| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «"ایران در زمان ساسانیان"» ثبت شده است

 

روحانیون زرتشتی در حکومت های ایران پیش از اسلام نفوذ داشتند و این نفوذ تا حدی بود که حتی به قلم پروفسور کریستین سن،تنفیذ و تایید نهایی حکم پادشاهی در دوره اشکانی،پس از انتخاب سنا،به دست همین قشر،تحت عنوان "انجمن دانایان و مغان" انجام می شد.

| نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«همچنین قراینی در دست است که انجمن دیگری هم بر پای بوده و آن را مجمع «دانایان و مغان»می توان نامید.

سلاطین اشکانی رأی آنان را در امور محل اعتنا قرار می داده اند و ظاهراً در حوادث مهم به وسیله فتوای دینی مداخلاتی می نموده اند.»

در پاورقی نیز می خوانیم : «استرابو می گوید:انتخاب شاهنشاه همیشه در این دو انجمن صورت می گرفت.به عقیده من مفهوم آن این است که اول «شورای خویشاوندان» («سنا») پادشاه را معین می کرده و بعد این انتخاب در انجمن دانایان و مغان تأیید می گردیده است.»

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۳۲

  • حسین عمرزاده

در روش حکومت در ایران پیش از اسلام-اشکانی،چنانچه در انتخاب پادشاه،اختلافی پیش می آمد تدبیر و چاره متمدنانه بزرگان چه بود؟

پروفسور کریستین سن:

| نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«در این عهد هرگز مقام سلطنت کاملاً تابع طرز ملوک الطوایفی نبود و حق انحصاری خاندان اشکانی محسوب می شد.با این قید که لزوماً سلطنت از پدر به پسر نمی رسید.

پس از مرگ پادشاه بزرگان جانشین او را به دلخواه خود معین می کردند،و اگر اختلافی می افتاد،شمشیر در میانه حکم می شد.هر طایفه یکی از شاهزادگان اشکانی را اختیار کرده،برای رسانیدن او به مقام شاهنشاهی مجاهده می نمود.»

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۳۰-۳۱

  • حسین عمرزاده

نظام خان‌سالاری یا به تعبیر امروزی، فئودالیسم، که در ایران باستان به شکل تیول‌داری شناخته می‌شد، یکی از ارکان مهم ساختار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیش از اسلام بود. این نظام بر پایه ارباب و رعیتی استوار بود؛ نظامی که در آن، پادشاه در رأس هرم قدرت قرار داشت و اکثریت تیول‌داران، تابع او بودند.

آنچه در این میان جلب توجه می‌کند، وضعیت کشاورزانی است که هم در مزارع تحت مالکیت این تیول‌داران به کار مشغول بودند و هم به‌ناچار، در زمان جنگ، به سود یا زیان پادشاه، با خواست اربابان زمین‌دار، شمشیر به دست می‌گرفتند و در نبردها شرکت می‌کردند.

پروفسور آرتور کریستین‌سن در کتاب ارزشمند خود، ایران در زمان ساسانیان، درباره این ساختار ملوک‌الطوایفی و شرایط کشاورزان چنین می‌نویسد:

| نکاتی از کتاب:ایران در زمان ساسانیان

«...در این طبقه،یعنی نزد ویس بدان،مرکز ثقل دولت قرار داشت،که گماردگان (تیولداران) بزرگ و معتبر شاهنشاه به شمار می آمدند و اتباع خود را برای جنگ با دشمنان شاه و گاهی نیز برای در افتادن با خود او مسلح می ساختند.

مثلا سورن ده هزار سوار که همه از بندگان او بودند،به جنگ کراسوس برد.

از این مطلب چنین بر می آید که در آن وقت کشاورزانی که موظف به خدمت جنگی بودند،در تحت تسلط صاحبان مقتدر تیول و املاک دولتی به نوعی بندگی دچار بودند.»

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۳۰

بدین ترتیب، نظام تیول‌داری در ایران پیش از اسلام و در دوران اشکانیان، نمونه‌ای آشکار از ساختارهای اجتماعی‌ای بود که بر پایه نابرابری و وابستگی کامل طبقات فرودست به طبقات فرادست شکل گرفته بود. کشاورزانی که بار تولید اقتصادی را به دوش می‌کشیدند، علاوه بر تحمل مشقات کار بر زمین، در میدان‌های نبرد نیز ابزار قدرت و جاه‌طلبی اربابان خود بودند. این ساختار اگرچه در دوره‌های بعد دچار تحولاتی شد، اما ردپای آن تا سده‌های متمادی در تاریخ ایران باقی ماند و از عوامل شکل‌دهنده ساختار سیاسی و اجتماعی ایران در دوران باستان به شمار می‌رود.

  • حسین عمرزاده

همراهان گرامی؛ان شاء الله و از امروز،نکته هایی از کتاب : ایران در زمان ساسانیان اثر: پروفسور آرتور کریستین سن،شرق شناس و ایران شناس مشهور دانمارکی،تحت عنوان:"نکته هایی از کتاب:ایران در زمان ساسانیان" تقدیم خواهد شد.

در مورد لزوم و فواید مطالعه تاریخ (گذشته) می نویسند که مهم ترین فایده،درس آموزی و عبرت گیری از اشتباهات و کاستی هاست و در حقیقت اگر شناخت نباشد،قدر نقاط مثبت حال حاضر نیز دانسته نمی شود.

چرا بر روی تاریخ-تاریخ ایران پیش از اسلام،به ویژه ساسانیان،تمرکز کرده ایم؟

علت،وجود تحریفات و دروغ هایی است که اسلام ستیزان با سوء استفاده از احساسات وطن دوستی ایرانیان،ارائه می کنند و بر مبنای همان دروغ ها سعی دارند حقایق را وارونه جلوه دهند! به طوری که به مخاطب القاء می شود ایران و وضعیت ایران پیش از ورود اعراب (اسلام)،از هر جهت،بهشتی برین و بی عیب و نقص بوده که پس از اسلام،دچار تباهی و ویرانی گشته است.

 کتابی که ان شاء الله در قالب نکته برداری و خوشه چینی به آن پرداخته خواهد شد از مهمترین و ممتازترین آثار در زمینه تاریخ ایران باستان-ساسانیان است که به اوضاع مردم و حکومت آن دوران می پردازد و به باور صاحب نظران،اگر کسی  قصد نوشتن در مورد آن دوره را دارد ناگزیر باید این کتاب را که محصول و خروجی تقریبا،تمامی منابع مهم قدیم و جدید تا زمان تالیف بوده و نوشتن آن ۳۰ سال به طول انجامیده است،مطالعه و از آن استفاده کند.

نکته دیگری که به نظرم لازم به یادآوری است؛بسیاری،این کتاب و یا کتاب های آیکونیک مشابه را اذعان دارند که مطالعه کرده اند اما جالب است که گویا نگاه احساسی و تعصب آمیز موجب شده بسیاری از مطالب اساسی را اصلا نبینند! لذا وقتی با این مطالب مواجه می شوند برخورد اول،انکار کل ماجرا و یا حداقل درخواست تصویر صفحات از روی شک و تردید است.

البته ان شاء الله به هیچ عنوان هدف از این نکته برداری ها،استفاده ابزاری-احساسی  از این کتاب ها نیست بلکه منظور مورد توجه قرار دادن و جمع بندی آن مطالب در کنار یکدیگر به منظور دستیابی به نتیجه ای صحیح و مفید است.

بنابراین صمیمانه و حقیقتا،از هرگونه نظر،انتقاد یا پیشنهاد سازنده و حتی الامکان مستند استقبال می شود.


  • حسین عمرزاده

 

پروفسور کریستین سن در کتاب معتبر خود "ایران در زمان ساسانیان" می نویسد:

 

«اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده، یکی از صفات بارز جامعه ایرانی به شمار میرفت، تا حدی که ازدواج با محارم را جایز می شمردند و چنین وصلتی را خویذو گدس (در اوستا خوایت ودث) می خواندند.

این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان. اگر چه معنی لفظ خوایت ودث در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده.

... بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به ازدواج است گوید: عدالت خاصه پرستندگان "اهورمزد" به نحوی جاری می شود ، که مرد مجاز است با مادر و خواهر و دختر خود مزاوجت کند.

... با وجود اسناد معتبری که در منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود،کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل،یعنی وصلت با اقارب می کنند، بی اساس و سبک سرانه است».

 

منبع:آرتور کریستن سن،ایران در زمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳

 

 

 

 

  • حسین عمرزاده

• چرا بیشتر اوستا پس از ورود اسلام به ایران از بین رفت؟!

 

پروفسور کریستین سن،ایران شناس و پژوهشگر مطرح دانمارکی پاسخ می دهد:

 

«گاهی شخص به فکر می افتد،که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در ازمنه اسلامی نابود شده است.

می دانیم که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند،بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنان که دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده،یا لااقل ترجمه پهلوی آن ها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند.

مسلماً صعوبت زندگانی مادی،که در آن تاریخ گریبانگیر زردشتیان شده بود،مجال نمی داد که نسلا بعد نسل این مجموعه بزرگ مقدس را رونویسی کنند و از اینجا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است،زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت * و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.اما چرا نسک هایی را،که شامل علم مبدأ و معاد و تکوین و سایر علوم اساسی بود،حفظ نکردند؟

قرائنی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند،که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را،که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند».

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲


*.این صعوبت زندگانی در حقیقت گریبانگیر موبدها و روحانیون زردشتی بود نه عموم مردم.بنا به نظر تاریخ دانان،من جمله دکتر زرین کوب،اهل کتاب که شامل زردشتی ها هم می شد در قلمرو اسلام در رفاه،صلح و آرامش به سر می بردند.اما موبدها چون به سیستم دولتی ساسانی و جیب مردم وابسته بودند و شغل و تخصصی هم نداشتند در نتیجه پس از فتح اسلامی و گرایش تدریجی-قلبی و گسترده پیروان مَزدَیَسنا به اسلام،مسلما این قشر دیگر همچون گذشته نمی توانستند در توانگری و تنعم بسر ببرند.

 
تصاویر منابع:
 
 
 
  • حسین عمرزاده

گاهی در گفتگو با یک سری افراد،سخنانی می شنوی که حقیقتا از تعجب نمی دانی چه یا چگونه پاسخ بدهی.

شخصی می گفت که خسرو پرویز پادشاه خوبی بوده!

شاید در بین شاهان ایران باستان در ستم و یا دیگر نقاط منفیِ حکومت داری بتوان افرادی را یافت که کمتر ظلم کرده باشند اما واقعا در مورد کسی همچون خسرو پرویز که در ظلم و خودکامگی بد نام بوده این دسته بندی صدق نمی کند و به قول کریستین سن:در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملا شخص را به او علاقه مند کند.

 

 

پروفسور کریستین سن دانشمند و تاریخ دان شهیر دانمارکی به بیان مختصری از بیوگرافی این شاه مستبد ایران باستان که خود را «انسانی جاویدان در میان خدایان و خدایی بسیار توانا در میان آدمیان» می نامید می پردازد و می نویسد:

 

«باری در تاریخ طبری چند روایت مختلف ایرانی می بینیم،که از روی کمال دقت ضبط شده و بعضی از صفات خسرو پرویز را ذکر می کند،که برای تکمیل اطلاع ما راجع به شخص این پادشاه بسیار سودمند است.گوید:بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد،خودخواهی و استبداد و آزمندی او به نهایت رسید،و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت.یکی از مردان بیگانه را،که پسر سمی Sumai بود،و نام ایرانی گرفته،فرخزاد یا فرخان زاد خوانده می شد،به گرد آوردن خراج پس افتاده برگماشت؛او ظلم بی پایان می کرد و اموال رعیت را می گرفت.این قبیل کارهای خسرو،که موجب صعوبت زندگی مردم شد،خلق را بر او بد دل کرد.

 

و نیز طبری گوید:خسرو مردمان را حقیر می شمرد،و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شهریار عاقلی خوار نمی دارد.در جرم و عصیان به باری تعالی به جایی رسید که به رئیس نگاهبانان خاصه خود زادان فرخ فرمان داد،تا همه زندانیان را،که عددشان به ۳۶۰۰۰ تن می رسید،هلاک کند...از این گذشته،خسرو می خواست افواجی را،که از هرقل شکست یافته بودند،به قتل آورد.

 

اگر هرمزد چهارم به بزرگان سخت گیری می کرد و رعیت را می نواخت،خسرو پروز بالعکس،برای آکندن گنج،هم رعایا و پیشه وران را می آزرد،هم بزرگان را رنجیده خاطر می کرد.

 

از فرط بدگمانی و کینه وری،این شهریار همواره مترصد فرصت بود،تا خدمتگزاران مظنون و خطیر را از دم تیغ بگذراند.نخست چنان که گفتیم به وندوی و وستهم بدگمان شد،و شخص اخیر زحمت بسیار برای او فراهم کرد.پس نوبت به مردان شاه،پادگوسبان نیمروز رسید،که از خدام با وفای او بود.بنا بر قصه ای که در کتب آمده،منجمان خسرو را گفته بودند که مرگ او از جانب نیمروز است،و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه،که فرمانفرمایی مقتدر بود،بدگمان کرد.پس برآن شد که او را به هلاکت رساند،ولی چون خدماتش را به خاطر آورد،مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند،تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری باز ماند.

...پس آنگاه نوبت به دیگری از بزرگان رسید،یَزدین نام،که دین نصارا داشت...این یزدین ظاهرا در دیوان خراج دارای مقامی عالی بوده است.او را مقام واستریوشان سالار دادند و وصول عشریه را به او محول کردند.هنگام لشکرکشی همراه سپاه می رفت،تا از غنیمت جنگ و خراج رعیت پیوسته خزانه را سرشار بدارد.گویند هر بامداد هزار قطعه زر به خزانه می فرستاد.

...در آن وقت که ایرانیان به بیت المقدس دست یافتند،یزدین غنیمتی گزاف به تیسفون فرستاد،من جمله از چیزهایی که در انظار عیسویان بسیار عزت داشت،قطعه ای از دار عیسی بود،که خسرو آن را با تشریفات عظیم در گنج تازه،که در پایتخت ساخته بود،قرار داد.

...منزلت این واستریوشان سالار دوامی نیافت.علت سقوط او معلوم نیست،اما هنگامی که سپاه هرقل به نواحی مغرب ایران روی نهاد،خسرو فرمان داد تا یزدین را کشتند و زنش را در شکنجه نهادند،شاید بگوید که شویش گنج های گردآورده را در کجا نهفته است.

 

نعمان سوم پادشاه اعراب حیره،که به دین عیسوی گرویده بود،همچنین فدای کینه جویی خسرو شد.گویند هنگامی که خسرو از پیش وهرام چوبین گریزان بود،نعمان را نزد خود خواند،و او فرمان نبرد و از دادن دختر خود به خسرو امتناع ورزید.

در فاصله سنوات ۵۹۵ و ۶۰۴،خسرو نعمان را به زندان انداخت.

 

...قساوت قلب خسرو گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت.ثعالبی گوید:خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید.پادشاه توقیع فرمود که:اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید،ما به جزیی از تن او اکتفا می کنیم،تا کار سفر بر او آسان تر شود،بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند.

 

...برجسته ترین صفات خسرو میل به خواسته و تجمل بود.در سی و هشت سال ایام سلطنت خود گنج ها آکند و تجملات فراهم آورد.

در سال هجدهم سلطنت (سنه ۸-۶۰۷) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد،قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود.اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم،تقرییا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود.

از این گذشته مقدار کثیری جواهر و جامه های گرانبها داشت،که بیشتر از عجایب روزگار بود.بنا بر تخمینی که خسرو بعد از سقوطش از مال و گنج خود کرده است...دارایی او خیلی بیش از میزانی بود که فوقا مذکور افتاد.

بعد از سیزده سال سلطنت،در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود.و چون پادشاهی او به سی سال رسید،با وجود جنگ های طولانی و پر خرجی که کرد،میزان نقود او به ۱۶۰۰ میلیون مثقال بالغ گردید،که تقریبا معادل ۱۳۰۰ میلیون فرانک طلا است.واین علاوه بر غنایم جنگ بود.

افزایش ثروت او در سال های اخیر به سبب وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند.از این گذشته مبالغی کثیر به عنوان غرامت اموالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود،از مردمان گرفت.

 

بالجمله،روایاتی که در منابع مختلف راجع به احوال و اطوار خسرو پرویز نقل شده،هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست.

در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملاً شخص را به او علاقه‌مند کند.

اما اگرچه آزمند بود،امساک نداشت،در مواقع لزوم برای ابراز شوکت سلطنت و اظهار بزرگی شخصی خود،از بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرابت نشان می داد،دیده بینندگان خیره می شد.

اگر بخواهیم به درستی سنگینی بار رعیت را بدانیم،کافی نیست که خرمن های زر و سیم و جواهر را در گنج های خسرو بنگریم،بلکه باید مبالغی هنگفتی را،که در راه عیش و عشرت خود و درباریانش به مصرف می رساند،در نظر بگیریم.»

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستین سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه،۱۳۸۴،صفحات ۴۳۳ تا ۴۳۷

 

علت اصلی دفاع از خسرو پرویز توسط این افراد ممکن است به سبب برجستگی نظامی این دوره از حکومت ساسانیان باشد،همچنانکه خود پروفسور به آن اشاره می کند و می نویسد:«این شاهنشاه دولت ایران را چند سالی به شوکت و جلالی رسانید که تا آن وقت در دورهٔ ساسانی به خود ندیده بود.»[همان منبع،ص ۴۳۲]

اما باید پرسید آیا شایسته و منصفانه است از شوکت و جلالی محصول چنین پادشاهی،رفتارها و ظلم هایی که پیش تر بیان شد در جهت اسلام ستیزی ستایش و چشم بر روی حقایق بسته شود،فقط به بهانه ساختار نظامی به اصطلاح قدرتمند (از درون تهی) سپاه این دیکتاتور؟!

 

  • حسین عمرزاده

خصال خسرو پرویز، پادشاه زرتشتی ساسانی که ادعا می کرد خدایی است بین انسانها:

|منقول‌با‌مقداری‌ویرایش


خسرو پرویز یک پادشاه زرتشتی بسیار زنباره و بوالهوس بود. او ۳۰۰۰ زن در حرمسرا داشت و چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن در حرامسرایش بودند، قطعا نگهداری این زنان در حرمسرا هزینه هنگفتی داشت که از زحمات و مالیات مردم تامین می شد. خسرو پرویز اعتراف کرد، علاوه بر خرج سنگین جنگهای ۲۷ ساله ای که با روم داشته، توانسته موجودی خزانه را ۴ برابر کند، ببینید که این شاه زرتشتی چه فشاری بر مردم ایران تحمیل می کرده. خسرو پرویز مردی حریص، بدخواه، ستمگر، دو رو و بی جرأت بود و ملّت را زیر بار مالیات خُرد کرد و جنگهای ۲۷ ساله او با روم قوای ایران را تحلیل و مردان آنرا از دست داد. فتوحات خسرو پرویز بخاطر سردارانش شاهین و گراز شاهنشاهی بود و نه بخاطر شجاعت و تدبیر خودش. او بارها می توانست با روم صلح آبرومندانه ای امضا کند اما بر طبل جنگ کوبید و به آن رسوایی خود را به کشتن داد. طبری در تاریخش می نویسد: خسرو پرویز ستم و بیداد را بجایی رساند که به رئیس پاسداران خاصّش یعنی زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که تعدادشان ۳۶۰۰۰ نفر بود را هلاک کند. از رذایل اخلاقی خسرو پرویز زرتشتی همین بس که گردویه یا گردیک خواهر بهرام چوبین را تحریک کرد تا شوهرش وستهم که دایی خسرو پرویز بود را بقتل برساند و به زنی خسرو در آید (۱)

وستهم و بندوی دو دایی خسرو پرویز بودند که در رساندن خسرو به سلطنت نقش بسیار مهمی داشتند، این دو نفر، با دستور و رضایت خسرو پرویز، پدرش هرمزد چهارم را از سلطنت خلع و به زندان افکندند و او را کور نمودند، آنگاه او را کشتند و خسروپرویز بلافاصله به تیسفون آمد و بر تخت نشست. خسروپرویز به دو دایی خود که چنین خدمتی به او کرده بودند رحم نکرد و بندوی را هلاک نمود و وستهم با شنیدن این خبر طغیان کرد و در خراسان حکومت نمود و در نهایت وستهم با تحریک خسرو پرویز کشته شد (۲)

خسرو پرویز زرتشتی ماهیتی بسیار جنگ طلب و متجاوز داشت. زمانیکه پدر زنش موریکیوس قیصر روم بدست فوکاس از سلطنت خلع و کشته شد، خسرو پرویز به خونخواهی موریکیوس به شهرهای روم حمله کرد و آنها را غارت و ویران نمود. اما زمانیکه فوکاس بدست هراکلیوس کشته شد، خسرو دست از تجاوزاتش به شهرهای روم بر نداشت و همچنان مشغول تاراج، کشتار و ویرانی بود. این نشان می دهد که خونخواهی موریکیوس یک بهانه بود برای تجاوز جنگی به خاک روم (۳)

بالاتر گفتیم که خسرو پرویز این پادشاه زرتشتی، شخصی ترسو و بی جرأت بود. زمانیکه که هراکلیوس(=هرقل) به شهر گنزگ(=شیز) در آذربایجان لشکر کشید و آتشکده آذرگشنسب را ویران کرد، خسروپرویز آتش مقدس را برداشت و از آذربایجان و مقابل سپاه روم گریخت. فرار تاریخی دیگر خسروپرویز مربوط به جنگ دستگرد است، زمانیکه سپاه ساسانی مقابل هراکلیوس عقب نشینی کرد و نیروی تازه نفس ساسانی رسید، خسرو پرویز روحیه خود را باخته بود و از دستگرد گریخت و شهر را برای رومیان گذاشت تا تاراج کنند. این ترس و بزدلی خسرو پرویز و فرار او از میدان جنگ و رفتنش از دستگرد به تیسفون لطمه بزرگی به آبرو و حیثیت او وارد ساخت. ضمن اینکه او سردار معروفش شاهین وهمن زادگان را بخاطر میانجیگری صلح بین ایران و روم به مرگ تهدید کرد و شاهین را احتمالا بدلیل شکست مقابل لشکر روم به قتل رسانید، که خسرو را به چهره ای منفور نزد مردم تبدیل نمود. البته روایتی هم هست که شاهین از شدت ترسش از خسرو بخاطر این شکست دق کرد و مُرد. ضمن اینکه خسروپرویز با این حال در تلاش بود سردار دیگرش گراز شاهنشاهی را نیز به قتل برساند (۴)

طبری در تاریخش مطلبی را از دیگران نقل کرده مبنی بر اینکه خسروپرویز از همه پادشاهان در دلیری و نفوذ رای و فرط احتیاط پیش بود و بخاطر این نامش را پرویز خواندند که در عربی به معنای مظفر و پیروز است. اما اصل ماجرا چیست ؟ جای تردید است که خسروپرویز از حیث شجاعت آنهم با آن فرارهای درخشان، شایسته صفاتی همچون دلیری باشد. خسروپرویز در مصاف هایی که حتی با بهرام چوبین داشت نتوانست خود را به اثبات برساند و در جنگها هیچگاه خود را به خطر نیفکند و قدم در میدان جنگ ننهاد (۵)

خسروپرویز این شاه زرتشتی، به مال و ثروت اندوزی بسیار طمع ورزید. طبری گوید: بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد، خودخواهی و استبداد و آزمندی خسروپرویز به بی نهایت رسید و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت. او یک بیگانه با نام فرخزاد یا فرخان زاد را به جمع آوری خراج پس افتاده برگماشت، فرخزاد ظلم بی پایان می کرد، و اموال رعیت را می گرفت. این قبیل کارهای خسرو موجب صعوبت و سختی زندگی مردم شد، و رعیت را به او بد دل کرد. همچنین طبری می گوید: «خسروپرویز مردمان را حقیر می شمرد و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شاه عاقلی خوار نمی دارد، در جرم و عصیان به باری تعالی بجایی رسید که به رئیس نگاهبانان خود، زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که ۳۶۰۰۰ نفر بودند را هلاک کند. خسرو پرویز حتی می خواست بخشی از سپاهش که مقابل هراکلیوس(=هرقل) شکست خورده بود را به قتل برساند» (۶)

 

سنگدلی خسروپرویز گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت. ثعالبی گوید: «خسروپرویز را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توقیع فرمود: که اگر برای او دشوار است که به تمام بدن به نزد ما آید، ما به جزئی از تن او اکتفا می کنیم تا کار سفر بر او آسانتر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بیاورند» (۷)

 

در دوران خسروپرویز مردم ایران مدام فقیرتر می شدند، در عوض به گنجها و خزانه خسرو بطور روزانه اضافه می شد. از بارزترین صفات خسرو پرویز میل به خواسته و مال و تجمل بود. او در ۳۸ سال سلطنتش، گنج ها آکند و تجملات فراهم کرد. در سال هجدهم سلطنت (۸-۶۰۷ م) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد، قریب به ۴۶۸ میلیون مثقال طلا بود. که اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم تقریبا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود. ازین گذشته مقدار کثیری جواهر و خانه های گرانبها داشت که بیشتر از عجایب روزگار بود. افزایش ثروت خسرو بخاطر وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند. ازین گذشته مبالغی کثیر بعنوان غرامت مالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود، از مردمان می گرفت.من جمله روایاتی که در منابع مختلف راجع به اطوار و احوال خسروپرویز نقل شده، هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست. در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت چیزی نمی توان یافت که شخص را به او علاقمند کند، خسرو آزمند بود اما امساک نداشت. برای ابراز شوکت سلطنت و بزرگی خود، بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرایب نشان می داد که دیده بینندگان خیره می شد. او مبالغ هنگفتی در راه عیش و عشرت خود و درباریانش خرج می کرد. تنها چیزی که عصر خسرو را ممتاز کرده همین شکوه و جلال دربار است که مورخان ایرانی و عرب نقل کرده اند (۸)

 

بوالهوسی خسروپرویز این شاه زرتشتی نسبت به ناموس دوست و خدمتگزارش نعمان سوم پادشاه حیره!

خسرو زمانیکه از بهرام چوبین به سمت روم میگریخت، عربی به نام ایاس او را کمک کرد. خسرو مطلع شد نعمان دختر زیبارویی دارد آتش شهوتش شعله ور شد و خواست او را به زنی بگیرد تا در شمار زنان حرمسرایش درآورد. اما نعمان نپذیرفت. خسرو برای تصاحب دختر سپاهی به جنگ نعمان فرستاد. نعمان دختر و دارایی اش را به رییس قبیله بنی شیبان سپرد و خود را تسلیم خسرو کرد. اما خسرو او را به قتل رساند و بقولی زیر پای فیل له کرد (۹)

 

خسروپرویز زرتشتی به حدی مغرور و متکبر بود که دیگران را تحقیر می کرد و خود را از همه انسانها بالاتر می دانست و حتی برای خود مقام خدایی و "شماخ بغان" در نظر گرفته بود. او نامه ای با لحن بی ادبانه و تحقیر آمیز به هراکلیوس نوشت: «از سوی خسروپرویز بزرگترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بنده حقیر خویش...» بماند که خسرو پرویز بعدا ۲ بار در جنگ از هراکلیوس گریخت و فرار کرد. در بی ادبی خسروپرویز همین بس که در پاسخ به نامه پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم، در حرکتی زشت نامه را پاره کرد و دستور بازداشت پیامبر را به باذان حاکم یمن داد  (۱۰)

 

تعدی خسروپرویز به ناموس ایرانیان:

خسرو میل سیری ناپذیری به شهوت رانی و زن بارگی داشت و به فرماندارانش نامه می نوشت که زنان زیبا، اعم از شوهردار یا بی شوهر، اولاد دار یا بی اولاد را به حرمسرایش بیاورند (۱۱)

 

نکته: حال بهتر می توان فهمید که چرا ایرانیان از حکومت و دین زرتشتی ساسانی بیزار شدند و با میل قلبی اسلام را پذیرفتند.


منابع:


(۱) ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۴ و ۴۶۵

(۲) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی ۱۳۶۸، ص۵۷۹ و ۵۸۱. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۵۴ و ۴۵۷

(۳) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، چاپ ۱۳۶۸، ص ۵۸۲

(۴) همان، ص ۵۸۴. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۲

(۵) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی ۱۳۶۸، ص ۵۸۵

(۶) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۵۸۶

(۷) همان، ص۵۸۹

(۸) همان، ص۵۹۰ و۵۹۱

(۹) ایران در عهد باستان، مشکور، ص۴۵۸

(۱۰) همان، ص۴۵۹. دو قرن سکوت،زرین‌کوب خوانساری، ص ۵۲-۵۴

(۱۱) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۶۱۶ و ۶۱۷

  • حسین عمرزاده

تنفر مردم ایران باستان از دین زرتشتی و دولت ساسانیان و گرایش قلبی ایرانیان به اسلام:

|منقول-ویرایش شده

یزدگرد سوم آخرین پادشاه سلسله ساسانی است که فرارهای مختلفی از تیسفون(مدائن) و نهاوند و شیراز و اصفهان و ری و یزد داشت و در نهایت به خراسان گریخت و در آنجا توسط ایرانیان کشته شد. یادمان نرود که بعد از دخالتهای ساسانیان در حجاز و حمایت آنها از پیامبران کذاب و دشمنی علنی با اسلام، وقتیکه اعراب مسلمان برای پایان دادن به خصومت ساسانیان علیه اسلام و مذاکره با یزدگرد آمدند تا از جنگ پرهیز شود و اسلام را در ایران تبلیغ کنند، این یزدگرد بود که به صحابه رَضِيَ اللهُ عَنهُم بی حرمتی و اهانت کرد و بر طبل جنگ کوبید که حتی رستم فرخزاد از رفتار یزدگرد با صحابه ناراحت شد. حتی بعد از فتح تیسفون و نهاوند اگر یزدگرد حاضر به صلح می شد، قطعا، در مقام پادشاهی باقی می ماند و جنگ هم پایان می یافت. یزدگرد حتی هنگامیکه در حال سقوط بود، دست از تجمل و هوسرانی برنمی داشت، کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان می گوید:

« یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت(تیسفون) گریخت در حالیکه هزار نفر طبّاخ، هزارتن رامشگر(نوازنده،خواننده)، هزار تن یوزبان، هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم می دانست»(١)

 

تجمل گرایی شاهان ساسانی و در کنار بدعت آوری و ثروت اندوزی موبدان زرتشتی باعث شد، مردم ایران از دین و دولت ساسانی بیزار گردند.

 

حتی در جنگ قادسیه و بعد از آن بسیاری از سپاهیان یزدگرد از لشکر ساسانی جدا شده و به سپاه اندک اسلام پیوستند و در کنار مسلمانان علیه طاغوت ساسانی و موبدان زرتشتی جنگیدند. بلاذری در فتوح البلدان بیان میکند:

« رستم فرخزاد در نبرد قادسیه ٤٠٠٠ تن به همراه داشت، و آنان را سپاه "شهان شاه" می نامیدند. ایشان امان خواستند به این شرط که هرکجا مایل باشند زندگی کنند و با هرکه خواهند حلیف (هم پیمان) شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. خواسته آنان پذیرفته شد و به بنی تمیم پیوستند و سعد رَضِيَ اللهُ عَنهُ به آنها منزل داد و برای هر یک از ایشان یک هزار مقرر داشت که بزرگ این عجمان "دیلم" نام داشت. برخی از این عجمان ساکن بصره و برخی ساکن شام شدند و اسلام آوردند و عزّت یافتند و در فتح مدائن و فتح جلولاء شرکت داشتند»(٢)

زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به موردی دیگر از گرایش سپاهیان ساسانی به اسلام اشاره میکند. او می نویسد: 

« حتی از سواران ساسانی، بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند. چنانکه سیاه اسواری(سیاه سوار بلوچ) با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به اسلام گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند»(٣)

یزدگرد حتی توسط مردم و امرای ساسانی مورد حمایت قرار نگرفت. کریستین سن می نویسد: « یزدگرد بعد فرار از تیسفون وارد نهاوند شد و پس از شکست در نهاوند به شیراز و اصفهان و ری و یزد و سیستان و خراسان رفت. یزدگرد در سیستان و خراسان برای تدارک سپاه بوسیله امرای محلی مورد حمایت واقع نشد او حتی از خاقان چین استمداد کرد که نتیجه ای نداشت. یزدگرد از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا هم حاضر نشد به او پناه دهد. به ناچار روی به مرو نهاد، یزدگرد در مرو هم، زنان حرمسرا و دیگر زنان شاهی را با خود همراه داشت. حتی "ماهوی" مرزبان مرو با همکاری "طرخان" حاکم طخارستان قصد دستگیری یزدگرد را داشت که یزدگرد گریخت و وارد آسیابی شد و از آسیابان برای گذراندن شب پناه خواست و در آسیاب بدست آسیابان یا سواران ماهوی هلاک شد و جسدش به رود مرو انداخته شد»(٤)

جمشید کرشاسپ چوکسی که زرتشتی می باشد در کتاب ستیز و سازش بیان میکند: 

« هنگامیکه یزدگرد شاه شد، بیست سال فرمانروایی کرد، در آن زمان تازیان به شمار فراوان به ایران تاختند. یزدگرد(خود) در نبرد با آنان رویارو نشد. (بلکه) به خراسان و ترکستان(یا ماوراءالنهر) گریخت. او در آنجا به جستجوی اسبان و مردان برآمد، ولی مردم او را کشتند»(٥)

نکته: پُر واضح است که نارضایتی و بیزاری ایرانیان از دین و دولت ساسانی بحدی بود که حتی در شرایط جنگی هم، از پادشاه خود، نه تنها حمایت نکردند بلکه او را به قتل رساندند. اوضاع فلاکت باری که ساسانیان و موبدان زرتشتی برای ایرانیان رقم زده بودند، یک عامل جدی در سقوط ساسانیان و استیصال دیانت زرتشتی بود.

منابع:

(١) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، صفحه ٦٥٥

(٢) فتوح البلدان بلاذری، ترجمه محمد توکل، صفحه ٣٩٨ و ٣٩٩

(٣) دو قرن سکوت، زرینکوب، صفحه ٧٥

(٤) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی، صفحه ٦٥٨,٦٥٩

(٥) ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی، صفحه ٢٥

  • حسین عمرزاده

یکی از روایت‌های نادرست و تحریف‌شده‌ای که اسلام‌ستیزان تلاش در جا انداختن آن دارند، این است که در دوران ساسانیان و پیش از اسلام، آزادی دینی وجود داشته و هیچ‌کس به دلیل تغییر دین تحت تعقیب یا مجازات قرار نمی‌گرفته است. این افراد یا از روی ناآگاهی یا با آگاهی کامل و با هدف تخریب اسلام، تلاش می‌کنند تصویری آرمانی و بی‌نقص از حکومت‌های پیشا‌اسلامی ارائه دهند. اما آیا واقعیت تاریخی نیز چنین چیزی را تأیید می‌کند؟

فردوسی در شاهنامه، که خود بازتابی از فرهنگ و سنت‌های ایران کهن است، به‌صراحت به این موضوع اشاره می‌کند که سرپیچی از دین رسمی، با مجازات‌های شدید همراه بوده است:

 

که زر دشت گوید باستا و زند

که هرکس که از کردگاربلند

 

بپیچد بیک سال پندش دهید

همان مایهٔ سودمندش دهید

 

سرسال اگر بازناید به راه

ببایدش کشتن بفرمان شاه

 

چو بر دادگر شاه دشمن شود

سرش زود باید که بی‌تن شود ۱

 

این ابیات به‌وضوح بیان می‌کنند که اگر کسی از دین رسمی حکومت عدول می‌کرد، ابتدا برای مدتی تلاش می‌شد تا او را بازگردانند، اما در صورت عدم بازگشت، حکم مرگ برای او صادر می‌شد.

علاوه بر آنچه در شاهنامه آمده، شواهد تاریخی نیز بر وجود اجبار دینی و برخورد شدید با مرتدان در دوران ساسانیان دلالت دارند. به‌عنوان نمونه، آرتور کریستینسن در کتاب ایران در زمان ساسانیان ماجرای موبدی (روحانی‌ای زرتشتی) را روایت می‌کند که پس از مطالعه‌ی آموزه‌های مسیحیت به این دین گروید. واکنش دستگاه حکومتی به این اتفاق، نشان‌دهنده‌ی سیاست‌های سخت‌گیرانه‌ی دینی در آن روزگار است:

«در زمان یزدگرد دوم موبدى بسیار دانا بود، که از فرط تبحر در امور فقهى او را همگ دین لقب داده بودند. این مرد مکرر نصاراى ارمنستان را بعقوبت و فشار مبتلا کرد و عاقبت چنان از استوارى و ثبات عیسویان متأثر شد، که کیش نصارى گرفت.

بنابر روایت الیزئوس، ناظر ارزاق، که ریاست انجمن تحقیق و تفتیش دینى را داشت، چون از این واقعه آگاه شد، ترسید که به مسئولیت خود خون یکى از روحانیان بزرگ را بریزد، قصه را بشاهنشاه عرض کرد. شاه فرمود تدبیرى کن تا مردم آن ناحیه موبد را متهم بخیانت نسبت بسلطنت نمایند وى چنین کرد و آن موبد گرفتار و محکوم به مرگ بوسیله گرسنگى شده، در بیابانى دور و بی آب و علف جان سپرد.» ۲

این روایت تاریخی نیز نشان می‌دهد که در آن دوران، آزادی دینی نه‌تنها وجود نداشته، بلکه حکومت برای جلوگیری از تغییر دین، افراد را به مرگ محکوم می‌کرده است. در این مورد خاص، چون اعدام مستقیم یک مقام مذهبی ممکن بود هزینه‌هایی برای دستگاه حاکمیت داشته باشد، ابتدا بهانه‌ای سیاسی برای محکومیت او ساختند و سپس او را به مرگ تدریجی محکوم کردند.

با توجه به شواهدی که ارائه شد، روشن است که برخلاف ادعاهای جریان‌های تحریف‌گر، در دوران پیش از اسلام ایران، اجبار دینی امری رایج بوده و خروج از دین رسمی نه‌تنها به انزوا یا طرد اجتماعی، بلکه به مجازات مرگ منجر می‌شده است.

اما نکته‌ی مهم‌تر این است که همین جریان‌هایی که تلاش می‌کنند ایران باستان را سرزمین آزادی دینی جلوه دهند، احکام اسلامی درباره‌ی ارتداد را نیز به‌شدت تحریف کرده و آن را غیرعادلانه معرفی می‌کنند. در حالی که در اسلام، اگر هم احکام ارتداد وجود دارد، این احکام دارای نظم و چارچوب مشخصی هستند و هیچ‌گاه کسی به‌طور خودکار یا بدون بررسی دقیق و عادلانه به ارتداد متهم نمی‌شود و این احکام بر اساس اصول مشخصی صادر می‌شوند که قابل استدلال و دفاع است.

 تفاوت اساسی اینجاست که مسلمانان، برخلاف این گروه‌ها که ادعای پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک دارند، باورهای دینی خود را تحریف نمی‌کنند و اگر به چیزی معتقد باشند، آن را صریحاً بیان کرده و دلایلش را هم ارائه می‌دهند. در مقابل، این جریان‌ها برای آنکه خود را بی‌نقص و مثبت جلوه دهند و هم‌زمان اسلام را تخریب کنند، حتی تاریخ و متون دینی خود را نیز منکر می شوند. آن‌ها بدیهیات اعتقادی آیین خود را نیز انکار می‌کنند، تنها به این دلیل که پذیرفتن آن‌ها، تصویری متفاوت از آنچه می‌خواهند ارائه دهند، به نمایش می‌گذارد.

 

منابع:


۱) شاهنامه، فردوسی، پادشاهی خسرو‌پرویز

۲) ایران‌در‌زمان‌ساسانیان، آرتور کریستین‌سن، ترجمه رشید‌یاسمی، دنیای‌کتاب، چاپ‌ششم، ص ۴۲۰


تصاویر مستندات:








  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter YouTube Aparat Pinterest