أحنف بن قیس رحمهالله
زبانش را حفظ میکرد و از لغزش آن در هراس بود. وی ادب را بسیار مراعات میکرد تا مبادا از شاهراهِ شریعت منحرف شود.
او میگفت:
"مَا نَازَعَنِي أَحَدٌ إِلاَّ أَخَذْتُ أَمْرِي بِأُمُوْرٍ، إِنْ كَانَ فَوْقِي عَرَفْتُ لَهُ، وَإِنْ كَانَ دُوْنِي رَفَعْتُ قَدْرِي عَنْهُ، وَإِنْ كَانَ مِثْلِي تَفَضَّلْتُ عَلَيْهِ."
«هر کس با من منازعه کرد، من یکی از این سه روش را در برابر او انتخاب کردم:
اگر از من بزرگتر بود، ادب و احترامش را نگه داشتم؛
اگر از من کوچکتر بود، شأن خودم را حفظ کردم؛
و اگر همسطح من بود، بر او ایثار و تواضع نشان دادم.»
سیر أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۹۲.
وَيَقُوْلُ: مَا حَمَلَكَ يَا أَحْنَفُ عَلَى أَنْ صَنَعْتَ كَذَا يَوْمَ كَذَا.
مُسْلِمُ بنُ إِبْرَاهِيْمَ: حَدَّثَنَا أَبُو كَعْبٍ صَاحِبُ الحَرِيْرِ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَصْفَرِ:
أَنَّ الأَحْنَفَ اسْتُعْمِلَ عَلَى خُرَاسَانَ، فَأَجْنَبَ فِي لَيْلَةٍ بَارِدَةٍ، فَلَمْ يُوْقِظْ غِلْمَانَهُ، وَكَسَرَ ثَلْجاً، وَاغْتَسَلَ.
وَقَالَ عَبْدُ اللهِ بنُ بَكْرٍ المُزَنِيُّ: عَنْ مَرْوَانَ الأَصْفَرِ، سَمِعَ الأَحْنَفَ يَقُوْلُ:
اللَّهُمَّ إِنْ تَغفِرْ لِي، فَأَنْتَ أَهْلُ ذَاكَ، وَإِنْ تُعَذِّبْنِي، فَأَنَا أَهْلُ ذَاكَ.
قَالَ مُغِيْرَةُ: ذَهَبَتْ عَيْنُ الأَحْنَفِ، فَقَالَ: ذَهَبَتْ مِنْ أَرْبَعِيْنَ سَنَةً، مَا شَكَوْتُهَا إِلَى أَحَدٍ.
ابْنُ عَوْنٍ: عَنِ الحَسَنِ، قَالَ:
ذَكَرُوا عَنْ مُعَاوِيَةَ شَيْئاً، فَتَكَلَّمُوا وَالأَحْنَفُ سَاكِتٌ، فَقَالَ: يَا أَبَا بَحْرٍ، مَا لَكَ لاَ تَتَكَلَّمُ؟
قَالَ: أَخْشَى اللهَ إِنْ كَذَبْتُ، وَأَخْشَاكُم إِنْ صَدَقْتُ.
وَعَنِ الأَحْنَفِ: عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْرِي فِي مَجْرَى البَوْلِ مَرَّتَيْنِ كَيْفَ يَتَكَبَّرُ!
قَالَ سُلَيْمَانُ التَّيْمِيُّ:
قَالَ الأَحْنَفُ: ثَلاَثٌ فِيَّ مَا أَذْكُرُهُنَّ إِلاَّ لِمُعْتَبِرٍ: مَا أَتَيْتُ بَابَ سُلطَانٍ إِلاَّ أَنْ أُدْعَى، وَلاَ دَخَلْتُ بَيْنَ اثْنَيْنِ حَتَّى يُدْخِلاَنِي بَيْنَهُمَا، وَمَا أَذْكُرُ أَحَداً بَعْدَ أَنْ يَقُوْمَ مِنْ عِنْدِي إِلاَّ بِخَيْرٍ.
وَعَنْهُ: مَا نَازَعَنِي أَحَدٌ إِلاَّ أَخَذْتُ أَمْرِي بِأُمُوْرٍ، إِنْ كَانَ فَوْقِي عَرَفْتُ لَهُ، وَإِنْ كَانَ دُوْنِي رَفَعْتُ قَدْرِي عَنْهُ، وَإِنْ كَانَ مِثْلِي تَفَضَّلْتُ عَلَيْهِ.
وَعَنْهُ، قَالَ: لَسْتُ بِحَلِيْمٍ، وَلَكِنِّي أَتَحَالَمُ.
«میگفت: احنف! چه چیز تو را برانگیخت که در فلان روز، فلان کار را انجام دهی؟
مسلم بن ابراهیم روایت کرده است: ... احنف به حکومت خراسان گماشته شد. شبی سرد، جنب شد؛ اما غلامانش را بیدار نکرد، بلکه یخ را شکست و با همان آب سرد غسل کرد.
و عبدالله بن بکر مُزَنی از مروان الأصفر نقل کرده است که شنید احنف میگفت:
«خدایا، اگر مرا بیامرزی، تو اهل آنی؛ و اگر مرا عذاب کنی، من اهل آنم.»
مغیره گفته است: چشم احنف از دست رفت. احنف گفت: چهل سال است که از این موضوع نزد هیچکس شکایت نکردهام.
ابن عون از حسن روایت کرده است: سخنی درباره معاویه مطرح شد، مردمان سخن گفتند و احنف خاموش بود. معاویه گفت: ای ابابحر، چرا سخن نمیگویی؟
گفت: اگر دروغ بگویم از خدا میترسم، و اگر راست بگویم از شما میترسم.
و از احنف روایت شده است: در شگفتم از کسی که دو بار در مجرای بول (در آفرینش خود) جریان یافته، چگونه تکبّر میورزد!
سلیمان تیمی گفته است: احنف میگفت: سه چیز در من هست، و آنها را تنها برای عبرتگیرندگان یاد میکنم:
به درگاه هیچ فرمانروایی نرفتم مگر آنکه او مرا فراخوانده باشد؛ میان هیچ دو نفر وارد نشدم مگر آنکه خود آنان مرا میانشان وارد کرده باشند؛ و هیچکس را پس از آنکه از نزد من برخاست، جز به نیکی یاد نکردهام.
و نیز از او روایت است: هیچکس با من در چیزی بحث و جدال نکرد، مگر اینکه کارم را بر سه اصل بنا میکردم: اگر از من برتر بود، جایگاهش را به رسمیت میشناختم؛ اگر از من پایینتر بود، خود را فراتر از آن میدیدم که با او درآویزم؛ و اگر همرتبهام بود، بر او بزرگواری میکردم.
و از او نقل شده که گفت: من ذاتاً بردبار نیستم، اما خود را به بردباری وامیدارم.»