حسادت پادشاه روم:
"شعبی" دوست و همنشین خلیفه اموی "عبدالملک بن مروان"، و مردی گرانقدر و اهل علم بود. روزی از روزها عبدالملک بن مروان وی را به سوی پارشاه روم فرستاد. هنگامی که شعبی به نزد او رسید، پارشاه روم فرصت را غنیمت شمرد و سوالات بسیاری از وی پرسید و شعبی نیز همه آنها را جواب داد.
پادشاه روم با اصرار فراوان، وی را مدت زمان طولانی نزد خود نگه داشت. هنگامی که شعبی قصد ترک وی را کرد، پادشاه از وی پرسید: "آیا تو از اهل بیت خلیفه هستی"؟ شعبی جواب داد: "خیر، من فقط مردی عامی از عرب ها هستم"! پادشاه با اطرافیانش گفتگویی مخفیانه کرد و سپس نامهای به شعبی داد و گفت: "این نامه را به خلیفهتان برسانید".
شعبی نمیدانست که محتوای نامه چیست و صرفا آن را به خلیفه رساند. هنگامی که خلیفه نامه را خواند، تعجب کرد و از شعبی پرسید: "آیا پادشاه روم قبل از اینکه نامه را به تو دهد، چیزی برایت نگفت"؟ شعبی جواب داد: "بله، به من گفت که آیا از اهل بیت خلیفه هستی و من گفتم که خیر، مردی از عامه عرب ها هستم". عبدالملک بن مروان گفت: "آیا میدانی در نامه چه چیزی نوشته شده اشت"؟ شعبی گفت: "به خدا سوگند، خیر".
خلیفه نامه را به شعبی داد و هنگامی که آن را خواند، فهمید که در آن نوشته شده است: "تعجب میکنم از اینکه در قوم شما، چنین مردی وجود دارد درحالیکه فرد دیگری فرمانروایی میکند"! شعبی تعجب کرد و به خلیفه گفت: "به خدا سوگند اگر میدانستم چنین چیزی در نامه نوشته شده است، هرگز آن را به شما نمیدادم".
در این هنگام عبدالملک بن مروان به شعبی گفت: "به خدا سوگند که به خاطر تو به من حسادت ورزیده و خواسته است که تو را بکشم"! هنگامی که داستان گفتگو به گوش پادشاه روم رسید، گفت: "به خدا سوگند، جز چنین چیزی، قصد دیگری نداشتم"!
منبع: کتاب "وفیات الأعیان"، نوشته "ابن خلکان"
- ۹۷/۰۹/۱۴