زنبوران گستاخ
گاهی، عمدتاً از سوی قشر جوان و ناپخته، سخنها و تحلیلهای نابجا درباره اهل علم و علما میشنویم؛ همان کسانی که اگر نبودند، معلوم نبود از چه منابع و چه کسانی باید دین خود را میآموختیم. این گونه اظهار نظرها، نه تنها تأسفبار، بلکه بسیار خطرناکاند.
این نوع بهظاهر انتقادها، که در واقع گستاخی نسبت به علمای دین و اندیشمندان اسلامی محسوب میشوند، غالباً از کسانی صادر میشود که حتی از حداقل مبانی دینی بیبهرهاند یا نهایتاً کمسوادند و گاه در قرائت آیات قرآن نیز دچار اشتباهات اساسیاند. با این حال، بیپروا درباره شخصیتهایی اظهار نظر میکنند که از نظر علوم شرعی و تقوا، مورد تأیید و تحسین قاطبه امت اسلامی هستند؛ حتی علما و دانشمندانی که از دیدگاه فقهی، مذهبی یا سیاسی با آنان زاویه دارند، شایستگی و فضائل آنان را میستایند.
شاید مهمترین دلیل این رفتار، اولویت دادن سخن گفتن بر مطالعه و تحقیق باشد. کسانی که پیوسته در پی یادگیری، جستوجو در میان آیات قرآن و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوسلم، و با آثار و نحوهٔ زندگی ائمه و بزرگان امت عجین هستند، به ندرت سخنان نسنجیده از خود بروز میدهند؛ چرا که استمرار در یادگیری، یقین به ندانستن بسیاری از مسائل را به آنان عطا میکند و موجب میشود همواره حدود و جایگاه خود را بشناسند و شایسته و متین رفتار کنند.
انتقاد و پرسش، به خودی خود ناپسند نیست؛ اما مهم آن است که چگونه انتقاد کنیم و از چه کسی انتقاد کنیم. تقوا اقتضا میکند که هرگاه سخن از رد یا تأیید دینداری دیگران است، محتاطانه عمل کنیم؛ کسی که به نواقص و ضعفهای خود آگاه است، خود را در موقعیتی نمیبیند که درباره دینداری هر فرد در هر جایگاهی حکم صادر کند. آموزههای اسلامی، راهنمایی میکند که رفتار و قضاوتها در زمان و موقعیت مناسب انجام شوند.
غیر از این، تاریخ نمونههای عبرتآموز فراوانی دارد. بسیاری از آن انتقادهای نابجا، بیگمان شباهتهایی با آنچه خوارج نسبت به بزرگان خود، یعنی صحابه و شاگردان پیامبر که شاهد نزول وحی و تکمیل دین بودند، داشتند، دارد. سرگذشت خوارج، نشان میدهد که چگونه دچار اشتباه و سرکشی میشوند و انسان را متوجه میکند که در هر موضوع دینی و اعتقادی، اظهار نظر بیپروا و بیپشتوانه میتواند پیامدهای خطرناک داشته باشد.
خواندن داستان خوارج، مو به تن انسان سیخ میکند و یادآور میشود که سخن گفتن، قضاوت کردن و انتقاد، همواره نیازمند علم، تقوا و درک درست از موقعیت است. این عبرت، پیشزمینهای است برای شناخت خطاها و انحرافاتی که حتی کسانی با ظاهر دینداری و زهد، ممکن است در مسیر دین و امت ایجاد کنند—چنانکه در سرگذشت خوارج میخوانیم:
«ابنعباس روایت میکند: روزی نزد امیرالمؤمنین رفتم و اجازه خواستم تا برای گفتوگو نزد خوارج بروم. حضرت فرمود: «من نگران جان تو هستم»، اما در نهایت اجازه داد. نیمروز که وارد جمعشان شدم، گروهی را دیدم با پیشانیهایی پینهبسته از عبادت بسیار، دستهایی سخت و ترکخورده از سجدههای طولانی، لباسهایی ساده اما پاکیزه، و دامنهایی بالا زده. همگی نیز از شدت شبزندهداری لاغر و رنگپریده بودند. سلام کردم. گفتند: «برای چه آمدهای؟» پاسخ دادم: «از سوی مهاجران و انصار و داماد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نزد شما آمدهام؛ همان کسانی که قرآن میانشان نازل شده و به معنای آن داناترند.» بعضیشان گفتند: «با قریش بحث نکن؛ خدا دربارهشان فرموده: ﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾ یعنی ‘اینها قومی جدلپیشهاند’. با این حال، اگر حرفت کوتاه باشد، گوش میدهیم.»
ابنعباس میگوید: پرسیدم «علت دشمنی شما با داماد پیامبر و مهاجران و انصار ـ همان کسانی که قرآن میانشان نازل شده و به تأویلش آگاهترند ـ چیست؟» گفتند: «سه دلیل: اول اینکه او در کار خدا به حکمیت انسانها تن داد، در حالی که قرآن میگوید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾؛ یعنی ‘حکم فقط از آنِ خداست’. دوم اینکه او در جنگ جمل با عدهای جنگید و بسیاریشان را کشت، اما اسیر و غنیمت نگرفت. اگر آنان مؤمن بودند، گرفتن غنیمت و اسیر حرام بود، پس چطور کشتنشان حلال بود؟ سوم اینکه او عنوان «امیرالمؤمنین» را از نام خود برداشت؛ پس یعنی امیر کافران است!»
ابنعباس ادامه میدهد: گفتم: «آیا غیر از این سه چیز دلیل دیگری دارید؟» گفتند: «نه، همینها کافی است.» گفتم: «اما پاسخ نکته اول: قرآن خودش در مواردی حکمیت انسانها را پذیرفته است. اگر آیهاش را نشان دهم، از حرفتان برمیگردید؟» گفتند: «آری.» گفتم: «هرگاه فرد مُحرِم عمداً شکاری را بکشد، باید به حکم دو مرد عادل قربانیای برابر آن بدهد. همچنین، در اختلاف زن و شوهر باید داوری از سوی خانواده زن و داوری از سوی خانواده مرد میان آن دو حکم کند. اکنون شما را به خدا سوگند میدهم: آیا این دو موضوع مهمتر است یا اصلاح اختلاف امت؟» گفتند: «اصلاح اختلاف امت مهمتر است.» گفتم: «پس آیا پاسخ نخست روشن شد؟» گفتند: «آری.»
گفتم: «اما درباره اعتراض دوم: آیا هیچیک از شما حاضر بود همسر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ که مادر مؤمنان است ـ را اسیر کند و مانند یک زن اسیر با او رفتار کند؟» گفتند: «نه.» گفتم: «پس این مسئله هم روشن شد؟» گفتند: «آری.»
گفتم: «و اما سوم: آیا نمیدانید پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در صلح حدیبیه، عنوان ‘رسولالله’ را به اصرار مشرکان از کنار نام خود حذف کرد؟»
ابنعباس میگوید: «بعد از این گفتوگو، دو هزار نفر از خوارج از عقیدهشان برگشتند و نزد علی رضیاللهعنه بازگشتند، اما بقیه با او جنگیدند و کشته شدند. گفتهاند از اردوگاه خوارج صدای تلاوت قرآن همچون وزوز زنبورها از کندو به گوش میرسید.»
… خوارج در مسیر خود به عبدالله بن خباب بن أرت رسیدند و از او پرسیدند: «آیا حدیثی از پدرت به یاد داری که برای ما نقل کنی؟» گفت: «آری. از پدرم شنیدم که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم از فتنهای در آینده خبر داد که در آن، حالِ نشسته بهتر از ایستاده است، ایستاده بهتر از راهرونده، و راهرونده بهتر از دونده؛ و فرمود: ‘وقتی آن زمان را دریافتی، کشته شدن برایت بهتر از کشتن است.’» خوارج پرسیدند: «آیا پدرت این سخن را واقعاً از پیامبر شنیده و برایت نقل کرده؟» گفت: «آری.»
آنان عبدالله را کنار نهری بردند، سرش را بریدند و شکم کنیزش را که باردار بود شکافتند. سپس به درخت خرمایی رسیدند. رطبی از آن افتاد؛ یکی از آنان خرما را در دهان گذاشت. دیگری گفت: «آیا بدون اجازه و بدون پرداخت بها، خرمای مردم را میخوری؟» و او خرما را از دهان بیرون انداخت. فردی دیگر برای امتحان شمشیرش، خوک یکی از اهل ذمه را زخمی کرد. گفتند: «این کار فساد در زمین است!» پس بهای خوک را پرداخت و صاحبش را راضی کرد.
علی رضیاللهعنه کسی را نزد آنان فرستاد و فرمود: «قاتل عبدالله بن خباب را به ما تحویل دهید.» گفتند: «همه ما قاتل اوییم.» و این سخن سه بار تکرار شد. علی علیهالسلام به سپاهش گفت: «این شما و این گروه!» و در مدت کوتاهی همه آنان کشته شدند. هنگام مرگ نیز به همدیگر میگفتند: «آماده دیدار پروردگار باش و به سوی بهشت بشتاب!»
برگرفته از: تلبیس ابلیس، اثرِ علامه ابوالفرج ابنجوزی، بخش «تلبیس ابلیس بر خوارج».