حسن بصری میگوید:
«هرگاه الله ارادۀ قبض جان بندۀ مؤمن کند،نفس او با آرامش تمام و مشتاقانه به سوی پروردگار خویش میرود و الله نیز آرزوی ملاقات او را دارد».
تفسیر قرطبی: ۲۰/ ۵۷-۵۸
- ۰ نظر
- ۰۹ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۶
حسن بصری میگوید:
«هرگاه الله ارادۀ قبض جان بندۀ مؤمن کند،نفس او با آرامش تمام و مشتاقانه به سوی پروردگار خویش میرود و الله نیز آرزوی ملاقات او را دارد».
تفسیر قرطبی: ۲۰/ ۵۷-۵۸
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ای روح آرام یافته.
وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
و به نفس ملامتگر سوگند میخورم.
امام مجاهد بن جبر/ نفس لوامه را اینگونه توصیف میکند:
«نفس لوامه آن است که بر چیزی که از دست رود، پشیمان شده و به سرزنش میپردازد، خود را بر انجام کار ناشایست توبیخ کرده که چرا این کار را انجام دادی؟ و بر آنجام کار خیر نیز خود را سرزنش میکند که چرا بسیار انجام ندادی؟».
تفسیر قرطبی: ۶۳/۱۹
وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
و به نفس ملامتگر سوگند میخورم.
امیرالمومنین عمر بن خطاب رضی الله عنه فرموده اند :
کسی که خود را در جوار الله بی نیاز بداند ، الله برای وی کافی است
و هر کس جوار الله را با غیر الله عوض کند، گمراه است.
هرکس به اندک دنیا سیر نگردد ، اموال زیاد هم او را سیر نمی کند.
پس به آنچه که نیاز تو را بر طرف می کند، اکتفا کن.
نفس خود را به عفت عادت ده و از فریبکاری دست بردار؛ که حساب روز قیامت دراز است.
[ الزهد الکبیر ۱۰۳ ]
مقیم لندن بود.تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد.
می گفت: چند دقیقه با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم: آقا ! این را زیادی دادی.
گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن، راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا، از شما ممنونم.
پرسیدم: بابت چی؟
گفت: می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم، اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشین شدید، خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسم.
تعریف می کرد: تمام وجودم دگرگون شد، حالی شبیه به غش به من دست داد! من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم.
ﺳﻔﻴﺎﻥ ﺍﻟﺜﻮﺭﻱ ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ در نصیحتی به علی بن الحسن می فرماید :
کم حرف بزن، قلبت نرم و آرام می شود..
زیاد سکوت کن، صاحب تقوی و ورع می گردی.
حریص بر دنیا نباش..
حسود نباش، سریع مطالب را فهم می کنی.
طعنه زننده نباش، از شر زبان مردم نجات می یابی.
مهربان باش، محبوب مردم می گردی.
به بهره ات از رزق و روزی راضی باش، ثروتمند خواهی شد.
بر الله توکل کن، قوی خواهی شد.
با مردم بر سر دنیایشان نزاع مکن، هم الله و هم مردم تو را دوست خواهند داشت.
متواضع باش، اعمال نیک را تکمیل کرده ای.
عفو پیشه کن، عافیت از بالای سر برایت می آید.
[ حلیة الأولیاء ٨٢/٨ ]
ابوبکر رَضِیَ اللهُ عَنهُ هرگاه میدید یا میشنید که دیگران، از او تعریف میکنند، چنین دعایی بر زبان میآورد:
اللّهُمَّ أنتَ أَعلَمُ بی مِنّی و أنا أعلمُ بِنَفسی مِنهُم؛ اللهُمَّ اجْعَلْنی خَیرًا مِمّا یَظُنّونَ وَ اغْفِرْ لی ما لا یَعلَمونَ و لا تُؤاخِذْنی بِما یَقولونَ
یعنی: « بارخدایا! تو نسبت به من از خودم آگاهتری و من نیز نسبت به خود از اینها، بیشتر خبر دارم؛ خداوندا! مرا بهتر از گمان نیکشان نسبت به من قرار بده و گناهانم را که آنان از آن بیخبرند، بیامرز و مرا به آنچه ایشان دربارهام میگویند (و مرا نیک میپندارند)، بازخواست نفرما.»
اسد الغابة ج ۳ ص ۲۲۱
بشر بن حارث رحمه الله :
کسی که دوست می دارد مردم او را بشناسند، شیرینی آخرت را نخواهد یافت.
[حلیة الأولیاء ٨/٣٤٣ ]
روزی شخصی با هیجان نزد استادی آمد و گفت: استاد میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ استاد پاسخ داد: لحظه ای صبر کن... قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی.
مرد پرسید: سه پرسش؟استاد گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم. اولین پرسش حقیقت است. کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟مرد جواب داد: "نه، فقط در موردش شنیده ام."استاد گفت: بسیار خوب، پس واقعا نمیدانی که خبر درست است یا نادرست؟!
حالا بگذار پرسش دوم را بگویم،"پرسش خوبی".
آیا آنچه را که در مورد شاگردم می خواهی به من بگویی خبری خوب است؟مردپاسخ داد: نه، برعکس…استاد گفت: پس می خواهی خبری بد درباره شاگردم بگویی که حتی در مورد آن مطمئن هم نیستی؟
مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
استاد ادامه داد: و اما پرسش سوم سودمند بودن است. آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟ مرد پاسخ داد: نه، واقعا… .
استاد نتیجه گیری کرد: اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟؟؟
از ابوهُرَیرَه رَضِیَ اللهُ عَنهُ روایت شده که گفت پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمود:
از نیکوییِ اسلام شخص این است که از امور بیهوده بپرهیزد.
عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رضی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ: مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ، تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ.
رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ، وَقَالَ حَسَنٌ.
وهب بن منبه رحمه الله تعالی فرموده است:
"نشانهی منافق آن است که نکوهش را ناپسند داشته، اما دوست دارد که ستوده شود!"
الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۳۰۲ - رجاله ثقات
از امام خلیل بن أحمد فراهیدی رحمه الله نقل شده که فرمودند:
"چیزی را نشنیدم که آن را ننویسم، و چیزی را ننوشتم که حفظ نکنم، و چیزی را حفظ نکردم مگر آنکه از آن سود بردم!"
جامع بیان العلم وفضله لابن عبد البر، ج ۱، ص ۳۳۵
در فرمودەای حکیمانه از پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده است: «اَلحیاءُ لایَأتی إلّا بِخَیر» یعنی حیا همواره سودبخش است و حاصلی جز خیر ندارد؛ در عمل امّا، می بینیم که حیا احیاناً زیانبخش و عامل از دست دادن برخی فرصت ها (مانند طرح سؤال، اظهار نظر، ارائه موفّق دستاوردها و...) و مانع دستیابی به حقوق و سبب ترک پارەای فضائل همچون امر به معروف و نهی از منکر است؛ دقّت در این باره نشان می دهد که آن چه زیان بخش و فرصت سوز است، شرمگینی و کمرویی است کە نباید آن را حیا نامید؛ هم چنان که علّامه ابن صلاح شهرزوری نیز گفتەاند:
أَنَّ هَذَا الْمَانِعُ الَّذِي ذَكَرْنَاهُ لَيْسَ بِحَيَاءٍ حَقِيقَةً بَلْ هُوَ عَجْزٌ وَخَوَرٌ وَمَهَانَةٌ وَإِنَّمَا تَسْمِيَتُهُ حَيَاءً مِنْ إِطْلَاقِ بَعْضِ أَهْلِ الْعُرْفِ أَطْلَقُوهُ مَجَازًا لِمُشَابَهَتِهِ الحياء الْحَقِيقِيَّ وَإِنَّمَا حَقِيقَةُ الْحَيَاءِ خُلُقٌ يَبْعَثُ عَلَى تَرْكِ الْقَبِيحِ وَيَمْنَعُ مِنَ التَّقْصِيرِ فِي حَقِّ ذِي الْحَقِّ وَنَحْوِ هَذَا.
"موانع شکوفایی همانند فقر خودباوری و زبونی را که عرفاً و در محاورات روزمره حیا نامیده می شود، در واقع حیا نیست بلکه شِبهِ حیاست؛ حیای راستین، خویی است که آدمی را به پرهیز از زشتی ها وا می دارد و از کوتاهی در ادای حقّ صاحبان حق باز می دارد"!
امام نَوَوی، شرح صحیح مسلم، ج ۲، ص ۵و۶.
پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرمود:
«در میان بنیاسرائیل سه نفر بودند، یکی از آنها مبتلا به بیماری بَرَص و دیگری کچل و سومی کور بود. الله خواست آنها را امتحان کند و مَلَکی به صورت انسان پیش آنان فرستاد؛ مَلَک، نزد اَبرَص آمد و گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: رنگ و پوست زیبا و رفع این عیب که مردم را از من منتفر میکند؛ مَلَک، دست بر بدن او مالید و برص رفع شد و رنگ و پوستی زیبا به او عطا گردید؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: شتر یا گاو. و شتری ماده و بارور به او عطا شد و مَلَک گفت: الله در آن برای تو برکت اندازد.
بعد پیش کچل آمد گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: مویی زیبا و رفع این عیب که موجب نفرت مردم از من است؛ مَلَک، دست بر سر او مالید و مرض او رفع و مویی زیبا به او داده شد؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گاو؛ ماده گاوی حامله به او عطا شد و مَلَک گفت: الله آن را برای تو مبارک گرداند.
و بالاخره نزد کور آمد و پرسید: چه چیزی را دوست داری؟ گفت: میخواهم الله بینایی را به من بازگرداند که مردم را ببینم؛ مَلَک دست بر چشم او مالید و الله بینایی را به او بازگردانید؛ سپس از او سؤال کرد: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند؛ میش بارداری به او عطا گردید. بعداً این میش دو تا شد و آنها نتیجه دادند و بعد از مدتی شخص دارای برص، مالک درهای شتر و کچل، دارای گاو و کور، صاحب گلهای گوسفند شد.
چندی بعد، مَلَک در صورت و هیأت قبلی شخص ابرص، نزد او آمد و به او گفت: من مردی مسکین هستم که در سفر همه چیز را از دست دادهام و زندگی بر من تنگ شده است و امروز، جز به الله و کمک تو، امیدی ندارم و تقاضا میکنم بهخاطر آن کسی که رنگ و پوست زیبا و این شتران را به تو عطا کرد، شتری به من بده تا به وسیلهی آن، سفرم را تمام کنم و به مقصد برسم؛ مرد جواب داد، حقوق و مخارج زیاد است؛ مَلَک گفت: مثل این که من تو را میشناسم، ایا تو همان ابرص فقیر نبودی که مردم تو را خوار میداشتند و از تو بیزار بودند؟ جواب داد: من این ثروت را از نیاکان بزرگ، پشت به پشت به ارث بردهام، مَلَک گفت: اگر دروغ میگویی، الله تو را به همان حال اول بازگرداند.
بعد در صورت و هیأت قبلی فرد کچل پیش او رفت و همان تقاضا را که از اولی کرده بود، از او نیز کرد، او هم مثل ابرص به مَلَک جواب داد و انکار نمود، مَلَک نیز گفت: اگر دروغ میگویی، الله تو را به حال اول بازگرداند.
بعد در شکل کور، نزد کور رفت و اظهار داشت که: مردی فقیر و رهگذری غریب هستم و در سفر، مخارجم تمام شده است و امروز، جز الله و کمک تو، امیدی ندارم و از تو توقع دارم بهخاطر آنکس که چشمهایت را به تو بازگردانده است، گوسفندی به من بدهی که آن وسیلهی ادامهی سفرم نمایم؛ آن مرد گفت: من کور بودم، الله، چشم سالم را به من عطا فرمود و بینایی را به من بازگردانید، هر چه میخواهی بردار و هر چه میخواهی باقی بگذار، به الله سوگند، امروز هر چه از این ثروت را در راه الله برداری، ناراحت نخواهم شد و آن را میدهم؛ مَلَک گفت: مال خود را نگهدار، الله، شما را امتحان کرد و اینک، از تو خشنود است و از دو دوستت ناراضی و بر آنها خشمناک است.
روایت متفق علیه
---------------------------------
عَنْ أبی هُریْرَةَ رضی الله عنه أَنَّهُ سمِع النَّبِیَّ صلى الله علیه وسلم یَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِی إِسْرائیلَ: أَبْرَصَ، وأَقْرَعَ، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَبْتَلیَهُمْ فَبَعث إِلَیْهِمْ مَلَکاً، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَنٌ، ویُذْهَبُ عنِّی الَّذی قَدْ قَذَرنِی النَّاسُ، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِیَ لَوْناً حَسناً. قَالَ: فَأَیُّ الْـمالِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَک الرَّاوِی فأُعْطِیَ نَاقَةً عُشرَاءَ، فَقَالَ: بارَک اللَّهُ لَکَ فِیها.
فأَتَى الأَقْرعَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحب إِلَیْکَ؟ قال: شَعْرٌ حسنٌ، ویذْهبُ عنِّی هَذَا الَّذی قَذِرَنی النَّاسُ، فَمسحهُ عنْهُ. أُعْطِیَ شَعراً حسناً. قال فَأَیُّ الْمَالِ. أَحبُّ إِلَیْکَ؟ قال: الْبَقرُ، فأُعِطیَ بقرةً حامِلاً، وقَالَ: بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِیهَا.
فَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قال: أَنْ یرُدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصَری فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ بصَرَهُ. قال: فَأَیُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِلیْکَ؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِیَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فکَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِلِ، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَرِ، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.
ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص فی صورَتِهِ وَهَیْئتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْکینٌ قدِ انقَطعتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الْیَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بِالَّذی أَعْطَاکَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ، والْجِلْدَ الْحَسَنَ، والْمَالَ، بَعیِراً أَتبلَّغُ بِهِ فی سفَرِی، فقالَ: الحقُوقُ کَثِیرةٌ. فقال: کَأَنِّی أَعْرفُکُ أَلَمْ تَکُنْ أَبْرصَ یَقْذُرُکَ النَّاسُ، فَقیراً، فَأَعْطَاکَ اللَّهُ، فقالَ: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ کَابراً عَنْ کابِرٍ، فقالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیَّرکَ اللَّهُ إِلى مَا کُنْتَ.
وأَتَى الأَقْرَع فی صورتهِ وهیئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ مِـثْلَ ما قَالَ لـهذَا، وَرَدَّ عَلَیْه مِثْلَ مَاردَّ هَذا، فَقَالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَصَیّرَکَ اللهُ إِلىَ مَاکُنْتَ.
وأَتَى الأَعْمَى فی صُورتِهِ وهَیْئَتِهِ، فقالَ: رَجُلٌ مِسْکینٌ وابْنُ سَبِیلٍ انْقَطَعَتْ بِیَ الْحِبَالُ فی سَفَرِی، فَلا بَلاغَ لِیَ الیَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بالَّذی رَدَّ عَلَیْکَ بصرَکَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فی سَفَرِی؟ فقالَ: قَدْ کُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصری، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُکَ الْیَوْمَ بِشْیءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ ﻷ. فقالَ: أَمْسِکْ مالَکَ فَإِنَّمَا ابْتُلِیتُمْ فَقَدْ رضیَ اللَّهُ عنک، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَیْک.