشه راه‌گشاست، و ذکر خداوند می‌تواند ما را از تاریکی‌ها نجات دهد.

  • حسین عمرزاده


امام ذَهَبي،در زندگی‌نامه‌ی امام مُزَنِي (رَحِمَهُمَا الله) می‌نویسد:


وامتلأَتِ البِلاَدُ بـ (مختصَرِهِ) فِي الفِقْهِ، وَشرحَهُ عِدَّةٌ مِنَ الكِبَارِ، بِحَيْثُ يُقَالُ: كَانَتِ البِكْرُ يَكُوْنُ فِي جهَازِهَا نُسْخَةٌ بـ (مُخْتَصرِ) المُزَنِيِّ.


"کتاب «مختصر» او در فقه آن‌قدر فراگیر شد که بسیاری از بزرگان آن را شرح دادند. حتی می‌گفتند: نسخه‌ای از این کتاب را در جهیزیه‌ی دختران تازه‌عروس می‌گذاشتند!"


[سِیَر أعلامِ النُّبَلاء، چاپ مؤسسه الرسالة، ج ۱۲، ص ۴۹۳]

پ.ن:


اینکه در جهیزیه‌ی دختران تازه‌عروس نسخه‌ای از «مختصر» مزنی قرار می‌دادند، نشان‌دهنده‌ی چند نکته‌ی مهم درباره‌ی جامعه‌ی اسلامی آن روزگار است:


۱. اهمیت علم و دانش در فرهنگ اسلامی


قرار دادن یک کتاب فقهی در جهیزیه، نشان می‌دهد که علم، به‌ویژه علوم دینی، در میان مسلمانان جایگاه والایی داشته است. این نشان‌دهنده‌ی رواج سوادآموزی و ارزش قائل شدن برای یادگیری احکام شرعی حتی در میان زنان بوده است.


۲. جایگاه فقه و آموزه‌های دینی در زندگی خانوادگی


اینکه یک کتاب فقهی، به‌عنوان بخشی از جهیزیه‌ی یک دختر قرار می‌گرفت، نشان می‌دهد که احکام دینی، اصول زندگی روزمره و روابط خانوادگی را شکل می‌دادند. زنان برای اداره‌ی خانه، تربیت فرزندان، و تعاملات روزمره نیاز به آگاهی از احکام شرعی داشتند، و چنین کتاب‌هایی در این مسیر راهنما بودند.


۳. نقش زنان در حفظ و انتقال دانش دینی


این موضوع نشان می‌دهد که زنان فقط پیرو احکام نبودند، بلکه خودشان مسئول یادگیری و آموزش آن‌ها نیز بودند. در بسیاری از جوامع اسلامی، زنان در کنار مردان به فقه، حدیث و سایر علوم دینی علاقه داشتند و در انتقال این دانش به نسل‌های بعدی نقش مهمی ایفا می‌کردند.


۴. اهمیت جهیزیه فراتر از وسایل مادی


در بسیاری از فرهنگ‌ها، جهیزیه صرفاً شامل وسایل مادی مانند لباس، ظروف و وسایل خانه است. اما این روایت نشان می‌دهد که در جامعه‌ی اسلامی آن دوران، جهیزیه فقط شامل امور مادی نبود، بلکه محتواهای فکری و دینی نیز بخشی از آن را تشکیل می‌دادند. این بیانگر آن است که یک زندگی مشترک ایده‌آل، تنها بر پایه‌ی دارایی‌های مادی نیست، بلکه نیاز به دانش و آگاهی دینی نیز دارد.


۵. دسترسی زنان به منابع دینی و فقهی


وجود این کتاب در جهیزیه نشان می‌دهد که زنان به منابع معتبر فقهی دسترسی داشتند و مطالعه‌ی آن‌ها امری رایج و پذیرفته‌شده بوده است. این برخلاف برخی تصورات نادرست است که زنان در گذشته‌ی اسلامی از یادگیری علوم محروم بوده‌اند.


۶. جایگاه ویژه‌ی «مختصر مزنی» در میان مسلمانان


این موضوع نشان می‌دهد که کتاب «مختصر مزنی» به حدی در جامعه‌ی اسلامی مورد توجه و اعتماد بود که مردم آن را یک منبع ضروری برای زندگی می‌دانستند. محبوبیت این کتاب نشان از اعتبار علمی و فقهی آن دارد.


نتیجه:

این روایت تصویری روشن از اهمیت علم، نقش زنان در یادگیری دین، جایگاه فقه در زندگی روزمره، و ارزش‌های فرهنگی مسلمانان آن دوران ارائه می‌دهد. قرار دادن یک کتاب فقهی در جهیزیه، فراتر از یک سنت نمادین بوده و نشان از یک جامعه‌ی آگاه و متکی بر دانش دینی دارد.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

 

اولین روز ماه مبارک رمضان گذشت؛ هم برای کسانی که با دل و جان از فرمان خدا پیروی کردند و برای این عبادت حرمت قائل شدند، و هم برای کسانی که هر سال دقیقاً در همین ایام، به طرز عجیبی دچار معده‌درد و انواع بیماری‌ها می‌شوند! و البته، آن‌هایی که تصور می‌کنند اگر روزه نگیرند، دین خدا چیزی از دست می‌دهد، یا بدتر از آن، با تمسخر روزه و روزه‌داران، گمان می‌کنند کار بزرگی کرده‌اند.
اما این روز هم مثل بقیه روزها گذشت. همان‌طور که روزهای دیگر این ماه هم می‌گذرد. شاید باشیم و عید را ببینیم، شاید هم عمر و اجل اجازه ندهد. اما چیزی که روشن است، تأثیر این روزها بر زندگی ماست. کسانی که این ماه را قدر می دانند و از آن به بهترین شکل استفاده می کنند، بدون شک برنده‌اند. و آن‌هایی که بی‌اعتنا می گذرند، چیزی جز ضرر برای خودشان رقم نمی زنند.


"إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا"

اگر نیکی کنید، به خودتان نیکی کرده‌اید و اگر بدی کنید، باز به خود کرده‌اید. – سوره اِسراء، آیه ۷


روزه یکی از خالص‌ترین عبادت‌هاست، چون کاملاً به نیت و درون آدم بستگی دارد. روزه‌دار اگر بخواهد، می‌تواند در خلوت چیزی بخورد یا بیاشامد و هیچ‌کس هم متوجه نشود، اما همان ایمان و تقوا و احترام به حکم خدا او را از این کار بازمی‌دارد. و این یعنی خلوص نیت و عمل.


تا به حال دقت کرده‌اید که کسانی که نه‌تنها اهل روزه نیستند، بلکه به بی‌توجهی‌شان افتخار هم می‌کنند، معمولاً در زندگی شخصی و خانوادگی خود هم با مشکلات و پس‌رفت های زیادی،نه لزوما مادی،روبه‌رو هستند؟ گاهی توجه به همین مسائل ساده،ثمره واقعی این عبادت‌ها و ارزش سبک زندگی اسلامی را که در کیفیت زندگی‌مان نقش حیاتی دارد به ما یادآوری می‌کند.
رمضان فقط یک ماه در تقویم نیست؛ بلکه فرصتی است برای خودسازی، برای نزدیک‌تر شدن به خدا، و برای سلامتی جسم و تقویت روح و ایمان. خوشا به حال کسانی که این فرصت را درک می کنند و از آن بهره می‌برند!

 

رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«قَالَ اللهُ - عز وجل -: كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ إِلاَّ الصِّيَام، فَإنَّهُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ، وَالصِّيَامُ جُنَّةٌ، فَإذَا كَانَ يَومُ صَوْمِ أحَدِكُمْ فَلا يَرْفُثْ وَلا يَصْخَبْ فإنْ سَابَّهُ أحَدٌ أَوْ قَاتَلَهُ فَلْيَقُلْ: إنِّي صَائِمٌ. وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أطْيَبُ عِنْدَ اللهِ مِنْ رِيحِ المِسْكِ. لِلصَّائِمِ فَرْحَتَانِ يَفْرَحُهُمَا: إِذَا أفْطَرَ فَرِحَ بِفِطْرِهِ، وَإذَا لَقِيَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَوْمِهِ»

«الله عزوجل می فرماید: هر عملِ آدمی زاد برای خودش می باشد، جز روزه که از آنِ من است و من خودم پاداش آن را می دهم. روزه سپر(ی در برابر آتش دوزخ) است؛ پس هرگاه يکی از شما روزه بود، نبايد ناسزا بگويد يا بر کسی فرياد بزند و اگر کسی به او دشنام داد يا با او درگير شد، در جوابش بگويد: من روزه هستم. سوگند به ذاتی که جانِ محمد در دست اوست، بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است. روزه دار دوبار خوشحال می شود: آنگاه که افطار می کند، به خاطرِ افطارش خوشحال می گردد و آنگاه که پروردگارش را ملاقات می نمايد، از بابت روزه اش شادمان می شود». [صحيح بخاري ۱۹۰۴]

و در روایتی آمده است: 

«يَتْرُكُ طَعَامَهُ، وَشَرَابَهُ، وَشَهْوَتَهُ مِنْ أجْلِي، الصِّيَامُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ، وَالحَسَنَةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا»

«خوردنی، نوشيدنی و شهوتش را به خاطرِ من ترک می کند؛ روزه ويژه ی من است و من خودم پاداش آن را می دهم و پاداش هر نيکی ده برابر می باشد.» [صحیح بخاري ۱۸۹۴]

و در روایت مسلم [۱۱۵۱] آمده است: 

«كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ يُضاعَفُ، الحسنةُ بِعَشْرِ أمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِئَةِ ضِعْفٍ. قَالَ الله تَعَالَى: إِلاَّ الصَّوْمَ فَإنَّهُ لِي وَأنَا أجْزِي بِهِ؛ يَدَعُ شَهْوَتَهُ وَطَعَامَهُ مِنْ أجْلِي. للصَّائِمِ فَرْحَتَانِ: فَرْحَةٌ عِنْدَ فِطْرِهِ، وَفَرْحَةٌ عِنْدَ لِقَاءِ رَبِّهِ. وَلَخُلُوفُ فِيهِ أطْيَبُ عِنْدَ اللهِ مِنْ رِيحِ المِسْكِ»

«هر عملِ انسان چند برابر می گردد و پاداش هر عمل نيکی، از ده تا هفتصد برابر افزايش می يابد. الله متعال می فرمايد: مگر روزه که ويژه ی من است و من خودم پاداشِ آن را می دهم. بنده ام شهوت و خوراکش را به خاطر من ترک می کند. روزه دار دو بار شادمان می شود: يک بار هنگامی که افطار می کند و ديگری هنگامی که با پروردگارش ملاقات می نمايد. و بوی دهان روزه دار نزد الله از بوی مشک نيز خوش تر است».

  • حسین عمرزاده

مشورت‌هایی که زندگی را ویران می‌کنند...


# خط ـ نوشته


چند وقت پیش در صف نانوایی که بودم ناخواسته گفتگوی دو نفر را شنیدم. صدایشان بلند بود، یکی مردی جوان که به نظر می‌رسید با همسرش به مشکل خورده و کارشان به دادگاه کشیده شده بود، و دیگری مردی مسن که داشت به او مشورت می‌داد. انتظار داشتم از یک فرد با تجربه و ریش‌سفید، حرف‌هایی بشنوم که به صلح و درستی ختم شود، اما چیزی که شنیدم حیرت‌انگیز و تاسف‌بار بود.
آن مرد مسن به جای آنکه جوان را به انصاف، گذشت و حل مشکل از راه درست دعوت کند، به او توصیه می‌کرد که "زرنگ باشد"، "سیاست داشته باشد"، "فعلاً مدارا کند و زن را به خانه برگرداند"، و بعد که مسئله‌ی دادگاه و مهریه منتفی شد، هر طور که خواست با او رفتار کند، هر انتقامی که دلش می‌خواهد بگیرد!
حرف‌هایش برایم شوکه‌کننده بود. همیشه فکر می‌کردم افراد بزرگ‌تر کسانی هستند که راه درست را نشان می‌دهند، تجربه‌ی زندگی را انتقال می‌دهند و به جای کینه و نیرنگ، مسیر انصاف را توصیه می‌کنند. اما اگر این افراد به جای خیرخواهی، راهنمایی‌های نادرست بدهند، دیگر چه امیدی می‌توان داشت؟
وای به حال زمانی که جوانمردی، انصاف و حق‌شناسی فراموش شود. زمانی که آدم‌ها برای رسیدن به اهداف خودخواهانه‌شان، حاضر شوند هر کاری بکنند، حتی اگر حق کسی را پایمال کنند. وقتی مهریه‌ای که حق یک زن است، به چشم یک بار اضافی دیده شود و مردی برای فرار از پرداخت آن، به دروغ و تهمت متوسل شود، حتی به همسر خودش اتهام اخلاقی بزند، فقط برای اینکه چند میلیون تومان از جیبش نرود!
شنیدن چنین چیزهایی آدم را محتاط‌تر می‌کند. دیگر نمی‌شود ساده‌لوحانه به هر توصیه‌ای اعتماد کرد، فقط به این دلیل که گوینده فردی مسن یا باتجربه به نظر می‌رسد. امروز، دیگر زمان آن نیست که کورکورانه به حرف‌های دیگران گوش دهیم. ملاک باید دین، انصاف، عقل و منطق باشد. باید دید که آیا این توصیه‌ها، حقی را ضایع می‌کند یا نه. آیا کسی که از او مشورت می‌گیریم، واقعاً خیرخواه است یا ناآگاهانه - حتی آگاهانه - زندگی ما را به سمت اشتباه سوق می‌دهد؟
همان‌طور که آدم می‌تواند "باقیاتُ الصّالِحات" و نیکی‌های ماندگار برای خود باقی بگذارد، می‌تواند با یک مشورت نادرست، زندگی چندین نفر را از بین ببرد. مشورتی که باعث شود حق کسی پایمال شود، مشورتی که گناهی را در کارنامه‌ی ما ثبت کند، چیزی نیست که بتوان ساده از کنارش گذشت.
و در نهایت، مهم‌ترین چیزی که می‌تواند از بسیاری از این مشکلات جلوگیری کند، زیست دینی است. پایبندی واقعی به اخلاق و حلال و حرام، نه فقط در ظاهر، بلکه در عمل. آموزه‌های دین، آن هم نه هر آیینی، بلکه اسلام که به هر موضوعی نگاه دقیق، عادلانه و منظم دارد، راه‌چاره‌ای ریشه‌ای برای این مشکلات است. اگر کسی حقیقتاً به این آموزه‌ها پایبند باشد، این یک بازدارنده‌ی استثنائی خواهد بود؛ چرا که فرد را وادار می‌کند حتی در جایی که هیچ‌کس حضور ندارد، هیچ قدرت یا زوری هم اعمال نمی‌شود، خداوند را ناظر بر اعمال خود ببیند و در نتیجه، نه‌تنها حقی را ضایع نکند، بلکه در برخورد با دیگران نیز با دقت و شناخت رفتار کند.
این پایبندی، تنها به رفتار شخصی محدود نمی‌شود، بلکه باعث می‌شود فرد در مواجهه با افراد جامعه - خواه در پوشش مشاور، بزرگ‌تر، یا هر فرد تأثیرگذاری - با دقت و بصیرت سخنان آن‌ها را بسنجد و هر توصیه‌ای را بی‌چون‌وچرا نپذیرد. چراکه نه سن و سال، نه جایگاه اجتماعی، بلکه حق و انصاف  باید معیار پذیرش یک سخن باشد. و این همان راه‌چاره‌ای است که می‌تواند بسیاری از این ناهنجاری‌ها را از ریشه اصلاح کند.

  • حسین عمرزاده

پروفسور آرتور کریستین‌سن (به دانمارکی: Arthur Emanuel Christensen ) ایران‌شناس، زبان‌شناس و خاورشناس برجسته دانمارکی (۱۸۷۵–۱۹۴۵) بود که نقش مهمی در پژوهش‌ها و تحقیقات مربوط به ایران باستان، ساسانیان و اسطوره‌شناسی ایرانی داشت.
کریستین‌سن به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین ایران‌شناسان قرن بیستم شناخته می‌شود. تحقیقات او در حوزه زبان‌های ایرانی، اسطوره‌شناسی زرتشتی و تاریخ ساسانیان به‌عنوان منابع معتبر دانشگاهی در سراسر جهان شناخته شده است. او با بهره‌گیری از منابع ایرانی، عربی، یونانی و سریانی، تحلیلی دقیق و جامع از ساختار سیاسی و فرهنگی ایران باستان ارائه داد.
"ایران در زمان ساسانیان" (L’Iran sous les Sassanides, ۱۹۳۶)، یکی از منابع معتبر و ماندگار در تاریخ ساسانیان به‌شمار می‌آید که اطلاعاتی دقیق درباره نظام حکومتی، دین، جامعه و سیاست این دوره ارائه می‌دهد.
او در این کتاب به نحوه گردهم‌آوری مزدک و مزدکیان توسط قباد و انوشیروان ساسانی و در نهایت قتل‌عام آنان پرداخته است و می‌نویسد:

«دولتیان طریقه را،که بارها تجربه شده بود،پیش گرفتند.

انجمنی از روحانیان دعوت کردند و اندرزگر مزدکیان را با سایر رؤساء فرقه به آنجا خواندند و گروهی عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب کردند،تا در مجلس مباحثه رسمی حاضر باشند.

کواذ شخصاً مجلس را اداره می کرد،اما خسرو که به ولایت عهد معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندی مزدکیان و کاوس می دید،تمام همت و همگی جهد خود را مصروف داشت،تا کار طوری به پایان رسد،که ضربتی هولناک و قطعی به فرقه مزدکی وارد آید.پس چند تن از مجادلین و مباحثین کار افتاده و آزموده را از میان موبدان پیش آورد.نام آنان از این قرار است:پسر ماهداذ،ویه شاهپور:داذهرمز،آذرفروغ‌بغ،آذربذ،آذرمهر،بخت آفرید.موبدان موبد،گلونازس و بازانس اسقف مسیحیان ایران،که در این پیش آمد با زردشتیان همداستان شده بودند،در انجمن حضور داشتند.بازانس مورد توجه خاص کواذ بود،زیرا که از طبابت سررشته داشت.

طبعاً مدافعین کیش مزدکی مجاب و مغلوب شدند و در این اثنا افواج مسلحی،که پاسبان میدان مخصوص مزدکیان بودند،تیغ در کف بر سر آن طایفه ریختند.اندرزگر (که ظاهراً خود مزدک بود) به هلاکت رسید.عده حقیقی مزدکیان،که در این دام مقتول شدند،معلوم نیست.اعدادی که مورخان ایران و عرب آورده اند،مبنای صحیح ندارد،ولی ظاهراً همه رؤسا در این مکان عرضه هلاک شدند.

چنانکه بعد از این واقعه،که حکم کشتار عموم مزدکیان صادر شد،افراد این فرقه چون رئیس مطاع نداشتند،پراکنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگی نیافتند.همه مضمحل شدند.دارایی آنها ضبط و کتب دینی آنها سوخته شد.»

منبع:آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۴۷۹ تا ۴۸۱

آنچه در این گزارش تاریخی از کتاب ایران در زمان ساسانیان می‌خوانیم، به‌روشنی نشان می‌دهد که حکومت ساسانی و در دوران قباد و انوشیروان، نه‌تنها رویکردی اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه نسبت به مخالفان سیاسی و دینی خود داشت، بلکه در مواجهه با اندیشه‌های متفاوت، از خشونتی افسارگسیخته بهره می‌برد.
نکته مهم در این رخداد تاریخی، ریشه‌کنی سیستماتیک مزدکیان است؛ این جنبش که در ابتدا مورد حمایت قباد بود، پس از تغییر شرایط سیاسی و قدرت گرفتن خسرو انوشیروان، با برنامه‌ای دقیق و حساب‌شده، از طریق برگزاری مناظره نمایشی، قتل‌عام رهبران، نابودی پیروان و سوزاندن متون دینی‌شان، به کلی نابود شد. این رفتار، نمونه‌ای آشکار از نابودسازی عقاید مخالف از طریق سرکوب خونین و نابودی میراث مکتوب آنها است.
اما آنچه این ماجرا را بیش از پیش متناقض و متضاد می‌کند، شهرت خسرو انوشیروان به عنوان نماد "دادگری و عدالت" در منابع باستان‌گرایانه است. درحالی‌که این پادشاه را با لقب "عادل" می‌ستایند، تاریخ گواهی می‌دهد که او یکی از بزرگ‌ترین سرکوبگران اندیشه و مخالفان دگراندیشی در ایران باستان بود. این تناقض آشکار نشان می‌دهد که مفهوم عدالت در منابع هوادار ساسانیان، بیش از آنکه مبتنی بر حقیقت باشد، تحت تأثیر روایت‌های اسطوره‌ای و تبلیغات رسمی است.
آنچه این واقعه را بیشتر قابل تأمل می‌کند، شباهت شگفت‌آور آن با ادعاهای امروزی باستان‌گرایان علیه فتوحات اسلامی است. این جریان فکری تلاش دارد مسلمانان را متهم به سوزاندن کتاب‌ها و از بین بردن فرهنگ ایران باستان کند، درحالی‌که شواهد تاریخی نشان می‌دهد خود حکومت ساسانی، در دوره‌ای که به عنوان نماد شکوه ایران پیش از اسلام معرفی می‌شود، دقیقاً همین اقدامات را علیه مزدکیان انجام داده است.
نکته مهم‌تر اینجاست که بر اساس مستندات و منابع تاریخی، اتهام کتاب‌سوزی علیه مسلمانان، دقیقاً از سوی همان گروه‌هایی مطرح شده که در طول تاریخ، خود به چنین اعمالی دست زده‌اند. حکومت‌های استبدادی ایران باستان، همچون ساسانیان، و همچنین کلیسا و جریان‌های مذهبی مسیحی، بارها و بارها در مسیر حذف عقاید مخالف، به نابودی متون دینی و فرهنگی دیگران روی آورده‌اند. این سیاست نه‌تنها در ماجرای قتل‌عام مزدکیان و سوزاندن کتب آنان دیده می‌شود، بلکه در رفتارهای شدید کلیسا علیه آثار علمی و فلسفی در اروپای قرون وسطی نیز تکرار شده است.
به‌عبارت‌دیگر، کسانی که در طول تاریخ، کتاب‌سوزی را همواره به‌عنوان ابزار سرکوب مخالفان خود به‌کار برده‌اند، اکنون همان اتهام را علیه مسلمانان مطرح می‌کنند تا تاریخ را وارونه جلوه دهند و نقش واقعی خود را در این جنایات پنهان سازند.
بنابراین، بر اساس مستندات تاریخی، می‌توان نتیجه گرفت که نابودی اندیشه‌های مخالف، سرکوب خونین دگراندیشان و کتاب‌سوزی، نه تنها در دوران ساسانی وجود داشته، بلکه بخشی از سیاست حکومتی آنان بوده است. افزون بر این، شهرت انوشیروان به دادگری، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت باشد، نتیجه یک روایت‌سازی تاریخی است که در تضاد آشکار با عملکرد واقعی او قرار دارد. اتهام کتاب‌سوزی به اسلام نیز، بیش از آنکه مبتنی بر شواهد تاریخی باشد، یک حربه تبلیغاتی است که از سوی همان گروه‌هایی مطرح شده که خود در عمل به چنین رفتارهایی شهره بوده‌اند. این حقیقتی است که محققین بی‌طرف و مستند به منابع، نمی‌توانند از آن چشم‌پوشی کنند.

 

تصاویر صفحات:

  • حسین عمرزاده

«آیت الله خامنه ای» (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)،رهبری «نظام جمهوری اسلامی ایران»،در یکی از سخنرانی ها به نمونه ای از دادگری های خسرو انوشیروان ساسانی و نحوه رفتارش با مزدک و مزدکیان می پردازد:

«یک روز هم پیدا می شود که همین انوشیروان - که سعی کردند اسم او را عادل بگذارند - به‌خاطر یک کینه شخصی از دوره جوانی، در یک روز ده ها هزار مزدکی را به قتل می رساند!

نقل می کند که در دوره جوانی، پدرم - قباد - گفت به پای مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوی گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیده‌ام، انتقام می گیرم؛ نه از خودِ مزدک، از ده ها هزار مزدکی!»

اصفهان - ۱۲ آبان ۱۳۸۰

منبع:

https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3092

دریافت ویدیو

  • حسین عمرزاده

احمد شاملو، شاعر،طی سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California Berkeley در سال ۱۹۹۰ م می‌گوید:

«واژگونه نشان دادن تاریخ سابقه ى بسیار دارد. ماجراى انوشیروان را همه مى دانند و مکرر نمى کنم. این حرام زاده ى آدم خوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را به جاى برادرانش به سلطنت رسانند ریشه ى مزدکیان را براندازد. نوشته اند که تنها در یک روز به قولى یک صد و سى هزار مزدکى را در سراسر کشور به تزویر گرفتار کردند و از سر تا کمر، واژگونه در چاله هاى آهک کاشتند. این عمل چنان نفرتى به وجود آورد که دستگاه تبلیغاتى رژیم براى زدودن آثار آن به کار افتاد تا با نمایشات خر رنگ کنى از قبیل زنجیر عدل و غیره و غیره از آن دیو خون خوار فرشته اى بسازند. و ساختند هم. و چنان ساختند که توانستند شاید براى همیشه تاریخ را فریب بدهند؛ چنان که امروز هم وقتى نام انوشیروان را مى شنویم خواه و ناخواه کلمه ى عادل به ذهن ما متبادر مى شود…


قباد هنگام عبور از اصفهان شبى را با دختر دهقانى به سر مى برد و سال ها بعد خبر پیدا مى کند که هم خوابه ى یک شبه ى ... برایش یک پسر کاکل زرى به دنیا آورده که بعدها انوشیروان نام مى گیرد و به سلطنت مى رسد. خوب، این که نمى شود. مگر ممکن است یک چنان پادشاه جَمْجاهى همین جورى از یک زن هشت من نُه شاهى طبقه ى بقال چغال به دنیا آمده باشد؟ این است که قبلا به ترتیبى نژاد دختر مورد تحقیق قرار مى گیرد و بى درنگ کاشف به عمل مى آید که نخیر، هیچ جاى نگرانى نیست، دختره از تخم و ترکه ى جمشید است و خون شاهان در رگ هایش جارى است!»۱ 

شاملو در این سخنرانی به موضوع قتل‌عام مزدک و مزدکیان اشاره می‌کند که هرچه باشد، داد و عدالت‌پیشگی انوشیروان را نه‌تنها زیر سؤال می‌برد، بلکه آن را کاملاً بی‌اعتبار می‌کند. 

  • پیشینه‌ی مزدک و نهضت مزدکیان

قبل از پرداختن به اصل موضوع، بهتر است نگاهی به پیشینه‌ی مزدک و نهضت مزدکیان ( که به کمونیسم باستانی شهرت دارد ) بیاندازیم که به دوران قباد، پدر انوشیروان، بازمی‌گردد. 

جامعه‌ی ساسانی از آغاز بر دو پایه استوار بود: مالکیت و حفظ خون اشرافیت، و جلوگیری از آمیخته شدن خون با خون طبقات فرودست جامعه.

مذهب (آیین زرتشتی)، سیاست، فرهنگ حکومتی، قوانین جزایی و مقررات مختلف، مرزی بسیار محکم برای حفظ این پایه‌ها میان نخبگان جامعه و بخش عظیم جامعه‌ی ایران کشیده بود. 

در واقع، نمونه‌هایی در تاریخ دوران ساسانیان وجود دارد که حیرت‌آور است. مثلاً، نمونه‌ای وجود دارد که در جریان جنگ، یکی از بازرگانان ثروتمند به انوشیروان پیشنهاد می‌کند که مخارج لشکر را تقبل کند، به شرطی که شاه اجازه دهد فرزندش تحصیل کند و از طبقه‌ی بازارگان خارج شده، در طبقه‌ی دبیران قرار گیرد. 

حتماً می‌دانید که بازارگان در گذشته‌ی ایران قشری ثروتمند و دارای امکانات بسیار بودند. فردوسی این ماجرا را این‌گونه روایت می‌کند: 

یکی پور دارم رسیده بجای / بفرهنگ جوید همی رهنمای
گوینده (بازرگان) می‌گوید که پسری دارد که به سن و جایگاه مناسبی رسیده و در طلب دانش و راهنمایی در زمینه فرهنگ و دبیری است.

اگر شاه باشد بدین دستگیر / که این پاک فرزند گردد دبیر
او از شاه تقاضا می‌کند که در این مسیر از او حمایت کند تا پسرش بتواند در رده دبیران قرار بگیرد.
ز یزدان بخواهم همی جان شاه / که جاوید باد این سزاوار گاه
برای اینکه درخواستش مورد قبول واقع شود، بازرگان برای سلامتی و پایداری شاه دعا می‌کند.
بدو گفت شاه ای خردمند مرد / چرا دیو چشم تو را تیره کرد
اما شاه با واکنشی تند پاسخ می‌دهد و می‌گوید که او دچار توهم شده است (تیره شدن چشم به معنای کور شدن در تشخیص جایگاه اجتماعی).
برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کزو سیم خواهیم و در
شاه به او دستور می‌دهد که برود و شغل اصلی‌اش یعنی تجارت را ادامه دهد و تأکید می‌کند که ما از این راه (بازرگانی) طلا و نقره نمی‌خواهیم.
 چو بازارگان بچه گردد دبیر / هنرمند و بادانش و یادگیر
سپس شاه استدلال می‌کند که اگر فرزند یک بازرگان دبیر شود و در هنر و دانش رشد کند، ممکن است در آینده جایگاه اجتماعی به هم بریزد.
 چو فرزند ما برنشیند بتخت / دبیری ببایدش پیروزبخت
شاه بیان می‌کند که وقتی فرزند او پادشاه شود، باید دبیرانی داشته باشد که شأن و جایگاه مناسبی داشته باشند و از میان اشراف‌زادگان انتخاب شده باشند.
هنر باید از مرد موزه فروش / بدین کار دیگر تو با من مکوش
او باور دارد که «هنر» (در اینجا به معنای دانش و مهارت دبیری) نباید از بازارگان و پیشه‌وران آموخته شود، بلکه از طبقات بالای جامعه به دست آید.
بدست خردمند و مرد نژاد / نماند به جز حسرت و سرد باد
اگر افراد دون‌پایه (از دیدگاه او) به جایگاه‌های بالایی برسند، چیزی جز حسرت و شکست برای افراد شایسته (خردمند و نژاددار) باقی نمی‌ماند.
شود پیش او خوار مردم شناس / چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس
در اینجا شاه نگرانی خود را از این موضوع بیان می‌کند که اگر افراد بی‌اصل و نسب (از نظر او) در مقام دبیری قرار گیرند، نظام اجتماعی دچار اختلال خواهد شد.
بما بر پس از مرگ نفرین بود / چو آیین این روزگار این بود

در نهایت، شاه می‌گوید که اگر این سنت‌ها را تغییر دهند و طبقات را به هم بریزند، پس از مرگ مورد نفرین قرار خواهند گرفت۲

در هر حال، خسرو انوشیروان به دلیل حفظ مرزهای طبقات اجتماعی، پیشنهاد را نپذیرفت. دقت کنید که این پیشنهاد از سوی یکی از ثروتمندان جامعه برای تغییر طبقه و نزدیک‌تر شدن به رأس هرم قدرت بود. حال تصور کنید که مرزها در طبقات پایین‌تر چقدر مستحکم‌تر بوده است. 

  • جامعه‌ی ساسانی: ساختار و تضادها

در جامعه‌ی ساسانی، شاه در حصار دیوار عظیمی از اشرافیت محصور بود. قدرت شاه قدرتی مطلق و سرگیجه‌آور بود؛ قدرتی سیاسی و مذهبی. طبقات مختلف خواص، اشراف و روحانیون پیرامون شاه بیشترین قدرت و ثروت را در دست داشتند. 

هفت خاندان اصلی قدرتمند عبارت بودند از خانواده‌های کارن، سورن، مهران، اسپندیار، سوخرا، سپهبد و زیک، که برخی از این خانواده‌ها همان خاندان‌های اشرافی دوران اشکانیان بودند. پس از آن، نوبت به اشراف کوچک‌تر زمین‌دار، یعنی آزاتان، و قشر نظامی، یعنی ارتشتاران، کارمندان و دبیران می‌رسید. سپس بازرگانان و اهل حرفه، و در نهایت واستریوشان، یعنی کشاورزان، قرار داشتند. 

برخی منابع نوشته‌اند که ۸۰ درصد از جمعیت ایران در این دوران کشاورزی می‌کردند و زیر بار خراج و مالیات‌های سنگین به جان آمده بودند. شمار زیادی از کشاورزان، با رشد شهرهای بزرگ،به شهرها می‌گریختند. این مهاجرت‌ها باعث گسترش سریع شهرها و مشکلاتی در تأمین خوراک و امکانات شهری شده بود. 

در یک کلام، در دوران قباد، شکاف میان فقر و ثروت در دو سوی جامعه به حداکثر خود رسیده بود. قحطی وحشتناکی که در دوران سلطنت پیروز رخ داد و هفت سال به طول انجامید، خالی بودن خزانه، افزایش مالیات‌ها، جنگ با هیاطله و شکست ایران و پرداخت غرامت جنگ (که طبیعتاً از جیب مردم زحمت‌کش بیرون کشیده می‌شد)، تضاد و درگیری خاندان‌های اشرافی بر سر قدرت، استبداد مذهبی شدید موبدان (روحانیون زرتشتی) و دخالت دائمی آن‌ها در زندگی مردم، فعالیت‌های روزافزون سازمان جاسوسان شاه، دستگیری‌ها و مجازات‌های سنگین (که تصویرشان مو بر تن انسان راست می‌کند)، وضعیت اجتماعی زنان و بسیاری مصائب دیگر، جامعه‌ی ایران آن روزگار را در دوران پیش از قباد و در آغاز حکومت او، جامعه‌ای سرشار از تضادها و آماده‌ی انفجار کرده بود. 

 

واقعیت این است که این جامعه یا می‌بایست به کلی نابود شود، یا با یک حرکت اجتماعی راهی به هوای قابل تنفس باز کند. این حرکت اجتماعی توسط مزدک بامدادان نیشابوری از سال ۴۹۴ میلادی آغاز شد؛ یعنی در اواخر قرن پنجم میلادی، و تا سال ۵۲۴ میلادی به مدت ۳۰ سال با قدرت ادامه یافت. 

  • جنبش مزدکیان

مزدک در اصل یک موبد زرتشتی بود که دیدگاه‌های خود را به نام آیین مزدکی مطرح کرد. این جنبش، که الهام‌گرفته از تعالیم مانی و زرتشت بود، شعار عدالت اجتماعی، مالکیت اشتراکی، کاهش فاصله‌ی طبقاتی و حمایت از فرودستان جامعه را داشت. مزدکیان به‌ویژه مخالف تمرکز قدرت و ثروت در دست موبدان زرتشتی و اشراف ساسانی بودند، امری که با مخالفت جدی این نهادها روبه‌رو شد. 

قباد یکم برای کاهش نفوذ اشراف و موبدان، مدتی از مزدکیان حمایت کرد، اما با فشارهای فزاینده‌ی درباریان و زرتشتیان، از آن‌ها فاصله گرفت. پس از مرگ قباد، فرزندش خسرو انوشیروان، که عمیقاً به نظام طبقاتی و اقتدار شاهنشاهی باور داشت، برای ریشه‌کن کردن مزدکیان اقدام کرد. 

  • زمینه های سرکوب مزدکیان

بر اساس منابع زرتشتی، مانند کتاب هفتم دینکرد، مزدکیان به اشتراک اموال و زنان باور داشتند. دینکرد چنین نقل می‌کند: 

«ایشان پیوند به مادران کنند(= تبار و نژاد را از سوی مادران می شمارند). ایشان زن را < مانند > گوسپند بخرند؛آن فرزند پسر او را برای بهره وری ببرند،یعنی که شما به اشتراک به ما داده شده اید؛ مجاز نیستید مگر که مشترک باشید:...ایشان نسبت به فرزندان دروغ گویند... و  نسبت به خویشتن نیز < پیمان شکن باشند>».۳

از سوی دیگر، هاشم رضی در دانشنامه‌ی ایران باستان، به دستور قباد برای اشتراک زنان اشاره می‌کند: 

« قباد شاه ساسانی خود امر به اشتراک زنان داد و این بدان سبب بود که روحانیان و طبقات مرفه الحال و ثروتمند و اشراف و درباریان و ثروتمندان، هر یک شبستان و حرمسرایی داشتند که زنان عقدی و صیغه هایی فراوان، علاوه بر کنیزانی که بدون قید و شرط در اختیارشان بود، در این حرمسراها می زیستند.»۴

در منابع تاریخی دیگر، از جمله تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران۵ و سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک۶، توصیفاتی درباره‌ی ازدواج اشتراکی مزدکیان ارائه شده است. بر اساس این منابع: 

- هرگاه مردی وارد اتاق زنی می‌شد، کلاهش را دم در می‌گذاشت تا دیگران متوجه شوند که او در حال هم‌بستری است. 

- مزدکیان معتقد بودند که زنان نباید ملک شخصی یک مرد باشند. 

- این عقاید از ایران شمالی و جلگه‌های خزر گرفته شده بود و در سراسر شاهنشاهی گسترش یافت. 

با توجه به مطالبی که درباره‌ی باور مزدکیان به اشتراک زنان گفته شد و آنچه اوتاکر کلیما در کتاب تاریخ جنبش مزدکیان آورده است، خسرو اول (انوشیروان) نه‌تنها از نظر سیاسی، بلکه از لحاظ شخصی نیز کینه‌ی شدیدی از مزدک در دل داشت. 

  • انتقام انوشیروان

«روزی مزدک به ملاقات شاه آمد و در کنار او چشمش به نیواندخت،مادر خسرو افتاد.پیامبر دل در او بست و از شاه خواست تا نیواندخت را در اختیار او بگذارد.این عمل با رسوم مزدکی مطابقت کامل داشت.شاه موافقت کرد و مزدک عازم اطاق ملکه شد.خسرو به نزد مزدک شتافته به روی پاهایش افتاد و آنها را در بغل گرفته بوسه داد و با تضرع از مزدک تمنا کرد که از قصدش منصرف گردد.مزدک سرانجام خواهش او را اجابت کرد و از اجرای هوسش چشم پوشید،خسرو بدین ترتیب با خوار کردن خود مادرش را نجات داد،ولی این حادثه در نظرش خفت بسیار بزرگی بود که نژاد شاهان در برابر این سخنگوی خلق متحمل می شد.همین امر حس انتقام را در وی برانگیخت و روز بروز بر شدت آن افزوده شد.»۷

با به قدرت رسیدن خسرو انوشیروان، او برای انتقام از مزدک و پیروانش دست به اقدامی خونین زد. نخست مزدک و یارانش را به بهانه‌ی مناظره به دربار دعوت کرد و به آن‌ها وعده‌ی عفو داد. اما در واقع این نیرنگی برای نابودی جنبش مزدکی بود. 

به گزارش ابن‌مسکویه، شاهنشاه،مزدک و تمامی مریدان و همفکرانش را به قتل رساند.۸  برخی گزارش‌ها نیز می‌گویند که وی و یارانش را وارونه به دار آویختند یا در چاه انداختند. 

عبدالحسین زرین‌کوب در جلد دوم کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" می‌نویسد: «همه برگزیدگان آیین مزدک هلاک، و به روایتی زنده به گور شدند»۹  

روایات تاریخی حاکی از آن است که ۱۰۰ هزار مزدکی در این کشتار و در یک روز جان خود را از دست دادند. 

  • شاهنامه‌ی فردوسی و قتل‌عام مزدکیان

شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی ماجرا را این‌گونه حکایت می‌کند: 

 

بدو گفت هر كو برين دين اوست

مبادا يكى را بِتَن مغز و پوست‏

 

بدان راه بد نامور صدهزار

بفرزند گفت آن زمان شهريار

 

كه با اين سران هرچ خواهى بكن

ازين پس ز مزدك مگردان سخن

 

بدرگاه كسرى يكى باغ بود

كه ديوار او برتر از راغ بود

 

پس از اینکه مردمان مزدکی را در باغی گرد آوردند، همه را قتل عام نمودند: 

 

بكشتندشان هم بسان درخت

ز بر پاى و زيرش سر آگنده سخت

 

در ادامه، سرانجام مزدک را بیان می‌کند: 

 

نگون بخت را زنده بر دار كرد

سر مرد بى‏‌دين نگون سار كرد

 

ازآن پس بكشتش بباران تير

تو گر باهشى راه مزدک مگير۱۰

 

بقایای این جنبش به نقاط دوردست مانند خراسان، ماوراءالنهر و کوهستان‌های ایران پناه بردند. 

 

نتیجه‌گیری 

کشتار و قتل‌عام مزدکیان، آن هم با نیرنگ و با پوشش دعوت به مناظره، توسط انوشیروان نمونه‌ای از خشونت افسارگسیخته و بی‌قاعده‌ی او در قبال دگراندیشان است. این برخورد و امثال این رفتارها، که مورد تأیید موبدان زرتشتی نیز بود، توسط جریانات باستان‌گرای اسلام‌ستیز با تحریف و دروغ، وارونه جلوه داده می‌شود. این رفتار، که مربوط به دادگرترین پادشاه دوره‌ی ساسانیان است، تصویری بسیار روشن از وضعیت ایران پیش از اسلام به ما ارائه می‌کند. اگر انوشیروان با چنین رفتارهایی دادگر بوده، دیگر پادشاهان چگونه بوده‌اند؟! 

موضوع بر سر تأیید مزدک و مزدکیان نیست. موضوع بر سر رفتار عادلانه و انسانی، و نه وحشیانه، حتی در مواجهه با مخالفین است. مردمی که از فرط بی‌عدالتی و گرسنگی (که محصول همین سلسله و البته مشخصاً پدر انوشیروان بود) به این چنین باور غلطی روی آورده بودند، کم نبودند.و بعد توسط خود این‌ استبدادگران قتل عام شدند و نه فقط لقب دادگری، بلکه نام انوشیروان (نوشین‌روان) را هم به سبب همین رفتار، از جانب موبدها (روحانیون زرتشتی) به دست آورد!

 

پی‌نوشت‌ها و منابع:

 

     مستند صوتی از اسماعیل یغمایی،باستان شناس

۱)     سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California, Berkeley در سال ۱۹۹۰ م

۲)     فردوسی،شاهنامه،پادشاهی کسری نوشین روان،بخش ۱۲،ابیات ۱۱۸ تا ۱۲۸

https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/anooshirvan/sh12

۳)     کتاب هفتم دینکرد، موبد آذرفرنبغ فرخزادان، صفحه ۲۵۹، بند ۲۵.

۴)     دانشنامه‌ی ایران باستان، هاشم رضی، جلد یک، صفحه ۳۸۳.

۵)     تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران، ویلم فلور، ترجمه محسن مینوخرد، صفحات ۲۵ تا ۳۰.

۶)      سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک،باهتمام هیوبرت دارک،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،بفرمان محمدرضا شاه پهلوی،ص ۲۶۰ و ۲۶۱

۷)     تاریخ جنبش مزدکیان. تالیف: اوتاکر کلیما. ترجمه: جهانگیر فکری ارشاد‌. صفحه ۲۷۴ _ ۲۷۵

۸)     تجارب الامم ابن مسکویه،تصحیح رضا انزابی نژاد و یحیی کلانتری،انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد،۱۳۷۳،ص ۲۷۴

۹)     تاریخ ایران بعد از اسلام، عبدالحسین زرین‌کوب، جلد دوم، صفحات ۱۸۱-۱۸۲.

۱۰) فردوسی،شاهنامه،پادشاهی قباد چهل و سه سال بود،بخش ۲،ابیات ۱۲۷ تا ۱۳۹

https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/qobad/sh2

تصاویر مستندات:



  • حسین عمرزاده

آیا انوشیروان، پادشاهی دادگر بود؟ بررسی تاریخی یک ادعای کهن


در طول تاریخ، هیچ سیستم سیاسی‌ای بدون استفاده از قدرت و قوه قهریه شکل نگرفته و نخواهد گرفت. قدرت همواره با دشمنانی همراه است که حکومت‌ها ناگزیر از مواجهه با آنان هستند. اما آنچه اهمیت دارد، نحوه برخورد با مخالفان و دشمنان است. در اندیشه اسلامی، حتی در مواجهه با دشمنان نیز عدالت نباید فراموش شود:


"وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ"

«دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است.» (سوره مائده، بخشی از آیه ۸)


حال اگر این اصل را معیار قرار دهیم، می‌توانیم ادعای دادگری و عدل‌پیشگی برخی چهره‌های تاریخی را محک بزنیم. یکی از این چهره‌ها، خسرو انوشیروان ساسانی است که برخی او را به لقب "دادگر" می‌شناسند. اما آیا او واقعاً یک پادشاه عادل بود؟ برای پاسخ به این پرسش، نگاهی به اسناد تاریخی می‌اندازیم.


روایات تاریخی از "دادگری" انوشیروان


پروفسور کریستین سن در کتاب خود "ایران در زمان ساسانیان"، گزارشی از رفتار خسرو انوشیروان با مخالفان، دشمنان و حتی نزدیکانش ارائه می‌دهد که شگفت‌آور و در عین حال تأمل‌برانگیز است.
در یکی از این روایت‌ها، طبری نقل می‌کند که انوشیروان برای اصلاح نظام مالیاتی شورایی برگزار کرد و از حاضران خواست اگر نظری دارند، بیان کنند. در ابتدا همه سکوت کردند، اما پس از تکرار درخواست، یکی از دبیران با احترام اشاره کرد که تحمیل مالیات دائمی بر اموال ناپایدار، در طول زمان به ظلم منجر خواهد شد.
واکنش خسرو چه بود؟ او خشمگین شده و فریاد زد:
«ای مرد ملعون و جسور! تو از چه طبقه‌ای هستی؟»
وقتی فرد پاسخ داد که از طبقه دبیران است، خسرو فرمان داد:
«او را با قلمدان آن‌قدر بزنید تا بمیرد!»
پس از اجرای این فرمان، سایر حاضران به‌سرعت اظهار کردند که "خسرو، خراج‌هایی که مقرر فرمودی، همه مطابق عدالت است!". این اتفاق، تصویری واقعی از "عدالت" در حکومت انوشیروان ارائه می‌دهد.


قتل عام خانواده برای حفظ قدرت


یکی دیگر از جنبه‌های رفتار خسرو، برخوردش با اعضای خاندان سلطنتی است. او برای تحکیم قدرت خود، برادرانش، برادر زادگان و حتی پدربزرگ خود (اسپیدس) را به قتل رساند. تنها یکی از برادرزادگانش، کواذ، که مخفی شده بود، از این قتل عام جان سالم به در برد.
اما وقتی بالاخره این راز فاش شد، خسرو دستور داد همان فردی که کواذ را پنهان کرده بود (آذر گنداذ، یکی از مقامات دربار) را نیز به قتل برسانند و مقام او را به پسرش بسپارند.


برخورد با فرزند خود؛ سرنوشت انوشگزاد


رفتار انوشیروان با فرزندش انوشگزاد نیز از نکات قابل توجه است. وقتی انوشگزاد علیه او شورش کرد، خسرو او را نکشت، اما مجازاتی برایش در نظر گرفت که کم از مرگ نداشت!
بر اساس روایت پروکوپیوس، پادشاه دستور داد پلک‌های انوشگزاد را با آهن گداخته بسوزانند تا دیگر نتواند پادشاهی را مطالبه کند. این مجازات به نوعی اطمینان حاصل کردن از محرومیت همیشگی او از سلطنت بود.


متن مستند از کریستین سن


برای آنکه هیچ تحریفی در منابع صورت نگیرد، عیناً متن روایت تاریخی را از کریستین سن نقل می‌کنیم:


**«آراء مردمان مطلع و اشخاص کاردان در نظر خسرو چندان ارزشی نداشت و حکایتی که طبری راجع به دفاتر مالیاتی جدید خسرو نقل کرده است،که اصلاح خراج مبتنی بر آن بود،این مطلب را می رساند.

خسرو شورایی منعقد کرد،که هرگاه کسی ایرادی دارد،اظهار کند.همه ساکت ماندند،چون پادشاه در دفعه سوم سوال خود را تکرار نمود،مردی از جای برخاست و با کمال احترام پرسید،که پادشاه خراج دائمی را بر اشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد.

آنگاه پادشاه فریاد بر آورد:«ای مرد ملعون و جسور!تو از چه طبقه مردمانی؟».آن مرد در جواب گفت:«از طبقه دبیرانم».پادشاه فرمود «او را با قلمدان آنقدر بزنید تا بمیرد!» . پس همه دبیران از جای برخاسته،آنقدر او را با قلمدان زدند تا هلاک شد.آنگاه همه حضار گفتند:«خسرو خراج هایی که مقرر فرمودی همه موافق عدالت است».

کاوس،که یکی از برادران خسرو بود و هوای تاج و تخت داشت،چنانکه دیدیم به قتل رسید.

برادر دیگرش ژم در میان بزرگان ایران،که از سلطنت خسرو ناراضی بودند،هواخواه داشت،لکن خسرو پیشدستی کرد و ژم را به قتل رسانید و برای اینکه از این گونه توطئه ها آسوده باشد،در عین حال همه برادران دیگرش را با پسرانشان و پدربزرگ خود اسپیدس را هلاک کرد.

فقط کواذ پسر ژم،که کنارنگ آذر گنداذ او را پنهان کرده بود،از این قتل عام نجات یافت.این راز آشکار نشد،مگر چند سال بعد.آنگاه به امر خسرو آذر گنداذ را،که پیری سالخورده بود،به قتل آوردند و مقام کنارنگی را به پسرش وهرام دادند.

... یکی دیگر از صاحبان مراتب،که به امر پدر خسرو دارای مقام شده بود،یعنی سرنخوارگان ماهبوذ،به همان نحو به قتل رسید.

...در زمان خسرو پسرش انوشگزاد طغیان کرد و این مصادف با وقتی بود،که خسرو به سختی مریض شده بود.خسرو شورش را فرو نشاند،اما انوشگزاد را هلاک نکرد و به کور نمودن او قناعت کرد،یا چنانکه پروکوپیوس حکایت نموده است،پلک چشم او را با آهن سرخ سوزانید و این باعث شد که انوشگزاد از جانشینی محروم گردد،یا به عبارت دیگر رسیدن به سلطنت بر او دشوار شود.»**


نتیجه‌گیری؛ آیا این رفتار، نشان عدالت است؟


جریانات باستان‌گرای اسلام‌ستیز، همواره مسلمانان را به تعصب متهم می‌کنند. اما بررسی مستندات تاریخی نشان می‌دهد که این ادعاها تا چه حد گزینشی و غیرمنصفانه و در واقع به کیش خویش پنداشتن دیگران است.
اگر آنچه خسرو انوشیروان انجام داد، "دادگری" است، پس ظلم و ستم چه معنایی دارد؟ وقتی پادشاهی، منتقدانش را با ضربات قلمدان به قتل می‌رساند، برای حفظ تاج و تخت دست به قتل عام خاندانش می‌زند و حتی فرزند خود را کور می‌کند،با مردم عادی که اکثریت در این نظام طبقاتی،جایگاهی نداشتند،چگونه برخورد می کرده؟!

آیا می‌توان او را عادل نامید؟


تاریخ را باید با دقت خواند، نه با تعصب!



منبع: آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۵۰۴، ۵۰۵ و ۵۰۶.

 

تصاویر مدارک:

 

  • حسین عمرزاده

دین‌داری در برابر دو جبهه؛ از آشکار تا پنهان

#خط ـ نوشته


گاهی در مسیر دین‌داری، کسانی که به اصول اسلامی پایبندند با دو نوع مواجهه دشوار روبه‌رو می‌شوند: یکی آشکار، از جانب دین‌ستیزانی که علناً و بی‌پروا به عقاید اسلامی حمله می‌کنند؛ و دیگری پنهان‌، اما تلخ‌تر، از سوی کسانی که در ظاهر خود را مذهبی و دیندار می‌نامند، اما در عمل، مسیری خلاف آن را می‌پیمایند.
در مواجهه اول، تکلیف روشن است. دین‌ستیزانی که آشکارا به اعتقادات حمله می‌کنند، هدفشان واضح است: خدشه وارد کردن به اصول اسلامی، از جمله مفاهیمی مانند حجاب، عفاف و دیگر آموزه‌های دینی. اینان با استفاده از ابزارهایی مانند فمینیسم، آزادی‌های بی‌حد و حصر و مفاهیم تحریف‌شده، در تلاش‌اند تا عقاید اسلامی را بی‌اعتبار جلوه دهند.
اما آنچه دردناک‌تر است، برخورد گروه دوم است؛ کسانی که در ظاهر دیندارند، اما در عمل، ضعف در فهم درست از دین و همینطور ضعف در تقوا باعث می‌شود که به جای حمایت از ارزش‌های دینی، در پی تضعیف آنها باشند. این افراد به‌جای ایستادگی در برابر حملات دین‌ستیزان، منابع و متون دینی را جست‌وجو می‌کنند تا با تحریف مفاهیم، توجیهی برای کاهش اهمیت موضوعاتی چون حجاب بیابند.
آنچه این رفتار را تأمل‌برانگیزتر می‌کند، این است که این مذهبی‌نماها، آن‌قدر که برای توجیه آموزه های دینی به نفع انحرافات و نقاط منفی جامعه وقت و انرژی صرف می‌کنند، برای اصلاح جامعه یا پیشبرد آموزه‌های دین تلاش نمی‌کنند. گویی هدفشان نه تقویت دین و جلب خشنودی الهی، بلکه همرنگ شدن با زمانه و جلب تأیید افکار عمومی است، حتی اگر به قیمت کمرنگ شدن ارزش‌های دینی تمام شود.
این گروه معمولاً به دلیل ترس از ملامت شدن یا ناتوانی در ایستادگی بر اعتقادات، سعی می‌کنند خود را معتدل و میانه‌رو معرفی کنند. آنها می‌خواهند با تغییر و تحریف آموزه‌های دینی، تصویری از دین ارائه دهند که مورد پسند زمانه باشد، حال آنکه تعادل واقعی در خود دین نهفته است و اساساً آموزه‌های آن هیچ تضادی با میانه‌روی ندارند.
برای نمونه، در مساله حجاب، این افراد گاه به چادر، پوشیه (نقاب) یا دیگر مظاهر حجاب حمله می‌کنند و می‌کوشند با استنادهای سطحی یا تحریف‌شده، اهمیت این موارد را کم‌رنگ جلوه دهند. اما کسانی که با آموزه‌های دینی آشنا هستند، بطلان و بی‌پایه بودن این توجیهات را به‌وضوح درمی‌یابند. آنها می‌دانند که این تلاش‌ها، نه از سر فهم صحیح دین، بلکه ناشی از ضعف در استواری و تقوای دینی است.
خداوند در قرآن، در وصف مؤمنانی که از ملامت دیگران در راه دین و اعتقادات خود نمی‌هراسند، می‌فرماید: "یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ" (مائده: ۵۴).

این آیه، نه‌تنها بشارتی برای مؤمنان است که استقامت ورزیده‌اند، بلکه دعوتی است به تمامی مسلمانان تا در برابر فشارها و سرزنش‌ها بر دین خود پایدار بمانند و با توکل بر الله، راه حق را استوار بپیمایند.
اهل ایمان، برخلاف حزب باد وکسانی که تنها نام دین‌داری را به یدک می‌کشند و با منطق "گر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش" عمل می‌کنند، نه از اعتقادات خود عقب‌نشینی می‌کنند و نه تسلیم ضعف‌ها و انحرافات جامعه می‌شوند. آنان رسالت خود را در تغییر جامعه به سمت نیکی و خیر می‌دانند، نه اینکه از نقاط منفی و کاستی‌های زمانه تأثیر بگیرند. اهل ایمان تأثیر مثبت و سازنده بر جامعه دارند و هرگز اجازه نمی‌دهند که تأثیرات منفی آنان را از راه حق منحرف کند.
در نهایت، این یادآوری برای تمامی مومنین است که وظیفه‌شان فراتر از صرفاً دینداری فردی است. آنان باید همچون چراغی روشن در دل تاریکی‌ها، جامعه را به سمت نیکی، حقیقت و ارزش‌های الهی هدایت کنند. مسلمان واقعی، کسی است که نه تنها از عقاید و باورهایش عقب‌نشینی نمی‌کند، بلکه در سخت‌ترین شرایط، چراغ هدایت و الگوی استواری برای دیگران می‌شود.
باشد که هر یک از ما با الهام از آموزه‌های قرآن و سنت و زندگی پیشینیان نیک،پیشوایان و پیشروان دین، در مسیر حق گام برداریم و همان‌گونه که خداوند فرموده است، در زمره کسانی قرار گیریم که از ملامت دیگران نمی‌هراسند و تنها رضایت او را می‌جویند.

همیشه به یاد داشته باشیم که عزت و سربلندی، تنها در پایبندی به دین و عمل به آن است.

  • حسین عمرزاده

این داستان زنی است که بی‌شک دوستش داری و از عمق وجودت او را بزرگ می‌داری. چرا که او دختر محبوب‌ترین انسان نزد خداوند، پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم)،فاطمه زهرا (رَضِيَ اللهُ عَنها) است.
خواهر گرامی، هنگام خواندن این متن، سعی کن خودت را در فضای آن قرار دهی، انگار سخنان او را می‌شنوی و احساساتش را درک می‌کنی.
روزی فاطمه در کنار اسماء بنت عُمَیس (رَضِيَ اللهُ عَنهُما) نشسته بود. اسماء با شوق درباره روزهایشان در حبشه صحبت می‌کرد: «در حبشه این اتفاق افتاد و آن ماجرا پیش آمد.» اما ناگهان متوجه شد که فاطمه در فکر فرو رفته و توجهی به حرف‌های او ندارد.
اسماء پرسید: «ای فاطمه! چرا به حرف‌هایم گوش نمی دهی؟»
فاطمه پاسخی داد که عمق احساسش را نشان می‌دهد. او گفت: «معذرت می‌خواهم، ای اسماء، داشتم به چیزی فکر می‌کردم!»
آیا می‌دانی چه چیزی ذهن او را مشغول کرده بود؟

آیا به لباسی که قرار است در مجلسی بپوشد فکر می‌کرد؟ یا به مدل مو و آرایش؟
او گفت: «ای اسماء، به این فکر می‌کردم که فردا، وقتی از دنیا رفتم، چه خواهد شد؟! به الله قسم، از اینکه روز روشن مرا در کفن بپیچند و در مقابل مردان بیرون ببرند، شرم دارم!»
سبحان‌الله! او حتی برای زمان مرگ، و موقعی که بدنش در پنج لایه پارچه کفن باشد، شرم داشت!

چه چیزی از او نمایان می‌شد؟

چه کسانی او را حمل می‌کردند؟

آیا در این حالت، ممکن بود فتنه‌ای ایجاد شود؟
نه در بازار خواهد بود، نه در پارک و نه در جایی برای تفریح. بلکه در موقعیتی از اندوه و حزن قرار می گرفت.
اسماء گفت: «آیا برایت چیزی بسازم که در حبشه دیده‌ام؟

چهار ستون روی تابوت می‌گذاریم و پارچه‌ای روی آن می‌کشیم تا بدن تو کاملاً پوشیده باشد و هیچ چیزی دیده نشود.»
فاطمه از خوشحالی پاسخ داد: «خدایا، همان‌طور که مرا پوشاندی، او را نیز بپوشان!»
ببینید، حتی برای لحظه مرگ نیز شرم و حیا داشت. اما چرا زنده ها شرم نمی کنند؟!
تصور کن اگر امروز فاطمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) در خیابان‌ها یا بازارهای ما قدم می‌زد و زنانی را می‌دید که چادرهایشان را تنگ و رنگارنگ کرده‌اند، در راه رفتن جلوه‌گری می‌کنند، بلند می‌خندند و بوی تند عطرشان فضا را پر کرده است، چه می‌گفت؟
آیا کسانی که زنان محجبه و با شرم و حیا را محدود یا خانه‌نشین می‌خوانند، می دانند که فاطمه هم همین‌گونه بود؟ آیا او هم افراطی و محدود بود؟

اگر چنین است، خوشا به حال کسانی که مثل او هستند!
زیرا خداوند به پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) پیامی داد که در آن بشارتی عظیم بود: «فاطمه را بشارت ده که او سرور زنان بهشت است.»
الله اکبر!

سرور زنان بهشت!

چه چیزی او را به این مقام رساند؟
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) فرمود: «حیا فقط خیر و خوبی به همراه می‌آورد.»
حالا از خودت بپرس، ای خواهر عزیز، آیا تو هم از زنان اهل بهشت هستی؟

کمی فکر کن.

آیا جایگاه تو نزد خداوند، مانند جایگاه فاطمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است؟

یا شبیه کسانی است که دنباله‌رو بازیگران و خوانندگان شده‌اند؟
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) فرمود: «هر کس خود را شبیه گروهی کند، از آنان خواهد بود.»

پ.ن ها:

- حاكم در المستدرك و بيهقي در سنن و ابو نعيم در الحلية وابن عبد البر در الاستيعاب به این ماجرا اشاره و پرداخته اند.

- أَمَا تَرْضَيْنَ أنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أهْلِ الجَنَّةِ -أوْ نِسَاءِ المُؤْمِنِينَ؟ فَضَحِكْتُ لذلكَ.

الراوي : عائشة أم المؤمنين | المحدث : البخاري | المصدر : صحيح البخاري،الصفحة أو الرقم: ۳۶۲۳
- الْحَياءُ خَيْرٌ كُلُّهُ. قالَ: أوْ قالَ: الحَياءُ كُلُّهُ خَيْرٌ
الراوي : عمران بن الحصين | المحدث : مسلم | المصدر : صحيح مسلم | الصفحة أو الرقم : ۳۷
- من تشبَّهَ بقومٍ فهوَ منهم
الراوي : عبدالله بن عمر،أخرجه أبو داود (۴۰۳۱) واللفظ له، وأحمد (۵۱۱۴)
  • حسین عمرزاده

«عجیب‌ترین دولت اسلامی در عمق سرزمین‌های مسیحی»

 


دریای مدیترانه؛ دریایی کاملاً اسلامی


پس از فتح افریقیه و گسترش اسلام به اندلس، دریای مدیترانه به‌طور کامل به یک دریای اسلامی تبدیل شد. دریانوردان اندلسی و مغربی و بعدها ترک‌ها، چنان قدرتی به نمایش گذاشتند که موجب ترس و وحشت سراسر اروپا شدند. اروپایی‌ها چاره‌ای جز بستن پیمان‌های صلح و پرداخت سالانه خراج به فرماندهان مسلمان نداشتند.

ظهور امارت اسلامی فراکسینتوم

 


منابع تاریخی از حملات سریع و جسورانه دریانوردان مسلمان یاد می‌کنند که با شجاعت و دلیری کم‌نظیری همراه بوده است. اما یکی از جسورانه‌ترین و شگفت‌انگیزترین این اقدامات، تأسیس "امارت فراکسینتوم" یا "دولت جبل القلال" بود. این امارت به دست گروهی از دریانوردان اندلسی و مغربی در قلب اروپا تأسیس شد و به‌عنوان یکی از عجیب‌ترین دولت‌های اسلامی در اراضی مسیحیان توصیف شده است. این دولت توانست دهه‌ها در برابر حملات پادشاهان اروپایی مقاومت کند.

این امارت که در منابع اسلامی به "جبل القلال" و در منابع اروپایی به "فراکسینتوم" شهرت دارد، در شمال مارسی قرار داشت. به گفته مورخ "محمود شاکر"، این دولت از سواحل دریای مدیترانه تا سوئیس گسترش یافت و شامل شمال ایتالیا، جنوب شرقی فرانسه و بخش‌هایی از سوئیس بود. این امارت از سال دویست و هفتاد و هفت هجری (معادل هشتصد و نود میلادی) تا سال سیصد و شصت و پنج هجری (معادل نهصد و هفتاد و پنج میلادی) پابرجا بود.

منابع غربی این گروه را دسته‌ای از دریانوردان اندلسی معرفی می‌کنند که به‌طور مداوم به سواحل فرانسه و دهانه رود رون حمله می‌کردند. در این میان، سال‌نامه‌های «سان برتان» (Annales de Saint Bertin) مجموعه‌ای از حملات ناگهانی و سریع اندلسیان را در سال‌های هشتصد و چهل و دو، هشتصد و پنجاه، و هشتصد و شصت و نه میلادی ثبت کرده‌اند.

 

در سال ۲۷۸ هجری (۸۹۱ میلادی)، طبق گفته‌ی بروفنسال، گروهی از مسلمانان که تعدادشان حدود بیست نفر بود، موفق شدند به خلیج «سان تروپز - Saint Tropez» در ساحل پرووانس برسند. آنها در کوه «فراکسینتوم» که امروزه به نام «گارد فری‌نه - Garde Frienet» شناخته می‌شود، استقرار یافتند و سپس به فتح روستاها و حمله به نواحی «کنتیه - Frejus» پرداختند. این گروه به منطقه «مارسی - Marseille» حمله کردند. سپس در امتداد رود «رون - Rhône» پیش رفتند و وحشت را در دو استان «والنتان - Valentin» و «وین - Vienne» منتشر ساختند.

این اقدام یکی از کامل‌ترین تلاش‌های مسلمانان برای گسترش نفوذ خود به جنوب فرانسه بود و به سرعت، تقریباً تمام منطقه پرووانس تحت کنترل آنها قرار گرفت.

 



قدرت‌گیری و گسترش امارت فراکسینتوم


به گفته مورخان اروپایی، این گروه که در ابتدا حدود بیست نفر بودند، پس از مشاهده موفقیت‌هایشان، از اندلس درخواست کمک کردند. در نتیجه، صد نفر دیگر به آنان پیوستند. آنان نه‌تنها به حملات خود ادامه دادند، بلکه توانستند استحکامات و برج‌های دفاعی در کوهستان فراکسینتوم ایجاد کنند. این قلعه‌ها به آنان اجازه می‌داد تا حملات بیشتری را به فرانسه، سوئیس و ایتالیا ترتیب دهند.

"شکیب ارسلان" در کتاب خود درباره این گروه می‌نویسد: "آنان توانستند با شجاعت و استقامت بی‌نظیر خود، استحکامات فراوانی بنا کنند که هنوز آثار آن در منطقه باقی است. موقعیت استراتژیک فراکسینتوم به آنان امکان کنترل مسیرهای مهم از خلیج مدیترانه به شمال اروپا را می‌داد."

 


حملات آنان تا عمق اروپا گسترش یافت و حتی به سوئیس نیز رسید. در سال سیصد و بیست و هفت هجری (نهصد و سی و نه میلادی)، مسلمانان به منطقه "سنت گالن-St. Gallen" در سوئیس حمله کردند. این اولین باری بود که مسلمانان به سوئیس رسیده و یکی از شهرهای آن را فتح کردند.

پایان امارت فراکسینتوم


قدرت و نفوذ مسلمانان در این منطقه باعث شد که امپراتور آلمان، پاپ و دیگر پادشاهان اروپایی برای مقابله با آنان متحد شوند. در نهایت، در سال سیصد و شصت و پنج هجری (نهصد و هفتاد و پنج میلادی)، امارت فراکسینتوم توسط "ویلیام"، کنت پرووانس، سقوط کرد.

به گفته دکتر حسین مؤنس در کتاب "تاریخ مسلمانان در دریای مدیترانه": "این امارت یکی از جسورانه‌ترین تلاش‌های مسلمانان برای نفوذ به عمق اروپا بود که شجاعت و توانایی آنان را در مقابله با قدرت‌های مسیحی به نمایش گذاشت."

كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِين

«چه بسا گروه کوچکی که به فرمان الله بر گروهی بسیار پیروز شدند و الله با بردباران است».[بخشی از آیه ۲۴۹ البَقَرَة]

  • حسین عمرزاده

#خط ـ نوشته

 

برخی مسائل را نمی‌توان صرفاً به‌عنوان یک سلیقه سیاسی تفسیر کرد؛ بلکه این موضوعات نقش تعیین‌کننده‌ای در اثبات وجود یا صداقت ایمان دارند.

شادمانی به خاطر شادی مسلمانان و اندوهگین شدن از غم آنان، از نشانه‌های بارز ایمان است. تنها کسانی از رنج مسلمانان خرسند می‌شوند که یا اساساً به اسلام اعتقادی ندارند (مانند کفار و منافقین)،یا فهم نادرستی از ایمان و اسلام دارند.

فرض کنیم در ایران مشکلات اقتصادی یا چالش‌های دیگری وجود دارد و این مسائل را دستاویزی برای موضع‌گیری در برابر مساله قدس قرار داده‌اند. آیا در سایر کشورها که مثلاً مشکلات اقتصادی چندانی ندارند، تبلیغات و هجمه‌های دشمن متوقف شده است؟!
برعکس، سرویس‌های اطلاعاتی دشمن در هر نقطه‌ای، با توجه به زمینه‌های موجود، از هر موضوعی برای مقابله با اسلام بهره‌برداری می‌کنند.
برای مثال، در کشورهای عربی با ترویج فرهنگ غرب‌گرایی و در کشورهای غیرعربی با ایجاد تنفر نسبت به عرب‌ها.
هدف اصلی، یک چیز است: استفاده از هر ابزار و وسیله ممکن برای مبارزه با اسلام.

مساله قدس، یک موضوع صرفاً سیاسی یا حاشیه‌ای نیست؛ بلکه عقیده و باور مسلمانان به آن گره خورده است و قدس مرز مشخص ایمان و نشانه‌ای برای تمایز مسلمان از غیرمسلمان است.

  • حسین عمرزاده

عبدالله بن عیسی رَحِمَهُ الله :


"همواره این امت در خیر و خوبی به سر خواهد برد مادامی که کودکانش قرآن بیاموزند".


«لَا تَزَالُ هَذِهِ الْأُمَّةُ بِخَيْرٍ مَا تَعَلَّمَ وِلْدَانُهَا الْقُرْآنَ»

العِیال لابن أبي الدنیا، ۳۰۹
  • حسین عمرزاده

ابواسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری مشهور به کرخی (تاریخ فوت: ۳۴۰ ه‍.ق/۹۵۱م یا ۳۴۶ ه‍.ق/۹۵۷م) جغرافی دان و نقشه‌نگار برجسته ایرانی در سده۴ ه‍.ق/ ۱۰م است. نام او برگرفته از شهر باستانی اصطخر (استخر) در استان فارس ایران است.

اصطخری، که خود از ایرانیان بوده، گزارشی ارزشمند از چند قرن پس از فتح ایران ارائه می‌دهد که نشان‌دهنده فراوانی آتشکده‌ها در استان فارس است؛ به‌گونه‌ای که هر روستا و ناحیه‌ای دارای آتشکده بوده است.

 

او می نویسد:

 

«هیچ ناحیتی و روستایی نیست که نه درو آتشگاهی هست.آنچه بزرگترست و معروف تر از آن یاد کنیم.

کاریان آتشگاهی است نزدیک برکه جور و آن را بارین خوانند و به زبان پهلوی بر آن نبشته اند کی سی هزار دینار بر آن هزینه شده است.

آتشگاهی بر در سابور هست شبرخشین خوانند.هم در سابور آنجا کی باب ساسان گویند آتشگاهی هست،گنبد کلوشن خوانند.

به کازرون آتشگاهی هست آن را چفته خوانند.و دیگری هست کلازن خوانند.

و به شیراز آتشکده ای هست مسوبان خوانند.

و در گبرکی چنانست کی هر زنی کی به وقت آبستنی یا به وقت حیض زنا کند پاک نشود تا آنگاه به آتشگاه آید و پیش هربذ ۱ برهنه شود و به گمیز گاو ۲ خویشتن را بشوید.»۳

 

پ.ن ها:

(۱) : هیربُد یا هیربَد یا هیربَذ (پارسی میانه: hērbed، اوستایی: aēθrapaiti) یکی از پیشوایان آئین مزدیسنا است. در اوستا به صورت ائثَرپئتی به معنی آموزگار یا استاد یا آموزنده آمده و در زبان پهلوی ایرپت یا هیرپت و در فارسی هیربد گفته می‌شود. در نوشته‌های پهلوی از واژهٔ هیربد غیر از مفهوم آموزگار، پیشوای دینی نیز اراده می‌شود. هیربد در جایگاه آموزگار دین مزدیسنا است و در رتبهٔ پایین‌تری نسبت به موبد (پیشوا) جای دارد. پس از آن موبد موبدان است که در جایگاه پیشوای پیشوایان دینی قرار دارد و تنها یک نفر می‌تواند چنین جایگاهی داشته باشد.

(۲) : منظور از گمیز،ادرار گاو است.

(۳) :منبع:مسالک و ممالک،ابواسحاق ابراهیم اصطخری،به اهتمام ایرج افشار،انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ۱۳۴۰،بفرمان محمدرضا شاه پهلوی،ص۱۰۶

 

این نقل قول‌ها نشان می‌دهند که در سال‌ها و قرون پس از فتح ایران توسط مسلمانان، دین زرتشتی هنوز در بسیاری از مناطق ایران، به‌ویژه در استان فارس، پایدار بوده است و آتشکده‌ها به عنوان نمادهای فرهنگی و مذهبی در این مناطق فعال بودند و رسومات آیینی در این آتشکده ها بدون هیچگونه ممانعتی اجرا می شده اند.

این حقیقت تاریخی به وضوح نشان می‌دهد که ایرانیان با زور و اجبار مسلمان نشدند.

اسلام، در دوران فتح، با سیاست‌هایی مبتنی بر احترام به آزادی دینی و تحمل عقاید دیگران وارد ایران شد. مسلمین در مدت‌های طولانی از طریق مباحثه‌های علمی، فرهنگی، و تجاری با ایرانیان تعامل داشتند، و در این روند، مردم ایران از روی میل و علاقه به اسلام گرایش پیدا کردند. آشنایی ایرانیان با اصول انسانی، اخلاقی، و اجتماعی اسلام، که بر پایه عدالت و صلح استوار بود، زمینه‌ای فراهم کرد تا آنان به‌طور قلبی و عمیق این دین را پذیرفته و به آن گرایش پیدا کنند.

این نوع رفتار و سیاست‌ها به شکل‌گیری رابطه‌ای مبتنی بر احترام متقابل و گرایش قلبی به اسلام در میان ایرانیان انجامید. از همین رو، اسلام در دل مردم ایران ریشه دواند و به تدریج در فرهنگ و زندگی آنان ادغام شد.

تصاویر مستندات:

  • حسین عمرزاده

ایران اینترنشنال iranintltv،گزارش داده:

«ویوک مورتی، جراح کل ایالات متحده، خواستار افزودن برچسب هشدار خطر ابتلا به سرطان بر روی نوشیدنی‌های الکلی شد و گفت مصرف الکل به‌طور مستقیم با افزایش خطر ابتلا به حداقل هفت نوع سرطان مرتبط است.

او افزود این اقدام می‌تواند نشان‌دهنده تغییر به سمت مقررات سختگیرانه‌تر مشابه مقررات دخانیات باشد و همچنین به مردم کمک خواهد کرد تا هنگام تصمیم‌گیری درباره مصرف الکل یا میزان آن، خطر ابتلا به سرطان را در نظر بگیرند.»

لینک منبع:

https://www.instagram.com/p/DEYA6yUhUqS/?igsh=cnBuMjNlZnJ5czN5

اما در این میان، همچنان برخی افراد، بدون هیچ پشتوانه علمی، مصرف الکل را توجیه می‌کنند! از جمله، این استدلال که "به اندازه مصرف کنی مشکلی ندارد" یا "برای دفع سنگ کلیه مفید است". این ادعاها، در برابر مستندات علمی که از مضرات گسترده مصرف الکل سخن می‌گویند، کاملاً بی‌پایه و غیرقابل قبول‌اند.

جالب‌تر اینجاست که در میان برخی، نگهداری بطری‌های مشروب در خانه، گرفتن عکس و استوری با آن، نشانه‌ای از مدرنیته و آزادی قلمداد می‌شود! غافل از آنکه آزادی حقیقی در ترک بردگی نفس و تصمیم‌گیری آگاهانه و خردمندانه است، نه در پیروی کورکورانه از عادات و تبلیغات مسموم.

از منظر دینی نیز، موضع اسلام در قبال مشروبات الکلی کاملاً روشن است. خداوند در قرآن، شراب را پلید و از اعمال شیطان می‌داند و پرهیز از آن را شرط رستگاری معرفی می‌کند:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید! همانا شراب و قمار و بتها، و تیرهای قرعه، پلید و از عمل شیطان است. پس از آنها دوری کنید، تا رستگار شوید.[المائدة : 90]

این حقیقت، هم در پژوهش‌های علمی و هم در تعالیم دینی آشکار است: الکل، نه تنها آزادی نیست، بلکه زنجیری است که عقل، جسم و روح را در بند می‌کشد. مدرنیته، در آگاهی، سلامت و تعالی فکری است، نه در تقلید کورکورانه از عاداتی که خود غرب نیز در تلاش برای محدود کردن آنهاست!

  • حسین عمرزاده

لِغَيرِكَ ما مَدَدتُ يَدًا
وَغَيرُكَ لا يَفيضُ نَدًا
وَلَيسَ يَضيقُ بابُكَ بِي
فَكَيفَ تَرُدُّ مَن قَصَدًا؟
وَرُكنُكَ لَم يَزَل صَمدًا
فَكَيفَ تَذودُ مَن وَرَدًا؟
وَلُطفُكَ يا خَفيَّ اللُّطفِ
إِن عادَى الزَّمانُ عَدَى

عَلى قَلبي وَضَعتَ يَدًا
وَنَحوكَ قَد مَدَدتُ يَدًا

سَرى لَيلي بِغَيرِ هُدى
وَلا أَدرِي لِأَيِّ مَدى
يُطَارِدُنِي الأَسى أَبَدًا
وَيَرعانِي الجَوى أَمَلًا
وَأَطوِي الجِيدَ طَويَةً
كَأَنِّي فِي الفَضاءِ صَدًى

نَهارِي وَالهَجيرُ لَظَى
وَلَيلِي وَالظَّلامُ رَدًى
فَوا كَبِدَا إِذَا أَضحَى
وَإِن أَمسَى فَوا كَبِدِي
وَلَيسَ سِوَاكَ لِي سَنَدٌ
فَقَدْتُ الأَهلَ وَالسَّنَدَا

-----

هرگز برای غیر تو دست نیازی دراز نکرده‌ام،
و جز تو، هیچ بخششی از کسی جاری نمی‌شود.
درگاه تو حتی برای من تنگ نمی‌شود،
پس چگونه ممکن است کسی را که به سوی تو آمده است، بازگردانی؟
و تکیه‌گاه تو، همواره استوار و بی‌زوال است،
پس چگونه ممکن است کسی را که به درگاهت آمده، از خود برانی؟
و لطف تو،ای صاحب لطف نهان،
حتی اگر زمانه دشمن شود، همچنان با من است.

دستی بر قلب من نهادی،
و من نیز، با تمام وجود، دست نیاز به سوی تو بلند کردم.

شبم، در بی‌راهگی و بی‌هدفی سپری می‌شود،
و نمی‌دانم این سرگردانی تا کجا خواهد رفت.
اندوه همیشه مرا تعقیب می‌کند،
اما اشتیاق، کورسویی از امید را در دلم روشن نگه می‌دارد.
گردنم را در برابر سختی‌ها خم کرده‌ام،
چنان که گویی پژواکی در فضای بی‌پایان هستم.

روزهایم، آتشین و سوزان همچون گرمای ظهر است،
و شب‌هایم، در ظلمت و نابودی فرو می‌رود.
آه از سوز دل، چه هنگام صبح و چه هنگام شب، آه از این درد بی‌پایان!
و جز تو، هیچ تکیه‌گاهی ندارم،
خانواده و پشتیبانم را از دست داده‌ام.



دریافت
حجم: 1.93 مگابایت

  • حسین عمرزاده

پروکوپیوس Procopius Caesarensis، تاریخ‌نگار بیزانسی قرن ششم میلادی، در کتاب تاریخ جنگ‌ها، ماجرای فرار قباد اول (پدر خسرو انوشیروان)، شاهنشاه ساسانی، را با جزئیاتی جنجالی روایت می‌کند.


قباد ساسانی، پس از اختلافات عمیق با بزرگان و موبدان۱، از قدرت خلع و به زندانی در قلعه‌ای دورافتاده افکنده شد. این زندان که به احتمال زیاد یکی از زندان‌های فراموشی بود، به‌عنوان مکانی برای از بین بردن کامل زندانیان از حافظه سیاسی و اجتماعی طراحی شده بود. زندان‌های فراموشی در دوره ساسانی اغلب در مناطق کوهستانی و دورافتاده قرار داشتند و با دخمه‌هایی نمور، تاریک و زیرزمینی ساخته می‌شدند.

زندان قباد نیز بر اساس شواهد تاریخی در چنین شرایطی قرار داشت؛ دخمه‌ای سرد و مرطوب، با هوایی سنگین و فاقد نور طبیعی. این شرایط نه تنها از نظر جسمانی زندانی را تحلیل می‌برد، بلکه او را از لحاظ روانی نیز به انزوا و فراموشی سوق می‌داد. این مکان‌ها به گونه‌ای طراحی شده بودند که زندانیان، حتی پیش از مرگ، به‌نوعی به فراموشی سپرده شوند و هیچ امیدی به رهایی نداشته باشند.

پروکوپیوس روایت می‌کند که همسر قباد، برای نزدیک شدن به زندان، ابتدا بهانه‌هایی همچون رساندن غذا، لباس و ادای احترام مذهبی را مطرح کرد. این کار به او امکان داد با نگهبانان زندان ارتباط نزدیک برقرار کند. در ادامه، او از روش‌هایی برای جلب اعتماد و توجه این نگهبانان استفاده کرد که از جمله آن‌ها، برقراری روابط صمیمانه و حتی جنسی بود.

روش ها و رفتارهایی که نه تنها غیرت قباد را برنمی انگیزد بلکه همسرش را وادار به ادامه هرچه بیشتر این روند می کند!

پروکوپیوس می نویسد:

«هنگامی که قباد گرفتار بود همسر او از وی پرستاری می کرد.پیوسته در زندان به دیدن وی می رفت و خوراک و لوازم دیگر برایش می برد،قضا را زندان بان شیفتهٔ روی نیکوی وی گردید و هر زمان که وی به زندان می آمد با نگاهی پر از مهر به او می نگریست.

همسر قباد که از موضوع آگاه گردیده بود،شوی خود را از این امر مستحضر گردانید.لیکن قباد به وی دستور داد که با زندان بان به طریق مماشات رفتار نماید و میل و علاقه او را بیشتر برانگیزد.در نتیجه زندان بان با زن انس گرفت و رفته رفته آنقدر گرفتار عشق وی گردید که به او اجازه داد هروقت می خواهد بی هیچ مانع و اشکالی به نزد شوهر برود و هرکاری که او در بیرون زندان دارد برایش انجام دهد.

از قضا یکی از بزرگان ایران موسوم به «سوخرا» علاقه و مهر خاصی به قباد داشت و غالباً در اطراف زندان وی رفت و آمد می کرد و منتظر فرصت مناسبی بود تا تدبیری بیندیشد و وسیلهٔ رهایی او را فراهم سازد.

عاقبت یک روز به وسیلهٔ همسر قباد برای او پیغام فرستاد که در نقطهٔ معینی در نزدیکی زندان اسبی و غلامی و وسایل دیگری که برای فرار لازم است آماده ساخته است و هروقت بتواند از زندان قدم بیرون نهد به آسانی خواهد توانست راه فرار پیش گیرد.

بالاخره یکروز همینکه سیاهی شب ظاهر گردید قباد جامهٔ همسرش را پوشید و لباس خود را بر تن او کرد و او را به جای خویش در زندان گذاشت و با کمال آرامی از زندان خارج گردید.

نگهبانان به گمان اینکه وی همان زنیست که هر روز به زندان رفت و آمد می نماید متعرض او نگردیدند و بامدادان هم که زن را در جامهٔ شوهر دیدند او را خود قباد پنداشتند و روزی چند در این اشتباه باقی بودند.

...پس از کشف قضیه درست نمی دانم با آن زن چه معامله کردند و او را چگونه کیفر دادند.

...قباد به همراه «سوخرا» بی هیچ حادثهٔ ناگواری از خاک ایران خارج شد و به سرزمین هیاطله رسید.پادشاه هیاطله او را به اکرام و احترام پذیرفت و دختر خود را به زنی به وی داد.»۲

پ.ن ها:

(۱) :ناگفته نماند یکی از مهمترین اختلافات موبدان و بزرگان ساسانی با قباد،همسویی فکری او با جنبش مزدکیان (کمونیسم باستانی) و باور مشهور این فرقه مبنی بر اشتراک زنان بود.جنبش و تفکری که بعدها توسط فرزندش خسرو انوشیروان نابود و پیروانش قتل عام شدند.

(۲) :جنگهای ایران و روم،پروکوپیوس،ترجمه محمدسعیدی،انتشارات علمی و فرهنگی،ص ۳۲،۳۳و۳۴


تصاویر صفحات:

پروکوپیوس

  • حسین عمرزاده

عجیب است کارشان. کاج کریسمس را به سرزمین سرخپوستان برده‌اند و محل تولد مسیح را به یهودیان هدیه داده‌اند... به همان‌هایی که بر اساس روایتِ دروغین خودشان، قاتل مسیح‌اند.

در قرآن می‌خوانیم که خداوند خطاب به مریم پاک، مادر عیسی مسیح که در پی درد زایمان به سایه‌ی نخل پناه آورده می‌فرماید: نخل را تکان ده تا رطبی تازه برایت فرو ریزد.

فضا کاملا خاورمیانه‌ای است، آن هم تابستان خاورمیانه، فلسطین و نخل و رطب. غیر رسانه‌ای‌ترین درختِ حال حاضر.

جشنواره‌ای که اکنون می‌بینید تولد هر کسی باشد تولد عیسای مسيح نیست. جشن کاج است و برف، نه نخل و تابستان و رطب. تولدِ پیامبرِ سرماست، پیامبر خرید و سرگرمی.

مسیح اما همسایه‌ی من است، متولد تابستان... فرزند مریم را جز در این سرزمین نمی‌توان تصور کرد... اینجا، پرماجراترین بخش زمین.

🖊عبدالله محمد

پ ن: نخل‌ها تابستان ثمر می‌دهند. کاج‌ها هیچ‌وقت.

پ ن ۲: برخی مفسران تولد مسیح را در زمستان دانسته‌اند و ثمر دادن نخل در زمستان را معجزه، اما دلیلی قطعی بر این ادعا نیست حال آنکه اثبات معجزه نیاز به دلیل دارد. والله اعلم. گذشته از هر چیز، تولد قطعی مسیح ثابت نیست و در این باره میان نصرانیان نیز اختلاف نظر است.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest