بِلال حَبَشی رَضِيَ اللهُ عَنهُ،صَحابی پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم،برای برادرش جایی خواستگاری رفت و به خانواده دختر گفت:
ما دو نفر را می شناسید،هر دوی مان برده بودیم و الله ما را آزادی بخشید
گمراه بودیم و الله هدایت مان کرد
و فقیر و تهیدست بودیم و الله ما را توانگر کرد.
بنابراین؛دخترتان را برای برادرم خواستگاری می کنم.اگر بپذیرید الحمدلله،و اگر موافقت نکنید خدا بزرگ است.
خانواده دختر به همدیگر گفتند:بلال را می شناسید،برادرش را به دامادی بپذیرید.
وقتی بر می گشتند،برادرش گفت:آیا کافی نبود فقط از گذشته مان با پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم می گفتی و به باقی موارد اشاره نمی کردی؟!
بلال گفت:ساکت باش!راست گفتی و این راستگویی باعث شد به تو دختر بدهند.
منبع:تاریخ دمشق ۱۴-۳۸۳،المستطرف ۲-۱۵
- ۰ نظر
- ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۲:۵۰