از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۰۴ ، ۰۹:۱۳
از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
در ارتباط با موضوع ازدواج، چه برای بار اول و چه بهمنظور تعدد زوجات، فکر میکنم یک قضیهای هست که بسیار راهگشا عمل میکند.
ببینید، هر کسی دنبال مثل و عین خود است؛ یعنی همانطور که افراد غیرمتدین با وقاحت به دنبال همچون خودشان هستند، افراد متدین و باتقوا نیز با فخر و شرف، به دنبال نمونههایی همسو با اعتقادات و سبک زندگی خودشان میگردند.
این یک فرمول است:
{الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ...}
زنان ناپاک از آن مردان ناپاکند، و مردان ناپاک (نیز) برای زنان ناپاک هستند، و زنان پاک از آن مردان پاک، و مردان پاک از آن زنان پاکاند. [سورٔ نور: آیهٔ ۲۶]
بنابراین شما (آقا یا خانم) دیندار، برای ازدواج باید در محیط خودتان به دنبال همسر باشید؛ یعنی در میان افراد دینمدار.
حالا آن قضیهی راهگشایی که عرض کردم، و بسیاری گمان میکنم از آن غافلاند ـ و همین موضوع، ازدواج و یافتن همسر مناسب را برایشان به معادلهای لاینحل تبدیل کرده ـ این است که آقایان در میان آقایان (ترجیحاً علما) و خانمها در میان خانمها (باز هم ترجیحاً علما = خانمهای عالم) جستوجو و پرسوجو نمیکنند!
در حالیکه بسیاری از ازدواجهای خوبِ افراد دیندار، دقیقاً به همین شکل صورت گرفته است.
بهعنوان مثال، یک آقا در میان برادران دینی خود بیان میکند یا به عالمی میگوید که قصد ازدواج دارد و به دنبال خانمی متدین با ویژگیهای خاصی است. آنان نیز اگر چنین موردی بشناسند ـ که اغلب در میان خود سراغ دارند ـ به او معرفی میکنند.
البته نکتهای که اصلاً نباید از آن غفلت کرد این است که شیطان از هر چیزی، حتی حلالترین و غیرقابلانتظارترین امور دینی هم سعی میکند سوءاستفاده کند و به انسان آسیب بزند.
او حتی از نماز هم اختلاس و دزدی میکند!
بنابراین در این موضوع نیز باید بسیار مراقب بود که از چارچوب شرع تعدّی نشود.
یعنی همانگونه که در هر امر دیگری جوانب احتیاط و اعتماد را در نظر میگیریم، این موضوع هم به همان صورت است.
و اگر بهفرض موردی هم معرفی شد، قرار نیست این مجوزی باشد برای چت یا ارتباطات به بهانهی آشنایی و... بلکه باید هر مرحلهای بهلحاظ شرعی پیش برود.
چنانچه موردی معرفی شد، بلافاصله باید از راه خواستگاری رسمی اقدام کرد.
(که البته قطعاً کسی که هدفش ازدواج است، دنبال توجیه و بهانه نخواهد بود و جز از این مسیر عمل نخواهد کرد.)
بنابراین، خواهران و برادران مسلمانم، این راهکار را نیز ـ باز هم تأکید میکنم: در چارچوب ضوابط و قواعد شرعی ـ امتحان کنید و زود ناامید نشوید.
بدانید و یقین داشته باشید که خداوند همسر شما را برایتان مقدر کرده است.
فقط دعا کنید که تا زمان ازدواج، خداوند صبر بر پاکدامنی و ایمان به تقدیر را عطا کند، و پس از آن همسری روزیتان کند که مایهی آرامش دنیا و یاریگر شما در مسیر آخرت باشد.
"مردانی که خداوند درباره [و در شأن] آنها قرآن نازل کرد."
مَرثَد بن أبی مرثد الغنوی - رضي الله عنه - مردی شجاع، درستکردار و وفادار بود. پیش از اسلام در مکه میزیست و با زنی مشرک و بدکاره از آن شهر، به نام «عَناق»، سابقهی دوستی و رابطهی نامشروع داشت. اما هنگامی که نور اسلام در مکه تابید، قلبش به حق گرایید و ایمان آورد و همراه پیامبر خدا ﷺ به مدینه هجرت کرد.
روزی رسول خدا ﷺ او را به مأموریتی بسیار دشوار فرستاد: باید شبانه به مکه میرفت تا چند تن از مسلمانانی را که هنوز در بند مشرکین بودند آزاد کرده و پنهانی به مدینه بازگرداند. مرثد بیدرنگ پذیرفت؛ چراکه از مردان فداکار و شجاع پیامبر بود و ایمانش در برابر هیچ خطری نمیلرزید.
مرثد شبانه وارد مکه شد و در سایهی کوهها پنهان گشت تا شناخته نشود. در همان هنگام، ناگهان صدایی آشنا شنید:
«مرثد! تویی؟»
برگشت و دید عناق است. او هنوز مرثد را به یاد داشت. به او گفت: «بیا، امشب نزد من بمان!»
مرثد با آرامی پاسخ داد: «عناق! خداوند زنا را حرام کرده است.»
عناق که به مرادش نرسید، خشمگین شد و با فریاد مردم قریش را خبر کرد:
«ای مردم! این همان مردی است که اسیران شما را آزاد کرده و با خود میبرد!»
مشرکین از هر سو به دنبالش تاختند. مرثد، با زیرکی در تاریکی پنهان شد و خود را از چنگ آنان رهانید. تا فروکش کردن جستوجو، در میان سایهی کوهها ماند، سپس یکی از مسلمانان اسیر را برداشت و شبانه از مکه بیرون برد و او را به مدینه رساند.
وقتی به مدینه رسید، نزد پیامبر خدا ﷺ رفت و ماجرا را تعریف کرد؛ از مأموریت و نجات اسیر گرفته تا دیدار با عناق. سپس پرسید:
«یا رسولالله، آیا اجازه میدهی با عناق ازدواج کنم؟»
دو بار سؤالش را تکرار کرد. پیامبر ﷺ چیزی نفرمودند تا آنکه این آیه نازل شد؛ آیهای از سورهی نور:
{الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}
یعنی: «مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک ازدواج نمی کند، و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک به ازدواج خود در نمیآورد، و این (امر) بر مؤمنان حرام شده است.» [النور : ۳]
سپس پیامبر ﷺ به مرثد فرمود که ازدواج با آن زن برای او روا نیست.
مرثد هم فوراً و بی چون و چرا، با فروتنی و ایمان پذیرفت و اطاعت کرد.
مرثد پس از آن، از یاران دلاور در میدانهای جهاد ماند و در راه خدا پایدار بود. او نمونهی انسانی است که در میان خواستههای نفس و فرمان الهی، راه بندگی را برگزید؛ ایمانی راستین که در برابر عشق و گذشته استوار ماند، و قلبی که پاکی و رضای خدا را بر هر میل و خواهش شخصی مقدم داشت.
احمد بن سعید عابد از پدرش نقل میکند:
در کوفه جوانی بود اهل عبادت، همیشه در مسجد جامع بود و هیچ وقت آنجا را ترک نمیکرد. او چهرهای زیبا، قامتی خوش و رفتاری پسندیده داشت. زنی زیبارو و خردمند او را دید و دلش به او بست. این علاقه مدتها در دلش ماند.
روزی جوان از مسجد به خانه میرفت. زن جلوی راهش ایستاد و گفت: «ای جوان! چند کلمه از من بشنو، بعد هر طور خواستی عمل کن.» جوان بیاعتنا گذشت. بار دیگر هم همانطور جلوی راهش ایستاد و همان حرف را زد. این بار جوان مدتی سکوت کرد و بعد گفت: «اینجا جای تهمت است. من دوست ندارم خودم را در معرض تهمت قرار دهم.»
زن گفت: «به خدا سوگند، من از روی نادانی اینجا نیامدهام. پناه بر خدا که اهل عبادت به چنین کاری آلوده شوند. اما حقیقت این است که چیزی مرا واداشت به سراغت بیایم: میدانم کوچکترین لغزش شما نزد مردم بزرگ جلوه میکند. شما عبادتپیشگان مثل شیشهاید، کوچکترین ضربه شما را میشکند. خلاصهی حرفم این است که تمام وجودم به تو مشغول شده. پس خدا را در نظر بگیر، هم در حق من و هم در حق خودت.»
جوان به خانه رفت و خواست نماز بخواند، اما نتوانست تمرکز کند. پس کاغذی برداشت و چیزی نوشت. وقتی بیرون آمد، زن را دوباره همانجا دید. نامه را به سمت او انداخت و برگشت. در نامه نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم.
ای زن! بدان که خداوند تبارک و تعالی وقتی بندهاش گناه میکند، صبر میکند. اگر گناه تکرار شود، باز میپوشاند. اما اگر بنده در گناه پافشاری کند، خداوند چنان خشم میگیرد که از شدت آن آسمانها و زمین و کوهها و درختان و همه موجودات به لرزه میافتند. چه کسی توان تحمل چنین خشمی را دارد؟
اگر حرفهایت دروغ باشد، من تو را به یاد روزی میاندازم که آسمان چون فلز گداخته میشود، کوهها مثل پشم نرم فرو میریزند، و همه امتها در برابر خدای بزرگ به زانو درمیآیند. به خدا قسم، من حتی از اصلاح نفس خود ناتوانم؛ پس چگونه میتوانم دیگری را اصلاح کنم؟
و اگر حرفت راست باشد، تو را به پزشکی راهنمایی میکنم که بهترین درمانگر زخمها و دردهاست. او الله، پروردگار جهانیان است. به سوی او برو و با صدق دعا کن. زیرا من خود سرگرم این فرمایش خدای متعال هستم:
{وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْيُنِ وَمَا تخفي الصُّدُور}
{و آنان را از روز نزدیک (= قیامت) بترسان، آنگاه که دلها لبریز از غم به حنجره ها رسد، برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفیعی که (شفاعتش) پذیرفته شود.(خداوند) خیانت چشم ها و آنچه را که سینه ها پنهان می دارند، می داند.
پس کجا میتوان از این آیه گریخت؟»
چند روز بعد، زن دوباره سر راهش ایستاد. وقتی جوان او را از دور دید، خواست برگردد تا او را نبیند. زن گفت: «ای جوان! برنگرد! دیگر هیچ دیداری بین ما نخواهد بود، مگر در پیشگاه خدا.» سپس بسیار گریست و گفت: «از خدایی که کلید قلبت در دست اوست میخواهم کار دشوارت را آسان کند.»
بعد به دنبالش رفت و گفت: «بر من منّت بگذار و پندی به من بده که همیشه به یاد داشته باشم، و وصیتی کن تا به آن عمل کنم.»
جوان گفت: «توصيه میکنم که خود را از نفس خود حفظ کنی، و یادت میآورم این فرمايش خدا را:
{وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جرحتم بِالنَّهَارِ}
{و او کسی است که (روح) شما را درشب ( هنگام خواب) می گیرد و آنچه در روز کرده اید می داند}.»
زن سر به زیر انداخت و گریست؛ سختتر از بار پیش. بعد آرام شد، به خانه برگشت و به عبادت پرداخت.
هر وقت اندوه بر او چیره میشد، نامهی جوان را بر چشم میگذاشت. به او میگفتند: «آیا این فایدهای برایت دارد؟» میگفت: «آیا درمانی جز این برایم هست؟»
شبها در محراب میایستاد و عبادت میکرد، تا اینکه از شدت غم از دنیا رفت.
جوان هر وقت یادش میافتاد، میگریست. به او میگفتند: «تو که از او چشم پوشیدی، چرا گریه میکنی؟» میگفت: «من از همان آغاز امیدم را از او بریدم و این کار را ذخیرهای برای خود نزد خدا قرار دادم. و حالا از خدا شرم دارم که ذخیرهای را که نزد او سپردهام پس بگیرم.»
ذم الهوى، ابن الجوزي، ص ۵۱۲-۵۱۴.
یکی از مهمترین دلایل من برای پرهیز از گناه اینه که نمیخوام شبیه آدمهای بیچارچوب و لاابالی باشم.
از زشتی و تعفّن رفتارهاشون بیزارم.
مثلاً وقتی بیرون میبینم کسی که چشمچرونی میکنه، چقدر وقیح و حقیر جلوه میکنه...
روایت سقوط یک دل: داستان عبدة بن عبدالرحیم
در یکی از برگهای تاریخ، در سال ۲۷۸ هجری، ابنکثیر ـ مورخ بزرگ اسلامی ـ در کتاب سترگ البدایة و النهایة، ماجرایی عجیب و تلخ را ثبت کرده است؛ ماجرایی که آغازش نور بود و پایانش تاریکی... همهچیز از یک نگاه شروع شد، و به سقوط کامل ایمان انجامید.
شخص این ماجرا عبدة بن عبدالرحیم است؛ مردی که در روزگار خود، به روزهداری و شبزندهداری شهره بود. حافظ قرآن بود و اهل جهاد، بهویژه در مرزهای سرزمین روم. مردی که عبادتش زبانزد بود، مجاهداتش مشهور، و دلسپردگیاش به کتاب خدا، ستوده. اما ابنکثیر، با تمام آشناییاش به فضائل این مرد، هنگامی که خبر مرگش را در حوادث سال ۲۷۸ نقل میکند، با صراحتی شگفتانگیز مینویسد: «قَبَّحهُ الله»؛ خدا خوارش کند!
چرا؟ مگر چنین مردی شایسته لعن است؟ حافظ قرآن، شبزندهدار، مجاهد در راه خدا؟!
پاسخ ابنکثیر در ادامه روایت روشن میشود؛ داستانی که عبرتیست برای دلهایی که در غفلتاند.
در یکی از نبردها، مسلمانان در حال محاصره یکی از دژهای روم بودند. عبده، همچون همیشه، در کنار مجاهدین حضور داشت. در همین هنگام، زنی از رومیان، از پنجرهای ظاهر شد. زنی زیبا، از اهالی سرزمین دشمن. و عبده... نگاهی کرد. نگاهی ساده، اما بلند. همان نگاهی که بسیاری آن را بیاهمیت میشمارند.
همین نگاه، آغاز سقوط بود.
كل الحوادث مبداها من النظر ... ومعظم النار من مستصغر الشرر
كم نظرة فتكت في قلب صاحبها ... فتك السهام بلا قوس ولا وتر
والمرء ما دام ذا عين يقلبها ... في أعين الغيد موقوف على الخطر
يسر مقلته ما ضر مهجته ... لا مرحبا بسرور عاد بالضرر
چه بسیار آتشی که از جرقهای کوچک زاده میشود. چه بسیار نگاهی که بیکمان و بیوتر (زِه)، همچون تیر، دل را میشکافد. انسان تا چشم دارد و در چشمان زیبارویان مینگرد، همیشه در معرض خطر است. آنچه چشم را میرباید، چه بسا دل را میسوزاند؛ و چه شادیای است که با اندوه بازگردد؟
عبده به زن نگریست، نگریست و نگریست... و نگاه، به عشق انجامید. دلش به دام افتاد. آنقدر که با آن زن مکاتبه کرد.
و زن، برای عشقش یک شرط گذاشت: باید از اسلام خارج شوی.
عبده، مردی که حافظ قرآن بود، مردی که در رکاب مسلمانان شمشیر زده بود، یکباره دل از همه برید. ناگهان مسلمانان دیدند که او دیگر در صفشان نیست. کنار همان زن ایستاده بود. و نهتنها از اسلام تبرّی جسته، بلکه آشکارا نصرانیت خود را اعلام کرده بود.
خبر، همچون صاعقهای، دل مجاهدین را لرزاند. کسی که تا دیروز «لا إله إلا الله» میگفت، امروز «خدا یکی از سه خداست» را فریاد میزند! مردی که بر توحید میبالید، اکنون صلیب به گردن آویخته! کسی که گوشت حرام را نمینگریست، اینک خوک میخورد!
و این پایان ماجرا نبود.
مدتی گذشت. یکی از مسلمانان، بهتصادف، او را دید. در همان حال، در همان لباس، با همان صلیب. دلش لرزید. بهسراغش رفت و گفت: ای فلانی، نمازهایت چه شد؟! خواست یاد گذشته را در دلش زنده کند؛ روزهایی که شبها را به شبزندهداری میگذراند، در حلقه صالحین مینشست، و انساش با قرآن بود؛ با کلام خداوند عزیز. گفت: روزههایت چه شد؟ قرآن در سینهات کجاست؟ هیچ نمانده؟ همهچیز رفت؟!
و پاسخ عبده، لرزه بر جان میاندازد.
گفت: بدان که من تمام قرآن را فراموش کردهام، و هیچچیز از آن در سینهام باقی نمانده... جز یک آیه:
رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ ۖ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ
چه بسا کسانی که کافر شدند دوست دارند (و آرزو می کنند) که ای کاش مسلمان بودند.
بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند، و آرزوها (ی دراز) سرگرم (وغافل) شان سازد، پس بزودی خواهند دانست. [آیات ۲ و ۳ سورهی الحِجر]
خدا، همه قرآن را از یادش برد، جز همین یک آیه؛ آیهای که همچون آتش در دلش میسوخت.
پایانی سهمناک برای مردی که با قرآن آغاز کرده بود...
پناه میبریم به خدا. و از او عفو و سلامتی میطلبیم.
امام ابن حجر رحمهالله مینویسد:
"يُقَالُ إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ فَشَهْوَتُهُ أَشَدُّ لِأَنَّ الَّذِي لَا يَتَّقِي يَتَفَرَّجُ بِالنَّظَرِ وَنَحْوِهِ."
گفتهاند:
هر اندازه انسان نسبت به خداوند پارساتر و پرهیزکارتر باشد، نیروی شهوت در او قویتر و بیشتر خواهد بود؛
زیرا کسی که اهل تقوا نیست، بخشی از خواستههای نفسانی خود را از راه چشمچرانی و سرگرم شدن به لذتهای سطحی – چون نگاههای آلوده و مشابه آن – فرو مینشاند و تخلیه میکند.
(اما فرد باتقوا، نگاه را فرو میگیرد و دل را از آن سرگرمیهای ظاهری بازمیدارد؛
و درست از همین رو، شهوت در درونش فشردهتر و شعلهورتر باقی میماند.)
فتح الباری، جلد ۶، صفحه ۴۶۲
امام قرطبی رحمهالله نیز گفته است:
"وَيُقَالُ: إِنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ أَتْقَى فَشَهْوَتُهُ أَشَدُّ، لِأَنَّ الَّذِي لَا يَكُونُ تَقِيًّا فَإِنَّمَا يَتَفَرَّجُ بِالنَّظَرِ وَالْمَسِّ، أَلَا تَرَى مَا رُوِيَ فِي الخبر: (العينان تزنيان واليدان تَزْنِيَانِ). فَإِذَا كَانَ فِي النَّظَرِ وَالْمَسِّ نَوْعٌ مِنْ قَضَاءِ الشَّهْوَةِ قَلَّ الْجِمَاعُ، وَالْمُتَّقِي لَا يَنْظُرُ وَلَا يَمَسُّ فَتَكُونُ الشَّهْوَةُ مُجْتَمِعَةٌ فِي نَفْسِهِ فَيَكُونُ أَكْثَرَ جِمَاعًا. وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الْوَرَّاقُ: كُلُّ شَهْوَةٍ تُقَسِّي الْقَلْبَ إِلَّا الْجِمَاعَ فَإِنَّهُ يُصَفِّي الْقَلْبَ، وَلِهَذَا كَانَ الْأَنْبِيَاءُ يَفْعَلُونَ ذَلِكَ."
و نیز چنین گفتهاند:
هر که تقوایش بیشتر باشد، میل جنسیاش نیز شدیدتر است؛
زیرا انسانی که از تقوا تهیست، خواهشهای خود را از راههایی چون نگاه شهوتآلود و تماس بدنی فرو مینشاند و به آرامش ظاهری میرسد.
آیا نشنیدهای آنچه در حدیث آمده است: «چشمها زنا میکنند، و دستها نیز زنا میکنند»؟
پس اگر نگاه و لمس، بخشی از شهوت را ارضا کند، میل به آمیزش کاهش مییابد.
اما آنکه اهل تقواست، نه چشم به حرام میگشاید و نه دست به لمس میبرد،
و همین پرهیز، آتشِ میل را در درون او انباشته میسازد؛
از این رو، آمیزش جنسی در او بیشتر، و نیاز درونیاش افزونتر است.
و نیز ابوبکر وَرّاق گفته است:
هر شهوتی دل را تیره و سخت میکند، مگر آمیزش، که دل را صیقل میدهد و پاک میگرداند؛
و از همین رو بود که پیامبران بدان روی میآوردند.
تفسیر قرطبی، جلد ۵، صفحه ۲۵۳
نکتهی پایانی:
یادآوری این نکته ضروریست که آنچه در بالا گفته شد، به هیچوجه به معنای نسبت دادن ضعف اراده یا ناتوانی به اهل تقوا نیست.
برعکس، تقوا یعنی داشتن نیروی اراده برای ایستادن در برابر خواهشهای نفس و پرهیز از نافرمانی خدا.
کسانی که اهل تقوا هستند، این تمایلات را انکار نمیکنند، بلکه با آگاهی و انتخابی درست، آنها را از راهی سالم، مشروع و حلال پاسخ میدهند.
از نکات قابل تأملی که میتوان از این سخنان برگرفت، دو نکته شایان توجهاند:
۱. افراد باتقوا نباید نسبت به اینگونه تمایلات طبیعی دچار اضطراب، احساس گناه یا درگیری ذهنی بیش از حد شوند.
این میلها بخشی از سرشت انساناند، و آنچه مهم است، شیوهی مواجهه و مدیریت آنهاست، نه صرف وجودشان.
۲. در عین حال، نباید هم به نفس خود اعتماد بیجا داشت یا خیال کرد که چون انسان باتقواست، دیگر از خطر لغزشها در امان است.
اینگونه تمایلات نیز مانند بسیاری از عرصههای زندگی، میتوانند آزمونی الهی باشند؛ فرصتی برای رشد، پاداش معنوی، و نزدیکتر شدن به خداوند.
عبدالله بن مسعود رضي الله عنه:
لو لم يبقَ من الدهر إلا ليلة، لأحببتُ أن يكون لي في تلك الليلة امرأة.
«اگر از روزگار جز شبی باقی نمانده باشد، دوست دارم در آن شب، زنی (همسری) داشته باشم.»
مصنف ابن أبي شيبة، ج ٩، ص ١٥٨.
امام ابن حَزم اندلسی رَحِمَهُ الله:
«الدَّيُّوثُ مُشتَقٌّ من التَّدييثِ، وهو التَّسهيلُ، وما بَعْدَ تَسهيلِ مَن تَسمَحُ نفسُه بهذا الشَّأنِ تَسهيلٌ! ومنه بَعيرٌ مُدَيَّثٌ، أي: مُذَلَّلٌ. ولَعَمْري إنَّ الغَيرةَ لَتُوجَدُ في الحيوانِ بالخِلقةِ، فكيف وقد أكَّدَتْها عندنا الشَّريعةُ؟! وما بَعْدَ هذا مُصابٌ.»
«الدَّيُّوث» واژهای است که از «التَّدييث» گرفته شده است، و «التَّدييث» به معنای تسهیل و آسان کردن است. هر کس که نفسش اجازه دهد چنین عملی را انجام دهد، در واقع او نیز در این کار تسهیلکننده است. از این رو، «بَعيرٌ مُدَيَّثٌ» به معنای شتری است که کاملاً تسهیل شده و رام شده است.
و به خدا قسم، غیرت در حیوانات نیز به طور طبیعی وجود دارد، پس چگونه ممکن است که در انسانها که شریعت نیز آن را تأکید کرده است، وجود نداشته باشد؟! و هیچ چیزی بدتر از این مصیبت نیست.
منبع: طوق الحمامة، ص ۲۷۹.
از امام شافعی (رحمهالله) پرسیدند:
چه چیزهایی شأن مردان را پایین میآورد؟
فرمود:
سُئِلَ أَيُّ الأَشْيَاءِ أَوْضَعُ لِلرِّجَالِ فَقَالَ كَثْرَةُ الْكَلامِ وَإِذَاعَةُ السِّرِّ وَالثِّقَةُ بِكُلِّ أَحَدٍ.
ابن عبد البَر، الإنتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص ۱۰۰
یکی از حکمتهای عمیق شریعت اسلام، تأکید بر حفظ فاصلههای اجتماعی میان زن و مرد و تعیین چارچوبهایی است که ضامن سلامت اخلاقی فرد و جامعه باشد. این آموزهها نهتنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز سپری در برابر فتنهها و لغزشها هستند. برخلاف تصور برخی، این احکام محدودیتهای بیدلیل و دست و پا گیر نیستند، بلکه برای حفظ کرامت، حیا، و پاکدامنی در جامعه تشریع شدهاند.
برای درک اهمیت این موضوع، کافی است به زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بازگردیم، دورهای که بهترین و سالمترین دوران تاریخ بشر بود و مردان و زنان آن نسل، از برگزیدهترین انسانها بودند. با این حال، حتی در آن فضای ایدهآل، بر حفظ حریمها تأکید ویژهای میشد.
ماجرای قَیلَه (رَضِيَ اللهُ عَنها): درسی برای مردان و زنان
یکی از روایتهای روشنگر در این زمینه، ماجرای قَیله بنت مَخرَمه تمیمیه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است که خود داستان ورودش به اسلام و نخستین حضورش در مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) را نقل میکند:
«به مدینه رسیدیم و وارد مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدیم. آن زمان، پیامبر در حال اقامه نماز صبح بود و صفهای مسلمانان پشت سر او ایستاده بودند. تاریکی چنان بود که مردم به سختی یکدیگر را تشخیص میدادند و ستارهها هنوز در آسمان دیده میشدند. من که تازه از دوران جاهلیت خارج شده بودم، بیآنکه متوجه باشم، در کنار مردان ایستادم و صف بستم. در این هنگام، مردی که کنارم بود، با تعجب پرسید: "تو مردی یا زن؟" پاسخ دادم: "زن هستم." او گفت: "إنَّكِ قد كدْتِ تفتنيني فَصلِّي في صَفِّ النِّساءِ وراءَكِ" "نزد زنان برو و در کنار آنان نماز بگزار، که نزدیک بود مرا دچار فتنه سازی!" وقتی نگاهی به اطراف انداختم، متوجه صفی از زنان در کنار حجرههای پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدم که هنگام ورود ندیده بودم، پس به آنان پیوستم.»۱
این ماجرا نکات بسیار مهمی را روشن میکند. نخست اینکه، حتی در زمان حیات پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) و در مسجد ایشان، در روزگاری که جامعه در پاکترین حالت خود بود، مسلمانان آن زمان که صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم) بودند و خداوند در قرآن بر قبولی آنها در امتحان و آزمون ایمان تصریح کرده۲،بر حفظ فاصلهها و رعایت حریمها حساس بودند. نکته دوم اینکه، این حساسیت تنها مربوط به زنان نبود، بلکه مردان نیز مسئولیت داشتند تا ایمان خود را حفظ کنند و از موقعیتهای فتنهآمیز دوری نمایند.
تأکید پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بر رعایت فاصلهها
اهمیت این موضوع در تعالیم پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) به وضوح دیده میشود. در صحیح مسلم نقل شده است که پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمود:
«خَيْرُ صُفُوفِ الرِّجالِ أوَّلُها، وشَرُّها آخِرُها، وخَيْرُ صُفُوفِ النِّساءِ آخِرُها، وشَرُّها أوَّلُها»
«بهترین صف مردان، صف نخست آنها و بدترین صفشان، صف آخر است. و بهترین صف زنان، صف آخر آنها و بدترینشان، صف نخست است.»۳
این حدیث، حکمت مهمی را آشکار میکند؛ هرچه فاصله میان زنان و مردان بیشتر باشد، مصونیت از فتنهها بیشتر خواهد شد.
همچنین در صحیح بخاری از امسَلَمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) نقل شده است که :
« هنگامی که رسول الله (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) سلام نماز را میداد، زنان بلافاصله پس از سلام برخاسته و خارج میشدند، در حالی که پیامبر کمی مکث میکرد و سپس بلند میشد.»۴
امام ابن شِهاب زُهري رحمه الله (که خود از راویان این حدیث است) میگوید:
«نَرَى - وَاللَّهُ أَعْلَمُ - أَنَّ ذَلِكَ كَانَ لِكَيْ يَنْصَرِفَ النِّسَاءُ ، قَبْلَ أَنْ يُدْرِكَهُنَّ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَال»
گمان میکنم - و الله داناتر است - که این مکث کردن پیامبر به این دلیل بود که زنان فرصت داشته باشند تا از مسجد خارج شوند پیش از آنکه مردانی که از نماز بازمیگشتند، به آنان برسند.
این تدبیر و توجه پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) حتی به جزئیترین مسائل نشان میدهد که رعایت فاصله و حریمها ، امری ضروری و تأثیرگذار در حفظ پاکدامنی و سلامت اخلاقی جامعه است.
درسهایی برای دنیای امروز
اگر در زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) که جامعهای سرشار از ایمان،تقوا، پاکدامنی و حیا بود، چنین حساسیتی بر رعایت حریمها وجود داشت، امروز که فسادهای اخلاقی در قالبهای مختلف در حال گسترش است، چقدر بیشتر باید به این تعالیم پایبند باشیم؟
رعایت این اصول، نهتنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز ضرورتی حیاتی است. همانگونه که قَیله (رَضِيَ اللهُ عَنها) بیدرنگ به صف زنان پیوست، آن صحابی پیامبر نیز از اینکه ممکن بود دچار فتنه شود، فورا عکس العمل لازم را نشان داد. این نشان میدهد که هر فردی در برابر ایمان و تقوای خود مسئول است و باید از شرایطی که ممکن است باعث لغزش شود، دوری کند.
چرا رعایت این اصول ضروری است؟
حفظ کرامت انسان: اسلام، زن و مرد را گوهری ارزشمند میداند و دستورات آن برای صیانت از شخصیت، وقار و جایگاه آنان است.
ایجاد آرامش روانی: رعایت مرزهای اخلاقی، محیطی سالمتر و امنتر برای زندگی اجتماعی فراهم میکند و از پیدایش بسیاری از مشکلات روحی و اجتماعی پیشگیری میکند.
تقویت بنیان خانواده: حفظ حیا و پاکدامنی و سلامت اخلاقی، از سستی و گسستگی روابط خانوادگی و بروز خیانتها جلوگیری میکند و اساس خانواده را مستحکم میسازد.
پیشگیری از فتنهها و انحطاط: تاریخ نشان داده است که هرگاه جامعهای در این مسائل سهلانگاری کرده، به انحطاط و فروپاشی اخلاقی و نهایتا شکست دچار شده است.
در نتیجه:
امروز، بیش از هر زمان دیگری، نیازمند بازگشت به این آموزههای ناب هستیم. آنچه در جامعه دیده میشود، زنگ خطری است که نشان میدهد اگر این اصول را نادیده بگیریم، نهتنها ایمان فردی، بلکه سلامت جامعه را از دست خواهیم داد.
پس میبایست ارزش این تعالیم را درک کنیم، به آن پایبند باشیم، و همانگونه که بهترین نسلهای تاریخ، یعنی صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم)، با جان و دل از آن پاسداری کردند، ما نیز این میراث ارزشمند را زنده نگه داریم. این اصول، نهتنها دستوراتی دینی، بلکه راهکاری حیاتی برای حفظ شأن و ارزش انسانها و ایجاد جامعهای پاک، آرام و سعادتمند هستند.
منابع:
۱) أخرجه ابن سعد في ((الطبقات الكبرى)) (۱/ ۲۷۴)، وابن أبي خيثمة في ((التاريخ الكبير)) (۲/ ۸۲۹)، والطبراني (۱) (۲۵/۸)
۲) أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [الحُجُرات:آیه ۳]
۳) [صحیح مسلم:۴۴۰]
۴) كانَ رَسولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ إذَا سَلَّمَ قَامَ النِّسَاءُ حِينَ يَقْضِي تَسْلِيمَهُ، ومَكَثَ يَسِيرًا قَبْلَ أنْ يَقُومَ [صحیح بخاری:۸۳۷]
امام حسن بصری رَحِمَهُ الله :
"آیا زنانتان را رها میکنید که در بازارها با مردان بیگانه و بیماردل قاطی شوند؟!
الله زشت گرداند چهرهی کسی را که غیرت ندارد".
أتدعون نساءكم ليزاحمن العلوج في الأسواق،قبح الله من لا يغار
منبع: إحیاء علوم الدین ج۲ ص۴۶
عُمَر بن خَطّاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ ایراد خطبه کرد و فرمود :
عُمَر بن خَطَّاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ برای اهل کوفه نوشت:
سوره برائت را بیاموزید
و سوره نور را به زنان تان آموزش دهید.
تعلَّمُوا سورةَ براءة، وعَلِّمُوا نساءَكم سُورةَ النُّور.
سعيد بن منصور في ((التفسير)) (۱۰۰۳)
پ ن:
سوره برائت : به بیان جهاد و ولاء و براء پرداخته و از این جهت مرد ها به آن نیازمندند
و سوره نور : به پاکدامنی و حجاب و پوشش و احکام و مجازات زنا پرداخته و حاوی توصیه های بسیار ارزشمند برای بانوان است.
منجمی (ستاره شناس) به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلی که برین واقف بود گفت:
تو بر اوج فلک چه دانى چیست؟
که ندانى که در سرایت کیست؟!
منبع:گلستان سعدی/ باب ۴
این حکایت از گلستان سعدی، طنزی نیشدار و حکیمانه دربارهی عدم درک اولویتهای زندگی است. ستارهشناس که تمام عمر خود را صرف شناخت افلاک و آسمان کرده، از آنچه در خانهی خودش میگذرد، بیخبر است.
بیت پایانی، به شکل ضربالمثل درآمده و به ما یادآوری میکند که دانستن مسائل بزرگ، بدون شناخت امور ضروری و حیاتی پیرامونمان، بیفایده است.
در تاریخ بغداد آمده است که در سال ۲۸۶ هجری، در دادگاه موسی بن اسحاق، قاضی شهر ری، زنی همراه با ولیّ خود حاضر شد و ادعا کرد که شوهرش مهریهی او را که پانصد دینار بود، نپرداخته است. اما شوهر این ادعا را رد کرد.
قاضی از زن خواست که گواهان خود را معرفی کند. ولیّ او گفت که شهود حاضرند. یکی از شاهدان درخواست کرد که زن را ببیند تا بتواند او را شناسایی کرده و در شهادتش به او اشاره کند. قاضی اجازه داد، و شاهد رو به زن کرد و گفت: «برخیز!»
در این لحظه، شوهر با ناراحتی اعتراض کرد و گفت: «میخواهید چه کنید؟!» وکیل پاسخ داد: «شهود باید چهرهی همسرت را ببینند تا مطمئن شوند که او همان زنی است که مهریهاش را مطالبه میکند.»
اما ناگهان شوهر که نمیخواست همسرش در برابر دیگران چهرهاش را آشکار کند، رو به قاضی کرد و گفت: «من در حضور شما اعتراف میکنم که این مهریه را بدهکارم، اما اجازه نمیدهم که همسرم صورت خود را برای دیگران آشکار کند.»
وقتی زن این سخنان را شنید، تحت تأثیر قرار گرفت و رو به قاضی کرد و گفت: «من هم در حضور شما شهادت میدهم که از حق مهریهام گذشتم و همسرم را از پرداخت آن، در دنیا و آخرت، معاف کردم.»
قاضی که این جوانمردی و بزرگواری را دید، گفت: «این ماجرا باید در شمار بزرگواریهای اخلاقی ثبت شود.»
«أَخبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ، أَخبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نُعَيْمٍ ٱلضَّبِّيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبدِ ٱللَّهِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى القَاضِي يَقُولُ: حَضَرْتُ مَجلِسَ مُوسَى بْنِ إِسْحَاقَ القَاضِي - بِالرَّيِّ - سَنَةَ سِتٍّ وَثَمَانِينَ وَمِائَتَيْنِ، وَتَقَدَّمَتِ ٱمْرَأَةٌ فَٱدَّعَى وَلِيُّهَا عَلَى زَوْجِهَا خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ مَهْرًا، فَأَنْكَرَ، فَقَالَ القَاضِي: شُهُودُكَ، قَالَ: قَدْ أَحْضَرتُهُم، فَٱسْتَدْعَى بَعْضُ الشُّهُودِ أَنْ يَنظُرَ إِلَى ٱلمَرْأَةِ لِيُشِيرَ إِلَيْهَا فِي شَهَادَتِهِ، فَقَامَ الشَّاهِدُ وَقَالَ لِلمَرْأَةِ: قُومِي، فَقَالَ الزَّوْجُ: تَفْعَلُونَ مَاذَا؟ قَالَ الوَكِيلُ: يَنظُرُونَ إِلَى ٱمْرَأَتِكَ وَهِيَ مُسْفِرَةٌ لِتَصِحَّ عِندَهُم مَعرِفَتُهَا، فَقَالَ الزَّوْجُ: وَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنَّ لَهَا عَلَيَّ هَذَا المَهرَ الَّذِي تَدَّعِيهِ، وَلَا تَسْفِرُ عَنْ وَجهِهَا، فَرَدَّتِ ٱلمَرْأَةُ وَأَخبَرَتْ بِمَا كَانَ مِن زَوجِهَا، فَقَالَتِ ٱلمَرْأَةُ: فَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنِّي قَدْ وَهَبتُ لَهُ هَذَا المَهرَ وَأَبرَأتُهُ مِنهُ فِي ٱلدُّنْيَا وَٱلآخِرَةِ. فَقَالَ القَاضِي: يُكتَبُ هَذَا فِي مَكَارِمِ الأَخْلَاقِ.»
تاریخ بغداد - الخطیب البغدادي - جلد ١٣ - صفحه ٥٥
گفت:«فلانی خیلی زن ذلیله!»
گفتم:«از کجا فهمیدی؟!»
گفت:«خانمش به خانم من گفته که فلانی توی کارهای خونه کمک می کنه!»
گفتم:«چه اشکالی داره؟!»
گفت:«مرد خلق شده واسه اینکه آچار بگیره دستش بره زیر تریلی نه اینکه توی خونه ظرف بشوره و سبزی پاک کنه!»
گفتم:«این چیزی که تو می گی نشونه مرد بودن نیست و اون کارهایی ام که فلانی توی خونه انجام می ده نشونه زن ذلیل بودن نیست!»
گفت:«علّامه دهر!تو بگو به کی می گن زن ذلیل؟!»
گفتم:«زن ذلیل به کسی می گن که زنش رو خوار و ذلیل کنه.»
گفت:«اِ...نه بابا!ما تا دیروز فکر می کردیم زن ذلیل به آدم بدبختی می گن که ذلیلِ زنش باشه!»
گفتم:«کسی که توی کارهای خونه به زنش کمک می کنه،ذلیلِ زنش نیست،زنش براش عزیزه».
پینوشتها:
در برخی جوامع، تصورات غلطی درباره مردانگی و نقشهای خانوادگی وجود دارد که بهویژه در زمینه وظایف مردان در خانه و مشارکت آنها در امور خانهداری نمود پیدا میکند. در برخی فرهنگها، همکاری و همراهی مرد با همسر، نه تنها پذیرفته نمیشود، بلکه بهعنوان امری غیرمردانه و حتی «زنذلیلی» تلقی میگردد. این نوع نگاه که بر اساس غرورهای بیپایه و افکار منفی در مورد تواناییها و وظایف مرد در خانه شکل گرفته است، بههیچوجه نمیتواند صحیح باشد.
در واقع، هر کسی که برای خانوادهاش، که عزیزترین افراد در زندگی هر انسان هستند، خیری نداشته باشد، مسلماً نمیتوان از او انتظاری برای نیکی به دیگران و افراد غریبه نیز داشت.
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوسلم بهصراحت بهترین ویژگی یک مرد را در میزان خدمت، مسئولیتپذیری و محبت به خانوادهاش بیان فرمودند:
«خيرُكُم خيرُكم لِأهْلِهِ ، وَأَنَا خيرُكم لِأَهْلِي»، یعنی:
«بهترین شما کسی است که برای خانوادهاش بهترین باشد، و من از همه شما برای خانوادهام بهترم.»۱
این سخن پیامبر نشاندهندهی حقیقتی عمیق است که مردانگی واقعی در این نیست که فرد به ظاهر قدرتمند باشد یا تنها در اجتماع نقش برجستهای ایفا کند، بلکه در میزان خدمت و محبت به کسانی است که بیشترین حق را بر او دارند: خانواده. اینجا مشخص میشود که بهترین ویژگی یک مرد، همان توانایی در خدمت به عزیزان و ایفای نقشهای انسانی و محبتآمیز است که در خانه آغاز میشود و سپس به اجتماع سرایت میکند.
ام المؤمنین عایشه رضياللهعنها نیز در پاسخ به پرسشی درباره رفتار پیامبر در خانه فرمودند:
«كان يكونُ في مِهْنَةِ أهلِهِ»، یعنی:
«در خدمت خانوادهاش بود.»۲
این حدیث نیز بر نقش فعال پیامبر اسلام در خانه تأکید میکند؛ ایشان هیچگاه از انجام کارهای روزمره خانه طفره نمیرفتند، بلکه در کنار همسران خود به انجام امور منزل میپرداختند، در حالی که بهعنوان بزرگترین رهبر و معلم جامعه شناخته میشدند.
این آموزهها نه تنها به مردان مسلمان، بلکه به همه انسانها الگویی از احترام، تعهد و محبت را ارائه میدهند. جالب است بدانیم که آنچه امروز بهعنوان «جنتلمن بودن» در جوامع غربی شناخته میشود، در حقیقت مفهومی است که بیش از هزار سال پیش، بهطور جامع و کامل در آموزههای اسلام به جهانیان عرضه شده است.
مفهومی که در آن مردانگی نه در غرور و خودخواهی، بلکه در احترام به خانواده و وظایف انسانی است که فرد در برابر عزیزان خود احساس مسئولیت میکند.
در برخی جوامع، بهویژه آنهایی که تحت تأثیر سنتهای بیاساس قرار دارند، این تصور نادرست وجود دارد که همکاری مردان با خانوادهشان نشانهای از ضعف یا کمبود قدرت است. اما پیامبر اسلام با رفتار و سخنان خود بهوضوح نشان دادند که مردانی که در خانه فعال و مسئول هستند، نه تنها هیچگونه ضعف یا ذلتی ندارند، بلکه برعکس، با این اقدام خود در جایگاه والایی از انسانیت و محبت قرار دارند.
آنها با نشان دادن محبت و تعهد خود نسبت به خانواده، الگویی بینظیر از مردانگی و رهبری انسانی را به نمایش میگذارند.
در نهایت، باید گفت که قدرت واقعی انسان در توانایی برقراری تعادل در تمامی جنبههای زندگی است. هرگونه خدمت به خانواده، بدون هیچگونه منّت و با دلخوشی، نه تنها نشانهای از احترام به آنها بلکه نشانهای از درک عمیق و انسانی نسبت به مسئولیتها و وظایف زندگی است.
مردی که در خانه به همسر و فرزند خود کمک میکند، در حقیقت فضایی سرشار از محبت و همدلی در خانواده ایجاد میکند. چنین فردی، بهواسطهی این محبت و مسئولیتپذیری، میتواند در اجتماع نیز منشأ خیر و نیکی برای دیگران باشد. اینها همان آموزههایی هستند که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوسلم به ما آموخت و ما را به سوی رشد، تعالی و ارتقای سطح کیفیت زندگی هدایت میکنند.
منابع:
۱. أخرجه الترمذي (۳۸۹۵) واللفظ له، والدارمي (۲۲۶۰)، وابن أبي الدنيا في ((مداراة الناس)) (۱۵۴)
۲. صحيح البخاري (۶۷۶)
فاروق (رضی الله عنه) نسبت به فرزندانش اعم از دختر و پسر مهر و عطوفت زیادی داشت. نخستین فرزند او پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمد و نام او حفصه بود و فاروق (رضی الله عنه) به خاطر ابراز عطوفت با این نخستین فرزند، کنیه خود را (ابو حفص) و خود را پدر حفصه خواند.
بعد از اسلام و در زمان خلافت خود، برخلاف عادت اشراف عرب، پسر کوچکش را در آغوش میگرفت و چند مرتبه او را میبوسید. در اثنای نوشتن ابلاغ فرمانداری برای شخصی، چون آن شخص از رفتار فاروق (رضی الله عنه) تعجب کرد و گفت: «من هرگز فرزندان خود را نبوسیدهام»، فاروق (رضی الله عنه) عصبانی شد و دستور داد ابلاغ فرمانداری او را پاره کنند.
سپس به حاضرین گفت: «کسی که نسبت به فرزندان خود مهر و عطوفت نداشته باشد چگونه نسبت به فرزندان مردم اهل ترحم خواهد بود؟ و کسی که نسبت به مردم اهل ترحم و محبت نباشد شایسته مقام فرمانداری نیست».
سیمای صادق فاروق اعظم، ص۷۵۴-۷۵۵ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمهالله
پینوشت:
ممکن است این ماجرا در نگاه نخست ــ بهویژه برای کسانی که نسبت به جامعه نوعی خوشبینی افراطی دارند ــ صرفاً شعاری یا سادهانگارانه به نظر برسد. اما حقیقت آن است که یک ارزش اخلاقی، زمانی شأن و جایگاه واقعی خود را مییابد که دریابیم در همین زمانه ما، و چهبسا حتی بدتر از روزگار پیش از اسلام، افراد بسیاری وجود دارند که نه تنها از این ارزشهای انسانی و اخلاقی بیبهرهاند، بلکه آشکارا در برابر آنها موضع مخالفت میگیرند.
اگر به پیرامون خود نگاه کنیم، با طیفهایی از رفتارها مواجه میشویم که احتمالاً شما دوستان نیز شاهدشان بودهاید؛ رفتارهایی که برخلاف ادعاهای رایج، هیچ پیوندی با فرهنگهای قومی یا سنتهای بومی ندارند. نمونه روشن آن کسانیاند که در آغوش گرفتن کودک به دست پدر را عیبی بزرگ و خدشهای بر «مردانگی» میپندارند! یا آنانی که در کوچه و خیابان، عامدانه با فاصلهای آشکار از همسران و مادر فرزندان خویش حرکت میکنند، تا مبادا دیگران گمان برند که شأن و «اقتدار مردانه»شان آسیب دیده است.
این همان شاخصِ تعیینکنندهای است که مرز میان بزرگی و حقارت انسان را آشکار میسازد و به ما یادآور میشود: مردمان بزرگ (همچون سیدنا عمر رضی الله عنه و مطابق با ماجرایی که قبلاً بیان شد)، همواره از زیستی بزرگوارانه بهرهمند بودهاند و از هرگونه رفتار حقیرانه پرهیز داشتهاند.
در این میان، تذکر یک نکته ضروری است. بر اساس تجربه اندک من، بسیاری از کسانی که امروز خود را مسلمانزاده میدانند و با تکیه بر همین انتساب میکوشند برای اسلامستیزیهای در حال حاضر خود توجیهی بتراشند، در حقیقت محصول همان خانوادههاییاند که رفتارهایشان نه تنها با اسلام بیگانه است، بلکه حتی ریشهای در فرهنگهای قومی و اجتماعی نیز ندارد. به بیان دیگر، اینان میراثدار همان پدران و مادرانیاند که با رفتارهای ناروا و حقیر خویش، الگویی نادرست به فرزندانشان انتقال دادهاند، و ثمره چنین میراثی چیزی جز کژاندیشی و ستیز با حقیقت نخواهد بود.