| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیا» ثبت شده است

خوشست عُمر 

دریغا که جاودانی نیست 

 

پس اعتماد بر این 

پنج روزِ فانی نیست ...

 

سعدی

  • حسین عمرزاده

پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می‌کرد باز هم از زندگی خود راضی نبود و علت را نمی دانست. روزی در کاخ امپراتوری قدم می‌زد. 

هنگامی که از آشپزخانه عبور می‌کرد،متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می‌شد.

پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: «چرا اینقدر شاد هستی؟»

آشپز جواب داد: «من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می‌کنم تا همسر و بچه‌ام را شاد کنم. ما خانه‌ای حصیری تهیه کرده‌ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.»

پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با وزیر در این مورد صحبت کرد.وزیر به پادشاه گفت : «این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!»

پادشاه با تعجب پرسید: «گروه 99 چیست؟»

وزیر جواب داد: «اگر می‌خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!»

پادشاه بر اساس حرف‌های وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند. آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و در مقابل در، کیسه را دید.

با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه‌های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. 

آشپز سکه‌های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد ولی واقعاً 99 سکه بود! 

او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. خانه و اطراف آن را زیر و رو کرد اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!

آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند. تا دیروقت کار کرد. 

به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند! 

آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی‌خواند. او فقط تا حد توان کار می‌کرد!

پادشاه نمی‌دانست که چرا این کیسه چنین بلایی بر سر آشپز آورده است و علت را از وزیر پرسید.وزیر جواب داد: 

«حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند. تا آخرین حد توان کار می‌کنند تا بیشتر بدست آورند. 

آنان می‌خواهند هر چه زودتر یکصد سکه را از آن خود کنند! این علت اصلی نگرانی‌ها و آلام آنان است. آنها به همین دلیل شادی و رضایت را از دست می‌دهند.»

  • حسین عمرزاده

استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پُر از آب به دست گرفت و آن را بالا برد تا همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: «به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟»
شاگردان جواب دادند: «۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم.»

استاد گفت: «من هم بدون وزن کردن نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سؤال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین‌طور نگه دارم، چه اتّفاقی خواهد افتاد؟»
شاگردان گفتند: «هیچ اتّفاقی نمی‌افتد.»

استاد پرسید: «خُب، اگر یک ساعت همین‌طور نگه دارم، چه اتّفاقی می‌افتد؟»
یکی از شاگردان گفت: «دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.»
استاد گفت: «حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم، چه؟»

شاگرد دیگری گفت: «دست‌تان بی‌حس می‌شود، عضلات به‌شدّت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند، و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید.»
و همه‌ی شاگردان خندیدند.

استاد گفت: «خیلی خوب است. ولی آیا در این مدّت وزن لیوان تغییر کرده است؟»
شاگردان جواب دادند: «نه.»
استاد پرسید: «پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟»

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: «لیوان را زمین بگذارید.»
استاد گفت: «دقیقاً.»

مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالی ندارد.
اگر مدّت طولانی‌تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

  • حسین عمرزاده

‍ مُـرد

 

و او را به جهنـم بُردند، گفت: پس دوستانم کجا هستند؟! گفتند: پـس از مـرگ تو تـوبه کردند..!!

  • حسین عمرزاده

در "هواپیما" آرام می گیری در حالی  که نمی دانی "خلبان" آن کیست...!

 

در "کشتی" آرام می گیری در حالی که  نمی دانی "ناخدای" آن چه کسی است...!

 

پس چگونه در "زندگی" ات آرام نمی گیری در حالی که می دانی مدیر و مدبر آن *«الله»* است...؟!!

 

به پروردگارت اطمینان داشته باش...

  • حسین عمرزاده

امام سفیان ثورى:

 

"المَالُ دَاءُ هَذِهِ الأُمَّةِ، وَالعَالِمُ طَبِيْبُ هَذِهِ الأُمَّةِ، فَإِذَا جَرَّ العَالِمُ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ، فَمَتَى يُبرِئُ النَّاسَ؟"

«مال دنیا، بیماریِ این امّت است، و عالم، پزشک و درمانگر آن.
اما اگر خودِ عالم به این بیماری گرایش داشته باشد، دیگر چه زمانی مردم از آن بهبودی خواهند یافت؟»

 

 

سير أعلام النبلاء، ج ٧، ص ۲۴۳.

  • حسین عمرزاده

پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت:

چه خوب است اگر پادشاهی جاودانه باشد!

 

وزیر گفت:

اگر جاودانه بود، نوبت به تو نمی‌رسید!!!

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest