مطرف بن الشخیر رحمه الله:
«هرکس دوست دارد بداند نزد الله از چه منزلتی برخوردار است باید بنگرد که الله چه حقوق و تکالیفی را بر او واجب کرده است».
الزهد: ۲۴۲
- ۰ نظر
- ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۷
مطرف بن الشخیر رحمه الله:
«هرکس دوست دارد بداند نزد الله از چه منزلتی برخوردار است باید بنگرد که الله چه حقوق و تکالیفی را بر او واجب کرده است».
الزهد: ۲۴۲
اگر تو مُلک جهان را به دست آوردی
مباش غره که ناپایدار خواهد بود...
سعدی
مُطَرِّفُ بنُ الشِّخِّیر رَحِمَهُ الله:
«میبینم که انسان میان الله و شیطان قرار گرفته است، اگر در قلب او خیری موجود باشد، به سوی الله گرایش پیدا میکند، و اگر چنین نباشد، الله او را به نفس خود واگذار میکند و هرکسی را که به نفس خود واگذار کند هلاک میشود».
الزهد: ۲۴۲
نقل است که هرگاه ابومسلم خولانی رحمه الله بر خرابهای عبور میکرد، برآن میایستاد و فریاد میزد و میگفت:
«ای ویرانه! ساکنان تو کجایند؟ رفتند و اعمالشان باقی ماند، شهوتپرستی برفت و گناهها باقی ماند ای بنی آدم! ترک گناه بسیار از طلب توبه آسانتر است».
الزهد: ۳۹۳
در زمان معاویه رضی الله عنه مردم دچار قحطی شدید شدند، ابومسلم خولانی رحمه الله مردم را برای اقامۀ نماز استسقاء «طلب باران» بیرون برد، چون به مصلی رسید، مردم در آنجا جمع شدند، معاویه به ابومسلم گفت: «میبینید که مسلمانان چگونه دچار قحطی گشتهاند، از الله طلب باران کن»، گفت: «من با این تقصیر و گناهان فراوانی که دارم چگونه دعا کنم!» سپس برخاست و کلاهش را پایین آورد و دو دستش را بلند کرد و گفت: «آفریدگارا! از تو طلب باران داریم و با کولهباری از گناه به سویت آمده ایم، مرا ناامید مفرما». هنوز محل نماز را ترک نکرده بودند که باران بارید، سپس گفت: «پروردگارا! معاویه مرا به مردم نشان داد و شناساند، اگر هیچ توشۀ نیکی نزد تو دارم، جانم را بگیر». آن روز پنجشنبه بود، ابومسلم دعایش مستجاب شد و پنجشنبۀ بعد وفات کرد.رحمه الله تعالی
الزهد: ۲۹۲
او از این که شهرت و آوازهاش در میان مردم منتشر شود و بگویند: در اثر دعای ابومسلم بود که خداوند باران نازل کرد، ترسید و ترجیح داد مرگ فرا رسد، ولی چنین چیزی در میان مردم پخش نشود، چون ترس آن را داشت که این شایعه او را در دام عجب و خود بزرگبینی گرفتار کند.
ابومسلم خولانی رَحِمَهُ الله روش تربیت نفس را به یارانش توصیه میکند و میگوید:
«نظر شما در بارۀ آنکس چیست که اگر او را مورد تکریم قرار دهم و با نعمتهای گوناگون از او پذیرایی کنم، فردا در پیشگاه الله مرا بدگویی کند، ولی اگر به او اهانت کرده و وادار به تحمل زحمت و مشقت نمایم، فردا در محضر حق تعالی مرا مدح و ستایش کند؟» گفتند: «آنکس کیست ای ابومسلم!؟» گفت: «به الله سوگند آن نفس من است».
صفة الصفوة:۴/۲۱۲
مالک بن منذر که از پُست ولایت و فرمانداری برخوردار بود، محمد بن واسع را به نزد خود فرا خواند و به وی امر کرد بر منصب قضاوت بنشیند، ولی او نپذیرفت، سپس به وی امر کرد و گفت: یا منصب قضاوت را بپذیر، یا این که شما را سیصد تازیانه خواهم زد. گفت:
«شما میتوانید با من اینگونه رفتار کنید، ولی بدانید که ترجیح میدهم ذلیل دنیا باشم نه ذلیل آخرت».
سیر أعلام النبلاء: ۶/۱۲۲
نقل است که وقتی سپاه ترکان به سمت سپاه مسلمانان حرکت کرد و هنگامی که رزمندگان اسلام برای دفاع و نبرد آماده میشدند، قتیبه پیکی را به مسجد فرستاد تا ببیند چه کسی در آنجا مانده است، گفتند: تنها محمد بن واسع در مسجد مانده است که دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده است، قتیبه گفت:
«این دستها را از سیهزار مجاهد اسب سوار بیشتر دوست دارم».
صفة الصفوة: ۳/۲۶
سالم بن عبدالله بن عمرخطاب، مردی پرهیزگار و پارسا بود. و هشام بن عبدالملک به روزگار خلافت خویش به کعبه رفت و سالم را دید و او را گفت: ای سالم! از من چیزی بخواه! و او گفت: از خدا شرم دارم که در خانه او از دیگری بخواهم.
و چون بیرون رفت هشام پی او رفت و گفت: اینک نیاز خویش از من بخواه.
سالم گفت: دنیوی خواهم؟ یا اخروی؟
هشام گفت: دنیوی بخواه.
سالم گفت: از آنکه داشتهاست نخواستهام چگونه از تو خواهم که نداری.
کشکول-شیخ بهایی/دفتر پنجم-قسمت دوم|بخش پنجم-قسمت اول
ابو بکر الخلال رحمه الله (متوفی ۳۱۱) میگوید:
«وَلَیْسَ یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ أَنْ یَکُونُوا کُلَّمَا تَکَلَّمَ جَاهِلٌ بِجَهْلِهِ أَنْ یُجِیبُوهُ، وَیُحَاجُّوهُ، وَیُنَاظِرُوهُ، فَیُشْرِکُوهُ فِی مَأْثَمِهِ، وَیَخُوضُوا مَعَهُ فِی بَحْرِ خَطَایَاهُ، وَلَوْ شَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَنْ یُنَاظِرَ صَبِیغًا، وَیَجْمَعَ لَهُ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى یُنَاظِرُوهُ، وَیُحَاجُّوهُ، وَیَبِینُوا عَلَیْهِ لَفَعَلَ، وَلَکِنَّهُ قَمَعَ جَهْلَهُ، وَأَوْجَعَ ضَرْبَهُ، وَنَفَاهُ فِی جِلْدِهِ، وَتَرَکَهُ یَتَغَصَّصُ بِرِیقِهِ، وَیَنْقَطِعُ قَلْبُهُ حَسْرَةً بَیْنَ ظَهْرَانَیِ النَّاسِ مَطْرُودًا، مَنْفَیًّا، مُشَرَّدًا، لَا یُکَلَّمُ وَلَا یُجَالَسُ، وَلَا یُشْفَى بِالْحُجَّةِ وَالنَّظَرِ، بَلْ تَرَکَهُ یَخْتَنِقُ عَلَى حِرَّتِهِ، وَلَمْ یُبَلِّعْهُ رِیقَهُ، وَمَنَعَ النَّاسَ مِنْ کَلَامِهِ وَمُجَالَسَتِهِ».
ترجمه: «برای اهل علم و معرفتِ به الله، شایسته نیست که هربار یک نادان با جهلش چیزی گفت، به او جواب دهند و حجت برایش بیاورند و با او مناظره نمایند و به این شکل در بزهکاریهایش شریک او شوند و به همراه او در دریای خطاهایش شنا کنند. و اگر عمر بن الخطاب رضی الله عنه میخواست که با صبیغ [بن عسل التمیمی] مناظره کند و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را برایش جمع کند تا با او مناظره کنند و برایش حجت آوری کنند و توضیح بدهند، پس میتوانست که چنین کاری کند، ولی چنین نکرد، بلکه از همان ابتدا جهلش را محکم سرکوب و ریشه کن کرد و در پوستش خفه کرد و از سر تحقیر چنان رهایش کرد که با آب دهانش در گلو خفه شود و قلبش از حسرت اینکه در بین مردم به او بیتوجهی شده و از بین مردم طرد و رانده شده است، پاره پاره شود، که نه با او صحبت میکنند و نه با او مینشینند و با هیچ حجت و نظری به او نزدیک نمیشوند، بلکه او را چنان ترک کرد که بر تشنگیاش غرق شود و نتواند آب دهانش را ببلعد و مردم را از صحبتکردن و مجالست با او منع کرد».
السنة از الخلال، ج ۱ ص ۲۲۳.
صبیغ مردی بود که به دنبال تاویل قرآن و آیات متشابهات میرفت و علاوه بر اینکه شک و شبهات دربارۀ تاویل قرآن بوجود آورده بود، بلکه برداشتهای ناصواب از آنها ارائه میداد.
تابِعی بزرگوار، امام و پیشوای شهر مدینه، ابوحازم سَلَمَةُ بنُ دینار احادیثی را از ابن عمر رَضِیَ اللهُ عَنهُما روایت کرده، و اخلاق و زهد و شجاعتِ اظهار حق را از اصحابش آموخته است. و با علمای درباری با شدت برخورد میکرد. با این وجود درباریانِ سلطان خواهان نزدیک شدن به وی بودند، اما او به خاطر پاسداری از عزت دین، از آنان دوری میجست. اتخاذ چنین روشی از سوی ابن دینار برای برخی از علما خیلی گران تمام میشد، به همین جهت وی خود را در میان علما و مسلمانان شهر مدینه غریب و تنها احساس میکرد و میگفت: «زحمت و مشقت دین و دنیا افزونتر گشته است» گفتند: چطور؟» گفت: «برای دین،یار و یاوری نمیبینم، و (لیکن) برای دنیا به سوی هرچیزی قدم برداری، درخواهی یافت که فاجری در این راه از تو سبقت گرفته است»( ۱ ).
روش برخورد او با سلاطین و علما در آنچه که در پی خواهد آمد به خوبی نمایان میشود: یکی از امرا او را به نزد خود خواند، وقتی رفت، دید که امام زهری و امام افریقی و تنی چند از علمای دیگر در مجلس سلطان حضور دارند، گفت: «بهترین امَرا آنانند که علما را دوست داشته و با آنها دیدار میکنند. و بدترین علما کسانی اند که حب اُمَرا را داشته باشند»(۲)
یکی از یاران ابن دینار به نام عبدالرحمن بن زید بن اسلم به نزد او آمد و از ضعف ایمان خود که از آن رنج میبرد، شکایت کرد، تا شاید در محضر او که به علم و دیانت او باور زیاد داشت و مورد اعتمادش بود دوای شافی بیابد و گفت: «خصلتی در من هست که مرا دلتنگ کرده است»، گفت: «برادرزادهام! بگو چیست؟» گفت: «دنیا را دوست دارم»، گفت: «من نفس خود را به خاطر آن سرزنش نمیکنم، زیرا الله دنیا را نزد ما محبوب کرده است، بگذار بر غیر آن نفس خود را ملامت کنیم و نگذاریم حب دنیا ما را به سوی به دستآوردن چیزی تشویق کند که الله را خوش نیاید، یا این که ما را از چیزی منع کند که مورد رضای اوست، اگر چنین کردیم دوستداشتن دنیا به ما زیان نمیرساند»(۳)
قناعت این تابعی بزرگوار:هرچند اشتغال به امور مباح دنیایی حرام نیست، لکن سرگرمشدنِ زیاد به آن، فرصتهای زیادی را از دست ما خارج میکند که در روز قیامت باعث حسرت میشود. این امری است که مورد نظر ابوحازم بوده و بر همین نکته تأکید میکند و میگوید: «اندکی از دنیا، انسان را از بسیاری از امور آخرت غافل میکند»(۴)
توجه به اموری که مایه اصلاح هستند:امام ابوسلمه میگوید: به امری توجه داشته باش که مایۀ اصلاح تو شود و به آن عمل کن، هرچند همین امر برای کسانی دیگر مایۀ فساد باشد. ببین چه چیزی تو را به فساد میکشاند، آن را ترک کن، هرچند همین چیز برای دیگران وسیلۀ صلاح باشد»(۵)
احساس برخورداری از نعمت:در این زمینه سخن زیبایی دارد که:«سهم من از آنچه الله به من نداده یا از من گرفته است، بسیار بزرگتر از نعمتی میباشد که در دنیا به من داده است، زیرا میبینم آنچه را که از من گرفته به کسانی داده که مایۀ هلاکت ایشان شده است»(۶)
یاد مرگ:روزی ابوحازم از کنار قصابی عبور میکند، قصاب میگوید: «ای ابوحازم! از این گوشت خوب مقداری بردار» او در جواب میگوید: «درهمی با خود نیاوردهام» قصاب ادامه میدهد: «اشکال ندارد مدتی به تو مهلت میدهم»، باز در جواب میگوید: «من به نفس خود مهلت نمیدهم»(۷)
آخرین لحظات زندگی ایشان در دنیا:مطرِف، آخرین لحظات عمر امام سلمه بن دینار را چنین بازگو میکند: «در بستر مرگ بر ابوحازم داخل شدیم، گفتیم: چه احساسی نسبت به خودت داری؟ گفت: به رحمت و برکت خداوند متعال امیدوارم و به ذات اقدسش حسن ظن دارم. به خدا سوگند! کسی که هر صبح و شامی در فکر آبادساختن سرای آخرت بوده و قبل از رخت بستن به سوی آن، خود را مهیا کرده است، با آن کس که هر بامداد و غروبی به فکر آبادکردن دنیا بوده همسان نیست و چنین کسی به هنگام بازگشت به سوی منزل آخرت هیچ بهره و نصیبی ندارد»(۸)
۱-سیر أعلام النبلاء: ۶/۱۰۱
۲-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۷
۳-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۹
۴-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۸
۵-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۸
۶-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۸
۷-صفة الصفوة: ۲/۱۶۵
۸-سیر أعلام النبلاء: ۶/۹۹.
نقل است که ربیع بن خُثَیم رحمه الله در پایان حیاتش فلج شده بود. برای حضور در نماز جماعت او را حمل میکردند، به او گفتند: «تو شرعاً رخصت داری که به نماز جماعت نروی، پاسخ داد:
«میدانم ولی ندای رستگار «حَىّ عَلَى الْفَلاَحِ» را میشنوم پس چطور نروم؟!».
الزهد: ۳۳۹
ربیع بن خُثَیم رَحِمَهُ الله در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بوده گفته است:
«به محضر مردانی رسیده ایم که ما در برابر آنان دزدانی بیش نیستیم».
الزهد: ۳۳۷
پی نوشت:
صحابی(و به صورت جمع:صحابه و اصحاب):به مسلمانی گفته می شود که در حالیکه ایمان داشته است با پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاقات کرده و با ایمان هم از دنیا رفته باشد.
تابِعی(جمع:تابعین):به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر صلی الله علیه وسلم را ندیده است اما با تعدادی از صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاقات داشته است و البته با ایمان نیز از دنیا رفته باشد.
ربیع بن خُثَیم نیز جزو تابعین و از شاگردان صحابی جلیل القدر عبدالله بن مسعود رضی الله عنه بوده است.
ربیع بن خُثَیم هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که بر اثر نماز تهجد آنقدر خسته میگشت که مادرش دلش به حال وی میسوخت و میگفت: «فرزندم! چرا نمیخوابی و کمی استراحت نمیکنی؟» اما او در جواب میگفت: «ای مادر مهربانم! کسی که به هنگام فرارسیدن تاریکیهای شب، از گناهان خود هراس داشته باشد، سزاوار خواب و استراحت نیست». به سن بلوغ که رسید، مادرش دید که گریه و بیخوابی او افزونتر شده است، به او گفت: «پسرم! این همه بیتابی و بیخوابی که از تو میبینم، شاید در اثر قتل نفسی باشد که مرتکب شدهای و من خبر ندارم!». گفت: «آری مادر جان! من یکی را کشتهام». مادرش با تعجب گفت: «آن کس که کشتهای کیست تا برویم به او دیه بدهیم یا تقاضای بخشش کنیم؟ به الله سوگند اگر بدانند چقدر گریه و زاری و بیخوابی میکنی، به تو رحم خواهند کرد». گفت: «مادر عزیز! آنکس که من کشتهام نفس خودم است».
الزهد: ۳۴۰
ابوحیان از پدرش نقل میکند که گفت:
«هرگاه ربیع بن خثیم به بحث پیرامون امور دنیا میپرداخت زیر لب با خود میگفت: برای خودت در سرای آخرت چند مسجد بنا کردهای؟».
الزهد: ۳۳۷