| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

ابن سَمّاک رَحِمَهُ الله :


دنیا همه‌اش اندکی بیش نیست، که از آن جز اندکی باقی نمانده،و از این باقی‌مانده جز اندکی به تو نرسیده،و از اندکِ تو جز اندکی نمانده است!


الدُّنْيَا كُلُّهَا قَلِيْلٌ، وَالَّذِي بَقِيَ مِنْهَا قَلِيْلٌ، وَالَّذِي لَكَ مِنَ البَاقِي قَلِيْلٌ، وَلَمْ يَبْقَ مِنْ قَلِيْلِكَ إِلاَّ قَلِيْلٌ...


سِیَرُ أعلامِ النُّبَلاء ۸/۳۳۰

ابو هُرَیرَة رَضِيَ اللهُ عَنهُ :

 
وقتی انسان می‌میرد ملائکه می‌گویند: «چه فرستاده؟» و مردم می‌گویند: «چه به جای گذاشته»!
 
" إِذَا مَاتَ الْمَيِّتُ تَقُولُ الْمَلَائِكَةُ: مَا قَدَّمَ؟ وَيَقُولُ النَّاسُ: مَا تَرَكَ؟ "
 
ابن أبي شَیبَة ۷/۱۳۰-۳۴۷۰۶

سَلَمَةُ بن دینار رَحِمَهُ الله :

 

ببین به سبب چه کارهایی از مرگ بدت می‌آید ( و دوست نداری از دنیا بروی )

 

( همین الان ) آن کارها را ترک کن، سپس هیچ زیانی برایت ندارد که چه وقت از دنیا بروی!

 

انْظُرْ كُلَّ عَملٍ كَرهتَ المَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، فَاترُكْهُ، ثُمَّ لاَ يَضرُّكَ مَتَى مِتَّ.

سِیَرُ أعلامِ النُّبَلاء: ۶/ ۹۸

بِشر بن حارِث رَحِمَهُ الله :

 
برای کسی که از الله اطاعت کرده است،قبر بهترین منزل است.
 

نعم المنزل القبر لمن أطاع الله.

[القبور لابن أبي الدنيا، صفحة ١٣٠]
 
پ ن : کسانی که از کارنامه اعمال خوبی برخوردار هستند ضمن داشتن ترس از عواقب خطاها و امید به رحمت وسیع خداوند ( ایمان عبارت است از برقرار بودن تعادل بین ترس و امید ) و آگاهی به اینکه این دنیا مقصد نیست و مرگ را برای ملاقات با پروردگار و دستیابی به وعده هایش دوست دارند،نه تنها از قبر ترسی ندارند بلکه آن را محل استراحت و رهایی از بدی های دنیا می دانند‌.
اما بالعکس،آنها که کارنامه بدی ثبت کرده اند،ظلم و ستم و بی عدالتی کرده اند،به این لذت های زودگذر وابسته شده اند از قبر و عذاب هایش و محاسبه می هراسند...

شعری خواندنی از سعدی شیرازی رَحِمَهُ الله که سرشار از حکمت و تلنگر درباره ارزش و جایگاه دنیا و بیان سرانجام وابستگی به دنیا و غفلت است :

#شعر_خوب_بخوانیم

 

ای که پنجاه رفت و در خوابی

 

مگر این پنج روزه دریابی

 

تا کی این باد کبر و آتش خشم

 

شرم بادت که قطرهٔ آبی

 

کهل گشتی و همچنان طفلی

 

شیخ بودی و همچنان شابی

 

تو به بازی نشسته و ز چپ و راست

 

می‌رود تیر چرخ پرتابی

 

تا درین گله گوسفندی هست

 

ننشیند فلک ز قصابی

 

تو چراغی نهاده بر ره باد

 

خانه‌ای در ممر سیلابی

 

گر به رفعت سپهر و کیوانی

 

ور به حسن آفتاب و مهتابی