اگر دشمن با ظاهر و لباس حقیقی اش جلو می آمد مشکل خاصی نبود اما در بسیاری مواقع به ویژه در فضای مجازی که هویت افراد به نسبت محیط واقعی ناشناخته تر و مبهم است نقاب های مذهبی و ملی و قومی و...که به صورت زده می شوند کار را کمی دشوار می کنند.
یکی از این نقاب ها،حیله گری ها و پوشش ها؛قایم شدن پشت برخی سلایق و عناوین مذهبی یا سیاسی و احساسات وطن دوستی جامعه است که چه از روی بی اطلاعی و چه از روی غرض،مسیر و هدف نهایی چیزی جز وارد کردن هجمه و زیر سوال بردن کلیت اسلام نیست و روشن گری مستند و بجا می تواند به عنوان سدی محکم در مسیر این ها که در راه روشنگران فرهنگی سنگ اندازی می کنندعمل کند.
در خصوص نوع نگاه انقلاب به جریانات باستان گرایی و عَلَم کردن این جریانات و افکار توسط باستان گرایان در آن دوران در مقابل اسلام،چه بهتر که به باور بنیانگذار انقلاب بپردازیم.
با توجه به آثار به جای مانده (صوتی و نوشتاری)؛قبل از آغاز انقلاب و پس از آن،بنیانگذار و اندیشمندان برجسته آن،به صراحت موضع خود را مشخص کرده اند و آن چه از این آثار بر می آید گویای این واقعیت است که جریان باستانگرایی،کلیت اسلام را هدف گرفته نه مذهبی خاص را.
امام خمینی،بنیانگذار انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران در آخرین روزهای رژیم شاهنشاهی یعنی در آبان ماه ۱۳۵۷،موضع خود را در مورد پادشاهان ایران باستان (پیش از اسلام)،وضعیت آن دوران و کسانی که امروزه قصد احیای آن تفکرات را دارند،این گونه بیان می کند:
««اینها میخواستند که اصل ورق را برگردانند به همان زمان قبل از پیغمبر اکرم؛ به همان زمان سلاطین گبرِ متعدیِ آدمکشِ قهار؛ و آن طور رفتار کنند و بساط هم همان بنا باشد. «پانایرانیسم»! ایران باید همان شئون ایرانیتش را حساب بکنید! شئون ایرانیت!!
شما همه چیزتان شاهان باستان بوده است؟ شما ببینید آنها چه کردند با مردم. یک دسته هم آن مغان [موبدان زرتشتی در عصر ساسانیان] و امثال ذلک بودند؛ ببینید اینها چه جور رفتار میکردند با مردم ایران...»۱
از نظر ایشان، مطرح شدن باستانگرایی و ایرانیگری، برای مقابله با اسلام و پیامبر صلی الله علیه وسلم است. رژیم پهلوی برای تضعیف اسلام، باستانگرایی را رونق داد، آتشکدهها را تقویت کرد و مبدا تاریخ هجری را به تاریخ شاهنشاهی تبدیل نمود، یعنی بیرق کردن «گبرها» و «آتشپرستها» در مقابل اسلام! ایشان همچنین از تحلیل شاهان باستانی ایران غافل نشدند؛ شاهانی که جائر و ظالم بودند، ولو این که لقب «دادگر» را یدک بکشند. ایشان برای نمونه به انوشیروان عادل، پادشاه بهظاهر خوشنام ساسانی اشاره کردند و بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم را سرآغاز فرو ریختن سلاطین پارسی دانستند:
«اینکه میگویند «انوشیروان عادل» این از اساطیر است! یک مرد ظالم سفاکی بوده است، منتها شاید پیش سلاطین دیگر وقتی گذاشتند، به او گفتند عادل! و الا کجایش انوشیروان، عادل بوده است؟!
به تولد رسول اکرم، این پایهها؛ یعنی مبدا ریختن پایههای ظلم و خاموش شدن آتشهای دوگانهپرستی و شرک و آتشپرستی [فرو ریخت]؛ آن دو قوهای که در آن وقت بوده است، با آمدن ایشان هر دو مبدا شکست، این دو اصل؛ یعنی توحید، در عالم به واسطه رسول اکرم توحید بسط پیدا کرد و انشاءالله میکند. و نبوت اصلا آمده است، نبی اصلش مبعوث است برای اینکه قدرتمندهایی که به مردم ظلم میکنند پایههای ظلم آنها را بشکند...»۲
این مواضع ایشان در واپسین روزهای رژیم سلطنتی مطرح میشد؛ با این حال روزهای نخست نهضت هم این بیانات علیه ایرانیگری را به خود دیده بود. در سال 1343 که نهضت انقلاب اسلامی به تازگی ظهور کرده بود، ایشان طی سخنانی در مسجد اعظم قم به مقوله نژادپرستی، خصوصاً ایرانیگرایی، پرداختند و آن را بازگشت به جاهلیت دانستند.
از منظر رهبر نهضت انقلاب اسلامی، اسلام زداینده این قبیل نژادپرستیهاست. اسلام در نقطه مقابل نژادپرستی قرار دارد و آمده تا «قلم سرخ» روی آریاییپرستی بکشد:
«آن چیز مهمی که دول اسلامی را بیچاره کرده است و از ظل قرآن کریم دارد دور میکند، آن قضیه نژادبازی است. این نژاد ترک است، باید نمازش را هم ترکی بخواند! این نژاد ایران است باید الفبایش هم چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت باید حکومت کند، نه اسلام! نژاد آریایی باید حکومت کند، نه اسلام! نژاد ترک باید حکومت کند، نه اسلام! این نژادپرستی که در بین آقایان حالا دارد رشد پیدا میکند و زیاد میشود و دامن میزنند به آن، تا ببینیم به کجا برسد. این نژادپرستی که یک مسئله بچهگانه است در نظر، و مثل اینکه بچهها را دارند بازی میدهند، سران دول را دارند بازی میدهند: آقا تو ایرانی هستی! آقا تو ترک هستی! آقا تو نمیدانم اندونزی هستی! آقا تو چه هستی! آقا تو کجایی هستی! باید مملکت خودمان را چه بکنیم! غافل از آن نکته اتکایی که همه مسلمین داشتند. افسوس! افسوس! که این نقطه اتکا را از مسلمین گرفتند و دارند میگیرند و نمیدانم به کجا خواهد منتهی شد. همین نژادبازی که اسلام آمد و قلم سرخ روی آن کشید، و مابین سیاه و مابین سفید، مابین ترک و مابین عجم، مابین عرب و مابین غیرعرب هیچ فرقی نگذاشت، و فقط میزان را تقوا، میزان را از خدا ترسیدن، تقوای واقعی، تقوای سیاسی، تقواهای مادی، تقواهای معنوی، میزان را این طور قرار داد. انَّ اکرَمَکمْ عِنْدَ اللهِ اتقیکمْ. ترک و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتکاست. قضیه نژادبازی یک ارتجاعی است. آقایان ماها را مرتجع میدانند! لکن دارند به 2500 سال قبل -قهقرا- برمیگردند؛ ما مرتجعیم؟!»۳
به هر حال مواضع امام خمینی در نقد و نفی باستانگرایی و ایرانیگری در آخرین روزهای شاهنشاهی کماکان ادامه داشت. چند روز بعد، ایشان مجدداً بر نفی پادشاهان ایرانی پای فشردند و اعتقاد خودشان را برای دیگر بار اعلام کردند؛ این که پادشاهان ایران برای دوهزار و پانصد سال بر مردم ستم کردند و این که اسلام مردم را از ظلم پادشاهان رها خواهد کرد:
«همه با هم یک صدا باید بگویند و همه بگویند نه، نه محمدرضاشاه و نه سلسله پهلوی و نه لندن و نه امریکا و نه شوروی؛ خودمان. «اسلام»، مسلمین، خودمان. اگر این پیشرفت را کردید امروز، اگر این اتحاد را حفظ کردید و پیشرفت کردید، نجات پیدا کردهاید؛ و اگر الآن نجات پیدا نکنید، خدا میداند تا آخر گرفتار هستید. خدایا! من گفتم. من آن چیزی را که میفهمم گفتم به آقایان؛ گفتم به جامعه ایران؛ و من تقصیر ندارم. مطلب، یک مطلبِ شوخی نیست. مطلبی است که یک ملتی که در طولِ تاریخ زیر سلطه سلاطین جور بوده؛ در طول تاریخ 2500 سال زیر سلطه سلاطینی بوده است که همهاش جور بوده، حتی آن عادلهایشان هم خبیث بودند، حتی آن انوشیروان عادلش هم از خبیثها بوده، حتی آن شاه عباسِ جنتمکانش هم از اشخاص ناباب بوده؛ پسر خودش را کور کرده؛ در طول تاریخ، این ملت زیر سلطه و چکمه این سلاطین خبیث بوده.»۴
امام خمینی تفاوتی میان محمدرضا پهلوی و انوشیروان ساسانی قائل نمیشوند و معتقدند زنجیرهی بههمپیوسته «شاهنشاهی سیاه» در ستمپیشگی مشترک بوده است. محمدرضاشاه همان خلف صدق رضاشاه بود که هردو بدتر از مغول بودند، چراکه مغولها به فرهنگ آسیبی نزدند.۵ایشان در سخنرانی دیگری درباره پادشاهان ایرانی گفتند:
«ما تا حالا مقدراتمان از 2500 سال حکومت شاهنشاهی سیاه که تا پریروز این آقا میگفت که این مردم ایران اصلا شاهنشاهی را دوست دارند؛ اصلا شاهپرستند اینها، در تمام تاریخ این شاهها و این شاهپرستها -به اصطلاح اینها- دعوا داشتند! جنگ و نزاع بوده بین شاهها و شاهپرستها. آن شاه خوبهایشان، آنهایی که شما وقتی که اسمش را مینویسند، میشنوید، یک تعریفی از او توی دلتان میآید، یا توی یک کتابی میبینید که نوشتند «جنت مکان»، همین جنت مکانشان مردم خبیثی بودند. همان شاه عباسِ «جنتمکان» است که پسر خودش را کور کرد! برای خاطر مملکت، برای خاطر جاهطلبی. همان انوشیروان عادل است که از بدترین ظلمه بوده است و کارهای ظالمانهاش را تاریخ ثبت کرده است. خدا میداند که ایران از این پادشاهها چه بر او گذشته. شما هم دارید الآن میبینید خودتان این شاهِ عدالتخواه عدالت اجتماعی! اسلامپناه! که پریروز در نطقش تعریف کرد که ما میخواهیم ترویج کنیم از اسلام و از قانون اساسی و اینها. همین آدم تا پریروز آن طور بود، حالا هم دروغ میگوید به حضور همه مردم.»۶
پایان
نکته:دلیل و هدف از بازگو کردن این سخنان سنگ اندازی های عده ای کوته فکر است که آنقدر که برای روشنگران و فعالین فرهنگی ریز بین می شوند و رگ شان باد می کند،برای آنانکه با فرهنگ و اصالت و دین و دنیای این مردم علنا در جنگ اند حساسیتی به خرج نمی دهند!
کاش حداقل آثار کسانی را که سنگ شان را به سینه می زنیم بخوانیم و از آنها مطلع باشیم...
پی نوشت ها و منابع:
برگرفته شده (با مقداری ویرایش) از سایت http://emam.com
(۱):صحیفه امام خمینی (ره)، جلد ۴ از صفحه ۱۶۱ تا صفحه ۱۷۱
(۲):همان
(۳)صحیفه امام خمینی (ره)، جلد ۱ از صفحه ۳۷۳ تا صفحه ۳۹۵
(۴):صحیفه امام خمینی (ره)، جلد ۴ از صفحه ۲۳۰ تا صفحه ۲۴۱
(۵)صحیفه امام خمینی (ره)، جلد ۶ از صفحه ۱۷۲ تا صفحه ۱۷۶
(۶):صحیفه امام خمینی (ره)، جلد ۴ از صفحه ۳۹۹ تا صفحه ۴۰۷
- ۰ نظر
- ۱۲ مهر ۰۳ ، ۱۹:۵۶