| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

داستان ما، حکایت بغداد است…
شهری کهن،
در خوابِ نازِ بی‌خیالی،
غرقه بود.
و فریادی پنهان در باد،
می‌گفت:
«به ما چه؟
ما که دوریم،
ما که امنیم،
ما چرا باید بسوزیم؟»

اما
باد وزید،
ابر سیاه مغول آمد،
و شمشیرش،
نه مرز می‌شناخت،
نه خواب،
نه کودکی،
نه کتاب.

بغداد،
با هزاران فانوس خاموش،
افتاد.
و خاکِ خاور،
از خونِ مردمش
سرخ شد.

تاریخ
هنوز هم از آن روز،
با هق‌هق،
یاد می‌کند.

و امروز،
غزه‌ست که ایستاده،
میان دود و آتش و آیه.
اگر سنگرِ غزه فرو ریزد،
نوبت ماست،
نوبتِ خانه‌های روشنِ ما،
دل‌های خاموشِ ما،
شهرهای دورِ ما…


📚منقول

  • حسین عمرزاده

از تأمل در آیات سوره کهف، آنچه به‌روشنی استنباط می‌شود، این است که شخصیت مورد نظر قرآن با عنوان «ذوالقرنین»، پادشاهی مؤمن و موحّد بوده است؛ فرمانروایی که خداوند را با تعبیر «ربّی» یاد می‌کند و در تصمیم‌گیری‌ها و عملکردهای خود، خویش را در برابر او مسئول می‌داند. در آیاتی مانند «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِ» (کهف، ۸۷) و «قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» (کهف، ۹۵) و نیز «قَالَ هَٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي» (کهف، ۹۸)، ذوالقرنین آشکارا از خداوند یکتا و یک رب سخن می‌گوید، نه مجموعه‌ای از خدایان. او هم در مقام فرمانروا و هم در مقام یک انسان، تسلیم حکم خداوندی است که او را بر زمین تمکین داده، و مسئولیت اجتماعی و اخلاقی وی را در قبال ظالمان و صالحان تعریف کرده است.


در مقابل، در سال‌های اخیر، جریان‌های باستان‌گرا که موضعی ستیزنده نسبت به اسلام دارند، کوشیده‌اند با تکیه بر برخی استنباط‌ها، شخصیت کوروش هخامنشی را با ذوالقرنین قرآنی منطبق بدانند و او را نماد حقوق بشر، آزادی و حتی توحید معرفی کنند. حال آنکه این تطبیق، با بررسی دقیق منابع دینی و اسناد تاریخی، نه‌تنها پشتوانه‌ای محکم ندارد، بلکه به‌روشنی با مستندات موجود در تضاد است.


از مهم‌ترین منابع موجود درباره باورهای دینی کوروش، «استوانه کوروش» یا «منشور کوروش» است؛ لوحی گلی که به زبان اکدی و به خط میخی بابلی نوشته شده و از مهم‌ترین آثار باستانی به‌جامانده از دوره هخامنشی به‌شمار می‌رود. این منشور پس از تصرف بابل در سال ۵۳۸ پیش از میلاد نوشته شد و محتوای آن، نمایانگر سیاست مذهبی، فرهنگی و اجتماعی کوروش در مواجهه با مردم بابل است.


بر اساس ترجمه دقیق و علمی این لوح توسط دکتر عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر برجسته زبان‌های باستانی، واژه «مردوک» (Marduk) دست‌کم ۲۳ بار در این متن تکرار شده است. مردوک، خدای اصلی بابلیان و پرستش‌شده در شهر بابل بود. در متن منشور، کوروش نه‌تنها مردوک را خدای بزرگ و سرور خدایان می‌خواند، بلکه خود را برانگیخته‌ی او معرفی می‌کند، از رضایت مردوک نسبت به خود سخن می‌گوید، و حتی اذعان دارد که به پرستش روزانه او پرداخته است.
نکاتی از این متن که اهمیت ویژه‌ای دارند، از این قرارند:


- مردوک، خدای اصلی و سرچشمه مشروعیت سلطنت کوروش معرفی شده است.
- مردوک کوروش را برمی‌گزیند، او را به پادشاهی می‌رساند، و سرزمین‌ها را به اطاعت از او درمی‌آورد.
- کوروش با صراحت اعلام می‌کند که «هر روز در پرستش او می‌کوشیدم»، و از شادی مردوک نسبت به اعمالش سخن می‌گوید.
- از مردوک با تعابیری چون «خدای من» و «سرور خدایان» یاد شده، که موحدان نمی‌توانند برای خدای خود به‌کار برند مگر با حذف کامل هر گونه شرک و انسان‌انگاری.


در فرهنگ دینی بابلیان، مردوک نه‌تنها «خدای خدایان» به‌شمار می‌رفت، بلکه صاحب صفاتی کاملاً ناسازگار با مفهوم توحیدی خداوند یگانه بود. او، بر اساس اساطیر بابلی، فرزند انکی (خدای آب‌ها) بود، جانشین آنو (خدای آسمان‌ها) شد، در نبردی اسطوره‌ای با هیولایی به‌نام تیامات پیروز گشت و از ترکیب خون او با خاک، انسان را آفرید. مردوک، خدای جادو و سحر و فرمانروای دنیای زیرین نیز محسوب می‌شد. در برخی منابع او را در کوهی در عالم مردگان زندانی می‌دانستند و در آیین‌های آیینی مانند جشن «اکیتو»، تلاش برای آزادی او انجام می‌گرفت. این تصویر، هیچ نسبتی با مفهوم خدای یگانه و قادر مطلق در قرآن ندارد.


از سوی دیگر، بر اساس نقل منابع معتبری چون نوشته‌های حسن پیرنیا، مورخ شهیر ایرانی، مردوک در بابل نه به عنوان خدای نادیدنی و ماورایی، بلکه در قالب تندیس و بت مورد پرستش بود. این همان ویژگی است که قرآن و تمامی ادیان توحیدی به‌شدت با آن مقابله می‌کنند.

افزون بر این، وجود نام نبو (فرزند مردوک) در منشور کوروش و دعای کوروش برای رضایت این خدایان، گویای تعلق کامل او به یک منظومه فکری و دینی چندخدایی (Polytheism) است. چنین منظومه‌ای نه‌تنها با آموزه‌های توحیدی ناسازگار است، بلکه به‌وضوح در تعارض با آنچه ذوالقرنین قرآنی در آیات کهف می‌گوید، قرار دارد.

از دیگر شواهد تاریخی که با رویکرد قرآنی در توصیف شخصیت ذوالقرنین سازگاری ندارد، کشفی است باستان‌شناختی در نزدیکی تخت جمشید، که ابعاد اعتقادی آن اهمیت فراوان دارد. در جریان کاوش‌های پژوهشگران ایرانی و بین‌المللی، بنایی بزرگ از دوره‌ی هخامنشیان شناسایی شده که به‌احتمال فراوان در زمان کوروش بنا شده و ساخت آن به هنرمندان بابلی نسبت داده شده است. این بنا با آجرهای لعاب‌دار مزین به نقوش اسطوره‌ای، از جمله جانور افسانه‌ای «موشخوشو»، شناخته می‌شود؛ نمادی که در آیین بابلی به‌طور خاص به خدای مردوک نسبت داده می‌شود.

بر اساس نظر کارشناسان، تطابق کامل قالب‌های تزئینی این آجرها با نقش‌های به‌کاررفته در دروازه ایشتار در بابل، حاکی از آن است که پس از فتح بابل، کوروش نه‌تنها به کاهنان بابلی اجازه داده در خاستگاه قدرت هخامنشیان بنایی با نقوش آیینی و اسطوره‌ای خود برپا کنند، بلکه زمینه‌ساز انتقال مفاهیم و نمادهای دینی مردوک به درون ساختار فرهنگی پارس شده است. این نکته از آن‌رو حائز اهمیت است که صرف حضور این نمادها در مرکز جغرافیایی و سیاسی شاهنشاهی هخامنشی، نشانگر ارادت و پایبندی کوروش به آیین مردوک، نه‌فقط به‌مثابه سیاستی دیپلماتیک، بلکه به‌عنوان التزامی اعتقادی است؛ چراکه حکمرانی که اجازه می‌دهد در سرزمینش نیایشگاهی با نمادهای خدای بیگانه ساخته شود، نه در قلمرو مغلوب، بلکه در قلب قدرت خود، در حقیقت نشان می‌دهد که آن خدای بیگانه، برای او بیگانه نبوده است.

افزون بر آن، کشف تعداد زیادی از موتیف این حیوان اسطوره ای تردیدی باقی نگذاشته که بنا مربوط به دوره کوروش است. اما اینکه این بنا در دوره داریوش هخامنشی تحمل شده و با تغییر نگرش‌های مذهبی خشایارشا از دیگر ایزدان به ایزد اهورامزدا چه کارکردی پیدا کرده است، همه از جمله مواردی است که کشف این بنا پرسش‌های جدیدی را در ارتباط با نگرش‌های مذهبی جامعه هخامنشی مطرح کرده است. 

در پرتو همین شواهد، روشن می‌شود که تصویر کوروش به‌عنوان شخصیتی توحیدی و قابل تطبیق با ذوالقرنین، با واقعیت تاریخی و شواهد مادی در تعارضی آشکار است. یافته‌های این فصل از پژوهش‌ها که به‌کوشش پژوهشکده باستان‌شناسی پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد، سازمان میراث فرهنگی فارس و دانشگاه بولونیا ایتالیا انجام گرفته، همچنان در حال بررسی است؛ اما حتی در این مرحله نیز دلالت‌های آن، نقطه‌ی عطفی در نقد فرضیه‌ی تطبیق کوروش و ذوالقرنین محسوب می‌شود.


بنابراین، تطبیق کوروش با ذوالقرنین قرآنی، بر پایه‌ی اسناد و متون معتبر، نه‌تنها قابل دفاع نیست، بلکه با اصول روش‌شناسی تاریخی، متنی و دینی نیز ناسازگار است و نمی‌توان با اتکا به انگاره‌های احساسی یا ایدئولوژیک، او را به‌عنوان الگوی توحیدی قرآنی معرفی کرد.

چنین تطبیقی بیشتر بازتابی از نگاه‌های مدرن سیستماتیک و تلاش برای ساختن هویتی مستقل از دین است، نه استنباطی علمی و بی‌طرفانه از متون تاریخی و دینی.

منابع و پی‌نوشت‌ها :

۱. ارفعی، عبدالمجید. (۱۳۶۶). فرمان کوروش بزرگ. تهران: فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ۹.

۲. گریمال، پی‌یر. (۱۳۷۳). اسطوره‌های بابل و ایران باستان (ترجمهٔ ایرج علی‌آبادی). تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. چاپ چهارم.

۳. Wikipedia. «مردوک»، ویکی‌پدیای فارسی:


https://fa.wikipedia.org/wiki/مردوک

۴. پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، جلد اول، صص ۶۹۹–۷۰۰؛ جلد دوم، ص ۱۵۳۲. تهران: دنیای کتاب. چاپ اول.

۵. «کشف نیایشگاه مردوک در تخت‌جمشید؟». (۲۰۱۳). صدای آمریکا – بخش فارسی:


https://ir.voanews.com/a/persepolis-cyrus-marduk-temple/1780257.html

در Jewish Virtual Library یعنی «کتابخانه مجازی یهودیان» می‌خوانیم:


The origin of Marduk's name is unknown but there are some suggested etymologies, the most accepted being from Sumerian (A) MAR. UTU (K), "the young bull [or calf] of Samaš [Utu] the Sungod.


مبدأ نام مردوک ناشناخته است، اما چند ریشه‌یابی پیشنهادی برای آن وجود دارد که پذیرفته‌شده‌ترین آن از زبان سومری است: (A) MAR. UTU (K) به معنای «گوساله یا گاو نر جوان سماش [او تو]، خدای خورشید».

https://www.jewishvirtuallibrary.org/marduk?utm_source=chatgpt.com


بعد، جوان خام و ناآگاه سیاست‌زده‌ی ایرانی، از این بت باستانی بابلی، پلاک و گردنبند تهیه می‌کند و به وهم تصویر اهورامزدا آن را به گردن می‌آویزد!
واژه‌ی «مردوک» به معنای گاو و گوساله است.
یعنی هرجا که یهودیان از کسی یا مکتبی تمجید کردند (همان‌گونه که عاشق سینه‌چاک و دلسوخته‌ی کوروش هخامنشی‌اند)، مطمئن باشید قطعاً ردپایی از گوساله‌پرستی و گاوپرستی (علاوه بر هر نوع شرک، کفر و الحاد دیگری) در آن هست.


فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِي

آنگاه برای آنها مجسمه ی گوساله ای که صدای (چون صدای گوساله) داشت، پدید آورد، پس (سامری و پیروانش به مردم) گفتند: «این معبود شما، و معبود موسی است، که آن را فراموش کرده است».[طه : ٨٨]

  • حسین عمرزاده

عبداللطیف بغدادی (۵۵۷–۶۲۹ هـ / ۱۱۶۲–۱۲۳۱ م) رحمه‌الله، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های علمی و فرهنگی جهان اسلام در سدهٔ ششم و هفتم هجری، و یکی از کسانی که زندگی در دوران صلاح‌الدین ایوبی را تجربه کرد، روایت می‌کند:

«وقتی به قدس رسیدم، صلاح‌الدین در آنجا حضور داشت. پادشاهی را دیدم که دیدگان را از هیبت پر می‌کرد و دل‌ها را از محبت لبریز. در عین بلندمرتبگی، نزدیک می‌نمود، ساده‌خو و دوست‌داشتنی بود. یارانش به او اقتدا می‌کردند و در نیکی‌ پیشی می‌گرفتند، چنان‌که خداوند متعال فرموده است:
﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا﴾ [سوره حِجر، آیه ۴۷].

در نخستین شبی که به مجلسش راه یافتم، دیدم محفلی است پرشور از دانشمندان که به بحث و گفت‌وگو سرگرم‌اند، و او با دقت به سخنان آنان گوش می‌سپارد، مشارکت می‌کرد، و درباره‌ی چگونگی ساخت دیوارها و کندن خندق‌ها سخن می‌گفت. هر بار سخنی نو و اندیشه‌ای بدیع عرضه می‌داشت. به‌ویژه در ساخت دیوار و خندق اطراف بیت‌المقدس بسیار جدی و کوشا بود، چنان‌که خود شخصاً بر کار نظارت می‌کرد، حتی سنگ‌ها را بر دوش می‌نهاد و حمل می‌کرد. دیگران نیز از او پیروی می‌کردند، تا آنجا که قاضی فاضل و عماد نیز تا هنگام ظهر در کار مشارکت داشتند. آنگاه سفره پهن می‌شد، اندکی می‌آرمید و عصرگاه سوار می‌شد، سپس با نور مشعل‌ها بازمی‌گشت.

روزی یکی از صنعت‌کاران به او گفت: این سنگ‌هایی که از ته خندق بریده می‌شوند، سست و نرم‌اند.
او پاسخ داد: چنین است سنگ‌هایی که در کنار آب و در بستر نمناک‌اند؛ اما همین که آفتاب بر آن‌ها بتابد، سخت و استوار می‌شوند.

صلاح‌الدین، کتاب «حماسه» را از حفظ داشت و می‌پنداشت که هر فقیهی نیز آن را حفظ است. پس چون شعری از آن می‌خواند و در ادامه آن درنگ می‌کرد، از دیگران می‌خواست که آن را ادامه دهند، ولی کسی نمی‌توانست. چنین اتفاقی با قاضی فاضل نیز افتاد، چون آن را حفظ نداشت، برخاست و رفت، و تا آن را حفظ نکرد، بازنگشت.»

و اما نکته‌ای بسیار مهم، به‌ویژه برای عزیزانی که در مواجهه با خطاها و لغزش‌های خواهران ‌و برادران مسلمان‌شان، دچار یأس یا قضاوت‌های قطعی می‌شوند:

راوی در ادامه می‌گوید:

وَكَانَ صَلاَح الدِّيْنِ شِحْنَة دِمَشْق، فَكَانَ يَشرَب الخَمْر، ثُمَّ تَابَ.

«صلاح‌الدین قبلاً شَحنه‌ی دمشق بود (یعنی فرماندهٔ نظامی و مسئول انتظامات شهر). در آن دوره، شراب می‌نوشید، اما بعدها توبه کرد.»

منبع: سیر أعلام النبلاء، ج ۲۱، ص ۲۸۲.


این متن و جمله پایانی، ورای یک روایت تاریخی، حامل پیامی ژرف و ایمانی‌ست: آن‌که بعدها به این سلوک ایده‌آل رسیده و به الگوی دیانت، جهاد و عدالت بدل شد، در گذشته‌اش لغزش هم داشت. اما راه بازگشت را یافت. این‌گونه است که رحمت الهی، درهای توبه را به روی بندگان گشوده است؛ و هیچ گناه‌کاری را نباید پیش از بسته‌شدن پروندهٔ عمر، از دایرهٔ امید و هدایت خارج پنداشت.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

در روزگار ما، پدیده‌ی گفت‌وگو و مناظره، که در اصل می‌تواند بستری برای تبیین حقیقت و ارتقای فهم جمعی باشد، گاه چنان از معنا و غایت اصیل خود تهی می‌شود که بیشتر به جدل‌هایی سطحی و بی‌ثمر می‌ماند. برخی افراد را می‌توان دید که چنان شتاب‌زده و بی‌قاعده به مجادله گرایش دارند که به محض آن‌که بشنوند کسی، حتی در موضوعی فرعی و نه چندان حیاتی، اظهار نظری کرده است، بی‌درنگ اعلامیه‌ای منتشر می‌کنند و او را به «مناظره» فرا می‌خوانند! این رویکرد، در بسیاری موارد، نه از سر دغدغه‌ی حقیقت، بلکه از انگیزه‌هایی چون میل به دیده‌شدن، شهرت‌طلبی یا گاه از روی خامی و ناپختگی فکری و اخلاقی نشأت می‌گیرد.

برای دقت بیشتر در فهم این پدیده، خوب است نگاهی به خود واژه‌ی مناظره بیفکنیم. «مناظره» مصدر باب مفاعله از ریشه‌ی «نظر» است و در اصل به معنای «نگریستن متقابل و سنجش اندیشه‌ها با هدف رسیدن به حقیقت» آمده است. این واژه، برخلاف «جدال» که بیشتر بار منفی دارد، دلالت بر فرایندی عقلانی، متقابل و متین دارد که در آن دو طرف با نگاهی دقیق و استدلالی، به بررسی موضوعی می‌پردازند؛ نه برای غلبه بر دیگری، بلکه برای کشف حقیقت. با این حال، آن‌چه امروز گاه با نام مناظره عرضه می‌شود، در واقع چیزی جز جدل‌های بی‌پایه نیست که بیشتر به هیاهوی رسانه‌ای یا رقابت‌های شخصی شباهت دارد.

حال آن‌که اگر به سیره‌ی علمی و عملی پیشوایان دین بنگریم، درمی‌یابیم که آنان، برخلاف این رویه‌های رایج و سطحی، به‌شدت از جدل‌های بی‌ثمر پرهیز می‌کردند. پرهیز آنان نه از سر ضعف علمی، بلکه از آن‌رو بود که می‌دانستند مجادله‌ی بی‌ضابطه، هم موجب اتلاف وقت است و هم به تضعیف اصول اخلاقی، معنوی و روش‌مند گفت‌وگو منجر می‌شود. در آثار این ائمه، مباحثه تنها در موارد معدود و پس از سنجش دقیق شرایط، نیت‌ها، و تبعات آن پذیرفته شده است؛ و حتی در آن موارد نیز، مرز اخلاق و انصاف هرگز زیر پا گذاشته نمی‌شد.

مناظره، اگر با نیت کشف حقیقت، در فضایی عقلانی، اخلاقی و با رعایت آداب علمی انجام گیرد، می‌تواند بسیار پربرکت و سازنده باشد. اما هنگامی که به ابزاری برای خودنمایی، غلبه‌طلبی یا سرگرمی بدل شود، نه‌تنها ثمری ندارد، بلکه می‌تواند به انحطاط فرهنگی و افول اخلاقی بینجامد. از همین رو، بازگشت به سنت عقلانی و اخلاقیِ پیشوایان علم و دین، ضرورتی حیاتی برای سلامت فضای فکری جامعه است.

  • حسین عمرزاده

تابعي بزرگوار، ابن جُریج روزی با مردی خوش‌سیما برخورد کرد. از او پرسید: "آیا خواهری داری؟"
آن مرد پاسخ داد: "بله."
ابن جریج با خواهر او ازدواج کرد و گفت: "شاید این زیبایی که در برادر هست، در خواهرش هم باشد."

منبع: سير أعلام النبلاء، ج ٩، ص ٢٦٩.

پ.ن اول: این گزارش تاریخی، هرچند در نگاه نخست ممکن است طنزآمیز به نظر برسد، اما در دل خود نکات ژرف و قابل تأملی را در بر دارد؛ نکاتی که بازتابی از بافت فرهنگی و اجتماعی جوامع مسلمان در آن دوران است.

نخست، این حکایت به روشنی گویای وضعیت ظاهری و پوشش زنان آن عصر است. آن‌گونه که از روایت برمی‌آید، بانوان مسلمان نه‌تنها به حجاب شرعی پایبند بودند، بلکه در جامعه نیز حضوری همراه با وقار و پوشیدگی داشتند؛ تا آن‌جا که چهره آنان حتی برای مردانی مانند ابن جریج، که اهل علم و دیانت بود، پوشیده می‌ماند. اگر غیر از این بود، یعنی اگر زنان با چهره‌ای آشکار در اجتماع ظاهر می‌شدند، نیازی به چنین ابتکار کنجکاوانه‌ای – مانند سنجش زیبایی خواهر از طریق برادر – احساس نمی‌شد. این خود نشانه‌ای از فضای عفاف‌مدار و متعهد آن زمان است.

نکته قابل توجه دیگر، سادگی و بی‌تکلفی در امر ازدواج است. در این روایت، خبری از معیارهای پیچیده و گاه غیرواقع‌بینانه نیست. ابن جریج تنها با مشاهده‌ی چهره‌ی برادر، به امید شباهت خانوادگی، اقدام به ازدواج با خواهر او می‌کند. این سادگی نه از سر سهل‌انگاری است، بلکه ناشی از نگاه واقع‌گرایانه و اولویت دادن به ارزش‌های اصیل است.

مردمان آن دوران، با وجود پایبندی عمیق به شرع و دین، ازدواج را به مسأله‌ای پیچیده و پرهزینه تبدیل نکرده بودند. این درسی است برای ما که در روزگار کنونی، گاه آن‌چنان معیارهای عجیب و فرساینده‌ای برای ازدواج می‌تراشیم که گویی باید فردی را به سفارش از کارخانه ساخت! در حالی که حقیقت آن است که ازدواج باید امری ساده، اسلامی، و متناسب با فطرت باشد؛ نه آزمونی طاقت‌فرسا که در نهایت، بسیاری را از اصل ماجرا دور می‌سازد.

پ.ن دوم: امام بخاری در صحیح خود بابی با عنوان «بَابُ عَرْضِ الإِنْسَانِ ابْنَتَهُ أَوْ أُخْتَهُ عَلَى أَهْلِ الخَيْرِ» (پیشنهاد نمودن دختر یا خواهر -برای ازدواج- از سوی انسان به افراد شایسته و نیکوکار) گشوده و در آن به این موضوع پرداخته است.

  • حسین عمرزاده

امام بخاری در سال‌های پایانی زندگی‌اش، در معرض آزار و سخت‌گیری شدید از سوی برخی حاکمان قرار گرفت؛ به‌ویژه در شهرهایی چون نیشابور، بخارا و سمرقند.
از جمله دلایل این رفتار، امتناع او از تدریس فرزندان حکام در کاخ‌هایشان بود.

او قاطعانه می‌گفت:
«دانش باید خواسته شود، نه آن‌که خود به درگاه‌ها رود.»

در کنار این، برخی دیگر، از شهرت و جایگاه معنوی او در میان مردم دچار حسد شدند، و این نیز به مخالفت‌ها دامن زد.

در سن ۶۲ سالگی، حاکم نیشابور فرمانی صادر کرد که امام باید فوراً شهر را ترک کند و ادامه‌ی حضورش در آن‌جا «غیرقابل‌قبول» است.

امام، نیشابور را ترک کرد و رهسپار زادگاهش بخارا شد.
مردم شهر با شور و اشتیاق فراوان به استقبالش آمدند، دروازه‌های شهر را آذین بستند، بر او پول و شکر پاشیدند، و طلاب و محدثین گرد وجودش حلقه زدند؛ چنان‌که حلقه‌های درس دیگران خلوت شد، و این خشم و کینه‌ی برخی را برانگیخت.

اما دیری نپایید که حاکم بخارا نیز از محبوبیت فزاینده‌ی امام ناراضی شد.
از نیشابور نیز نامه‌هایی رسید و از حاکم بخارا خواسته شد که همچون آن شهر، بخاری را از بخارا نیز تبعید کند.

فرستاده‌ی حاکم، به خانه‌ی امام آمد و با لحن شتاب‌زده‌ای خواست تا بی‌درنگ شهر را ترک کند؛
چنان‌که حتی فرصتی برای جمع‌آوری و سامان‌دادن کتاب‌هایش نیافت.

او از شهر بیرون رفت و سه روز در خیمه‌ای در اطراف بخارا اقامت کرد تا کتاب‌هایش را مرتب کند، بی‌آنکه بداند مقصد بعدی‌اش کجاست.

سپس تصمیم گرفت به سوی سمرقند حرکت کند؛
اما به درون شهر نرفت، بلکه به روستایی در حومه‌ی آن به نام خرتنگ رفت و میهمان خویشاوندان خود شد؛
در همراهی با یار وفادارش، ابراهیم بن معقل.

چندان نگذشت که مأموران حاکم سمرقند به خانه‌ای که امام در آن اقامت داشت رسیدند.
این بار نیز فرمان بر آن بود که امام باید از همه‌ی نواحی و روستاهای وابسته به سمرقند خارج شود.

این شب، شب عید فطر بود.
اما دستور، تعویق‌ناپذیر بود: «باید همین حالا شهر را ترک کند، نه بعد از عید.»

امام که نمی‌خواست باعث آسیب یا آزار خویشاوندان میزبانش شود، تصمیم گرفت برود.

ابراهیم بن معقل، کتاب‌های او را بر پشت یکی از مرکب‌ها نهاد و مرکب دوم را برای خود امام آماده کرد.

سپس بازگشت تا او را برای خروج همراهی کند.
امام که به‌شدت ناتوان شده بود، با کمک یار خود حرکت کرد و به سوی مرکب رفتند.

اما پس از مقداری راه رفتن، امام احساس ضعف و خستگی شدید کرد.
به ابن معقل گفت:
«اجازه بده چند دقیقه‌ای کنار راه بنشینم تا اندکی استراحت کنم...»

امام بخاری، در کنار جاده نشست و خوابش برد.

اما دقایقی بعد، هنگامی که ابن معقل خواست او را بیدار کند...
دریافت که روحش به سوی پروردگار پر کشیده است.

رحمت خدا بر او باد.
او در کنار راه، در شب عید فطر، اول شوال سال ۲۵۶ هجری، در حالی که از شهری به شهر دیگر رانده می‌شد، و در سن بیش از ۶۲ سالگی، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

امروز دیگر کسی نام آن حاکمان نیشابور و بخارا و سمرقند را نمی‌داند...
اما نام امام بخاری، تا ابد در تاریخ اسلام جاودانه است.

رحمت خدا بر او باد، و جایگاهش را در اعلی علیین، در کنار پیامبران، شهدا و صالحین قرار دهد.


برخی منابع:

- شرح حال امام بخاری در کتاب سیر أعلام النبلاء نوشته‌ی امام ذهبی
- شرح حال امام بخاری در کتاب البدایة و النهایة اثر امام ابن کثیر
- مقدمه‌ی کتاب فتح الباري بشرح صحیح البخاري نوشته‌ی امام ابن حجر عسقلانی
- مقدمه‌ی کتاب عمدة القاري في شرح صحیح البخاري تألیف امام بدرالدین عینی
- رساله‌ای درباره‌ی مناقب امام بخاری به نام مناقب البخاري نوشته‌ی امام عیدروسی
- رساله‌ای دیگر در فضائل امام بخاری به نام مناقب البخاري اثر امام بکری

  • حسین عمرزاده

پس از آن‌که اسلام آورد و شهادتین بر زبان جاری ساخت، یکی از تأثیرگذارترین چهره‌ها در مسیر ایمانش، مادربزرگش بود؛ بانویی سالمند، بیمار و بستری در بیمارستان، با قلبی ناتوان که روزهای واپسین زندگی‌اش را سپری می‌کرد.
با وجود شرایط جسمانی دشوار، هر بار که نوه‌اش به ملاقاتش می‌رفت، نسخه‌ای از ترجمه‌ی انگلیسی قرآن را همراه می‌برد و برایش می‌خواند. مادربزرگ، پس از هر بار شنیدن کلام قرآن می‌گفت:
«هر بار که این کتاب را برایم می‌خوانی، قلبم قوی‌تر می‌شود. آن‌ها نمی‌دانند من چه زمانی از اینجا خواهم رفت؛ تنها یک خداست که از آن آگاه است.»

او دیگر توان برخاستن نداشت، اما با این حال، اگر نوه‌اش برای اقامه‌ی نماز صبح از خواب برنمی‌خاست، گویی خود نیز نمی‌توانست از بستر جدا شود. همیشه پیش از طلوع آفتاب بیدار می‌شد، عصای چوبی‌اش را محکم بر زمین می‌کوبید و نوه‌اش را با لحنی جدی صدا می‌زد:
«هوارد! برخیز! برو کاری را که در حمام می‌کنی انجام بده، اندکی آب به صورتت بزن و برای نماز آماده شو... وقت زیادی باقی نمانده است.»

انگار همواره در کنار او بود تا به پیش راندش، تا او را در راه نگه دارد، وا ندارد که درنگ کند.
پیوسته تشویقش می‌کرد، سوقش می‌داد، و از ایستادن بازش می‌داشت...
هُل می‌داد، هُل می‌داد، هُل می‌داد...

تا آن‌که روزی، هنگامی‌که نوه‌اش به خانه بازگشت، مادربزرگ به چشمان او نگریست و گفت:
«هوارد، من آماده‌ام.»

او که نگران شد، پاسخ داد:
«نه، مادر بزرگ... تو نخواهی مُرد، مگر آن‌که الله بخواهد.»

اما زن سالمند با آرامشی خاص گفت:
«من آماده‌ی مرگ نیستم... آمادگی آن را دارم که شبیه تو شوم.»

پرسید:
«چه می‌خواهی بگویی؟»

پاسخ داد:
«می‌خواهم مانند تو باشم. باید چه کنم؟»

و نوه‌اش با طمأنینه گفت:
«فقط پس از من تکرار کن:
لا إلهَ إلّا الله، محمدٌ رسولُ الله.»

  • حسین عمرزاده

تاریخ تنها سلسله‌ای از جنگ‌ها و کشورگشایی‌ها نیست، بلکه عرصه‌ای است که در آن شخصیت‌های بزرگ میان اخلاق و منفعت یکی را برمی‌گزینند. یکی از موضوعات مهم در فتوحات اسلامی، نحوه رفتار مسلمانان با اسیران جنگی بود. برخلاف بسیاری از تمدن‌های باستانی که اسیران را بی‌درنگ می‌کشتند، اسلام اصول خاصی برای جنگ و صلح داشت: امان دادن، وفای به عهد و رعایت اخلاق، حتی در میدان نبرد.

اقبال لاهوری، شاعر و متفکر بزرگ، در یکی از سروده‌های خود به بازآفرینی یک داستان خیالی با ریشه‌های تاریخی می‌پردازد. ماجرایی که او نقل می‌کند، اگرچه در متون تاریخی نیامده، اما حاوی پیام‌هایی عمیق درباره عدالت، پایبندی به پیمان و برتری اخلاق بر انتقام است. او این روایت را در قالب ابیاتی بیان می‌کند که نشان‌دهنده برخورد اسلام با مفهوم وفای به عهد، حتی در میدان جنگ، است:

شد اسیر مسلمی اندر نبرد
قائدی از قائدان یزد جرد

گبر باران دیده و عیار بود
حیله جو و پرفن و مکار بود

از مقام خود خبردارش نکرد
هم ز نام خود خبردارش نکرد

گفت می‌خواهم که جان بخشی مرا
چون مسلمانان امان بخشی مرا

کرد مسلم تیغ را اندر نیام
گفت خون‌ریختن بر من حرام

چون درفش کاویانی چاک شد
آتش اولاد ساسان خاک شد

آشکارا شد که جابان است او
میر سربازان ایران است او

قتل او از میر عسکر خواستند
از فریب او سخن آراستند

بوعبید آن سید فوج حجاز
در وغا عزمش ز لشکر بی‌نیاز

گفت ای یاران مسلمانیم ما
تار چنگیم و یک آهنگیم ما

نعره‌ی حیدر نوای بوذر است
گرچه از حلق بلال و قنبر است

هر یکی از ما امین ملت است
صلح و کینش، صلح و کین ملت است

ملت ار گردد اساس جان فرد
عهد ملت می‌شود پیمان فرد

گرچه جابان دشمن ما بوده است
مسلمی او را امان بخشوده است

خون او ای معشر خیرالانام
بر دم تیغ مسلمانان حرام

در این روایت، با صحنه‌ای مواجه می‌شویم که هزاران بار در تاریخ جنگ‌ها رخ داده است: یک فرمانده دشمن به اسارت درآمده و درخواست امان می‌کند. جابان، فرمانده ایرانی، اسیر شده اما هویت خود را پنهان می‌کند. مسلم، فرمانده سپاه اسلام، بر اساس درخواست او، به او امان می‌دهد. بعدتر مشخص می‌شود که این اسیر، یکی از فرماندهان برجسته ساسانی است. برخی از مسلمانان، به دلیل فریبکاری جابان، خواستار قتل او می‌شوند، اما بوعبید، فرمانده سپاه، حکم نهایی را صادر می‌کند: «ما مسلمانان، به عهد خود وفاداریم، و کشتن اسیری که امان گرفته، حرام است.»

در همین نقطه، اقبال نگاهی ژرف‌تر به ماهیت امت اسلامی و نقش فرد در آن دارد. او با ابیاتی غنی از تمثیل و معنا، نشان می‌دهد که اخلاق، نه ویژگی فردی صرف، بلکه تعهدی جمعی است. آن‌جا که می‌گوید:

گفت ای یاران مسلمانیم ما
تار چنگیم و یک آهنگیم ما


نعره‌ی حیدر نوای بوذر است
گرچه از حلق بلال و قنبر است

اقبال در این ابیات، تصویری از امت واحدی می‌سازد که علی‌رغم تنوع قومیت‌ها، طبقات اجتماعی و پیشینه‌های گوناگون، در یک صدا و یک هدف مشترک به هم پیوسته‌اند. امتی که از اصولی چون ایمان،تواضع و عدالت تغذیه می‌کند و نغمه‌ی وحدت را از عمق وجود هر یک از اعضایش به صدا درمی‌آورد. انتخاب بلال، قنبر و ابوذر، هم‌زمان انتخاب‌هایی نمادین و آگاهانه است. بلال، با رنگ پوست و پیشینه‌ی بردگی‌اش، نماد برابری انسان‌ها و نفی نژادپرستی در نگاه اسلام است؛ قنبر، که در مقام خادم علی به‌عنوان نمادی از شکستن مرزهای طبقاتی و بی‌اعتباری جایگاه‌های اجتماعی می‌ایستد؛ و ابوذر، که به‌خاطر زهد و بی‌اعتنایی‌اش به دنیا و تجملات، نماد فضیلت و فداکاری است. اما نکته‌ی اساسی که اقبال با انتخاب این شخصیت‌ها می‌خواهد بیان کند فراتر از فردیت هرکدام است. او می‌خواهد بگوید که صدای اسلام، صدای امت است؛ صدایی که از هر فرد مسلمان و از هر جایی که برخیزد، همان پیام واحد و حقیقت را فریاد می‌زند. در اینجا، اسلام نه مجموعه‌ای از افراد با مرزبندی‌های حاشیه‌ای، بلکه جمعی است از دل‌هایی متحد، که همه بر مدار عقیده، تقوا، اخلاق و عدالت گرد آمده‌اند؛ امتی که در آن، تفاوت‌های نژادی، قومی و طبقاتی هیچ‌گونه جایگاهی ندارند و در پیوندی اسلامی، معنای راستین یگانگی شکل می‌گیرد.

در ادامه، اقبال مسئولیت اخلاقی فرد در چارچوب امت را چنین ترسیم می‌کند:

هر یکی از ما امین ملت است
صلح و کینش، صلح و کین ملت است


ملت ار گردد اساس جان فرد
عهد ملت می‌شود پیمان فرد

در این نگاه، وفای به عهد، تصمیم شخصی یک فرمانده نیست، بلکه تعهدی است که شرافت کل امت اسلامی را نمایندگی می‌کند. اسلامِ اقبال، دین عدالت است، حتی در برابر دشمن؛ دینی که اخلاق را در سخت‌ترین شرایط، چون میدان نبرد، برترین سلاح می‌داند.

بررسی منابع تاریخی نشان می‌دهد که چنین روایتی مستند نیست. پس چرا اقبال این روایت را مطرح کرده است؟ او یک متفکر بود، نه یک مورخ. مانند شاعران بزرگی همچون سعدی، مولانا و فردوسی، از تاریخ به‌عنوان بستری برای بیان مفاهیم عمیق‌تر استفاده می‌کرد. این شعر، بیش از آنکه بازگویی یک واقعه‌ی تاریخی باشد، یک تمثیل اخلاقی و فلسفی است.

جابان در این ابیات تنها یک شخصیت تاریخی نیست، بلکه نمادی از تمام دشمنانی است که در لحظه‌ای بحرانی، تسلیم اخلاق حریف می‌شوند. مسلم نمادی از وجدان انسانی است که فراتر از هویت قومی یا نژادی، به اخلاق پایبند می‌ماند. بوعبید سخنگوی انصاف و معنویت در برابر خشم و انتقام است. اقبال در این شعر، سنتی دیرینه را دنبال می‌کند: بازآفرینی داستان‌هایی که مخاطب را به فکر وامی‌دارد، ترسیم تصویری از عدالت اسلامی و تأکید بر اصول اخلاقی که برای هر عصری کاربرد دارند.

امروزه، بسیاری از روایت‌های تاریخی در خدمت ملی‌گرایی افراطی، نژادپرستی و توجیه خشونت قرار می‌گیرند. اما اقبال، با این بازآفرینی، نشان می‌دهد که تاریخ، تنها گذشته نیست، بلکه بستری برای تربیت اخلاقی آینده است. او به‌جای آنکه بر پیروزی یا شکست متمرکز شود، بر رفتار انسان‌ها در لحظه‌ی آزمون تأکید دارد. جهان امروز همچنان با جنگ، تنش‌های قومی و تضادهای مذهبی درگیر است. بسیاری از جنگ‌ها نه بر اساس اصول اخلاقی، بلکه بر پایه‌ی انتقام، ترس و نفرت شکل می‌گیرند. در چنین دنیایی، اسلام همچنان راهی روشن پیش روی بشریت می‌گذارد؛ راهی که در آن عدالت، حتی در برابر دشمن، از میان نمی‌رود و اخلاق، حتی در سخت‌ترین میدان‌ها، برترین سلاح است.

منابع:


اقبال لاهوری، رموز بیخودی، حکایت «بوعبید و جابان در معنیِ اخوّتِ اسلامیه».

  • حسین عمرزاده

رضا مرادی غیاث‌آبادی، پژوهشگر و باستان‌شناس، می‌نویسد:

«کورش در مدت نزدیک به سی سال سراسر شرق باستان را در‌نوردید و آنرا به میدان بزرگ جنگ و ناامنی و خونریزی بدل کرد. میدانی که یک سوی آن در غرب آناتولی و سوی دیگرش در شرق آسیای میانه بود.

تعداد مردانی که در طول این سالیان دراز کشته و معلول شدند، شمار زنان و اطفالی که بیوه و یتیم و بی‌خانمان و ربوده شدند، میزان اموالی که به غارت رفت، هزینه‌هایی که از دسترنج مردم بینوا تأمین شد و بر دوش آنان تحمیل گردید، خسارت‌هایی که به اقتصاد و کشاورزی و بازرگانی و پیشه‌ها وارد آمد، زمین‌های سوخته و ویرانی که بر جای ماند، و آسیب و رنجی که به جان و روان، و به فرهنگ و تمدن و آینده بشریت رسید، غیر قابل محاسبه و تخمین است.»

 

رضا مرادی غیاث‌آبادی، رنج‌های بشری،‌ ص ۱۸۲.

تصاویر صفحات:

رنج های بشری

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

یه سری پست و استوری هست که گاهی توی صفحات علما و دعوت‌گرای (مورد اعتماد) دینی درباره‌ی کمک به ساخت مسجد دیده میشه.

می‌خوام بگم: حتی اگه وضعیت مالی‌ات خیلی خوب هم نیست، یه مبلغ خیلی کم هم شده براشون واریز کن. حتی اگه فقط ۵۰ هزار تومن، یا حتی ۱۰ هزار تومن باشه.

هرجور شده، خودتو توی این خیر عظیم و باقیات‌الصالحات شریک کن. نذار ازش محروم بمونی.

واریز اینترنتی، اون رودربایستیِ احتمالی به خاطر مبلغ کم رو هم از بین برده. کسی جز خودت و خدای خودت خبردار نمی‌شه.

تصور کن ان‌شاءالله اگه توی ساخت یکی از اون مسجدا، حتی به کمترین مقدار سهیم باشی، هر سجده، هر تلاوت، هر ذکری که اونجا انجام بشه، انگار خودت انجامش دادی.

چرا گفتم حتی ۱۰ هزار تومن؟
چون خدا مثل آدم‌ها به بنده‌ش نگاه نمی‌کنه. با نیتت، با دلت باهات معامله می‌کنه. نیتت رو بزرگ کن، بقیه‌ش با خودش.

خیر و ثواب رو باید قاپید!

  • حسین عمرزاده

اسلام‌ستیزان در قالب‌ها و پوشش‌های مختلفی ظاهر می‌شوند و متناسب با جامعهٔ ایران، از پوشش وطن‌دوستی و اصالت تاریخی استفادهٔ زیادی می‌کنند؛ به‌خصوص در فضای مجازی که فضایی پر از فاصله از واقعیت و حقایق مستند علمی است. این جریان‌ها —که ما آن‌ها را با عنوان «باستان‌گرایان اسلام‌ستیز» می‌شناسیم— سعی زیادی بر بزرگ‌نمایی تاریخ پیش از اسلام ایران در تقابل با اسلام دارند. البته ناگفته نماند که این‌ها در واقعیت، هیچ‌گونه تعلق و باور قلبی، چه به لحاظ اعتقادات دینی و چه از نظر فرهنگ و تاریخ، به آنچه مدعی هستند ندارند و فقط به‌صورت ابزاری و به عنوان پوشش از این مسائل استفاده می‌کنند.

از این‌ها زیاد در مورد کوروش هخامنشی و بزرگ‌نمایی‌هایی که دربارهٔ شخصیت او می‌کنند می‌شنویم؛ اینکه او پادشاهی بزرگ و عادل بوده و در این زمینه همیشه به منشور او اشاره می‌کنند. متنی که از آن به «منشور حقوق بشر» تعبیر می‌کنند. صرف‌نظر از اینکه آیا واقعاً می‌توان آن متن را منشور حقوق بشر نامید یا نه (در حالی که پس از تصرف سرزمینی دیگر نوشته شده)، موضوع ما محتوای این اثر است. تمام متن این لوح ۴۵ سطر است، اما آنچه در فضای مجازی به نام کوروش و با استناد به منشورش منتشر می‌شود، به مراتب بیشتر است — محتوایی که درصد عمده‌ای از آن بی‌اساس و جعلی است. آن هم از طرف کسانی که ادعای «پندار، گفتار و کردار نیک» دارند!

ما مسلمانان به لحاظ ایمانی، به هیچ‌وجه سانسور، تحریف و دروغ را مجاز نمی‌دانیم و اگر به دلایلی مانند مسائل اخلاقی ناگزیر به حذف بخشی از یک سند باشیم، حتماً با علائمی مانند «...» به مخاطب اطلاع می‌دهیم که بخشی از متن حذف شده است. از سوی دیگر، به لحاظ اعتقادی آن‌قدر از بنیان عقیدتی محکمی برخورداریم که متون باطلِ تأییدکنندهٔ بت‌پرستی و چندخدایی را در مقابل یکتاپرستی، قدرتمند نبینیم. درست برعکس این افراد که علاوه بر تاریخ، حتی متون دینی باستانی خود را نیز —هرجا که به صلاحشان نباشد— به‌کل انکار می‌کنند.

بپردازیم به متن منشور کوروش:


استوانهٔ کوروش یا منشور کوروش، لوحی از گل پخته است که در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به فرمان کوروش هخامنشی و پس از تصرف بابل نگاشته شد. این متن امروزه در موزهٔ بریتانیا نگهداری می‌شود.

ترجمهٔ حاضر اثر دکتر عبدالمجید ارفعی (متولد ۱۳۱۸ خورشیدی در بندرعباس)، از برجسته‌ترین متخصصان زبان‌های باستانی ایران است. ارفعی —که دانش‌آموختهٔ رشتهٔ زبان‌های باستانی از دانشگاه تهران و مؤسسهٔ شرق‌شناسی شیکاگو است— به عنوان تنها ایرانی مسلط به خط میخی اکدی، ایلامی و پارسی باستان شناخته می‌شود. او سال‌ها به عنوان پژوهشگر در سازمان میراث فرهنگی و پروژه‌های بین‌المللی مانند کتیبه‌های تخت‌جمشید همکاری داشته و ترجمه‌هایش از متون هخامنشی (از جمله منشور کوروش) به دلیل دقت علمی و تطبیق با منابع اولیه، معیار رسمی پژوهش‌های آکادمیک محسوب می‌شود. این ترجمه مستقیماً از متن اصلی اکدی انجام شده است.

در ادامه، متن کامل منشور کوروش را بر اساس نسخهٔ ارفعی می‌خوانید:

«۱.…………………………………………………………………………………. [بنا کرد] (؟)
۲. ………………………………………………………………………………… گوشه‌ی جهان.
۳. …………………………………… ناشایستی شگرف بر سروری [۱] کشورش چیره شده بود [۲]
۴. ……………………………………… (فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند [۳]
۵. (پرستشگاهی) همانند اَسنگیل Esangila [بنا کر]د … از برای او ur و دیگر جای های مقدس
۶. با آیین هایی نه در خور ایشان، آیین پیش کشی قربانی ای نهاد که (پیش از آن) نبود. هر روز به گونه‌ای گستاخانه و خوارکننده سخن می‌گفت، و نیز با بدکرداری از بهر خوار کردن (خدایان) [۴]
۷. بردن نذورات را (به پرستشگاه ها) برانداخت. [او (همچنین) در آیین‌ها (به گونه‌هایی ناروا) دست برد. اندوه و ناشادمانی] را به (= در) شهرهای مقدس بپیوست. او پرستش مردوک Marduk پادشاه خدایان را از دل خویش بشست.
۸. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می داشت (و) هر روز [به آزردن (آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش] را با یوغی بی‌آرام به نابودی می‌کشانید، همه‌ی آن‌ها را.
۹. از شکوه‌های ایشان انلیل Enlil خدایان (= سرور خدایان = مردوک) سخت به خشم آمد. [جای‌های مقدس رها شدند و یادنمای (آن) پرستشگاه‌ها (= آثار) به فراموشی سپرده شد]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاه‌های خویش را ترک کردند.
۱۰. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید Nabūna’id) آنان (= پیکره های خدایان) را به بابل فرا برد. لیک مردوک، [آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همه‌ی باشندگان روی زمین که جای‌های زندگیشان ویرانه گشته بود،
۱۱. و (از بهر) مردم سرزمین‌های سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [کالبد] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنان باز گردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود.
۱۲. (مردوک) در میان همه‌ی سرزمین‌ها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر، [۵] آن‌گونه که خواسته‌ی وی (= مردوک) باشد، ‌شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت. [۶]
۱۳. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همه‌ی جهان.
۱۳. او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، [۷] را به فرمانبرداری از او (= کورش) واداشت. [۸] او (مردوک) – (واداشت تا) – مردم، سیاه سران، [۹] به دست کورش شکست داده شوند.
۱۴. (در حالی که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد،‌ خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او (= کورش) نگریست.
۱۵. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.
۱۶. (در حالی که) سپاهیان بی شمار او [۱۰] که همانند (قطره‌های) آب یک رود به شمارش درنمی‌آمدند، [۱۱] پوشیده در ساز و برگ جنگ، [۱۲] در کنار وی گام برمی داشتند.
۱۷. او (= مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کورش) را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را – پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمی‌کرد – به دست او (= کورش) سپرد. [۱۳]
۱۸. همه‌ی مردم بابل،‌ همگی (مردم) سومر و اکد، (همه‌ی) شاهزادگان و فرمانروایان [۱۴] به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی‌اش شادمان گردیده، چهره‌ها درخشان کردند.
۱۹. سروری که به یاری وی خدایان ِ(؟) در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند، (و) همه‌ی خدایان (؟) به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند.
۲۰. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه‌ی جهان،
۲۱. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه‌ی [۱۵] کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیره‌ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،
۲۲. از تخمه‌ی پادشاهی‌ای جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند [۱۶] (= مردوک) و نبو Nabû دوست می‌دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند.
آنگاه که من (= کورش)‌ آشتی خواهان به بابل اندر شدم، [۱۷]
۲۳. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده‌ام را که د[وستدار] بابل است به خواست خود به [خویشتن گروانید] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم. [۱۸]
۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار [۱۹] من دوستانه اندر بابل گام برمی‌داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین‌های سومر و اکد ترساننده باشد.
۲۵. من (شهر) بابل و همه‌ی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی [۲۰] داده بود (؟) نه در خور ایشان،
۲۶. درماندگی‌هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. [۲۱]
مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و
۲۷. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستنده‌ی وی است و کمبوجیه، فرزند ِزاده شده‌ی من و همگی سپاهیانم را
۲۸. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایه‌ی [۲۲] [خدائیش] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه‌ی شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته
۲۹. و همگی (شاهان) جهان [۲۳] از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه‌ی) باشندگان سرزمین‌های دور دست، همه‌ی شاهان آموری شاهان Amurrû آموری، [۲۴] باشندگان در چادرها همه‌ی آن‌ها
۳۰. باج و ساو بسیارشان [۲۵] را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.
از … تا (شهر) آشور Aššur و شوش MŬŠ. ERIN = Šusan
۳۱. آگاده Agade، سرزمین اشنونا Ešnunna، (شهر) زمین مه – تورنو Mê – Turnu، دیر Dēr تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه‌ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، [۲۶] (از نو باز ساختم).
۳۲. (و نیز پیکره‌ی) خدایانی را که در میانه‌ی آن شهرها (= جای‌ها) به جای‌های نخستین بازگردانیدم و (همه‌ی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه‌های خویش بازگردانیم.
۳۳. (و نیز پیکره‌ی) خدایان سومر و اکد را که نبونئید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی
۳۴. در نیایشگاه هایشان بنشاندم – جای‌هایی که دل آن‌ها شاد گردد –
باشد که خدایانی که من به جای‌های مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم،
۳۵. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند [۲۷] و هماره در پایمردی من سخن‌ها گویند، با واژه‌هایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گویند که «به کورش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش،
۳۶. بی‌گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند … با روزهایی بی هیچ گسستگی.» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه‌ی (مردم) سرزمین‌ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم.
۳۷. [ ……………………. یک ؟ غا]ز، دو اردک و ده قمری (فربه) بیش از (رسمِ معمولِ دادنِ) غازها، اردک‌ها و قمریان (معین کردم)
۳۸. [……………بل]ند و بر آن‌ها بیفزودم. در استوار گردانیدن بـ[نای] باروی «ایمگور – انلیل Imgur – Enlil» باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم [۲۸] و
۳۹. […………….] دیوار کناره‌ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده] بود،
۴۰. [بدانسان که] بر پیرامون [شهر (به تمامی) برنیامده بود]، [۲۹] آنچه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شده‌ی [کشورش] در بابل نساخته بودند،
۴۱. [….. از قیر] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [بنایشا]ن [۳۰] [را به انجام رسانیدم.]
۴۲. [دروازه های بزرگ وسیع مر آن‌ها را بنهادم ……. و درهایی از چوب سدر] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه[هایی از مس ریخته شده … هر آن جایی که دروازه ها]یشان (یافت می‌شد)،
۴۳. [استوار گردانیدم ………………………………………………………………….. نو]شته‌ای لوحه‌ای (در بردارنده‌ی) نام آشور بانی پال Aššur – bāni – apli شاهی پیش [۳۱] از من [در میان آن (= بنا) بدید]م.
۴۴. ……………………………………………………………………………………….
۴۵. …………………………………………………………………………… تا به روز جاودان.»

منبع: فرمان کورش بزرگ – به کوشش عبدالمجید ارفعی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ی ۹، سال ۱۳۶۶.

حتی اگر یک بار این ترجمه را بخوانید، کاملاً متوجه تحریفات و جعلیات باستان‌گرایان در فضای مجازی خواهید شد.

این را همیشه به یاد داشته باشید که رسم این افراد است که ابتدا با پنهان شدن پشت ژست دانش‌پژوهی و تاریخ‌دوستی، شما را به بی‌اطلاعی از تاریخ و گذشته‌تان متهم می‌کنند. اما پس از آنکه با استفاده از مستندات و منابع معتبر، آن‌ها را به چالش بکشید، فوراً موضع دیگری اختیار می‌کنند و با تکیه بر ادعای همیشگی‌شان مبنی بر اینکه «تاریخ را فاتحان نوشته‌اند»، اساس و اعتبار این علم را کاملاً زیر سؤال می‌برند!

متونی همچون لوح کوروش هخامنشی یا سنگ‌نبشته‌های داریوش و... از آن جهت که به دستور و به تعبیری از زبان خود این پادشاهان نگاشته شده‌اند و بازتاب‌دهنده‌ی اعتقادات آن‌ها هستند، بسیار حائز اهمیت‌اند. ما خود مخاطبان را به مطالعه‌ی ترجمه‌های معتبر، مشهور و ممتاز فارسی این متون دعوت می‌کنیم و هیچ‌گونه ابا و واهمه‌ای هم در این زمینه نداریم. با خواندن و آگاهی بیشتر، می‌توان به خوبی دریافت که چه فاصله‌ی عظیمی وجود دارد میان احساسات بی‌پشتوانه‌ی ناشی از تبلیغات ایدئولوژیک اسلام‌ستیزان و واقعیات مسلّم تاریخی.

پانوشت‌ها:


[۱] استفاده از واژه ی enūto «سروری» (صفت از واژه ی EN سومری به معنی خداوند، صاحب) احتمالا نمایانگر آن است که هنوز اعتقاد ابتدایی راجع به نزدیکی بسیار بین قدرت حیاتی فرمانروا و ترقی و پیشرفت کشور در میان نویسندگان بابلی رواج داشته. نقل از مرحوم پروفسور «ا. لئو اوپنهایم» (A. Leo Oppenheim) رجوع کنید به :
Anceint Near Eastern Texts Related to Old Testament, ed. James B. Pritchard, 3rd ed. With Supplement (Priceton: Princeton University Press, 1696), P. 315, n. Ι.
[۲] معنی لغوی : قرار گرفته بود.
[۳] پیش از دوباره خوانی لوحه توسط آقای پروفسور «Paul Richard Berger» به جای واژه ی (؟) buli واژه ی tamšili بازسازی شده بوده است و از این رو این سطر به گونه ی زیر ترجمه شده بود :
[ «… نبوئید راستین پیکره های خدایان را از اورنگ هاشان برداشته و ] (دیگران را) بر آن واداشت تا پیکره های (دروغین) بر آن ها (=  اورنگ ها) جای دهند.»
نسخه برداری اینجانب وجود bu را تایید نمی کند و آنچه باقی مانده به ši شباهت بیشتری دارد.
[۴] در بازسازی پایان سطر ۶ اختلاف نظرهایی وجود دارد. در بازسازی پایان سطر ۶ اینجانب نظر شادروان اوپنهایم و فرهنگ آشوری شیکاگو را نقل کرده است. در فرهنگ آشوری شیکاگو (Assyrian Dictionary Chicago) جلد سوم D ص ۱۱ شماره ی ۳ در ذیل واژه ی «dabābu» این عبارت به صورت زیر بازسازی شده است.
Umišamma iddinibub šipr{I m}agritim
«هر روز از رفتارهای خوار کننده سخن می گفت»
و این بازسازی در ترجمه ی شادروان پروفسور اوپنهایم نیز آشکار است.
آقای پروفسور برگر این شکستگی را «u ana magriti» بازسازی کرده که با بررسی های دوباره توسط اینجانب و خود آقای برگر، به جهت نبودن فضای کافی برای واژه ی «ana» این بازسازی کنار نهاده شد.
[۵] معنی لغوی : درست، با تقوی
[۶] شادروان اوپنهایم از آن جهت که شاه می بایست در هنگام انجام آیین های سال نو دست خداوند مردوک را بگیرد این قسمت را چنین ترجمه کرده :
«شاهی که (در آیین سال نو akîtu) یاری اش کند».
[۷] واژه ای که به «ماد» باز گردانیده شده به دو صورت «Ummānmanda» ماد و  «Umman Manda» سپاهیان ماد خوانده و ترجمه شده است.
[۸] معنی لغوی : آن ها را واداشت تا (در برابر) دو پایش نماز برند.
[۹] واژه ی «şalmat qaqqadi» به معنی سیاه سران استعاره ای شاعرانه است برای مردم به طور کلی به سبب آفریده شدن از جانب خدایان و شبانی – نگهبانی – شدن از جانب شاه.
[۱۰] معنی لغوی : به گونه ی وسیعی گسترده.
[۱۱] معنی لغوی : شمارش آن ها غیر قابل شناخت و فهم است.
[۱۲] معنی لغوی : سلاح هایشان بسته شده.
[۱۳] معنی لغوی : دستانش (= دستان کوروش) را از او (= نبونئید) پر کرد.
[۱۴] واژه ی «šakkannakkî» که در این جا به «فرمانروایان» بازگردانیده شده، حکمرانان محلی به ویژه امرای دست نشانده ای بوده اند که در سرزمین های فتح شده از سوی پادشاه پیروز به حکمرانی منصوب می شده اند.
[۱۵] معنی لغوی : پسر ِپسر.
[۱۶] واژه ی «EN = bēl» به معنی مطلق «خداوند» در این زمان تنها برای خداوند مردوک بکار برده می شده است.
[۱۷] در سال هفدهم نبونئید سپاهان کوروش در ماه تشریتو Tašrîtu (شهریور- مهر سال ۵۳۹ پیش از میلاد) برای نخستین بار سپاهان بابل را به فرماندهی پسر نبونئید در محلی به نام اپیس Opis شکست می دهند. در این هنگام مردم بابل بر (نبونئید) سر به شورش برمی دارند، اما این شورش را نبونئید با کشتاری سهمگین سرکوب می کند. روز چهاردهم تشریتو (۱۰ مهر ماه) شهر سیپر sippar در شصت کیلومتری شمال بابل به دست سپاهیان کورش گشوده می شود. روز ۱۶ تشریتو (= 12 مهرماه) گبریاس فرمانده سپاهان گوتی (= آشور) از راه بستر رود فرات وارد بابل می شود و شهر را بی خونریزی تصرف می کند. روز سوم ماه Arahsamnu ارخسمنو (= 18 آبان) کورش به بابل می آید.
رجوع کنید به : سیدنی اسمیت
Sidney Smith, Babylonian Historical Texts Relating to the Capture and Downfall of Babylonian. London: Methuen and Co. Ltd. 1924.
[۱۸] معنی لغوی : جستجو کردم.
[۱۹] رجوع کنید به زیر نویس ۱۰.
[۲۰] منظور از «یوغ» بیگاری است.
[۲۱] جمله ی  «anhussn upasih usaptir sarbasunu» به گونه های مختلفی ترجمه شده از آن جمله :
a. Weissbach: Verfall besserte ich aus, liess aufgraben ihren Einsturz.
b. Schrader: ihr Schaden besserte ich aus: ihre sarbu liess ich ofnen.
c. oppenheim: I brought relief  to their dilpidated hausing, putting (thus) an end to their (main) complaints.
A. Leo Oppenheim, Ancient Near Eastern Texts. P 316.
d. Paul Richard Berger : schaffte ich Erholung von ihrer Erschopfung, liess ihre fron losen.
P. R. Berger “der Kyros – Zylinder mit dem Zusatzfragment BIN II Nr. 32 und die akkadischen Personennamen in Danielbuch”. Zeitchrift fur Assyriologic, 64 (Juli, 1975), 199.
e. The Assyrian Dictionary, Chicago, Vol. 1/11, p. 120, sub anhutu: I relieve their weariness, unfastening the ropes (they pulled).
در این مرجع به جای واژه ی «sarbasunu» به اشتباه «sardisunu» به چاپ رسیده.
[۲۲] معنی لغوی : مقام اول.
[۲۳] معنی لغوی : تمامی سرزمین های مسکون.
[۲۴] واژه ی Amurru «آموری» چون به قومی اطلاق می شده که در آغاز هزاره ی دوم پیش از میلاد از سوی غرب رود فرات به بین النهرین مهاجرت کردند، به معنی مطلق «غرب» نیز آمده از این رو گروهی این واژه را در این متن غرب نیز معنی کرده اند.
[۲۵] معنی لغوی : سنگین.
[۲۶] معنی لغوی : پایین افتاده شده بود، رها شده بود.
[۲۷] معنی لغوی : گفتگو کنند.
[۲۸] رجوع کنید به زیر نویس۱۶.
[۲۹] معنی لغوی : سبب حصار شدن به تمامی نشده بود.
[۳۰] معنی لغوی : [ کارهایشا]ن.
[۳۱] معنی لغوی : شاهی که پیش من رونده است.

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

توهین کرد. دل‌های زیادی رو هم رنجوند، و این البته برای ماها طبیعیه. چرا که آدمیزاد برای هر چیزی که براش مهمه، حساسیت نشون می‌ده.
اما نکته‌ی جالب اینجاست که خیال می‌کرده با این کارش، چه ضربه‌ای به عقیده‌مون زده! زهی خیال باطل!
مگه این فرد در طول تاریخ، اولین نفر بوده؟
قبل‌تر، و خیلی مطرح‌تر از این، به ابوبکر صدیق، دیگر صحابه، یا پیامبرمون صلی‌الله‌علیه‌وسلم، یا حتی ـ نعوذبالله ـ به خدای یکتا توهین کردند. چه چیزی جز فراموش شدن، یا با بی‌آبرویی یاد شدن ازشون به دست آوردند؟

هر اتفاقی که برای مؤمن می‌افته، درش خیر وجود داره؛ حتی مصیبت‌ها.
ایشون علاوه بر تخلیه‌ی عقده‌هاش، تصور کرد که ریشه‌ی ما رو خشکوند!
در حالی‌که اتفاقاً این‌جور مواقع، ماها بیشتر قدر عقایدمون رو می‌فهمیم، تفاوت‌هامون با این‌جور افراد رو بیشتر حس و درک می‌کنیم.

دقت کردید پس از اهانتش، همه‌جا پر شده از استوری‌ها و پست‌هایی با موضوع زندگی‌نامه‌ی پرافتخار ابوبکر صدیق؟
زمینه بیشتر فراهم شد تا کسانی که این شخصیت فوق‌العاده رو نمی‌شناختن، هم باهاش آشنا بشن.

دلت می‌رنجه، و این برای کسی که انسانه و نسبت به مسائلی باور و حریم داره، کاملاً نرمال و عادیه.
برعکس اون بی‌نزاکت و امثالش که دین رو نه ایمان و ارتقای معنویات، بلکه توهین و آزردن دل مسلمانان می‌دونن.

ولی خودتو عذاب نده، غصه نخور.
بدون که نور حق با فوت دهان باطل خاموش نمی‌شه.
عقیده‌ت رو خوب یاد بگیر و سعی کن یک مؤمن و مسلمان خوب و شایسته باشی؛
که در این صورت، بهتر می‌بینی برتری و سرانجام عالی برای چه کسانیه.

وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
و سست نشوید و اندوهگین نگردید، و شما برتر هستید؛ اگر مؤمن باشید. [آل عِمران : ۱۳۹]

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

یکی از موضوعاتی که خیلی‌ها امروزه دچارش هستند و درگیرش شده‌اند، مسأله‌ی وسواس است؛ به‌ویژه وسواس در غسل، وضو و نماز.
بخش عمده‌ای از این مشکل، ریشه در استرس‌ها و تنش‌های فکری شدید دارد؛ و بخشی دیگر به ناآگاهی فرد از دین و احکام آن بازمی‌گردد. دینی که برای هر مشکل و مانعی، راه‌حل ارائه کرده و هیچ‌گاه آموزه‌ها و احکامش به‌گونه‌ای نبوده‌اند که فرد را در تنگنا و مشقت بیندازند.

شخصی را تصور کنید که ساعت‌ها وقت صرف انجام یک غسل می‌کند، اما باز هم در پایان کار دچار تردید است که آیا بخشی از بدنش خشک مانده یا نه؛ یا اصلاً آن را شسته یا خیر. در وضو نیز همین وضعیت پیش می‌آید؛ و در نماز، پیوسته در تعداد رکعات یا سایر اجزاء نماز شک و دودلی دارد.
این وسواس‌ها، در نهایت منجر می‌شوند - نعوذبالله - به ترک شدن برخی از فرائض، ناتوانی در انجام سنت‌ها و عبادات بیشتر، و مهم‌تر از همه، نچشیدن شیرینی و حلاوت عبادت.

این مسأله به‌گونه‌ای‌ست که اگر از راه درست درمان نشود، نه تنها ثابت نمی‌ماند، بلکه با گذر زمان شدت بیشتری می‌گیرد.
تأکید من بر "درمان از راه درست" به این دلیل است که گاهی افرادی پیدا می‌شوند که خودشان درک درستی از وسواس و راهکارهای آن ندارند، اما با این حال، اقدام به راهنمایی دیگران می‌کنند.
این نوع راهنمایی‌های ناآگاهانه، باعث می‌شود فرد بیشتر درگیر وسواس شود. به عنوان نمونه، خودم شخصاً شاهد بودم افرادی که شخصی مبتلا به وسواس طهارت را - که فقط پس از استفاده از توالت نسبت به قطرات مشکوک بود - بلافاصله بیمار به "سَلَس‌ُالبول" (یعنی ناتوانی در کنترل ادرار) تشخیص دادند.
چنین قضاوت‌های نادرستی می‌تواند آن فرد را سالیان سال در مشقت و رنج نگه دارد.

وسواس شدید از جانب شیطان است. و گاهی ممکن است ریشه در گناهانی داشته باشد که خود فرد بهتر از هرکسی از آن‌ها آگاه است، یا ناشی از تنش‌های ذهنی و فکری غیرعادی باشد که درگیر آن شده.
در هر حال، فرد باید بدون تأخیر برای درمان اقدام کند؛ چرا که این وسواس در بلندمدت منجر به فرسایش روانی و حتی جسمی می‌شود. و جالب آن‌که وقتی درمان آغاز شود، حتی بسیاری از همان درگیری‌های فکری و بی‌تمرکزی‌های ذهنی نیز از بین می‌رود.

اگر شما هم با این مشکل درگیر هستید، اصلاً ناامید نشوید.
اگر واژه‌هایی مانند «الوسواس القهري»، «الوسواس أثناء الغسل»، «الوسواس أثناء الوضوء» و «الوسواس أثناء الصلاة» را در اینترنت جست‌وجو کنید، خواهید دید که این مسأله در میان بسیاری از افراد - با توجه به معضلات زندگی مدرن - وجود دارد، و خوشبختانه راهکارهای مفید، امیدوارکننده، و در عین حال سریع و مؤثری برای آن ارائه شده است.

یکی از مهم‌ترین آن‌ها، آگاهی از میزان آبی‌ست که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وسلم برای غسل و وضو استفاده می‌کردند، و نیز شناخت روش مواجهه‌ی ایشان و صحابه با فراموشی و سهو در عبادت؛ که همگی در چارچوب آسان‌گیری شرع قرار می‌گیرد و برای انسان بسیار راه‌گشاست.

و نباید فراموش کرد که اگر شیطان به سراغ کسی می‌آید، بی‌دلیل نیست. قطعاً در وجود او خیری دیده که می‌خواهد سد راهش شود.

در دوران تحصیل، هر هفته برای خودسازی و تهذیب نفس، به همراه دوستان و به توصیه‌ی اساتید، به محضر یکی از علما می‌رفتیم.
خوب یادم هست که یک بار فرمودند: «دزد هیچ‌گاه به خانه‌ای که در آن چیزی نیست و ویرانه است، وارد نمی‌شود. دزد به خانه‌ای می‌زند که می‌داند در آن مال و جواهر وجود دارد.»
و بعد ادامه دادند: «ماجرای شیطان با افراد دیندار و دلشان هم همین است. چون می‌داند اگر این فرد به دینش عمل کند، نه تنها خودش رشد می‌کند، بلکه می‌تواند برای دیگران هم موجب خیر و تقویت ایمان شود.»

خیلی از این وسوسه‌ها، از شدت دقت و علاقه‌ی فرد به درست انجام دادن عبادات ناشی می‌شود. و این خود نشان‌دهنده‌ی دینداری‌ست.
اما نباید با این مسأله به‌سادگی و سهل‌انگاری برخورد کرد. بلکه باید فوراً با مراجعه به علما و افراد آگاه و متخصص در این زمینه، مشکل را به‌درستی شناخت و هرچه زودتر برای درمان اقدام کرد، تا مبادا گسترش یابد و درمانش دشوارتر شود.

در نهایت، باید به این نکته توجه داشت که وسواس، هرچقدر هم که پیچیده و طاقت‌فرسا به نظر برسد، قابل درمان است. راه‌حل آن در آگاهی از احکام دین، صبوری در برخورد با مشکلات و عمل به راهنمایی‌های درست و اصولی است. زیرا شک‌ها و تردیدهایی که انسان درگیرشان می‌شود، در حقیقت تنها راهی برای فرسایش روان و دلسردی هستند.
چنانچه فرد با توکل به خداوند متعال و اعتماد به آموزه‌های دینی صحیح، گام‌های خود را در مسیر درمان این مشکل بردارد، مطمئناً کمک‌های الهی در راه خواهد بود.
اصل دین آسان است و خدایی که این دین را برای ما فرستاده، از خود ما به ما مهربان‌تر است.

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون

بی گمان او (شیطان) بر کسانی که ایمان آورده اند و بر پروردگارشان توکل می کنند ، (هیچ) تسلطی ندارد.[النحل : ۹۹]

  • حسین عمرزاده

# خط ـ نوشته

نیتِ دعوت و راهنمایی دیگران، بی‌تردید یکی از شریف‌ترین نیت‌های انسانی و دینی‌ست. اما اگر این نیت بلند، بدون دقت و ضابطه‌مندی پی گرفته شود، ممکن است پیش از آن‌که به دیگران آسیبی برساند، خود ما را دچار آسیب کند. کم‌ترین پیامدش، فرسودگی روحی و اتلاف وقت‌های باارزشی‌ست که می‌توانست در مسیر خودسازی و رشد به‌کار رود.

از همین‌روست که معمولاً کسانی که به مجادله‌های بی‌پایان خو می‌گیرند، به‌تدریج از ساحت معنوی فاصله می‌گیرند و خلق‌و‌خویی تند و بی‌ملاحظه پیدا می‌کنند؛ بی‌آن‌که خودشان متوجه باشند. این دگرگونی آرام و پنهان، خطرناک‌ترین بخش ماجراست.

در سوی مقابل، بسیاری از کسانی که در فضای عمومی، به‌ویژه مجازی، با ظاهری علاقه‌مند به گفت‌وگو و مناظره وارد میدان می‌شوند، در واقع اهدافی از پیش طراحی‌شده و گاه حساب‌شده دارند. آن‌ها بیش از آن‌که به حقیقت‌جویی پایبند باشند، به‌دنبال اجرای نقشه‌هایی هستند که گاه منتهی به تخریب شخصیت یا ایجاد بحران فکری در طرف مقابل می‌شود. و وقتی فردی خیرخواه را مانعی در مسیر خود ببینند، به‌نرمی و تدریج، روند گفت‌وگو را به مسیری می‌کشانند که برای او دردسرساز شود.

نباید فراموش کنیم که به‌عنوان یک مسلمان، پیش از آن‌که متعهد به اقناع دیگران باشیم، نخست وظیفه‌ داریم به حفظ، تثبیت و تقویت ایمان و سلامت روحی خودمان بیندیشیم. هر مخاطبی، «ارزش» معاشرت یا مناظره را ندارد. گاهی کناره‌گیری عاقلانه، نشانه‌ی بصیرت است؛ نه انفعال.

  • حسین عمرزاده

در تحلیل رویکردهای تاریخی چهره‌هایی چون کوروش هخامنشی، گاه با نوعی اسطوره‌سازی و بزرگ‌نمایی اغراق‌آمیز مواجه می‌شویم؛ روایاتی که نه از دل مطالعات تاریخی منسجم، بلکه از گرایش‌های باستان‌گرایانه و در تقابل با هویت اسلامی برمی‌خیزند. در این نگاه، سیاست‌های مذهبی کوروش به عنوان نشانه‌ای از تساهل و آزاداندیشی تحسین می‌شوند، در حالی که واقعیت تاریخی و تحلیل دقیق‌تر می‌تواند معنایی کاملاً متفاوت از این رفتارها ارائه دهد.

جناب مرتضی مطهری با نگاهی تحلیلی و عمیق به تاریخ، رویکرد کوروش در حفظ بت‌خانه‌ها پس از تصرف بابل را نه به عنوان فضیلتی اخلاقی، بلکه نشانه‌ای از بهره‌برداری سیاسی از جهل مذهبی مردم می‌داند؛ رفتاری که به جای رهایی فکری، به تداوم اسارت فرهنگی می‌انجامد. از نظر او، احترام کوروش به آیین‌های خرافی نه تنها خدمتی به ملت‌ها نبود، بلکه خیانتی به آگاهی‌بخشی و رهایی آنان از زنجیرهای فکری به شمار می‌آید.

نقل‌قول زیر از جناب مطهری، با زبانی صریح و تحلیلی، این دیدگاه را به روشنی بیان می‌کند:

«شما مقايسه‌اى كنيد ميان كار ابراهيم و همچنين كار رسول اكرم [از يك طرف و كار ملكه يا پادشاه انگلستان از طرف ديگر.] پيغمبر اكرم پس از فتح مكه، به عنوان آزادى عقيده بتها را باقى نگذاشت زيرا اين بتها سمبل اسارت فكرى مردم‌اند. صدها سال بود كه فكر اين مردم اسير اين بتهاى چوبى و فلزى بود كه به خانه كعبه آويخته بودند. تمام اينها را در هم ريخت و واقعا مردم را آزاد كرد. حال شما بياييد اين را مقايسه كنيد [با اين كه] ملكه يا پادشاه انگلستان در چند سال پيش در سفرى كه به هندوستان رفته بود وقتى كه مى‌خواست به تماشاى يك بتخانه برود، مردم وقتى مى‌خواستند داخل صحن آن بتخانه شوند كفشهايشان را مى‌كَندند، او هنوز به صحن نرسيده كفشهايش را به احترام كَند و بعد، از همۀ آن بت‌پرستها مؤدب‌تر در مقابل بتها ايستاد. يك عده هم گفتند ببينيد! ملت روشنفكر چقدر به عقايد مردم احترام مى‌گزارد! نمى‌دانند كه اين نيرنگ استعمار است. استعمار مى‌بيند كه همين بتخانه است كه هند را به زنجير كشيده و رام استعمارگر كرده. آن، احترام به آزادى نيست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زير بار اين خرافات بيرون بيايد باج به انگليس‌ها نمى‌دهد.

يا در گذشته مى‌گفتند ببينيد كوروش چقدر مرد بزرگِ بزرگوارى بوده! كه وقتى به بابِل رفت و آنجا را فتح كرد تمام بتخانه‌ها را محترم شمرد. اين كار از نظر يك فاتح كه سياست استعمارگرى دارد و مى‌خواهد مردم را بفريبد توجيه مى‌شود ولى از نظر بشريت چطور؟ آيا خود جناب كوروش به آن بتها اعتقاد داشت‌؟ نه. كوروش چه فكر مى‌كرد؟ مى‌گفت اين اعتقاد، اين مردم را بدبخت كرده يا نه‌؟ بله. ولى در عين حال دست به تركيب آنها نزد، چرا؟ چون مى‌خواست كه آنها در زنجير بمانند. اين خيانت بود نه خدمت.»



آینده انقلاب اسلامی ایران، مطهری، مرتضی، صدرا، صص ۴۰-۴۱.

تصاویر صفحات:

 

  • حسین عمرزاده

أم البنين بنت عبد العزيز بن مروان أخت عمر

 

عن علي بن أبي جملة قال: سمعت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تقول: أف للبخل، لو كان قميصاً ما لبسته، ولو كان طريقاً ما سلكته.

 

«علی بن ابی‌جمله روایت می‌کند که شنیدم اُم‌البنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، می‌گفت:

از بخل بیزارم!

اگر بخل، لباس بود، هرگز آن را بر تن نمی‌کردم؛

و اگر راه بود، هرگز قدم در آن نمی‌گذاشتم.»

 

سعيد بن مسلمة بن هشام الأموي قال: كانت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تبعث إلى نسائها فيجتمعن ويتحدثن عندها وهي قائمة تصلي ثم تنصرف إليهن فتقول: أحب حديثكم فإذا قمت في صلاتي لهوت عنكن ونسيتكن. قال: وكانت تكسوهن الثياب الحسنة وتعطيهن الدنانير وتقول: الكسوة لكن والدنانير اقسمنها بين فقرائكن. وكانت تقول: جعل لكل قوم نهمة في شيء، وجعلت نهمتي في البذل والإعطاء، والله للصلة والمواساة أحب إلي من الطعام الطيب على الجوع، ومن الشراب البارد على الظمأ، وكانت تقول: وهل ينال الخير إلا باصطناعه؟ وكانت تقول: ما حسدت أحداً قط على شيء، إلا أن يكون ذا معروف فإني كنت أحب أن أشركه في ذلك.

 

سعید بن مسلمه بن هشام اموی روایت می‌کند:

 

«اُم‌البنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، گاهی به زنان نزدیک به خود پیام می‌داد تا گرد هم آیند و با هم گفتگو کنند. در همین زمان او ایستاده نماز می‌خواند. وقتی از نماز فارغ می‌شد، رو به آن‌ها می‌کرد و می‌گفت: گفت‌وگوی شما را دوست دارم، اما وقتی در نماز هستم، از شما غافل می‌شوم و فراموشتان می‌کنم.

 

او برای آن زنان لباس‌های زیبا می‌فرستاد و به آن‌ها دینار می‌بخشید و می‌گفت: لباس‌ها برای خودتان، اما دینارها را میان نیازمندان‌تان تقسیم کنید.

 

همیشه می‌گفت: خدا برای هر گروهی میل و علاقه‌ای در چیزی قرار داده است، و علاقه من در بخشیدن و عطا کردن است. سوگند به خدا، پیوند با مردم و کمک به دیگران برایم شیرین‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است از خوردن غذای لذیذ هنگام گرسنگی، و از نوشیدن آب خنک هنگام تشنگی.

 

و می‌گفت: مگر می‌شود به نیکی و خیر رسید، جز با انجام دادنِ کارهای نیک؟

 

و باز می‌گفت: هرگز به کسی برای چیزی حسد نبرده‌ام، مگر به انسانِ نیکوکار؛ چرا که دوست داشتم در کار خیر با او شریک باشم.»

 

قال يوسف: وحدثني سعيد بن مسلمة بن هشام بن عبد الملك قال: حدثتني امرأة من أهلي قالت: سمعت أم البنين تقول: ما تحلى المتحلون بشيء أحسن عليهم من عظم مهابة الله في صدورهم.

 

یوسف می‌گوید: سعید بن مسلمه بن هشام بن عبد الملک برای من نقل کرد که یک زن از اهل خانواده‌ام به من گفت:

شنیدم که اُم‌البنین می‌گفت:

 

هیچ چیز برای انسان بهتر و زیباتر از این نیست که در دل‌هایشان عظمت و مهابت خداوند را احساس کنند.»

 

منبع:‌‌ صفة الصفوة، ابن‌الجوزي، ج ٢، صص ۴۳۰و۴۳۱.

  • حسین عمرزاده

محمد بن یحیی که به «حامل کفن‌اش» معروف بود، داستان عجیبی دارد که خطیب آن را روایت کرده است. طبق گفته‌ی خطیب، به او خبر رسید که محمد بن یحیی از دنیا رفته است. او را غسل داده، کفن کرده و بر جنازه‌اش نماز خوانده و دفنش کردند.


اما شب که شد، دزدی که به دزدیدن کفن مردگان معروف بود، به سراغ قبر محمد بن یحیی آمد. قبر را باز کرد و وقتی خواست کفن را از او بردارد، ناگهان محمد بن یحیی نشست! دزد از وحشت فرار کرد.


محمد بن یحیی بلند شد، کفن را برداشت و از قبر بیرون آمد. راه خانه‌اش را در پیش گرفت. وقتی به خانه رسید، دید که خانواده‌اش در سوگ او نشسته‌اند و گریه می‌کنند. در زد. گفتند: «کیستی؟»

گفت: «منم، محمد بن یحیی.»

گفتند: «ای مرد! چرا غم‌مان را بیشتر می‌کنی؟»

گفت: «به خدا قسم، من خودم هستم.»


وقتی صدایش را شناختند، در را باز کردند و وقتی او را دیدند، از خوشحالی گریه کردند و خداوند غم‌شان را به شادی بدل کرد.


محمد برایشان توضیح داد که چه اتفاقی افتاده بود.

ظاهراً سکته کرده بود و در حقیقت نمرده بود. اما خواست خدا این بود که همان دزد از همه جا بی‌خبر بیاید، قبر را باز کند و باعث بازگشت او به زندگی شود.


به‌نقل از: البدایة و النهایة، ابن‌کثیر، ج ۱۱، ص ۱۱۸.

  • حسین عمرزاده

امام ابن حَزم اندلسی رَحِمَهُ الله:


«الدَّيُّوثُ مُشتَقٌّ من التَّدييثِ، وهو التَّسهيلُ، وما بَعْدَ تَسهيلِ مَن تَسمَحُ نفسُه بهذا الشَّأنِ تَسهيلٌ! ومنه بَعيرٌ مُدَيَّثٌ، أي: مُذَلَّلٌ. ولَعَمْري إنَّ الغَيرةَ لَتُوجَدُ في الحيوانِ بالخِلقةِ، فكيف وقد أكَّدَتْها عندنا الشَّريعةُ؟! وما بَعْدَ هذا مُصابٌ.»


«الدَّيُّوث» واژه‌ای است که از «التَّدييث» گرفته شده است، و «التَّدييث» به معنای تسهیل و آسان کردن است. هر کس که نفسش اجازه دهد چنین عملی را انجام دهد، در واقع او نیز در این کار تسهیل‌کننده است. از این رو، «بَعيرٌ مُدَيَّثٌ» به معنای شتری است که کاملاً تسهیل شده و رام شده است.


و به خدا قسم، غیرت در حیوانات نیز به طور طبیعی وجود دارد، پس چگونه ممکن است که در انسان‌ها که شریعت نیز آن را تأکید کرده است، وجود نداشته باشد؟! و هیچ چیزی بدتر از این مصیبت نیست.


منبع: طوق الحمامة، ص ۲۷۹.

  • حسین عمرزاده

از یک‌‌سو، اسلام و مسلمانان را به آتش کشیدن کتاب‌ها و کتابخانه‌های ایران باستان متهم می‌کنند، و از سوی دیگر، ادعا می‌کنند که اسلام آموزه‌هایش را از تاریخ و فرهنگ دینی ایران باستان (زرتشتی‌گری) کپی‌برداری و تقلید کرده است!

بگذریم! صرف‌نظر از اینکه اسلام و مسلمانان از چه چیزها و اعتقاداتی می‌بایست کپی‌برداری کرده باشند، ببینیم آیا اصلاً چیزی هم به‌صورت دست‌نخورده باقی مانده بوده که درخور تقلید یا حتی تهدید محسوب شود؟!



ابراهیم پورداوود (زاده‌ی ۲۰ بهمن ۱۲۶۴، رشت – درگذشته‌ی ۲۶ آبان ۱۳۴۷، تهران)، ایران‌شناس معاصر، نخستین اوستاشناس و استاد فرهنگ ایران باستان و زبان اوستایی در دانشگاه تهران بود؛ یعنی در خصوص اوستا، حرف برای گفتن دارد.

او در ارتباط با سلامت و اصالت اوستای کنونی و عوامل خدشه‌دار شدن اوستای اصلی (که این امر نیز بیشتر متوجه خود پیشوایان و پیروان آیین زرتشت است، زیرا آنان در نگهداری آن کوتاهی کردند و به حفظ شفاهی آن ترجیح دادند و رغبتی به کتابت و نوشتن آن نداشتند) می‌نویسد:

 

«از ایران قدیم دو یادگار خطی در دو زبان مختلف، ولی نزدیک به‌هم باقی ماند؛ یکی به‌زبان جنوب غربی ایران که به خطوط میخی، به فرمان پادشاهان بزرگ هخامنشی، در بدنه‌ی سنگ خارا‌ها و کوه‌ها و دیوارهای قصور و ظروف و مهرها کنده شد. دیگری به زبان شمال غربی که به خط اوستا، در کتاب مقدس اوستا نوشته گردید.

اوّلی از چپ به راست نوشته می‌شود، دوّمی از راست به چپ. اوّلی که در روی سنگ‌ها نقش بسته شد، نسبتاً از حوادث روزگار محفوظ مانده است. اینک چهارصد لغت در سینه‌ی کوه‌های ایران و کاخ‌های ویران، از زبان شاهنشاهان نامدار بجاست.

نخستین خط میخی در کوه بهستان (بیستون)، در سال ۵۲۰ پیش از مسیح، به فرمان داریوش کنده شد و گویای داستان کشورگشایی آن شهریار است و آخرین خط در فارس، به حکم اردشیر سوم، در سال ۳۵۰ پیش از مسیح، در بدنه‌ی دیوار قصر خسروی نقش یافت.

اما اوستا که در سینه‌ی فناپذیر پیروان آیین مزدیسنا، و یا روی چرم ستوران و کاغذ سست‌بنیان نقش بسته بود، از آسیب روزگاران ایمن نماند. از نامه‌ی باستان، با آن‌همه بزرگی که داشت، امروز فقط هشتاد و سه هزار کلمه در اوستای کنونی به یادگار ماند، ولی نه به خط اصلی قدیم و نه به ترکیب و ترتیب دیرین.با این‌ حال، قدیمی‌ترین و مقدس‌ترین آثاری است که از ایران کهن به ما رسید.»

 

منبع: گات‌ها کهن‌ترین بخش اوستا، تألیف و ترجمه ابراهیم پورداود، انتشارات اساطیر، ص ۶۴

 

با نگاهی منصفانه به تاریخ، درمی‌یابیم که افسانه‌ی کتاب‌سوزی (به‌ویژه در خصوص کتب دینی)، بیش از آنکه بر پایه‌ی شواهد مستند باشد، ساخته و پرداخته‌ی تعصبات و تحریفات متأخر است. اگر اسلام به نابودی فرهنگ ایران متهم می‌شود، پس چرا آثار مکتوبی همچون کتیبه‌های هخامنشی و ساسانی، که به‌روشنی از فرهنگ دینی زرتشتی و حتی برخوردهای سخت‌گیرانه با پیروان دیگر ادیان سخن می‌گویند، همچنان پابرجا مانده‌اند؟ چرا آتشکده‌ها، که نماد آشکار آیین زرتشت بودند، در بسیاری از نقاط ایران باقی ماندند یا به کاربری‌های جدید تبدیل شدند، اما گفته می‌شود که کتاب‌ها به عمد نابود شده‌اند؟

واقعیت این است که از میان رفتن بخش بزرگی از اوستا، بیش از هر چیز، نتیجه‌ی بی‌توجهی خود پیروان این آیین به کتابت و حفظ آن بود. افزون بر این، مهاجمانی همچون اسکندر مقدونی، که تخت جمشید را به آتش کشید و بنا بر برخی منابع، اوستای مکتوب را نیز نابود کرد، سهمی بسیار پررنگ‌ در این تخریب داشتند. اگر قرار باشد از کتاب‌سوزی سخن گفته شود، نخست باید به چنین رویدادهایی پرداخت، نه آنکه تاریخ را تحریف کرده و این اتهام را متوجه مسلمانانی ساخت که در طول قرون، خود پایه‌گذار مراکز علمی و کتابخانه‌های بزرگ بودند.

افزون بر این، جریانات باستان‌گرا که اسلام‌ستیزی را در دستور کار خود دارند، اوستای کنونی را به‌عنوان یک متن دینی اصیل دست‌نخورده و شایسته‌ی تبعیت معرفی می‌کنند، حال آنکه حتی پژوهشگران زرتشتی نیز بارها به تحریف‌ها، تغییرات، و از بین رفتن بخش‌های گسترده‌ای از آن اذعان کرده‌اند. چگونه می‌توان متنی را که نه به خط اصلی خود باقی مانده، نه ترتیب و ترکیب دیرین خود را حفظ کرده، به‌عنوان یک منبع کامل و بی‌نقص برای هدایت دینی معرفی کرد؟

بنابراین، ادعای کتاب‌سوزی بیش از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد، افسانه‌ای است که با تناقضات فراوان همراه است. اتهامی که نه با شواهد تاریخی همخوانی دارد، نه با رفتار کلی مسلمانان در مواجهه با فرهنگ و دانش. آنچه حقیقتاً موجب از بین رفتن بسیاری از متون باستانی شد، ترکیبی از بی‌توجهی، حملات بیگانگان، و گذر زمان بود، نه یک توطئه‌ی سیستماتیک از سوی اسلام. در مقابل، تلاش برای تحریف تاریخ، چیزی جز یک فریب ایدئولوژیک برای تخریب اسلام و بازسازی یک روایت سراپا دست‌کاری‌شده از گذشته نیست.


تصاویر مدارک:





  • حسین عمرزاده

امام احمد بن حنبل (رَحِمَهُ‌الله) یکی از زنان محرم خود را فرستاد تا از زنی خواستگاری کند.

وقتی برگشت، گفت: «او را پسندیدم.»

امام احمد پرسید: «آیا هنگام گفت‌وگوی شما کسی حضور داشت؟»

پاسخ داد: «بله، خواهرش هم آنجا بود، اما او یک‌چشم است!»

امام احمد گفت: «برو و همان خواهر یک‌چشم را برای من خواستگاری کن!»

بنابراین، آن زن رفت و برای او همان خواهر را خواستگاری کرد و امام احمد با او ازدواج نمود.

پس از هفت سال زندگی مشترک، همسرش از او پرسید:

«پسرعمو! آیا تاکنون چیزی در من دیده‌ای که تو را ناراحت کرده باشد؟»

امام احمد پاسخ داد:

«نه، فقط کفش تو هنگام راه‌رفتن صدا می‌دهد!»

یعنی تنها چیزی که پس از هفت سال زندگی مشترک او را ناراحت کرده بود، صدای کفش همسرش هنگام راه‌رفتن بود!

در روایت دیگری نیز آمده است که گفت:

لَا، إلَّا هَذا النَّعْلُ الَّذيْ تَلْبِسِيْنَهُ، لَم يَكُنْ عَلَى عَهْدِ رَسُوْلِ الله

یعنی: «نه، جز این کفشی که می‌پوشی، زیرا در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم چنین چیزی نبود.»۱

همسرش نیز بلافاصله آن کفش را فروخت و کفشی ساده‌تر خرید و آن را می‌پوشید.

 

مشیّت الهی چنین بود که این همسر (ریحانه) برای او فرزندی به دنیا بیاورد به نام عبدالله؛ مردی ثقه و ثابت در روایت که به‌تنهایی روایت‌کننده‌ی مسند پدرش بود و نزدیک به ۲۷ هزار حدیث را از او نقل کرد.

 

امام احمد، پیش از ازدواج با این بانو، همسر دیگری داشت به نام عَبَّاسَة که از دنیا رفته بود.

درباره‌ی آن همسرش نیز چنین می‌گفت:

أَقَامَتْ أمُّ صَالِحٍ مَعِي عِشْرِيْنَ سَنَةً فَمَا اختَلَفْتُ أَنَا وَهِيَ في كَلِمَةٍ.

یعنی: «مادر صالح ۲۰ سال با من زندگی کرد و در این مدت حتی در یک کلمه هم با یکدیگر اختلاف نداشتیم.»۲


درست و زیبا زندگی کردند، و با به جای گذاشتن نسلی نامدار و آثاری ارزشمند، به زیبایی هم دنیا را ترک کردند.

رَحِمَهُمُ اللهُ تَعالی

 

منابع:

۱) مناقب الإمام أحمد، ص ۴۰۳-۴۰۴ و طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۴

۲) طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۳

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest