ابوحیان از پدرش نقل میکند که گفت:
«هرگاه ربیع بن خثیم به بحث پیرامون امور دنیا میپرداخت زیر لب با خود میگفت: برای خودت در سرای آخرت چند مسجد بنا کردهای؟».
الزهد: ۳۳۷
ابوحیان از پدرش نقل میکند که گفت:
«هرگاه ربیع بن خثیم به بحث پیرامون امور دنیا میپرداخت زیر لب با خود میگفت: برای خودت در سرای آخرت چند مسجد بنا کردهای؟».
الزهد: ۳۳۷
در روزگاری که اسب یکی از باارزشترین سرمایهها بود، اسب ربیع بن خُثَیم را دزدیدند و او را که در مجلسی نشسته بود از قضیه مطلع کردند، اهل مجلس گفتند: «چرا بر علیه دزد اسب دعا نمیکنید؟» گفت: «نه بلکه او را دعای خیر میگویم: خداوندا! اگر ثروتمند است قلبش را غنی گردان و اگر مستمند است توانگرش فرما».
الزهد: ۳۳۱
در سرگذشت ربیع بن خثیم آمده است که او در مسجد بود و مردی پشت سر او قرار داشت، چون به نماز برخاستند آن مرد گفت: مقداری جلوتر برو، اما ربیع در جلو خود فرجهای برای رفتن نمیدید تا خواستِ او را اجابت کند، آن مرد خشمگین شد در حالی که ربیع را نمیشناخت، پس سیلی محکمی بر پشت گردن او زد، ربیع که چنین برخوردی از آن مرد دید، نگاهی به او کرد و گفت:
«رحمت الله بر تو باد، و دو مرتبه دعا را تکرار کرد، آن مرد که متوجه شد ربیع است، سر به گریبان خود فرو برد و گریستن آغاز کرد».
طبقات: ۶/۱۸۷
ربیع بن خثیم شاگرد صحابی بزرگوار عبدالله بن مسعود و یکی از پرهیزگارترین یاران ابن مسعود به شمار میرود. ورع و زهد او به مرتبهای رسیده بود که ابن مسعود خطاب به او میگفت:
«ای ابا یزید! اگر رسول الله صلی الله علیه وسلم تو را میدید، دوستت میداشت و هرگاه من تو را میبینم به یاد بندگان مخلص الله میافتم»۱
«ربیع بن خثیم آن انسان شریفی بود که بر نگهداری جوراح خود از عصیان شدیداً حریص بود. هر وقت زنان داخل مسجد میشدند تا موقع خروج آنان چشمان خود را باز نمیکرد»۲
ابراهیم تیمی میگوید:«یکی از دوستان ربیع بن خثیم به من خبر داد و گفت: بیست سال تمام با ربیع رفیق و همنشین بودم و از وی کلمهای نشنیدم که عیب شمرده شود»۳
این چگونه تربیتی است که ربیع را چنان وارسته بارآورده به گونهای که توانسته است در این مدت طولانی اینگونه زبان خود را کنترل نماید؟! به نحوی که حتی کلمهای را بر زبان نیاورد که عیب محسوب شود؟! با این وجود او کسی نبود که عیبهای پنهان خود را نشناسد، بلکه میگفت: «گناه واقعی، گناهانی هستند که از چشم مردم پنهان مانده و باعث خشم الله میشوند»۴
به وی گفته شد: «ای ابا یزید! چرا شما ذم هیچکس نمیکنید؟» ربیع گفت: «زیرا از خودم راضی نیستم، تا این که بتوانم از دیگران بدگویی بکنم. مردم به خاطر گناه دیگران از الله میترسند، ولی در مقابل گناهان خود از الله بیم ندارند»۵.
۱-سیر أعلام النبلاء:۴/۲۵۸
۲-طبقات ابن سعد:۶/ ۱۸۳-۱۸۴
۳-طبقات: ۶/۱۸۵
۴-طبقات:۶/۱۸۶
۵-طبقات:۶/۱۸۶
میمون بن مهران درباره علم و دانش عمر بن عبدالعزیز میگوید:
«علما به نزد وی شاگردانی بیش نبودند».
طبقات الفقهاء
ثابت بنانی که یکی از تابعین بزرگوار است، از یکی از پارسایان نقل میکند که گفته است:
من میدانم چه هنگامی پروردگارم دعای مرا استجابت میکند، همه از گفتۀ او تعجب کردند و گفتند: از کجا چنین میدانی؟
گفت: «هرگاه خوف بر قلبم مستولی گشت و پوست بدنم درهم شد و اشک از چشمم جاری شد و دعا به من الهام گردید، آن وقت است که میدانم دعایم مستجاب شده است».
صفة الصفوة: ۳/۲۶۱
امام حسن بصری روایت کرده است که امیرالمؤمنین عمر بن خطاب در دل شب از برادران خود یاد میکرد و میگفت:
«چقدر طولانیست این شب! و چون نماز صبح را ادا مینمود با شتاب به سوی ایشان میرفت و با آنان معانقه میکرد».
الاخوان: ۱۴۳
*با آنان معانقه می کرد؛یعنی آنان را بغل می کرد.
امام ابو سلیمان دارانی رحمه الله:
«برای رقت قلب با پارسایان همنشین شو، و برای منور کردن قلب بر حزن و اندوه دوام کن و با دوام بر تفکر در جستجوی حزن باش، و راههای تفکر را در خلوت و عزلتنشینی به دست بیار، و با مخالفت با هوی و هوس از شیطان حذر کن، و با صدق و اخلاص در عمل، خود را برای ملاقات با ذات حق آراسته کن و برای برخورداری از عفو و گذشت الله، وقار و متانت خود را حفظ کن و الله را بر اعمال و رفتار خود شاهد و ناظر بدان و زیادی روزی را به شکرانه طلب کن و از نعمات و امکاناتی که از آن برخوردار هستی، نهایت استفاده را ببر، زیرا هر نعمتی پایانپذیر است».
صفة الصفوة: ۴/۲۳۱
عمر بن عبدالعزیز پسرِ برادرزاده عبدالله بن عمر:
«به هیچکس بخششی ندادهام مگر این که آن را کم دانستهام، و من از الله متعال شرم میکنم که برای برادرم چیزی از او بخواهم، ولی خودم از بخشیدن همان چیز به او بخل ورزم، و در روز قیامت به من گفته شود؛ اگر تمام دنیا نیز در کف تو بود، بخل میکردی».
مجمع الزوائد: ۱۰/۲۲۸۵
امام حسن بصری رحمه الله:
«مؤمن برای برادر دینی خود مانند آینه است، اگر از وی چیزی ناخوشایند مشاهده کند به اصلاح آن میپردازد و آشکار و پنهان او را محافظت میکند».
الزهد: ۲۳۲
أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا
آیا در قرآن نمی اندیشند؟ که اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیار در آن می یافتند.
ربیع، از امام شافعی نقل میکند که وی شب را سه قسمت کرده بود؛
ثلث اول شب را برای نوشتن
ثلث دوم را برای نماز
و ثلث آخر را برای خواب تعیین کرده بود.
صفة الصفوة: ٤/٢٣٠
نقل است که غلام او مشغول پخت کباب در تنور بود، وسیله کباب پزی از دستش افتاد و بر سر کودکش اصابت کرد و باعث کشته شدنش شد.
علی بن الحسین فوراً از جا برخاست و چون دید فرزندش فوت کرده است، رو به غلام کرد و گفت: «تو عمداً این کار را نکره ای، برو تو را آزاد کردم، و بعد به تجهیز و تدفین فرزندش مشغول شد»
روزی از مسجد خارج شد، مردی او را دشنام داد، مردم اطراف آن مرد گرد آمدند تا نگذارند بیشتر جسارت کند، امام گفت: «رهایش کنید».
سپس رو به آن مرد کرد و گفت:
«عیب هایی را که الله بر من پوشانده است بسیار بیشتر از آن است که تو می گویی، آیا می خواهید از آنها نیز به تو خبر دهم؟
آن مرد از گفته امام شرمنده شد و سر به زیر انداخت. امام پیراهن خود را به او داد و امر کرد هزار درهم نیز به وی بدهند.
از آن به بعد هرگاه آن مرد امام را می دید می گفت:
«حقیقتاً شما فرزند پیامبر - صلى الله علیه وسلم - هستید».
البدایة والنهایة:۹/ ۱۰۷
رَضِیَ اللهُ عَنهُ
امام و پیشوای تابعی، ابراهیم تیمی نفس را با استفاده از روش «تمثیل» که جدا از سایر روشها است، به محاسبه میکشاند. او یک بار فرض را بر این مینهاد که از بهشت و نعمتهای آن برخوردار است و بار دیگر تصور میکرد که به آتش جهنم و عذاب سخت آن دچار شده است، لذا میگوید: ابتدا تصور کردم که در بهشتم و از میوهها و سرچشمههای گوارای آن میخورم و مینوشم و با حورعین آن سرگرم بزمم، سپس خود را چنان تصور میکنم که در دوزخم و از زقوم میخورم و از خونابه مینوشم، و دست و پایم با غل و زنجیر بسته شده است. به نفس میگویم: ای نفس! از من چه میخواهی؟ در جواب میگوید: میخواهم به دنیا بازگردم و عمل نیکو انجام دهم. میگویم حالا در جایی هستی که آرزوی آن میکردی. پس عمل نیکو انجام بده»۱
این نوع محاسبه، آن تابعی بزرگوار را واداشت تا بر عبادت خود بیفزاید و چون به سجده میرفت، آنقدر صمیمانه آن را طولانی میکرد که گنجشکها به گمان این که تنۀ خشکیده درخت است برآن مینشستند و بر او نوک میزدند.۲
وی با این همه عبادت، دائماً در هراس بود و نفس خود را محاسبه میکرد که مبادا گفتارش مطابق رفتارش نباشد؛ تا جائی که میگفت: «هرگاه گفتههایم را با اعمالم مطابقت میدهم میترسم رفتارم، گفتارم را تکذیب کند».۳
۱-صفة الصفوة: ۴/۳۰
۲-محاسبة النفس تألیف ابن أبی الدنیا ص ۲۶
۳-سیر أعلام النبلاء: ۵/۶۱
رهبران و طلایهداران آن نسل، حتی یک لحظه با نفس خود تساهل نداشتهاند، چون ایشان خوب میدانستند که هرگونه تساهلی تربیت نفس را دشوارتر میکند. به همین دلیل است که رابعۀ عدوی از بستر خواب برمیخیزد و خطاب به نفس میگوید:
«ای نفس! چقدر میخوابی؟ و کی از خواب برمیخیزی؟ میترسم چندان بخوابی که فقط شیپور روز قیامت تو را از این خواب گران بیدار کند».
صفة الصفوة: ۴/۳۰
ابراهیم بن اشعث نقل میکند که فضیل بن عیاض خطاب به من گفت:
چه تضمینی وجود دارد که به سبب همان عمل نیکی که انجام دادهای مرتکب نافرمانی الله نشده باشی و آن عمل موجب مسدودشدن دروازۀ رحمت الله به روی تو نشده باشد؟ در حالی که بیمحابا میخندی، در چنین حالتی سرنوشت خود را چگونه میبینی؟».
صفة الصفوة: ۲/۲۴۱
کنانة بن جبله سلمی در شرح حال تابعی بزرگوار بکر بن عبدالله مزنی نقل میکند:
«بکر بن عبدالله گفت: هروقت یکی را بزرگوارتر از خودت دیدی چنان فرض کن که او از ناحیۀ ایمان و عمل صالح از تو بهتر بوده و بدین خاطر است که بر تو سبقت گرفته است. و هرگاه یکی را کوچکتر از خودت دیدی، چنان تصور کن که تو به وسیلۀ گناه و معاصی از وی سبقت گرفتهای و او بهتر از تو است و هرگاه برادرانت تو را گرامی میداشتند، فرض کن که این اکرام و احترام فضل الله است و اگر از ایشان قصوری نسبت به خودت دیدی، فرض کن که این جزای گناهیست که خودت مرتکب آن شدهای».
صفة الصفوة: ۳/۲۴۸
امام ذهبی رحمه الله:
اگر دیدی کسی می گوید:
قرآن و سنت را رها کن و دلیلی بیاور که عقل آن را قبول کند، بدان که او همچون ابوجهل است.
[ تاریخ الإسلام ۳-۱۹۵ ]
یحیی بن معاذ جمعی از پیروان خود را چنین مورد خطاب قرار میدهد:
«یکی از مصادیق سعادت و خوشبختی انسان این است که دشمن دانا داشته باشد؛ ولی دشمن من نادان و جاهل است». پرسیدند: دشمن شما کیست؟ گفت: «نفس که حاضر است بهشت و تمام نعمتهای آن را به یک لحظه شهوت بفروشد».
صفة الصفوة:۴/۹۴