| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰۲ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفه بازرنگی و غیره مشغول زد و خورد شد و پیش از دست اندازی بەکرمان و سایر ولایات مجاور در فارس عشایر فارس را مطیع خویش کرد. در شاهنامه اشاره بەاین مصافها شده است.

سپاهی ز استخر بی مر ببرد 

بشد ساخته تا کند جنک کُرد


چو شاه اردشیر اندر آمد به تنگ

پذیره شدش کرد بی مر بەجنگ


یکی کار بد خوار و دشوار گشت 

ابا کرد  کشور همه یار گشت


یکی لشگری کرده بد پارسی 

فزونتر ز کُردان یکی دو بسی


یکی روز تا شب بر آویختند 

سپاه جهاندار بگریختند


اردشیر پس از فرار بار دیگر بەکُردان شبیخون برد:


چو شب نیم بگذشت و تاریک شد

جهاندار با کُرد  نزدیک شد


همه دشت از ایشان پر از خفته دید 

یکایک دل لشگر آشفته دید


چو آمد سپهبد ببالین کـرد

عنان بارۀ تیز تک را سپرد


همه بومهاشان بتاراج داد 

سپه را همه بدره و تاج داد


از این داستان بر می آید که کُردان در پارس بسیار بوده اند بحدی که در برابر پادشاە جوان و نیرومندی چون اردشیر مقاومت می کرده اند.

منبع ابیات:فردوسی-شاهنامه-پادشاهی اشکانیان

ریشه عمیق باورهای اهل سنت و جماعت در خاک پهناور ایران زمین

حکیم نظامی گنجوی در ستایش چهار یار والا مقام پیامبرمان این چنین می سراید:

صدیق به صدق پیشوا بود****فاروق ز فرق هم جدا بود

وآن پیر حیائی خدا ترس****با شیر خدای بود همدرس

هر چار زیک نورد بودند****ریحان یک آبخورد بودند

زین خلیفه شد ملک راست**** خانه چهار حد مهیاست

از یک نورد بودن: همانند بودن، برابر بودن، مساوی بودن با یکدیگر در صفات( لغت نامه‌ی دهخدا ج۱۹ص۲۲۸۲۹)

منبع:نظامی، مثنوی لیلی و مجنون قصیده‌ی نعت رسول اکرم نظامی، براساس متن علمی و انتقادی آکادمی علوم شوروی، تهران، ققنوس، چاپ اول، ۱۳۸۰ص۴۸۱ ابیات ۳۶تا۳۹

دریافت تصویر
حجم: 145 کیلوبایت

به مهر علی گرچه محکم پیم

ز عشق عُمَر نیز خالی نِیَم


همیدون در این چشم روشن دماغ

ابوبکر شمعست و عثمان چراغ


بدان چار سلطان درویش نام

شده چار تکبیر دولت تمام


منبع:شرف نامه/بخش۴-در معراج پیغمبر اکرم

پ ن :جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد، متخلص به نظامی و نامور حکیم نظامی (زادهٔ ۵۳۵ هـ. ق در گنجه– درگذشتهٔ ۶۰۷–۶۱۲ هـ. ق) شاعر و داستان‌سرای ایرانی و پارسی‌گوی حوزهٔ تمدن ایرانی در سده ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان پیشوای داستان‌سرایی در ادب پارسی شناخته شده‌است.

منبع:جلال متینی،حکیم نظامی شاعری اندیشه ور،در ایران شناسی،سال سوم،شماره ۳،پاییز ۱۳۷۰،صفحه ۴۵۳

یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی که باز آمد عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.

رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن

گلستان سعدی باب پنجم 

بدخواه کسان ‌هیچ به ‌مقصد نرسد

یک ‌بد نکند تا به‌ خودش صد نرسد


من‌نیک‌تو خواهم و توخواهی‌بد من

تو نیک نبینی و بـه من بد نرسد  ...

عمر خیام

‏توان نان خورد اگر دندان نباشد


مُصیبت آن بود که نان نباشد...


سعدی

طی شد ایام برومندی ما در سَختی

همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود...

صائب

بزرگش نخوانند اهل خِرَد

که نام بزرگان به خُردی برد...


سعدی

پی نوشت:سعدی چهار نفر از بزرگان را اینگونه نام می برد؛

چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /علیک السّلام ای نبیّ الورا

درود مَلَک بر روان تو باد/ / بر اصحاب و بر پیروان تو باد

نخستین ابوبکر پیر مُرید / عُمَر پنجه بر پیچ دیو مرید

خردمند، عثمان شب زنده دار / چهارم علی شاه دلدل سوار

بوستان سعدی- ۲۰۹

گر تو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد

قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟


بر فراز دار فریاد اناالحق می­زنی

مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟


مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست

لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟


دیوان امام خمینی، ص ۹۴.

دل دوستان جمع بهتر که گنج


خزینه تُهی بِه که مردم به رنج...


| سعدی |

ایه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است
هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است

دود اگر بالا نشیند کســـر شــأن شــعـله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چونکه او بالا تراست

ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست
روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است

شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشــــتر است

آهن و فولاد از یک کوه می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

کــــره اسـب ، از نجابت از پـس مــــادر رود
کــــره خــر ، از خــریت پیش پیش مــــادر است

کاکـل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نکرد
زلف ، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است

پادشه مفلس که شد چون مرغ بی بال و پر است
دائماً خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار
دختر هر کس نجیب افتـاد مفت شوهر است

صائبا !عیب خودت گو عیب مردم را مگو
هر که عیب خود بگوید، از همه بالا تر است
| صائب تبریزی |

نتوان گفت که این قافله وا می ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می ماند

این رَهی نیست که از خاطره اش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا می ماند

دانه و دام در این راه فراوان امّا
مرغِ دل سیر زِ هر دام رها می ماند

می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند

بی صداتر زِ سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعره ی ماست که در گوشِ شما می ماند

بروید ای دلِتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه ستم هرچه بلا می ماند

"محمدعلی بهمنی"

اگر تو مُلک جهان را به دست آوردی


مباش غره که ناپایدار خواهد بود...


سعدی

همی دور مانی ز رسم کهن


براندازه باید که رانی سخن

***

به بخشش بیارای و زفتی مکن


به اندازه باید به هر در سخن

***

اگر زو براندازه یابم سخن


نو آیین بدیهاش گردد کهن

***

ز قیصر چو بیهوده آید سخن


بخندد بران کار مرد کهن

***

بیندیش و این را یکی چاره جوی


سخن های خوب و به اندازه گوی

"فردوسی"

اگر خدای پرستی

هَواپرست مباش...


سعدی

آن که سنت با جماعت ترک کرد      در چنین مسبع،نه خون خویش خورد

هست سنت ره، جماعت چون رفیق            بی ره و بی یار،افتی در مضیق


مولوی

روزی "باز" پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد.

پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بالهایش را کوتاه کرد، ناخنهایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت.

سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت:

ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخنهای تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟

مهر جاهل را چنین دان ای رفیق

کژ رود جاهل همیشه در طریق

پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش میگشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.

با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت:

این است سزای حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.

هست دنیا جاهل و جاهل پرست

عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست

مثنوی معنوی

خوشست عُمر 

دریغا که جاودانی نیست 


پس اعتماد بر این 

پنج روزِ فانی نیست ...


سعدی

هر که دانه نَفشاند به زمستان در خاک


ناامیدی بود از دخل به تابستانش...


سعدی

پاس ادب ، به حد کفایت نگه دار

خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی


اُفتاده باش ، لیک نه چندان که همچو خاک

پامال هر نبهره شوی ، از فروتنی...


رهی