از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۰۴ ، ۰۹:۱۳
از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
دارقطنی می گوید:
أصول أحاديث الإسلام أربعة: حديث «إنما الأعمال بالنيات» ، وحديث «من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه» ، وحديث «الحلال بين والحرام بين» وحديث «ازهد في الدنيا يحبك الله».
اصول و پایه های احادیث اسلام چهار تا است:
الف: انما الاعمال بالنیات …”(یعنی ارزش هر عملی در گرو نیتی است که آن عمل با خود دارد)
ب: ” من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه… (از نشانههای نیکو بودن اسلام فرد این است که آنچه به او مربوط نیست، رها کند)
ج:” الحلال بین والحرام بین….”(حلال واضح و آشکار است و حرام هم آشکار و واضح است)
د: ” ازهد فی الدنیا یحبک الله…”(به دنیا بی رغبت باش تا خداوند دوستت بدارد).
شرح البخاري للسفيري المجالس الوعظية في شرح أحاديث خير البرية - المجلس الرابع، ج ۱، ص ۱۰۸.
ابو خلاد رحمه الله:
"ما من قوم فيهم من يتهاون بالصلاة ولا يأخذون على يديه إلا كان أول عقوبتهم إن ينقص من أرزاقهم."
«هیچ قومی نیست که در میانشان کسانی نماز را سبک بشمارند و دیگران آنان را باز ندارند، مگر آنکه نخستین مجازاتشان این است که از رزق و روزیشان کاسته میشود.»
فتح الباری، ابن رجب، ج ۳، ص ۱۴۴.
ربیع بن سلیمان ـ رحمهالله ـ که از دانشآموزان امام شافعی بود، گیرایی ضعیفی داشت؛ تا جاییکه یک بار امام شافعی یک مسأله را چهل بار تکرار نمود، اما ربیع ـ رحمهالله ـ آن را نفهمید.
در این حال، ربیع بهخاطر شرم و خجالت از مجلس امام شافعی برخاست.
امام شافعی او را در جایی خلوت صدا زد و به قدری آن مسأله را تکرار کرد تا اینکه ربیع بالاخره متوجه شد و آن را فهمید.
نقل شده که امام شافعی به او فرمود:
"لَو أمكننى أَن أطعمك الْعلم لأطعمتك."
«ای ربیع! من اگر این توانایی را میداشتم که علم را به تو بخورانم، قطعاً این کار را انجام میدادم.»
تاج الدین السبکی، طبقات الشافعیة الکبرى، ج ۲، ص ۱۳۴.
مردی از اهل شام بود که نیرومند و دلیر به شمار میرفت و گاهگاه به دیدار عمر بن خطّاب رضي الله عنه میآمد.
مدّتی از او خبری نشد. عمر احوالش را جویا شد. آشنایان گفتند:
«ای امیرالمؤمنین، گرفتار شرابخواری شده است!»
عمر، کاتب خود را فراخواند و فرمود بنویسد:
«از عمر بن خطّاب به فلان بن فلان،
سلام بر تو.
ستایش خدایی را سزاست که جز او هیچکس شایستهی پرستش نیست؛
او آمرزندهی گناه، پذیرندهی توبه، سختکیفر و صاحب نعمت است؛
هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، بازگشت به سوی اوست:
(غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِير [غافر : ۳]).»
سپس عمر به یارانش گفت:
«برای برادرتان دعا کنید تا خداوند دلش را به سوی حق بازگرداند و توبهاش را بپذیرد.»
وقتی نامهی خلیفهی عادل به دست آن مرد رسید، آن را خواند و پیوسته با خود میگفت:
غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ
«آمرزندهی گناه، پذیرندهی توبه، سختکیفر...
مرا از عذابش بیم داده و در عین حال، وعدهی بخشش داده است!»
این را میگفت و اشک میریخت تا آنکه توبه کرد و از شراب دست کشید و دیگر بدان بازنگشت.
چون خبرِ توبهی آن مرد شامی به عمر فاروق رسید، شادمان شد و گفت:
«شما نیز چنین باشید؛ هرگاه برادرتان دچار لغزشی شد، او را راهنمایی کنید و به راه درست بازگردانید. از خدا بخواهید توفیق توبه را نصیبش گرداند، و مبادا شیطان را بر ضدّ برادرتان یاری کنید.»
تفسیر ابن کثیر، ذیل آیه ۳ سوره غافر.
محمد بن سیرین رحمهالله میگوید: شبی نزد ابوهریره رضیاللهعنه بودیم. او گفت:
"اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِأَبِي هُرَيْرَةَ، وَلِأُمِّي، وَلِمَنِ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا."
«خدایا! ابوهریره و مادرش را بیامرز، و هر کس را که برای آن دو استغفار میکند نیز بیامرز.»
سپس (ابن سیرین) ادامه داد:
"فَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُ لَهُمَا حَتَّى نَدْخُلَ فِي دَعْوَةِ أَبِي هُرَيْرَةَ."
«ما هم برایشان استغفار میکنیم تا در دعای ابوهریره شریک شویم.»
الأدب المفرد، ص ۲۸، ش ۳۷.
اللّهُمَّ اغفِر لأَِبیهُرَیرَةَ وَ لأُِمِّهِ
خدایا، ابوهریره و مادرش را بیامرز. آمین.
خلیل بن أحمد فراهیدی رحمه الله:
"مَا سَمِعْتُ شَيْئًا إِلَّا كَتَبْتُهُ، وَلَا كَتَبْتُهُ إِلَّا حَفِظْتُهُ، وَلَا حَفِظْتُهُ إِلَّا نَفَعَنِي."
«چیزی نشنیدم مگر اینکه آنرا نوشتم، چیزی ننوشتم مگر اینکه حفظش کردم، و چیزی را که حفظ کردم جز آنکه به کارم آمد، نبود.»
جامع بیان العلم وفضله لابن عبد البر، ج ۱، ص ۳۳۵.
پ.ن: امام ذهبی رحمه الله در زندگینامهی خلیل بن احمد نوشته است:
"الخَلِيْلُ بنُ أَحْمَدَ الفَرَاهِيْدِيُّ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ
الإِمَامُ، صَاحِبُ العَرَبِيَّةِ، وَمُنْشِئُ عِلْمِ العَرُوضِ، البَصْرِيُّ، أَحَدُ الأَعْلاَمِ. حَدَّثَ عَنْ: أَيُّوْبَ السِّخْتِيَانِيِّ، وَعَاصِمٍ الأَحْوَلِ، وَالعَوَّامِ بنِ حَوْشَبٍ، وَغَالِبٍ القَطَّانِ.
أَخَذَ عَنْهُ: سِيْبَوَيْه النَّحْوَ، وَالنَّضْرُ بنُ شُمَيْلٍ، وَهَارُوْنُ بنُ مُوْسَى النَّحْوِيُّ، وَوَهْبُ بنُ جَرِيْرٍ، وَالأَصْمَعِيُّ، وَآخَرُوْنَ.
وَكَانَ رَأْساً فِي لِسَانِ العَرَبِ، دَيِّناً، وَرِعاً، قَانِعاً، مُتَوَاضِعاً، كَبِيْرَ الشَّأْنِ.
يُقَالُ: إِنَّهُ دَعَا اللهَ أَنْ يَرْزُقَه عِلْماً لاَ يُسبَقُ إِلَيْهِ، فَفُتِحَ لَهُ بِالعَرُوضِ، وَلَهُ كِتَابُ (العَيْنِ) فِي اللُّغَةِ.
وَثَّقَهُ: ابْنُ حِبَّانَ.
وَقِيْلَ: كَانَ مُتَقَشِّفاً، مُتَعَبِّداً.
قَالَ النَّضْرُ: أَقَامَ الخَلِيْلُ فِي خُصٍّ لَهُ بِالبَصْرَةِ، لاَ يَقْدِرُ عَلَى فَلْسَيْنِ، وَتَلاَمِذتُهُ يَكسِبُوْنَ بِعِلْمِهِ الأَمْوَالَ، وَكَانَ كَثِيْراً مَا يُنشِدُ:
وَإِذَا افْتَقَرْتَ إِلَى الذَّخَائِرِ لَمْ تَجِدْ ... ذُخْراً يَكُوْنُ كَصَالِحِ الأَعْمَالِ
وَكَانَ -رَحِمَهُ اللهُ- مُفْرطَ الذَّكَاءِ.
وُلِدَ: سَنَةَ مائَةٍ.
وَمَاتَ: سَنَةَ بِضْعٍ وَسِتِّيْنَ وَمائَةٍ.
وَقِيْلَ: بَقِيَ إِلَى سَنَةِ سَبْعِيْنَ وَمائَةٍ."
ترجمه:
«خلیل بن احمد فراهیدی، ابوعبدالرحمن،
از پیشوایان بزرگ زبان عربی و بنیانگذار علم «عَروض» بود. او از دانشمندان برجسته بصره و از نامهای درخشان در تاریخ دانش عربی به شمار میرفت.
او از استادانی چون ایوب سِختیانی، عاصم اَحول، عوام بن حوشَب و غالب قَطّان روایت کرده است.
از شاگردان او میتوان سیبویه (در نحو)، نضر بن شُمَیل، هارون بن موسی نحوی، وهب بن جریر، اصمعی و جمعی دیگر را نام برد.
خلیل، پیشوایی کمنظیر در زبان عربی بود؛ مردی دیندار، پارسا، قانع و فروتن، و در عین حال شخصیتی والا و صاحبمقام.
گفتهاند روزی دعا کرد و از خداوند خواست تا دانشی به او عطا کند که پیش از او کسی بدان دست نیافته باشد، و در نتیجه، علم عروض به او عطا شد. همچنین او مؤلف کتاب مشهور «العَین» در زبان عربی است.
ابن حِبّان، او را دانشمندی مورد اعتماد دانسته است.
گفتهاند که او زاهد و اهل عبادت بود.
نضر بن شمیل گفته است: خلیل در کلبهای کوچک در بصره زندگی میکرد و حتی از عهدهٔ دو سکهٔ مسین (پول خرد) هم برنمیآمد، در حالی که شاگردانش با بهرهگیری از دانش او ثروت فراوان میاندوختند. او بسیار این بیت را میخواند:
وَإِذَا افْتَقَرْتَ إِلَى الذَّخَائِرِ لَمْ تَجِدْ ... ذُخْراً يَكُوْنُ كَصَالِحِ الأَعْمَالِ
«و هرگاه در جستوجوی اندوختهای بودی،
هیچ ذخیرهای را همانند اعمال صالح نمییابی.»
خداوند رحمتش کند، مردی بود با هوشی استثنایی.
زادروزش سال صد هجری بود،
و در حدود سال صد و شصت و چند درگذشت،
و بنا بر روایتی دیگر، تا سال صد و هفتاد هجری زنده بود.»
از سفیان ثوری (رحمهالله) نقل شده که امام جعفر صادق (رحمهالله) فرمودند:
" إِذَا جَاءَكَ مَا تُحِبُّ؛ فَأَكْثِرْ مِنَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»"
«وقتی چیزی را که دوست داری به دست آوردی، زیاد بگو: الحمدُ لله (خدا را شکر).
"وَإِذَا جَاءَكَ مَا تَكْرَهُ؛ فَأَكْثِرْ مِنْ: «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ»"
وقتی با چیزی روبهرو شدی که دوستش نداری، زیاد بگو: لا حولَ ولا قوّةَ إلّا بالله (هیچ نیرو و توانی جز به یاری خدا نیست).
"وَإِذَا اسْتَبْطَأْتَ الرِّزْقَ؛ فَأَكْثِرْ مِنَ «الاسْتِغْفَارِ»"
و اگر احساس کردی که رزق و روزیات کم است، زیاد بگو: أستغفرُ الله (از خدا آمرزش میخواهم).»
سفیان (رحمهالله) در ادامه میگوید:
«از این نصیحت، بهره بردم.»
المجالسة وجواهر العلم، ج ۴، ص ۵۳۰.
عبدالله بن مسعود رضي الله عنه:
"إِنَّ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ لَيْسَ بَيْنَهُمَا نَسَبٌ قَرِيبٌ وَلَا مَالٌ أَعْطَاهُ إِيَّاهُ وَلَا مَحَبَّةٌ إِلَّا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ."
«از جملهی ایمان آن است که انسان، دیگری را نه به سبب خویشاوندی و نه به خاطر مالی که به او میبخشد، دوست بدارد؛ بلکه محبتش تنها به خاطر خداوند عزّوجل باشد.»
الإخوان لابن أبي الدنيا، ص ۶۰.
کف نیاز به درگاه بینیاز برآر
که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست...
سعدی
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ای روح آرام یافته.
ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً
به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو [از پاداشِ الله] راضی هستی، و او از [اعمال] تو راضی است. [الفجر : ۲۷-۲۸]
امام قرطبی در تفسیر آیهی «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة» مینویسد که:
"وَالنَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ: السَّاكِنَةُ الْمُوقِنَةُ، أَيْقَنَتْ أَنَّ اللَّهَ رَبَّهَا، فَأَخْبَتَتْ لِذَلِكَ."
«مقصود از نفس مطمئنه آن روحی است که به آرامش و سکون حقیقی دست یافته، به ربوبیّت خداوند یقین کامل دارد و در پرتو این عقیده، با اخلاص قلبی و فروتنی در مسیر بندگی خدا گام برمیدارد.»
تفسیر قرطبی، ج ۲۰، ص ۵۷.
امالمؤمنین عایشه رضياللهعنها میگوید:
"سَلُوا اللَّهَ كُلَّ شَيءٍ حَتَّى الشِّسعَ ، فَإِنَّ اللَّهَ إِن لَمْ يُيَسِّرهُ لَمْ يَتَيَسَّرْ."
«هر خواستهای دارید از الله بخواهید، حتی اگر بند کفشتان باشد؛ چون اگر الله آن را برایتان آسان نکند، هیچوقت به دست نخواهید آورد.»
شِسع: به بندی گفته میشود که در کفشهای قدیمی (نعل) میان دو انگشت پا قرار میگرفت و سر آن در سوراخ جلوی کفش محکم میشد؛ چیزی شبیه بند یا تسمهی باریک کفش.
منبع: اين روایت را ابویعلى در مسندش (۸/۴۴) و ابنالسني در عمل الیوم واللیلة (روایت ۳۴۹) نقل کردهاند، و بیهقی نیز در شعب الإیمان (۲/۴۲) از طریق دیگری آورده است.
هیثمي در مجمع الزوائد (۱۰/۱۵۰) دربارهی سند آن میگوید: «رجال این روایت، رجال صحیح هستند.»
پینوشت:
این روایت از امالمؤمنین عایشه رضياللهعنها به ما یاد میدهد که رابطهی ما با خداوند نباید فقط در گرفتاریهای بزرگ خلاصه شود.
ما عادت داریم وقتهایی مثل بیماری سخت یا مشکلات جدی، دعا کنیم و نیازهایمان را با خدا در میان بگذاریم؛ اما این روایت نشان میدهد که حتی برای سادهترین خواستهها، مثل بند کفش، هم باید از او بخواهیم.
این نکته برای ما هم یک آموزش توحیدی است و هم قوت قلب: که میتوانیم در دعاهایمان با خدا بسیار راحت و صمیمی باشیم؛ راحتتر از وقتی که نیازمان را به مخلوقاتش میگوییم. چرا که او خالق و رَبِّ ماست و هر چیز، کوچک یا بزرگ، تنها به ارادهی او ممکن میشود.
وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا
و (بندگان خاصِ الله رحمان) کسانی (هستند) که شب را برای پروردگارشان سجدهکنان و قیامکنان میگذرانند. [الفرقان/۶۴]
ابن عباس رضي الله عنهما در تفسیر این آیه میفرماید:
«من صلی رکعتین أو أکثر بعد العشاء فقد بات لله ساجدًا أو قائمًا.»
هر فردی که بعد از نماز عشاء دو رکعت یا بیشتر بهجای بیاورد، مسلماً (مشمول آیه شده و) شب را برای الله سبحانه و تعالی در سجده و قیام سپری کرده است.
تفسیر قرطبی، ج ۱۳، ص ۷۲.
احمد بن حرب رحمه الله:
عَبَدْتُ اللهَ خَمْسِيْنَ سَنَةً، فَمَا وَجَدْتُ حَلاَوَةَ العِبَادَةِ حَتَّى تَرَكْتُ ثَلاَثَةَ أَشيَاءٍ:
«پنجاه سال خداوند را عبادت کردم، اما شیرینی و حلاوت عبادت را نیافتم مگر آنگاه که سه چیز را ترک کردم:
تَرَكْتُ رِضَى النَّاسِ حَتَّى قَدِرْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ بِالحَقِّ،
۱. خشنودی مردم را رها کردم تا توانستم به حق سخن بگویم،
وَتَرَكْتُ صُحْبَةَ الفَاسِقِيْنَ حَتَّى وَجَدْتُ صُحْبَةَ الصَّالِحِيْنَ
۲. همنشینی با فاسقان را وانهادم تا مصاحبت صالحان را دریافتم،
وَتَرَكْتُ حَلاَوَةَ الدُّنْيَا حَتَّى وَجَدْتُ حَلاَوَةَ الآخِرَةِ.
۳. شیرینی دنیا را ترک کردم تا شیرینی آخرت را یافتم.»
سير أعلام النبلاء، ج ١١، ص ۳۴.
رهبران و طلایهداران آن نسل، حتی یک لحظه با نفس خود تساهل نداشتهاند، چون ایشان خوب میدانستند که هرگونه تساهلی تربیت نفس را دشوارتر میکند. به همین دلیل است که رابعۀ عدوی از بستر خواب برمیخیزد و خطاب به نفس میگوید:
"يا نفس كم تنامين؟ وإلى كم تقومين؟ يوشك أن تنامي نومة لا تقومين منها إلا لصرخة يوم النشور."
«ای نفس! چقدر میخوابی؟ و کی از خواب بر میخیزی؟ میترسم چندان بخوابی که فقط شیپور روز قیامت تو را از این خواب گران بیدار کند».
صفة الصفوة: ج ۲، ص ۲۴۵.
فقد جئتكم بقوم يحبون الموت كما تحبون الحياة.
گویندهی عبارت یادشده خالد بن ولید رضي الله عنه است. ابن جریر طبری در تاریخ خود، و ابن کثیر در البدایة و النهایة، و همچنین دیگر مورخان نقل کردهاند که خالد رضياللهعنه نامهای به پادشاه فارس نوشت و گفت:
"بسم الله الرحمن الرحيم، من خالد بن الوليد إلى ملوك فارس، فالحمد لله الذي حل نظامكم ووهن كيدكم، وفرق كلمتكم... فأسلموا وإلا فأدوا الجزية وإلا فقد جئتكم بقوم يحبون الموت كما تحبون الحياة. انتهى."
«بسم الله الرحمن الرحیم.
از خالد بن ولید به سوی پادشاهان فارس.
ستایش خدایی را که رشتهی نظام شما را گسست، نیرنگتان را سست گردانید، و کلمهی شما را پراکنده ساخت... پس اسلام آورید، وگرنه جزیه بپردازید، وگرنه من نزد شما آمدهام با قومی که مرگ را دوست میدارند همانگونه که شما زندگی را دوست میدارید.»
پایان.
---
خداوند از خالد خشنود باد، و خداوند به امت، در روزگاری که خوار و بیپناه گشته، همانند او را روزی فرماید.
ابن وهب میگوید:
"نَذَرتُ أَنِّي كُلَّمَا اغْتَبْتُ إِنْسَاناً أَنْ أَصُوْمَ يَوْماً، فَأَجْهَدَنِي، فَكُنْتُ أَغْتَابُ وَأَصُوْمُ، فَنَوَيْتُ أَنِّي كُلَمَّا اغْتَبتُ إِنْسَاناً، أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ، فَمِنْ حُبِّ الدَّرَاهِمِ تَرَكتُ الغِيْبَةَ."
نذر کرده بودم که هرگاه غیبت کسی را بکنم، یک روز روزه بگیرم. اما این کار برایم طاقتفرسا شد؛ چرا که غیبت میکردم و سپس روزه میگرفتم. پس تصمیم گرفتم که هر بار غیبت کسی را کردم، یک درهم صدقه بدهم. و چون به درهمها علاقه داشتم، غیبت را ترک کردم.
راوی (نقلکنندهی سخن) میگوید:
"قُلْتُ: هَكَذَا -وَاللهِ- كَانَ العُلَمَاءُ، وَهَذَا هُوَ ثَمَرَةُ العِلْمِ النَّافِعِ، وَعَبْدُ اللهِ حُجَّةٌ مُطْلَقاً، وَحَدِيْثُهُ كَثِيْرٌ فِي الصِّحَاحِ، وَفِي دَوَاوِيْنِ الإِسْلاَمِ، وَحَسْبُكَ بِالنَّسَائِيِّ وَتَعَنُّتِهِ فِي النَّقْدِ حَيْثُ يَقُوْلُ: وَابْنُ وَهْبٍ ثِقَةٌ، مَا أَعْلَمُهُ رَوَى عَنِ الثِّقَاتِ حَدِيْثاً مُنْكَراً."
بهخدا سوگند، چنین بودند عالمان راستین. و این، ثمرهی علم نافع است. عبدالله (ابن وهب) در هر حال حجّت است؛ و احادیث او، هم در کتابهای صحیح حدیث و هم در سایر منابع معتبر اسلامی بسیار آمده است. و همین بس که نسائی – با آن دقت و سختگیری مشهورش در نقد حدیث – دربارهاش گفته: «ابن وهب ثقه (قابل اعتماد) است؛ و من سراغ ندارم که او حدیثی منکر از ثقات روایت کرده باشد.»
سیر أعلام النبلاء، جلد ۹، صفحه ۲۲۸.
شَعبی روایت کرده است:
وقتی زیاد، مسروق را به عنوان فرماندار منطقهی «سِلسِله» منصوب کرد،
مسروق برای عزیمت از کوفه خارج شد و گروهی از قاریان برجستهی این شهر، برای بدرقه با او همراه شدند.
در میان آنان، جوانی سوار بر اسبی دیده میشد.
چون گروه همراهان بازگشتند و تنها مسروق با جمعی اندک از یارانش باقی ماند،
آن جوان پیش آمد و بیدرنگ چنین گفت:
«تو بزرگ و پیشوای قاریان اهل کوفهای، و برترینشان در میان آنان.
اگر پرسیده شود: کدام یک از آنان برترین است؟ گفته میشود: مسروق.
اگر بگویند: داناترین کیست؟ گویند: مسروق.
و اگر بپرسند: فقیهترینشان کیست؟ باز نام تو را خواهند برد: مسروق.
شکوه و فضیلت تو، مایهی شکوه آنان است، و لغزش یا عیبت، مایهی خفّت و زشتی برای آنان.
تو را به خدا سوگند میدهم ـ یا گفت: به خدا پناهت میدهم ـ که هرگز در دلت، اندیشهی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.»
مسروق گفت:
«آیا مرا در کاری که در آن وارد شدهام، یاری نمیکنی؟»
جوان پاسخ داد:
«به خدا سوگند، من از آنچه در آنی خشنود نیستم، پس چگونه در آن یاریات دهم؟
بازگرد.»
و چون جوان از او دور شد، مسروق با دلی منقلب گفت:
مَا بَلَغَتْ مِنِّي مَوْعِظَةٌ مَا بَلَغَتْ مَوْعِظَةُ هَذَا الْفَتَى.
«هیچ موعظهای را نیافتم که چون موعظهی این جوان، بر جانم چنین اثر نهاده باشد.»
الزهد لأحمد بن حنبل، ص ۲۸۴.
پ.ن ها:
۱. مسرُوق بن أَجدَع بن مالک وادعی همدانی: امامی بزرگ، الگویی پارسا، و عالمی برجسته بود. کنیهاش «ابو عائشه» و از خاندان وادع، از قبیلهی همدان، و اهل کوفه بود.
او همان مسرُوق بن أَجدَع بن مالک بن أُمیّه بن عبدالله بن مُرّ بن سَلمان بن مَعمر است.
ابوبکر خطیب بغدادی گفته است: گفته شده که او در کودکی ربوده شد و سپس پیدا گردید، از همین رو «مسروق» (بهمعنای دزدیدهشده) نامیده شد. او در شمار بزرگان تابعین و از جمله "مُخَضْرَمِيْن" به شمار میآید، یعنی کسانی که در زمان پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوسلم) مسلمان شدند ولی توفیق دیدار ایشان را نیافتند. سیر أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۶۳-۶۴.
۲. َإِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَوْ قَالَ: أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تُحَدِّثَ نَفْسَكَ بِفَقْرٍ أَوْ بِطُولِ أَمَلٍ
تو را به خدا سوگند میدهم ـ یا گفت: به خدا پناهت میدهم ـ که هرگز در دلت، اندیشهی فقر را نپرورانی، یا گرفتار آرزوهای دور و دراز نشوی.
الف. ترس از فقر (حديث النفس بالفقر):
یعنی: «مبادا انگیزهات از پذیرش این مسئولیت، ترس از فقر باشد.»
این ترس، میتواند انسان پارسا را از زهد و قناعت به دنیا و دلسپردگی به قدرت بکشاند.
ب. آرزوهای بلند و دراز (حديث النفس بطول الأمل):
یعنی: «و مبادا که دلبستهی آیندهای دور و جاهطلبانه باشی.»
«طُولُ الأمل» در ادبیات اسلامی، از خصلتهاییست که موجب غفلت از مرگ و مسئولیت میشود.
از امام شافعی رحمهالله دربارهٔ قَدَر پرسیدند، پس چنین سرود:
ما شئتَ كان وإن لم أشَأْ
وما شئتُ إن لم تشَأْ لم يكن
خلقتَ العبادَ على ما علمتَ
ففي العلمِ يجري الفتى والمُسِنّ
على ذا مننتَ وهذا خذلتَ
وهذا أعنتَ وذا لم تُعِنْ
فمنهم شقيٌّ ومنهم سعيدٌ
ومنهم قبيحٌ ومنهم حَسَنْ
یعنی:
(الهی) آنچه تو خواستی، شد، هرچند من نخواستم،
و آنچه من خواستم، اگر تو نخواستی، نشد.
بندگان را بر پایهٔ دانشی که داشتی آفریدی،
و جوان و سالخورده بر مدار همان علم میگردند.
بر این یکی لطف آوردی، و آن دگری را وانهادی،
این را یاری کردی، و آن را یاری نرساندی.
از ایشان، برخی تیرهبختاند و برخی سعادتمند،
برخی زشتخو، و برخی نیکوخصال.
منبع: شمسالدین ذهبی، المهذّب في اختصار السنن الكبير، جلد ۸، صفحهٔ ۴۲۱۶.
زهیر بن ابيأمیه (در دوران جاهلیت و قبل از اسلام):
يَا أَهْلَ مَكَّةَ، أَنَأْكُلُ الطَّعَامَ وَنَلْبَسُ الثِّيَابَ، وَبَنُو هَاشِمٍ هَلْكَى، لَا يَبْتَاعُونَ وَلَا يُبْتَاعُ مِنْهُمْ؟ وَاللَّهِ لَا أَقْعُدُ حَتَّى تُشَقَّ هٰذِهِ الصَّحِيفَةُ الْقَاطِعَةُ الظَّالِمَةُ.
ای مردم مکه! آیا ما غذا بخوریم و لباس بپوشیم، در حالیکه فرزندان هاشم در آستانهی نابودیاند، و نه چیزی از آنان خریده میشود و نه چیزی به آنان فروخته؟
به خدا سوگند، آرام نمیگیرم تا این عهدنامهی ستمگر و پیوندبُر پاره نشود!
سیره ابنهشام، ج ۲، ص ۲۲۰.