تنها مدد از تو
سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۴، ۰۷:۳۵ ب.ظ
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت.
نیمهشب خواب دید که بیگناه است،
پس او را آزاد کرد.
پادشاه گفت: «حاجتی بخواه.»
درویش گفت: «وقتی خدایی دارم که نیمهشب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی، نامردی نیست که از دیگری حاجت بخواهم؟»