امیر معاویة بن ابی سفیان، حسین را بسیار احترام و تعظیم مینمود و حسین هدایای وی را میپذیرفت.
سیر اعلام النبلاءج۳ ص ۲۹۱
استنباط فاروق از قرآن و احادیث، این بود که تمام رذایل اخلاقی و مفاسد اجتماعی -از کفر و پوچگرایی گرفته تا قتل و جنایت و بیعفتی و دزدی و دروغ و تملّق و بدبینی و خودبینی و...- عموماً در فضای مسمومِ بیعدالتی و ستم و استثمار و بهرهکِشی رشد و پرورش پیدا میکنند. به همین دلیل، تمام قدرت و امکانات و نبوغ و فراست خود را در گسترش عدالت اجتماعی صرف نمود.
در قرون قبل از اسلام، محدودهی اجرای عدالت، بسیار کمعرضوطول شده بود و فقط گوشهی کوچکی از مسایل اقتصادی و حقوقی را دربر داشت (مانند رسیدگی به سرقتهای آشکار، غصب اموال، خونریزیهای نابهحق و...).
ولی اینکه اکثریت افراد جامعه از منابع طبیعی (آب، معادن، مراتع و جنگلها) محروم شوند؛ با وجود لیاقت و شایستگی، از ادارهی امور جامعه و مزایای کار و فعالیت خویش بیبهره بمانند؛ به بهانهی اختلاف رنگ، زبان، نژاد و ملیت از حق انتخاب عقیده و مراسم دینی خود منع شوند؛ از راه احتکار و ربا و قمار، استثمار شوند و خونشان مکیده شود و بهصورت برده و بندهی سرمایهداران و فئودالهای خونآشام درآیند و در تار و پود دیوانسالاری و بروکراسی اداری، به بردههای ذلیل، بیارزش و مظلومِ کارمندانِ عالیرتبهی دولتها درآیند، هیچکدام از این محرومیتها و مظلومیتها، ظلم و ستم به حساب نمیآمد و حتی خود ستمدیدگان هم بر اثر ناآگاهی از حقوق خویش، این مسایل را ستم به شمار نمیآوردند!
بنابراین جای هیچ تعجبی نبود که قبل از اسلام، انوشیروان ساسانی و شاه حمورابی و کوروش هخامنشی را شاهان دادگر و عدالتخواه مینامیدند!!!
سیمای صادق فاروق اعظم، ص۵۴۶ |ماموستا عبدالله احمدیان (رحمهالله)
ابن عساکر با سند خود از مدرک بن عماره نقل کرده است که وی گفت:
«ابن عباس را دیدم که رکاب حسن و حسین را گرفته بود، به او گفتند: چگونه رکاب آنان را میگیری، در حالی که تو بزرگ و بزرگوار هستی، گفت: اینان فرزندان رسول الله صلی الله علیه وسلم هستند آیا این برایم سعادتی نیست که رکاب آنان را بگیرم».
تاریخ دمشق ج۱۴ ص۱۸۱
در سالهای پایانی عمرش که نزدیک به دو سال زندانی شد هشتاد بار قرآن را ختم کرد و هنگامیکه ختم هشتادویکم را آغاز کرد و به این آیه رسید:
﴿ إن المتقین فی جنات ونهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر ﴾
وفات کردند-رحمە الله-
[ طبقات الحنابلة (٤/٢٥)]
خلیفه مسلمانان ولید بن عبدالملک اموی، مبلغ زیادی برای ساخت و بنای مسجد زیبای اموی در نظر گرفته بود، در بین مردم شایعه شده بود که این اموال آنقدر زیادست که خزانه و بیت المال را خالی می کند و این سخن در کوی و برزن دهان به دهان نقل می شد،
نگهبانی به نزد خلیفه آمد و گفت: مردم می گویند که خلیفه اموال را در جای نامناسب و ناحق مصرف می کند
خلیفه خبر داد که در نماز روز جمعه برای مردم سخنرانی می کند، پس همگان جمع شدند.
ولید بن عبدالملک گفت: شنیده ام که گفته اید، ولید بیت المال را در غیر جای خود مصرف می کند ؟؟؟
ولید گفت: ای عمرو بن مهاجر بلند شو و بیت المال مردم را بیاور، پس از طلا و نقره و ... هر آنچه که از بیت المال بود جمع آوری کردند که همچون کوهی بلند شد، بطوریکه افراد از پشت آن همدیگر را نمی دیدند، ولید بلند شد و گفت این اموال شماست که طبق برآورد ما تا پانزده، شانزده سال آینده تان نیز تامین است،
والله قسم من برای بنای این مسجد عظیم، درهمی از بیت المال استفاده نکردم، و تمامی آن ذره ذره از اموال خودم بوده است،
در این لحظه صدای تکبیرات مردم و شکرگزاری آن ها بلند شد ...
تاریخ البدایه و النهایه ابن کثیر، خلافت ولید بن عبدالملک
هیچ مردمی را همانند مسلمانان قرون اولیۀ اسلام نمییابی که عاشق خواندن و کتاب باشد..
چنانکه جاحظ دکان صحافیها را شبانه اجاره میکرد بدین خاطر که تا صبح در آنجا به مطالعه بپردازد!
و اسحاق بن راهویه امام حدیث با بیوهزنی بدین دلیل ازدواج کرد که کتابهای امام شافعی را داشت!
و عالم نحو "ابن خشاب" بر صحافیها گذشت و چندین کتاب را با قیمت ۵۰۰ دینار معامله کرد اما پول کافی برای پرداخت نداشت لذا خانهاش را فروخت تا بهای کتابها را بپردازد!
ابن جوزی بیش از ۲۰ هزار جلد کتاب خواند...
و در کتابخانه خلیفه مستنصر بالله، ۶۰۰ هزار کتاب وجود داشت!
ابن کثیر رحمه الله در تاریخش نقل میکند:
سائب بن الاقرع به نزد امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه آمد تا بشارت پیروزی های نبرد نهاوند را به وی بدهد
عمر رضی الله عنه از او درباره کشته های مسلمانان پرسید، او در جواب بزرگان و برجسته ها را بر شمرد و گفت : فلانی و فلانی و .. از بزرگان و اشراف و فرماندهان
و در آخر گفت و تعدادی دیگر از عوام و کسانی که امیرالمؤمنین آنها را نمی شناسد
همین جمله کافی بود تا اشک های امیرالمومنین سرازیر شود،و گفت : چه ضرری به آنها میرسد اگر عمر آنها را نشناسد ؟؟؟ اما خداوند آنها را می شناسد، و با شهادتشان آنها را تکریم نموده است، اما چه چیزی دستگیرشان می شد اگر عمر آنها را می شناخت ?؟!!!
▪️قاضی فضیل ابن عیاض رحمه الله:
هرگاه -درمیان امت اسلامی- غیبت رایج گردد، برادری -از میانشان- برداشته می شود!
《إذا ظهرت الغیبة ارتفعت الأخوة فی الله》
حلیة الأولیاء؛ ۹۸/۸
هرودوت، مصریان را نخستین کسانی می داند که، برای خدایان، قربانگاه و مجسمه و معبد برپا کردهاند، مردم مصر وقتی میخواستند گاوی را قربانی کنند، قبلاً کاهنی میبایست آنرا آزمایش کند، اگر بر روی بدن حیوان حتی یک پشم سیاه دیده میشد آنرا ناپاک میدانستند،این کاهن، حیوان را خوابیده و ایستاده خوب وارسی میکرد، زبان آنرا بیرون میکشید تا آلودگی یا پاکی آنرا تشخیص دهد و نیز توجه میکرد که پشمهای دم حیوان بطور عادی روئیده باشد، هرگاه حیوان از تمام این معایب معاف شد، آنرا با نواری از پاپیروس که به دور شاخ هایش میپیچیدند مشخص میکرد، بعد روی آن خاک رس چرب پاشیده به مهر خود مهمور میکرد هرکس گاوی را بدون این نشانهها قربانی میکرد محکوم به مرگ بود، برای قربانی کردن، حیوان را نزدیک محراب قربانگاه میبردند، آتش میافروختند و در حالی که نام خدای را بر زبان میآوردند شراب بر سر حیوان میریختند و بعد آنرا خفه میکردند و سرش را میبریدند، آنگاه بر سر بریده حیوان لعنت و نفرین نثار میکردند و آنرا نمیخوردند، اصطلاحی که برای نفرین و لعنت بکار میبردند این بود که هر بلایی که قرار است متوجه قربانیکنندگان یا سرزمین مصر گردد متوجه آن سر شود، پس از آنکه پوست گاو را میکندند و دعا میخواندند احشاء حیوان را خالی میکردند ولی دل و پیه و جگر و چربی را در بدنش باقی میگذاشتند، آنگاه پاها و رانها و کتف و گردن حیوان را جدا میکردند و باقیمانده اندام حیوان را از نانی که از آرد خالص فراهم شده بود و از عسل و کشمش و انجیر و کندر و صمغ و دیگر معطرات پر میکردند سپس روغن زیادی بر روی آن ریخته آنرا میسوزاندند، پیش از اهداء قربانی روزه میگرفتند و در موقعی که قربانی میسوخت همه حاضران خود را میزدند، پس از آنکه خود را به قدر کافی میزدند ضیافتی بزرگ ترتیب میدادند و آنچه را که از حیوانات قربانی باقیمانده بود میخوردند.
مصریان، فقط گاوها و گوسالههای نر را قربانی میکردند و حق نداشتند گاوهای ماده را قربانی کنند زیرا آنها به خداوند ایزیس (زن ازیریس) اختصاص داشتند از تمام چهارپایان فقط گاو ماده بود که عموم مصریان احترام زیادی به آن معمول میداشتند.
پارهای از مردم مصر، برای خدایان خود بز و پارهای دیگر گوسفند قربانی میکردند، اهالی تب از مردم مصر، میش را قربانی نمیکردند و آنرا حیوان مقدسی میدانستند و با وجود این هرسال یکبار در روز جشن زئوس میشی میکشتند و تمام کسانی که به معبد آنجا وابسته بودند، به عزاداری، سینه میزدند و سپس آن را در تابوت مقدسی قرار میدادند، هرودوت، خوک و گاو نر و گوساله و بز و غاز را تنها حیواناتی میداند که مردم سراسر مصر حق داشتند آنها را قربانی کنند، خوک را حیوانی ناپاک میدانستند، خوکبانها تقریباً مطرود بودند و بغیر از خدای (سلنه) که ظاهراً همان ایزیس بوده، و ازیریس، برای هیچ خدای دیگر خوک قربانی نمیکردند.
وقتی مصریان در شهر سائیس جمع شدند، در شبی که مراسم قربانی انجام می دادند، چراغهای زیادی در هوای آزاد برمیافروختند که در تمام شب میسوخت، این جشن را جشن چراغانی مینامیدند، آن دسته از مصریان که نمیتوانستند در این مجلس شرکت کنند همین که شب فرامیرسید چراغهای خود را روشن می کردند، به طوریکه نه تنها در سائیس بلکه در سراسر مصر، چراغها میسوخت، بسیاری از این مراسم قربانی با نواختن نی و ساز و آواز و بادهگساری همراه بود.
خئوس، فرعون معروف مصر (سازنده بزرگترین اهرام، در حدود ۲۸۰۰ سال قبل از میلاد) معابد را بست و مصریان را از اهداء قربانی منع کرد ولی فرزندش میکرینوس، در هنگام پادشاهی خود، اعمال پدر را تقبیح و معابد را گشود و مردم مصر را که دیگر خسته شده بودند، و در نهایت فقر میزیستند، آزاد گذارد که به کار خود بپردازند و قربانی اهدا کنند، این رفتار او موجب شد که مصریان بین تمام پادشاهانی که تا آن روز بر آنها سلطنت کرده بودند او را بیش از دیگران بستایند، قربانگاه های مصر جزء معابد بود و پارهای از آنها دارای چند قربانگاه بودن، در این سرزمین نیز، قربانی انسانی بندرت وجود داشته است، یکی از فراعنه مصر (امیخوتپ دوم) وقتی آزادیخواهان سوریه را سرکوب کرد هفت تن از شاهان آنجا را به اسیری به شهر تبس (تب) آورد و آنگاه شش نفر از آنان را بدست خود در راه خدای (آمون) قربانی کرد.
تاریخ هرودوت ،ویل دورانت
حافظ المغرب ابن عبدالبر در کتاب ارزشمند خود بنام»جامع بیان العلم فصلی «(۲/۱۰۴-۲/۱) را درباره اینکه همانا اختلاف شامل خطا و اشتباه است وهمه اختلافات صحیح و درست نیستند، نوشته است مثالها و نمونههای زیادی درباره اینکه صحابه و سلف همدیگر را به خطا و اشتباه متوصل کرده و بعضی از آنان بعضی دیگر را انکار کرده، در بعضی از اجتهادات با همدیگر به مباحثه و مناقشه پرداختهاند، حتی بعضی از آنان از رأی و نظر خود برگشته است
و در(۲/۱۰۷-۱۰۸) میگوید: اگر بخواهیم انکارات و اعتراضات آنان را جمع کنیم، یک کتاب ظرفیت احاطه این موضوع را ندارد چه برسد به اینکه در یک فصل جمع گرددبه یقین میتوان گفت در مورد آنچه که صحابه و سلف با هم اختلاف داشتند و همدیگر را انکار کردهاند، صحت و درستی آن موضوعات، یکی از دو طرف قضیه است و هر دو نظر صحیح و درست و مطابق کتاب و سنّت نیستند اگر هر دو طرف قضیه درست و صحیح میبودند هیچگاه سلف صالح یا صحابه بعضی از آنان، بعضی دیگر را به خطا و اشتباه متوسّل نمیکردند هیچ عقیده و نظر و رأی این را نمیپسندد و قبول ندارد که هر شیء با ضد آن مقبول و مورد پسند و درست باشد و به حقیقت زیبا گفته است آن کسی که میگوید:
«اثبات ضدین معاً فی حالٍ أقبح ما یأتی من المحال».
«اثبات دو چیز ضد در کنار هم در هر حالت وضعیتی قبیح تر و زشت تر از آوردن یک چیز محال است»
ابن عبدالبر(۲/۱۰۰) از امام مالک و اللیث –رضی الله عنهما – ذکر میکند که همانا آن دو در رابطه با اختلاف اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در ردّ و انکار گفته کسانی که میگویند همانا در اختلاف بین آنان وسعت و رحمت برای امت اسلامی وجود دارد. میگویند: اینگونه نیست، به حقیقت آن اختلافات شامل درست و نادرست، حق و ناحق میباشند یعنی اگر در چیزی اختلاف نظر وجود دارد حتماً یکی از آن دو درست وحق است و دیگری نادرست و ناحق.
«هرگاه سخنی دلآزار شنیدی، سرت را پایین بینداز [و خود را به نشنیدن بزن]؛ تا زمانیکه [گوینده] از تو دور میشود!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عمر فاروق «رضیاللهعنه»
«العقد الفرید، ج۲، ص۱۳۰»
آواز خوش ابو موسی اشعری رضی الله عنه
ابوموسی اشعری صدای بسیار دلنشین و اثرگذاری داشت. بریده میگوید: شبی از خانه بیرون شدم و داخل مدینه راه میرفتم تا اینکه گذرم به مسجدالنبی افتاد. رسول الله ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ را مشاهده کردم که بیرون مسجد ایستاده است و به صدایی گوش میدهد. ایشان دستم را گرفت و ما وارد مسجد شدیم. دیدم شخصی مشغول نماز خواندن است و دستهایش را به طرف آسمان بلند کرده و میگوید:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنِّی أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ»؛
خدایا تو را میخوانم و همانا شهادت میدهم که فقط تو خدایی، بهجز تو معبودی نیست، تو یکتا و بینیازی، نه کسی را زادهای و نه خود زاده شدهای و برای تو همانند و همسری وجود ندارد.
رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: قسم به ذاتی که جانم در قبضه قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با اسم اعظم طلب نمود؛ همان دعایی که هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن کرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف الله در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.
مسند احمد: حدیث ۲۲۹۵۲٫ ذهبی، سیر أعلام النبلاء:۲/۳۸۶
مسلمانان توانایی آزاد سازی بیت المقدس را داشتند، پس در سال 600 هجری بهاء الدین ابن عساکر کتابی ارزشمند و قدرتمند در فضایل جهاد نوشت، که برای صلاح الدین ایوبی ارسال شد، بعد از اتمام کتاب صلاح الدین ایوبی و ابن عساکر باهم و در کنار هم فاتحانه وارد قدس شدند.
نا امید نباش
در سال 492 هجری صلیبیان شهر قدس را اشغال کردند، و بمدت 90 سال سایه شوم آنها بر این شهر حکم فرما بود
اما این مدت طولانی هرگز سبب نشد که بار دیگر این شهر به آغوش مسلمانان برنگردد و در سال 583 هجری به دست سلطان صلاح الدین ایوبی رحمه الله آزاد گشت.
تصویری از شهر تل الربیع ۱۰ سال قبل از تغییر اسم آن به تل آویو
در فلسطین شهر زیبایی وجود داشت به اسم تل الربیع، شهر به اشغال صهیونیستها درآمد و بعد از کشتار مردم آن و کوچاندن اجباری اهالی این شهر در سال 1949 میلادی تصمیم گرفتند این شهر را به عنوان پایتخت دولت صهیونیستی خود اعلام کنند و نام این شهر را از تل الربیع به تل أبیب (تل آویو) تغییر دادند.