| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

زنبوران گستاخ

جمعه, ۱ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

گاهی، عمدتاً از سوی قشر جوان و ناپخته، سخن‌ها و تحلیل‌های نابجا درباره اهل علم و علما می‌شنویم؛ همان کسانی که اگر نبودند، معلوم نبود از چه منابع و چه کسانی باید دین خود را می‌آموختیم. این گونه اظهار نظرها، نه تنها تأسف‌بار، بلکه بسیار خطرناک‌اند.

این نوع به‌ظاهر انتقادها، که در واقع گستاخی نسبت به علمای دین و اندیشمندان اسلامی محسوب می‌شوند، غالباً از کسانی صادر می‌شود که حتی از حداقل مبانی دینی بی‌بهره‌اند یا نهایتاً کم‌سوادند و گاه در قرائت آیات قرآن نیز دچار اشتباهات اساسی‌اند. با این حال، بی‌پروا درباره شخصیت‌هایی اظهار نظر می‌کنند که از نظر علوم شرعی و تقوا، مورد تأیید و تحسین قاطبه امت اسلامی هستند؛ حتی علما و دانشمندانی که از دیدگاه فقهی، مذهبی یا سیاسی با آنان زاویه دارند، شایستگی و فضائل آنان را می‌ستایند.

شاید مهم‌ترین دلیل این رفتار، اولویت دادن سخن گفتن بر مطالعه و تحقیق باشد. کسانی که پیوسته در پی یادگیری، جست‌وجو در میان آیات قرآن و سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم، و با آثار و نحوهٔ زندگی ائمه و بزرگان امت عجین هستند، به ندرت سخنان نسنجیده از خود بروز می‌دهند؛ چرا که استمرار در یادگیری، یقین به ندانستن بسیاری از مسائل را به آنان عطا می‌کند و موجب می‌شود همواره حدود و جایگاه خود را بشناسند و شایسته و متین رفتار کنند.

انتقاد و پرسش، به خودی خود ناپسند نیست؛ اما مهم آن است که چگونه انتقاد کنیم و از چه کسی انتقاد کنیم. تقوا اقتضا می‌کند که هرگاه سخن از رد یا تأیید دینداری دیگران است، محتاطانه عمل کنیم؛ کسی که به نواقص و ضعف‌های خود آگاه است، خود را در موقعیتی نمی‌بیند که درباره دینداری هر فرد در هر جایگاهی حکم صادر کند. آموزه‌های اسلامی، راهنمایی می‌کند که رفتار و قضاوت‌ها در زمان و موقعیت مناسب انجام شوند.

غیر از این، تاریخ نمونه‌های عبرت‌آموز فراوانی دارد. بسیاری از آن انتقادهای نابجا، بی‌گمان شباهت‌هایی با آنچه خوارج نسبت به بزرگان خود، یعنی صحابه و شاگردان پیامبر که شاهد نزول وحی و تکمیل دین بودند، داشتند، دارد. سرگذشت خوارج، نشان می‌دهد که چگونه دچار اشتباه و سرکشی می‌شوند و انسان را متوجه می‌کند که در هر موضوع دینی و اعتقادی، اظهار نظر بی‌پروا و بی‌پشتوانه می‌تواند پیامدهای خطرناک داشته باشد.

خواندن داستان خوارج، مو به تن انسان سیخ می‌کند و یادآور می‌شود که سخن گفتن، قضاوت کردن و انتقاد، همواره نیازمند علم، تقوا و درک درست از موقعیت است. این عبرت، پیش‌زمینه‌ای است برای شناخت خطاها و انحرافاتی که حتی کسانی با ظاهر دینداری و زهد، ممکن است در مسیر دین و امت ایجاد کنند—چنانکه در سرگذشت خوارج می‌خوانیم:

«ابن‌عباس روایت می‌کند: روزی نزد امیرالمؤمنین رفتم و اجازه خواستم تا برای گفت‌وگو نزد خوارج بروم. حضرت فرمود: «من نگران جان تو هستم»، اما در نهایت اجازه داد. نیمروز که وارد جمعشان شدم، گروهی را دیدم با پیشانی‌هایی پینه‌بسته از عبادت بسیار، دست‌هایی سخت و ترک‌خورده از سجده‌های طولانی، لباس‌هایی ساده اما پاکیزه، و دامن‌هایی بالا زده. همگی نیز از شدت شب‌زنده‌داری لاغر و رنگ‌پریده بودند. سلام کردم. گفتند: «برای چه آمده‌ای؟» پاسخ دادم: «از سوی مهاجران و انصار و داماد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نزد شما آمده‌ام؛ همان کسانی که قرآن میانشان نازل شده و به معنای آن داناترند.» بعضی‌شان گفتند: «با قریش بحث نکن؛ خدا درباره‌شان فرموده: ﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾ یعنی ‘این‌ها قومی جدل‌پیشه‌اند’. با این حال، اگر حرفت کوتاه باشد، گوش می‌دهیم.»

ابن‌عباس می‌گوید: پرسیدم «علت دشمنی شما با داماد پیامبر و مهاجران و انصار ـ همان کسانی که قرآن میانشان نازل شده و به تأویلش آگاه‌ترند ـ چیست؟» گفتند: «سه دلیل: اول این‌که او در کار خدا به حکمیت انسان‌ها تن داد، در حالی که قرآن می‌گوید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾؛ یعنی ‘حکم فقط از آنِ خداست’. دوم این‌که او در جنگ جمل با عده‌ای جنگید و بسیاری‌شان را کشت، اما اسیر و غنیمت نگرفت. اگر آنان مؤمن بودند، گرفتن غنیمت و اسیر حرام بود، پس چطور کشتنشان حلال بود؟ سوم این‌که او عنوان «امیرالمؤمنین» را از نام خود برداشت؛ پس یعنی امیر کافران است!»

ابن‌عباس ادامه می‌دهد: گفتم: «آیا غیر از این سه چیز دلیل دیگری دارید؟» گفتند: «نه، همین‌ها کافی است.» گفتم: «اما پاسخ نکته اول: قرآن خودش در مواردی حکمیت انسان‌ها را پذیرفته است. اگر آیه‌اش را نشان دهم، از حرفتان برمی‌گردید؟» گفتند: «آری.» گفتم: «هرگاه فرد مُحرِم عمداً شکاری را بکشد، باید به حکم دو مرد عادل قربانی‌ای برابر آن بدهد. همچنین، در اختلاف زن و شوهر باید داوری از سوی خانواده زن و داوری از سوی خانواده مرد میان آن دو حکم کند. اکنون شما را به خدا سوگند می‌دهم: آیا این دو موضوع مهم‌تر است یا اصلاح اختلاف امت؟» گفتند: «اصلاح اختلاف امت مهم‌تر است.» گفتم: «پس آیا پاسخ نخست روشن شد؟» گفتند: «آری.»

گفتم: «اما درباره اعتراض دوم: آیا هیچ‌یک از شما حاضر بود همسر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ـ که مادر مؤمنان است ـ را اسیر کند و مانند یک زن اسیر با او رفتار کند؟» گفتند: «نه.» گفتم: «پس این مسئله هم روشن شد؟» گفتند: «آری.»

گفتم: «و اما سوم: آیا نمی‌دانید پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در صلح حدیبیه، عنوان ‘رسول‌الله’ را به اصرار مشرکان از کنار نام خود حذف کرد؟»

ابن‌عباس می‌گوید: «بعد از این گفت‌وگو، دو هزار نفر از خوارج از عقیده‌شان برگشتند و نزد علی رضی‌الله‌عنه بازگشتند، اما بقیه با او جنگیدند و کشته شدند. گفته‌اند از اردوگاه خوارج صدای تلاوت قرآن همچون وزوز زنبورها از کندو به گوش می‌رسید.»

… خوارج در مسیر خود به عبدالله بن خباب بن أرت رسیدند و از او پرسیدند: «آیا حدیثی از پدرت به یاد داری که برای ما نقل کنی؟» گفت: «آری. از پدرم شنیدم که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از فتنه‌ای در آینده خبر داد که در آن، حالِ نشسته بهتر از ایستاده است، ایستاده بهتر از راه‌رونده، و راه‌رونده بهتر از دونده؛ و فرمود: ‘وقتی آن زمان را دریافتی، کشته شدن برایت بهتر از کشتن است.’» خوارج پرسیدند: «آیا پدرت این سخن را واقعاً از پیامبر شنیده و برایت نقل کرده؟» گفت: «آری.»

آنان عبدالله را کنار نهری بردند، سرش را بریدند و شکم کنیزش را که باردار بود شکافتند. سپس به درخت خرمایی رسیدند. رطبی از آن افتاد؛ یکی از آنان خرما را در دهان گذاشت. دیگری گفت: «آیا بدون اجازه و بدون پرداخت بها، خرمای مردم را می‌خوری؟» و او خرما را از دهان بیرون انداخت. فردی دیگر برای امتحان شمشیرش، خوک یکی از اهل ذمه را زخمی کرد. گفتند: «این کار فساد در زمین است!» پس بهای خوک را پرداخت و صاحبش را راضی کرد.

علی رضی‌الله‌عنه کسی را نزد آنان فرستاد و فرمود: «قاتل عبدالله بن خباب را به ما تحویل دهید.» گفتند: «همه ما قاتل اوییم.» و این سخن سه بار تکرار شد. علی علیه‌السلام به سپاهش گفت: «این شما و این گروه!» و در مدت کوتاهی همه آنان کشته شدند. هنگام مرگ نیز به همدیگر می‌گفتند: «آماده دیدار پروردگار باش و به سوی بهشت بشتاب!»

برگرفته از: تلبیس ابلیس، اثرِ علامه ابوالفرج ابن‌جوزی، بخش «تلبیس ابلیس بر خوارج».

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest