| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۴۹ مطلب با موضوع «چند خط کتاب» ثبت شده است

تصور داشتن خون و نژاد خالص،کودکانه است و ایرانی دانستن دیگران تنها به شرط دارا بودن یک زبان خالص خالی از لغات غیر ایرانی،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست!


دکتر زرین کوب:



«بدون شک خون و نژاد درین مورد عامل اساسی نیست چرا که از دوران هخامنشی تا امروز آنقدر اقوام مختلف از پارسی و سکایی و تورانی و یونانی و عرب و تاتار در این سرزمین بهم آمیخته اند که تصور خون و نژاد خالص کودکانه است و با اینهمه نسلهایی که از برخورد این اقوام در این سرزمین به وجود آمده اند همواره در ایران و برای ایران زیسته اند و اگر از یک نژاد خالص هم می بودند بیشتر ازین ایرانی بشمار نمی آمدند.

زبان هم اگرچه بی تردید در تکوین شخصیت ایرانی نقش اصلی دارد اما تصور آنکه تنها با یک زبان خالص و مخصوصاً خالی از لغات غیر ایرانی است که ایرانی می تواند ایرانی باشد،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست و وسوسه ای که امروز بعضی دوستان ما را وا می دارد که نسبت به عناصر غیر ایرانی زبان فارسی روی ترش کنند هرچند ناشی از غیرت ملی است اما اصرار و ابرام در آن زبان ما را محدود می کند و فرهنگ ما را از آنچه طی قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است محروم می دارد.»


منبع:

نه شرقی نه غربی انسانی،عبدالحسین زرین کوب،۱۳۵۲،مقاله چگونه می توان ایرانی بود،ص۴۰-۴۱



دکتر زرین کوب،از قرآن،پیام تازه ای که زبان سخنوران ایرانی و غیر ایرانی را بند آورده بود می نویسد:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



«وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید،زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید.

آنچه درین حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت «پیام تازه» بود.و این پیام تازه،قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود.

پس چه عجب که این پیام شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد.

حقیقت این است که از ایرانیان،آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که درین دین مسلمانی تازه می یافتند چنان آنها را محو و بی خود می ساخت که به شاعری و سخن گویی وقت خویش را به تلف نمی آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۱۰۳


عالم زاهد و حاکم عادل مسلمان،عُمَر بن عبدالعزیز رَحِمَهُ الله که در تاریخ به تقوا و دادگری مشهور است به یکی از کارگزارانش نوشت:


«مهمان خانه هایی در ولایت خویش مهیا کن تا هر مسلمانی از مناطق تحت قلمروی تو عبور کند،یک شبانه روز از او میزبانی و به چهارپایانش رسیدگی شود.


از کسانی که مشکلی داشتند دو شبانه روز میزبانی کنید و اگر وسیله نقلیه شان از دست رفته بود،به آنان کمک کرده و مجهزشان سازید تا به سرزمینشان برسند.»


اعمل خانات في بلادك فمن مر بك من المسلمين فأقروهم يوما وليلة، وتعهدوا دوابهم، فمن كانت به علة فأقروه يومين وليلتين، فإن كان منقطعا به فقووه بما يصل به إلى بلده.


منبع:تاریخ الرسل والملوك،ابن جریر الطبري،ج۶،ص۵۶۷ و ترجمه ابوالقاسم پاینده،ج۹،ص۳۹۶۹



گذشته از انگیزه های وقوع جنگ بین مسلمانان و ساسانیان،شکست و فروپاشی آسان دولت و آیین ساسانیان که به گفته صاحب نظران در دید بسیاری،همچون معجزه و نصرت آسمانی می باشد،اسباب و علت های درونی بسیاری داشت که دکتر زرین کوب به برخی از آنها اشاره کرده است.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



  • حکومت ساسانیان،دستگاهی تباه و فاسد بود:


«این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود،سقوط دستگاه فاسد و تباه بود.

زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بی سرانجامی در همه کارها فساد و تباهی راه داشت.»۱


  • پادشاهان ساسانی،حکامی مستبد و موبدها،روحانیونی کژخوی بودند:

«جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضه خطر می کرد و کژخویی و سست رایی موبدان اختلاف دینی را می افزود.»۲

  • انزوای مزدیسنا در میدان فکری:

«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۳


  • مهیا بودن زمینه برای پذیرفتن دینی جدید و قانع کننده:


«باری از این روی بود که درین ایام زمینه افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود و دولت نیز که از آغاز عهد ساسانیان با دین توأم گشته بود،دیگر از ضعف و سستی نمی توانست در برابر هیچ حمله ای تاب بیاورد.»۴


  • نابودی حکومت ساسانیان حتمی بود و امکان بقا وجود نداشت:

«و بدین گونه،دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بیداد شگفت انگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت،دیگر چنان از هم گسیخته بود که هیچ امکان دوام و بقا نداشت.»۵

  • به دیدگاه نویسنده،ساسانیان چنان پریشان و درمانده بودند که نابودی شان به دست هرکسی ممکن بود و مسلمانان این فرصت را غنیمت شمرده و بر مجوس پیروز شدند:

«دستگاهی پریشان و کاری تباه که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کم مایه ترین قومی می توانست آن را از هم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند.

بوزنطیه - یا چنانکه امروز می گویند:بیزانس - که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت نتوانست این فرصت را به غنیمت گیرد و عرب که تا آن روزها هرگز خیال حمله به ایران را نیز در سر نمی پرورد جرأت این اقدام را یافت.

بدین ترتیب،کاری که دولت بزرگ روم با آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد،دولت خلیفه عرب با آیین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که آیین ترسایی نتوانسته بود پر کند آیین مسلمانی پر کرد.بدین گونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت.»۶


  • سقوط ساسانیان اجتناب ناپذیر بود:

«اما این حادثه هرچند در ظاهر خلاف آمدِ عادت بود در معنی ضرورت داشت و اجتناب ناپذیر می نمود.

سالها بود که خطر سقوط و فنا در کنار مرزها و پشت دروازه های دولت ساسانی می غرید.»۷


  • مردم از ظلم و فساد حکام و روحانیون ساسانی به ستوه آمده بودند و دین جدید (اسلام) را بشارت و نوید دانسته و به هر طریق ممکن از سپاه مسلمانان استقبال می کردند:


«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.

از جمله آورده اند که مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود با غیرت،چون دید که مردم را به جنگ عرب رغبت نیست و او را تنها می گذارند،اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار بپیوندد اما تازیان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد،بر آنکه جزیه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشتید و به یاری برنخاستید سزای شما همین است که جزیه به عربان بدهید.

حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۸


  • نا امیدی و ناخرسندی ملت،مهمترین دلیل پیروزی اعراب مسلمان بر ساسانیان بود:

«همین نومیدی ها و ناخرسندیها بود که عربان را در جنگ ساسانیان پیروزی داد و با سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان کسری را یکسره در هم ریخت.این پیروزی،که اعراب در نهاوند بدست آوردند امکان هرگونه مقاومت جدی و مؤثری را که ممکن بود در برابر آنها روی دهد نیز از میان برد.»۹


  • فتح نهاوند که بعدها فتحُ الفُتوح نامیده شد،پیروزی ایمان و عدالت بود بر فساد و ظلم:

«در واقع این فتح نهاوند،در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود.پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود.

پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود.»۱۰


  • سربازان مسلمان،مردمی ساده بودند که جز شکوه و جبروت خداوند نمی دیدند:

«رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می انداخت و جای آن نیز بود.

این اعراب که جای خسروان مرزبانان پر شکوه و جلال ساسانی را می گرفتند مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند.»۱۱


  • زندگی خلیفه مسلمانان و یارانش همانند دیگر مردم بود :

«خلیفه آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست هیچ نداشت و مثل همه مردم بود.
آنها نیز که از جانب او در شهرها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند زندگی ساده فقرآلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.»۱۲

  • سلمان فارسی که حاکم ایرانی مدائن هم بود،الگوی ساده زیستی بود:

«سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر به حکمت مدائن رسید نان جو می خورد و جامه پشمین می داشت.در مرض موت می گریست از عقبه آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت.از اسباب دنیایی نیز جز دواتی و لولئینی نداشت.»۱۳

  • ارج و بهای اسلام،رفتار و نوع زندگی سربازان مسلمان بود:

«این مایه سادگی سپاهیانه یا زاهدانه البته شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را با عسرت و رنج و با پرداخت مالیاتها و سخره ها تامین می کردند اسلام را ارج و بهای فراوان می داد.»۱۴

  • تفاوت عیان حکومت اسلامی با حکومت مستبد ساسانی:

«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۱۵


  • نابودی ساسانیان،پایان تباهی و بیداد و فساد:

«باری سقوط نهاوند،که نسب نامه دولت ساسانیان را ورق بر ورق به توفان فنا داد،بیدادی و تباهی شگفت انگیزی را که در آخر عهد ساسانیان بر همه شئون ملک رخنه کرده بود پایان بخشید و دیوار فرو ریخته دولت نا پایداری را که موریانه فساد و بیداد آن را سست کرده بود و ضربه های کلنگ حوادث در ارکان آن تزلزل افکنده بود عرضه انهدام کرد.»۱۶


منابع:

۱) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

۲)همان،ص ۷۰

۳)همان،ص ۷۰

۴)همان،ص ۷۱

۵)همان،ص ۷۱

۶)همان،ص ۷۱

۷)همان،ص ۷۱

۸)همان،ص ۷۱-۷۲

۹)همان،ص ۷۲

۱۰)همان،ص ۷۲

۱۱)همان،ص ۷۲

۱۲)همان،ص ۷۲

۱۳)همان،ص ۷۳

۱۴)همان،ص ۷۳

۱۵)همان،ص ۷۳

۱۶)همان،ص ۷۳


















روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش نهم و پایانی:

چه کسانی آغازگر جنگهای صلیبی بودند و رفتار فاتحان مسلمان در جنگ ها چگونه بوده است؟

دکتر زرین کوب،فرضیه ها و پرسش هایی مطرح کرده و سپس به زیبایی به آنها پاسخ می دهد:



«اروپا اگر فتوح مسلمین را گهگاه به چشم یک تجاوز ارضی که به نام توسعهٔ دین صورت گرفت می نگرد دربارهٔ این جنگ خونین دویست ساله که نطق آتشین پاپ مقدس آن را بوجود آورد و در واقع چیزی جز غارتگری و دست اندازی به سرزمین مسلمین هدف آن نبود چه می گوید؟


اگر در هر دو اقدام نیز مطامع و اغراض تجاوزکارانه به یک اندازه باشد مروت و شفقت و انصاف فاتحان مسلمان با خشونت و قساوت صلیبیها هیچ طرف نسبت نمی توانسته است باشد.


در نظر بعضی از مسلمین،این سلحشوران صلیب مقدس از خشونت و وحشیگری چندان تفاوتی با جانوران وحشی نداشته اند.


مورخ وقتی خشونت صلیبیها را در بلاد فتح شده مشاهده می کند و تعدی امراء غارتگر آنها را در نظر می گیرد شاید بآسانی به خود حق می دهد مقاومت مسلمین را در برابر این سیل مخرب دفاع از تمدن و انسانیت بشمارد در مقابل هجوم توحش - توحشی که اگر از یورش چنگیز کمتر خطر داشت از آن طولانیتر بود و پردامنه تر.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲و۱۳۳



روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش هشتم:


بسا اوقات می بینیم که عده ای اسلامیزه بودن یک جامعه را علت عقب ماندگی ها معرفی می کنند.

اما اتفاقا مشکل در "اسلامی" دانستن ناهنجاری ها و رفتارهای منفی است!

اسلام را باید در اساس نامه اش که قرآن و سنت صحیح است،در سبک زندگی عامل ترین مسلمانان و در متن تاریخ آن دوران طلایی جست.

و اگر پس از مطالعه آن متون،برای ما همچون خواب و رؤیا و ترسیمی از آرزوها می نمود،نتیجتا مشکل در "مسلمانیِ" ما و جامعه ماست نه در "آیین اسلام".


مسلمانان در روزگارانی که از آن به دوران طلایی و تمدن اسلامی تعبیر می شود،آموزگاران درستی و راستی به دنیا بودند و حتی در جنگ هم از پایبندی به اصول اخلاقی و انسانی دست نمی کشیدند:



«در طی این جنگهای خونین دور و دراز نصارای اروپای غربی نشان دادند که در صفات مردانگی،پایبندی به عهد و پیمان،و شفقت نسبت به ضعفا،هنوز می بایست بسیار چیزها از مسلمین فرا گیرند.

حتی در بازرگانی مرد مسلمان تحت تأثیر تربیت عملی اسلام،بطور کلی از لحاظ خوش قولی و اجرای تعهدات بهتر از مسیحی بود.

در حقیقت آرمانهای اخلاقی شوالری در اروپا،تا حد زیادی مدیون تماس با مسلمین بود.

با وجود معایب اخلاقی که مسلمین به سبب تجمل و تنعم تدریجاً بدان آلوده بودند روی هم رفته مسلمانان در آن زمان مردتر از مسیحیان به نظر می آمدند و مردانه تر.

در حفظ عهد و پیمان دقیقتر بودند و با مغلوبان بیشتر شفقت می ورزیدند.

بارتلمی سن هیلر با بیانی دور از مبالغه می گوید آنچه نزد اروپائیهای عهد جدید صفات مسیحی خوانده می شود اخلاق و آداب تهذیب یافته یی است که آن را از مسلمین فرا گرفته اند نه از مسیحیت.

در این جنگها برتری اخلاق مسلمین حتی مایه اعجاب دشمنان بود.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲


روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش هفتم:

کدام دسته از حکام و سیاستمداران،خروجی و ثمره اسلام به شمار می آیند:



«تربیت اسلامی را آنگونه حکام و سلاطین عرضه می کردند که خود را به شریعت اسلام پایبند می دیدند امثال عمر بن عبدالعزیز و صلاح الدین ایوبی.

عمر بن عبدالعزیز حتی از یک سن لویی در اخلاق و انسانیت برتری داشت.

در دورهٔ جنگهای صلیبی که عدهٔ زیادی از امراء و سلاطین اروپا به شرق اسلامی آمده بودند،صلاح الدین ایوبی به اتفاق از همه شریفتر بود.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲


روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش ششم:

اخلاق و تربیت از لحاظ نظری در جوامع مسلمین:



«اخلاق و تربیت از لحاظ نظری نیز نزد مسلمین پایه عالی داشت.


...اگر مسلمین به اخلاق و تربیت نظری،آن ذوق و علاقه یی را که به منطق داشته اند نشان نداده اند سببش بی شک آنست که قرآن و سنت از این لحاظ برای آنها خلأی باقی نمی گذاشته است.

...درست است که مسلمین روی هم رفته در سیاست مدن کمتر از سایر مباحث فلسفی خوض کرده اند اما سبب آن،بر خلاف آنچه شاید در بادی امر به نظر آید نه وجود حکام جبار بود نه عدم آزادی فکر و بیان.

بعلاوه،مسلمین آن ایام،مثل بیشترینه نصارا هم توجهشان حصر به ملکوت الهی نبود به ملکوت زمین هم توجه تمام داشتند نهایت آنکه در غالب موارد،شریعت حدودی در این امور تعیین می کرد که جائی برای بحث نظری نمی ماند.

اگر هیچ یک از مسلمین و نصارا در قرون وسطی،با وجود شوق و ولعی که به اکثر آثار ارسطو نشان می دادند،با کتاب سیاست او آشنا نشدند،سبب عمده اش این بود که آن کتاب مبتنی بود بر تحلیل و استنتاج از احوال سیاست و جامعه یونانی در عهد شرک.آن احوال هم نه با دنیای مسیحی غرب قابل انطباق بود نه با دنیای اسلام.

...با اینهمه،در اخلاق و سیاست آنچه در جامعه اسلامی تأثیر عملی داشت تربیت و ارشادی بود که از قرآن و سنت ناشی می شد.»



منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۰-۱۳۱-۱۳۲




علي ابي طالب رَضِيَ اللهُ عَنهُ در ماجرای فتح نهاوند :

«ما از عهد پیغمبر باز،هرگز به کثرت سپاه بر دشمن پیروز نشده ایم که پیروزی ما به حق بوده است نه به زور.»

منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۸

عُمَر در فتح نهاوند که فتح الفتوح نام داشت،از دوست و پدر خانمش علی رَضِيَ اللهُ عَنهُما مشورت می گیرد.

مشورتی حکیمانه که منجر به فتحُ الفُتوح (به معنای پیروزیِ پیروزی ها/بزرگترین پیروزی) می شود.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«در نزدیک همدان سپاهی نزدیک صد و پنجاه هزار تن جمع گشت.فرمانده این سپاه فیروزان بود.سپاهی چنین انبوه می خواست از راه حلوان به جانب کوه که لشکرگاه عرب بود برود.وضع عرب،سخت می نمود و کوفه و بصره در معرض تهدید بود.

عمار بن یاسر سردار عرب چون از این خبر آگاه گشت نامه به مدینه نوشت و حالی که رفته بود باز نمود.

عمر خطاب،نامه بر گرفت و به منبر شد و گفت ای مردم تا کنون به فر اسلام و یاری خدای در جنگ با عجم پیروزی با ما بوده است.اکنون عجم سپاه گرد کرده اند تا نور خدای را بنشانند.اینک نامه عمار بن یاسر است که به من فرستاده است.می نویسد که اهل طوس و طبرستان و دماوند و گرگان و ری و اصفهان و قم و همدان و ماهین و ماسبذان بر ملک خویش گرد آمده اند تا در کوفه و بصره با برادران و یاران شما در آویزند و آنان را از سرزمین خویش برانند و با شما به جنگ آیند.

رایی که درین باب دارید با من بگویید.

طلحه گفت ای امیر رای تو صائب ترست هرچه تو گویی چنان کنیم.

عثمان گفت ای امیر به مردم شام بنویس تا از شام آیند و به مردم یمن کس بفرست تا از یمن آیند و از مردم کوفه پیش گیر و چون اینهمه خلق بر تو فراز آیند سپاه تو بیشتر و کار بر تو آسان گردد.

مسلمانان که در پای منبر بودند این رای عثمان را بپسندیدند و آفرین خواندند.

عمر روی به علی کرد که نیز آنجا بود و پرسید رای تو چیست یا ابالحسن؟

علی گفت اگر سپاه شام همه از آنجا به یاری تو آیند روم بر آنجا دست اندازد و اگر همه سپاه یمن آیند زنگیان بر ملک آنها طمع ورزند و آمدن ترا نیز روی نیست و ما از عهد پیغمبر باز،هرگز به کثرت سپاه بر دشمن پیروز نشده ایم که پیروزی ما به حق بوده است نه به زور.اکنون رای آنست که به سپاه شام و عمان و دیگر شهرها بنویسی تا بر جای خویش بباشند و هرکدام سه یک از عده خویش را به یاری تو بفرستند.

این رای را عمر بپسندید.

...سپاه از هر سو گرد گشت.برگ و ساز بساختند و همه راه نهاوند پیش گرفتند.

سپاه ایران نیز به سرداری فیروزان یا مردان شاه،ساز و برگ بسیار آماده کرده بود.دو لشکر در نزدیک نهاوند خیمه زدند و چندی در برابر یکدیگر نشستند.

چون ایرانیان جنگ را نیاغازیدند و هر روز نیز به آنها از هر سوی کشور مدد می رسید عربان ستوه گشتند و به هراس افتادند که فرجام کار چه خواهد بودن؟سران سپاه عرب به چاره جویی نشستند و رای چنان دیدند که باید آوازه در اندازند که خلیفه مسلمانان در مدینه مرده است و باید سپاه جنگ ناکرده باز گردد.

چنین کردند و آهنگ بازگشت نمودند.ایرانیان از سنگرها و قلعه های خویش بر آمدند تا عربان را دنبال کنند و بدین بهانه پراکنده شدند،تا به تازیان رسیدند تازیان برگشتند و جنگی سخت در پیوستند و چند روز بکشید و از هر دو سوی خلقی بسیار کشته شد.

سرانجام سپاه ایران بشکست و بگریخت و نهاوند نیز بدست عرب افتاد.از آنجا به راه همدان و آذربایجان رفتند و دیگر ایرانیان را بیش مقاومت نبود.

فتح نهاوند در واقع راه تصرف تمام ایران را بر روی اعراب بگشود و این آخرین مقاومت منظم بود که دولت ساسانی در برابر تازیان از خود نشان داد و ازین پس دیگر نه دولتی در کار بود نه کشوری.همه چیز بدست عرب افتاده بود.سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر نیز بدست تازیان افتاد و یزدگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سیستان رفت و سرانجام به مرو کشید.

در فتح نهاوند آخرین بازمانده گنجهای خسروانی نیز بدست فاتحان افتاد.پس از آن نیز دیگر ایرانیان را ممکن نشد که لشکری فراهم آورند و در برابر عرب در ایستند.

همه چیز و همه جا،در دست عرب بود و از این روی بود که عرب این پیروزی را فتح الفتوح خواند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۷-۶۸-۶۹




هرمزان،فرمانده سپاه ساسانی با خلیفه مسلمانان روبرو می شود:


بنا به قلم دکتر زرین کوب،"دو قرن سکوت" از روی تعصب و خامی نوشته شده که اشتباهات زیادی دارد و اظهار نظرها و دیگر آثار متفاوت دکتر،تایید کننده این دیدگاه است.

اما با این وجود این کتاب نکات در خور توجه بسیاری دارد  که از آن جمله،بیان ساده زیستی خلیفه مسلمانان در مقابل ادعای خدایی پادشاهان ایران باستان و تجملات مفرط سپاه ساسانی است!


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند که ابوموسی او را با سیصد کس نزد عمر فرستاد و وقتی که این جماعت به مدینه نزد عمر رفتند جمله قباهای زرین و شمشیرها و کمرهای گرانبها داشتند.

آورده اند که وقتی هرمزان را به مدینه بردند،جامه و ساز فاخر داشت.

او را به مسجد بردند تا عمر را ببیند،عمر در مسجد خفته بود و تازیانه به زیر سر داشت.

هرمزان پرسید امیر مؤمنان کجاست؟

گفتند همین است که خفته است.

گفت پرده دارانش کو؟

گفتند نه پرده داری دارد و نه دربانی و نه کاتبی.

گفت این مرد مگر پیغمبر می باشد؟

عمر از خواب بر آمد و هرمزان را بشناخت.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۵


بزرگان شوشتر هم صحابه را راهنمایی و از ورود آنها استقبال می کردند:


سپاهیان ساسانی که قبلا در جلولاء شکست سختی متحمل شده بودند به حلوان می گریزند و جالب اینجاست که یزدگرد قبلا به حلوان گریخته بود و زمانیکه این وضعیت را مشاهده می کند از ترس،کوله بار فرار،این بار به سمت استخر و به قولی به سمت قم و کاشان مهیا می کند.

هرمزان هم که یکی از یاران و سپاهیان یزدگرد بود  گمان می کند صحابه به فرماندهی ابوموسی اشعری،که در حدود اهواز و خوزستان مستقر بودند،چون سردار و فرماندهانی دلیر و مشهور ندارند آسیب پذیرند.بنابراین به یزدگرد پیشنهاد حمله و رویارویی با مسلمانان در آن دیار را می دهد و او نیز می پذیرد.

سربازان ساسانی با مسلمانان در شوشتر رو در رو می شوند و جنگی سخت اتفاق می افتد و ساسانیان مجددا شکست می خورند و به درون شهر فرار می کنند.

ابوموسی شهر را محاصره می کند تا اینکه:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند که درین میان یک روز مردی از بزرگان شوشتر،نهانی از شهر بیرون آمد و نزد ابوموسی رفت و گفت اگر به جان و مال و فرزند زینهار باشد در گرفتن شهر ترا یاری کنم.ابوموسی او را زنهار داد.

این مرد که سینه یا سیه نام داشت گفت باید نخست یکی از یاران خویش با من بفرستی تا او را به درون شهر برم و همه جاهای را بدو بنمایم آنگاه تدبیر کار کنیم.ابوموسی یاران را گفت از شما کیست که از جان خویش بگذرد و با این مرد برود تا مگر جان جمعی را برهاند و با خود به بهشت رود؟مردی از بنی شیبان نامش اشرس بن عوف برخاست و با سینه از راه پنهان به شهر درون رفت.سینه او را به خانه خویش برد و طلیسانی در او بپوشید و گفت اکنون باید که با من از خانه بیرون آیی و چنان فرانمایی که گویی یکی از چاکران من باشی،مرد چنان کرد و سینه بدین حیله او را در همه شهر بگردانید.حتی یک بار بر در کاخ هرمزان گذشتند.آنجا هرمزان با تنی چند از سرهنگان وی ایستاده بودند و خادمان شمعی پیش روی آنها گرفته بودند.اشرس این همه بدید و سپس با سینه به خانه بازگشت.آنگاه دیگر بار از همان راه پنهانی از شهر بیرون شدند و نزد ابوموسی بازگشتند.اشرس آنچه دیده بود با ابوموسی بگفت.آنگاه گفت که اکنون دویست کس از مسلمانان را با من بفرست و خود بر دروازه ما را فرو پای تا ما از درون با نگهبانان در آویزیم و دروازه بگشاییم و لشکر عرب را به شهر در آوریم.ابوموسی گفت ای مردم از شما هرکه از جان می گذرد با اشرس برود تا این کار بسامان رسد.

دویست کس از عرب پیش آمدند و با اشرس و سینه به شهر در شدند از همان راه پنهان که به زیر زمین بود.نخست در خانه سینه از نقب بر آمدند و ساز جنگ کردند.آنگاه از خانه بیرون شدند و به جانب دروازه رفتند.از بیرون شهر نیز ابوموسی با گروهی از جنگجویان خویش بر پشت دروازه ایستادند و بانگ تکبیر همی کردند.این دویست کس که با اشرس و سینه بودند از درون شهر با نگهبانان در آویختند و آنها را بکشتند و دروازه را بگشادند تا ابوموسی و عربان به شهر در آمدند...

در گیر و دار این ماجرا،هرمزان که طعمه خیانت یکی از هموطنان خویش گشته بود،با برخی از یاران گریخت و در قلعه ای که درون شهر بود پناه گرفت.

ابوموسی همه شهر بستد و سپس هرمزان را در آن قلعه که بود حصار داد.چون چندی بگذشت و هرمزان را در آن قلعه هیچ ذخیره نماند امان خواست.ابوموسی پذیرفت که او را نکشد و به مدینه نزد عمر فرستد،تا هر رفتار که خلیفه خواهد با او چنان کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۴و۶۵



وقتی یک قدرت،در پدر کشی،برادر کشی و ریختن خون هر کسی که گمان رسیدنش به پادشاهی می رفته ریشه دوانده،سخت و مشکل نیست بتوان حدس زد با مردم بیچاره و زیر دستان چه رفتاری روا می داشته است.

مردم به هر طریق ممکن می خواستند از شر حکومت ساسانیان رها شوند و بی یار و یاور ماندن پادشاه در واپسین روزهای حکومتش دلیلی دیگر بر این باور است.


کسی دیکتاتور را یاری نمی کند و او هم پیوسته در حال فرار است:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«درین روزها اوضاع ایران سخت پریشان بود و هرکس از سرداران و مرزبانان آن استقلالی داشت.

یزدگرد بیهوده تلاش می کرد تا آب رفته را به جوی باز آرد و هرجا می گشت تا نیرویی برای پیکار با دشمن فراهم دارد اما دیگر وقت گذشته بود و کار چنان روی به پریشانی و بی سامانی داشت که از هیچ جهدی فایده حاصل نمی آمد.

مدائن در دست اعراب بود.و از دیگر شهرها،با پریشانی و ناسازگاری که در کارهاشان نمودار بود چه کاری می توانست ساخته باشد؟

درین میان سعد بن وقاص در مدائن بود.شنید که ایرانیان در جلولاء نیروهای پراکنده خود را گرد آورده اند و آهنگ پیکار دارند.و حتی از اصفهان و جبل نیز پاره لشکر به یاری این ایرانیان جلولاء می رسد.

سعد چون این خبر بشنید نامه ای به عمر نوشت و رای خواست.عمر فرمان داد که باید خود را آماده جنگ کرد و به دشمن مجال حمله نداد.سعد نیز عده ای را از سپاه عرب فرستاد تا در برابر لشکرگاه ایرانیان خیمه زنند و لشکرگاه زنند.

سرانجام در جلولاء جنگی سخت در گرفت.ایرانیان شکست خوردند و روی به هزیمت نهادند.بسیاری از آنها کشته شدند و بسیاری نیز با غنائم فراوان به چنگ دشمن افتادند.

آنها که از چنگ دشمن گریختند به حلوان رفتند و یزدگرد هنوز در حلوان بود.چون ازین شکست آگاه شد بترسید و بار و بنه برداشت و با حشم و خدم راه گریز پیش گرفت.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۲


اگر نگاهی به تغییر و تحولات سیاسی برخی کشورهای اطراف خود بیاندازیم می بینیم شنیده ایم که وقتی قدرتی غیر مردمی سقوط کرده،هنگام فرار هم از غارت دست بردار نبوده است!

در مورد حکومت ساسانی هم این چنین بوده که این موضوع فقط در حد رأس قدرت (پادشاهی و کابینه) خلاصه نمی شده بلکه همچون یک بیماری سرایت پذیر لشکریان هم اگر جایی می توانستند حتما غارت و چپاول می کردند.


دکتر زرین کوب می نویسد وقتی سعد بن ابی وقاص وارد مدائن می شود در حقیقت نه تنها کسی برای دفاع از شهر وجود نداشته بلکه خود لشکریان یزدگرد (به پیروی از پادشاه)،شهر را غارت کرده بودند:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«در حقیقت،وقتی سعد به مدائن در آمد،مدافعان،آن را فرو گذاشته و رفته بودند و ایوان را لشکریان یزدگرد خود در هنگام گریز غارت کرده بودند اما فاتحان آنها را دنبال کردند و مال های غارتی را از آنها باز ستادند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۰-۶۱



دو طبقه قدرتمند که مملکت را اداره می کردند یعنی سپاه و روحانیت زرتشتی،یاغی و فاسد بودند۱،بار سنگین مخارج سودجویی و عیش سپاه و روحانیون بر دوش مردم بود۲ و حتی خود سپاهیان هم به ادامه و اصلاح آن حکومت امیدی نداشتند۳،از طرفی هم پیام تازه ای که مسلمانان حامل آن بودند دلنشین بود و مردم ایران آن را مژده رهایی و نجات می دانستند۴.

بنابراین جای تعجب نیست اگر ایرانیان برای رهایی از وضعیت گذشته و جلوگیری از غارت هرچه بیشتر مملکت توسط پادشاهشان،از مهاجمین (سپاه مسلمانان) استقبال کنند .


ایرانیان راهنمای سپاه مسلمانان می شوند:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«باری سعد هزیمتیان را دنبال کرد و در پی آنها راه مدائن را پیش گرفت.مدائن،چند شهر پیوسته و نزدیک به هم بود در دو کرانه دجله که در ساحل شرقی آن تیسفون و انطاکیه خسرو (وه انتیو خسرو) قرار داشت و در جانب غربی آن شهر یونانی سلوکیه و درزیجان و بهر شیر (وه اردشیر) واقع بود.

...چون هزیمتیان به مدائن رسیدند اعراب نیز در پی آنها آمدند و بر در مدائن خیمه زدند.

در آنجا چندین ماه بر در شهر ماندند و مدت اقامتشان بس دراز کشید.چندان که دو بار خرمای تازه خوردند و دو بار گوسفندان و شتران قربانی کردند.

چون اقامت آنها در آن حدود دراز کشید در مدائن قحطی افتاد و کار مردم به خوردن گوشت سگ و گربه رسید.

دهقانان آمدند و آشتی خواستند و یزدگرد در این هنگام به مدائن بود چون این خبر بدانست مرزبانان و بازرگانان را بخواند...کسان و یاران خویش را برداشت و راه حلوان پیش گرفت.

...سعد که یک چند بر مدائن مانده بود،ملول گشت.قومی از ایرانیان نزد وی آمدند و اشارت کردند که هرچه زودتر به مدائن در آید و گفتند اگر دیر جنبد یزدگرد دیگر چیزی در آنجا باقی نخواهد گذاشت.

او را به موضعی از دجله راه نمودند که آب آن اندک بود و سپاه عرب را گذشتن از آن آسان دست می داد.»

«این دعوت که از جانب جمعی ایرانی روی داد،سعد را دلیر نمود.بسیج حمله کرد و یاران را گفت خود را به آب زنند و از دجله بگذرند.و خود نیز اسب براند و به آب زد و از آن گذاره کرد.

یاران در پی او همه در آب راندند و در حالی که آرام و بی پروا با یکدیگر سخن می گفتند از آن سوی بر آمدند.

از سپاه سعد که چنین بی محابا به آب زدند نوشته اند که فقط یک تن غرق شد باقی بی هیچ آسیبی از آن بر آمدند.

نگهبانان مدائن چون تازیان را بر کنار دروازه های شهر دیدند.بانگ بر آوردند که:«دیوان آمدند!دیوان آمدند.»»۵


منابع:


۱)دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۴۸

۲)همان،ص۴۹

۳)همان،ص۵۷

۴)همان،ص۵۰

۵)همان،ص۵۹-۶۰



آغاز جنگ توسط رستم،چگونگی کشته شدن او و تجملاتی که به دیدگاه دکتر زرین کوب از اسباب شکست و نابودی ساسانیان بود:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«باری چهار ماه هر دو لشکر روبروی یکدیگر بودند و مذاکره و گفتگوی رسولان در بین بود.

سرانجام رستم جنگ را آغاز کرد و دو لشکر به هم در افتادند.سه روز پیکاری سخت کردند و بسیار کس از دو جانب کشته شد.

روز چهارم باد مخالف وزید و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت.رستم درین روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند.صد زخم بیش داشت.

نوشته اند که بنه خویش را بر استری نهاده بود و خود از رنج گرما در سایه آن آرمیده بود.عربی،نامش هلال بن علقمه شمشیر بر صندوق زد.بند ببرید و صندوق به سر رستم فرو آمد.از گرانی آن پشت پهلوان بشکست.اما برخاست و برای فرار خود را در آب افکند.هلال بدانست که سردار سپاه است.در پی او به آب رفت و او را برآورد و بکشت.

چون سپاه ایران از کشته شدن رستم آگاه گشت بترسید و روی به هزیمت نهاد.با این پیروزی که عرب را دست داد ایران یکباره شکسته شد.

درفش کاویانی و خزینه رستم بدست سعد افتاد که آن همه را به مدینه فرستاد.نوشته اند که چون رستم کشته شد رخت و بنه او را به غنیمت بردند.

بهره ای که از آن غنیمت به هرکس از جنگجویان عرب رسید به حدی زیاد بود که قول مورخان را درین باب باور نمی توان کرد.اینقدر هست که شکوه و تجمل سپاه ایران را از روی قیاس می توان کرد و همین تجمل و شکوه از اسباب عمده شکست ایرانیان درین پیکار بود.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷-۵۸



در پست های پیشین با نقل قول از دکتر زرین کوب عرض شد که در دوره ای که تمدن اسلامی خوانده می شود بانوان در جوامع اسلامی،دوش به دوش مردان علم آموزی می کردند و به دیگران نیز علم می آموختند.

موضوعی که بعید نیست با وجود هجمه شدید فرهنگی رسانه ای اسلام ستیزان و مدعیان دفاع از حقوق زن و تلاش شان در جهت چسبانیدن هرگونه ضعف بی مناسبتی به دین اسلام،برای عده ای شگفت آور و غیر قابل باور باشد!

 

 

گوستاو لو بُن (به فرانسه:Gustave Le Bun) فیلسوف،مورخ،جامعه شناس و پزشک مشهور فرانسوی ضمن بیان نمونه هایی،به جایگاه گرامی زن در تاریخ اسلامی و مهیا بودن زمینه های رشد و ترقی زنان در آن روزگار اذعان می کند و می نویسد:

 

«در عروج مدنیّت عرب (اسلام) اعزاز و اکرام زن از اینجا معلوم می شود که در میان مسلمین زنان تحصیل کرده و بانوانی که در دانش و ادب استاد بودند به کثرت وجود داشتند.

 

عصر خلافای عباسی در مشرق و بنی امیّه در اندلس بانوان زیادی بودند که در اقسام دانش و ادب مشهور بودند.

 

مثلا ولده دختر خلیفه ای بود که در سال ۸۶۰ میلادی خلافت داشت.این دختر در قرطبه در فنّ شاعری همان مقام شهرت را دارا بود که سافو در میان یونانیان.

کند از مورخین اسلام که معاصر عبدالرحمن سوم است نقل می کند که «خلیفه در مدینة الزهرا در مجالس بزم خود از اشعار کنیزش مزنه و همچنین عایشه شاهزاده قرطبه همان خانمی که ابن حیان در مورد او می نویسد که او از حیث علم و فضل و شعر و شاعری نادره زمان خود بود و همچنین از کلمات صفیه که او هم مثل عایشه عالمه و فاضله بود استفاده می نمود و مورخین معاصر الحاکم دوم می نویسند که در آن زمان علم و ادب در آندلس آنقدر رواج داشته است که زنان هم در چهار دیوار خانه تحصیل علم و هنر نموده مقام شهرت را حائز می شدند.

 

در قصر لبنای خلیفه دختری بود که نهایت درجه قشنگ و زیبا و در صرف و نحو و شعر و شاعری و حساب و هندسه و علوم دیگر مقام شهرت را حائز و نهایت درجه خوش خط هم بوده است چنانکه تمام اسرار و مطالب محرمانه خلیفه را این دختر به رشته تحریر در می آورد و در شعر و شاعری کسی در آن دوره هم پایه او نبود و این دختر که نامش فاطمه است در انشاء و تحریر هم به درجه کمال بوده تمام ارباب فضل و هنر داد سخن وی را می دادند.او کتابخانه ای هم مشتمل بر کتب گرانبهای علمی و فنی برای خود تأسیس نموده بود.

 

دختر دیگری مریم نام که در اشبیلیه مسکن داشت در ادبیات مقام شهرت را حائز و یکی از استادان زبر دست زمان خود بوده دختران اشبیلیه را در منزل تعلیم و تربیت می نمود و در فن آموزش یدی بسزا داشت و دختران فاضله زیادی بودند که از مجلس درس او استفاده کرده تعلیم و تربیت یافته بودند.

 

دختر دیگر رضیه نام ملقبه به نجم السعید که خلیفه عبدالرحمن وی را آزاد کرده به پسرش الحاکم تزویج کرده بود،این زن در شعر و سخن و قصص و حکایات مشهوره آفاق بوده است.بعد از وفات خلیفه او سفری به مشرق نمود و تمام مشرق را گردش کرد و در هرجا که وارد می شد علما و فضلای آنجا از وی استقبال و پذیرایی کرده زیاده از حد توقیر و احترام می نمودند.

 

آری بعد از انقراض امپراطوری اسلام خصوصا در دوره حکمرانی ترک لطمه زیادی به این تمدن قدیم اسلامی وارد شده از مقام زن بسی کاست،لکن من ثابت می کنم که حالیه میان خود ترکان هم وضع زنان بهتر از وضع زنان اروپاست.

 

از بیان فوق ما معلوم گردید انحطاطی که برای زن اخیرا پیدا شده هیچ مربوط به اسلام نیست بلکه بدین جهت است که دیانت اسلام رو به تنزل و انحطاط گذارده.

پس ثابت شد که این عقیده ما صحیح است که گفتیم اسلام به جای اینکه از درجه و مقام زن چیزی بکاهد وی را به مقام بلند و ارجمند رسانیده است و این هم عقیده ای نیست که ما اول آن را اظهار کرده باشیم بلکه مسیو کوسن دوپر سوال پیش از ما عین این عقیده را اظهار داشته و حالیه هم مسیو بارتلمی سنت هیلر در این عقیده با ما شریک می باشد.»

 

منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،چاپ سوم،چاپخانه علمی،طهران۱۳۱۸،ص۵۳۱،۵۳۲،۵۳۳

 

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش پنجم :

زن ها در سایه تربیت اسلامی و در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان:



«تاریخ اسلام حتی در ادواری که انحراف از سنت بهیچوجه مقبول و ممکن به نظر نمی آمد مواردی را نشان می دهد حاکی از توجه مسلمین به تعلیم دختران - یا لااقل حاکی از عدم منع آن.


وجود بعضی راویان حدیث در بین زنان نشان می دهد که اهل حدیث منعی در تعلیم کتابت و سواد زنان نمی دیده اند.

دختر مالک بن انس می توانست اشتباهات کسانی را که از کتاب موطأ پدرش روایت می کردند اصلاح کند.

بنت المرتضی دختر علم الهدی کتاب نهج البلاغه را از عم خویش سید رضی روایت می کرد و گویند شیخ عبدالرحیم بغدادی نیز از وی روایت دارد.همچنین دو دختر شیخ الطائفه به نام بنت الشیخ مشهور شده اند که تألیفات پدر و هم کتابهای برادر خویش شیخ ابوعلی طوسی را روایت می کرده اند.

تعداد زنانی که نامشان فی المثل در سلسله اجازات سبکی و سیوطی آمده است حاکی است از وجود تعداد زیادی ناقلان حدیث در بین زنان.

زینب دختر عبدالرحمن بن حسن جرجانی-که در سال ۶۱۵ درگذشت- در حدیث و فقه شهرت بسیار داشت و گفته اند به مرگ او بعضی اسناد عالی منقطع شد.

حوزه تعلیم بعضی از زنان حتی محل توجه اهل علم بود.

زینب بنت مکی که در سال ۶۸۸ به دمشق وفات یافت حوزه درس داشت و طالبان علم بر او ازدحام می کردند .

فاطمه خاتون دختر محمد بن احمد بن ابی احمد به دانش و تقوی شهرت بسیار داشت.وی زوجه امام علاء الدین ابی بکر بن مسعود قاشانی بود و خود مؤلفات داشت و حلقه تدریس.بعلاوه،گویند در مواردی که شوهرش در فتوا در می ماند وی او را به راه صواب می آورد.در شام،نورالدین محمود زنگی - مشهور به الملک العادل - او را بنهایت اکرام می کرد و در پاره یی کارها با او مشورت می نمود.

ست الوزراء حنبلیه - که در ۷۱۷ وفات یافت - اهل حدیث بود و گویند بارها صحیح بخاری را درس گفته بود.

تعلیم زنان بحدی بی اشکال به نظر می آمد که حتی یک زن ناقص الخلقه هم اگر می خواست می توانست از سواد و علم بی بهره نماند.

در سال ۶۲۴ هجری در اسکندریه زنی پدید آمد مشهور به بنت خدای وردی،که از پیشروان هلن کلر محسوبست.می گویند وی دست و بازو نداشت و سینه اش نیز مثل سینه مردان بود.با اینهمه،در کسب علم اهتمام کرد و قلم را با پا می گرفت و بخوبی چیز می نوشت.حتی نیم قرنی قبل از او نیز شهر اسکندریه شاهد پیدایش یک نوع هلن کلر باستانی دیگر شده بود که بیدست خوانده می شد و او هم ظاهرا از یک خاندان ایرانی بود.وی چنانکه از نامش پیداست دست نداشت.با اینهمه،چند گونه خط را بخوبی می توانست بنویسد.

نه فقط در زهد و تصوف بعضی از زنان نیز - مثل رابعه عدویه و فاطمه نیسابوریه - مردانه قدم زده اند بلکه در شعر و ادب هم پاره یی از آنها قریحه عالی داشته اند و نام بسیاری از آنها در خیرات الحسان - و تذکره ها و کتب تراجم دیگر - آمده است.

بدینگونه،در سایه تربیت اسلامی زنها نیز می توانسته اند در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان به سعی و طلب برخیزد.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۸،۱۲۹و۱۳۰




زرین کوب می نویسد که رستم و دیگر سرداران سپاهش با دیدن فساد و خلل موجود در همه ارکان حکومت ساسانی،خود امیدی به پیروزی نداشته و به شکست این سلسله حکومت در مقابل اعراب مسلمان یقین کرده بودند.

تا جایی که حتی وضعیت ستاره ها را هم بر علیه خود می دیدند!



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«رستم و سرداران و سپاهیان او در هر واقعه ای به این نکته بر می خوردند که دیگر نوبت دولت و حشمت شاهان ساسانی گذاشته است و اکنون نوبت تقدیر و سرنوشت می شمردند.


افسانه های عامیانه ای که از طریق خداینامه ها در شاهنامه انعکاس یافته است حکایت می کند که رستم از اوشاع ستاره ها سقوط و زوال ملک فرس را از پیش دیده بود و لیکن اگر در این نکته که رستم از راه اسطرلاب و نجوم زوال ملک عجم ررا پیش بینی کرده باشد بتوان تردید کرد،لا محاله قرائتی هست که نشان می دهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشته اند.


با فسادی و خللی که در همه ارکان ساسانی دیده می شد برای رستم دشوار نبود که شکست ایران را در برابر سپاه تازه نفس و بی باک تازی پیش گویی کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷


وقتی مغز و بدن عادت به عیش و نوش مفرط و بدون قاعده کند در نتیجه در مواجهه با هر مساله ای علت را هم در بود و نبود ما یحتاج شکم و مسائل مادی می جوید.غافل از آنکه غذای روح و اندیشه در نظر اهل آن،بسیار گرانبها تر از غذای شکم است.

ساسانیان به دفعات گرسنگی و مسائل مادی را دلیل نبرد مسلمانان عنوان می کردند و سعی داشتند با ارائه پیشنهادات مادی،جبهه مقابل را از جنگ منصرف کنند.اما از آنجاییکه هدف این نوع موارد پیش پا افتاده نبود اعراب مسلمان آن را نا چیز می شمردند و هنگام مواجهه با این گونه پیشنهادات و بیان گذشته شان،نه تنها برخورد احساسی و حس حقارت نمی کردند بلکه از تغییر جدیدی که در وجودشان رخ داده سخن می گفتند.


دکتر عبدالحسین زرین کوب:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«... می نویسند رستم پیامی نزد سعد فرستاد که کسی را نزد من فرست تا با او سخن گویم.مغیره بن شعبه را فرستادند.مغیره بیامد و موی جدا کرده و گیسوان چهار پاره فروهشته بود.رستم با وی گفت شما عربان در سختی و رنج بودید و نزد ما به سوداگری و مزدوری می آمدید چون نان و نعمت ما بخوردید برفتید و یاران و کسان خود را نیز بیاوردید.مثل شما و ما داستان آن مردست که پاره ای باغ داشت.روزی روباهی در آن دید گفت یک روباه را چه قدر باشد؟و باغ مرا از آن چه زیان افتد.او را از آن جا نراند.پس از آن روباه برفت و روباهان جمع کرد و به باغ آورد،باغبان فراز آمد و چون کار بدان گونه دید،در باغ فراز کرد و رخنه ها بر بست و آن روباهان را تمام بکشت.گمان دارم که آنچه شما را بدین سرکشی وا داشته است سختی و رنج است.بازگردید شما را نان و جامه دهیم.اکنون به دیار خود بروید و بیش موجب آزار ما نشوید.


مغیره جواب سخت داد و گفت:از سختی و بدبختی آنچه گفتی ما بدتر از آن بودیم تا پیغامبری در میان ما آمد و حال ما دیگر شد.ما را فرمان داد که شما را به دین حق بخوانیم یا با شما پیکار کنیم.اگر بپذیرید،بلاد شما هم شما راست جز با دستوری شما اندر آن نباشیم وگرنه باید جزیه دهید یا پیکار کنید تا فرجام کار چه شود؟


رستم بر آشفت و گفت هرگز گمان نکردمی که چندان بزیم که چنین سخنی بشنوم.»


«عربی دیگر،نامش ربعی بن عامر که به رسالت نزد رستم آمد،گفت شما ایرانیان کار خور و نوش را بزرگ گرفته اید و ما آن همه را به چیزی نداریم و این گونه سخن رستم و یارانش را از سادگی رفتار و استواری رای این مشتی مردم ساده بیابان گرد که جامه ژنده و رای بلند داشتند سخت به اعجاب افکند.


این سخنان شورانگیز و رفتار دلیرانه نشان می داد که دیر یا زود تازیان ملک خسروان را به زیر سلطه خویش در می آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۶-۵۷