| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه کتابسوزی» ثبت شده است

اسلام ستیزان که در تاریخ پیش از اسلام سرزمین مان،نسبت به وضعیت پس از اسلام آن،چیزی برای ارائه و مباهات ندارند،سعی می کنند که پیدایش و وجود دانشمندان و شخصیت های برجسته علمی ایرانی مسلمان در زمینه های مختلف را نیز به نفع خود (نه به نفع اسلام) مصادره کنند!

مسلما ایرانیان هم همچون دیگر افراد بشر از همان ابتدا استعداد علمی داشته اند اما زمینه و ابزار شکوفایی و رشد این استعدادها را آیین ها و حکومت هایی که انحصار طلب و دیکتاتور بودند و خود را از دیگر مردمان بهتر می دانستند،مردم عادی را در حد خود نمی دیدند ومعتقد بودند بر اساس نظام طبقاتی،مردم عادی همیشه باید در خدمت اینان باشند از آنها دریغ کرده بودند.

خط پهلوی به عنوان خط زبان فارسی میانه که در میان سده های سوم تا هفتم میلادی زبان رسمی و دولتی و ادبی ایران بوده است به اشکال مختلفی همچون گشته دبیره،نامه دبیره و ... موجود بود و از این خط برای نامه نگاری و تحریر سنگ نبشته ها و... استفاده می شده است.

لیکن بنا بر متن زرتشتی صد در نثر  و دستور هورمزد (اهورامزدا)،آموزش خط پهلوی جز به روحانیون دینی زرتشتی گناه شمرده شده است:

«اینکه موبدان و دستوران و ردان و هیربدان را نشاید که هرکس را پهلوی آموزند.

که زرتشت از هورمزد پرسید که پهلوی آموختن مر کسان را شاید هورمزد به افزونی جواب داد که هرکه از نسل تو باشد موبد و دستور و هیربدی که خردمند باشد دیگر هیچ کس را نشاید جز از اینکه گفته ام اگر دیگران را آموزد او را عظیم گناه باشد اگر بسیار کار کرفه * کرده باشد فرجام او را بدوزخ بود.»

منبع:متن زرتشتی سد در نثر و سد در بندهش،بخش ۹۹،ص ۶۶ و ۶۷

*کار کرفه:کار خیر. یعنی چنانچه این خط را به هرکسی غیر از این مقام های دینی زرتشتی آموزش بدهد هرچقدر هم  کار خیر انجام داده باشد بازهم فرجامش دوزخ خواهد بود.

لازم به ذکر است:مقام روحانیت در آیین زرتشتی موروثی بوده است و این به این معناست که یادگیری و دانش خط پهلوی درواقع در انحصار کامل این قشر قرار داشته است.

این احکام را با آموزه های اسلام مقایسه کنید که فراگیری علم را بر هر مسلمان (اعم از زن و مرد) الزامی دانسته ۱ و ملاک ترقی  و رسیدن به درجات بالا ۲  و حتی بها و بهانه ای خردمندانه برای آزادی از اسارت و بردگی را آموزش خواندن و نوشتن به دیگران ۳ می داند.

علمای مشهور حدیث،دانشمندان مطرح،پزشک ها و فیلسوف های نام آور ایرانی،و فردوسی و سعدی و... محصول این تفکر هستند که در کتاب آسمانی اش و ىر ابتدای سوره ای که «قلم» نام دارد،خداوند برای یادآوری ارزش و جایگاه علم به قلم و آنچه با آن نوشته می شود سوگند خورده ۴ و نعمت آموزش برای انسان حق و نعمتی خدا دادی عنوان شده ۵ نه منت و امتیازی حکومتی یا در انحصار قشری مستبد.

 

پ.ن ها:

(۱): طلبُ العِلمِ فريضةٌ على كلِّ مسلمٍ .[الجامع الصغير | الصفحة أو الرقم : ۵۲۴۶]

(۲): قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ - « بگو: «آیا کسانی که می دانند، و کسانی که نمی دانند یکسان هستند؟! تنها خردمندان پند می پذیرند.»[ آيه ۹ سوره الزُّمَر ]

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ - «الله مقام (و درجات) کسانی را از شما که ایمان آورده اند و کسانی را که علم داده شده اند بالا می‌برد.» [ آیه ۱۱ سوره االمُجادَلَة ]

(۳): كان ناسٌ من الأَسْرى يومَ بَدْرٍ لم يكُنْ لهم فِداءٌ، فجعَلَ رسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ فِداءَهم أنْ يُعلِّموا أولادَ الأنصارِ الكتابةَ. [تخريج المسند لشعيب،الصفحة أو الرقم: ۲۲۱۶]

(۴): وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ - «سوگند به قلم وآنچه می نویسند.» [آیه ۱ سوره القَلَم]

(۵): الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - «(همان) کسی که بوسیلۀ قلم (نوشتن) آموخت.» - عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ - «به انسان آنچه را که نمی دانست آموخت.» [ آيات ۴ و ۵ سوره العَلَق]

تصاویر صفحات:

سِر ارنست هانس گامبریچ (۳۰ مارس ۱۹۰۹ - ۳ نوامبر ۲۰۰۱) تاریخ دان اتریشی:

«آن ها به جای سوزاندن کتاب ها،شروع به جمع آوری و خواندن [و ترجمهٔ] آن ها کردند.

... نام بسیاری از علومی که [ما غربیان] در مدرسه می آموزیم از زبان عربی گرفته شده است مانند شیمی و جبر.

کتابی که در دست دارید از کاغذ ساخته شده است،چیزی که ما آن را مدیون اعراب هستیم.»

منبع:تاریخ جهان،ارنست گامبریچ،ترجمه علی رامین،نشر نی،ص ۱۷۰

تصاویر منبع:

از "Gemini" در مورد صحت و سقم افسانه کتابسوزی ایران و مصر پرسیدم که متن پرسش و پاسخ صورت گرفته را با هم می خوانیم؛

 

  • من:سلام

لطفا برایم از درستی یا نادرستی ماجرای کتاب سوزی توسط مسلمانان در اثنای فتوحات اسلامی در ایران و مصر یا دیگر نقاط جهان بگو...

 

  • Gemini:

 

«سلام


ماجرای کتاب‌سوزی در فتوحات اسلامی: یک ادعای بحث‌برانگیز


ادعای کتاب‌سوزی گسترده توسط مسلمانان در دوران فتوحات اسلامی، به‌ویژه در مورد کتابخانه‌های بزرگ مانند اسکندریه، یکی از بحث‌برانگیزترین موضوعات در تاریخ است. این ادعا اغلب برای نشان دادن تضاد بین اسلام و دانش و تمدن‌های پیشین استفاده می‌شود. با این حال، بررسی دقیق منابع تاریخی و شواهد موجود، تصویر پیچیده‌تری از این رویداد ارائه می‌دهد.


دلایل تردید در صحت این ادعا:


* نبود شواهد تاریخی اولیه: هیچ منبع تاریخی اولیه و معتبری از قرن‌های اولیه اسلامی وجود ندارد که به‌صراحت و با جزئیات به کتاب‌سوزی گسترده توسط مسلمانان اشاره کند. اغلب روایت‌های موجود قرن‌ها پس از وقایع مورد ادعا نوشته شده‌اند.

* تعارض با آموزه‌های اسلامی: اسلام بر اهمیت دانش و یادگیری تأکید فراوان دارد. بسیاری از آیات قرآن و احادیث پیامبر (ص) مسلمانان را به کسب دانش و تفکر تشویق می‌کنند.

* وجود مراکز علمی در جهان اسلام: پس از فتوحات اسلامی، بسیاری از مراکز علمی و دانشگاهی در جهان اسلام تأسیس شد و دانشمندان مسلمان در زمینه‌های مختلف علمی پیشرفت‌های چشمگیری داشتند. این امر با ادعای نابودی سیستماتیک دانش توسط مسلمانان در تضاد است.

* وجود روایت‌های متناقض: روایت‌های مختلفی درباره کتاب‌سوزی در اسکندریه وجود دارد که با هم تناقض دارند. برخی مورخان معتقدند کتابخانه اسکندریه پیش از حمله مسلمانان به دلیل جنگ‌ها و آتش‌سوزی‌های قبلی تخریب شده بود.


دلایل مطرح شدن این ادعا:


* پیش‌داوری‌های غربی: برخی مورخان غربی در قرن‌های گذشته با هدف تخریب چهره اسلام و تمدن اسلامی، این ادعا را مطرح کردند.

* تلاش برای توجیه شکست‌ها: برخی از گروه‌ها و حکومت‌ها برای توجیه شکست خود در برابر مسلمانان، این ادعا را مطرح کردند تا نشان دهند که مسلمانان به دانش و فرهنگ اهمیت نمی‌دهند.

* ابهامات تاریخی: نبود اطلاعات کافی در مورد بسیاری از رویدادهای تاریخی، زمینه را برای شکل‌گیری افسانه‌ها و روایت‌های اغراق‌آمیز فراهم کرده است.


نتیجه‌گیری:


با توجه به شواهد موجود، نمی‌توان به‌طور قطعی ادعای کتاب‌سوزی گسترده توسط مسلمانان در دوران فتوحات اسلامی را تأیید یا رد کرد. با این حال، شواهد تاریخی و منطقی بیشتر از آن حمایت نمی‌کند که مسلمانان به‌طور سیستماتیک و با هدف نابودی دانش، کتابخانه‌ها را به آتش کشیده باشند.


نکات مهم:


* تعمق در منابع تاریخی: برای قضاوت در مورد هر رویداد تاریخی، باید به منابع اولیه و معتبر مراجعه کرد و از تعمیم‌دهی و قضاوت‌های عجولانه پرهیز کرد.

* پرهیز از تعصب: در بررسی مسائل تاریخی، باید از پیش‌داوری‌ها و تعصبات دینی، ملی و ایدئولوژیک اجتناب کرد.

* اهمیت گفتگوی بین‌المللی: برای روشن شدن بسیاری از ابهامات تاریخی، نیاز به گفتگو و همکاری میان محققان و اندیشمندان مختلف از سراسر جهان است.


در نهایت، این موضوع یک بحث پیچیده و چند وجهی است که نیازمند بررسی‌های بیشتر و دقیق‌تر است.»

 

سپس مجددا درخواست دیگری از او کردم که پاسخ اش به منزله ردی محکم بر این افسانه واهی است؛

چرا که مسلمانان نه تنها کتابخانه ای را به آتش نکشیدند و با علم و دانش دشمنی ای نداشته اند بلکه کتب پیشین سرزمین های فتح شده (از جمله کتب دینی زرتشتی و...) را هم به لحاظ علمی و تحقیقی ترجمه کرده و در دسترس دیگران قرار دادند.

 

  • من:

لطفا در مورد نهضت ترجمه در تمدن اسلامی هم برایمان بگو...

 

  • Gemini:

 

«نهضت ترجمه در تمدن اسلامی: دریچه‌ای به دنیای دانش و اندیشه


نهضت ترجمه یکی از مهم‌ترین رویدادهای علمی و فرهنگی در تاریخ تمدن اسلامی است که با هدف جمع‌آوری و ترجمه آثار علمی و فلسفی تمدن‌های پیشین، به‌ویژه یونان و ایران باستان، صورت گرفت. این حرکت گسترده در قرون اولیه اسلامی، به‌ویژه در دوره عباسیان، باعث انتقال دانش و اندیشه‌های مختلف به جهان اسلام شد و زمینه‌ساز شکوفایی علمی و فرهنگی در این تمدن گردید.


انگیزه‌های شکل‌گیری نهضت ترجمه


* توجه به دانش و حکمت: آموزه‌های اسلامی بر کسب دانش و حکمت تأکید فراوان دارند. مسلمانان با مطالعه آثار دانشمندان پیشین، به دنبال فهم بهتر جهان و ارتقاء سطح دانش خود بودند.

* توسعه قلمرو اسلامی: فتح سرزمین‌های مختلف توسط مسلمانان، آنان را با تمدن‌ها و فرهنگ‌های گوناگونی آشنا کرد. این امر موجب شد تا مسلمانان به اهمیت دانش و فناوری‌های موجود در این تمدن‌ها پی ببرند.

* حمایت خلفا و حاکمان: خلفای عباسی و برخی حاکمان دیگر، با حمایت از مترجمان و تأسیس کتابخانه‌های بزرگ، نقش مهمی در گسترش نهضت ترجمه ایفا کردند.


اهمیت و تأثیرات نهضت ترجمه


* توسعه علوم: ترجمه آثار علمی یونانی و ایرانی در زمینه‌های مختلفی مانند فلسفه، ریاضیات، نجوم، پزشکی و... باعث شد تا مسلمانان به پیشرفت‌های علمی دست یابند و نظریه‌های جدیدی را مطرح کنند.

* پیدایش علوم اسلامی: دانشمندان مسلمان با تلفیق آموزه‌های اسلامی و دانش‌های یونانی و ایرانی، علوم اسلامی را پایه‌گذاری کردند.

* شکوفایی تمدن اسلامی: نهضت ترجمه، یکی از عوامل اصلی شکوفایی تمدن اسلامی در قرون وسطی بود و باعث شد تا مسلمانان در زمینه‌های مختلف علمی و فرهنگی پیشرو شوند.

* انتقال دانش به غرب: بسیاری از آثار علمی و فلسفی که توسط مسلمانان ترجمه شده بود، بعدها به زبان‌های لاتین ترجمه شد و به این ترتیب، دانش و اندیشه‌های اسلامی به غرب انتقال یافت.


مراحل و ویژگی‌های نهضت ترجمه


نهضت ترجمه در چند مرحله و با ویژگی‌های خاصی همراه بود:


* مرحله اولیه: در این مرحله، آثار به صورت تحت‌اللفظی و بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی ترجمه می‌شد.

* مرحله میانی: در این مرحله، مترجمان به تفاوت‌های فرهنگی توجه بیشتری نشان می‌دادند و سعی می‌کردند تا مفاهیم را به زبان عربی روان ترجمه کنند.

* مرحله نهایی: در این مرحله، دانشمندان مسلمان با استفاده از دانش خود، آثار ترجمه شده را ویرایش و تکمیل می‌کردند و نظریه‌های جدیدی را بر اساس آن‌ها ارائه می‌دادند.


نتیجه‌گیری


نهضت ترجمه، یکی از مهم‌ترین رویدادهای علمی و فرهنگی در تاریخ تمدن اسلامی است که تأثیر شگرفی بر توسعه دانش و اندیشه در جهان اسلام داشته است. این حرکت نشان می‌دهد که مسلمانان در طول تاریخ همواره به دنبال کسب دانش و حکمت بوده‌اند و برای رسیدن به این هدف از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌اند.»

 

جهت اطلاع بیشتر به پست های منتشر شده گذشته در این خصوص با عنوان #افسانه-کتابسوزی مراجعه بفرمایید.

 

 

دریافت ویدیو

از ایران باستان (پیش از اسلام) چه آثار مکتوبی بر جای مانده است؟

کلیپ مصاحبه رادیو فرانسه با دکتر محمدعلی کاتوزیان،استاد تاریخ و ادبیات ایران در دانشگاه آکسفورد انگلستان

نکاتی از این مصاحبه:

 

  • این ادعا که حکومت های باستانی ما آثار مکتوب زیادی در زمینه های مختلف علمی و فلسفی و ادبی و غیره از خود بر جای گذاشتند،اما اعراب این آثار را تماما سوزانده اند،شایعه و در واقع افسانه ای بیش نیست.

  • و اگر واقعا دانشمندانی در این زمینه ها می داشتیم،دست کم اسامی آن ها به ما می رسید.

  • آثار بسیاری (در زمینه دین زرتشتی و...) که مربوط به تاریخ باستان ایران هستند پس از فتح ایران توسط سپاه مسلمانان و در قرون اول اسلامی در ایران به عربی ترجمه و منتشر شدند و دوره درخشان ادبیات و فرهنگ و علوم ایرانی هم مربوط به ایران پس از اسلام است و اصلا قابل مقایسه با وضعیت پیش از اسلام نیست!


دریافت فایل
حجم: 38.9 مگابایت

فعالیت جدی جریانات باستانگرایی و زردشتی بازی ها از دوره ناصری آغاز و شدت آن در دوره پهلوی بود.بطوری که تحت نام روشنفکری و وطن دوستی،تاریخ پیش از اسلام ایران که باید از آن درس گرفته شود و مایه عبرت باشد تحریف و برجسته می شد و با تالیف کتاب هایی که امروزه هم مورد استناد جریانات باستانگراست،به اسلام تاخته می شد.

 

 

جناب مرتضی مطهری در کتاب "پیرامون انقلاب اسلامی" توضیح می دهد رژیم پهلوی چگونه از افشای دروغین بودن ادعای سوزاندن کتاب های ساسانیان در فتح ایران، جلوگیری می کرد:

«...در یکى از کنفرانس ها بعد از تمام شدن صحبت،دانشجوئى پرسید اگر اسلام به عنوان یک ایدئولوژى قادر بود ملت را نجات دهد و تمدنى بوجود آورد،چرا در طول چهارده قرن،چنین کارى انجام نداد ؟ در جواب او گفتم به دلیل همین بی خبرى من و شما از تاریخ اسلام،همین که شما و امثال شما نمی دانند که اسلام،یکى از عظیم ترین تمدن هاى تاریخ بشر را در طى پنج قرن بوجود آورده از جمله عوامل عقیم ماندن این فرهنگ است.

اگر ملت ما با فرهنگ اصیل خود قطع ارتباط نکرده بود،محال بود این چنین زیر بار سلطه ابرقدرتها برود تمام تلاش کشورهاى استعمارگر در بریدن و پاره کردن بندهاى وابستگى فرهنگى یک ملت به میراث هاى فرهنگى خویش است شما شاهد بودید که در جریان به اصطلاح جشن هاى دو هزار و پانصد ساله،رژیم چه تلاش گسترده اى را براى نفى تمدن اسلامى بکار برد در خصوص این گونه تلاش هاى رژیم ذکر موردى که براى خودم پیش آمده،بى مناسبت نیست.

در سالهاى گذشته آن زمان که حسینیه ارشاد به تعطیل کشانده نشده بود،اتفاق نیفتاد که در هیچ موردى موضوع سخنرانیها به روزنامه ها داده شود و آنها اعلان را چاپ نکنند جز در دو هفته اى که قرار شد من در مورد کتاب سوزی هاى مصر و ایران سخنرانى بکنم و تشریح کنم که داستان این کتاب سوزی ها مجعول است.

روزى که قرار بود سخنرانى انجام شود اعلان آن به روزنامه ها داده شد اما شب که روزنامه ها درآمد،هیچکدام اعلان را چاپ نکرده بودند وقتى موضوع را پرس و جو کردیم،گفتند از بالا دستور داده اند در همان زمان ما نتوانستیم در کتاب (( خدمات متقابل ایران و اسلام )) که در دست چاپ بود جریان کتاب سوزى را بنویسیم زیرا اعلام کرده بودند که اجازه چاپ نخواهند داد.

رژیم سالها در میان ما تبلیغ می کرد که اسلام نه تنها تمدنى را پایه گذارى نکرد بلکه تمدن هاى گذشته را هم نابود کرد من به آن برادر دانشجو گفتم که اگر اسلام در طول تاریخ و در بدو ظهور خود هیچ تمدنى ایجاد نکرده بود،حرف شما صحیح می بود اما ما پنج قرن بر جهان سیادت علمى و فرهنگى داشتیم،تا آنجا که اروپاى امروز خود را مدیون تمدن و فرهنگ اسلامى می داند.

من در موضوعاتى که مورد تحقیقم بوده اند برایم مثل روز روشن است که فلسفه هاى اجتماعى اسلام،بمراتب مترقى تر از فلسفه هاى زندگى غربى است.
اقبال لاهورى , فلسفه اى دارد به نام فلسفه خودى و منظورش از این فلسفه بازگرداندن ملت هاى مسلمان به خود اسلامى خودشان است...»


منبع: صفحه ۹۷ کتاب پیرامون انقلاب اسلامی نسخه چاپی و صفحه ۱۲۲ و۱۲۳نسخه الکترونیکی

بسیاری از شبهات (دروغ ها وعوام فریبی های) اسلام ستیزان در گذشته پاسخ داده شده اند و به راحتی می توان با استفاده از اینترنت و جستجویی نه چندان سخت به آن پاسخ ها و استدلال های صورت گرفته در آنها دست یافت.

یکی از این شبهات که با آب و تاب هم مطرح می شود و در حقیقت در بردارنده نوع رفتار و اعمال خود این جریانات اسلام ستیز در مقابل جوامع و ملت ها هست که در طول تاریخ روا داشته اند و به خاطر ضربه فکری ای که از اسلام خورده اند و ضعف عقیدتی در مقابل اسلام سعی می کنند،از روی ناجوانمردی و عناد به اسلام و مسلمانان نسبت مذبوحانه و بی حاصل بدهند؛افسانه کتاب سوزان و دشمنی با کتاب و دانش (مشهور به افسانه کتابسوزی ایران و مصر) است.

 

 

ویل دورانت (William James Durant) نویسنده و تاریخ نگار برجسته آمریکایی که تقریبا همگان با اثر پر آوازه اش «تاریخ تمدن» آشنا هستند با طرح این سوال که :آیا واقعا عَمرو بن عاص (رَضِيَ اللهُ عَنهُ،سردار و صحابی گرامی پیامبر اسلام ) کتابخانهٔ اسکندریه را به سوختن داد؟ به بررسی و پاسخ این ادعا و افسانه می پردازد:

 

«آیا واقعاً عمرو کتابخانهٔ اسکندریه را به سوختن داد؟

 

این قضیه اول بار در کتاب عبداللطیف بغدادی (۵۵۸-۶۲۹ه ق ،۱۱۶۲-۱۲۳۱م)،یکی از علمای اسلام،آمده است.پس از آن ابن العبری (۶۲۴-۶۸۵ه ق،۱۲۲۶-۱۲۸۶م)،یک مسیحی یهودی نژاد از مردم مشرق شام،که به نام ابوالفرج یک تاریخ مختصر عالم به عربی نوشته بود،قصه را با تفصیل بیشتر نقل کرد و گفت که یکی از مردم اسکندریه به نام یوحنا فیلوپونوس از عمرو تقاضا کرد نسخه های کتابخانه را به او ببخشد،عمرو نامه ای به خلیفه نوشت و از او اجازه خواست،و به گفتهٔ روایت عمرو بدو جواب داد:«اما دربارهٔ کتابها،اگر مندرجات آن موافق کتاب خداست که احتیاجی بدان نداریم،و اگر مخالف آن است که به کار نمی خورد؛همه را بسوزان.»و این حکایت افسانه مانند،این جواب افسانه آمیز را چنین خلاصه می کند:«همه را بسوزان که مندرجاتشان در یک کتاب،یعنی قرآن،هست.»به گفتهٔ ابن العبری،عمرو فرمان داد تا کتابها را بین حمامهای شهر توزیع کردند تا به جای سوخت به کار رود،و تا مدت شش ماه طومارهای پاپیروس و پارشمن سوخت ۴۰۰۰ کوره بود (۲۲ه ق،۶۴۲م).

از جمله دلایل ضعف این روایت این است که:

۱) قسمت مهم کتابخانهٔ اسکندریه را مسیحیان متعصب به دروان بطرک تئوفیلوس به سال ۳۹۲ میلادی سوزانیده بودند؛

۲) باقیماندهٔ کتابخانه همچنان مورد بی اعتنایی و دستبرد کسان بود و پیش از سال ۶۴۲ میلادی قسمت اعظم آن از بین رفته بود؛

۳) در مدت پنج قرنی که از وقوع تا ثبت حادثهٔ مفروض در کتاب عبداللطیف بغدادی فاصله بود،هیچ یک از تاریخنویسان مسیحی دربارهٔ آن سخن نیاورده اند،در صورتی که سعید بن البطریق،تاریخنویس مسیحی،که از سال ۳۲۱ ه ق (۹۳۳ م) اسقف اعظم اسکندریه بود،فتح این شهر به دست اعراب را با تفصیل فراوان نقل کرده است.به همین جهت،غالب تاریخنویسان این قضیه را نمی پذیرند و آن را افسانه می پندارند

 

منبع:تاریخ تمدن،ویل دورانت،ابوالقاسم پاینده،انتشارات علمی و فرهنگی۱۳۸۱،ج۴،بخش اول،ص۳۶۱

 

تاریخ تمدن ویل دورانت

رفتار و عملکرد خود در برابر دیگر ادیان و پیروانشان و نوع نگاه خودشان به علم و دانش را سعی می کنند با ساختن افسانه هایی مهمل و بی اساس،به اسلام و مسلمانان نسبت بدهند.

 

 گوستاو لو بُن (Gustave Le Bon) فیلسوف،مورخ و پزشک مطرح فرانسوی در این زمینه می نویسد:

 

 

«راجع به سوزاندن کتابخانه اسکندریه که عمر را به آن متهم ساخته اند همین قدر می نویسم که یک همچو حرکت وحشیانهٔ تا اینقدر مخالف با وضع و عادات این فاتحین بوده که واقعا جای بسی تعجب است که یک همچو افسانهٔ مهملی چگونه درین مدت متمادی به شهرت خود باقیمانده و آنرا تلقی به قبول نموه اند.

لیکن در عصر حاضر بطلان این عقیده به درجه ای ثابت و محقق شده که دیگر محتاج به تحقیق و بررسی زایدی نیست.

این مطلب به طور کلی معلوم و مبرهن گردیده که قبل از اسلام خود نصاری همانطوری که همهٔ معابد و خدایان اسکندریه را با نهایت اهتمام منهدم نمودند کتابخانه نامبرده را هم سوزانیده بر باد دادند و از کتب نامبرده در زمان مسلمین چیزی باقی نمانده بود تا آنرا بسوزانند.»

منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لو بن،ترجمه فخر داعی گیلانی،چاپخانه علمی۱۳۱۸،ص۲۷۵

گوستاو لو بن

«وقتی موبدها (روحانیون زرتشتی) از روی اسلام کپی برداری می کنند!»

با استناد به پروفسور کریستین سن

 

گاهی می بینیم جریانات باستانگرای اسلام ستیز به جهت وجود تشابهاتی در یک سری موضوعات همچون ماجرای خلسه ویراف و پل صراط و...،ادعا می کنند تمام ادیان ابراهیمی همچنین اسلام از آیین زرتشت تقلید کرده اند!

در طول تاریخ دین زرتشت بارهای بار توسط موبدان (روحانیون زرتشتی) آپدیت و بروز رسانی شده است و یکی از مهمترین این آپدیت ها زمانی رخ داد که اسلام وارد ایران شد.موبدان زرتشتی پس از مشاهده اسلام آوردن ایرانیان و خرده گرفتن آنها به عقاید زشت و خلاف عقل دین زرتشت،بسیاری از خرافات و این احکامات را از اوستا حذف کردند.

پروفسور کریستین سن،ایران شناس و تاریخ نگار مشهور دانمارکی نوشته است:

«قراینی در دست داریم،که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند،که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند.»۱

زمانی  به این موضوع عادی و پیش پا افتاده نگاه خواهیم کرد که بدانیم تا همین چند سال پیش و حتی شاید بتوان گفت در همین زمان ما هم موارد مهمی بوده که دیگر توسط خود زرتشتیان منسوخ و تقریبا به فراموشی سپرده شده اند.

مواردی همچون درون دخمه گذاری مردگان و طعمه سگان لاشخور و کرکس ها کردن آنها و رسم استحمام با «گُمیز» (ادرار گاو،گوسفند و انسان) و نوشیدن «نیرنگ» (ادرار گاو که طی مراسمی خاص تهیه می شده است) که در سال ۱۳۵۰ (دوره پهلوی) برچیده شد اگرچه که هم اکنون هم به گفته خانم دکتر کتایون مزداپور که اصالتا متولد یزد و زرتشتی هستند،در میان زرتشتیان (پارسیان) هند مرسوم و متداول است و باز به قول خود خانم دکتر مزداپور «این نام و این رسم ها را امروزه بچه ها نمی شناسند».۲

پروفسور کریستین سن در پاورقیِ نقل قولی که از ایشان بازگو شد هدف اصلی از آن تغییرات در آیین زرتشتی را  می نویسد:

«به عقیده نیبرگ (دین،ص۱۴-۸ و ۲۹-۴۲۶) اوستا در مدارس دینی همیشه سینه به سینه حفظ می شده و تدوین قوانین اوستایی در اثر رقابت ادیان خارجی (دین یهود،مسیحی،بخصوص مانوی) صورت گرفته است،که دارای کتب مقدس بوده اند،ولی این اوستای مدون عملا هرگز اهمیتی نداشته است و به همین علت هم بعدها بعضی نسک های ساسانی فراموش شده.»۳

بنابراین برعکس ادعای جریانات اسلام ستیز که هدفشان مخدوش کردن چهره وحی و شریعت آسمانی اسلام است،نه تنها این اسلام نبوده که کپی برداری کرده بلکه خود زرتشتیان علاوه بر تقلید،بخش هایی مهم از اعتقادات و احکام خود را به لحاظ زشتی ای که دارا بودند و در جهت مقابله فکری با اسلام و دیگر ادیان حذف کرده یا تغییر داده اند و این شریعتی که (با تمام ایرادات عقیدتی و فقهی مخالف فطرت و عقل بشر همچون اعتقاد به دوگانگی و چندگانگی خدایان در برابر یکتاپرستی،ازدواج با محارم و مشروعیت بنگ و حشیش و...) امروزه ما به عنوان دین زرتشتی می شناسیم اصل و تمام دین و اعتقادی نیست که در زمان های پیشین بر قرار بوده است.در حقیقت محصول کوشش فوق العاده و فرآوری شده موبدها در مقابل اسلام است.

پروفسور کریستین سن:

«ما دین زرتشتی را از دو طریق مختلف می شناسیم،یکی از راه اوستای فعلی و کتب دینی پهلوی،که بعد از ساسانیان به رشته تحریر آمده است،دیگر از راه کتب اجانب،که راجع به این شریعت در زمان ساسانیان مطالبی نوشته اند.این دو طریق با هم تفاوت هایی دارند،ولی از مطالب مذکور سبب اختلاف آنان را در می یابیم.

شریعت زردشتی،که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب می شد،مبتنی بر اصولی بود،که در پایان این عهد بکلی میان تهی و بی مغز شده بود.انحطاط قطعی و ناگزیر بود.

هنگامی که غلبه اسلام دولت ساسانی را،که پشتیبان روحانیان بود واژگون کرد،روحانیون دریافتند،که باید کوشش فوق العاده برای حفظ شریعت خود از انحلال بنمایند.این کوشش صورت گرفت.

عقیده به زروان و اساطیر کودکانه را،که به آن تعلق داشت،دور انداختند و آیین مزدیسنی را،بدون شائبه زروان پرستی،مجددا سنت قرار دادند.در نتیجه قصصی که راجع به تکوین جهان در میان بود،تبدیل یافت.پرستش خورشید را ملغی کردند،تا توحید شریعت اوهرمزدی بهتر نمایان باشد،مقام میثر (مهر) را طوری قرار دادند،که موافق با مهر یشت عتیق باشد.بسی از روایات دینی را یا بکلی حذف کردند یا تغییر دادند و بخش هایی از اوستای ساسانی و تفاسیر آن را،که آلوده به افکار زروانیه شده بود،در طاق نسیان نهادند،یا از میان بردند.این نکته قابل توجه است که یشت های مربوط به تکوین که خلاصه آنها در دینکرد باقی مانده،به قدری تحلیل رفته است،که چند سطری بیش نیست،و از آن هم چیزی مفهوم نمی شود.

همه این تغییرات در قرون تاریک بعد از انقراض ساسانیان واقع شده است.در هیچ یک از کتب پارسی اشاره بدین اصلاحات نرفته است.

این شریعت اصلاح شده زرتشتی را چنان وانمود کرده اند که همان شریعتی است که در همه ازمنه سابق برقرار بوده است.»۴

علاوه بر این که ادعای کپی برداری اسلام از آیین زرتشت جاهلانه و کذب محض است،مطالب  بالا خود دلیل محکم دیگری است بر واهی و باطل بودن افسانه کتابسوزی و اجبار ایرانیان به ترک آیین گذشته آباء و اجدادی شان و پذیرش دین اسلام که این جریانات به اسلام و مسلمانان نسبت می دهند.

و در خاتمه یکی از دلایل و علت های اصلی رها شدن و نابودی منابع دینی زرتشتی بعد از آن همه به قول پروفسور «کوشش فوق العاده» موبدها در جلوگیری از انحلال این آیین،بعد از فتح اسلامی ایران،افزون بر گرایش ایرانیان به اسلام،مشکلات مادی طبقه اشرافیِ روحانی این دین بود که پیش از اسلام از طریق حکومت های وقت (به ویژه ساسانیان) و از جیب مردم تغذیه می کردند.

پروفسور کریستین سن:

«گاهی شخص به فکر می افتد،که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در ازمنه اسلامی نابود شده است.

می دانم،که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند،بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنانکه دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده،یا لااقل ترجمه پهلوی آنها بانضمام تفسیر معروف بزند را در دست داشته اند.

مسلماً صعوبت زندگانی مادی،که در آن تاریخ گریبان گیر زردشتییان شده بود،مجال نمی داد که نسلا بعد نسل این مجموعه بزرگ مقدس را رونویس کنند و از اینجا پی می بریم،که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است،زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.»۵

 

منابع:

(۱): کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص ۲۰۸-۲۰۹

(۲):کتایون مزداپور،شمع و لنگری،به کوشش ویدا نداف،هیرمبا،ص۳۵

(۳): کریستین سن،ایران در زمان ساسانیان،رشید یاسمی،دنیای کتاب۱۳۶۸،پاورقی ص ۲۰۹

(۴):همان،ص۵۷۱

(۵):همان،ص۲۰۸

دریافت نسخه پی دی اف

 

کپی برداری موبدها از ادیان ابراهیمی

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]


بخش سوم:شاهزاده و داستان
 


به نام خدا


در سومین گفتار به بررسی سومین ادعای مدعیان کتاب سوزی می پردازم . دولتشاه سمرقندی (متوفی۹۰۰هـ ) گزارشگر این واقعه در کتاب تذکرة الشعراء خویش اینچنین می گوید :


حکایت کنند که امیر عبدالله بن طاهر که به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود روزی در نیشاپور نشسته بود ، شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد ، پرسید که این چه کتابست ، گفت این قصه وامق و عذراست و خوب حکایتی است که حکما به نام شاه نوشیروان جمع کرده اند ، امیر فرمود که ما مردم قرآن خوانیم به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خواهیم ما را از این نوع کتاب در کار نیست و این کتاب تألیف مغانست و پیش ما مردودست ، فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو من هر جا که از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند ، از این جهت تا روزگار آل سامان اشعار عجم را ندیده اند و اگر احیانا نیز شعر گفته اند مدون نکرده اند.(۱)


گزارش مذکور از واقعه ای که حدود ۷۰۰ سال قبل از آن اتفاق افتاده سخن می گوید و هیچ منبعی قبل از آن به این روایت اشاره ننموده است . محققین ایرانی و غیر ایرانی بر این گزارش ایرادهایی وارد نموده اند که در اینجا به سخن شش نفر از این محققین اشاره خواهد شد .
از محققین خارجی که در این زمینه اظهار نظر نموده اند می توان باسورث ، فرای و بارتولد را نام برد .
از میان این سه نفر باسورث تقریبا مفصل تر از دیگران این مطلب را موشکافی می کند و دلایل خود را برای رد این داستان به ترتیب زیر بیان می کند :
۱. وقتی مامون در سال ۸۰۹ مـ / ۱۹۳ هـ وارد مرو شد یک شاعر محلی به نام عباس یا ابوالعباسبا یک شعر فارسی از وی استقبال نمود .
۲.  در همین دوره زرتشتیان شروع به نوشتن کتب نمودند ، تاثیر این قرن بر دایرة المعارف دینکرد نیز واضح است.
۳.  نامه های منوچهر بلندپایه ترین کشیش فارس و کرمان نشانگر وجود جامعه زرتشتی در همین قرون در نیشابور است سپس نویسنده بسیاری از افراد را نام می برد که در همین دوره با زرتشتی ها گفتگو داشته اند .
۴.  اطرافیان امرای طاهری به این زبان شعر می گفته اند ، مانند واقعه ای که ابوتمام طائی شاعر بزرگ عرب پیش عبدالله بن طاهر آمد و در آنجا شیفته کنیزکی شد که به فارسی شعر می خواند .
۵.  ابن طیفور از یحیی بن حسن نقل می کند که وی می گوید : من نزد محمد بن طاهر کنار برکه ای نشسته بودم و یکی از غلامانم را صدا زدم و با او به فارسی حرف زدم . عتابی که همانجا بود وارد شد و با من به فارسی سخن گفت . به او گفتم : از کجا فارسی را می دانی ؟ . گفت : من سه بار به کشورتان آمده ام و کتاب هایی را که در خزانه ی مرو بود نوشته ام و این کتاب ها تا الان همانجایی است که یزدگرد است . آنچه را که لازم داشتم از آنها رونوشت برداشتم و ده فرسخ از آنجا دور شده بودم و به روستایی به نام ذودر رسیده بودم که به یاد آوردم که از یکی از کتب که نیاز داشتم رونوشت برنداشته ام . برگشتم و یک ماه در مرو ماندم . پرسیدم : چرا از کتابهای عجم رونوشت برداشتی ؟ . گفت : معانی و بلاغت در کتب عجم است . لغت مال ماست و معانی مال آنها سپس با من به زبان پارسی بسیار سخن گفت . (۲)
فرای نیز صحت روایت مورد نظر را زیر سوال برده و به روایت ورود مامون به مرو استناد می کند .(۳)
بارتولد نیز در دایرة المعارف اسلام ویرایش نخست از صفحه ۶۱۴  به بعد در این مورد سخن گفته و آن را رد می کند .(۴)
محققین ایرانی نیز در مورد این روایت اظهار نظر نموده اند و صحت آن را زیر سوال برده اند . در اینجا نظر سه نفر از آنها را نقل می کنم .
ملک الشعرای بهار در «سبک شناسی» اش درباره عصر تیموری که تذکرة الشعرا در همین عصر نوشته شده است می نویسد :
اهمال و تکاسل و عدم غور و عدم تحقیق و تتبع در تمام امور (از امور سیاسی و ملکداری گرفته تا شعر و نثر و تاریخ و تذکرة و دیانت و تصوف و امانت و تقوی) رسوخ یافت اینک ما برای نمونه ی لاقیدی و تکاسل و عدم تحقیق و تتبع و آشنا نبودن غالب نویسندگان به کتب قدیم ، خاصه کتب عربی که یگانه مأخذ هر علم و فنی بوده است ، مثالی از بهترین کتب ادبی آن عصر یعنی » تذکرة الشعرا » تألیف امیر دولتشاه بن علاء الدولة بختیشاه الغازی السمرقندی که در سنه ۸۹۲  هجری به اتمام رسیده است نقل می کنیم .
سپس نمونه هایی از اشتباهات دولتشاه را یادآور می شود که در اینجا دو مورد از این اشتباهات را نقل می کنم :
او مطابق حدس و قیاس که درباره ی شعرای فارسی نیز روا داشته است عمل کرده و مقدماتی بی اساس در هم آمیخته است .هیچ کس از عرب تا عجم چنین حکایتی درباره ی ابوالعلا نیاورده است .(۵)
عبدالحسین زرین کوب مورخ مشهور معاصر در کتابهای مختلف خویش در مورد این روایت و یا کتاب دولتشاه اظهار نظر نموده است که نمونه هایی از آن نقل می شود :
این حکایت را دولتشاه سمرقندی در قرن نهم هجری نقل کرده است و از جعل و یا لا اقل مبالغه خالی نیست.(۶)
درین زمان که به علت تجربه ی حوادث غریب و فوق العاده ی دوران تاتار ، ذوق عامه به قبول شایعات و نقل روایات افسانه ای در باب اشخاص تاریخی رغبت و آمادگی نشان می داد دولتشاه در طی تذکره ی خویش روح عصر را به نحو بارزی منعکس کرد. تمسک به مناسبتهای ضعیف برای استطرادهای طولانی که دستاویز اظهار اطلاعات باشد و اقدام به نقل روایات عاری از نقد و تحقیق و احیانا مغایر با واقعیت تاریخ به نحوی که مایه ی اعجاب خواننده گردد، شیوه تذکره نویسی وی را از جهت تاریخی کم بها و از جهت نویسندگی غالبا ملال انگیز نمود. . بلکه در ترجمه احوال شعرا و اسناد آثار به مؤلفان هم مرتکب خطاهایی شد که در اعتماد بر اقوال یا بر حافظه اجتناب ناپذیر می شود و همین معنی به اعتبار تذکره ی او لطمه ی بسیار زد .(۷)
وی در مورد کتاب هایی که در تذکره شعرا نوشته شده و کتاب دولتشاه را نیز در همین ضمن نام می برد می نویسد :معلومات تاریخی آنها را به سبب عدم دقتی که غالب آنها در مورد ذکر سنین و وقایع داشته اند باید با نهایت احتیاط تلقی نمود و غالبا باید آن معلومات را با آتچه از دواوین شعرا و مآخذ دیگر بر می آید تطبیق و تلفیق نمود.(۸)
سید محیط طباطبایی که از محققین به نام کشورمان می باشد در این مورد می نویسد :
در سراپای این چند سطر فقط یک عبارت درست هست و آن امیر خراسان‏ بودن عبد الله طاهر است.عجب است این عبد اللّه طاهر همان ایرانی زاده‏ ای است‏ که از پرتو خدمت به مأمون ، خود و پدرش به امارت خراسان و شرطه بغداد و امارت مصر رسیدند و این مأمون همان کسی است که ولع او به نقل و جمع‏ آثار اوائل تا درجه ی شیفتگی می‏ رسیده است در فهرست ابن ندیم و مقدمه‏ جاودان خرد هوشنگ و کتاب دینکرد پهلوی داستان‏ها از عشق و علاقه ی مأمون‏ به آثار پهلوی و یونانی ذکر شده است که نشان می دهد عبد اللّه طاهر زیردست او اگر کتابی مانند وامق و عذرا به دست می‏ آورد بایستی آن فورا پیش او بفرستد.
این عبد الله طاهر که دولتشاه به او چنین نسبت می دهد که می گفت غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیز دیگری نمی‏خواهیم برای رفع نیازمندی کشاورزان‏ خراسان دستور داده بود،همه ی رسوم و اصول مربوط به کاریزها را گرد آورند و کتاب کاریزنامه‏ ای به زبان عربی جهت دستور العمل عمومی تدوین می کرد. اگر وامق و عذرا را او به آب افکنده بود پس ترجمه ی عربی ابو ریحان و ترجمه ی شعر فارسی عنصری از روی کدام اصل صورت گرفته بود و در صورتی‏ که همه‏ تصانیف و مقال عجم را دستور داده بود بسوزانند آیا این کتاب دینکرد را در همان‏ زمان ممکن بود بجای اوستا از روی چه کتابی تلخیص و تدوین کنند و این‏ متون متعدد پهلوی که در دست مردم باقی مانده است از کجا بوجود آمده است؟(۹)


با توجه به مطالبی که آورده شد به نظرم نیازی به توضیحات اضافی نباشد و موضوع برای خوانندگان واضح و روشن باشد.

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

———————————————————————
(۱) دولتشاه سمرقندی ، تذکرة الشعراء ص ۲۶
(۲)   Iran. Journal of the British Institute of Persian Studies Volume 7 pp 103-106
(۳) The Cambridge History of Iran, Volume 4 pp 105-106
(۴) E. J. Brill’s first encyclopaedia of Islam 1913-1936 Volume 7 pp 614-615
(۵) رجوع شود به سبک شناسی اثر ملک الشعرای بهار صص ۱۸۵-۱۹۰
(۶)  تاریخ ایران بعد از اسلام زرین کوب ص ۵۱۳
(۷) از گذشته ی ادبی ایران زرین کوب ص ۱۵۸
(۸) تاریخ ایران بعد از اسلام زرین کوب ص ۶۸
(۹) مجله وحید شماره۱۰۹ ص ۱۱۰۸

 

آتشی که هرگز روشن نشد ۱

آتشی که هرگز روشن نشد ۲

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

بخش دوم:قتیبه و اهل خوارزم


به نام خدا


در این مقاله به دومین دلیل مدعیان «کتاب سوزی مسلمانان در ایران» می پردازیم. ابوریحان بیرونی دانشمند پرآوازه اهل خوارزم تنها ناقل این گزارش است. وی در کتابش «آثار الباقیة» اینچنین می نویسد :


و لما فتح قتیبة بن مسلم خوارزم المرة الثانیة بعد ارتداد أهلها ملّک علیهم اسکجموک بن ازکاجوار بن سبری بن سخر بن ارثموخ و نصبه للشاهیة و خرجت الولایة من أیدی نسل الأکاسرة و بقیت الشاهیة فیهم لکونها موروثة لهم و انتقل التاریخ إلی الهجرة علی رسم المسلمین و کان قتیبة أباد من یحسن الخط الخوارزمی و یعلم أخبارهم و یدرّس ما کان عندهم و مزّقهم کل ممزّق فخفیت لذلک خفاءا لا یتوصل معه إلی معرفة حقائق ما بعد عهد الإسلام.(۱)
و چون قتیبة بن مسلم در دفعه ی دوم خوارزم را گرفت و اهل آن مرتد شده بودند ، اسکجموک بن ازکاجوار بن سبری بن سخر بن ارثموخ را برای ایشان پادشاه قرار داد و ولایت از دودمان اکاسره بیرون رفت و تنها شاهی در ایشان چون ارثی بود پایدار ماند و تاریخ ایشان به هجری منتقل شد و با دیگر مسلمانان در تاریخ توافق رأی حاصل کردند. قتیبة بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی می دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می کردند ایشان را نیز به دسته ی پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را راست دانست.(۲)
همچنین وی می نویسد :
لما کان من اهلاک قتیبة بن مسلم الباهلی کتبتهم و قتله هرابذتهم و احراقه کتبهم و صحفهم بقوا أمیین یقولون فیما یحتاجون الیه علی الحفظ فلما طال علیهم الأمد فاتهم ما اختلف فیه و حفظوا ما اتفق علیه ثم الله أعلم.(۳)
قتیبة بن مسلم باهلی نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمه ی آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند و تنها اعتماد ایشان در نیازمندیهای تاریخ به نیروی حافظه است و چون زمان طولانی شد مورد اختلاف خود را فراموش کردند و آنچه را که همگی بر آن بودند در خاطرها بماند.(۴)

 

  • شخصیت ابوریحان:


نخست قصدم بر آن نبود که در این مقاله در مورد شخصیت ابوریحان سخنی بگویم. اما سخن برخی افراد که در مورد ابوریحان بی انصافی کرده اند مرا به اضافه کردن این بخش به مقاله ام وادار نمود. در تحقیقی که برای نوشتن این مقاله داشتم چند بار به این مطلب برخورد نمودم که گفته بودند ابوریحان از آن رو گزارش های مذکور را نقل نموده که ملی گرا بوده و با عرب و دینشان (یعنی اسلام) دشمنی داشته است . اما کتب ابوریحان سخنی دیگر می گویند. شاید آنچه که وی در فصل چهارم از کتابش «الصیدنة فی الطب» نقل می کند نظر کامل وی را در مورد اسلام و زبان عربی آشکار کند :


دین و دولت ما به لحاظ گذشته خود عربی است .[ آنها] توأمان اند که بر فراز یکی از آنها نیروی الهی در اهتزاز است و بر فراز دیگری دست آسمانی [گسترده است].
بارها طوایف گوناگون از زیردستان به ویژه گیلانیان و دیلمیان گرد هم آمدند تا جامه توحش به دولت بپوشند اما آرزوی آنها برآورده نشد. روزانه پنج بار تا اذان در گوش هایشان به صدا در می آید ، صف اندر صف پشت سر امامان به نماز [می ایستند] و قرآن عربی مبین را می خوانند ، در مسجدها پارسایی را به این [زبان]برایشان موعظه می کنند – » [گسترده] بمانند بر دست ها و دهن » ، ریسمان اسلام پاره نشود و دژ آن ویران نگردد.
علوم را از همه سرزمین های جهان به زبان عرب ها نقل کرده اند ، آنها خود را آراسته اند ، دل پسند شده اند و زیبایی های زبانی آنها در شریان ها و وریدها دویده است ، هر چند که هر ملتی گویش خود را زیبا می پندارد ، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می برد . من این را با خود قیاس می کنم : اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود ، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. پس به زبان های عربی و فارسی پرداختم . در هر یک از آنها تازه واردم ، به زحمت آنها را آموختم اما نزد من دشنام دادن به زبان عربی خوش تر از ستایش به زبان فارسی است.(۵)


دوباره به موضوع مقاله که گزارش ابوریحان از فتح خوارزم است برگردیم.

 

  • عدم تطابق با دیگر گزارش های تاریخی:


گزارش ابوریحان از فتوحات خوارزم که در سال ۹۳ هجری اتفاق افتاده سخن می گوید. در مورد این گزارش مطالبی قابل توجه است :
نخست آنکه گزارش های تاریخی با آنچه که ابوریحان نقل نموده تطابق ندارد . باید دانست که خوارزم در زمان قتیبه دو بار فتح شد.
نخستین بار شهر با صلح فتح شد و هیچ جنگی روی نداد. طبری این واقعه را در تاریخش ذکر می کند.(۶)
پس از شورش اهالی خوارزم دیگر بار لشکر مسلمین به سوی خوارزم حرکت نمود و این بار شهر با جنگ فتح شد.(۷)
عدم تطابق گزارش ابوریحان با آنچه که طبری نقل نموده از آن جهت است که در فتح نخست که قتیبه فرماندهی مسلمانان را بر عهده داشت جنگی روی نداد و کسی کشته نشد . فتح دوم اگر چه با اشاره ی قتیبه بود اما قتیبه نه در جنگ حضور داشت و نه بعد از فتح دوم به خوارزم آمد. آنچه که طبری در مورد واقعه ی فتح دوم نقل می کند اینچنین است:
سپس قتیبه مغیرة بن عبدالله را پس از عبدالله به همراه لشکر به سوی خوارزم فرستاد . این خبر به آنها رسید و هنگامی که مغیرة آمد فرزندان کسانی که خوارزمشاه آنها را کشته بود از وی کناره گیری کردند و گفتند : تو را کمک نمی کنیم . آنگاه وی به سوی شهرهای ترک گریخت و مغیره وارد (شهر) شد و (افرادی) را اسیر گرفت و عده ای را کشت . و باقی ماندگان با وی صلح نمودند و از آنان جزیه گرفت و پیش قتیبه بازگشت و قتیبه او را بر نیشابور عامل گردانید.(۸)
بر اساس این گزارش قتیبه در فتح دوم حضور نداشته و پس از فتح ، مغیرة بن عبدالله پیش قتیبه بر می گردد ، بنابراین به هنگام فتح قتیبه حضور نداشته و پس از فتح نیز وارد شهر نشده است.
از سوی دیگر در این گزارش ها آمده است که پس از فتح دوم قتیبه ، اسکجموک که شاه قبلی شان بوده دوباره بر آنان حاکم گرداند. در حالی که در روایت طبری آمده است که خوارزمشاه قبل از جنگ از شهر فرار می کند. پس بدون شک وی پس از فتح در شهر حضور نداشته که او را والی بگردانند.

 

  • گزارش مذکور از نگاه اهل تحقیق:


گزارش ابوریحان توسط سه نفر از محققین که هر کدام در زمینه های خاصی تحقیق داشته اند مورد بررسی قرار گرفته و رد شده است.
نخستین این سه نفر زاخائو بوده است. وی یکی از محققین آلمانی بوده که آثار بیرونی را تحقیق و ترجمه نموده و گزاف نیست اگر بگوئیم وی دوباره ابوریحان را به غرب شناساند. جدای از تحقیق در آثار بیرونی وی در زمینه تاریخ و فرهنگ شرق نیز تحقیقاتی داشته است . وی کتابی در مورد تاریخ و فرهنگ خوارزم نوشته و در همین کتاب می گوید که ابوریحان در شرح فتوحات قتیبه احتمالا تحت تاثیر داستان فتح استخر بدست اسکندر بوده و از آن یاد کرده است.(۹)
بارتولد محقق دیگری است که در این زمینه نظرش را ارائه نموده است. وی تحقیقات بسیاری در زمینه تاریخ ماوراء النهر داشته و حاصل کارش را در کتاب «Turkestan» که به فارسی نیز ترجمه شده به جاگذاشته است. وی در همین کتاب می گوید :
اگر سخنان بیرونی نویسنده قرن یازدهم میلادی را باور کنیم ، چنین بر می آید که فاتحان عرب و به ویژه قتیبة ابن مسلم (در آغاز قرن هشتم میلادی) در ایران و سغد و خوارزم ، کاهنان (که نمایندگان فرهنگ محلی بودند) و کتب ایشان را نابود کردند. ولی منابع متقدم تر از چنین نابودی ای که در واقع احتمال وقوع آن ضعیف است هیچ سخن به میان نیاورده اند.در اخباری که راجع به فتوحات عرب به ما رسیده هیچ رویدادی که حاکی از وجود روحانیان منتفذ محلی باشد که خلق را به مقاومت در برابر اعراب برانگیخته باشند منقول نیست.(۱۰)
آخرین محققی که در این مورد نظرش را نقل می کنم عبدالحسین زرین کوب مورخ معاصر ایرانی است. وی نیز این واقعه را مردود می شمارد و می گوید :
و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که به موجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء و کاهنان خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.(۱۱)


براساس آنچه که گذشت در صحت گزارش ابوریحان تردید وجود دارد و نمی توان با استناد به این گزارش مسلمانان را متهم به کتاب سوزی در قرون اول اسلامی نمود.

 

در مقاله بعد به بررسی گزارشی از دولتشاه سمرقندی که در آن از کتاب سوزی توسط عبدالله بن طاهر سخن می گوید خواهم پرداخت.

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]
———————————————————————

(۱)آثار الباقیة تحقیق زاخائو صص ۳۵،۳۶
(۲)آثار الباقیة ترجمه اکبر داناسرشت ص۵۷
(۳)آثار الباقیة تحقیق زاخائو ص ۴۸
(۴) آثارالباقیة ترجمه اکبر داناسرشت ص ۷۵
(۵)الصیدنة فی الطب ترجمه باقر مظفرزاده ص ۱۶۸
(۶)تاریخ طبری ج ۶ ص۴۷۰ و ترجمه تاریخ طبری ج ۹ ص ۳۸۵۳
(۷)تاریخ طبری ج ۶ ص ۴۸۰ و ۴۸۱ و ترجمه طبری ج ۹ ص ۳۸۶۶
(۸)همان
(۹) Sachau «zur geschichte , I.S. 29» به نقل از ترکستان نامه نوشته بارتولد ترجمه کریم کشاورز ج ۱ پاورقی ص ۳۳
(۱۰)ترکستان نامه نوشته بارتولد ترجمه کریم کشاورز ص ۳۳و۳۴

(۱۱)تاریخ ایران بعد از اسلام نوشته زرین کوب ص  ۲۱

 

آتشی که هرگز روشن نشد ۱

آتشی که هرگز روشن نشد ۲

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]



بخش اول:گزارش ابن خلدون


به نام خدا


دیروز در سایت فیس بوک مطلبی در مورد اسلام دیدم و علاقه مند شدم نظرات دیگر کاربران را نیز ببینم. در میان این نظرات یک نظر مرا بر آن داشت که این مطلب را بنویسم. این شخص در جواب یکی از کاربران که از وی خواسته بود افتخارات قبل از اسلام ایران را نام ببرد گفته بود که اگر از ایرانِ قبل از اسلام علمی نمانده تقصیر مسلمانان است که به هنگام فتح ایران کتب ایرانیان را طعمه حریق نمودند و از بین بردند. از آنجایی که تاریخ یکی از علاقه مندی های من است به همین خاطر اولین پستم را بررسی همین مطلب قرار دادم . آیا آتشی روشن شد که کتابهای ایرانیان را طعمه خود بسازد؟


اصل داستان:

 

کسانی که این مطلب را مطرح نموده اند چند مورد برای این مدعای خود آورده اند که در هر پست به بررسی یک مورد از این موارد می پردازیم. در این پست به بررسی مهم ترین دلیل این گروه می پردازیم.ابن خلدون یکی از علمای قرن هشتم هجری متولد ۷۳۲هجری قمری در دو کتاب «مقدمه» و «العبر» مطلب زیر را می آورد:


«ولقد یقال إنّ هذه العلوم إنّما وصلت إلى یونان منهم حین قتل الإسكندر دارا وغلب على مملكة الكینیة فاستولى على كتبهم وعلومهم. إلّا أنّ المسلمین لمّا افتتحوا بلاد فارس، وأصابوا من كتبهم وصحائف علومهم ممّا لا یأخذه الحصر ولمّا فتحت أرض فارس ووجدوا فیها كتبا كثیرة كتب سعد بن أبي وقاص إلى عمر بن الخطّاب لیستأذنه في شأنها وتنقیلها للمسلمین. فكتب إلیه عمر أن اطرحوها في الماء. فإن یكن ما فیها هدى فقد هدانا الله بأهدى منه وإن یكن ضلالا فقد كفانا الله. فطرحوها في الماء أو في النّار وذهبت علوم الفرس فیها عن أن تصل إلینا.»


و همانا گفته می شود که این علوم (علوم عقلی) از ایرانیان به یونان رسید زمانی که اسکندر دارا را کشت و بر مملکت کیانیان پیروز شد بر کتاب ها و دانش های آنها که از حد شمارش خارج بود دست یافت. زمانی که مسلمانان شهرهای فارس را فتح کردند و در آن کتاب هایی یافتند ، سعد بن ابي وقاص به عمر بن خطاب درباره ی آن کتاب ها و آوردنشان برای مسلمین نامه نوشت. عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بریزید زیرا اگر آن چه در آنها وجود دارد سبب هدایت است پس خداوند ما را با راه نماینده تر از آن هدایت نموده و اگر در آنها گمراهی است خداوند ما را از آنها ایمن داشته است . پس آنها را در آب یا آتش افکندند و علوم ایرانیان از بین رفت و به ما نرسید.


اصل داستان همین است که آورده ام. اما چرا این داستان از نظر ما مردود و غیر قابل قبول است؟

 

  • ضعف ابن خلدون در تاریخ مشرق:

 

ابن خلدون جزو آن دسته از مورخین است که ضعف در نوشته های تاریخی اش به ویژه تاریخ مشرق مشخص است و اهل فن در این مورد اشاراتی داشته اند. یکی از بهترین نوشته هایی که در این مورد نوشته شده است اثر دکتر خالد کبیر علال به نام «أخطاء المؤرخ ابن خلدون في كتابه المقدمة» است. وی در این کتاب درباره ی بعضی از اشتباهات ابن خلدون سخن می گوید. نویسنده ، بخش دهم کتاب را به اشتباهات تاریخی ابن خلدون اختصاص می دهد که خلاصه اش اینچنین است:
احتمال اشتباه برای هر انسان وجود دارد اما گاهی اوقات بعضی از انسانها اشتباهات شان کم و گروهی دیگر اشتباهات شان بسیار است.کم بودن اشتباهات یک شخص در کار علمی اش نشان از آن دارد که وی در تحقیق خود تلاش و توجه بسیار نموده و به یک شیوه صحیح علمی پایبند بوده است و در مقابل،کسی که در کارهای علمی اش اشتباهاتش بسیار باشد نشان دهنده آن است که وی دقیقا برخلاف شخص اول عمل نموده است. با توجه به مطالب گفته شده ابن خلدون در تاریخ نویسی اش از کدام گروه است؟پس از بررسی بعضی از روایات ابن خلدون و خواندن انتقاداتی که بعضی از اهل علم از وی نموده اند برای من مشخص شد که ابن خلدون در بسیاری از مطالبی که در کتاب مقدمه و تاریخش نوشته است جزو گروه دوم است و در این مورد تعدادی از شواهد تاریخی را نقل می کنم که این را به روشنی نشان می دهد. اما قبل از آن در اینجا اشاره می کنم که بعضی از اهل علم از ابن خلدون در تاریخ نویسی اش انتقاد نموده اند. ابن حجر در مورد وی می گوید که او « به اخبار به روشنی آگاه نبوده است مخصوصا به اخبار مشرق و این مساله برای کسی که به سخنش نظر انداخته است روشن است». ( ابن حجر : إنباه الغمر بأبناء العمر ، ج۱ ص: ۲۳۲ .).
سپس یازده مورد از این اشتباهات را می آورد که من چند مورد را مختصرا نقل می کنم:


مورد اول: وی به هنگام سخن گفتن از شهادت عثمان و بیعت مردم با علی ، طلحه و زبیر را از والیان گماشته شده توسط عثمان می داند ( المقدمة ، ص: ۱۶۳ .) در حالی که این دو در هنگام شهادت عثمان در مدینه بودند.جالب اینجاست که خود وی شش صفحه بعد در همین کتاب این سخنش را نقض می کند.(المقدمة ، ص: ۱۶۹)

مورد چهارم: در مورد نامه ای است که یکی از خلفای بنی عباس فرستاده است. در دو جای کتابش این خلیفه را معتضد معرفی می کند (العبر ، ج ۳ ص: ۴۴۹، ۴۵۰) و دو صفحه بعد وی را مکتفی می داند.(همان ج ۳ ص: ۴۵۲، ۴۵۳).

مورد هفتم : وی زمان زندگی ابو علی سینا را همزمان با وزارت نظام الملک می داند و نظام الملک را نیز از وزرای بنی بویه می داند. (المقدمة ، ص: ۴۴۲). در حالی که ابو علی سینا در هنگامی که نظام الملک فقط بیست سال داشته از دنیا می رود و نظام الملک نیز وزیر دولت سلجوقی بوده و اصلا ربطی به بنی بویه نداشته است.(الذهبي: السیر ، ج ۱۹ ص: ۹۴).

در انتهای این بخش دکتر علال دفاع یکی از پژوهشگران به نام محمد فاروق النبهان را از ابن خلدون نقل می کند. محمد النبهان در مورد سخن بعضی از مورخین مسلمان مانند ابن حجر که از ابن خلدون انتقاد نموده اند می گوید : ابن خلدون به این مساله ( کم اطلاعی اش از تاریخ مشرق) اعتراف نموده است چون وی نمی خواسته تاریخ مشرق را بنویسد بلکه وی بر آن بوده است که اخبار مغرب و دولتها و قبایلش را بنویسد.( الفكر الخلدوني ، ص: ۹۲).
با توجه به مطالبی که آمد اگر ابن خلدون در تاریخ نویسی دقتش کم بوده و نسبت به تاریخ مشرق که ایران را نیز شامل می شود ضعف داشته است دور از انتظار نیست که وی دو واقعه جدا از هم را به هم آمیخته است. واقعه اول فتح مصر و واقعه دوم فتح ایران. از آنجایی که یک قرن و نیم قبل از وی داستانی ساختگی با عنوان آتش زده شدن کتب اسکندریه توسط مسلمانان در بعضی از کتب نقل شده بود می توان این احتمال را مطرح کرد که ابن خلدون با به هم آمیختن واقعه ی فتح ایران و این داستان مطلب مورد نظر را نوشته است. زمانی این احتمال تقویت می شود که بدانیم قبل از وی هیچ کس مطلبی بدین شکل نقل ننموده و وی اولین نفر است که این مطلب را نقل نموده است.

 

  • ابن خلدون نخستین نقل کننده ی مطلب مذکور:

 

تاریخ اسلام یکی از پربارترین تاریخ های جهان است. نویسندگان اسلامی در طول تاریخ تلاش بسیاری برای ثبت وقایع نموده اند و شاید کمتر اتفاق مهمی در این ادوار از دیدشان پنهان مانده باشد. با این حال ابن خلدون مطلبی نقل می کند که هیچ یک از گذشتگانش اشاره ای به آن نداشته اند. و این در حالی است که بعضی از مورخین مانند طبری برای آنکه نقل های تاریخی محفوظ بماند از افرادی که مشهور به دروغگوئی بوده اند نیز مطلب نقل نموده تا حتی این نقل ها از بین نرود اما اثری از مطلب مذکور را نمی توان در این کتب یافت. یکی از مهم ترین دلایل برای مردود دانستن مطلب مورد نظر همین است که ابن خلدون که پس از ده ها و شاید صدها مورخ دیگر پا به این عرصه گذاشته است مطلبی نقل می کند که هیچ یک از گذشتگانش ولو به صورت مختصر یا غیر مستقیم به آن اشاره ای نداشته اند. مورخانی که دقت نظرشان به حدی بوده که تک تک نامه های رد و بدل شده بین سعد بن ابي وقاص و عمر بن خطاب را نقل نموده اند اما از نامه ای که کوچکترین اشاره ای به این مطلب داشته باشد ذکری نیاورده اند.

 

  • نامه های رد و بدل شده میان سعد بن ابي وقاص و عمر بن خطاب:

 

واقعه نقل شده توسط ابن خلدون به فتوحات اسلامی در ایران که به فرماندهی سعد بن ابي وقاص بوده اشاره دارد. فتح ایران چندین مرحله مختلف داشته است و مهم ترین قسمت این فتوحات توسط خالد بن ولید و سعد بن ابي وقاص انجام گرفته است. مطلبی که ابن خلدون نقل می کند به فتوحات سعد بن ابي وقاص مربوط می شود. ابتدا باید زمان فرماندهی سعد را بیابیم تا بتوانیم به شکلی دقیق تر به مساله نگاه بیندازیم. آنچه که کتب تاریخ نقل نموده اند این است که سعد بن ابي وقاص از محرم سال چهاردهم هجری به عنوان فرمانده انتخاب شد و تا پایان همین سال یعنی تا فتح مدائن عنوان فرماندهی لشکر مسلمین را بر عهده داشت . آنچه که کتب تاریخی درباره ی این دوره زمانی نقل کرده اند بسیار مفصل است و ما را در این نوشته بسیار یاری می کند. طبری در این زمینه مفصل تر از گذشتگانش سخن می گوید و در واقع همه ی آنچه که گذشتگانش گفته اند را یک جا جمع نموده است. خلاصه ی آنچه که طبری در این زمینه نوشته اینچنین است: در محرم سال ۱۴ هجری و در مرحله ی سوم از فتوحات عراق سعد بن ابي وقاص به عنوان فرمانده مسلمانان برای جنگ قادسیه انتخاب شد. از روز انتخاب وی به عنوان فرمانده تا روز شروع جنگ قادسیه عمر هشت نامه برای سعد می فرستد و سعد نیز پنج نامه.پس از فتح نیز پنج نامه از سوی سعد و چهار نامه از سوی عمر بن خطاب فرستاده می شود. در هیچ یک از این نامه ها سخنی از کتاب و سوزانده شدن کتب نیست. پس از طبری مورخین بسیاری در این زمینه نوشته اند اما هیچ یک این چنین نامه ای نقل ننموده است.

 

  • تضعیف روایت توسط خود ابن خلدون:

 

یکی از مسائلی که به هنگام خواندن تاریخ باید در نظر بگیریم شیوه گفتار نویسنده است. گاهی اوقات نحوه ی نوشته ی یک نویسنده اطلاعاتی دقیق تر در مورد مطلب به ما می دهد. نویسندگان مسلمان برای نقل روایات از شیوه ای خاص استفاده می کنند بدین صورت که اگر نویسنده در ابتدای روایت از الفاظی مانند فلانی گفت ، یا فلانی به ما خبر داد و یا امثال این الفاظ استفاده نمود پس احتمال صحت روایت وجود دارد اما اگر از الفاظی مانند : ذکر شده یا روایت می شود یا گفته می شود و امثال اینها استفاده کرد نشان از آن دارد که خود نویسنده اطمینان کامل در مورد صحت مطلب ندارد . حافظ عراقی در همین مورد در شرحش بر مقدمه ابن صلاح می گوید :

(وإنْ وردَ مُمَرَّضاً)، أي: أُتِي به بصیغةِ التمریضِ ، كقولِهِ : ویذْكَرُ ، ویرْوَى ، ویقَاْلُ ، ونُقِلَ ، ورُوِي ، ونحوِها . فلا تحكمنَّ بصحتِهِ .(شرح التبصرة والتذكرة للحافظ العراقي ص ۴۵)

( و اگر ممرض بیاید ) یعنی با صیغه تمریض بیاید مانند : و ذکر می شود ، و روایت می شود ، و گفته می شود ، و نقل می شود ، و روایت شده و مانند آن بیاید پس به صحت آن حکم کرده نمی شود.
اگر ما به ابتدای مطلب ابن خلدون نگاهی بیندازیم در می یابیم که ابن خلدون مطلبش را اینچنین آغاز می کند: «ولقد یقال» یعنی «و همانا گفته می شود» پس طبق آنچه که گذشت این دلیل دیگری بر ضعف این روایت است.

 

  • دیگر اشکالات موجود در متن:

 

جز موارد قبل اشکالات دیگری نیز در متن این مطلب وجود دارد. ابتدای متن اینچنین آغاز می شود:
و همانا گفته می شود که این علوم (علوم عقلی) از ایرانیان به یونان رسید زمانی که اسکندر دارا را کشت و بر مملکت کیانیان پیروز شد بر کتاب ها و دانش های آنها که از حد شمارش خارج بود دست یافت.


نقل این سخن خود ردی است بر آن.پر واضح است که فلسفه و منطق سالها قبل از آنکه اسکندر به دنیا بیاید در میان یونانیان رایج بوده و در آن زمان ایرانیان را از این علوم بهره ای نبوده است چون نه اسمی از فیلسوفی ایرانی در آن دوران به میان آمده و نه کتابی در این علوم نوشته شده که نویسنده اش ایرانی باشد.نکته ی دیگر این است که در متن آمده «کتب ایرانیان از حد شمارش خارج بود.» اگر نگاهی به تواریخ بیندازیم خلاف این را می بینیم. هرودوت ، کتزیاس ، گزنفون و … از هم عصران هخامنشیان بوده اند و در مورد ایرانیان مطالب بسیار نقل نموده اند اما در کتب هیچ یک از این نویسندگان اثری نمی بینیم که در آن اشاره ای به کتاب در میان ایرانیان کرده باشند بلکه جامعه ای که نوشته های این افراد به تصویر می کشد جامعه ای است که به جنگ بیش از تعلیم اهمیت می دهد و جای تعجب ندارد که همه ی پزشکانی که تاریخ در این دوره اسامی شان را ثبت کرده غیر ایرانی بوده اند.رامسس مصری پزشک کوروش و داریوش ، دموکدس یونانی پزشک داریوش اول ، آپولونیدس یونانی پزشک اردشیر اول ، کتزیاس یونانی پزشک اردشیر دوم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.بخش بعدی متن درباره مسلمانان است:
زمانی که مسلمانان شهرهای فارس را فتح کردند و در آن کتاب هایی یافتند ، سعد بن ابي وقاص به عمر بن خطاب درباره ی آن کتاب ها و آوردنشان برای مسلمین نامه نوشت.
این قسمت از نوشته درباره ی وجود کتب در ایران باستان سخن می گوید و ملی گرایان کنونی همین کتب را میراث ایران باستان می دانند و می گویند توسط مسلمین به آتش کشیده شده است. اما جستجو در کتب تاریخ به ما می گوید که در دوره ی ساسانیان تنها یک مدرسه در ایران وجود داشته است. این مدرسه آنچنانکه در تاریخ آمده به این دلیل ساخته شده که پادشاه ایران می خواسته شهر جندی شاپور را مانند شهرهای رومی بنا کند به همین دلیل مانند شهرهای رومی برای آن مدرسه ای نیز قرار داده تا از هر لحاظ مانند شهرهای رومی باشد. گردانندگان این مدرسه نیز از مسیحیان بوده اند و بسیاری از آنان نیز رومی بوده اند. حق تحصیل نیز از آن یک عده خاص بوده و اکثریت جامعه از حق تحصیل برخوردار نبوده اند. با این وضعیتی که بر جامعه حاکم بوده نمی توان انتظار داشت که این جامعه بتواند میراث عظیم علمی ای از خود به جا بگذارد چون اکثریت آن جامعه را بی سوادان تشکیل داده بوده اند. از سوی دیگر ، اگر هم میراثی به جا مانده باشد حاصل کار غیر ایرانیان بوده است زیرا آنها بوده اند که مدرسه را اداره می کرده اند نه ایرانیان. شاید به همین خاطر باشد که در دوره ی ساسانیان نیز مانند دوره های قبل پزشکان پادشاهان غیر ایرانی بوده اند و پزشک ایرانی در میان پزشکان یافت نمی شود جز برزویه . در هر صورت این مدرسه تنها مدرسه موجود در ایران بوده و تاریخ جز این مدرسه را نام نبرده و هیچ شکی نیست که در این مدرسه تعدادی از کتب از زبان های دیگر به فارسی ترجمه شده بود و تدریس می شد و تعدادی کتب دیگر نیز نوشته شد. ولی این کتب توسط مسلمین نابود نشدند بلکه بعدها به عربی ترجمه شدند چنانکه ابن ندیم در الفهرست اشاره می کند:
وقد كانت الفرس نقلت في القدیم شیئا من كتب المنطق والطب إلى اللغة الفارسیة فنقل ذلك إلى العربي عبد الله بن المقفع وغیره (الفهرست لابن ندیم ص ۳۳۷).

و ایرانیان درقدیم چیزهایی از کتب منطق و پزشکی را به فارسی ترجمه کرده بودند و عبدالله بن مقفع و دیگران آنها را به عربی ترجمه کردند.


ادامه ی مطلب جواب عمر بن خطاب به نامه سعد بن ابي وقاص می باشد:


عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بریزید زیرا اگر آن چه در آنها وجود دارد سبب هدایت است پس خداوند ما را با راه نماینده تر از آن هدایت نموده و اگر در آنها گمراهی است خداوند ما را از آنها ایمن داشته است . پس آنها را در آب یا آتش افکندند و علوم ایرانیان از بین رفت و به ما نرسید.
این شیوه رفتار که از عمر در این قسمت از متن بیان شده مخالف با سیره عمر است به چند دلیل:

نخست آنکه عمر به اسلام پایبند بود و نیک می دانست که اسلام با علم هیچ مخالفتی ندارد بلکه به آن دعوت می دهد. و این مساله در آیات متعددی در قرآن بیان شده است. برای نمونه خداوند در آیه ۹ سوره زمر بیان می دارد : آیا کسانی که آگاهی دارند با نا آگاهان برابرند؟.

دوم آنکه عمر بن خطاب به علم و جایگاه آن آگاه بوده بلکه حتی در مورد پزشکان می گوید که اگر یک نفر برای علاج شخصی دیگر اقدام کند و از طب آگاه نباشد مسئول است. (مراجعه شود به کتاب مختصر في الطب بخش ما جاء في امرأة یموت ولدها في بطنها ویكون الجرح في موضع العورة فتحتاج إلى علاج الطبیب) و خود وی بارها به حارث بن کلده پزشک مشهور عرب مراجعه می کرده و از وی درباره ی داروی بعضی از امراض سوال می نموده است. (مراجعه شود به کتاب مختصر في الطب ص ۵ ، ۱۲ ، ۱۷ ، ۲۶ ، ۳۶).


نتیجه:

 

بر اساس دلایل بالا احتمال وقوع این چنین حادثه ای بسیار بعید است.

نخست آنکه ابن خلدون در تاریخ مشرق ضعف دارد.

دوم آنکه وی مطلب را با صیغه تمریض می آورد که نشان از عدم اطمینان ابن خلدون بر صحت روایت دارد.

سوم آنکه وی پس از قرنها نخستین نقل کننده مطلب مذکور است.

چهارم آنکه این واقعه با تاریخ نقل شده از آن دوران مخالفت آشکار دارد.

در مقاله بعد درباره دلیل دوم مدعیان کتاب سوزان توسط مسلمین که ابوریحان آن را نقل نموده است سخن خواهم گفت.

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

آتشی که هرگز روشن نشد۲

آتشی که هرگز روشن نشد۳

دکتر زرین کوب در چاپ اول کتاب «دو قرن سکوت»،با تردید و شک،مطلبی در مورد کتابسوزی توسط سپاه مسلمانان (به تعبیر برخی:اعراب) در اثنای فتوحات اسلامی بیان کرده بودند۱ که در چاپ دوم کتاب،شجاعانه به اشتباهات و مطالب ناشی از خامی و تعصب خود اقرار کردند۲.

گذشته از این ها،بعدها در دیگر آثارشان مانند «کارنامه اسلام» نیز ادعای کتابسوزی توسط فاتحین مسلمان را رد کرده و روایات مربوط به این قضیه را افسانه خواندند ۳.

با این وجود می بینیم هنوز هم جریانات باستان گرا و مدعیان پندار،گفتار و کردار نیک،در جهت اسلام ستیزی به همان قسمت با تردید بیان شدهٔ کتابسوزی دو قرن سکوت استناد می کنند و با تزویر و تحریف از طریق اضافه کردن واژه «نسخه بدون سانسور» سعی می کنند به مطالب منسوخ شده توسط شخص نویسنده،نوعی حجیت و سندیت دروغین ببخشند !

دکتر زرین کوب،در کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» نیز مجددا این ادعا را علاوه بر بررسی سند،با بیان این نکته که از رنگ «شعوبیت» و «مخالفت با عرب» خالی نیست رد کرده است.

او می نویسد:

تاریخ ایران بعد از اسلام

«روایات قدیم محلی و ایرانی راجع به فتوح اعراب اکنون در دست نیست و آنچه در روایات ثعالبی و فردوسی درین باب آمده است با وجود اجمال از رنگ شعوبیت و مخالفت با عرب خالی نیست و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که بموجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.»۴

پی نوشت ها:

۱:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،نسخه الکترونیکی،کتابسوزی،ص۱۰۶

۲:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،مقدمه،فروردین ۱۳۳۶

۳:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،ص۴۲و۴۳

۴:عبدالحسین زرین کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،ص۲۱

پیش تر در مورد افسانه کتابسوزی در اثنای فتوحات اسلامی،که در واقع به نظر صاحب نظران،جز افسانه نیز نمی شود نامی بر آن نهاد۱،و بررسی اسناد و مدعیان آن،مطالبی تقدیم شد.

به قلم مورخین،بسیاری از ایرانیان و زرتشتیان،از همان ابتدا،از دین اسلام استقبال نموده۲ و حتی خود از حامیان و مدافعین این دین شدند۳.

هرچند شاید کمی دور از ذهن بنماید،اما در واقع گاهی خود افراد معتقد به یک عقیده،از اظهار و ابراز بخش هایی از آن عقیده،به جهت احساس عدم موافقت آن ابعاد با نگاه و منطق جمع،احساس شرم می کنند و در این راستا حتی گاهی کار به انکار آن جنبه ها،در جهت حفظ کلیت آن عقیده،می انجامد!

به طور مثال موضوع ازدواج با محارم با اینکه مدارک محکمی مبنی بر وجود و رواج آن در میان زرتشتیان در ایران پیش از اسلام موجود هست اما بسیاری از زرتشتیان امروزی،همچنانکه خانم پروفسور مری بویس و دیگران نوشته اند،از آن احساس شرمساری نموده و آن را به کل انکار می کنند! ۴ انکاری عبث و بیهوده.

با توجه به این شواهد،هیچ بعید نیست،ایجاد افسانه کتابسوزی که می تواند ریشه در اعمال و تاریخ گذشته همچون رفتار اسکندر و...با کتابخانه ها داشته باشد،ناشی از همان احساس شرم جهت جلوگیری از ریزش هرچه بیشتر پیروان و گرایش آنان به دین اسلام باشد.

در خصوص ایجاد شدن بدعت ها و تغییر و تحول صورت گرفته در آیین مزدیسنا هم مدارک بسیاری وجود دارد و بنابراین  می توان گفت اگر هم بخش یا بخش هایی مرتبط با دیانت مزدیسنا نابود یا دچار دگرگونی شده باشد هیچ بعید نیست بخش های از بین رفته توسط زرتشتیان به اسلام گرویده (حداقل در اثر بی توجهی به آیین گذشته) و تغییر و تحول در مطالب،توسط زرتشتیان باقی مانده انجام شده باشد.

عبدالرفیع حقیقت،تاریخ نگار و شاعر معاصر ایرانی،دارنده لوح افتخاری تاریخ از دانشگاه یو سی ال ای آمریکا (University of California, Los Angeles) در قالب یک پرسش و پاسخ،به این شبهه پاسخی زیبا می دهد:

کتاب حکومت دینی ساسانیان

«گاهی شخص به فکر می افتد که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در زمان های اسلامی نابوده است؟

قرائنی در دست هست که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را که در فصول اوستا ثبت شده بود حذف کنند.»

منبع:حکومت دینی ساسانیان،عبدالرفیع حقیقت،انتشارات کومش،چاپ اول۱۳۸۶،ص۸۰

پی نوشت ها:

- مطلب مرتبط:«چرا بیشتر اوستا از بین رفت؟»

ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲

- دلیل اصرار موبدها (روحانیون زرتشتی) بر خودداری از کتابت و نوشتن اوستا

زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،مری بویس،ترجمه عسکر بهرامی،چاپ ققنوس،ص۷۷

۱:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیرکبیر۱۳۸۶،بخش۷،ص۴۲و۴۳

۲:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،بخش اول،ص۱-۲-۳و۴

۳:دو قرن سکوت،عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر۱۴۰۱،ص۷۱و۷۲

۴:آرتور کریستن سن،ایران در زمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳

حکومت دینی ساسانیان

افراط در تعصب و خیال پردازی در مورد شاهان و وضعیت ایرانِ پیش از اسلام،از شاخصه های عیان باستان گرایان در مسیر اسلام ستیزی بوده که امروزه هم در گفتار و رفتار آنان به وضوح قابل مشاهده است.

به طوری که با استفاده از دروغ و تحریف،هر سخن و گفته نیکی از هر شخصی را به شخصیت های باستانی منسوب،و آنان را از هرگونه عیب و اشتباهی نیز مصون می دانند!

ابو ریحان بیرونی،دانشمند مسلمان ایرانی،از این بیماری باستان گرایان می نویسد:

الجماهر فی معرفة الجواهر،یوسف الهادی

«اخبار اهل فُرس (پارسیان) خالی نمی شود از اضافاتشان در بزرگ نمایی امر شاهانشان و برتری دادن مملکتشان بر دیگران...

اما این توهمات خنده آور نزد آنها بسیار است که شنیدنش باعث سرگرمی می شود.

مثلا می گویند:خسرو پرویز را شانزده صفتی بود که همه از داشتنش عاجز بودند،و ذکرش واقعا ملال آور است.

...از جمله گفته هایشان نیز در کتب فتوحات اینکه سعد هزار صندوق طلا از آنها به غنیمت گرفت،و من این داستان ها را چیزی حساب نمی کنم جز حماقت عجم (پارسیان)».*

منبع:الجماهر في معرفة الجواهر،ابوریحان بیرونی،تحقیق یوسف الهادي،دفتر نشر میراث مکتوب۱۳۷۴،چاپ اول،ص۱۴۵-۱۴۶-۱۴۷و۱۴۸

*:از این جماعت هیچ دور از انتظار نیست که ابو ریحان را هم «ایران ستیز» یا «لابیست» معرفی کنند و شاید علت مهم نبودن دانشمندان نامی مسلمان ایرانی در نگاه این جریانات، که جهانیان،ایران و ایرانی را در دانش و فرهنگ با این دانشمندان و اندیشمندان می شناسند،همین جانب گیری ها از حقیقت و اعلام بیزاری از این افراد و مسلک شان باشد.

پ ن:ناگفته نماند که ابوریحان بیرونی خود یکی از معدود راویان افسانه کتابسوزی/خوارزم در اثنای فتوحات اسلامی است که مورد استناد اسلام ستیزان نیز واقع می شود و قبلا در این مورد توضیحات تقدیم شده اند.

تصاویر صفحات:

الجماهر فی معرفة الجواهر،یوسف الهادی

الجماهر فی معرفة الجواهر،یوسف الهادی

الجماهر فی معرفة الجواهر،یوسف الهادی

الجماهر فی معرفة الجواهر،یوسف الهادی

تصاویر نسخه خطی کتاب الجماهر في معرفة الجواهر،ابوریحان بیرونی،کتابخانه قیصری رشید افندی ترکیه،کد ثبت ۵۹۶:

الجماهر في معرفة الجواهر

الجماهر في معرفة الجواهر

الجماهر في معرفة الجواهر

الجماهر في معرفة الجواهر

الجماهر في معرفة الجواهر

سطح بالای ایمان،پرهیزکاری و صداقت در میان مسلمانان نخستین ایجاب می کرد که اهالی علم و عامه مردم در نقل و انتقال سخنان و مطالب،کمال دقت را به خرج دهند و این موضوع در نقل احادیث از اهمیت دو چندان برخوردار بود و از همین روی،علم حدیث و علمای رشته های مرتبط با این علم پدید آمدند که در واقع به بررسی همه جانبه متن و سند احادیث و روایات می پرداختند.

این ویژگی اخلاقی که عوام و خواص آن روزگاران به آن آراسته بودند،انضباط و دقت مطالب در باقی کتاب ها و موضوعات را نیز تضمین می کرد.

جناب مرتضی مطهری،از تفاوت مهم کتاب ها و تاریخ نگاران متقدمین (پیشینیان/آن دوره) و متاخرین (نویسندگان پس از آنها) می گوید.

متن زیر،برگرفته شده از سخنرانی ایشان با موضوع:کتابسوزی اسکندریه است:

«یک جمله ای یکی از اروپایی ها در مقایسه میان شرقی ها و غربی ها بیان کرده است خیلی جمله جالبی است و راست است.

او گفته است در میان کتاب هایی که غربی ها در یک موضوع می نویسند،معتبرترین اونها اون کتابی است که دیرتر نوشته شده است.یعنی هرچه که به این طرف بیاییم کتاب ها مستندتر و معتبرتر و محققانه تر است.

یعنی؛اگر مثلا کتابی اونها در قرن پانزدهم نوشته اند و کتابی در قرن شانزدهم میلادی،کتابهای قرن شانزدهم شون از کتابهای قرن پانزدهم شون متقن تر است.

کتابهای قرن هفدهم شون از کتابهای قرن شانزدهم،و کتابهای قرن هجدهم از کتابهای قرن هفدهم و قرن نوزدهم از قرن هجدهم و قرن بیستم از قرن نوزدهم متقن تر است.

 ولی مسلمین و مشرق زمینی ها کارشون برعکس شده است.این گونه کتابها،هرچه که ما به عقب بر می گردیم می بینیم  متقن تر می شود،و هرچه به این طرف به جلو می آییم می بینیم ضعیف تر می شود!

یعنی چه؟

یعنی مثلا متقن ترین کتاب حدیث چه از شیعه و چه از سنی،آیا کتاب هایی است که در قرن های سوم و چهارم نوشته شده است،مثل صحیح بخاری در اهل تسنن،و کافی کلینی در شیعه؟یا کتاب هایی است که مثلا در قرن دهم و یازدهم یا دوازدهم سیزدهم چهاردهم نوشته شده است؟!

وقتی مطالعه می کنیم می بینیم کتاب های قرن سوم و چهارم و پنجم و ششم بسیار متقن تر است از کتاب هایی که بعدها نوشته شده است.یعنی هرچه که بعدها آمده است سطحی تر شده است!

این مقدمه رو دانستید؟

کتابهای تاریخی اسلامی،اون کتابهای معتبر،تاریخ های معتبر و متقن که از روی تحقیق نوشته می شده است،همان کتابهای قدماست.

دیگه کتابهای متاخران در کتابهای تاریخ البته نمی خواهم تمام کتابها را در همه رشته ها بگم.در فلسفه مثلا اینجور نیست.در فقه اینجور نیست.در اصول اینجور نیست.عرض کردم در کتابهای تاریخی و تا اندازه ای حدیثی.

متاخرین،اون دقتی که قدما در نوشتن تاریخ می کرده اند یا در نوشتن حدیث حتی می کرده اند اون دقت را دیگه به خرج ندادند.

علتش این است بیشتر،که یک تمایلی در میان ما مردم مشرق زمین به همه دان بودن است،یعنی به همه چیز دان بودن است!

یه نفر می خواد این مثلا هم فقیه باشد هم فیلسوف باشد هم ریاضیدان باشد هم ادیب باشد هم مورخ.

بدیهی است که همچین مورخی یک مورخ معتبر نخواهد بود.

مثلا صاحب ناسخ التواریخ از نظر نبوغ شخصی کسی اگر تاریخ زندگی این مرد را بخواند می بیند واقعا یک مردی بوده است از نظر هوش و حافظه در یه حد نبوغ بوده است فوق العاده مرد با استعدادی بوده.ولی این مرد با استعداد که کار اصلیش کارهای دولتی بوده است مستوفی بوده است .خودش میگه مستوفی دیوان اعلی.خودش مستوفی بوده است کار اصلیش مستوفی گری بوده است.اونوقت می خواسته تاریخ بنویسد!شما  اگر جلد اول ناسخ التواریخ را بخوانید اونوقت طرحی که این مرد داده برای این کتاب اگر این طرح را شما مطالعه بکنید می بینید که این ازعهده صد نفرهم پیاده کردن چنین طرحی ساخته نیست!به قول خودش وقایع اقالیم سبعه را می خواهد بنویسد.یعنی تمام وقایعی که در تمام دنیا از اول دنیا تا زمان ما واقع شده است،اون هم دست تنها.

نتیجه این می شود که جلد هجرت را که در حدود با اون صفحات بسیار بزرگ حدود هزار صفحه است،خودش می نویسد من این رو در هشت ماه تنظیم کردم.واقعا نبوغه که در هشت ما نوشته باشد!

ولی یک کسی که بخواد تاریخ هجرت را به اون بزرگی و عظمت تمام وقایع هجرت را بخواد بنویسد در هشت ماه بخواد بنویسد دست تنها هم بخواد بنویسد،هرچی هم نبوغ داشته باشه نمی تواند که این یک کتاب تحقیقی باشد.

ولی در مقابل شما سطح کار فرنگی را ببینید؛شما ببینید کریستین سن دانمارکی ۳۰ سال مطالعه می کند در چی؟در وقایع اقالیم سبعه؟نه،در ایران فقط،از اقالیم سبعه فقط ایران را انتخاب می کند.تمام ایران؟از اول تاریخ ایران الی زماننا هذا؟نه.ایران زمان ساسانیان.

۳۰ سال مطالعه می کند درباره ایران در زمان ساسانیان.اونوقت اونچه مدرکی در دنیا به هر زبانی بوده است و در میان هر قومی بوده است و در هر نوشته ای که اسمی از وقایع و مسائل مربوط به ساسانیان بوده این آدم مطالعه کرده.همه را حساب کرده همه را سنجیده،شده یک کتاب چهارصد پانصد صفحه ای در آورده بعد از ۳۰ سال.

خب نتیجه این می شود که این کتاب،یک کتاب بسیار بسیار محققانه ای از آب در بیاد.

ما بطور کلی اینجور هستیم.این است که یک کسی که اونجور میخواد مطالعه بکند مثل ناسخ التواریخ،اون دیگه نمی رسه که اگرمثلا یک فلان کتابی که دم دستش هست را روضة الصفا مثلا دم دستش هست می خواد مطالعه بکند می بیند که در اونجا نوشته است مثلا کتابخانه اسکندریه حریق مسلمین اونجا رو سوختن تموم شد.او دیگه ونوقت اونقدر وقت و فرصت ندارد که بردارد تمام منابع اولیه را ببیند مثلا تاریخ طبری را ببیند کامل ابن اثیر را ببیند مروج الذهب مسعودی را ببیند و سایر کتاب ها،تاریخ یعقوبی راعرض کردم ببیند،سایر کتاب های دیگری که مورخین نوشتند همه این کتابها نوشته این سندش کجاست مدرکش کجاست نه دیگه چشمش می افتد وقت و فرصتی نیست،بر می دارد می نویسد!

پس این است که کتابهای متاخرین ما و لذا مستند هم نیست،شما به تاریخ طبری نگاه می کنید می بینید تاریخ طبری مستند نقل می کند،کامل ابن اثیر مستند نقل نمی کند ولی میگه من حوادث را از طبری نقل می کنم در واقع راوی طبری هستم مگر یک زوائدی که در یک جاهایی پیدا می کند یا حوادث بعد از طبری را که نقل کرده.

این ها سند خودشونم که نقل نمی کنند لا اقل که آدم ببیند در کجا دیدند !همینجور مرتب وقایع را می نویسند مثل کسی که حاضر وقایع بوده!یک آدم بیچاره بی اطلاع هم وقتی می خونه،خیال می کند حقیقت است.

اما از نظر یک مورخ که می دونه که مثلا ناسخ التواریخ فرضا نوشته باشد،ناسخ التواریخ چه مدرکی داشته است غیر از این کتابهای موجود خودش رو نشون میده،میگه مدرک من این کتاب این کتاب در اول کتاب میگه.

یعتی کتابهایی که در اختیار من هست این هاست.پس یکی از این ها دم دستش بوده است،خب یکی از این ها را وقتی مطالعه می کنه می بینه بین این کتاب های معتبر هیچکدام نبوده،تو یکی از این کتاب های غیر معتبر که اتفاقا جلوی دستش افتاده برداشته نوشته.»

منبع:برگرفته شده از سخنرانی،مرتضی مطهری،کتابسوزی اسکندریه

این که برخی اصرار دارند بِگویند اعراب کتابخانه های ما را آتش زدند، صحیح نیست.زیرا ایرانیان تا پیش از حمله ی اعراب با ادب شفاهی مأنوس بودند و علاقه ای به ادب مکتوب و نوشتن نداشتند.
بعد از یورش اعراب بود که ایرانیان و جامعه ی زرتشتی روی به سوی ادب مکتوب آوردند و خیلی از این داستان های شفاهی و کتب دینی در طی کتابت دچار تغییر و کم و کاستی شدند.
همچنین پیچیدگی های زبان پهلوی و شلختگی ها و کم کاری‌ها را در نثر آن زمان نیز باید اضافه کرد و نکته ی مهم آن که در دوره ی ساسانیان بیشترعامّه ی مردم بی سواد بودند.
نبود کتابخانه ها را در ایران باستان باید نتیجه ی این مسأله و تنبلی ایرانیان در نوشتن و نثرِ خوب دانست.
پرویز رجبی،نویسنده،مترجم،تاریخ دان و ایران شناس:

«بسیاری از مورخان ایرانی خواسته اند به هر وسیله ای که شده است،عرب ها را مسئول نابودی کتاب های ایرانی بدانند... با این همه باید با قاطعیّت گفت که داستان هرگز این گونه که به نمایش گذاشته می شود نبوده است.


...معمولا بیش از حد درباره ی از میان رفتن نوشته های پیش از اسلام مرثیه خوانده شده است.در صورتی که به نظر من پیش از اسلام به سبب رونق ادب شفاهی،به ادب مکتوب توجه چندانی نمی شده است و نبود کتاب های گوناگون را باید نتیجه این مساله و تنبلی و کندی ایرانیان در نوشتن دانست.البته گناه این تنبلی و کندی را می توان پای ناهنجار بودن خطّ پهلوی نوشت.از همین روی است که در همه ی متن هایی که از زمان ساسانیان بر جای مانده اند نوعی شلختگی و عدم تمایل به درک زیبایی های نثر به چشم می خورد.
 
در جلد پنجم هزاره های گمشده،به هنگام گزارش ادب دوره ی ساسانی گفتیم که حتما نهضت فرهنگی بزرگی که در زمان انوشیروان به وجود آمد،وجود دانشگاه جندی شاپور،رفت و آمد دانشمندان خارجی،رابطه ی فرهنگی همه جانبه با شبه قارّه ی هند و گرمی میدان داد و ستدهای علمی و فرهنگی نیز در جهان بینی و پیرامون نگری مردم دوره ی ساسانی بی تاثیر نبوده است.
 
اما به رغم این تحول در این هم نباید تردید که پیش از اسلام بیش تر مردم عامّی و بی سواد بوده اند.کلا مساله ی سواد و همگانی بودن خواندن و نوشتن تا روشن شدن تکلیف و چگونگی خطّی همگانی همچنان بلاتکلیف خواهد ماند.
 
...با این همه کتاب هنوز در زمان ساسانیان به مرحله ای نرسیده بوده است که بتوان سخن از کتابخانه به میان آورد.در حقیقت دوره ی ساسانی را باید دوره ی احتضار زبان فارسی (مکتوب و غیر مکتوب) به شمار آورد.
 
...به گمان من نثر ایرانیان پیش از اسلام به مراتب بدتر از نثر پس از اسلام بوده است.امروز کسانی که متنی پهلوی را به فارسی بر می گردانند به راستی معجزه می کنند.ادب شفاهی و نبود عادت به خواندن،دیگر جایی را برای ادب مکتوب نگذاشته بود.
 
...هنجار انفعالی نثر فارسی را پس از آمدن اسلام به ایران،باید در زبونی نثر پهلوی جست که تنها در گهواره لرزیده بود و هرگز بزرگ نشده بود.
 
سماجتی کودکانه است که هنوز هم برخی می کوشند،گناه خامی نثر پارسی را به گردن عرب و ترک و مغول بیندازند،که آمدند سوختند و کشتند و بردند و گویا زبانمان را هم بند آوردند.و در جای دیگر رجز می خوانیم که زبان رسمی دربار خلفا و مغول ها و ایلخانان ترک،فارسی بوده است.
 
می خواهم بگویم که ایرانیان نخست پس از اسلامی شدن و تحت تاثیر موقعیّت خاصّی،که عرب ها و اسلام در زندگی اجتماعی ایرانیان فراهم آوردند،با نوشتن مانوس شدند و با آن خوی گرفتند.
 
حتی به قیمت انگیختن خشم برخی،نمی توانم باور نداشته باشم که ما نوشتن و تا حدودی سرودن را مرهون عرب ها هستیم.
 
ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیّت فاصله بگیریم.منظور ما از جاهلیت متفاوت است از منظور عرب ها!
 
همین عرب ها بودند که با تماس با کاغذ دیگر دل از آن نکندند.آبشخور خطّ بیش تر ملت های جهان آرامی و سامی است.سه دین توحیدی بزرگ جهان نیز،که با رخنه به سراسر جهان جغرافیای سیاسی و مدنی و فرهنگی دنیا را دگرگون کرده اند،آبشخوری سامی دارند.
 
این را هم هرگز فراموش نکنیم که ما از مردمی جاهل نمی توانستیم شکست بخوریم.
 
عرب ها ظرف ده سال تا فرغانه را مانند کف دست خود می شناختند.ما بیش از یک هزاره با یونان و روم کَل کَل زدیم و کاری از پیش نبردیم،اما عرب ها در آغاز کار خود از جبل الطّارق گذشتند و قرطبه و غرناطه را چنان آذین بستند که هنوز هم این دو شهر مایه ی غرور اسپانیایی ها هستند و علی الحساب روزیشان دست توریست هایی است که از بناهای دوره ی اسلامی این دو شهر دیدن می کنند.ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیّت فاصله بگیریم!»
 
منبع:سده های گمشده،جلد اول،پرویز رجبی،نشر پژواک کیوان،ص ۱۲۹تا۱۳۳
تصاویر مدارک:

• چرا بیشتر اوستا پس از ورود اسلام به ایران از بین رفت؟!

 

پروفسور کریستین سن،ایران شناس و پژوهشگر مطرح دانمارکی پاسخ می دهد:

 

«گاهی شخص به فکر می افتد،که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در ازمنه اسلامی نابود شده است.

می دانیم که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند،بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنان که دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده،یا لااقل ترجمه پهلوی آن ها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند.

مسلماً صعوبت زندگانی مادی،که در آن تاریخ گریبانگیر زردشتیان شده بود،مجال نمی داد که نسلا بعد نسل این مجموعه بزرگ مقدس را رونویسی کنند و از اینجا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است،زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت * و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.اما چرا نسک هایی را،که شامل علم مبدأ و معاد و تکوین و سایر علوم اساسی بود،حفظ نکردند؟

قرائنی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند،که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را،که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند».

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲


*.این صعوبت زندگانی در حقیقت گریبانگیر موبدها و روحانیون زردشتی بود نه عموم مردم.بنا به نظر تاریخ دانان،من جمله دکتر زرین کوب،اهل کتاب که شامل زردشتی ها هم می شد در قلمرو اسلام در رفاه،صلح و آرامش به سر می بردند.اما موبدها چون به سیستم دولتی ساسانی و جیب مردم وابسته بودند و شغل و تخصصی هم نداشتند در نتیجه پس از فتح اسلامی و گرایش تدریجی-قلبی و گسترده پیروان مَزدَیَسنا به اسلام،مسلما این قشر دیگر همچون گذشته نمی توانستند در توانگری و تنعم بسر ببرند.

 
تصاویر منابع:
 
 
 

بنا به نظر اندیشمندان،ناسیونالیسم باستان گرا-متمرکز بر اسلام ستیزی،در دوره ناصری آغاز و در دوره پهلوی پر و بال داده شد.به طوری که از اسلام و اسلام گرایی به عنوان پوشش و بهانه هایی برای توجیه عقب ماندگی ها و پس رفت ها استفاده می شد.

این به اصطلاح پر و بال دادن را می توان در متن نطق محمد علی فروغی-نخست وزیر،در تاجگذاری رضا شاه پهلوی هم به وضوح مشاهده کرد.
به گفته تاریخ دان ها،در هنگام بررسی نوشته های یک کتاب تاریخی یا ادعاهای یک نویسنده تاریخ،عواملی همچون دورهٔ زندگی نویسنده و تفکرات و احساسات حاکم بر آن دوره را هم باید مد نظر و مورد توجه قرار داد.
یکی از کتاب های تالیف شده در زمینه تاریخ باستان و پسا باستان که در جامعه ایرانی به نوعی آیکونیک محسوب می شود،کتاب "دو قرن سکوت" دکتر عبدالحسین زرین کوب است.کتابی که مورد علاقهٔ طرفداران تفکرات باستان گرایی و منتقدین اسلام است و تقریبا همیشه این جمله را از این گروه می شنویم که "مگر دو قرن سکوت" را نخوانده ای؟!
استاد زرین کوب کتاب "دو قرن سکوت" را در آن محیط باستانگرایی که عرض شد تالیف کردند و خود آقای دکتر در مقدمه چاپ های بعدی،به تاثیرات احساسات و عواطف حاکم بر آن محیط بر خود و کتاب شان اذعان کرده اند و نوشته اند:
 
«...در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم
[قسمتی از مقدمه چاپ دوم-۱۳۳۶]
مقدمه و تصحیحی که نه تنها برای این عده اهمیتی ندارد،بلکه با بکاربردن اصطلاحاتی فریبکارانه همچون "نسخۀ بدون سانسور" کتاب،سعی در مخالفت و لجاجت با مرام علمی-اخلاقی نویسنده و وارونه جلوه دادن حقایق دارند.همان غلبۀ احساسات بر منطق و لجاجتی که صاحب نظران شاخص تاریخ ایرانی از آن می نالند.
کتاب دو قرن سکوت اشتباهات بسیاری داشت و به همین خاطر،نویسنده در سال ۱۳۴۸ کتاب "کارنامه اسلام" را نوشت که بسیاری از مطالب "دو قرن سکوت" را مجددا اصلاح می کرد.
یکی از آن اشتباهات،افسانهٔ کتابسوزی به دست اعراب (مسلمانان) بود که البته با شک و تردید هم بیان شده بود و دکتر در "کارنامهٔ اسلام" این ماجرا را بی پایه و اساس خواند.
 
او می نویسد:
 
«در حقیقت،مسلمین مؤسسین واقعی کتابخانه های عظیم عمومی در عالم بوده اند و نیکو کارانشان در تأسیس و وقف کردن کتابخانه های عام المنفعه مکرر با یکدیگر رقابت می کرده اند.
اما اینکه بعضی محققان گفته اند کتابخانهٔ اسکندریه را عَمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خلیفهٔ ثانی نابود کرد،اصل روایت از عبداللطیف بغدادی و ابن القفطی -قرن هفتم هجری- فراتر نمی رود و روایت آن ها نیز به نقل افسانه بیشتر می ماند تا یک روایت تاریخی.
ابن عبری که در مختصر الدول عربی آن را نقل می کند ظاهراً خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاریخ سریانی خویش هم آن را تکرار کند.
حق آنست که قرن ها قبل از اسلام قسمت اعظم این کتاب ها از بین رفته بود و دیگر آنقدر کتاب در اسکندریه نمانده بود تا عمرو عاص به قول ابن عبری آن را بین حمام های شهر برای تأمین سوخت تقسیم کند.
روایتی هم که گفته اند کتابخانهٔ مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است.
آنچه هم بیرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و بهرحال مؤید این واقعه نمی تواند بود.»
[کارنامهٔ اسلام،انتشارات امیرکبیر،۱۳۸۶،بخش۷،صفحات۴۲و۴۳]
 
با در نظر گرفتن مطالبی که بیان شد،اگر به طور مثال دعوت به مطالعه «نسخه بدون سانسور» دو قرن سکوت و ترس و جلوگیری از نشر چاپ جدید و نوشته ها،دیگر کتاب ها و نظرات خود نویسنده،سانسور واقعی،عناد در حقیقت پذیری،لجاجت،فریبکاری یا برخورد احساسی نیست پس چه نام دارد؟!
 
تصاویر منابع:
۱.مقدمه دو قرن سکوت:
 
۲.افسانه کتابسوزی در دو قرن سکوت که با تردید بیان شده بود:
 
۳.کارنامه اسلام:
 

طهمورث/تهمورث پسر هوشنگ و از پادشاهان اساطیری ایران باستان-سلسله پیشدادی بود که به لقب دیوبند شهرت داشت.

بر پایه اوستا او  بر هفت کشور فرمانروایی داشت و ۳۰ سال بر اهریمن سوار بود.

لقب دیوبند هم یادآور افسانه چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. طهمورث در ابتدای پادشاهی پس از تعریف و تمجید مرسوم (پادشاهان ایران باستان و محصول تکبر و استبداد) از خود،هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت.

شاهنامه می گوید که در زمان پادشاهی طهمورث دیوها دست به آشوب و شرارت زدند و وقتی طهمورث از این موضوع مطلع می شود به جنگ آنها می رود.

او دیوها را که مشخص هم نیست چه یا که بودند با بی رحمی از بین می برد.

 

 

چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او

 

شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فرّ

 

چو طهمورث آگه شد از کارشان

بر آشفت و بشکست بازارشان

 

به فرّ جهاندار بستش میان

به گردن برآورد گرز گران

 

همه نرّه دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران

 

دمنده سیه دیوشان پیش رو

همی بآسمان برکشیدند غو

 

جهاندار طهمورث بافرین

بیامد کمر بستهٔ جنگ و کین

 

یکایک بیاراست با دیو جنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ

 

از ایشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست

 

 

آنها که به اسارت در آمده بودند برای نجات جان خود پیشنهادی به پادشاه ارائه می کنند که فردوسی اینگونه آن را روایت می کند:

 

کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

 

كه ما را مكش تا يكى نو هنر
بياموزى از ما كِت آيد بِبَر
 

كى نامور دادشان زينهار
بدان تا نهانى كنند آشكار
 

چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پيوند او
 

نبشتن بخسرو بياموختند
دلش را بدانش بر افروختند
 
[شاهنامه،طهمورث،چاپ مسکو]
 
می گویند: تو ما را نکش و از ما بگذر تا ما هم تو را با هنری نو آشنا کنیم و بیاموزیم.
طهمورث می پذیرد و دیوها خط/نوشتن و کتابت را به او آموختند.
 
بر اساس این روایت شاهنامه،خط و نوشتن آموخته دیوها است و می توان فهمید اصرار موبدها/روحانیون زرتشتی بر خودداری از کتابت و نگاه داری شفاهی و نقل سینه به سینه اوستا به چه دلیل بوده است!
چون بر اساس این افسانه خط و نوشتن را هدیهٔ اهریمن و کاری پلید و ناپاک می شمردند.
 
موضوعی که مری بویس Mary Boyce،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته مطالعات زرتشتی،در کتاب "زردشتیان باورها و آداب دینی آنها" به آن اشاره می کند و می نویسد:
 
«این موضوع که چرا اوستا در آن روزگار نگاشته نشد،دلایل پیچیده ای دارد؛
یکی این که هرچند ماد ها و پارس ها،چندین دستگاه نگارشی را در ایران غربی دیده بودند،اما تا اندازهٔ زیادی آن را هنری بیگانه و قابل تردید می دیدند.(در حماسهٔ ایرانی [شاهنامه فردوسی] ابداع خط را به دیوان نسبت می دهند.)
از این رو هرچند نگارش را برای مقاصد کاری خود پذیرفتند،ولی روحانیان که دانشمندان ایران باستان بودند،از پذیرش آن به عنوان ابزاری در خورِ ثبت کلام مقدس،سر باز زدند.»
 
منبع:زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،مری بویس،ترجمه عسکر بهرامی،چاپ ققنوس،ص۷۷
 
 
این در حالیست که نه تنها در اسلام اولین آیات نازل شده در کتاب مقدس مسلمانان اختصاص دارند به "خواندن" و "اهمیت قلم در آموزش" [آیات ابتدای سوره العَلَق]،بلکه سوره ۶۸ ام هم "القَلَم" نام دارد که الله،پروردگار جهانیان در ابتدای همین سوره،از آنجاییکه قسم به غیر خدا برای بندگان مجاز نیست و اگر خود خداوند به چیزی قسم یاد می کند نشان از عظمت آن موارد دارد جهت یادآوری ارزش این ابزار اساسی و ماندگار بیان و فرهنگ،به قلم و نوشتن سوگند می خورد.
 
ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
نون, سوگند به قلم وآنچه می نویسند.
[القَلَم : ۱ ]
 
بنابراین اگر فرق و توفیر عیان و محسوسی در زمینه علم و نوشتن و ظهور دانشمندان بین دوره های ایران باستان و ایران پس از اسلام می بینیم یکی از دلایل مهم می تواند همین تفاوت نوع نگرش باشد که علاوه بر این،خود پاسخی ست به ادعاهای بی اساس کتاب سوزی-به ویژه در خصوص کتب دینی زرتشتیان پس از فتح ایران توسط اعراب (مسلمانان).

همیشه می شنویم که می گویند اعراب ( مسلمانان ) هرجا که قدم گذاشته اند دست به خون ریزی و تجاوز و اهانت و اجبار در حق دگر اندیشان و دشمنی با علم و فرهنگ ها و سوزاندن کتاب و کتابخانه ها زده اند!

ادعاهایی که باتوجه به نظرات و نوشته های دانشمندان و اندیشمندان مطرح جهان نه تنها بی اساس،بلکه به قول خانم زیگرید هونکه در متنی که تقدیم می گردد،ساخته های بدون مهارت هستند.
قیل و قال هایی هستند که بنابر گفته مترجم کتاب،جناب مرتضی رهبانی در پاورقی،بیشتر نشات گرفته از دوران پهلوی و به گفته جلال آل احمد در کتاب : در خدمت و خیانت روشنفکران،جلد ۲ صفحه ۱۵۴ : به احساس حقارت و به دنبال مقصر گشتن و فرار از تقصیر تاریخ نویسان دوره ناصری بر می گردد.
 
خانم زیگرید هونکه Sigrid Hunke نویسنده،شرق شناس و دانشمند آلمانی در کتاب خورشید الله بر فراز مغرب زمین Allahs Sonne Überdem Abendland که به فارسی تحت عنوان فرهنگ اسلام در اروپا ترجمه شده است بعد از بیان وضعیت فجیع علمی جهان مسیحیت قبل از ورود فاتحان مسلمان و آن زمان که علوم پایه همچون ریاضی و شیمی را سحر و جادو می پنداشتند و کشیش ها و اسقف های مسیحی دستور مجازات دانشمندان و سوزاندن کتاب ها و کتابخانه های علمی را صادر می کردند،تحت تعبیر: "مصداقی از تفاهم و انسانیت  و عدالت اسلامی" ، به نمونه ای از نحوه برخورد مسلمانان با علم و اندیشه و چگونگی رفتار با غیر هم کیشان خود و رعایت و اعطای حق آزادی بیان به آنها در جامعه تحت حاکمیت خویش اشاره می کند که بسیار جای تامل دارد.
 
 
خانم هونکه می نویسد:
 
« در سال ۶۴۲ میلادی که اعراب اسلامی وارد اسکندریه شدند ، مدتها بود که دیگر کتابخانهٔ بزرگ رسمی در این شهر وجود نداشت.و تهمتی که به عَمرو بنُ العاص در پانصد سال بعد زدند ، که او کتابخانه های بزرگ اسکندریه را به آتش کشیده است ، واقعیت نداشته و بررسی های مکرر و دقیق نشان داده است که کاملا اتهامی ساختگی و آنهم یک ساختهٔ واقعا بدون مهارت می باشد.
ولی این اتهام که تاکنون با علاقهٔ زیاد و برای ایجاد وحشت در برابر اعراب و اسلام بکار می رود ، جریانش عیناً عکس اینست.
 
درست همان فاتح اسکندریه بود که در همان لشکرکشی فاتحانه اش ، مصداقی از تفاهم و انسانیت و عدالت اسلامی را پیش روی ما قرار می دهد و نشان می دهد ، فاتحان اسلامی ، در همه جا از تخریب و نابودی در شهرها جلوگیری می کنند.
اضافه بر این کاری می کند که برای آسیائی ها و مسیحیان کاملاً غیر عادی بنظر می رسید - اینکه او آزادی انجام تمام مراسم مذاهب مختلف را تعهد می کند . چنانچه در نمونه صلح نامه مسلمانان آمده است :
 
« این قرار داد شامل تابعین مسیحی و کشیش ها و راهب ها و راهبه ها می شود ، همچنین امنیت و محافظت آنان در هرکجا که باشند و محافظت محیط خارجی کلیسای آنان و خانه هایشان و زیارتگاههاشان ، همچنین آن مسیحیانی که به زیارت این اماکن می آیند ، اعم از آنان که از گرجستان یا حبشه می آیند ، آنها که دارای مرام های یعقوبی Jakobiten یا نصتریانی (نصرانی) Nastoriani و همهٔ آنها که پیغامبری عیسی را قبول دارند ، همهٔ اینها باید مورد تلطف قرار گیرند چونکه قبلا وسیله پیغمبر ( محمد صلی الله علیه وسلم ) مورد احترام بوده اند و با سندی که او با مهر خود مهمور کرده است ، در آن سند چنین دستور داده است که باید با آنان با ملاطفت باشیم و به آنان امان دهیم...»
و این یک قول پوچ نبود.»
 
منبع:فرهنگ اسلام در اروپا،زیگرید هونکه،ترجمه مرتضی رهبانی،نشر فرهنگ اسلامی،پاییز۶۲،جلد۲،صفحه۲۴۳و۲۴۴