| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت، بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعوت» ثبت شده است

داستان جالبی وجود دارد دربارهٔ مردی که به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت.

این طور به نظر می رسید که جای بسیار مهمی می رفت.

مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: « کجا می روی؟ »

مرد اسب سوار جواب داد: « نمی دانم، از اسب بپرس! »

این داستان زندگی خیلی از مردم است؛ آن ها سوار بر اسب عادت هایشان می تازند، بدون این که بدانند کجا می روند.

وقت آن رسیده است که زمام زندگی را آگاهانه در دست بگیریم و مسیر خود را نه به‌واسطه‌ی شتاب عادت‌ها یا جاذبه‌ی تمایلات درونی، بلکه بر پایه‌ی درک و تشخیص درست، انتخاب کنیم؛ مسیری که ما را به‌سوی رشد، معنا و مقصدی شایسته رهنمون کند.

  • حسین عمرزاده

زمانی‌که امام شافعی در مصر بود، یکی از اهل کلام نزد وی آمده و در مورد مساله‌ای از مسائل کلام از او سوال پرسید.

امام شافعی به وی گفت: می‌دانی کجایی؟
آن مرد گفت: بله.
امام شافعی فرمود: این همان موضعی است که الله فرعون را در آن غرق نمود.آیا به تو خبر رسیده که رسول الله ـ صلی‌الله‌علیه‌وسلم ـ دستور داده باشد که درباره‌ی این‌گونه مسائل پرسش شود؟
گفت: نه.
فرمود: آیا صحابه در این‌باره سخنی گفته‌اند؟
گفت: نه.
فرمود: آیا می‌دانی چند ستاره در آسمان است؟
گفت: نه.
فرمود: آیا حتی یک ستاره‌اش را می‌شناسی؟ می‌دانی جنسش چیست؟ کی طلوع می‌کند؟ کی غروب می‌کند؟ از چه ساخته شده؟
گفت: نه.
فرمود: پس چیزی را که با چشم خود می‌بینی و بخشی از آفرینش است نمی‌شناسی، آن‌وقت می‌خواهی درباره‌ی دانش خالقش سخن بگویی؟!

پس از این امام شافعی در مورد مساله‌ای در باب وضو از او سوال کرد که دچار اشتباه شد. او به چهار طریق پاسخ داد که در هیچ‌یک از آنها پاسخ صحیح و درست نبود. سپس امام شافعی به وی گفت: چیزی را که روزی پنج بار به آن نیاز داری نمی‌دانی، آن‌گاه می‌خواهی خود را به دانستن علم خالق مشغول کنی؟

چون چیزی در این زمینه به دلت خطور کرد، به‌سوی الله بازگرد و اینکه می‌فرماید:

وَإِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ لَّا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ-إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

«و خدای شما خداوند یگانه است که غیر از او معبودی نیست؛ بخشنده ی مهربان است. همانا در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز، و کشتیهایی که در دریا روانند با آنچه به مردم سود می رساند و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده که با آن زمین را پس از مردنش زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن پراکنده کرده و (در) تغییر مسیر بادها و ابرهایی که در میان زمین و آسمانها مسخرند؛ بی گمان نشانه هایی است برای مردمی که تعقل می کند و می اندیشند.» (آیات ۱۶۳ و ۱۶۴ سوره البقرة).

و این‌گونه در مورد الله متعال بر مخلوقش استدلال کن و خود را درگیر دانستن چیزی که عقلت توان درکش را ندارد، مکن.

پس آن شخص به وسیله‌ی امام شافعی از علم کلام توبه کرد و به علم کتاب و سنت روی آورد.۱ و پس از توبه می‌گفت:

أَنَا خُلُقٌ مِنْ أَخْلاَقِ الشَّافِعِيِّ

«من خلق و خویی از اخلاق شافعی هستم».۲

و این‌گونه این شخص (یعنی امام مُزَنِي رَحِمَهُ الله) به یکی از علمای اسلام در فقه شافعی تبدیل شد.


منابع:

۱: سیر أعلام النبلاء (۱۰/۲۵، ۲۶، ۳۱، ۳۲).
۲:همان،۱۲/۴۹۴.

  • حسین عمرزاده

امام شافعی رَحِمَهُ الله:


كَانَ مَالِكٌ إِذَا جَاءهُ بَعْضُ أَهْلِ الأَهوَاءِ، قَالَ: أَمَا إِنِّيْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ دِيْنِي، وَأَمَّا أَنْتَ، فَشَاكٌّ، اذْهَبْ إِلَى شَاكٍّ مِثْلِكَ، فَخَاصِمْهُ.


«چون یکی از اهل بدعت نزد مالک حاضر می‌شد، (امام مالک به وی) می‌گفت: من از سوی پروردگار و دینم دلیل و برهان دارم اما تو شک و تردید داری، برو نزد مترددی همچون خود و با وی مجادله کن».

حلیة الأولیاء (۶/۳۲۴)؛ سیر أعلام النبلاء (۸/۹۹).

  • حسین عمرزاده

باری حجاج در کنار سعید بن مسیب نماز می‌خواند - پیش از آنکه عهده‌دار بخشی از امور مسلمانان باشد - که قبل از امام برخاسته و پیش از وی سجده می‌کرد؛ چون سلام داد، سعید گوشه‌ی لباسش را گرفته و مشغول اذکار بعد از نماز شد درحالی‌که لباس حجاج را گرفته بود و حجاج همواره تلاش می‌کرد لباسش را آزاد کند، تا اینکه سعید اذکارش را به پایان رساند. پس به حجاج روی آورده و با گفتگو به نکوهش و تادیب وی پرداخت. پس از این ماجرا حجاج به وی چیزی نگفت تا اینکه زمامدار امور در حجاز گردید و زمانی‌که به عنوان زمامدار وارد مدینه شد، چون وارد مسجد شد به مجلس سعید بن مسیب رفت و جلوی وی نشست و به سعید گفت: تو صاحب (همان) کلمات هستی؟ سعید با دستش به سینه‌ی حجاج زده و گفت: بله؛ حجاج گفت:الله تو را که معلم و مودِّب خوبی بودی، پاداش نیکو دهد. پس از تو هیچ نمازی نخواندم مگر اینکه سخنانت را به یاد آوردم؛ سپس برخاسته و رفت(۱).

به سعید بن مسیب گفته شد: چگونه حجاج کسی را در پی تو نفرستاده و تو را تحریک نکرده و مورد اذیت و آزار قرار نمی‌دهد؟ سعید گفت: به الله سوگند نمی‌دانم، جز اینکه روزی همراه پدرش وارد مسجد شد و نمازی خواند که نه رکوع آن‌را کامل می‌کرد و نه سجده‌اش را، پس مشت ریگی به‌سوی وی پرتاب کردم. (و پس از آن به وی روش درست نماز خواندن را آموختم). حجاج (بعدها) گفت: پس از آن پیوسته نماز را درست و صحیح می‌خواندم(۲).

۱-نگا: البدایة والنهایة (۹/۱۱۹)؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی (۴/۲۲۶).

۲-نگا: الطبقات، ابن سعد (۵/۱۲۹)؛ حلیة الأولیاء، أبو‌نعیم (۲/۱۶۵)؛ سیر أعلام النبلاء (۴/۲۲۶).

  • حسین عمرزاده

ابو بکر الخَلّال رحمه الله (متوفی ۳۱۱) می‌گوید: 

«وَلَیْسَ یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ أَنْ یَکُونُوا کُلَّمَا تَکَلَّمَ جَاهِلٌ بِجَهْلِهِ أَنْ یُجِیبُوهُ، وَیُحَاجُّوهُ، وَیُنَاظِرُوهُ، فَیُشْرِکُوهُ فِی مَأْثَمِهِ، وَیَخُوضُوا مَعَهُ فِی بَحْرِ خَطَایَاهُ، وَلَوْ شَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَنْ یُنَاظِرَ صَبِیغًا، وَیَجْمَعَ لَهُ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى یُنَاظِرُوهُ، وَیُحَاجُّوهُ، وَیَبِینُوا عَلَیْهِ لَفَعَلَ، وَلَکِنَّهُ قَمَعَ جَهْلَهُ، وَأَوْجَعَ ضَرْبَهُ، وَنَفَاهُ فِی جِلْدِهِ، وَتَرَکَهُ یَتَغَصَّصُ بِرِیقِهِ، وَیَنْقَطِعُ قَلْبُهُ حَسْرَةً بَیْنَ ظَهْرَانَیِ النَّاسِ مَطْرُودًا، مَنْفَیًّا، مُشَرَّدًا، لَا یُکَلَّمُ وَلَا یُجَالَسُ، وَلَا یُشْفَى بِالْحُجَّةِ وَالنَّظَرِ، بَلْ تَرَکَهُ یَخْتَنِقُ عَلَى حِرَّتِهِ، وَلَمْ یُبَلِّعْهُ رِیقَهُ، وَمَنَعَ النَّاسَ مِنْ کَلَامِهِ وَمُجَالَسَتِهِ».

ترجمه: «برای اهل علم و معرفتِ به الله، شایسته نیست که هربار یک نادان با جهلش چیزی گفت، به او جواب دهند و حجت برایش بیاورند و با او مناظره نمایند و به این شکل در بزهکاری‌هایش شریک او شوند و به همراه او در دریای خطاهایش شنا کنند. و اگر عمر بن الخطاب رضی الله عنه می‌خواست که با صبیغ [بن عسل التمیمی] مناظره کند و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را برایش جمع کند تا با او مناظره کنند و برایش حجت آوری کنند و توضیح بدهند، پس می‌توانست که چنین کاری کند، ولی چنین نکرد، بلکه از همان ابتدا جهلش را محکم سرکوب و ریشه کن کرد و در پوستش خفه کرد و از سر تحقیر چنان رهایش کرد که با آب دهانش در گلو خفه شود و قلبش از حسرت اینکه در بین مردم به او بی‌توجهی شده و از بین مردم طرد و رانده شده است، پاره پاره شود، که نه با او صحبت می‌کنند و نه با او می‌نشینند و با هیچ حجت و نظری به او نزدیک نمی‌شوند، بلکه او را چنان ترک کرد که بر تشنگی‌اش غرق شود و نتواند آب دهانش را ببلعد و مردم را از صحبت‌کردن و مجالست با او منع کرد».

السنة از الخلال، ج ۱ ص ۲۲۳.

صبیغ مردی بود که به دنبال تاویل قرآن و آیات متشابهات می‌رفت و علاوه بر اینکه شک و شبهات دربارۀ تاویل قرآن بوجود آورده بود، بلکه برداشت‌های ناصواب از آنها ارائه می‌داد.

  • حسین عمرزاده
Telegram Instagram Facebook Twitter Twitter YouTube Aparat Pinterest