عبدالله بن مسعود رَضِیَ اللهُ عَنهُ:
"قسم به کسی که هیچ معبودی جزء او نیست هیچ چیز که بر زمین آشکار است حق زندانی شدن طولانی به غیر از زبان را ندارد."
الزهد٢٠٢
- ۰ نظر
- ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۵
عبدالله بن مسعود رَضِیَ اللهُ عَنهُ:
"قسم به کسی که هیچ معبودی جزء او نیست هیچ چیز که بر زمین آشکار است حق زندانی شدن طولانی به غیر از زبان را ندارد."
الزهد٢٠٢
«تأثیر عمیقِ مسلمین بر ساختارِ دستآوردهای جهانیان»
محمد، پیامبرِ اسلام، در سال 632 میلادی فوت کرد. در ظرفِ مدّت 100 سال، تمدّن بزرگِ اسلام گسترش یافت و عربها امپراتوری وسیعی را از اسپانیا و آفریقای شمالی گرفته تا ایران و هند ایجاد کردند.
تجارتِ بینالمللی در جهانِ اسلام رونق یافت، عقاید جدید شکل گرفت و انجامِ اعمال خیر رواج یافت.
دانشمندانِ مسلمان بهخصوص در زمینهی پزشکی و ریاضیّات، پیشرفت کردند.
آنها جرّاحان و چشم پزشکانی ماهر بودند.
جبر که از ریشهی عربی «الجبر» میباشد، اختراع شد و سیستم اعدادِ عربی که نمونهای از آن هنوز هم مورد استفاده قرار میگیرد، به اروپا معرفی گشت.
منبع:
[اروپا در قرون وسطی اثر اندرو لنگلی، مترجم : معصومه زارع، انتشارات سبزان، چاپ دوم 1392، صفحهی 76]
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
"خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار "
صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم ، نمی بینیم چون "به بودن با آنها عادت کرده ایم" ، مثل سلامتی ، مثل نفس کشیدن ، مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ...
أبومظفر السمعانی رَحِمَهُ الله:
"...أَن الْحق عَزِيز وَالدّين غَرِيب وَالزَّمَان مفتن."
«همانا، حق شکستناپذیر، و دین غریب، و زمان امتحانکننده است.»
[ الإنتِصَارُ لِأصحَابِ الحَدِیْث || ص ٢٦ ]
تأثیر نبوغِ مسلمین در گسترشِ علوم در جهان و خصوصاً در اروپا
ویلیام مونتگمری وات (استاد رشتهی زبانِ عربی و مطالعات اسلامی در دانشگاه ادینبورگِ کشور اسکاتلند)
در کتاب «تأثیر اسلام در اروپا» مینویسد: «وقتی که از گسترهٔ وسیع تجارب، تفکّر و نویسندگی اعراب، آگاهی حاصل شود، روشن میشود که علم و فلسفهٔ اروپائی بدون کمکِ اعراب نمیتوانسته تحوّل و گسترش یابد. اعراب فقط ناقل تفکّر یونانی نبودند،
بلکه ناقلان نابغهای بودند که علومی را که اتخاذ میکردند زندهتر میکردند و دایره نفوذ آن را گستردهتر مینمودند.
وقتی که اروپائیان در سال 1100م، عمیقاً به علوم و فلسفهی دشمنان ساراسن خود علاقهمند شدند، این علوم در اوج خود بودند، و اروپائیان قبل از اینکه به پیشرفتهایی نایل گردند، تمام آنچه را که میتوانستند از اعراب و دنیای اسلامی گرفته و اقتباس کردند.»
منبع:
[تأثیر اسلام در اروپا اثر ویلیام مونتگمری وات، مترجم: یعقوب آژند، انتشاراتِ مولوی، چاپ اول، تهران، 1361، صفحهی 79]
در منزل دوستم که پسرش دانشآموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد بودم.
زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوهاش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ باز هم که از این جنسهای ارزونقیمت خریدی.
الان مدادرنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.
مادر بچه گفت:
میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمیشه گولشون زد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم که این رفتار پسربچه نشانۀ هوشمندی نیست، همانطور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم.
آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد.
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست.
پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد.
هر چه برایتان بیاورد هدیه است.
وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: ببین پسرم، قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان
داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد.
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند.
وقتی کسی به ما هدیه میدهد، منظورش این نیست که ما نمیتوانیم مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد.
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد.
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
عبدالله بن سلام -رضی الله عنه- حکایت میکند آنگاه که ارادهی الله بر هدایت زید بن سعنه قرار گرفت، زید بن سعنه با خود گفت: از نشانههای حقانیت نبوت، چیزی باقی نمانده مگر اینکه جملگی را در سیمای محمد مشاهده کردهام، مگر دو امر را که هنوز از آنها بیاطلاعم. یکی اینکه پیامبر راستین، حلم و بردباریاش، بر آشفتگی و پرخاشگریاش غلبه و چیرگی دارد و دوم اینکه، هر چه بر شدت پرخاش و تندی وجهالت علیه او افزوده شود، بر حلم و شکیبایی او خواهد افزود (یسبق حلمُه جهلَه و لا یزیده شدةُ الجهل علیه إلا حلماً) مترصد فرصتی بودم تا با پیامبر-صلی الله علیه و سلم-، معاملهای کنم و با او ارتباط برقرار کنم و حلم و بزرگواری یا پرخاشگری و نادانیاش بر من آشکار شود. روزی رسول الله -صلی الله علیه و سلم- از خانه بیرون آمد در حالی که علی بن ابی طالب-رضی الله عنه- همراه ایشان بودند. مردی اعرابی، سوار بر مرکب نزد پیامبر -صلی الله علیه و سلم- آمد و گفت: یا رسول الله قریهی بنی فلان اسلام را پذیرفتهاند و بدان داخل شدهاند.
من پیشتر به آنان گفته بودم که چنانچه مسلمان شوند، رزق و روزی فراخ به سراغشان خواهد آمد، حال آنکه اکنون گرفتار شدت و تنگنا و قحطی و بیآبی شدهاند. یا رسول الله من نگرانم که آنان از روی فزون خواهی وطمع از دین دست بکشند همچنان که به همین خاطر وارد دین شدهاند. اگر صلاح دیدید که کسی را جهت امداد و مساعدت به سوی آنها روانه کنید، چنین نمایید. در این حال پیامبر-صلی الله علیه و سلم- به مردی که در کنارش بود نگریست که به گمانم عمر-رضی الله عنه- بود. آن مرد گفت: چیزی باقی نمانده است یا رسول الله. زید بن سعنه میگوید: من نزدیک رفتم و گفتم: ای محمد، آیا فلان مقدار خرما از باغ فلانی در فلان زمان به من میفروشی؟ پیامبر -صلی الله علیه و سلم- گفت: نه،ای یهودی، به تو میفروشم مقدار معینی خرما تا فلان مدت، اما نخلستان فلانی را تعهد نمیکنم. من پذیرفتم. پیامبر-صلی الله علیه و سلم- با من معامله کرد و من نیز همیان پولم را گشودم و هشتاد مثقال طلا بابت مقدار معینی خرما در زمانی معین، به پیامبر-صلی الله علیه و سلم- پرداخت کردم.
پیامبر-صلی الله علیه و سلم- نیز آن مبلغ را به آن مرد اعرابی داد و گفت سریعاً به نزد آن قوم برو و به یاری آنان بشتاب. زید بن سعنه میگوید: دو یا سه روز قبل از موعد پرداخت، پیامبر -صلی الله علیه و سلم- جهت تشییع جنازهی مردی انصاری از خانه بیرون آمد و ابوبکر و عمر و عثمان و چند تن از اصحاب همراه ایشان بودند. پس از آنکه پیامبر-صلی الله علیه و سلم- بر آن جنازه نماز گذارد، نزدیک دیوار آمد و بدان تکیه زد و نشست. من پیش رفتم و پیراهن او را گرفته و کشیدم و با چهرهی تند و وغضب آلود در او نگریستم و گفتم: چرا دین و حق مرا ادا نمیکنی ای محمد؟ شما فرزندان عبدالمطلب، همواره در تأدیهی دیونتان، تأخیر میکنید و من این را از پیش میدانستم. زید بن سعنه میگوید: به عمر-رضی الله عنه- نگریستم و دیدم که درچهرهی او، چشمانش مانند فلک دوّار میچرخند. سپس با نگاهی تهدیدآمیز به من گفت:ای دشمن الله، در برابر دیدگان من این سخنان را به رسول الله میگویی و چنین بر خورد میکنی؟ قسم به ذاتی که به حق، محمد را مبعوث داشته، اگر نمیهراسیدم، با شمشیر گردنت را میزدم. در این احوال، پیامبر-صلی الله علیه و سلم- با آرامش و تأنی به عمر-رضی الله عنه- مینگریست. آنگاه فرمود: ما به رفتاری غیر از واکنش تو احتیاج داشتیمای عمر. ما نیاز داشتیم که تو مرا به نیک ادا نمودن توصیه میکردی و او را به نیک طلب نمودن و پیگیری کردن.ای عمر، با این مرد برو و حقش را به او پرداخت کن و بیست صاع اضافه نیز به خاطر هراسی که به دلش افکندی به او بده. زید میگوید: با عمر-رضی الله عنه- رفتم و او حقم را پرداخت کرد و بیست صاع، خرمای اضافه هم به من داد. گفتم این خرمای اضافی به چه خاطر است؟ گفت: رسول الله -صلی الله علیه و سلم- به من دستور داده که به جبران هول و هراسی که از جانب من به تو رسید این را اضافه به تو دهم.
گفتم: ای عمر آیا مرا میشناسی؟ گفت: نه، تو که هستی؟ گفتم: من زید بن سعنه هستم. گفت: دانشمند یهود؟ گفتم: آری. گفت: به چه سبب با رسول الله-صلی الله علیه وسلم- آنگونه سخن گفتی و رفتار نمودی؟ گفتمای عمر، همهی نشانههای نبوت را در سیمای رسول الله مشاهده کردم جز دو نکته را که در مورد آنها مطمئن نبودم. یکی اینکه بردباری و تأنیاش بر پرخاشگری او غلبه دارد و دیگر آنکه شدت پرخاش وتندی با او جز بر شکیبایی او نمیافزاید. اکنون من در خصوص هر دو نشانه، او را آزمودهام و تو را ای عمر گواه میگیرم که راضی ومطمئن شدم که الله، خدای من، اسلام، آئین من، و محمد -صلی الله علیه و سلم- پیامبر و فرستاده الله است. و تو را شاهد میگیرم که نیمی از مالم را به عنوان صدقه بر آل محمد انفاق میکنم. عمر-رضی الله عنه- گفت: صدقه بر برخی از آل محمد، چرا که تو نمیتوانی همهی آنان را پوشش دهی. زید پذیرفت و گفت: صدقه بر بعضی از آنان. سپس عمر و زید بن سعنه به نزد رسول الله-صلی الله علیه و سلم- بازگشتند. زید در محضر پیامبر -صلی الله علیه و سلم- گفت: أشهد أن لاإله إلا الله و أن محمداً عبده ورسوله.
زید بن سعنه ایمان آورد و پیامبر-صلی الله علیه و سلم- را تصدیق نمود و همراه پیامبر-صلی الله علیه و سلم- در جنگها و موقفهای فراوانی حاضر بود و سرانجام در غزوهی تبوک در حالیکه روی به اسلام و موافقت و همراهی پیامبر داشت، از دنیا رحلت نمود. الله زید را رحمت کند.
صحیح ابن حبان؛ السیرة النبویة: ابن کثیر
ادوارد گیبون (1737م-1794م) مورخ و عضو پارلمان انگلیس و سیمون اوکلی خاورشناس بریتانیایی در کتاب «تاریخ امپراطوری مسلمانان» میگویند:
« من به خدای یکتا ایمان دارم و محمد رسول خدا-صلّی الله علیه وسلّم-، بیانیهی ساده و ثابت اسلام است. تصور عقلانی از خدا هرگز توسط هیچ بت قابل مشاهدهای، تنزل پیدا نمیکند. افتخارات پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- هرگز قدر و منزلت فضائل انسانی را نقض نکرده است.»
6.History Of The Saracen Empires, London, 1870, P. 54
توماس کارلایل (Thomas Carlyle) (1795م- 1881م) فیلسوف، نویسندهی طنزپرداز، مقالهنویس و مورخ اسکاتلندی در کتاب خود تحت عنوان «قهرمانان و قهرمانپرستی» دربارهی محمد-صلّی الله علیه وسلّم- نوشته است:
«بسیار شرمآور است که کسی به این اتهام گوش کند، که اسلام یک دروغ و محمد-صلّی الله علیه وسلّم- یک کلاهبردار و فریبکار بوده است. ما دیدیم که او با عزم و ارادهی راسخ و مهربان و بخشنده، دلسوز، وارسته، پرهیزکار، با مردانگی واقعی، سختکوشی و اخلاص، بر اصول خود ثابتقدم باقی ماند. علاوه بر تمام این ویژگیها، او در برخورد با دیگران اهل مدارا، بردباری، مهربانی و خوشرویی بود و حتی گاهی با یاران خود مطایبه و مزاح میکرد. او عادل، راستگو، باهوش، خالص، بزرگوار و حاضرذهن بود. چهرهی او چنان درخشان بود که گویا چراغی در درون خود داشت تا تاریکترین شبها را روشن کند، او یک مرد بزرگ بود، با این خصوصیت که در یک مدرسه درس نخوانده بود و توسط یک معلم پرورش نیافته بود، چرا که او به هیچکدام از اینها نیازی نداشت.»
در همان کتاب او شگفتزده میپرسد: «چگونه یک مرد به تنهایی میتواند در کمتر از دو دهه قبایل در حال جنگ و سرگردان بدوی را به یک کشور قدرتمند و متمدن تبدیل کند؟»
و اضافه میکند: «دروغ (تهمت غربی) که همراه با تعصبِ از روی حسن نیت، دور این مرد (محمد) را فراگرفته است، تنها برای خودمان ننگین وشرمآور است.»
.Thomas Carlyle, Heroes And Hero-worship
ستیتة محاملی بغدادی، فقیه، عالم و ریاضی دان برجسته (رحمها الله)
وی محدث، فقیه، عالم و حافظ کتاب الله "قرآن کریم" بود، و در علم ریاضیات، به ویژه در علم حساب و فرائض (علم تقسیم ارث بر ورثه) سرآمد گردید.
امام خطیب بغدادی (رحمه الله) میگوید:
"او قرآن و نیز فقه بر مذهب شافعی و فرائض و حساب و نحو و علوم دیگر را حفظ نمود و زنی بخشنده بود، بسیار صدقه می داد، اهل خیر بود و حدیث از وی به نگارش درآمده است." [۱]
حافظ ابن کثیر (رحمه الله) دربارهی او اظهار داشته است:
"قرآن را خواند و فقه و فرایض و حساب و نحو و... را حفظ نمود، و از عالمترین افراد زمان خود به مذهب شافعی بود." [۲]
امام صفدی (رحمه الله) نیز دربارهی وی میگوید:
"امة الواحد دختر قاضی ابوعبدالله حسین بن اسماعیل محاملی، از پدرش و اسماعیل وراق و عبدالغافر بن سلامه روایت نموده و قرآن را حفظ کرد و در مذهب شافعی به فقاهت رسید و در علم فرائض و علوم زبان عربی و دیگر علوم اسلامی به شهرت رسید، و حسن بن عبدالله بن خلال و دیگران از او روایت نمودهاند. و او مادر قاضی ابوالحسین محمد بن احمد بن قاسم محاملی و نامش سُتیته است، که برقانی گوید: او به همراه ابوعلی ابن ابوهریره فتوا میداد، و در ماه رمضان سال ۳۷۷ وفات یافت." [۳]
بنت المحاملی به مقام فتوادادن رسیده بود، امام ذهبی (رحمه الله) گوید:
"دختر محاملی، أمة الواحد دختر حسین، عالم، فقیه ومفتی بود، او نزد پدرش فقه آموخت و از وی و اسماعیل وراق و عبدالغافر حمصی روایت کرد. قرآن و نیز فقه شافعی را حفظ نمود و در علم فرایض و علوم زبان عربی سرآمد شد. نامش ستیته است... و دیگران گفتهاند: از فقیهترین افراد بود." [۴]
پینوشتها:
[۱] تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی (۴۶۳ هــ)، دار الکتب العلمیة، ج ۱۴، ص ۴۴۳
[۲] البدایة و النهایة، ابن کثیر الدمشقی (۷۷۴ هــ)، دار الفکر، ج ۱۱، ص ۳۰۶
[۳] الوافی الوفیات، صلاح الدین الصفدی (۷۶۴ هــ)، دار إحیاء التراث، ج ۹، ص ۲۲۱
[۴] سیر أعلام النبلاء، شمس الدین الذهبی (۷۴۸ هــ)، مؤسسة الرسالة، ج ۱۵، ص ۲۶۴
طی آن هفتهها من واقعاً به روح اسلام وارد شدم به حدیکه در درون به این نتیجه رسیدم که مسلمان هستم و این تنها مذهبی است که اصول و قوانین آن میتواند پاسخگوی یک ذهن فلسفی باشد. آرمان من، رساندن یهودیت به چنان درجهای بود. آنطور که تجربه به من آموخت، اسلام تنها دینی است که خرافات و عقاید بتپرستانه را نه با عقلگرایی بلکه با اصول رد میکند.
گلدزیهر در قاهره حتی به مانند یک مسلمان به عبادت میپرداخت:
«در میان هزاران مؤمن، پیشانیام را به زمین مسجد ساییدم. هیچگاه به مانند آن جمعهٔ متعالی، من در زندگیم چنین، مذهبی نبودم»
ایگناس گلدزیهر خاورشناس مشهور مجارستان،
(ترجمهای از کتابِ مجموعه خاطرات ایشان به زبان آلمانی)
ﭼﻮﭘﺎنیﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد نشد ڪہ نشد. ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ آنقدری ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ.
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭقتے ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩستے ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪﮔﻔﺖ: ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.
ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ سعادت...
ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ ڪنند
برگرفتہ از اشعار مولوی
رئیس گروه فضانوردی روسیه (سرگئی ریازانسکی) از زیبایی منحصر به فرد مکه از فضا میگوید.
"سرگئی نیکولایویچ ریازانسکی" رئیس گروه فضانوردی IMBP-6 روسیه که دو ماه پیش با فضاپیمای "سایوز" به فضا پرواز کرده بود با انتشار متن و تصاویری از مکه که از فضا گرفته شده، شگفتی و تحسین خود از مقدسترین شهر مسلمانان را اعلام کرد.
"ریازانسکی" زیستشناس و فارغالتحصیل از دانشگاه ایالتی مسکو و اولین دانشمند متخصصی است که رهبری یک ماموریت فضایی در تاریخ روسیه را برعهده داشته است. این دانشمند برجسته اعلام کرده است که مکه از فضا به گونهای است که امکان ندارد با هیچ شهر دیگری در جهان اشتباه گرفته شود. عین جملهی این دانشمند به همراه ترجمه:
"Mecca is beautiful both day and night. Impossible to confuse it with any other city in the world even from space."
ترجمه: مکه هم در شب و هم در روز زیباست؛ امکان ندارد مکه را با هیچ شهر دیگری در جهان اشتباه بگیرید، حتی از فضا.
تصاویر و متن سرگئی ریازانسکی دربارهی مکه در سایت steemit:
https://steemit.com/space/@lahcen80/russian-cosmonaut-mecca-is-the-only-city-that-distinguishes-it-from-space
"شعبی" دوست و همنشین خلیفه اموی "عبدالملک بن مروان"، و مردی گرانقدر و اهل علم بود. روزی از روزها عبدالملک بن مروان وی را به سوی پارشاه روم فرستاد. هنگامی که شعبی به نزد او رسید، پارشاه روم فرصت را غنیمت شمرد و سوالات بسیاری از وی پرسید و شعبی نیز همه آنها را جواب داد.
پادشاه روم با اصرار فراوان، وی را مدت زمان طولانی نزد خود نگه داشت. هنگامی که شعبی قصد ترک وی را کرد، پادشاه از وی پرسید: "آیا تو از اهل بیت خلیفه هستی"؟ شعبی جواب داد: "خیر، من فقط مردی عامی از عرب ها هستم"! پادشاه با اطرافیانش گفتگویی مخفیانه کرد و سپس نامهای به شعبی داد و گفت: "این نامه را به خلیفهتان برسانید".
شعبی نمیدانست که محتوای نامه چیست و صرفا آن را به خلیفه رساند. هنگامی که خلیفه نامه را خواند، تعجب کرد و از شعبی پرسید: "آیا پادشاه روم قبل از اینکه نامه را به تو دهد، چیزی برایت نگفت"؟ شعبی جواب داد: "بله، به من گفت که آیا از اهل بیت خلیفه هستی و من گفتم که خیر، مردی از عامه عرب ها هستم". عبدالملک بن مروان گفت: "آیا میدانی در نامه چه چیزی نوشته شده اشت"؟ شعبی گفت: "به خدا سوگند، خیر".
خلیفه نامه را به شعبی داد و هنگامی که آن را خواند، فهمید که در آن نوشته شده است: "تعجب میکنم از اینکه در قوم شما، چنین مردی وجود دارد درحالیکه فرد دیگری فرمانروایی میکند"! شعبی تعجب کرد و به خلیفه گفت: "به خدا سوگند اگر میدانستم چنین چیزی در نامه نوشته شده است، هرگز آن را به شما نمیدادم".
در این هنگام عبدالملک بن مروان به شعبی گفت: "به خدا سوگند که به خاطر تو به من حسادت ورزیده و خواسته است که تو را بکشم"! هنگامی که داستان گفتگو به گوش پادشاه روم رسید، گفت: "به خدا سوگند، جز چنین چیزی، قصد دیگری نداشتم"!
منبع: کتاب "وفیات الأعیان"، نوشته "ابن خلکان"
در هنگام طلوع خورشید
روباهی از لانهاش بیرون آمد
و با حالتی سراسیمه به سایهاش نگاه کرد
و گفت:
امروز شتری خواهم خورد!
سپس به راه خود ادامه داد
و تا ظهر به دنبال شتر گشت.
آنگاه دوباره به سایهاش نگریست
و گفت:
آری! یک موش برای من کافی است!
متن قطعنامه «یونسکو» در مورد فلسطین اشغالی
سازمان یونسکو یکی از سازمانهای تخصصی وابسته به سازمان ملل متحد است که در سال ۱۹۴۵ تشکیل شد. هدف این سازمان کمک به صلح و امنیت در جهان از راه همکاری بینالمللی در زمینههای آموزشی و علمی و فرهنگی و تربیتی به منظور افزایش احترام به عدالت و قانونمداری و حقوق بشر، بر پایه منشور سازمان ملل متحد است.
یونسکو در نشستی اعلام کرد که قدس متعلق به مسلمانان است.
https://www.timesofisrael.com/full-text-of-new-unesco-resolution-on-occupied-palestine/
لینک خبر در سایت تایمز اسرائیل
آلبر کامو فیلسوف فرانسوی و برنده جایزهٔ نؤبل:
«هرکس که تنها باشد و به خدا، بیاعتقاد باشد سختیهای روزگار برایش بسیار دردناک و سنگین خواهد بود، ما باید به خدا اعتقاد داشته باشیم، من ندانمگرا ها و پوچ گراهای زیادی را میشناسم که هرشب دعا میکنند»
منبع:
prometheus rebound: the irony of atheism p.252
اعتراف تلخ سرباز آمریکایی:
ما در افغانستان برای تفریح و سرگرمی به سوی مردم تیر اندازی می کردیم و آنها را می کشتیم
لینک خبر در سایت گاردین
https://www.theguardian.com/world/2011/mar/23/us-soldier-admits-killing-afghans
حسن بصری رحمه الله :
گروهی چنان خود را به آرزوی مغفرت مشغول نمودند که با دستی خالی از نیکیها از دنیا رفتند و گفتند: ما نسبت به خداوند پندارمان نیک است! اما دروغ میگویند... اگر پندارشان نیک بود کردارشان نیز نیک میشد.
[الوجل والتوثق بالعمل ابن ابی الدنیا]