از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۰۴ ، ۰۹:۱۳
از او پرسیدند: «شما چرا اینقدر از ازدواج سخن میگویید و آن را دوست دارید؟»
گفت: «چون ما مردمی هستیم که زِنا نمیکنیم.»
گاهی دعوتگر مسلمان، ناخودآگاه از فضای رسانهای و گفتمان مهندسی شدهی اسلامستیزان تأثیر میپذیرد و رنگ میگیرد.
به عنوان مثال، آنقدر عبارتهایی چون «حجاب اجباری» را از زبان رسانهها و افراد مختلف شنیده که خود نسبت به همین ترکیب، نوعی حساسیت یا پیشداوری پیدا کرده است؛ بیآنکه در معنای واقعی این عبارت یا اهداف نهفته در پسِ آن تأمل کند.
این همان مکانیزمی است که دشمنان دین، در بسیاری از مفاهیم مشابه نیز به کار میگیرند؛ نظیر واژهی «اسلامگرا» که در حقیقت حربهای زبانی برای حمله به خود «مسلمان» است.
اما مگر هر امر و نهی اجتماعی یا اخلاقی باید اختیاری باشد؟
اگر بنا باشد همهچیز را بر مدار اختیار محض بچرخانیم، دیگر قانونمداری و در مقابلش «هرجومرج» چه معنا خواهد داشت؟
از همین رو، ما نهتنها با تعبیر «حجاب اجباری» مشکلی نداریم، بلکه این تعبیر را از اساس نادرست نمیدانیم. چراکه پوشیدگی و حیا، از فطرت انسان سالم، شریف و اصیل برمیخیزد.
چه بسا روزی بشنویم که کسانی از «پاکدامنی اجباری» هم سخن بگویند!
حجاب، فریضهای الهی است بر دختر و زن مسلمان، که از روی ایمان و باور قلبی به اوامر پروردگارش آن را میپذیرد و عمل میکند. برخلاف آنچه اسلامستیزان میکوشند با واژهی «اجباری» در ذهنها القا کنند، مؤمن با افتخار و طیب نفس، آن را برمیگزیند و میپوشد، نه از سر کراهت بلکه از سر ایمان.
اما آن دسته از دعوتگران که از «آزادی بیحجابی» سخن میگویند، اغلب نه از سر شناخت و باور عمیق به آزادی دینی و مدارا، بلکه بیشتر برای اعلام موضع سیاسی یا همراهی با جریان غالب اجتماعی چنین میکنند.
باور آنان به «آزادی دینی» معمولاً ریشه در دو کاستی دارد:
۱. شناخت ناکافی از حدود و ضوابط آزادی دینی و مدارا در اسلام.
۲. ناآگاهی از مسئلهی تطبیق شریعت و چگونگی تحقق آن در جامعه.
نکتهی نخست، یعنی شناخت حدود آزادی، کلید فهم این گره فکری است. رفتار پیامبرمانﷺ و شاگردانش ــ صحابه رضیاللهعنهم، تابعین و تبعتابعین رحمهمالله، که دوران آنان را «خیرالقرون» نامیدهاند ــ میتواند بهترین راهنما باشد. آنان در برابر منکرات، از جمله بیحجابی و بدپوششی، همواره رفتاری حکیمانه، مؤدبانه و در عین حال قاطع داشتند.
اما نکتهی مهم دیگر این است که حتی در شناخت ما از پوشش زنان پیرو ادیان دیگر نیز رسانهها نقش تعیینکنندهای یافتهاند.
اگر به منابع مستند و ویدیوهای تاریخی (نه فیلمها و سریالهای نمایشیِ فیلمنامه نویسی و کارگردانی شده) مراجعه کنیم، خواهیم دید که حتی در جوامع غربی و غیرمسلمان نیز پوشش زنان در یک قرن گذشته، بهمراتب کاملتر و آبرومندانهتر از آن چیزی بوده که امروز با عنوان «حجاب اجباری» به سخره گرفته میشود.
کافی است به تصاویر زنان لندن در صد سال پیش نگاهی بیندازیم تا دریابیم آنچه امروز در خیابانها میبینیم، نه لباس بیرون، بلکه لباس اتاق خواب است؛ لباسی که هیچ دختر و زن اصیل و شریف، حتی در حضور پدر و برادر خود در خانه نیز به پوشیدن آن رضایت نمیدهد.
زیرا هدف از طراحی این لباسها، آشکارا تحریک، جلب توجه و برهنگی هرچه بیشتر است.
پس منطقی نیست که از یک سو، با شور و جدیت به «امر به معروف» بپردازیم ــ چنانکه حرکتهای بسیار مبارکی در این زمینه در جریان است، از مراسمهای ترویج حجاب گرفته تا فعالیتهای فرهنگی متعدد، که خداوند از همهی عاملانشان راضی باد ــ و از سوی دیگر، برای «منکر» مجوز و یا تبصرههایی ناآگاهانه صادر کنیم.
چگونه میتوان در یک زمان هم مردم را به پوشیدگی و عفاف تشویق کرد و هم گفت: «اگر گروهی در جامعه بیحجاب بودند، مانعی ندارد»؟
پزشک حاذق، تنها به تجویز دارو بسنده نمیکند؛ بلکه همزمان با درمان، عامل بیماری را نیز برمیچیند.
البته این سخن به هیچوجه به معنای آن نیست که در برابر بیحجابی باید با خشونت افسارگسیخته و رفتار غیرشرعی برخورد کرد.
اسلام خود شیوهی مواجهه با گناه و خلاف شرع را نیز آموخته است.
پس نگاه ما باید جامع باشد، نه تکبعدی؛ هم بر شفقت و اخلاق استوار، و هم بر قاطعیت در حفظ ارزشها.
بهگمان من، این رویکرد نهتنها در موضوع حجاب، بلکه در بسیاری از مسائل اجتماعی و فرهنگی دیگر نیز راهگشاست.
کافی است از خود بپرسیم: اگر پیامبرمان ﷺ یا صحابهی بزرگوار، چون عمر بن خطاب و علی مرتضی رضیاللهعنهما، در جامعهای با بیحجابی روبهرو میشدند، چگونه رفتار میکردند؟
بیتردید، آنان هرگز رفتار نابجا و ناشایست نشان نمیدادند؛ اما آیا میتوان تصور کرد که بیتفاوت میماندند و واکنشی نشان نمیدادند؟
در روزگاری که حتی مردمان غیرمسلمان، بسیاری از ارزشهای اخلاقی را محترم میشمردند و برهنگی و بیبندوباری را مایهی سقوط انسانیت میدانستند، قطعاً آنان نیز در برابر چنین پدیدهای ساکت نمینشستند.
در پایان، باید همواره هوشیار باشیم که در دام واژگان و تلههای روانی اسلامستیزان گرفتار نشویم.
مبادا با صدور مجوزهای ضمنی و در نتیجه عادیسازی برای برخی معاصی، ناخواسته گناهی بزرگتر از خودِ گناه انجام دهیم؛ یعنی گناهِ توجیه و تسهیلِ گناه.
بله، دعوتگریِ مؤمنانه، نیازمند عقیده و بصیرت و درایتی است که میان دلسوزی و سازش، مرزی روشن بکشد.
وفقنا الله لما یحب و یرضی
به قول یکی از علما: ورد زبونشون شده آزادی آزادی آزادی؛ آزادیِ چه چیزی؟ جز اینه که منظورشون از آزادی، آزادیِ زِناست؟!
ابزاری هم که خودشون رو به آب و آتش میزنن تا ترویجش کنن — از بیحجابی گرفته تا مشروب و رقاصی و ... — همه برای تسهیل همینه. برای زِنا.
دقت هم اگر بکنید؛ بینشون آدم سالم هم نمیبینید. یا همجنسبازها هستن، یا زنان و مردانی که سوابق فحشا دارند و حتی در بین اطرافیان خودشون هم آبرو و جایگاهی ندارند. و چون مبتلا هستند، میخوان همه رو هم شبیه خودشون کنن.
تعارف نداریم؛ باید صریح باشیم. تویی که از پوشیدگی فرار میکنی و به سمت برهنگی خیز برداشتی، هدفت چیه؟ این پوشیدگی چه محدودیتی برات میاره؟ مطمئنا که تحصیل و پیشرفت علمی و هر بعدی از رشد فردیـاجتماعی نیست.
یا اونی که زور میزنه رقص و بدننمایی رو برای دختر و زنِ جامعه، یک «فرهنگ» و موضوعِ عادی جلوه بده، مگه غیر از چشمچرانی و فحشا و به گند کشیدنِ جامعه، هدفِ دیگهای داره؟
نذارید قُبح این کاراشون از بین بره. رسواشون کنید؛ اهداف کثیفشون رو تو صورتشون جار بزنید تا فکر نکنن پشت ژست و ادعای روشنفکری میتونن قایم بشن.
داشت از ادب و نزاکت پسرمون در مقایسه با بچههای خودش تعریف میکرد (الحمدلله، و هذا من فضل ربّنا).
اما همین خانم وقتی همسر محجبهی من رو دید، با تعجب گفت: «چقدر خودش رو میپوشونه!»
انتقادها ــ یا بهتر بگم گستاخیهای ــ دیگهش نسبت به نماز و باقی موضوعات دینی هم بماند.
خب سرکار خانم! فرزندی که شما از ادب و رفتار درستش تعریف میکنید، نتیجهی سبک زندگی همون مادره؛ از نوع پوشش گرفته تا ...
مشکل اینجاست که بعضیها خیال میکنن ارزشها خودشون به خودیِ خود و بدون تکیه به یک سبک زندگی خاص به وجود میان.
مگه میشه درختی که به آب و خاکش بیاهمیتی بشه، ثمرهای شایسته داشته باشه؟!
و الحمدلله، که ما مفتخریم به نعمت و منت اسلام؛ دینی کامل که هم آخرت ابدیمونو تضمین میکنه، هم زندگی موقت دنیویمونو توی همهی ابعاد، و از هر لحاظ، ارتقا میده.
از امّ سلمه رضياللهعنها روایت است که:
هنگامی که آیهی:
﴿يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ﴾
(ای پیامبر ! به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو) «چادرهای خود را بر خویش فرو افکنند، (و با آن سر و صورت و سینه هایشان را بپوشانند) [سوره احزاب، آیه ۵۹]
نازل شد،
خرجَ نساءُ الأنصارِ كأنَّ علَى رؤوسِهِنَّ الغِربانَ منَ الأَكْسِيَة.
زنان انصار چنان از خانه بیرون آمدند که گویی کلاغهایی بر سرشان نشسته،
از بس که پوششهایشان سیاه و یکدست بود.
سنن أبي داود (۶/ ۱۹۷) (۴۱۰۱).
صاحب کتاب عون المعبود في شرح سنن أبي داود در شرح عبارت:
كأن على رءوسهن الغربان (گویی بر سرشان کلاغهایی بود) چنین گفته است:
( كأن على رءوسهن الغربان ) : جمع غراب ( من الأكسية ) : جمع كساء شبهت الخُمُر [ جمع خمار ] في سوادها بالغراب .
هذا ولا يُشترط اللون الأسود في حجاب المرأة ولكنه قد يكون أجود في السّتر من غيره.
مراد از «الغربان»، جمع غراب (کلاغ) است،
و مراد از «الأَكْسِیَة»، جمع کساء (روپوش یا چادر).
در این جمله، خُمُر (جمع خمار، یعنی روسریها یا پوششهای سر)
به سبب سیاهیرنگشان، به کلاغ تشبیه شدهاند.
و آنگاه میافزاید:
اگرچه در پوشش زن، رنگ سیاه شرط واجب نیست،
اما این رنگ از دیگر رنگها در پوشاندن و پوششدهی، مناسبتر و کارآمدتر است.
پینوشت:
معمولاً در بحث پیرامون موضوع حجاب، چه در مصادیق حجاب ناقص (که زمینهساز معاصی نیز هست) و چه در حجاب کامل و مطابق با خواست و دستور شریعت، با چند طیف فکری مواجهایم:
۱. گروهی که بهصورت علنی با اسلام و آموزههای آن ـ از جمله حجاب ـ دشمنی و عناد دارند.
۲. کسانی که هرچند ظاهرِ عنادشان پنهان است، اما با سوءاستفاده از ناآگاهی و کماطلاعی دینیِ جامعه، و از طریق تحریف، تقطیع و تفسیر به رأیِ آیات و روایات، درصدد نفی حکم حجاباند.
۳. افراد ناآگاه و خودباختهای از میان مسلمانان، که یا به شیوهای ناجوانمردانه و از سر جهل، آیات را تلبیس میکنند، باطل را در پوشش حق عرضه میدارند، و دلهای ناآگاه را به بیراهه میکشانند، یا کسانی که به دلیل ناتوانی در تطبیق روایات صحیح با زیست فردی و اجتماعی، منکر حجیت حدیث میشوند و خود را ناحق «قرآنی» مینامند؛ در حالی که تفصیل و صورتبندی بسیاری از احکام شرعی، تنها در سنت و حدیث محفوظ است.
۴. و سرانجام، گروهی دیگر که در خودباختگی با دستهی پیشین شریکاند، اما با تظاهر به میانهروی و ادعای اعتدالگراییِ ساختگی (که عملاً با شریعت در تضاد است)، حقیقت را پنهان میکنند. آنان ذرهبین شبهه بهدست گرفتهاند تا شاید بتوانند با تحریف معنای یک روایت یا مصادره به مطلوب، استدلالی نادرست برای اقناع همفکران خود یا عوام جامعه فراهم آورند.
در مسیر فهم دین و حدود شریعت، باید به زنان و مردانی اقتدا کرد که شاهد نزول وحی بر پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم بودند؛ همانهایی که بیهیچ تعلل و سستی، گامبهگام و جزءبهجزء، در پی رضایت خداوند، اجر اخروی، و دوری از بدعت و گناه، احکام الهی را بهتمامی بهجا میآوردند. باید به سیرهی خاندان و صحابهی شریف رسول خدا صلی الله علیه وسلم و رضي الله عنهم أجمعین رجوع کرد؛ آنان که معیار دینداری را در عمل معنا کردند، نه در ظاهرسازی و جدل.
أم البنين بنت عبد العزيز بن مروان أخت عمر
عن علي بن أبي جملة قال: سمعت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تقول: أف للبخل، لو كان قميصاً ما لبسته، ولو كان طريقاً ما سلكته.
«علی بن ابیجمله روایت میکند که شنیدم اُمالبنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، میگفت:
از بخل بیزارم!
اگر بخل، لباس بود، هرگز آن را بر تن نمیکردم؛
و اگر راه بود، هرگز قدم در آن نمیگذاشتم.»
سعيد بن مسلمة بن هشام الأموي قال: كانت أم البنين ابنة عبد العزيز بن مروان تبعث إلى نسائها فيجتمعن ويتحدثن عندها وهي قائمة تصلي ثم تنصرف إليهن فتقول: أحب حديثكم فإذا قمت في صلاتي لهوت عنكن ونسيتكن. قال: وكانت تكسوهن الثياب الحسنة وتعطيهن الدنانير وتقول: الكسوة لكن والدنانير اقسمنها بين فقرائكن. وكانت تقول: جعل لكل قوم نهمة في شيء، وجعلت نهمتي في البذل والإعطاء، والله للصلة والمواساة أحب إلي من الطعام الطيب على الجوع، ومن الشراب البارد على الظمأ، وكانت تقول: وهل ينال الخير إلا باصطناعه؟ وكانت تقول: ما حسدت أحداً قط على شيء، إلا أن يكون ذا معروف فإني كنت أحب أن أشركه في ذلك.
سعید بن مسلمه بن هشام اموی روایت میکند:
«اُمالبنین، دختر عبدالعزیز بن مروان، گاهی به زنان نزدیک به خود پیام میداد تا گرد هم آیند و با هم گفتگو کنند. در همین زمان او ایستاده نماز میخواند. وقتی از نماز فارغ میشد، رو به آنها میکرد و میگفت: گفتوگوی شما را دوست دارم، اما وقتی در نماز هستم، از شما غافل میشوم و فراموشتان میکنم.
او برای آن زنان لباسهای زیبا میفرستاد و به آنها دینار میبخشید و میگفت: لباسها برای خودتان، اما دینارها را میان نیازمندانتان تقسیم کنید.
همیشه میگفت: خدا برای هر گروهی میل و علاقهای در چیزی قرار داده است، و علاقه من در بخشیدن و عطا کردن است. سوگند به خدا، پیوند با مردم و کمک به دیگران برایم شیرینتر و دوستداشتنیتر است از خوردن غذای لذیذ هنگام گرسنگی، و از نوشیدن آب خنک هنگام تشنگی.
و میگفت: مگر میشود به نیکی و خیر رسید، جز با انجام دادنِ کارهای نیک؟
و باز میگفت: هرگز به کسی برای چیزی حسد نبردهام، مگر به انسانِ نیکوکار؛ چرا که دوست داشتم در کار خیر با او شریک باشم.»
قال يوسف: وحدثني سعيد بن مسلمة بن هشام بن عبد الملك قال: حدثتني امرأة من أهلي قالت: سمعت أم البنين تقول: ما تحلى المتحلون بشيء أحسن عليهم من عظم مهابة الله في صدورهم.
یوسف میگوید: سعید بن مسلمه بن هشام بن عبد الملک برای من نقل کرد که یک زن از اهل خانوادهام به من گفت:
شنیدم که اُمالبنین میگفت:
هیچ چیز برای انسان بهتر و زیباتر از این نیست که در دلهایشان عظمت و مهابت خداوند را احساس کنند.»
منبع: صفة الصفوة، ابنالجوزي، ج ٢، صص ۴۳۰و۴۳۱.
امام ابن حَزم اندلسی رَحِمَهُ الله:
«الدَّيُّوثُ مُشتَقٌّ من التَّدييثِ، وهو التَّسهيلُ، وما بَعْدَ تَسهيلِ مَن تَسمَحُ نفسُه بهذا الشَّأنِ تَسهيلٌ! ومنه بَعيرٌ مُدَيَّثٌ، أي: مُذَلَّلٌ. ولَعَمْري إنَّ الغَيرةَ لَتُوجَدُ في الحيوانِ بالخِلقةِ، فكيف وقد أكَّدَتْها عندنا الشَّريعةُ؟! وما بَعْدَ هذا مُصابٌ.»
«الدَّيُّوث» واژهای است که از «التَّدييث» گرفته شده است، و «التَّدييث» به معنای تسهیل و آسان کردن است. هر کس که نفسش اجازه دهد چنین عملی را انجام دهد، در واقع او نیز در این کار تسهیلکننده است. از این رو، «بَعيرٌ مُدَيَّثٌ» به معنای شتری است که کاملاً تسهیل شده و رام شده است.
و به خدا قسم، غیرت در حیوانات نیز به طور طبیعی وجود دارد، پس چگونه ممکن است که در انسانها که شریعت نیز آن را تأکید کرده است، وجود نداشته باشد؟! و هیچ چیزی بدتر از این مصیبت نیست.
منبع: طوق الحمامة، ص ۲۷۹.
امام احمد بن حنبل (رَحِمَهُالله) یکی از زنان محرم خود را فرستاد تا از زنی خواستگاری کند.
وقتی برگشت، گفت: «او را پسندیدم.»
امام احمد پرسید: «آیا هنگام گفتوگوی شما کسی حضور داشت؟»
پاسخ داد: «بله، خواهرش هم آنجا بود، اما او یکچشم است!»
امام احمد گفت: «برو و همان خواهر یکچشم را برای من خواستگاری کن!»
بنابراین، آن زن رفت و برای او همان خواهر را خواستگاری کرد و امام احمد با او ازدواج نمود.
پس از هفت سال زندگی مشترک، همسرش از او پرسید:
«پسرعمو! آیا تاکنون چیزی در من دیدهای که تو را ناراحت کرده باشد؟»
امام احمد پاسخ داد:
«نه، فقط کفش تو هنگام راهرفتن صدا میدهد!»
یعنی تنها چیزی که پس از هفت سال زندگی مشترک او را ناراحت کرده بود، صدای کفش همسرش هنگام راهرفتن بود!
در روایت دیگری نیز آمده است که گفت:
لَا، إلَّا هَذا النَّعْلُ الَّذيْ تَلْبِسِيْنَهُ، لَم يَكُنْ عَلَى عَهْدِ رَسُوْلِ الله ﷺ
یعنی: «نه، جز این کفشی که میپوشی، زیرا در زمان رسولالله صلیالله علیه و سلم چنین چیزی نبود.»۱
همسرش نیز بلافاصله آن کفش را فروخت و کفشی سادهتر خرید و آن را میپوشید.
مشیّت الهی چنین بود که این همسر (ریحانه) برای او فرزندی به دنیا بیاورد به نام عبدالله؛ مردی ثقه و ثابت در روایت که بهتنهایی روایتکنندهی مسند پدرش بود و نزدیک به ۲۷ هزار حدیث را از او نقل کرد.
امام احمد، پیش از ازدواج با این بانو، همسر دیگری داشت به نام عَبَّاسَة که از دنیا رفته بود.
دربارهی آن همسرش نیز چنین میگفت:
أَقَامَتْ أمُّ صَالِحٍ مَعِي عِشْرِيْنَ سَنَةً فَمَا اختَلَفْتُ أَنَا وَهِيَ في كَلِمَةٍ.
یعنی: «مادر صالح ۲۰ سال با من زندگی کرد و در این مدت حتی در یک کلمه هم با یکدیگر اختلاف نداشتیم.»۲
درست و زیبا زندگی کردند، و با به جای گذاشتن نسلی نامدار و آثاری ارزشمند، به زیبایی هم دنیا را ترک کردند.
رَحِمَهُمُ اللهُ تَعالی
منابع:
۱) مناقب الإمام أحمد، ص ۴۰۳-۴۰۴ و طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۴
۲) طبقات الحنابلة، ج ٢، ص ۵۸۳
یکی از حکمتهای عمیق شریعت اسلام، تأکید بر حفظ فاصلههای اجتماعی میان زن و مرد و تعیین چارچوبهایی است که ضامن سلامت اخلاقی فرد و جامعه باشد. این آموزهها نهتنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز سپری در برابر فتنهها و لغزشها هستند. برخلاف تصور برخی، این احکام محدودیتهای بیدلیل و دست و پا گیر نیستند، بلکه برای حفظ کرامت، حیا، و پاکدامنی در جامعه تشریع شدهاند.
برای درک اهمیت این موضوع، کافی است به زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بازگردیم، دورهای که بهترین و سالمترین دوران تاریخ بشر بود و مردان و زنان آن نسل، از برگزیدهترین انسانها بودند. با این حال، حتی در آن فضای ایدهآل، بر حفظ حریمها تأکید ویژهای میشد.
ماجرای قَیلَه (رَضِيَ اللهُ عَنها): درسی برای مردان و زنان
یکی از روایتهای روشنگر در این زمینه، ماجرای قَیله بنت مَخرَمه تمیمیه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است که خود داستان ورودش به اسلام و نخستین حضورش در مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) را نقل میکند:
«به مدینه رسیدیم و وارد مسجد پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدیم. آن زمان، پیامبر در حال اقامه نماز صبح بود و صفهای مسلمانان پشت سر او ایستاده بودند. تاریکی چنان بود که مردم به سختی یکدیگر را تشخیص میدادند و ستارهها هنوز در آسمان دیده میشدند. من که تازه از دوران جاهلیت خارج شده بودم، بیآنکه متوجه باشم، در کنار مردان ایستادم و صف بستم. در این هنگام، مردی که کنارم بود، با تعجب پرسید: "تو مردی یا زن؟" پاسخ دادم: "زن هستم." او گفت: "إنَّكِ قد كدْتِ تفتنيني فَصلِّي في صَفِّ النِّساءِ وراءَكِ" "نزد زنان برو و در کنار آنان نماز بگزار، که نزدیک بود مرا دچار فتنه سازی!" وقتی نگاهی به اطراف انداختم، متوجه صفی از زنان در کنار حجرههای پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) شدم که هنگام ورود ندیده بودم، پس به آنان پیوستم.»۱
این ماجرا نکات بسیار مهمی را روشن میکند. نخست اینکه، حتی در زمان حیات پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) و در مسجد ایشان، در روزگاری که جامعه در پاکترین حالت خود بود، مسلمانان آن زمان که صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم) بودند و خداوند در قرآن بر قبولی آنها در امتحان و آزمون ایمان تصریح کرده۲،بر حفظ فاصلهها و رعایت حریمها حساس بودند. نکته دوم اینکه، این حساسیت تنها مربوط به زنان نبود، بلکه مردان نیز مسئولیت داشتند تا ایمان خود را حفظ کنند و از موقعیتهای فتنهآمیز دوری نمایند.
تأکید پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) بر رعایت فاصلهها
اهمیت این موضوع در تعالیم پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) به وضوح دیده میشود. در صحیح مسلم نقل شده است که پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمود:
«خَيْرُ صُفُوفِ الرِّجالِ أوَّلُها، وشَرُّها آخِرُها، وخَيْرُ صُفُوفِ النِّساءِ آخِرُها، وشَرُّها أوَّلُها»
«بهترین صف مردان، صف نخست آنها و بدترین صفشان، صف آخر است. و بهترین صف زنان، صف آخر آنها و بدترینشان، صف نخست است.»۳
این حدیث، حکمت مهمی را آشکار میکند؛ هرچه فاصله میان زنان و مردان بیشتر باشد، مصونیت از فتنهها بیشتر خواهد شد.
همچنین در صحیح بخاری از امسَلَمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) نقل شده است که :
« هنگامی که رسول الله (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) سلام نماز را میداد، زنان بلافاصله پس از سلام برخاسته و خارج میشدند، در حالی که پیامبر کمی مکث میکرد و سپس بلند میشد.»۴
امام ابن شِهاب زُهري رحمه الله (که خود از راویان این حدیث است) میگوید:
«نَرَى - وَاللَّهُ أَعْلَمُ - أَنَّ ذَلِكَ كَانَ لِكَيْ يَنْصَرِفَ النِّسَاءُ ، قَبْلَ أَنْ يُدْرِكَهُنَّ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَال»
گمان میکنم - و الله داناتر است - که این مکث کردن پیامبر به این دلیل بود که زنان فرصت داشته باشند تا از مسجد خارج شوند پیش از آنکه مردانی که از نماز بازمیگشتند، به آنان برسند.
این تدبیر و توجه پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) حتی به جزئیترین مسائل نشان میدهد که رعایت فاصله و حریمها ، امری ضروری و تأثیرگذار در حفظ پاکدامنی و سلامت اخلاقی جامعه است.
درسهایی برای دنیای امروز
اگر در زمان پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) که جامعهای سرشار از ایمان،تقوا، پاکدامنی و حیا بود، چنین حساسیتی بر رعایت حریمها وجود داشت، امروز که فسادهای اخلاقی در قالبهای مختلف در حال گسترش است، چقدر بیشتر باید به این تعالیم پایبند باشیم؟
رعایت این اصول، نهتنها برای زنان، بلکه برای مردان نیز ضرورتی حیاتی است. همانگونه که قَیله (رَضِيَ اللهُ عَنها) بیدرنگ به صف زنان پیوست، آن صحابی پیامبر نیز از اینکه ممکن بود دچار فتنه شود، فورا عکس العمل لازم را نشان داد. این نشان میدهد که هر فردی در برابر ایمان و تقوای خود مسئول است و باید از شرایطی که ممکن است باعث لغزش شود، دوری کند.
چرا رعایت این اصول ضروری است؟
حفظ کرامت انسان: اسلام، زن و مرد را گوهری ارزشمند میداند و دستورات آن برای صیانت از شخصیت، وقار و جایگاه آنان است.
ایجاد آرامش روانی: رعایت مرزهای اخلاقی، محیطی سالمتر و امنتر برای زندگی اجتماعی فراهم میکند و از پیدایش بسیاری از مشکلات روحی و اجتماعی پیشگیری میکند.
تقویت بنیان خانواده: حفظ حیا و پاکدامنی و سلامت اخلاقی، از سستی و گسستگی روابط خانوادگی و بروز خیانتها جلوگیری میکند و اساس خانواده را مستحکم میسازد.
پیشگیری از فتنهها و انحطاط: تاریخ نشان داده است که هرگاه جامعهای در این مسائل سهلانگاری کرده، به انحطاط و فروپاشی اخلاقی و نهایتا شکست دچار شده است.
در نتیجه:
امروز، بیش از هر زمان دیگری، نیازمند بازگشت به این آموزههای ناب هستیم. آنچه در جامعه دیده میشود، زنگ خطری است که نشان میدهد اگر این اصول را نادیده بگیریم، نهتنها ایمان فردی، بلکه سلامت جامعه را از دست خواهیم داد.
پس میبایست ارزش این تعالیم را درک کنیم، به آن پایبند باشیم، و همانگونه که بهترین نسلهای تاریخ، یعنی صحابه (رَضِيَ اللهُ عَنهُم)، با جان و دل از آن پاسداری کردند، ما نیز این میراث ارزشمند را زنده نگه داریم. این اصول، نهتنها دستوراتی دینی، بلکه راهکاری حیاتی برای حفظ شأن و ارزش انسانها و ایجاد جامعهای پاک، آرام و سعادتمند هستند.
منابع:
۱) أخرجه ابن سعد في ((الطبقات الكبرى)) (۱/ ۲۷۴)، وابن أبي خيثمة في ((التاريخ الكبير)) (۲/ ۸۲۹)، والطبراني (۱) (۲۵/۸)
۲) أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [الحُجُرات:آیه ۳]
۳) [صحیح مسلم:۴۴۰]
۴) كانَ رَسولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ إذَا سَلَّمَ قَامَ النِّسَاءُ حِينَ يَقْضِي تَسْلِيمَهُ، ومَكَثَ يَسِيرًا قَبْلَ أنْ يَقُومَ [صحیح بخاری:۸۳۷]

امام ذَهَبي،در زندگینامهی امام مُزَنِي (رَحِمَهُمَا الله) مینویسد:
وامتلأَتِ البِلاَدُ بـ (مختصَرِهِ) فِي الفِقْهِ، وَشرحَهُ عِدَّةٌ مِنَ الكِبَارِ، بِحَيْثُ يُقَالُ: كَانَتِ البِكْرُ يَكُوْنُ فِي جهَازِهَا نُسْخَةٌ بـ (مُخْتَصرِ) المُزَنِيِّ.
"کتاب «مختصر» او در فقه آنقدر فراگیر شد که بسیاری از بزرگان آن را شرح دادند. حتی میگفتند: نسخهای از این کتاب را در جهیزیهی دختران تازهعروس میگذاشتند!"
[سِیَر أعلامِ النُّبَلاء، چاپ مؤسسه الرسالة، ج ۱۲، ص ۴۹۳]
پ.ن:
اینکه در جهیزیهی دختران تازهعروس نسخهای از «مختصر» مزنی قرار میدادند، نشاندهندهی چند نکتهی مهم دربارهی جامعهی اسلامی آن روزگار است:
۱. اهمیت علم و دانش در فرهنگ اسلامی
قرار دادن یک کتاب فقهی در جهیزیه، نشان میدهد که علم، بهویژه علوم دینی، در میان مسلمانان جایگاه والایی داشته است. این نشاندهندهی رواج سوادآموزی و ارزش قائل شدن برای یادگیری احکام شرعی حتی در میان زنان بوده است.
۲. جایگاه فقه و آموزههای دینی در زندگی خانوادگی
اینکه یک کتاب فقهی، بهعنوان بخشی از جهیزیهی یک دختر قرار میگرفت، نشان میدهد که احکام دینی، اصول زندگی روزمره و روابط خانوادگی را شکل میدادند. زنان برای ادارهی خانه، تربیت فرزندان، و تعاملات روزمره نیاز به آگاهی از احکام شرعی داشتند، و چنین کتابهایی در این مسیر راهنما بودند.
۳. نقش زنان در حفظ و انتقال دانش دینی
این موضوع نشان میدهد که زنان فقط پیرو احکام نبودند، بلکه خودشان مسئول یادگیری و آموزش آنها نیز بودند. در بسیاری از جوامع اسلامی، زنان در کنار مردان به فقه، حدیث و سایر علوم دینی علاقه داشتند و در انتقال این دانش به نسلهای بعدی نقش مهمی ایفا میکردند.
۴. اهمیت جهیزیه فراتر از وسایل مادی
در بسیاری از فرهنگها، جهیزیه صرفاً شامل وسایل مادی مانند لباس، ظروف و وسایل خانه است. اما این روایت نشان میدهد که در جامعهی اسلامی آن دوران، جهیزیه فقط شامل امور مادی نبود، بلکه محتواهای فکری و دینی نیز بخشی از آن را تشکیل میدادند. این بیانگر آن است که یک زندگی مشترک ایدهآل، تنها بر پایهی داراییهای مادی نیست، بلکه نیاز به دانش و آگاهی دینی نیز دارد.
۵. دسترسی زنان به منابع دینی و فقهی
وجود این کتاب در جهیزیه نشان میدهد که زنان به منابع معتبر فقهی دسترسی داشتند و مطالعهی آنها امری رایج و پذیرفتهشده بوده است. این برخلاف برخی تصورات نادرست است که زنان در گذشتهی اسلامی از یادگیری علوم محروم بودهاند.
۶. جایگاه ویژهی «مختصر مزنی» در میان مسلمانان
این موضوع نشان میدهد که کتاب «مختصر مزنی» به حدی در جامعهی اسلامی مورد توجه و اعتماد بود که مردم آن را یک منبع ضروری برای زندگی میدانستند. محبوبیت این کتاب نشان از اعتبار علمی و فقهی آن دارد.
نتیجه:
این روایت تصویری روشن از اهمیت علم، نقش زنان در یادگیری دین، جایگاه فقه در زندگی روزمره، و ارزشهای فرهنگی مسلمانان آن دوران ارائه میدهد. قرار دادن یک کتاب فقهی در جهیزیه، فراتر از یک سنت نمادین بوده و نشان از یک جامعهی آگاه و متکی بر دانش دینی دارد.
این داستان زنی است که بیشک دوستش داری و از عمق وجودت او را بزرگ میداری. چرا که او دختر محبوبترین انسان نزد خداوند، پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم)،فاطمه زهرا (رَضِيَ اللهُ عَنها) است.
خواهر گرامی، هنگام خواندن این متن، سعی کن خودت را در فضای آن قرار دهی، انگار سخنان او را میشنوی و احساساتش را درک میکنی.
روزی فاطمه در کنار اسماء بنت عُمَیس (رَضِيَ اللهُ عَنهُما) نشسته بود. اسماء با شوق درباره روزهایشان در حبشه صحبت میکرد: «در حبشه این اتفاق افتاد و آن ماجرا پیش آمد.» اما ناگهان متوجه شد که فاطمه در فکر فرو رفته و توجهی به حرفهای او ندارد.
اسماء پرسید: «ای فاطمه! چرا به حرفهایم گوش نمی دهی؟»
فاطمه پاسخی داد که عمق احساسش را نشان میدهد. او گفت: «معذرت میخواهم، ای اسماء، داشتم به چیزی فکر میکردم!»
آیا میدانی چه چیزی ذهن او را مشغول کرده بود؟
آیا به لباسی که قرار است در مجلسی بپوشد فکر میکرد؟ یا به مدل مو و آرایش؟
او گفت: «ای اسماء، به این فکر میکردم که فردا، وقتی از دنیا رفتم، چه خواهد شد؟! به الله قسم، از اینکه روز روشن مرا در کفن بپیچند و در مقابل مردان بیرون ببرند، شرم دارم!»
سبحانالله! او حتی برای زمان مرگ، و موقعی که بدنش در پنج لایه پارچه کفن باشد، شرم داشت!
چه چیزی از او نمایان میشد؟
چه کسانی او را حمل میکردند؟
آیا در این حالت، ممکن بود فتنهای ایجاد شود؟
نه در بازار خواهد بود، نه در پارک و نه در جایی برای تفریح. بلکه در موقعیتی از اندوه و حزن قرار می گرفت.
اسماء گفت: «آیا برایت چیزی بسازم که در حبشه دیدهام؟
چهار ستون روی تابوت میگذاریم و پارچهای روی آن میکشیم تا بدن تو کاملاً پوشیده باشد و هیچ چیزی دیده نشود.»
فاطمه از خوشحالی پاسخ داد: «خدایا، همانطور که مرا پوشاندی، او را نیز بپوشان!»
ببینید، حتی برای لحظه مرگ نیز شرم و حیا داشت. اما چرا زنده ها شرم نمی کنند؟!
تصور کن اگر امروز فاطمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) در خیابانها یا بازارهای ما قدم میزد و زنانی را میدید که چادرهایشان را تنگ و رنگارنگ کردهاند، در راه رفتن جلوهگری میکنند، بلند میخندند و بوی تند عطرشان فضا را پر کرده است، چه میگفت؟
آیا کسانی که زنان محجبه و با شرم و حیا را محدود یا خانهنشین میخوانند، می دانند که فاطمه هم همینگونه بود؟ آیا او هم افراطی و محدود بود؟
اگر چنین است، خوشا به حال کسانی که مثل او هستند!
زیرا خداوند به پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) پیامی داد که در آن بشارتی عظیم بود: «فاطمه را بشارت ده که او سرور زنان بهشت است.»
الله اکبر!
سرور زنان بهشت!
چه چیزی او را به این مقام رساند؟
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) فرمود: «حیا فقط خیر و خوبی به همراه میآورد.»
حالا از خودت بپرس، ای خواهر عزیز، آیا تو هم از زنان اهل بهشت هستی؟
کمی فکر کن.
آیا جایگاه تو نزد خداوند، مانند جایگاه فاطمه (رَضِيَ اللهُ عَنها) است؟
یا شبیه کسانی است که دنبالهرو بازیگران و خوانندگان شدهاند؟
پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم) فرمود: «هر کس خود را شبیه گروهی کند، از آنان خواهد بود.»
پ.ن ها:
- حاكم در المستدرك و بيهقي در سنن و ابو نعيم در الحلية وابن عبد البر در الاستيعاب به این ماجرا اشاره و پرداخته اند.
- أَمَا تَرْضَيْنَ أنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أهْلِ الجَنَّةِ -أوْ نِسَاءِ المُؤْمِنِينَ؟ فَضَحِكْتُ لذلكَ.
گوستاو لو بُن (به فرانسوی: Gustave Le Bon (۱۸۴۱-۱۹۳۱میلادی) فیلسوف، مورخ، جامعهشناس و پزشک فرانسوی:
«اسلام اولین مذهبی است که در اصلاح حال زنان و ترقی و تعالی آنان قدم های خیلی وسیعی برداشته است زیرا این مطلب مسلم است که در میان تمام مذاهب و اقوامی که قبل از اسلام آمده اند وضع و حالت زن زیاده از حد ضایع و خراب بوده است.
...یونانیان عموماً زن را یک مخلوق خیلی پست و فرومایه خیال می کردند که فایدهٔ وجودش فقط خدمت خانه و تکثیر نسل بوده است و اگر از یک زن بچهٔ ناقص الخلقه بوجود می آمد آن زن را به قتل می رسانیدند.
مسیو تروپ لنگ می نویسد که در اسپارت اگر از یک زن بدبختی چنین امیدی نبود که از وی سرباز قوی بنیه ای به وجود خواهد آمد آن زن را اعدام می نمودند.نویسندهٔ مذکور می نویسد که اگر زنی ولود می شد می توانستند او را عاریةً از شوهرش بگیرند تا از تخمهٔ دیگری نیز برای میهن خود صاحب اولاد گردد.زمان عروج تمدن یونان هم غیر از زنان سازنده و نوازنده از هیچ زنی احترام نمی نمودند و به همین جهت غیر از طبقهٔ زنان مزبوره در هیچ طبقه هم رسم آموزش و پرورش (تعلیم و تربیت) جاری نبوده است.
تمام قانون گذاران ادوار قدیمه هم به زن همین طور خشونت و سختی اظهار داشته اند مثلا قانون هنود می گوید:قضاء حتمی،طوفان،موت،جهنم،سم،مار گزنده و آتش سوزان در میان تمام آنها هیچکدام از جنس زن بدتر نیست.
در کتاب مقدس تورات هم در همین حدود با زن رفتار شده و خشونت و سختی که در آن دیده می شود کمتر از خشونت و سختی نیست که در فوق ذکر شد چه می نویسد که زن تلخ تر از مرگ است و در باب واعظ کتاب مقدس می نویسد که هرکسی که نزد خداوند محبوب است خود را از شر زن محفوظ خواهد داشت و در میان هزار نفر مرد یک نفر پیدا می شود که نزد خدا محبوب باشد اما در میان تمام زنان عالم یک زن هم پیدا نخواهد شد که نزد خدا محبوبه باشد.
امثال متعلقه به ملل و اقوام مختلفه هم نسبت به زن احساسات خوبی بروز نداده و از آن مثل ها ابداً بوی محبت و مهربانی استشمام نمی شود .
میان چینیان معروف است که حرف زن را باید گوش داد ولی به آن اعتقاد نباید نمود.
میان روس ها مثل است که هر ده زن دارای یک روح می باشند.
در ایطالی مثل است اسب بد باشد یا خوب مهمیز لازم دارد زن هم خوب باشد یا بد چوب لازم دارد.
و در زبان اسپانیولی مثل است که از زنان بد بباید حذر کرد و به زن خوب هم نباید هیچوقت اعتماد نمود.
قوانین یونان و روم و هنود و نیز تمام قوانین ملل حاضره زن را مثل بنده و یا صغیر تصور نموده اند.»
منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،چاپ سوم،چاپخانه علمی،طهران۱۳۱۸،ص۵۳۳ تا ۵۳۶
شاپور اول ساسانی،همسر خود را به وسیله موهایش به قتل می رساند!
تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke)،از برجسته ترین شرق شناسان آلمانی،می نویسد:
«پس بفرمود تا مردی بر اسبی سرکش سوار شد،آنگاه گیسوان او را بر دم آن اسب ببستند و بعد اسب را بدوانیدند تا آنکه دختر قطعه قطعه شد.» ۱
ممکن است جریانات باستان گرای اسلام ستیز،علت این رفتار شاپور را،به نوعی توجیهی برای این مجازات بیان کنند!
بر اساس منابع، نضیره دختر ضیزان یا ساطرون (سنطروق دوم) پادشاه (مَلِک) هترا (حضر) بود. او در جریان محاصره شهر توسط سربازان شاپور، با دیدن پادشاه عاشق او میشود و به همین دلیل به پدر و شهرش خیانت میکند.
«آن دو در بیرون شهر یکدیگر را بدیدند و دلباختهٔ هم شدند.دختر بشاپور پیامی فرستاد و گفت:اگر تو را راهنمون شوم که دیوار این شهر را ویران کنی و پدرم را بکشی مرا چه خواهی داد؟ شاپور در پاسخ گفت: هرچه بخواهی؛ترا بر همهٔ زنان خود برتری دهم و از همهٔ آنان بخود نزدیکتر سازم.» ۲
نضیره پدرش و نگهبانان شهر را در یک مهمانی مست میکند و پس از آن به سربازان ساسانی راه ورود را نشان میدهد. شهر توسط شاپور فتح میشود و شاه دستور میدهد تا ملک شهر یعنی پدر نضیره را نیز بکشند.
«...دختر گفت:من به پاسبانان شهر شراب خواهم داد و چون (مست شدند) و افتادند تو همه را بکش و به درون شهر رو.شاپور چنین کرد و دیوار شهر فرو ریخت و شاپور آن را به زور بگشاد.همان روز ضیزن کشته شد و همهٔ شاخه های قبیله قُضاعه که با ضَیزَن بودند نیز نابود شدند و تاکنون کسی از آنان که شناخته باشد بر جای نیست.» ۳
پس از آن شاپور در عین التمر با نضیره ازدواج میکند.
یک شب، نضیره به شاپور میگوید که تختش بسیار زمخت است و بر روی آن راحت نیست، شاپور تخت را بررسی میکند و میبیند که یک برگ گیاه "مورد" است که باعث ناراحتی او شده است. پادشاه با دیدن طبع لطیف او، از نضیره میپرسد مگر پدرت چگونه با تو رفتار میکرد که چنین طبع لطیفی داری؟ و او نیز از مهربانیهای سنطروق برای شاپور میگوید.
«شاپور پرسید:پدرت چه خوراکی به تو می داد؟ دختر گفت: کره و مخ استخوان و انگبین زنبوران بکر و بادهٔ صاف.» ۴
پادشاه با دیدن ناسپاسی نضیره نسبت به پدرش که بسیار با او مهربان بوده، دستور میدهد تا او را همانطور که قبلا عرض شد اعدام کنند.
این خلاصه ماجرا بود.اما آیا برای اسلام ستیزان،در اینطور مواقع،حقوق بشر و حقوق زنان معنایی ندارد؟!
اگر آن دختر خیانت کار بود و شاپور هم به این موضوع مطلع بود،پس چرا اساسا با او ازدواج کرد؟
چرا پس از ازدواج و کامجویی به یاد درست و غلط افتاد؟!
اگر هم مستحق مجازات بود،باز هم آیا بستن موهای یک زن به دم اسبی سرکش و دوانیدن اسب تا جاییکه آن دختر قطعه قطعه شد،عادلانه و انسانی بوده است؟!
این ها حقایقی است که باستان گرای اسلام ستیز،با تحریف و ویرایش دلبخواهی تاریخ،در مقابل اسلام علم می کند و با شعار دروغین مبارزه با تحجر و ارتجاع،می خواهد ایران و ایرانی را به آن روزها برگرداند...
نکته:شاپور یکم ساسانی،فرزند اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان (سلسله حکومتی پیش از ورود اسلام به ایران)،بوده است.
منابع:
۱:تئودور نولدکه،تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان،ترجمه عباس زریاب،انتشارات انجمن آثار ملی،ص۸۶
۲:همان،ص۸۴
۳:همان،ص ۸۴و۸۵
۴:همان،ص۸۶
تصاویر صفحات :
بُنْدَهِشْن یا بُنْدَهِش نام کتابی است به پهلوی که تدوین نهایی آن در سدهٔ سوم هجری قمری انجام شدهاست ولی اصل آن در اواخر دورهٔ ساسانی تألیف شده بود. نویسنده (تدوینکنندهٔ نهایی) آن «فَرْنْبَغ»،فرزند «دادویه» نام داشت.۱
بندهشن به معنی «آفرینش آغازین» یا «آفرینش بنیادین» است. نام اصلی کتاب، چنانکه در ابتدای متن کتاب آمده،احتمالاً «زند آگاهی» به معنی «آگاهی مبتنی بر زند» بوده است. این خود می رساند که نویسنده اساس کار خود را بر تفسیر اوستا قرار دادهاست.
در بخش نهم و در قسمت «درباره چگونگی زنان» که در مورد آفرینش زنان سخن گفته است،با نگاه هرمزد (اهورامزدا/خدای زرتشتیان)،دیانت مَزدَیَسنا (زرتشتی) و به ویژه وضعیت زنان در اواخر دوره ساسانی (یعنی سلسله پیش از سرنگونی توسط سپاه اسلام و قرون اولیه اسلام در ایران به لحاظ زمان تدوین نهایی کتاب) شناخت پیدا می کنیم.
در این فصل آمده است:
«هرمزد،هنگامی که زن را آفرید،گفت که:«ترا نیز آفریدم (در حالی) که تو را سردهٔ پتیاره۲ از جَهی است.
تو را نزدیک کون دهانی آفریدم که جفت گیری تو را چنان پسند افتد که به دهان مزهٔ شیرین ترین خورش ها؛(و) از من تو را یاری است،زیرا مَرد از تو زاده شود؛(با وجود این،) مرا نیز که هرمزدم،بیازاری.
اما اگر مخلوقکی را می یافتم که مَرد را از او کنم،آنگاه هرگز تو را نمی آفریدم،که تو را آن سردهٔ پتیاره از جهی است.اما در آب و زمین وگیاه و گوسفند، بر بلندی کوهها و نیز آن ژرفایِ روستا خواستم و نیافتم مخلوقکی که مَردِ پرهیزگار از او باشد جز زن (که) از (سردۀ) جَهیِ پتیاره است.»۳
آنچه که در این متن زرتشتی و متون مشابه به روشنی دیده می شود این است که آفرینش زن بنیادی اهریمنی داشته و زن از نسل اهریمن است وهدف از آفرینش او تنها بخاطر بستر بودن برای بوجود آوردن مردان است.
دومین نکته ای که در این متن جلوه گری می نماید این است که اهورا مزدا اذعان می دارد که زن او را بیازارد.
سوم اینکه هرمزد اعلام می دارد که اگر می توانست مخلوق دیگری را برای بوجود آوردن مردان بیافریند هرگز زن را نمی آفرید ، و ایجاد زن از روی ناچاری در یافتن بستری برای بوجود آوردن مردان است.
منابع و پی نوشت ها:
۱:در فصلی دیگر (بخش بیست و یکم،ص ۱۵۳و۱۵۴) که سخن از تبار و دودمان موبدان و روحانیون زرتشتی به میان آمده است،نویسنده میگوید: «مادری که من از او زاده شدم دختر فره ماه (موبد) است»؛ و سپس پدران او را بر می شمارد و پس از آن می گوید: «همه موبدان دیگر که نامشان در خداینامه (آمده است) از همین دوده اند؛ و گویند از تخمه منوچهرند...» آنگاه کلماتی به این صورت نوشته است: که آوانوشته آن چنین است: nand ¦ a w X ¦ i y ¦ ud man farroba h ¦ i dag ¦ da = و من فرنبغ [ام] که خوانند دادگی.
۲:در مورد واژه "پتیاره" که به دفعات در متن آورده شده و در بین مردم به بدکارگی و هرزگی معنی می شود،به جهت ارتباط با محتوای متن صفحاتی که تقدیم شد،دهخدا نیز اینگونه پتیاره را تعریف کرده است:پتیاره . [ پ َت ْ رَ / رِ ] (اِ) در پهلوی پتیارَک بمعنی مخالفت و بغضاء و ستیز و خصوصاً مخلوقات اهریمنی که برای تباه کردن آفریدگان اهورمزدا پدید آمده اند و اصل اوستائی آن پئی تیارَ است. (لغت نامه دهخدا)
۳:بندهش،فرنبغ دادگی،مهرداد بهار،انتشارات توس،چاپ پنجم۱۳۹۵،ص۸۳و۸۴
تصاویر مدارک:
با عنوان شکستن تابو و خرافات (بخوانید ترویج بی فرهنگی و بی شرمی) و عادی سازی مطلع کردن دیگران از پریود بودن،مثلا می خواهند مشخصاً بگویند که اسلام آزادی و راحتی زنان را سلب کرده!در حالیکه لزوما هیچ نیازی به اطلاع رسانی این موضوع نیست!و نه تنها اسلام این موقعیت و حالت زنان را وضعیتی عادی و طبیعی دانسته بلکه ضمن ملزم دانستن اطرافیان به رعایت حال آنان،برخی تکالیف و عبادات مهم را نیز از دوش شان برداشته است.
در مقابل؛اما در دیگر ادیان (تحریف شده) ودر دیانت رسمی پیش از اسلام سرزمین مان ایران،زن و دختر به هنگام دچار شدن به این حالت،اهریمنی،نجس و پلید شمرده شده و حقیقتا با توجه به منابع و متون دینی و تاریخی مهم آن دوران،متحمل شکنجه ها و اهانت های سختی می شده است.
برای درک بهتر این شرایط خودتان را در آن زمان پیش از اسلام جامعه تان تصور کنید نه شرایط امروزی تان و دوش حمام روزانه و استفاده از عطر و خوشبویی مداوم و تنفر از آلودگی و ناپاکی که همه محصول آموزه های اسلام است.
جناب هاشم رضی،ایران شناس،نویسنده و مترجم برجسته ایرانی با استناد به متن دینی-زرتشتی "شایست ناشایست"،شرایط زنان و دختران آن روزگار را به تصویر کشیده و می نویسد:
«به موجب کتاب پهلوی شایست ناشایست (بخش سوم) محدودیت ها و محرمات جهت زن دشتانی که در قرنطینه و گوشه انزواست [اَرمیشت گاه Armišt.gâh] بسیار سخت و دردناک می باشد،به گونه ای که حتی حق نگاه کردن به آتش را ندارد و هرگاه به آتش نزدیک شود،کمترین کفاره گناهش کشتن دویست جانور موذی است.
زن در فصل زمستان،آشکار است که با چه دشواری و محرومیتی مواجه می شد.به ویژه که در بستر و پارچه و زیرانداز و روانداز نیز با محدودیت های سختی روبهرو بود.هرگاه فرزند یا فرزندان خرسالی داشت نیز از سرپرستی و مواظبت کودکان محروم بود و هر ماه،یک چهارم ایام آن،با چنین مصیبتی روبهرو می شد.زن حایض به هیچ وجه نباید کودکی را لمس کند،حتی به او نزدیک شود.
...زن دشتان دیوزده بود و پلیدیِ شیطانی داشت و موجب سیاهروزی و نافرجامی کودک می شد(دینکرد،کتاب۸-فرگرد۳۱-بند۲۲-۲۱-از هوسپارم نسک) به موجب بند ۵۹ به بعد از فرگرد ۵ برای زن حایض در ایام حیض تنها روپوشی حقیرانه برای پوشیدن تهیه می شود که پس از ایام انزوا،نیز نجس است و استفاده از آن ممنوع می باشد.
چنانکه اشاره شد در کتاب شایست ناشایست،بخش سوم،درباره احکام زن دشتان و مسایل شرعی مطالبی نقل شده است:
۱.زنی که دشتان می شود،اگر لباسی برای استفاده برگیرد،ناپاک است.اما آن پوشاکی را که هنگام دشتان شدن در بر داشته ناپاک نیست.
۵ـ۲. اگر زنی بالای فرش و بالشی نشسته باشد و دشتان شود،هرگاه پس از دشتان مندی،پای بر آن بالش و فرش نهد،هر دو ناپاک شود.در این مورد احکامی تفصیلی هست که چه مواقعی،چنین چیزهایی در تماس،پاک است و یا ناپاک و یا پوشاک وی و زینت آلات وی و...
۱۰ـ۶. اگر زنی در هر جایی که هست،دانست که دشتان شده،باید همان گاه همه لباس ها و ملزوماتی را که با خود دارد،به در آورده و لباس ویژه دشتان مندی پوشیده و به دشتانستان رود و باج بگیرد،یعنی اوستا بخواند...
۱۲ـ۱۱. در این بند،فاصله قانونی و شرعیِ زن دشتان با بَرسم که پانزده گام است آمده که هرگاه این فاصله کمتر شود،آیا برسم ناپاک می شود یا نه و چه گونه باید تطهیر شود.نیز خوراک پخته که در سه گام فاصله با زن دشتان باشد ناپاک است.خوراکی را که بامدادان خورده،اگر مانده ای داشته باشد،برای شام جایز نیست بخورد و اگر از شام باقی ماند،برای بامدادان.و برای دیگران نیز ناپاک است و نشاید خوردن.اگر آب در سه گامی وی باشد،برای استفاده جایز است.
۱۳. اگر کسی با جامه و پوشاک خود با زن دشتان برخورد کند،آن پوشاک باید با گومیز شسته* و طاهر شود.اما اگر پوشاک وی،با پوشاک بدون تنِ دیگری تماس حاصل کند،ناپاک نمی شود.
۱۴. هرگاه زنی دشتان مند،به دشتانستان شود و پس از سه شب و روز از دشتان پاک شود،غسل شست و شو را باید در روز پنجم انجام دهد.به همین طریق هر روزی که پاک شد،غسل دو روز بعد انجام می شود.مدت سه روز نیز پس از پاکی باید جدا از دیگران باشد.
۱۵. هرگاه زنی بزاید یا بچه سقط کند،تا هر زمانی که ناپاکی ببیند،باید آن را از دشتان دانست و شامل احکام دشتان است.اگر تا چهل روز نیز لکه ببیند،بداند که از دشتان است و از چهل روز به بعد هم اگر ادامه یابد،بازهم در شمار دشتان خواهد بود.
۱۶. اگر ایام دشتان مندی به مدت یک ماه ادامه یافت،زن باید همچنان در دشتانستان جدا بنشیند.هرگاه پس از یک ماه پاک شد،پس دوباره دشتان شد،این دوره ای تازه است و باید از روز نخست حساب شده و پس از پنج روز،در صورتی که پاک شد،غسل کند تا پاک باشد.
۱۷. اگر زنی در موعد معمول،پس از سه روز دشتان شدن،پاک شده و از انزوا خارج شود و دوباره دشتان شود ( = نو دشتان )،حکم شرع آن است که از آغاز شروع کند.چهار روز در دشتانستان بنشیند و در صورت پاکی و اطمینان،روز پنجم غسل کند.
۱۸.اگر دیگر بار دشتان شد،پس از نه شبانه روز در مجموع،دیگر ضرورتی ندارد - یک روز صبر کند،پس غسل نماید.
۱۹. زردی پیش از دشتان نیز،پس از آن در حکم دشتان بوده و ناپاک است و ایام پرهیز و پاکی را شامل می شود.شست و شو پس از پاکی کامل باید انجام شود.
۲۰. پاکی هنگامی است که با اطمینان از قطع دشتان و آثار حاصل شده و مراسم غسل و تطهیر انجام شود.در چنین هنگامی است که منع ها برداشته شده و می تواند برسم و...را مطابق معمول نزدیک شود.
۲۱. هرگاه سرمای شدید باشد،برای زن دشتان،پیش از غسل کردن،جایز است که کنار آتش بنشیند-اما مستقیم و غیر مستقیم آتش را لمس نکند.در چنین مواقعی،واجب است واج گرفتن و اوستا خواندن و دست را با گومیز شستن.اما اگر دست را با آب شست گناه کرده و کفاره تعلق می گیرد و باید دویست خرفستر را بکشد تا گناه جبران شود.
۲۳ـ۲۲. اگر زنی را هنگام دشتان مندی،به پس افتد و در تأخیر ناپاکی ببیند،اگر مطمئن به آبستنی باشد،ناپاکی او مسلم است و باید مطابق معمول با گومیز و آب غسل کند.اما اگر اطمینان به آبستنی نداشته باشد - حکم درباره وی،همان حالت دشتان مندی است.
۲۷ـ۲۵. اگر کسی زن دشتان را که با گومیز و آب غسل نکرده،و یا کسی را که باید به گومیز و آب تطهیر شده باشد،و نشده لمس کند،شست استیر [۶۰سیر] گناه مرتکب شده است.اگر کسی دانسته با زن دشتان نزدیکی کند،پانزده تنافور و شست استیر گناه کرده است.
اگر زن دشتان به آتش نگاه کند،یک فرمان گناه کرده است.اگر به سه گام نزدیک شود،یک تنافور و اگر دست بر آتش نهد - پانزده تنافور گناه کرده است.نیز همین مقدار گناه است اگر دست بر خاکستر و آتشدان نهد.
۲۸. اگر دشتان مندی به آب نگاه کند،یک فرمان گناه کرده است.اگر در آب رود پانزده تنافور گناه مرتکب شده است.اگر در باران رود یا ایستد،برای هر یک قطره باران که بر او بریزد - پانزده تنافور گناه کرده است.
۲۹. اگر به خورشید یا هر روشنی دیگر ( = ماه و ستارگان)،یا به چارپا و گیاه بنگرد و یا با مرد اشو هم سخن شود،گناه کرده و ناپاکی را به آنان منتقل کرده است.چون دروج دشتان ( = دیو دشتان) بسیار نیرومند و مسری است و در حالی که در تن دشتان مندی است،از نگاه او به هر چیز سرایت کند و ناپاک نماید.
۳۰. در خانه ای که زن دشتان باشد (در اطاق) آتش نباید افروخت.باقی مانده خوراک زن دشتان نیز قابل استفاده،برای خودش نمی باشد.
۳۱. پارچه ای یا سفره ای،که نزد وی گسترده شده،اگر مورد لمس واقع نشود،پاک است.ظرف خوراک اگر روی لباس قرار گیرد و با تن مستقیم لمس نشود پاک است.
۳۲. هنگام دْرون یشتن،هرگاه برسم را از برسم دان برداشته باشد و دشتان شود،بلافاصله برسم را بر جای نهد،که آن ناپاک نباشد.
۳۳. به هنگام دشتان مندی،باید رعایت کند تا پانزده گام از آب و آتش و برسم،و سه گام از مردم اشو فاصله داشته باشد.
۳۴. ظرفی که بدان برای زن دشتان خوراک می برند،از آهن یا سرب باشد و آن که خوراک می برد،فاصله سه گام را با وی حفظ کند که ناپاک نشود.»
خواننده با خود می اندیشد؛علت این برخورد و رفتار سراسر خشونت و تحقیرآمیز با این چنین پیشامدی چه ممکن است باشد؟!در واقع پاسخ نه فقط در نوع نگاه به موضوع عادت ماهیانه،بلکه در چگونگی نگاه به جنسیت و موجودیت زن نهفته است!
در ادامه جناب هاشم رضی با استناد به متن دینی-زرتشتی بُنْدَهِش می نویسند:
«دشتان اصل و بنیادی اهریمنی دارد.نه بر آن که حالت حیض از دیدگاه مغان که به ویژه در اساطیرِ مغانه نیز ضبط است بنیادی شیطانی دارد،بلکه به موجب بُنْدَهِش،آفرینش زن نیز بنیادی اهریمنی داشته و زن از نسل اهریمن پدید آمده است.در جایی از بُنْدَهِش (نقل از کتاب اساطیر ایران-نوشته مهرداد بهار،ص۷۵است)آمده است:
پس از آن که جَهی jahi ( = دختر اهریمن) که ظاهراً زنان از او پدید آمده اند یا سهمی از او را در خود دارند،بدکرداری و پتیارگی خود را به تفصیل بر اهریمن بر شمرد:اهریمن آرام شد و از آن سستی فراز جَست،سرِ جَهی را بر بوسید [که از آن] این ریمنی که دشتان ( = حیض) خوانند بر جَهی پیدا شد.اهریمن به جَهی گفت که تو را چه کامه است بخواه تا تو را دهم.آن گاه هرمزد به خرد همه آگاه دانست که بدان زمان آن چه را جهی خواهد،اهریمن تواند دادن؛و بدان سود بزرگ،از آن تن زشت وزغ مانند،اهریمن مردی جوان و پانزده ساله وار به جَهی نمود و آن جَهی اندیشه بدوبست ( = دل به او بست)؛و جَهی گفت به اهریمن که مَردکامگی به من ده تا به سروری او اندر خانه بنشینم.»
استقبال ایرانیان از سپاه اسلام را که در کتب تاریخی نوشته شده را غیرقابل باور و بی اساس می دانند و بازگو کردن این واقعیت های دینی سیاسی آن دوران را هم تحمل نمی کنند!چرا؟چون خوب می دانند آنچه را غیر قابل باور و بی اساس معرفی می کنند،پس از بازگو شدن حقایق دینی و تاریخی و توضیح شرایطی که مردم آن دوران با آن دست و پنجه نرم می کردند،آن قدر هم عجیب و غیر قابل باور نخواهد بود.
منابع و پی نوشت ها:
دانشنامه ایران باستان،پژوهش و نوشته هاشم رضی،انتشارات سخن۱۳۸۱،جلد۲،ص ۹۴۴،۹۴۵و۹۴۶
*:منظور از شستشو با «گومیز»،شستشو با ادرار گاو است!
تصاویر مستندات (به ترتیب):
«دینکَرد» یکی از کتاب های مهم زرتشتی است که آن را به جهت گستردگی و دربرگیری مطالب و موضوعات مختلف،«دایرة المعارف،دانشنامه و درسنامه مزدیسنا» می نامند.به تعبیری؛اگر بخواهیم با حقیقت این آیین و نحوه دین داری پیروان آن در ایران پیش از اسلام (به ویژه ساسانیان) آشنا شویم،می بایستی مطالب و نوشته های این کتاب را مد نظر قراردهیم.
در کرده (باب) هشتادم از کتاب سوم دینکرد به این عنوان بر می خوریم:
«اعتراض یک یهودی بر هیربد در عیب دانستنِ خُـوَیدودَه یا نیز اعتراض یک یهودی بر هیربد دربارهی بنانگیزهی خویدوده و چرایی آن را از وی خواستار شدن؛ و پاسخ هیربد برابر آموزهی دین بهی»۱.
بر اساس این عنوان،ظاهرا یک یهودی در مقابل هیربُد (از پیشوایان آیین زرتشتی) به خویدوده ایراد گرفته و چرایی و علت آن را می پرسد.با توجه به ادامه متن متوجه می شویم که منظور شخص یهودی از خویدوده همان «ازدواج با محارم» است که همچنانکه در عنوان ذکر شده،هیربد «برابرِ آموزه های دین بِهی» و زرتشتی به این اعتراض و خرده گیری پاسخ می دهد.
او ابتدا می گوید که برای پاینده و رستگار بودن نسب و دوده و حفظ نژاد،ضروری است که افراد هم خون با خویشان و طبقه اول و نزدیک تر پیوند ببندند و ازدواج کنند و سپس ادامه می دهد:
«من (= منِ هیربد) بویژه سه گونه همپیوندی < از گونه خویدودَه > را در نظر گرفته ام که اینانند:
۱. همپیوندیِ پدر با دختر
۲. همپیوندیِ پسر با مادر
۳. همپیوندیِ برادر با خواهر»۲
او حتی چگونه نامیدن فرزندان حاصل چنین ازدواج هایی را هم با استدلالی عجیب به داستان آفرینش انسان از دیدگاه زرتشتی بیان می کند و می نویسد:
«< خداوند> خود،پدر سْپَنْدَرْمَذ،زمین،است؛همان زمینی که از آفرینش (az-dahišn/خلقتاً) مادینه <بوده> است.
خداوند از او (= از زمین) نر را آفرید؛کیومرث را،که نامش به «مرد نخستین» ترجمه می شود.
...و در این زمانه،نیز اگر پدری از دختر < ِ خود> نر آفریند،بر آن،نامِ «خُویدودَهیِ پدر-دختر» می نهند.
این را نیز برابرِ یکی از آموزه های دین بر می گویم که:زمانی که کیومرث بمُرد،نطفه <ی او> - که تخمک نامیده می شود - اندر سپندرمذ،زمین،افتاد؛یعنی نطفه اش بر مادرش <فرو افتاد>؛و به سبب آن،<تخمکِ> مَشْیْ و مَشْیانه <در دامان سپندرمذ،زمین> به یکدیگر در پیوست؛مَشْیْ و مَشْیانه ای که پسر و دخترِ کیومرث و سپندرمذ اند:بر آن،نامِ «خویدودهیِ پسر-مادر» نهاده اند.»۳
سپس برای تشویق مردم و البته ایجاد نوعی ترس برای پیشبرد این موضوع،ثواب و توجیه می تراشد و انجام ازدواج با محارم را راهی برای در امان ماندن از پتیارگی (هرزگی و بدکاره بودن) می شمارد!
«من ( = هیربد) می گویم که:دیوان،دشمنانِ مردمان اند؛دیوان تباهی خواه هستند و در این تباهی خواهی بسی کوشای اند؛اما اگر کسی خویدوده بورزد،آنگاه است که دیوان آن کردارِ اندازه شناسانه ی آغازین را به یاد خواهند آورد؛همان کرداری که افزایش شمارِ مردمان از آن بود؛و از آنجایی که دیوان دشمن < ِ افزایش شمارِ مردمان> اند،بر آنان،<از خُویدودَه وَرزی> بیم و رنج و دردی سخت درافتد؛نیرویِ شان کاستی گیرد و نیز کم تر خواهانِ پتیارگی و گزند بر مردم شوند.
از این روی این مسلم است که:رنجور و دردمند و بیمناک کردن و ستیزش با دیوان ثواب دارد؛و این است آن راهی که ثوابکاران پاداش و مزد < ِ ثواب> را از آنِ خویش می کنند.»۴
او معتقد است تنها با ازدواج محارم است که ویژگی های اخلاقی و جسمی در یک خانواده می توانند پاک و محفوظ بمانند و بعد برای توضیح و اثبات حقانیت این اعتقاد،مثال هایی از دنیای حیوانات بیان می کند!
«من ( = هیربد) می گویم:سرشت و کالبد و < میلِ به > نیکی کردن و خرد و خیم و آزرم و مهر و هنرها < ی اخلاقی> و قوا < یِ خدادادی> و دیگر چونی هایِ فرزندان،هر اندازه که به بن تخمه ی زایندگان شان نزدیک تر باشد،به همان اندازه <آن چونی ها را> درستینه تر <از پیشینیان> به ارث می برند.
...نمونه ی دیگر،<جفت گیریِ> سگ با گرگ است که،<توله ی این جفت گیری>،نه مانندِ گرگ توانا به گوسپندْرُبایی و نه مانندِ سگ،گرگْ زور خواهد شد؛و <آن توله> نه کالبد گرگی دارد و نه کالبدِ سگی.
نمونه دیگر،آن <کُرّه> هایی اند که از <جفت گیری> اسبِ تازی و اسبِ شهری زاییده می شود؛<آن کُرّه یِ زاییده شده> نه،تازنده مانندِ اسبِ تازی است و نه مانندِ اسبِ شهری،پایا <در زیرِ بار> و نه نیز کالبدی درست دارد.
نمونه ی دیگر،استرِ <زاییده شده از نزدیکیِ> اسب و خر است که به هیچ یک از زایندگانِ خود همانَسته نیست؛و به سببِ این <نا خُوَیدودَهی> نطفه اش ستَروَن است و نتواند که <دوده و تبار> به پسینیان پیوند دهد؛این است سودِ پاکیزه پاسیِ دوده و تبار.»۵
در ادامه پس از آنکه برای ازدواج خواهر با برادر ۴ فایده ! نام می برد۶ سعی می کند با تحریک احساسات ناموسی و غیرت مردم،این نوع ازدواج ها را توجیه کند:
«اگر کسی بگوید این کار در نهادِ خود زشت است،و در همان زمان زخمی بر آلتِ مادر یا خواهر یا دخترِ خویش ببیند،و ببیند که هیچ چاره ای نیست جز آنکه مردِ پزشکی،زخم بند بر آن زخم نهد،<آیا مردِ بیگانه> سزاوارتر است یا که پدر،پسر یا برادرش در امرِ پزشکی به فریاد رسند؟
...در این میان،کدام <گزینه> در نهاد خویش زشت تر است؟که آن جا <یِ زخمین> را <پدر یا پسر یا برادر> با دست بپرماسند و زخم بند بر آن جا نهند،یا آنکه یک مرد <یا پزشکِ> بیگانه؟
<به همان گونه> اگر جفت گزیدن به زمان بایستگی رسیده باشد،کدام کار،که در نهادِ خویش زشت تر است،کم تر زیانمند خواهد بود؟»۷
یعنی می گوید همانگونه که هنگام بستن پانسمان بر دستگاه تناسلی مادر،دختر یا خواهر،هیچ مرد با غیرتی به پزشکی بیگانه اجازه نمی دهد تا دستگاه تناسلی ناموس او را معاینه و مداوا کند،به همان شکل،در ازدواج و پیوند زناشویی هم اینان بر دیگران و بیگانگان ارجحیت و اولویت دارند!
از جمله دیگر دلایل او برای مشروعیت و درستیِ این ازدواج،این است که زنِ خودی و محرم،رازها و اسرار شوهرش را فاش نساخته و همچون زن بیگانه بدی های او را بازگو نمی کند.خواهر بدی های برادر را تحمل میکند.مادر زشتیها ی پسر را و دختر بدی های پدر را ! در حالیکه زنانِ بیگانه چنین شکیبایی و محبتی در حق شوهران خود ندارند!و حتی ممکن است در مقبل کاستی های زندگی آبروی شوهر را ببرند.اما مادر و خواهر و دختر هیچگاه آبروی پسر یا برادر یا پدر خود را نمیبرد.۸
هیربد که خود می داند این اعتقادات اش نادرست هستند و قطعا بیشتر مردم دنیا آن را قبول نخواهند داشت (گویی برای آماده ساختن ذهنیت پیروانش) می گوید:
«و اگر کسی بگوید:با همه این <گواه> هایی که <شما> می نمایانید،هستند کسانی که این <کردار> را در باور زشت می انگارند؛هرکس میباید بداند که زشتی و نکویی - به بیشترین - نه در گوهرِ <چیزها>، که برآمدِ <شیوهی> دریافت و سُهِش و گِرَوِش و خویمندیِ باشندگان است».۹
در ادامه (همچون دیگر استدلال های سراسر مغلطه اش) مثالی می زند که در بعضی سرزمین ها پوشیده بودن ناپسند و عیب به شمار می رود در حالیکه ما پوشیده هستیم و برهنگی را ناپسند می دانیم و یا در بعضی جاها ممکن است بینی پهن یا کشیده را زیبایی بدانند و بالعکس،سپس می گوید که این اعتقاد هم مخالفینی دارد و مخالفت دیگران اصلا مهم نیست.۱۰
او حتی سخن کسی که می گوید ایزد گفته است خویدوده نکنید را به این شکل رد می کند و آن را سخنی پوچ و بی ارزش می داند:
«و اگر کسی بگوید <این همه که می گویید درست ولی> ایزد،پس از آن فرموده است که:«خویدوده نورزید»؛هرکس چنین فرمانی را دانشمندانه بداند و رواج دهد،ما،آن فرمان را دانشمندانه نه،که پوچ و بی ارزش می دانیم.»۱۱
ابراهیم پورداوود،ایران شناس و پدر اوستا شناسی ایران،در اهمیت مطالب و نوشته های دینکرد می نویسد:
«به خصوصه مندرجات دینکرد راجع به اوستا بسیار مهم است. از حیث مطالب علمی سرآمد کتب پهلوی است.پس از تحقیقات مستشرقین اروپا غالب مطالب آن راجع به اوستا به صحت پیوسته است.
دینکرد ابداً در امور دینی مرمت کاری ندارد پایبند تعصب هم نیست.»۱۲
نتیجتا؛سوالی که در مقابل ایرادگیری جریانات باستان گرا و اسلام ستیز درباره فتوحات اسلامی ،اسلام اختیاری ایرانیان و البته استقبال ایرانیان از سپاه مسلمانان مطرح می شود اینکه؛ چرا یک ایرانی نباید از دست این چنین باورهایی به آغوش دین بی شائبه و پاکیزه اسلام پناهنده می شد؟آیا در آن شکل خانواده ها،اعتماد و امنیت و حرمت معنا و جایگاهی داشته است؟اگر متن و نَصّی اسلامی (از آیات قرآن یا احادیث صحیح) این چنین و با استدلال به زندگی و نحوه جفت گیری حیوانات و...شهوت و بی بند و باری جنسی را توجیه و ترویج می کرد چه می گفتیم؟
البته این جماعت باستان گرا و مدعی دروغین مطالعه و تحقیق،تاریخ را نوشته فاتحان و در نتیجه بی اعتبار می دانند و این متون به جای مانده را هم انکار و تحریف می کنند.انکاری بی فایده که از نگاه و قلم متخصصین و جهانیان هم دور و بی پاسخ نمانده است.
پروفسور کریستین سن می نویسد:
«اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده، یکی از صفات بارز جامعه ایرانی به شمار میرفت، تا حدی که ازدواج با محارم را جایز می شمردند و چنین وصلتی را خویذو گدس (در اوستا خوایت ودث) می خواندند.
این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان. اگر چه معنی لفظ خوایت ودث در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده.
در بغ نسک و ورشتمان سرنک اشاره به اجر این عمل رفته،مثلا اینکه مزاوجت بین برادر و خواهر بوسیله فره ایزدی روشن می شود و دیوان را بدور می راند.نرسی برزمهر مفسر ادعا کرده،که خویذوگدس معاصی کبیره را محو می کند.در زمان ساسانیان نه تنها در کتب معاصران مثل آگاثیاس و کتاب منسوب بابن دیصان ذکر این عمل رفته،بلکه در وقایع آن دوره هم شواهدی چند می بینیم.
یکی از اولیاء آن عهد اردای ویراز،که هفت خواهر خود را به زنی گرفته بود،ممکن است وجود خارجی نداشته باشد،اما وهرام چوبین خواهر خود گردیگ (گردیه) را گرفت و مهران گشنسپ نیز پیش از گرویدن به کیش نصاری «بنابر عادت ناشایست و ناپاکی،که این گمراهان آن را قانونی و بحق می پندارند» خواهرش را عقد کرده بود.
بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به ازدواج است گوید: عدالت خاصه پرستندگان "اهورمزد" به نحوی جاری می شود ، که مرد مجاز است با مادر و خواهر و دختر خود مزاوجت کند؛و مثالهایی آورده است،که زردشتیان برای تأیید و تقدیس این امر روایت می کرده اند.
با وجود اسناد معتبری که در منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود،کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل،یعنی وصلت با اقارب می کنند، بی اساس و سبک سرانه است.
...محتمل است،که قول هیون تسیانگ چینی در اوایل قرن هفتم میلادی،که گوید ازدواج ایرانیان عصر او بسیار آشفته است،ناظر به همین رسم باشد»۱۳.
منابع:
۱:کتاب سوم دینکرد، دفتر اول، به اهتمام فریدون فضیلت، تهران: انتشارات فرهنگ دهخدا، ۱۳۸۱. ص۱۴۳
۲:همان،ص ۱۴۳و۱۴۴
۳:همان،ص ۱۴۴
۴:همان،ص ۱۴۵
۵:همان،ص ۱۴۵و۱۴۶
۶:همان،ص ۱۴۶
۷:همان،ص ۱۴۷
۸:همان،ص ۱۴۷و۱۴۸
۹:همان،ص ۱۴۸
۱۰:همان،ص ۱۴۸و۱۴۹
۱۱:همان،ص ۱۴۹
۱۲:گاتها کهن ترین بخش اوستا،ابراهیم پورداود،تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۸. ص۵۱
۱۳:ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳
تصاویر مدارک،به ترتیب:
کمی درباره وضعیت اجتماعی زن و جایگاهش در خانواده دنیای رویایی (ایران پیش از اسلام) فمنیست ها و باستانگرایان که برای مخاطبین شان با تحریف و دروغ وارونه ترسیم می کنند بخوانیم؛
سعید نفیسی می نویسد:
«قطعاً حجاب در این دوره در میان طبقات ممتاز رواج داشته و اشراف برای آن که عامه مردم زنان شان را نبینند ایشان را در پرده نگاه می داشتند.
به همین جهت در آثار صنعتی این دوره تصویر زن بسیار کم دیده می شود مگر تصویر زنان خنیاگر و رامشگر و تصویر بوران در روی سکه های او.
بسیاری از مردان زنان نامشروع هم داشته اند و این گونه مطالب در داستان های مربوط به آن زمان فراوان است.
چون بردگی رواج کامل داشت،زنان زر خرید در اختیار مردان بودند و با اسیران جنگی هم این معامله را می کردند و هرکس در جنگ زنی را اسیر می کرد،می توانست آن را برای خود نگاه بدارد یا به دیگری بفروشد.
زن مطلقاً فرمان بردار مرد بود و بیشتر در کودکی او را نامزد می کردند و کسی نمی توانست این نامزدی را به هم بزند.در کتاب «دینکرت» که جامع ترین و بزرگترین کتاب شرایع زردشتی است توصیه کرده اند که دختران را در پانزده سالگی به شوی بدهند.
چیزی که از اسناد آن زمان حتماً به دست می آید و با همه هیاهوی جاهلانه که اخیراً کرده اند از بدیهیات مسلم تمدن آن زمان است،این است که نکاح نزدیکان و محارم و زناشویی در میان اقارب درجه اول حتماً معمول بوده است و حتی برای آن اصطلاح خاصی داشته و آن را «خویتک دس» می گفتند.می دانیم که این نوع از نکاح در میان همه ادیان باستان تنها در مذهب مصریان قدیم رواج داشته است.
در کتاب اوستا اشاره ای بدین نکته هست و حتی در یکی از کتاب های شریعت زردشتی که «شایست لا شایست» نام دارد صریحاً گفته شده است که:«خویتک دس گناهان بزرگ را از بین می برد».
در بند هشتاد از باب سوم کتاب «دینکرت» پاسخی به یهود که این نوع از زناشویی را ناپسند می دانسته اند داده شده و گفته ایشان را رد کرده اند.برخی از مورخان زناشویی با محارم و عرضه داشتن پیکر مرده را در هوای آزاد تا آن که متلاشی شود از عادات نژادی مغان دانسته اند که وارد دین زردشت کرده اند و برخی این عقاید را از بومیان ایران پیش از مهاجرت آریاییان دانسته اند.
در هر صورت زناشویی با اقارب درجه اول در میان برخی از طوایف آریایی دیگر نیز از زمان های قدیم متداول بوده است.در داستان های ایران قدیم نیز از این مطالب فراوان است.»
منبع:سعید نفیسی،تاریخ اجتماعی ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان،نشر پارسه،چاپ دوم۱۳۹۰،ص۴۲
تصاویر صفحات:
می گفت در ایران باستان (منظورش پیش از اسلام است) زنان نقشی اساسی در تاریخ ایران داشته اند و این نقش غیر قابل انکار است.سپس برای زدن مهر تایید به ادعایش،از ۳ زنی که در تاریخ ایران به پادشاهی رسیدند سخن می گوید!
این روش اسلام ستیزان است که با یک سری کلمات و جملات شعاری،تاریخ را وارونه به خورد مخاطبان می دهند.
چرا عرض شد وارونه؟! چون (به طور مثال در این موضوع) هیچگاه از چگونگی به قدرت رسیدن این زنان و سرانجامی که نه به دست دشمن خارجی،بلکه توسط عوامل داخلی رقم خورده حرفی به میان نمی آورند تا مبادا بنیان ساختمان سست پایه شان از هم بپاشد.
اما بپردازیم به این ۳ زن به اصطلاح ایرانی که به قول اینان به مقام پادشاهی از نوع مستقل اش رسیدند و بر سرزمین پهناور ایران و (باز به گفته این جماعت برای بزرگ نشان دادن این اتفاق) بر چندین کشور آسیایی حکمرانی می کردند.
اولین این زنان «موزا» نام دارد که ایرانی هم نیست و در اصل کنیزی رومی (ایتالیایی) بوده که در زمان اشکانیان،توسط آگوستوس پادشاه روم،به فرهاد چهارم پادشاه اشکانی ایران هدیه داده می شود. (هدیه ای حداقل به ضرر شخص پادشاه)
موزا به سرعت در دربار پیشرفت کرد و به همسر مورد علاقه فرهاد چهارم تبدیل شد و از پادشاه فرزندی به نام فرهادک (فرهاد پنجم) به دنیا آورد.بعدها این شهبانوی مورد مباهات جریانات باستان گرای اسلام ستیز،شوهرش فرهاد چهارم را زهر خورانده و به همراه پسرش فرهادک به قدرت می نشیند و نهایتا پس از شش سال سلطنت مشترک به دست بزرگان اشکانی برکنار شدند و به رم گریختند و ارد سوم جانشین آن دو شد.
ناگفته نماند شرمساری و خجالت آور بودن سرگذشت این شهبانوی پر افتخار (البته پر افتخار برای جریانات اسلام ستیز) فقط در دسیسه و سم خوراندن به شوهر خلاصه نمی شود.بلکه قسمت تهوع آورتر این زندگینامه مربوط می شود به ازدواج با پسرش فرهادک (فرهاد پنجم) که احتمال همکاری فرهادک در قتل پدر و پادشاه وقت را تایید می کند!۱
سکه فرهادک (فرهاد پنجم)،که تصویر مادرش،موزا،در پشت آن قرار دارد:
دو شهبانوی دیگر که در لیست پادشاهان زن ایران باستان گنجانده شده اند،دو خواهر ساسانی،پوران دخت و آزرمی دخت،دو دختر خسرو پرویز،پادشاه ساسانی هستند.
این دو چگونه به قدرت می رسند و اساسا پادشاهی شان به چه شکل بوده است؟
خسرو پرویز،پادشاه ساسانی ایران که خود را خدا می نامید،به دست پسرش شیرویه محاکمه و بعد به قتل می رسد.البته پیش از آنکه کشته شود شیرویه تمام برادرانش (هفده یا هجده نفر) را در مقابل چشمان پدر ابتدا دست و پا بریده و سپس قتل عام می کند. خسرو را هم در انبار گنج خانه نگه داشت تا از گرسنگی بمیرد، ولی چون بعد از گذشت پنج روز دیدند هنوز زنده است، او را به ضرب تیر از پا درآوردند.۲
شیرویه پس از چند ماه در اثر بیماری طاعون می میرد.پس از او پسر ۸ ساله اش اردشیر سوم،جانشین وی شد، که او نیز پس از یک دوره حکومت تقریباً دو ساله، توسط اسپهبد و فرمانده لشکر ایرانی شهر براز،ربوده و کشته شد.۳
بوران (پوران دخت) در چنین اوضاع آشفته ای،پس از بی مرد شدن ساسانیان و بعد از برکنار کردن شهر براز به کمک فرخ هرمز،به پادشاهی می رسد.
سلطنتی که مدت زیادی طول نکشید و به دست پسر عمه پوران دخت (شاپور شهروراز) از هم پاشیده شد.
شاپور شهروراز حتی از پوراندخت هم کمتر سلطنت کرد.
دکتر شهرام جلیلیان،نویسنده،مترجم و استاد دانشگاه می نویسد:«پوسیدگی و فرسودگی شاهنشاهی ساسانیان بیش از آن بود که یک شاهدخت بتواند آن را بهبود ببخشد،شاهدختی که دست نشانده بزرگان بود...بوران با همه دادگری و نیک اندیشی زنانه خود،دست نشانده بزرگان تیسفون بود و هیچ گاه چنان نیرومند نبود که بتواند گستاخی های بزرگان و اشراف زورمند تیسفون را لگام زند.»۴
آزرمی دخت دومین دختر خسرو پرویز،خواهر پوران دخت و سومین پادشاه زن ایران باستان،پس از برکنار شدن پسر عمه اش شاپور شهروراز به قدرت رسید.
اما پادشاهی ای که سال بعدش به دست قهرمان مشهور باستان گرایان،رستم فرخ زاد،و به تلافی کشته شدن پدرش نابود شد.
رستم،زمانی که آزرمی دخت به پادشاهی می رسد با سپاهی به پایتخت حمله می کند،به همراه دویست مرد حبشی به بانو که شاه ایرن بوده تجاوز می کند،دست و پای او را می برد،میل در چشم او فرو می کند و نهایتا او را به همراه قاتلان پدرش فرخ هرمزد،می کشد.۵
رومن گیرشمن،باستان شناس مطرح فرانسوی اوکراینی تبار،تصویری کامل تر از وضعیت آشفته این دوران ارائه می کند:
«کشور،به علت جنگ ها،مالیات و ظلم و ستم خرد شده،در امواج رقابت ها و هوس ها غرق گردیده بود.شاهزادگان فقط ملعبه ای در دست دسته ها بودند،تاج بر سر می گذاشتند تا چند ماه بعد کشته شوند.
چون مرد کم آمد،زنان را بر تخت نشاندند.چنانکه دو دختر خسرو،بوران و آزرمیدخت به سلطنت رسیدند.
فرماندهان بزرگ قشون نیز به اتکاء سربازان خود یا همراهی بوزنطیان،در صدد تصرف تاج و تخت بودند،هرچند از خاندان ساسانی نبودند و هیچ حقی برای کسب این مقام نداشتند.
خلاصه اعضای خاندان ساسانی – که تقریبا همه آنان از بین رفتند – چندان نادر بودند که در سال ۶۳۲ برای نصب شاهی جدید،ناگزیر شدند شاهزاده ای را در استخر – که وی بدانجا پناه برده بود – پیدا کنند.او را از نهانگاه در آوردند و در همان شهر تاجگذاری کردند.»۶
خانم دکتر کتایون مزداپور،زبان شناس و پژوهشگر زبان های باستانی ایرانی که خود زرتشتی است،در پژوهشی مرتبط با همین موضوع و تحت عنوان «چگونگی و ساختارهای بر تخت نشستن زنان فرمانروا در ایران باستان» ضمن پرداختن به سه موردی که قبلا عرض شد و موارد مشابه دیگر،به نوع نگاه آن دوران و قوانین درباری و دینی نسبت به زنان،چگونگی به قدرت رسیدن آن موارد معدود و سطح و میزان قدرت آنان پرداخته و می نویسد که (بر خلاف تحریفات اسلام ستیزان) «در ایران ساسانی،داشتن جنسیت مذکر به خودی خود یک امتیاز به شمار می آمد و در آن،مردان بر زنان برتری داشتند»۷ و «اگر نایب السلطنه و بازمانده ای مذکر از خاندان شاهی ایران باقی نمانده بود،به ناچار یک زن از همان خاندان را برای دوره ای هرچند کوتاه به شاهی بر می گزیدند»۸.
بنابراین؛در تاریخ ایران باستان «سه نوع استثنای کلی برای به تخت نشستن یک زن در ایران باستان وجود داشته است:
۱- سهیم شدن یک شاه بانو در پادشاهی همسر خود که یک شاه بود
۲- اعمال نفوذ و دسیسه همسر شاه تا دستیابی وی به تخت شاهی
۳- عدم وجود هر جانشین یا نایب السلطنه مذکر که ناچار به انتخاب یک زن به عنوان فرمانروا می انجامید.»۹
جهت اطلاع بیشتر؛به همین مقاله مختصر (۲۴ صفحه) اما بسیار مفید مراجعه بفرماید.
منابع:
(۱) پارتیان،مالکوم کالج،ترجمه مسعود رجب نیا،ص۴۱تا۴۳
(۲) ایران در عهد باستان،محمد جواد مشکور،انتشارات اشرفی،چاپ چهارم۱۳۶۳،ص۴۵۹و۴۶۳
(۳) همان،ص ۴۶۶
(۴) تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان،شهرام جلیلیان،نشر سمت،چاپ دوم،ص ۵۳۷
(۵) همان،ص ۵۵۰
(۶) ایران از آغاز تا اسلام،ر.گیرشمن،ترجمه محمد معین،چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،ص ۳۶۹و۳۷۰
(۷) چگونگی و ساختارهای بر تخت نشستن زنان فرمانروا در ایران باستان،الهام استادی و کتایون مزداپور،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،دو فصل نامه علمی،سال دهم،شماره دوم،۱۳۹۸،ص۳
(۸) همان،ص۹
(۹) همان،ص۱و۲
تصاویر منابع:
گوستاو لو بن (Gustave Le Bun) ،فیلسوف،مورخ،جامعه شناس و پزشک فرانسوی:
«اسلام به صرف قبول رسم تعدد زوجات که از پیش در مشرق شایع بوده اکتفا ننمود بلکه در وضعیت زنان مشرق تأثیر نمایان رضایت بخشی بخشید.
اسلام به جای اینکه از مقام زن کاسته وی را پست و فرومایه معرفی کند چنانکه در این عصر بدون هیچ تعقلی ورد زبان خاص و عام است مقام زن را در جامعه بسی بالا برده نسبت به ترقی و سعادت وی خدمات نمایانی انجام داد.
مثلا احکام وراثت قرآن که سابقاً ذکر شد در مقابل قانون اروپا برای زن بغایت مفید و از مطالعه آن معلوم می شود که تا چه اندازه رعایت حقوق زن به عمل آمده است.
آری مسأله طلاق را اسلام جائز قرار داد و اختیار آن را هم به مرد واگذار نموده ولی در عین حال در احکام متعلقه به طلاق اکیداً این مطلب قید شده است که با زنان مطلقه رویّه عدالت و مروّت و انصاف را کاملاً باید مرعی داشت.
برای معلوم داشتن درجه تأثیری که اسلام در وضع و حالت زنان بخشیده بهترین طریقه این است که مراجعه به قبل از اسلام نموده معلوم داریم که در آن زمان وضع آنان چه بوده و چه مقامی را در جامعه دارا بودند و بعد از اسلام به چه مقامی نائل شدند و برای حلّ این قضیه طریقی بهتر از احکام نواهی خود قرآن نیست که می فرماید:«ای مؤمنین حرام شده است بر شما مادران شما،دختران شما،خواهران شما،عمه های شما،خاله های شما،برادر زاده،خواهر زاده و مادران رضاعی شما،خواهران رضاعی شما و مادران زنان شما و دختران زنان مدخوله شما که در دامن شما پرورش یافته اند و زنان پسران شما و نیز دو خواهر ».از احکام فوق چنانکه ملاحظه می شود بخوبی می توان پی برد اشخاصی که این احکام دربارهٔ آنها نازل شده معاملهٔ آنان قبلا با این زنان بیچاره که از حالا بر آنها حرام می شوند چه بوده است.
لیکن وقتیکه این امر را در نظر می گیریم که در ادوار قدیمه اخلاق و اطوار تمام اقوام سامی همینطور بوده است آنوقت باعراب دورهٔ جاهلیت به نظر نفرت و حقارت نخواهیم نگاه نمود.
مثلا احکام نواهی باب هیجدهم کتاب احبار تورات از آیه ششم تا آیه هجدهم را که ملاحظه می کنیم می بینیم که آنها مماثل با همین احکام بلکه شدیدتر می باشند.»
منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،چاپ سوم،چاپخانه علمی،طهران۱۳۱۸،ص۵۲۸و۵۲۹
تصاویر صفحات:
در آیین زرتشتی که دین رسمی ایران باستان/ایران پیش از اسلام بود،رفتارهای خشنی در مواجهه با عادت ماهیانه و زن و دختری که دچار قاعدگی می شد صورت می گرفته است.
لمس خانمی که پریود شده است در این باور،موجب آلودگی و نجاست می شود و به همین دلیل هم در این مواقع،حتی کودکان را (یا به زبان خوش و یا به زور و اجبار) از مادر جدا می کردند۱ .
خانم پریود شده (دشتان)،در مکانی به نام دشتانستان (کلبه قاعدگی) محبوس می شد که البته مسیر را هم از گل و بوته پاک می کردند تا مبادا به واسطه لمس زن دشتان (پریود)،آفریده های هورمزد (مخفف اهورامزدا/از خدایان ایران پیش از اسلام) نجس و آلوده گردند۲!
دشتانستان یا کلبه پریودی که در حقیقت نوعی سلول انفرادی بوده است،در مکانی دور از آب و آتش واقع می شد که خانم پروفسور مری بویس وضعیت زنان پریود را در تابستان و زمستان،دشوار می داند.
این آلونک پریودی باید نسبت به خانه که در آن پخت غذا صورت می گرفت،آن قدر ارتفاع کمی می داشت که زن چشمش به آتش که مقدس بوده نمی افتاد.۳
تصور کنید وضعیت دختری ۹-۱۰ ساله را درون آلونکی تنگ و کوچک در سرمای زمستان بدون آتش و وسیله گرمایشی!
این مکان از توالت هم آلوده تر دانسته می شد چنانکه طبق کتاب «شایست ناشایست» از منابع مهم فقهی زرتشتیان و باقی مانده زمان ساسانیان،دربِ هر مکانی که آلودگی آن کمتر است را می توان برای جایی که آلودگی اش بیشتر است به کار برد.بنابراین اجازه استفاده از دربِ توالت برای دشتانستان/کلبه پریودی داده شده است!۴
فراموش نکنیم که توالت های آن روزگار با توالت های کاشی کاری شده و فول امکانات امروزی اصلا قابل مقایسه نبوده است.
برای اینکه دیو و اهریمن درون زن قوت نگیرد،غذای کافی برای زنان و دختران پریود برده نمی شد و ظروف مورد استفاده هم می بایست آهنی یا سربی معمولی باشند.۵
هنگام بردن غذا هم،مرد یا شوهر،حداقل ۳ گام فاصله را باید رعایت می کرد.۶
اما اگر دختر یا زنی،مدت پریودی اش به بیش از ۹ روز به طول می انجامید،با چه برخوردی روبرو می شد؟
راهکار رهایی از این آلودگی،خود به نوعی تکمیل کننده این تحقیرها و شکنجه ها بود!
لازم به ذکر است؛ادرار گاو،چه برای مصرف خارجی همچون شستشو و غسل،و چه برای مصرف داخلی یعنی نوشیدن،در میان زرتشتیان مرسوم بوده است.
راه حل پاکیزگی زن پریود ایرانی/پیش از اسلام، که مدت زمان قاعدگی اش به ۹ روز رسیده،شستشو و غسل با گُمیز (ادرار گاو) بود!
در وندیداد می خوانیم:
«این زن هرگاه پس از نه شب بازهم در خون حیض باشد چنین معلوم خواهد شد که دیوها در جشن و بزرگداشت خودشان آفت خود را به این زن نازل ساخته اند.
مزداپرستان در این موقع باید یک معبر (گذرگاه) که از درخت و گیاه خالی باشد انتخاب نمایند و سه سوراخ در زمین بکنند و زن را در دو سوراخ اول با شاش گاو و در سوراخ سوم با آب شستشو دهند.»۷
نباید فراموش کرد که هنگام ورود اسلام به ایران،حداقل نیمی از جمعیت این سرزمین را بانوان تشکیل می دادند و آیا این چنین مواردی ممکن نیست دلیل موثری بر رها کردن آیین گذشته و پذیرش دین نو/اسلام باشد؟!
بنابراین بی ربط نیست اگر ماجراهای استقبال ایرانیان از اسلام و از حاملان آن (یا به قول باستانگرایان:تازیان و به قول برخی نویسندگان:مهاجمین) را نوعی شتاب برای رهایی از اینگونه رفتارهای غیر انسانی نامید.
تا جاییکه حتی علاوه بر عوام،روشنفکران جامعه ایرانی هم در آن روزگار از آیین زرتشت دلزده بودند و در پی آیین و دینی بهتر می گشتند و چه آیینی قوی تر و پاسخگویی بهتر از اسلام.
دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که ظاهرا در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:
روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.
وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.
نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.
عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۸
منابع:
۱:وندیداد اوستا،جیمز دارمستتر،ترجمه دکتر موسی جوان،نشر دنیای کتاب۱۳۸۴،ص۲۳۹
۲:همان،ص ۲۳۸
۳:همان،ص ۲۳۸
۴:شایست ناشایست،ترجمه کتایون مزداپور،چاپخانه شرکت انتشارات علمی و فرهنگی۱۳۶۹،ص۲۹
۵:وندیداد اوستا،جیمز دارمستتر،ترجمه دکتر موسی جوان،نشر دنیای کتاب۱۳۸۴،ص ۲۳۹
۶:همان،ص ۲۳۹
۷:همان:ص ۲۴۰
۸:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰
تصاویر منابع،به ترتیب: