| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تقوا» ثبت شده است

امام عبداللّه بن مبارک رَحِمَهُ اللّه :

 

از بزرگترین مصیبت ها برای شخص این است که بداند کوتاهی و تقصیری (در برابر دستورات خداوند-گناهی) دارد، اما برایش اهمیت نداشته باشد و به خاطر آن (حتی) غمگین (هم) نشود .

مِنْ أَعْظَمِ الْمَصَائِبِ لِلرَّجُلِ أَنْ يَعْلَمَ مِنْ نَفْسِهِ تَقْصِيرًا، ثُمَّ لَا يُبَالِي، وَلَا يَحْزَنُ عَلَيْهِ.

[ شعب الإيمان ٨٥٩/١١ ]

  • حسین عمرزاده

عبداللّه بن مسعود رَضِيَ اللّهُ عَنهُ :

 

در رابطه با برپاکردن نماز مراقب فرزندانتان باشید و آنها را به امور خیر عادت دهید زیرا کار خیر عادت کردنیست.

 

 

حَافِظُوا عَلَى أَبْنَائِكُمْ فِي الصَّلَاةِ ، وَعَوِّدُوهُمُ الْخَيْرَ فَإِنَّ الْخَيْرَ عَادَةٌ.

[ المعجم الكبير للطبراني ٩١٥٥ ]

  • حسین عمرزاده

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم : اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم…

گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا بزرگه، ان شاء الله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا بزرگ نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم…

.

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

نیازمند که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

بعبارتی این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که شنیدم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

.

آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر،

وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

.

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

گفتم: پس چی؟

.

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر،

گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم،

گفتن:نه،

گفتم: خارج چی؟

و باز گفتند : نه!

خلاصه

.

مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.

 

پ‌.ن: (ای پیامبر!) بگو: «بی‌گمان آن مرگی که از آن فرار می‌کنید، یقیناً به شما خواهد رسید، سپس به سوی (الله آن) دانای غیب و آشکار باز گردانده می‌شوید، آنگاه شما را از آنچه انجام می‌دادید خبر می‌دهد».[آیه هشتم سوره الجُمُعَة]

  • حسین عمرزاده

یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .

و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود 

ولی نشد ...

بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛

حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!

آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :

"این لباس چِرک مرده شده!"

گفت :

"بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !"

چرک مُرده شد ...

و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !

بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !

حواست که نباشد لکه می شود ؛

وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...

 

به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"

 

پ.ن:

پیامبر اسلام صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم:

«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَخْطَأَ خَطِيئَةً نُكِتَتْ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ» سَوْدَاءُ، فَإِذَا هُوَ نَزَعَ وَاسْتَغْفَرَ وَتَابَ سُقِلَ قَلْبُهُ، وَإِنْ عَادَ زِيدَ فِيهَا، حَتَّى تَعْلُوَ قَلْبَهُ وَهُوَ الرَّانُ الَّذِي ذَكَرَ اللهُ: {كَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ}


بی‌گمان، هرگاه بنده‌ای دچار خطایی شود، نقطه‌ای سیاه در قلبش پدیدار می‌گردد. پس اگر از آن دست بکشد، آمرزش بخواهد و توبه کند، قلبش صیقل می‌یابد و پاک می‌شود. اما اگر به گناه بازگردد، آن سیاهی افزون می‌شود تا جایی که سراسر قلبش را فراگیرد. و این همان «ران» (زنگاری) است که الله بدان اشاره کرده است:
«هرگز چنین نیست (که آنها گمان می کنند) بلکه (بسب) آنچه کرده اند بر دلهایشان زنگار بسته است.» [المُطَفِّفین: ۱۴]

منبع:سنن تِرمِذي ۳۳۳۴

 

درست است که حتی اگر دل‌هایمان چرک‌مرده و زنگارگرفته شود، باز هم اگر توبه کنیم و از خداوند آمرزش بخواهیم، او بی‌نهایت مهربان است و می‌بخشد. اما عمر و فرصت استغفار، همیشه باقی نیست. هیچ‌کس نمی‌داند تا کی فرصت جبران دارد، و چه بسیار فرصت‌هایی که از دست می‌روند…
گمراهی‌های بزرگ همیشه با اشتباهات بزرگ شروع نمی‌شوند؛ خیلی وقت‌ها از بی‌توجهی به خطاهای کوچک می‌آیند. همین غفلت‌های ریز، کم‌کم دل را سخت می‌کنند، آن‌قدر که چه بسا دیگر میل به بازگشت نماند.
زنگار، یک‌شبه آهن را نمی‌پوشاند، و گناه هم ناگهان دل را سیاه نمی‌کند. آرام‌آرام اثر می‌گذارد، بی‌آنکه بفهمی. پس تا درهای رحمت باز است، باید به سراغش رفت… قبل از آنکه نه وقتی بماند، نه دلی که بتواند روشنی را بپذیرد.

  • حسین عمرزاده

از ابو رِبعی حَنظَله بن رَبیع اُسَیدی رَضِیَ اللهُ عَنهُ، یکی از کاتبان رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم روایت است که می گوید:

ابوبکر رضی الله عنه مرا دید و حالم را پرسید. گفتم: حنظله منافق شده است. ابوبکر رضی الله عنه گفت: سبحان الله، چه می گویی؟! گفتم: هنگامی که نزد رسول الله صلى الله علیه وسلم هستیم و درباره ی بهشت و دوزخ برای ما سخن می گوید، گویا بهشت و دوزخ را با چشم خود می بینیم؛ اما وقتی رسول الله صلى الله علیه وسلم را ترک می کنیم، زن و فرزند و روزمرگی ها و مسایل زندگی ما را به خود مشغول می کنند و بسیاری از فرمایشات رسول الله صلى الله علیه وسلم را از یاد می بریم. ابوبکر رضی الله عنه فرمود: به الله سوگند که ما نیز چنین حالتی داریم؛ لذا با ابوبکر نزد رسول الله صلى الله علیه وسلم رفتم و وقتی به محضرش رسیدیم، عرض کردم: یا رسول الله، حنظله منافق شده است؟ رسول الله صلى الله علیه وسلم فرمود: «ومَا ذَاکَ؟»: «این چه سخنی است که می گویی؟» گفتم: یا رسول الله، زمانی که در حضور شما هستیم و درباره ی بهشت و دوزخ با ما سخن می گویید، گویا بهشت و دوزخ را با چشم خود می بینیم و چون از محضر شما بیرون می رویم، زن و فرزند و مسایل زندگی ما را به خود مشغول می کنند و بسیاری از فرمایشات شما را از یاد می بریم. این بود که رسول الله صلى الله علیه وسلم فرمود: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ أن لَوْ تَدُومُونَ عَلَى مَا تَکُونُونَ عِنْدِی، وَفِی الذِّکْر، لصَافَحتْکُمُ الملائِکَةُ عَلَى فُرُشِکُم وفی طُرُقِکُم، وَلَکِنْ یا حنْظَلَةُ ساعةً وساعةً»: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر همیشه همان وضعی را داشته باشید که نزد من دارید و همواره در ذکر و یاد الله باشید، ملائکه در خانه ها و در راه ها با شما دست می دهند؛ اما ای حنظله، ساعتی (برای عبادت الله) و ساعتی (برای استراحت و رسیدگی به کارهای دنیا)». و این را سه بار تکرار فرمود.

 

منبع: [ رَواهُ مُسلِم ]

  • حسین عمرزاده

رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم فرمودند:

 

«شخصی تصمیم گرفت که صدقه ای بدهد؛ صدقه اش را برداشت و بیرون رفت و آن را (ندانسته) به دزدی داد. بامداد مردم می گفتند: دیشب به دزدی صدقه داده شده است. صدقه دهنده گفت: یا الله! تو را شکر - که توفیقم دادی تا صدقه دهم -. و تصمیم گرفت دوباره صدقه دهد و صدقه اش را برداشت و بیرون رفت و (ندانسته) آن را به زنی بدکار داد. بامداد مردم می گفتند: دیشب به زنی بدکار صدقه داده شده است. صدقه دهنده گفت: یا الله! تو را شکر که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛ من که نمی دانستم که آن زن، بدکار است. و تصمیم گرفت که دوباره صدقه دهد و صدقه اش را برداشت و بیرون رفت و (ندانسته) آن را به ثروتمندی داد. بامداد مردم می گفتند: دیشب به شخصی بی نیاز صدقه داده شده است. صدقه دهنده گفت: یا الله! تو را شکر- که توفیقم دادی تا صدقه دهم؛- ولی چه کنم که صدقه ام به دست یک دزد، زنی بدکار و یک بی نیاز رسید. به او گفته شد: امید است صدقه ات به دزد، باعث شود که دست از دزدی بردارد؛ و امید است صدقه ات به زنِ بدکار، او را از زنا بازدارد و امید است صدقه ات به شخصِ بی نیاز، باعث شود که او از تو درس بگیرد و از آنچه الله به او داده، انفاق کند».

 

 

عن أبی هریرة -رضی الله عنه- أن رسول الله -صلى الله علیه وسلم- قال: «قال رجل لأَتَصَدَّقَنَّ بصدقة، فخرج بصدقته فوضعها فی ید سارق، فأصبحوا یتحدثون: تُصُدِّقَ على سارق! فقال: اللهم لک الحمد لأَتَصَدَّقَنَّ بصدقة، فخرج بصدقته فوضعها فی ید زانیة؛ فأصبحوا یتحدثون: تُصُدِّقَ اللیلة على زانیة! فقال: اللهم لک الحمد على زانیة! لأَتَصَدَّقَنَّ بصدقة، فخرج بصدقته فوضعها فی ید غنی، فأصبحوا یتحدثون: تُصُدِّقَ على غنی؟ فقال: اللهم لک الحمد على سارق وعلى زانیة وعلى غنی! فأتی فقیل له: أما صدقتک على سارق فلعله أن یَسْتَعِفَّ عن سرقته، وأما الزانیة فلعلها تَسْتَعِفُّ عن زناها، وأما الغنی فلعله أن یَعْتَبِرَ فیُنْفِقَ مما أعطاه الله».

[صحیح.] - [متفق علیه.]

  • حسین عمرزاده

مَکحول شامی- رَحِمَهُ الله - (م۱۱۲هـ)

 

«لطیف‌ترین و نازک‌ترین دل‌ها، دل کسانی است که کمترین گناهان را دارند.»

«أَرَقُّ النَّاسِ قُلُوبًا أَقَلُّهُمْ ذَنُوبًا»

حلیة الأولیاء لأبی نعیم الأصبهانی، ج ۵، ص ۱۸۰

  • حسین عمرزاده

امام عبدالرزاق صنعاني رَحِمَهُ الله می فرماید:

به مکه آمدیم و در همان زمان، کسی که به او مهدی می‌گفتند (پسر ابوجعفر منصور حاکم عباسی) نیز وارد مکه شد. نزد سفیان ثوری رفتم، او تازه از دیدار با مهدی بازگشته بود و خشمگین به نظر می‌رسید. گفت:

"همین حالا پیش پسر ابوجعفر بودم. به من گفت: ای ابوعبدالله! مدت‌ها دنبال تو بودیم، اما پیدایت نمی‌کردیم. حالا خداوند در محبوب‌ترین مکانش (یعنی مکه) این فرصت را داد که تو را ببینیم. بیا و حاجتت را بگو!"
من جواب دادم: "من چه نیازی به تو دارم، درحالی‌که فرزندان مهاجرین و انصار پشت درهای کاخت از گرسنگی جان می‌دهند؟!"
ابوعبیدالله، یکی از همراهان مهدی، گفت: "ای ابوعبدالله! زیادی حرف نزن، حاجتت را از امیرالمؤمنین بخواه."
گفتم: "من هیچ نیازی به او ندارم! اسماعیل بن ابی خالد به من گفته که عمر بن خطاب وقتی به حج رفت، از همراهش پرسید: «در این سفر چقدر خرج کردیم؟» گفت: «دوازده دینار.» عمر گفت: «خیلی خرج کردیم! خیلی خرج کردیم!» یا شاید هم گفت: «اسراف کردیم! اسراف کردیم!» حال آنکه در کاخ‌های شما مسائلی در جریان است که حتی کوه‌ها هم تاب تحملش را ندارند!"
مهدی گفت: "ای ابوعبدالله! اگر من نتوانم حق هر صاحب حقی را به او برسانم، چه کنم؟"
گفتم: "پس دینت را نجات بده، در خانه‌ات بنشین و از حکومت کناره بگیر! چون کسی که نمی‌تواند حق مردم را ادا کند، بهتر است کنار برود."
او ساکت شد. سپس ابوعبیدالله (ملازم مهدی) گفت: "می‌بینم که زیادی مداخله می‌کنی! اگر حاجتی داری، بگو، وگرنه برو!"

پس از آنجا بیرون آمدم.

الجرح والتعديل،ابن أبي حاتم،ج۱،ص۱۱۰-۱۱۱

  • حسین عمرزاده

علماء راستین اینگونە زیستە‌اند... با این منزلت... با این همت... با این سیرت...

بی‌رغبت‌ترین مردم نسبت بە دنیا و طمّاع‌ترینشان نسبت به آخرت و ما عندالله. 

 

در مختصر تاریخ دمشق آمده است که:

 

عطاء بن ابی رباح در مجلس هشام بن عبدالملک حاضر شد، خلیفه نیز بسیار او را مورد استقبال و خوشامد گویی قرار داد و آنقدر وی را به خودش نزدیک کرد که زانوهایشان به هم چسبید. حاضران و اشراف دربار همه سکوت کردند و هشام گفت: 

ای ابا محمد (عطاء بن ابی رباح) آیا حاجتی داری؟ عطاء فرمود: ای امیر المٶمنین مایحتاج و رزق و روزی مردم حرمین (مکه و مدینه) را برایشان تأمین کن. هشام فورا به حسابدار خزانه دستور داد و گفت: برای اهل مکه و مدینه مایحتاج یک سالشان را بفرستید. 

 

سپس رو به عطاء کرد و گفت: ای ابا محمد حاجت دیگری داری؟ عطاء جواب داد: ای امیر المؤمنین.. اهل حجاز و منطقه‌ی نجد ریشه‌ی مردم عرب و امراء امت اسلام هستند، اگر ممکن است اضافه‌ی صدقاتی را که جمع کرده‌اند به آنها برگردانید. هشام گفت: حتماً... و دستور این کار را نیز صادر کرد و دوبارە پرسید: ای ابا محمد حاجت دیگری هست؟ عطاء گفت: بله ای امیر المؤمنین.. سنگرنشینان و مرابطین در دفاع از دیار اسلام شب و روز را سپری می‌کنند و در برابر دشمنان می‌جنگند، آیا اموالی را بە آنها اختصاص دادە‌ای؟ چرا کە اگر آنها نباشند نابود خواهید شد.

 هشام فوراً دستور داد کە ارزاق و اموالی را بە تمام مرزها گسیل دارند، سپس عطاء در مورد کفار اهل ذمە نیز سفارش کرد کە آنها را بیش از حد شرعی در تنگنا قرار ندهند و بە هشام بە عنوان آخرین حاجت خود توصیە کرد و فرمود:

 ای امیر المؤمنین، برای عاقبت خودت از الله بترس چراکه تو تنها خواهی ماند و تنها خواهی مرد و تنها نیز حشر خواهی شد و در هنگام محاسبه‌ی الهی به خدا سوگند کسی از خدم و حشم با تو نخواهند بود؛

 هشام مات و مبهوت به زمین نگاه می‌کرد و عطاء نیز از محضر وی خارج شد.

 

 راوی ماجرا درادامه می‌گوید که: هنگامی که به در خروجی نزدیک می‌شدیم مردی با کیسه‌ای در دست دنبال عطاء می‌آمد و گفت: این را امیر المؤمنین برای تو فرستاده است. عطاء فرمود: من از شما اجر و پاداشی نخواسته‌ام، اجر من فقط پیش پروردگار است و بس. سپس خارج شد و به الله سوگند که حتی جرعه‌ آبی نیز از دربار هشام ننوشیدند.

 

منبع؛مختصر تاریخ دمشق، ج ۱۷ ص ٦٦- ٦۷

  • حسین عمرزاده

یحیی بن مُعاذ رَحِمَهُ الله :

«لِلتَّائِبِ فَخْرٌ لَا يُعَادِلُهُ فَخْرٌ فِي جَمِيعِ أَفْخَارِهِ فَرِحَ اللَّهُ بِتَوْبَتِهِ»

برای توبه‌کننده، افتخاری است که هیچ افتخاری در میان افتخاراتش با آن برابری نمی‌کند، زیرا الله به توبه‌اش شادمان می‌شود.

[ حلیة الأولیاء: ١٠/٥٩ ]

  • حسین عمرزاده

محمد بن سیرین رَحِمَه‌ الله:

إِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ خَطَايَا، أَكْثَرُهُمْ ذِكْرًا لِخَطَايَا النَّاسِ.

"خطاکارترین مردم، کسانی هستند که بیش از همه خطاهای دیگران را به یاد می‌آورند و بازگو می‌کنند."

[المجالسة وجواهر العلم، ج ۶، ص ۸۶]

این سخن ما را به دوری از عیب‌جویی فرا می‌خواند. هرچند انتقاد سازنده، اگر با نیتی خیرخواهانه و همراه با روش مناسب بیان شود، می‌تواند مفید باشد، اما موضوع عیب‌جویی که در این سخن مورد تأکید است، رفتار و نیتی متفاوت دارد.

از یک سو، این حکمت ما را به پرهیز از قضاوت‌های عجولانه و غیرمنصفانه دعوت می‌کند. پرداختن به خطاها (و گناهان) دیگران اغلب باعث می‌شود که از ضعف‌ها و کاستی‌های خود غافل شویم. افزون بر این، چنین رفتاری ممکن است غرور و خودبرتربینی را در فرد تقویت کند، حالتی که مانعی جدی برای رشد و ارتقای اخلاقی است.

از سوی دیگر، این سخن تأکیدی بر حفظ حرمت و کرامت انسانی دارد. بازگو کردن خطاهای دیگران، علاوه بر آسیب زدن به احساسات و جایگاه اجتماعی آنان، فضای اعتماد و همدلی را در جامعه تضعیف می‌کند. جمع و جامعه‌ای که افراد آن بیشتر به نکوهش یکدیگر مشغول باشند، به تدریج از انسجام و همکاری دور خواهد شد.

در عین حال، گاهی ممکن است افراد با نیتی خیرخواهانه به خطای دیگران اشاره کنند، اما اگر این کار بدون دقت و توجه به پیامدها یا با روشی نادرست انجام شود، نتیجه‌ای معکوس خواهد داشت. به همین دلیل، ضروری است پیش از انتقاد، تمام ابعاد موضوع را بررسی کنیم و با نیتی خالص و کامل و لحنی محترمانه و روشی شایسته، انتقاد خود را بیان کنیم.

افزون بر این، این سخن بر اهمیت تربیت فردی و خودسازی نیز تأکید دارد. پیش از هرگونه قضاوت یا عیب‌جویی از دیگران، هر فرد باید نگاهی دقیق به خویشتن داشته باشد و برای اصلاح کاستی‌های خود تلاش کند. خودسازی نه تنها مسیر رشد اخلاقی و شخصی ما را هموار می‌کند، بلکه موجب می‌شود رفتار و کلام‌مان الگوی مثبتی برای دیگران باشد.

در نهایت، پیام این سخن حکیمانه این است که انسان باید با فروتنی و تفکر به اصلاح خویش بپردازد، حرمت دیگران را حفظ کند و در مسیر همدلی و همبستگی، گامی مؤثر بردارد. این مسیر ما را به سوی کمال انسانی و اجتماعی هدایت خواهد کرد.

  • حسین عمرزاده

زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. 

او را گفت:

ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟! بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است، تا من از آن نخورم، به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم... این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست...

قصاب کارد در دست داشت و فی الحال بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد...

مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.

زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟

مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد...

  • حسین عمرزاده

امام مالک رحمه الله:

«إِنَّ الْعِلْمَ لَيْسَ بِكَثْرَةِ الرِّوَايَةِ إِنَّمَا الْعِلْمُ نُورٌ يَجْعَلُهُ اللَّهُ فِي الْقَلْبِ»


علم،‌ روایت کردن بسیار نیست، بلکه علم نوری است که الله آن را در قلب قرار می‌دهد.

منبع: الخطيب البغدادی، الجامع لأخلاق الراوي و آداب السامع، ج ۲، ص ۱۷۴.

ابن بَطّال رحمه‌الله در توضیح این گفته‌ی امام مالک می نویسد:

«يعني بذلك فهم معانيه واستنباطه.

فمن أراد التفهم فليحضر خاطره، ويفرغ ذهنه، وينظر إلى نشاط الكلام، ومخرج الخطاب،

ويتدبر اتصاله بما قبله، وانفصاله منه، ثم يسأل ربه أن يلهمه إلى إصابة المعنى،

ولا يتم ذلك إلا لمن علم كلام العرب ووقف على أغراضها في تخاطبها وأُيّدَ بجودة القريحة، وثاقب ذهن.»

یعنی: 

مقصود او از این سخن، فهم معانی (علم) و استخراج و استنباط آن است.

پس هرکس خواهان فهم و درک (علم) باشد، باید خاطرش را حاضر کند، ذهنش را از پراکندگی‌ها خالی سازد، به نشاط و زنده‌بودن سخن (استاد یا متکلم) و شیوه‌ی بیان او بنگرد،

و ارتباط سخن را با آنچه پیش از آن گفته شده، و جداشدنش از آن را تأمل کند، سپس از پروردگارش بخواهد که او را در رسیدن به معنای درست یاری و الهام کند.

و این کار، تمام و کامل نمی‌شود مگر برای کسی که سخن عرب را دانسته باشد و بر مقاصد و شیوه‌های گفتگو و سخن‌گفتنِ آنان آگاه شده باشد، و به نیکوییِ طبع و تیزبینیِ ذهن یاری شده باشد.

منبع: شرح ابن بطّال بر صحیح بخاری، ج ١، ص ۱۵۷.

  • حسین عمرزاده

از ابی عبدالرحمن سلمی روایت شده که گفت:

حدثنا من كان (يقرئنا) من أصحاب رسول اللَّه ﷺ أنهم كانوا (يقترئون) من رسول اللَّه ﷺ عشر آيات، ولا يأخذون في العشر الأخرى حتى يعلموا ما في هذه من العمل والعلم (قال: فعلمنا) العمل والعلم .


«کسانی که برای ما قرآن می‌خواندند مانند عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران، به ما گفته‌اند: آنها هنگامی که ده آیه می‌خواندند از آن جلوتر نرفته تا اینکه دانش و عملی که در آن وجود دارد را بیاموزند. گفتند: پس ما قرآن و علم و عمل را همه با هم فراگرفتیم».

ابن أبی شیبة در المصنف،شماره: ( ٣١٩٢١) (۱۶/۳۹۳) و فریابی در فضائل القرآن شماره ۱۶۹ و طبری در تفسیرش (۱/۸۰) این روایت را آورده است.

 

  • حسین عمرزاده

تابعی و عابدِ دوران، عبدالله بن مُحَیریزِ مکی (م ۹۹هـ)، برای خرید لباس وارد مغازه‌ای شد. مردی به صاحب مغازه گفت: ای مرد، این ابن‌مُحَیریز است، با او خوب معامله کن!

ابن مُحَیریز خشمگین شد و از مغازه بیرون آمد و فرمود:

«إنما نشتري بأموالنا لسنا نشتري بديننا.»

«می‌خواهیم با پولمان بخریم نه با دینمان!»


المعرفة والتاریخ – الفسوی، ج۲، ص۳۶۴؛ شعب الإیمان للبیهقی، ج۷، ص۲۲۸؛ تاریخ دمشق – ابن عساکر، ج۳۳، ص۱۹.

  • حسین عمرزاده

از سخنان شیرین صحابی گرانقدر پیامبر اسلام، ابو دَرداء رَضِیَ اللهُ عَنه:

«أحب الفقر تواضعا لربي وأحب الموت اشتياقا إلى ربي وأحب المرض تكفيرا لخطيئتي.»

فقر و تنگدستی را براے اظهار فروتنی به پروردگار خویش و مرگ را براے شوق دیدار خداے خویش و بیمارے را براے اینکه گناهانم را بپوشاند،دوست دارم.۱


«لا يكون عالما حتى يكون متعلما ولا يكون عالما حتى يكون بالعلم عاملا.»

تا کسی دانش نیاموزد،دانشمند نمی‌گردد و تا به علم خویش عمل نکند،عالِم نمی گردد.۲

«اطلبوا العلم. فإن عجزتم فأحبوا اهله. فإن لم تحبوهم فلا تبغضوهم.»

دانش بیاموزید و اگر نتوانستید،دانشمندان را دوست بدارید و اگر اهل علم را دوست نمی‌دارید،هیچگاه دشمن ایشان نباشید.۳

منابع:

۱) طبقات ابن سعد،ج۷،ص۲۷۵

۲) طبقات ابن سعد،ج۲،ص۲۷۳

۳) همان

  • حسین عمرزاده

چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.

نتیجه: ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلا عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.

  • حسین عمرزاده

روزی حسن بصری از نزد ابن هبیره خارج می‌شد که متوجه قاریانی شد که بیرون قصر منتظرند، پس به آنها گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟ می‌خواهید بر آن خبیثان وارد شوید؟ به الله سوگند همنشینی با آنها، همنشینی با نیکان و صالحان نیست، پراکنده شوید که الله ارواح و اجسادتان را از یکدیگر پراکنده سازد. کفش‌های‌تان را بپوشید و لباس‌تان را برگیرید و هرچه زودتر اینجا را ترک گویید، شما با این عمل قاریان را رسوا نمودید که الله شما را رسوا کند.

به الله سوگند اگر از آنچه نزد آنان بود، پرهیز می‌کردید، به آنچه نزد شماست (علم) تمایل پیدا می‌کردند، اما شما به آنچه نزد آنان است (مال و اموال و کالای ناچیز دنیوی) روی آوردید و در نتیجه آنان از آنچه نزد شماست فاصله گرفته و پرهیز کردند.

حلیة الأولیاء (۲/۱۵۰)؛ سیر أعلام النبلاء (۴/۵۸۶).

  • حسین عمرزاده

باری حجاج در کنار سعید بن مسیب نماز می‌خواند - پیش از آنکه عهده‌دار بخشی از امور مسلمانان باشد - که قبل از امام برخاسته و پیش از وی سجده می‌کرد؛ چون سلام داد، سعید گوشه‌ی لباسش را گرفته و مشغول اذکار بعد از نماز شد درحالی‌که لباس حجاج را گرفته بود و حجاج همواره تلاش می‌کرد لباسش را آزاد کند، تا اینکه سعید اذکارش را به پایان رساند. پس به حجاج روی آورده و با گفتگو به نکوهش و تادیب وی پرداخت. پس از این ماجرا حجاج به وی چیزی نگفت تا اینکه زمامدار امور در حجاز گردید و زمانی‌که به عنوان زمامدار وارد مدینه شد، چون وارد مسجد شد به مجلس سعید بن مسیب رفت و جلوی وی نشست و به سعید گفت: تو صاحب (همان) کلمات هستی؟ سعید با دستش به سینه‌ی حجاج زده و گفت: بله؛ حجاج گفت:الله تو را که معلم و مودِّب خوبی بودی، پاداش نیکو دهد. پس از تو هیچ نمازی نخواندم مگر اینکه سخنانت را به یاد آوردم؛ سپس برخاسته و رفت(۱).

به سعید بن مسیب گفته شد: چگونه حجاج کسی را در پی تو نفرستاده و تو را تحریک نکرده و مورد اذیت و آزار قرار نمی‌دهد؟ سعید گفت: به الله سوگند نمی‌دانم، جز اینکه روزی همراه پدرش وارد مسجد شد و نمازی خواند که نه رکوع آن‌را کامل می‌کرد و نه سجده‌اش را، پس مشت ریگی به‌سوی وی پرتاب کردم. (و پس از آن به وی روش درست نماز خواندن را آموختم). حجاج (بعدها) گفت: پس از آن پیوسته نماز را درست و صحیح می‌خواندم(۲).

۱-نگا: البدایة والنهایة (۹/۱۱۹)؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی (۴/۲۲۶).

۲-نگا: الطبقات، ابن سعد (۵/۱۲۹)؛ حلیة الأولیاء، أبو‌نعیم (۲/۱۶۵)؛ سیر أعلام النبلاء (۴/۲۲۶).

  • حسین عمرزاده

ابوحازِم سَلَمة بن دینار رحمه الله:


لا يُحْسِنُ عَبْدٌ فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللَّهِ إِلا أَحْسَنَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْعِبَادِ وَلا يَعْوَرُ فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللَّهِ إِلا أَعْوَرَ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْعِبَادِ، وَلَمُصَانَعَةُ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَيْسَرُ مِنْ مُصَانَعَةِ الْوُجُوهِ كُلِّهَا، إِنَّكَ إِذَا صَانَعْتَهُ مَالَتِ الْوُجُوهُ كُلُّهَا إِلَيْكَ وَإِذَا اسْتَفْسَدْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ شَنَئَتْكَ الْوُجُوهُ كُلُّهَا.


«هیچ بنده‌ای ارتباطش را با الله نیکو نمی‌سازد، مگر آن‌که الله نیز ارتباط او را با مردم نیکو می‌گرداند. و هیچ بنده‌ای ارتباطش را با الله تباه نمی‌سازد، مگر آن‌که الله نیز ارتباطش را با مردم تباه می‌گرداند.

و به‌راستی که راضی نگه داشتن یک چهره (یعنی خداوند) آسان‌تر است از راضی کردن همه چهره‌ها (یعنی مردم). اگر تو با الله خالص باشی و او را راضی نگه داری، همه دل‌ها به‌سویت گرایش می‌یابند. و اگر ارتباطت را با الله خراب کنی، همه دل‌ها از تو روی‌گردان می‌شوند.»


منبع: تاریخ الإسلام، ذهبی، ج ۸، ص ۴۴۲.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest