| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی،شاعر و نویسنده نامدار قرن هفتم هجری یکی از بزرگترین متفکران و شاعران و ادیبان ایران است که در تمام خطّه ایران زمین یکّه تاز میدانهای فصاحت و بلاغت و سخنوری می باشد.این شاعر بلند پایه،استاد مسلّم غزلِ سبک عراقی و نثر مسجّع یعنی نوشته آهنگدار و موزون است.و غزلیات،قصائد،قطعات و ترکیب بندهایش به روانی آب زلالند و دو اثر جاویدانش گلستان و بوستان قرن ها بر عقول و قلوب ایرانیان حکومت می کنند.

گلستان دارای نثری مسجّع آمیخته با شعر، و بوستان شعری است در قالب مثنوی در بحر متقارب  (هم وزن با شاهنامه فردوسی) که در زمینه‎های اجتماعی، اخلاقی، عرفانی، دینی و... سروده شده است.

سعدی در نظامیه بغداد از محضر جمال الدین عبدالرحمن ابوالفرج بن جوزی دوم (درگذشته به سال 636) مدّرس مدرسه مستنصریّه، و عارف معروف شیخ شهاب‎الدین ابوحفص عمر بن محمّد سهروردی صاحب «عوارف المعارف» (درگذشته به سال 632) تلمذ نمود . و از علم و دانش و عرفان هر دو نهایت استفاده کرده است.

اینک در باغ کلیات  سعدی که شامل دیوان اشعار، بوستان و گلستان است به گشت و گذار می‎پردازیم:

۱- ابیاتی در وصف پیامبر صلی الله علیه وسلم و خلفای راشدینش

در ابیاتی در وصف پیامبر صلی الله علیه وسلم خلفای راشدین را چنین نیکو می‌ستاید.

چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /علیک السّلام ای نبیّ الورا

درود مَلَک بر روان تو باد/ / بر اصحاب و بر پیروان تو باد

نخستین ابوبکر پیر مُرید / عُمَر پنجه بر پیچ دیو مرید

خردمند، عثمان شب زنده دار / چهارم علی شاه دلدل سوار


 (بوستان- 209)

سعدی عارفی است که از قید و بند قشری گری گذشته و در سایۀ سلوک و مصاحبت با عارف آزاد مردی چون شهاب الدین سهروردی به کمالات معنوی رسیده است.

 

۲- عجز ابوبکر صدیق از معرفت الهی

سعدی، ادیب نکته پرور و قافیه پرداز دفتر معانی در «رساله در عقل و عشق» کمال معرفت صدّیقان را در شناخت کمال الهی ناتوان می‎داند:

«امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ نکو گفته است که «یا مَن عَجَزَ عَن مَعرِفَتِهِ کمالُ مَعرِفَةِ الصدّیقینَ»، معلوم شد که غایت معرفت هرکس مقام انقطاع اوست به وجد از ترقی» .

۳- ستایش سالار عادل، عمر

قطعات دلنشین بوستان به انسان درس آزادگی و فضیلت و شرف می‌دهند، و رنگ آمیزی صحنه‎ها چنان است که بهتر از آن نمیتوان سرود. این معمار کاخ رفیعِ اخلاق و کرامت انسانی سالار عادل عُمَر را اینگونه می‎ستاید:

 

گدائی شنیدم که در تنکجای / نهادش عُمَر پای بر پشتِ پای

ندانست درویش بیچاره کوست / که رنجیده، دشمن نداند ز دوست

بر آشفت بر وی که کوری مگر؟ / بدو گفت سالار عادل، عُمَر

نه کورم و لیکن خطا رفت کار / ندانستم از من گنه در گذار

چه مُنصف بزرگان دین بوده‎اند / که با زیر دستان چنین بوده‎اند

بنازند فردا تواضع کنان / نگون از تواضع سر گردِ نان

اگر می بترسی ز روز شمار / از آن کز تو ترسد خطا در گذار

مکن خیره بر زیر دستان ستم  /  که دستیست بالای دست تو هم

(بوستان – 338، 339)

۴- ستایش شاه مردان علی

شاه مردان، علی مرتضی نمونه و فصل الخطاب جوانمردی و کرم است. در حکایتی پند آموز، راه آزادگی و گرفتن دست افتاده چنین ترسیم می‎شود.

بزارید وقتی زنی پیش شوی / که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم فروشان گرای / که این جو فروشیست گندم نمای

نه از مشتری کز دحام  مگس / بیک هفته رویش ندیدست کس

بدلداری آن مرد صاحب نیاز / بزن گفت کای روشنائی بساز

بـه امید مـا کلبـه اینجا گـرفت / نه مردی بود نفع از او واگرفت

ره  نیک  مـردان آزاده  گیر / چه استاده‌ای دست افتاده گیر

ببخشای کانان که مرد حقند / خریدار دکـان  بی  رونقند

جوانمرد اگر راست خواهی ولی‌ست / کـرم ، پیشـۀ  شـاه  مـردان  علی‌ست

(بوستان – 272)

۵- قصیده‎ای غرّا و بلیغ در مدح خلفا

در قصیده‎ای غرّا و بلیغ در ستایش خداوند و پیامبرصلی الله علیه و سلم  و یارانش چنان به سلاست و روانی دُر افشانی می‎کند که بلندای قصیده را با لطافت و نرمی حریر گونۀ غَزَل می‌آراید:

یارب به دست او که قمر زان دو نیم شد / تسبیح گفت در کف میمون او حصا

کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر / ارفق بمن تجاوز واغفر لمن عصا

تریاق در دهان رسول آفریده حق / صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟

ای یار غار سید و صدیق نامور / مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا

مردان قدم به صحبت یاران نهاده‌اند / لیکن نه همچنانکه تو در کام اژدها

یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا

دیگر عمر که لایق پیغمبری بدی / گر خواجهٔ رسل نبدی ختم انبیا

سالار خیل خانهٔ دین صاحب رسول / سردفتر خدای پرستان بی‌ریا

دیوی که خلق عالمش از دست عاجزند / عاجز در آنکه چون شود از دست وی رها؟

دیگر جمال سیرت عثمان که برنکرد / در پیش روی دشمن قاتل سر از حیا

آن شرط مهربانی و تحقیق دوستیست / کز بهر دوستان بری از دشمنان جفا

خاصان حق همیشه بلیت کشیده‌اند / هم بیشتر عنایت و هم بیشتر عنا

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند / جبار در مناقب او گفته هل اتی

زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او / در یکدگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا

شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود / جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا

دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت / لشکر کش فتوت و سردار اتقیا

فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست / ماییم و دست و دامن معصوم مصطفی

پیغمبر، آفتاب منیرست در جهان / وینان ستارگان بزرگند و مقتدا

 (قصائد فارسی – 882-883)

۶- تشبیه علاءالدین عطا ملک جوینی به مسیح و عمر بدعت شکن

در قصیده‎ای در ستایش علاء الدین عطا ملک جوینی، او را به مسیح و عُمَر بدعت شکن تشبیه می‌کند:

چنان رمند و دوند اهل بدعت از نظرش  / که از مسیحا دجّال و از عُمَر، شیطان

(قصائد فارسی – 932)

۷- علی زاهد شب و پیکارگر روز

علی زاهد شب و پیکارگر روز، در نهایت فروتنی و عظمت روحی، نظرِ مخالف عقیده خود را در مجلس می‎پذیرد:

کسی مشکلی برد پیش علی / مگر مشکلش را کند منجلی

امیر عدو بند مشکل گشای / جوابش بگفت از سر علم و رای

شنیدم که شخصی در آن انجمن / بگفتا چنین نیست یا باالحسن

نرنجید از او حیدر نامجوی / بگفت ارتو دانی از این به بگوی

بگفت آنچه دانست و بایسته گفت / به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت

پسندید از او شاه مردان جواب / که من بر خطا بودم او بر صواب

به از من سخن گفت و دانا یکی است / که بالاتر از علم او علم نیست

 (بوستان -337، 338)

برگرفته شده از کتاب : خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی ، تألیف: فریدون سپهری

Twenty years from now you will be more disappointed by things that you didn't do that by the ones you did do. Explore. Dream. Discover


بیست سال دیگه بیشتر براى کارهایى که نکردى ناراحت میشى تا کارهایى که کردى. جستجو کن، رویاپردازى کن، کشف کن .

👤نظامی گنجوی


وین خانه هفت سقف کرده


بر چار خلیفه وقف کرده


صدیق به صدق پیشوا بود


فاروق ز فرق هم جدا بود


وان پیر حیائی خدا ترس


با شیر خدای بود همدرس


هر چار ز یک نورد بودند


ریحان یک آبخورد بودند


زین چار خلیفه ملک شدراست


خانه به چهار حد مهیاست


منبع؛ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون》نعت پیغمبر اکرم

https://ganjoor.net/nezami/5ganj/leyli-majnoon/sh2/


این شاعر پر آوازه که مطمئنا جزء  ناگسستنی و بسیار کلیدی زنجیره ی ادبیات و فرهنگ سرزمین مان می باشد در جایی دیگر این چنین زیبا می سراید؛


به ار گوهر جان نثارش کنم


ثنا خوانی چار یارش کنم


گهر خر چهارند و گوهر چهار


فروشنده را با فضولی چکار


به مهر علی گرچه محکم پیم


ز عشق عمر نیز خالی نیم


همیدون در این چشم روشن دماغ


ابوبکر شمعست و عثمان چراغ


بدان چار سلطان درویش نام


شده چار تکبیر دولت تمام


منبع؛ نظامی » خمسه » شرف نامه《در معراج پیغمبر اکرم

https://ganjoor.net/nezami/5ganj/sharafname/sh4/


جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد، متخلص به نظامی و نامور حکیم نظامی (زادهٔ ۵۳۵ هـ. ق در گنجه – درگذشتهٔ ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق) شاعر و داستان‌سرای ایرانی و پارسی‌گوی در سده ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان پیشوای داستان‌سرایی در ادب پارسی شناخته شده‌است.

نظامی در زمرهٔ گویندگان توانای شعر پارسی است، که نه‌تنها دارای روش و سبکی جداگانه است، بلکه تأثیر شیوهٔ او بر شعر پارسی نیز در شاعرانِ پس از او آشکارا پیداست. نظامی از دانش‌های رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب) آگاهی گسترده‌ای داشته و این ویژگی از شعر او به روشنی دانسته می‌شود. روز ۲۱ اسفند در تقویم رسمی ایران روز بزرگداشت نظامی گنجوی است.


برگرفته شده از ویکی پدیا؛

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/نظامی_گنجوی


پی نوشت ها؛

منظور از صدیق؛صدیق . [ ص ِدْدی ] (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافة است.

منبع؛ دهخدا-لغتنامه

فاروق؛

فاروق . (اِخ ) لقب عمربن خطاب است (در عرف اهل سنت و جماعت ).

منبع؛ دهخدا-لغتنامه

جلوی تاکسی نشسته بودم و داشتم شماره‌های به‌دردنخور را از گوشی‌ام پاک می‌کردم. پسر جوانی که عقب نشسته بود از راننده پرسید: «عمو از گوشیت راضی هستی؟» به راننده نگاه کردم. موبایل دستش نبود و داشت رانندگی می‌کرد. برگشتم و به پسر جوان نگاه کردم. پسر جوان هم به من خیره شده بود. فهمیدم که سوالش را از راننده نپرسیده و از من پرسیده است.  به پسر جوان گفتم: «با منید؟» پسر گفت: «بله، گوشیه خوبیه؟» گفتم: «چرا به من گفتین عمو؟» پسر گفت: «چی بگم؟... بگم پدرجان؟... بگم استاد؟».‌

‌سنم خیلی از پسر جوان بیشتر نبود... توی آینه نگاه کردم. اشتباه می‌کردم سنم خیلی بیشتر بود.‌

‌به نسبت پسر جوان من همان عمو، استاد یا پدرجان بودم. راننده هم مثل من عمو، استاد یا پدرجان بود. به راننده نگاه کردم راننده هم به من نگاه کرد.  از راننده پرسیدم: «ما زود پیر نشدیم؟» راننده گفت: «هم آره، هم نه... همینه دیگه» بعد گفت: «اینها هم زود پیر میشن... چشم به هم بزنی اینها جای ما نشستن»‌

گفتم: «اونوقت ما کجاییم؟» راننده گفت: «ما مردیم» گفتم: «چه زود!» راننده گفت: «آره صد سالگی‌ هم که بمیریم باز جوانمرگ شدیم.» و خندید. من هم به زور خندیدم.‌

‌پسر جوان گفت: «عمو از گوشیت راضی هستی؟» گفتم: «ولم کن» راننده به پسر جوان گفت: «آره، اینا گوشی‌های خوبیه»...‌

‌چند دقیقه بعد من و راننده از تاکسی پیاده شدیم و پسر جوان آمد جلوی تاکسی نشست.‌


‌سروش صحت

مانی، مردی بود اصالتاً از میان قوم پارت، که پدرش به بابل مهاجرت نمود. وی هم زمان با حکومت ساسانیان، در بین‌النهرین می‌زیست و آغازگر یک جریان بزرگ اجتماعی بود که برای مدتی خاورمیانه و آسیای مرکزی را تحت تأثیر قرار داد.[۱] فارغ از درستی با نادرستی عقائد وی، اما سرنوشت او بس شگفت‌انگیز است. چه اینکه وی در همان مدت اندک، منافع موبدان زرتشتی را در گستره‌ای وسیع، به خطر انداخت و لذا به طرزی فجیع اعدام شد. سرنوشت مانی را در شاهنامه چنین می‌خوانیم :

زمانى برآشفت پس شهـریـار

بـرو تنـگ شـد گـردش روزگــار


بفرمود پـس تاش برداشـتـند

بخــوارى ز درگــاه بگذاشتـــند


چنین گفت کاین مرد صورت پرست

نگنجد هى در سراى نشســــت‏


چو آشـوب و آرام گیتـى بدوســـت

بباید کشیـدن ســراپاش پوسـت‏


همان خامَـــش آگــنده باید بـاه

بدان تا نجــوید کس این پایــگاه‏


بیاویختــــند از در شارستان

دگر پیش دیــوار بیـمارستان‏ [۲]

توضیح اینکه پادشاه ساسانی از دست او به خشم آمد، پس دستور داد تا او را از دربار بیرون بردند و به جرم آشوب‌گری، از سر تا پای، پوست از بدنش بَرکندند و آن را پر از کاه کرده؛ از دروازه‌ی شهر آویزان نمودند.[۳] حسن پیرنیا (مشیرالدوله) که خود از ارکان جریان باستان‌گرایی در عصر پهلوی اول بود، در مکتوبات خود چنین اقرار می‌کند: «بعد از فوت شاپور اول و هرمز اول، مانى به دعوت پیروانش به ایران برگشت (۳۷۳ میلادى) و پس از دو سال در سلطنت بهرام اول، روحانیون زرتشتى او را تعقیب و به فساد عقیده متهم نمودند و در نتیجه دولت او را گرفته در محبس انداخت و بعد زنده پوست او را کندند و سرش را بریده و پوستش را پر از کاه کرده در دو محل جندی‌شاپور از چوب بلندى آویختند.»[۴] ایشان در جایی دیگر سخن خود را تأیید کرده؛ می‌نویسند: «به حکم این شاه [یعنی بهرام اول]، مانى را گرفته زنده پوست او را کندند، بعد آن را به دو تیر نصب کرده در جندی‌شاپور براى تماشاى مردم عرضه داشتند».[۵] پس از کشته شدن مانی، بسیاری از یارانش نیز کشته شدند.


منابع؛

[۱]. مری بویس، زرتشتیان باورها و آداب دینی آنها، ترجمه ع. بهرامی، انتشارات ققنوس، تهران ۱۳۹۱، ص ۱۴۱- ۱۴۳

[۲]. شاهنامه فردوسی ، بر اساس نسخه چاپ مسکو ، ناشر: مؤسسه نور ، تهران ، ص ۹۲۰ ، بیت ۳۳۳۳۸-۳۳۳۴۴

[۳]. میترا مهرآبادی ، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی ، انتشارات روزگار ، تهران ، ج ۲ ، ص ۸۸۷

اقبال یغمائی ، زگفتار دهقان (شاهنامه به نظم و نثر) ، انتشارات توس ، تهران ، ص ۵۳۰

[۴]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ اول‏، ج‏۴، ص ۲۸۹۷

[۵]. حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۴ ، ص ۲۷۴۱


  • شما با چه کسی ازدواج می کنید و یا به چگونه فردی دختر می دهید؟

دریافت تصویر
حجم: 71 کیلوبایت

از علما کسانی بوده اند که طلب علم و دانش را در سنین بالای عُمر خود آغاز کرده اند؛

بعنوان مثال:

 

 

  • صالح بن کیسان (40 هـ - 140 هـ)؛


امام حاکم می فرماید: صالح بن کیسان طلب علم را در سن هفتاد سالگی آغاز کرده است.

 

 

منبع:تهذیب التهذیب۴/۴۰۰

 

صالح بن کَیسان مَدَنی فقیه حجازی بود که بیش از صدسال عمر کرد.به عنوان آموزگار کودکان عمر بن عبدالعزیز گماشته شد. از فقیهان مدینه شمرده می‌شود که میان حدیث و فقه را جمع کردند. او را از راویان موثق در حدیث می‌دانند.
 

 

  • و سُلَیم بن ایوب رازی (هـ365 - 447 هـ)؛ 

ابن عساکر می فرماید: به من اطلاع داده شد سُلَیم بن ایوب عُمرش از چهل سالگی گذشته بود که طلب علم و فهمِ علوم شرعی را آغاز کرد.

 

منبع:طبقات المفسرین ۱/۲۰۲

 

ایشان محدث، فقیه شافعی و از راویان احادیث پیامبر ﷺ است.

امام یحیی بن شرف، معروف به النَوَوِی رَحِمَهُ الله، هم عصر سلطانْ "الظاهر بیبرِس" بود، کسی که با تاتارها جنگید و آنها را از بسیاری از سرزمینهای مسلمانان بیرون راند.

(به علت شرایط جنگی) سلطان بیبرس تصمیم گرفته بود که باغ و بستانهای منطقەی غوطەی دمشق را به بهانەی نیاز دولت بە ثروت و امکانات مالی در نبرد با تاتارها تصرف کند، و بهانەی دیگری کە برای این کار داشت این بود کە صاحبان این باغ و بستانها نمیتوانند مالکیت خود را بر این املاک اثبات کنند، و از علماء خواست که برای اینکار فتوی صادر کنند.


امام نووی به نشانەی اعتراض با سلطان بیبرس مخالفت کرد، خصوصاً اینکه سلطان املاک و زمینهای فراوانی داشت که میتوانست به جای تصرف باغهای مردم از طریق این املاک نیازش را برطرف سازد.


امام نووی و جمعی دیگر از علماء در نامەای بە سلطان بیبرس این موضوع را به وی تذکر دادند. سلطان از این جرأت و مخالفت آشکار در مقابل خودش خشمگین شد و به قطع حقوق ماهانه و برکناری امام نووی از تمامی مناصبش دستور داد، ولی اطرافیان سلطان به او اطلاع دادند که: 


برای شیخ هیچ حقوق ماهیانه و یا مقام و منصبی وجود ندارد!!


سپس هنگامی که امام نووی دید که نامه نوشتن به سلطان فائدەای ندارد، خودش مستقیماً بە نزد وی رفت و بسیار تند با او صحبت کرد و روبەرو شد، و سلطان نیز تصمیم گرفت که امام نووی را آزار و شکنجه دهد.

اما پروردگار در دل سلطان امر دیگری قرار داد و امام نووی را محافظت فرمود بگونەای که سلطان دستور خود را مبنی بر مصادرەی زمینها و باغات مردم الغا کرد.


نقل از کتاب : المنهل الراوی من تقریب النواوی


امام ابن کثیر دربارەی امام نووی میفرماید: حقیقتاً امام نووی در دار العدل ( دادگاه) در موضوع غوطەی دمشق و مصادرەی املاک و باغات آن مقابل سلطان ظاهر بیبرس ایستاد و با دستور وی مخالفت کرد، و پرودگار وی را از شر و گزند سلطان محفوظ داشت بعد از آنکه سلطان خشمگین شد و خواست که وی را شکنجه کند، ولی بعد از این ماجرا بیشتر از قبل به امام نووی محبت ورزید و به او احترام گذاشت.


تاریخ النووی للسخاوی٤٥


وجه استناد به این داستان:

برای شیخ هیچ حقوق ماهیانه و یا مقام و منصبی وجود ندارد!!.

امام عبدالرزاق صنعانی رحمه الله می‌فرماید: 


به مکه آمدیم (برای ادای مناسک حج) و شخصی که ملقب به مهدی بود (پسر ابو جعفر منصور حاکم عباسی) نیز به آنجا وارد شده بود. توفیق یافتم که به دیدار سفیان ثوری بروم در حالیکه تازه از مجلس مهدی برگشته و بسیار عصبانی و ناراحت بود. علت را جویا شدم و او گفت: قبل از آمدن شما، من را به زور پیش مهدی بردند و او به من گفت: ای ابا عبدالله مدتها است که تو را نزد خود می‌خوانیم ولی تو از آمدن امتناع می‌کنی، تا اینکه خداوند در بهترین مکان و زمان (ایام حج) تو را در مجلس ما حاضر کرد، هر نیاز و حاجتی داری بیان کن.

من هم به او گفتم: من چه نیاز و حاجتی در نزد تو دارم؟!!! در حالیکه فرزندان مهاجرین و انصار از گرسنگی در پشت درهای قصر تو می‌میرند. 

شخصی که ملازم مهدی بود به من گفت: ای ابا عبدالله فضولی نکن و نیاز و حاجتت را به امیرالمٶمنین بگو. 

گفتم: من هیچ نیازی به کمک او ندارم، براستی که از اسماعیل بن ابی خالد شنیدم که می‌گفت: عمر بن الخطاب رضی الله عنه حج را به جا آورد سپس از حسابدار خود پرسید: در این حج چه مقداری خرج کردیم؟ حسابدار گفت: دوازده دینار، امام عمر رضی الله عنه فرمود: زیاد خرج کردیم ...اسراف زیادی کردیم.

و این در حالی است که در نزد شما هزینه‌ها و خرجهایی می‌شود که سر به کوه و فلک می‌کشد.


سپس مهدی به من گفت: ای ابا عبدالله به نظر تو وقتی که نمی‌توانم به هر صاحب حقی حق و حقوقش را بپردازم چه کار باید بکنم؟ به او گفتم: در خانه‌ات بنشین و مواظب دین و ایمان خودت باش و کار حاکمیت را به کسی بسپار که بتواند حق و حقوق مردم را بپردازد.


ملازم در حالی که مهدی سکوت کرده بود به من گفت اگر نیاز و حاجتی نداری زود از حضور امیرالمؤمنین خارج شو... و من هم برگشتم.


کتاب: الجرح و التعدیل ج ۱ ص۱۱۰

{إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا ۗ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ} 

 

اگر او (= پیامبر صلی الله علیه وسلم) را یاری نکنید، به راستی که الله او را یاری کرد، آنگاه که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، نفر دوم از دو نفری که آن دو در غار بودند، به یار خود (ابوبکر رضی الله عنه =ثانی اثنین) می گفت: «اندوهگین مباش، یقیناً الله با ماست». پس الله آرامش خود را بر او فرو فرستاد، وبا لشکرهایی که شما آن را نمی دیدید، او را تأیید (وتقویت) نمود, وکلام (وگفتار شرک) کسانی که کافر شدند؛ پایین قرار داد، وکلام (وآیین) الله بالا (وپیروز) است، و الله پیروزمند حکیم است.

 

🔍🥀[التوبة: آیه ۴۰]🥀

 

 

👤عطار نیشابوری،شاعر نامی ایران زمین با توجه به آیه ی فوق در خصوص ابوبکر صدیق،یار و صحابی گرانقدر پیامبر اسلام اینگونه می سراید؛

 

گر تو کردی “ثانی اثنینش” قبول

 

“ثانی اثنین” او بود بعد رسول

 

📚منبع:عطار/منطق‌الطیر -فی‌فضائل خلفا

علماء راستین اینگونە زیستە‌اند... با این منزلت... با این همت... با این سیرت...

بی‌رغبت‌ترین مردم نسبت بە دنیا و طمّاع‌ترینشان نسبت به آخرت و ما عندالله. 


در مختصر تاریخ دمشق آمده است که:


عطاء بن ابی رباح در مجلس هشام بن عبدالملک حاضر شد، خلیفه نیز بسیار او را مورد استقبال و خوشامد گویی قرار داد و آنقدر وی را به خودش نزدیک کرد که زانوهایشان به هم چسبید. حاضران و اشراف دربار همه سکوت کردند و هشام گفت: 

ای ابا محمد (عطاء بن ابی رباح) آیا حاجتی داری؟ عطاء فرمود: ای امیر المٶمنین مایحتاج و رزق و روزی مردم حرمین (مکه و مدینه) را برایشان تأمین کن. هشام فورا به حسابدار خزانه دستور داد و گفت: برای اهل مکه و مدینه مایحتاج یک سالشان را بفرستید. 


سپس رو به عطاء کرد و گفت: ای ابا محمد حاجت دیگری داری؟ عطاء جواب داد: ای امیر المؤمنین.. اهل حجاز و منطقه‌ی نجد ریشه‌ی مردم عرب و امراء امت اسلام هستند، اگر ممکن است اضافه‌ی صدقاتی را که جمع کرده‌اند به آنها برگردانید. هشام گفت: حتماً... و دستور این کار را نیز صادر کرد و دوبارە پرسید: ای ابا محمد حاجت دیگری هست؟ عطاء گفت: بله ای امیر المؤمنین.. سنگرنشینان و مرابطین در دفاع از دیار اسلام شب و روز را سپری می‌کنند و در برابر دشمنان می‌جنگند، آیا اموالی را بە آنها اختصاص دادە‌ای؟ چرا کە اگر آنها نباشند نابود خواهید شد.

 هشام فوراً دستور داد کە ارزاق و اموالی را بە تمام مرزها گسیل دارند، سپس عطاء در مورد کفار اهل ذمە نیز سفارش کرد کە آنها را بیش از حد شرعی در تنگنا قرار ندهند و بە هشام بە عنوان آخرین حاجت خود توصیە کرد و فرمود:

 ای امیر المؤمنین، برای عاقبت خودت از الله بترس چراکه تو تنها خواهی ماند و تنها خواهی مرد و تنها نیز حشر خواهی شد و در هنگام محاسبه‌ی الهی به خدا سوگند کسی از خدم و حشم با تو نخواهند بود؛

 هشام مات و مبهوت به زمین نگاه می‌کرد و عطاء نیز از محضر وی خارج شد.


 راوی ماجرا درادامه می‌گوید که: هنگامی که به در خروجی نزدیک می‌شدیم مردی با کیسه‌ای در دست دنبال عطاء می‌آمد و گفت: این را امیر المؤمنین برای تو فرستاده است. عطاء فرمود: من از شما اجر و پاداشی نخواسته‌ام، اجر من فقط پیش پروردگار است و بس. سپس خارج شد و به الله سوگند که حتی جرعه‌ آبی نیز از دربار هشام ننوشیدند.


منبع؛مختصر تاریخ دمشق، ج ۱۷ ص ٦٦- ٦۷