سوختن در آتش سؤالها
سَعدان روایت میکند:
گروهی زنی بسیار زیبا را مأمور کردند که خود را به ربیع بن خُثَیم عرضه کند، شاید بتواند او را به لغزش بیندازد. در برابر این کار هم، هزار درهم برایش تعیین کردند. زن بهترین لباسهایی را که میتوانست پوشید و از خوشبوترین عطری که داشت استفاده کرد. سپس وقتی ربیع از مسجدش بیرون آمد، سر راه او ظاهر شد. ربیع نگاهی به او انداخت و از حال و هیئت وی متأثر شد. زن، با چهرهای باز، به او نزدیک شد. ربیع به او گفت:
"كيف بكِ لو قد نزَلَت الحُمَّى بجسمِك فغيَّرَت ما أرى من لونِك وبهجتِك؟ أم كيف بكِ لو قد نزل بكِ مَلَكُ الموتُ فقَطَع منكِ حبلَ الوتينِ؟ أم كيف بكِ لو قد ساءلَكِ منكَرٌ ونكيرٌ؟"
اگر روزی تب بدنت را بگیرد و این رنگ و رو و شادابیای که حالا میبینم از بین برود، چه میکنی؟
اگر ملَکُ الموت سراغت بیاید و رگِ حیاتیِ قلبت را قطع کند، آن وقت چه خواهد شد؟
و وقتی منکر و نکیر از تو سؤال کنند، چه پاسخی داری؟
زن ناگهان فریادی کشید و بیهوش روی زمین افتاد. به خدا سوگند، پس از آن، چنان به عبادت خدا روی آورد که روزی که از دنیا رفت، گویی پیکرش مانند تنهای سوخته (و فرسوده) شده بود.
صفة الصفوة، ابن جوزی، ج ۳، ص ۱۹۱.