- ۰ نظر
- ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۳۷
اگر ضعف اخلاقی در یک جامعه را مشکلی بزرگ و ناهنجاری بدانیم مطمئنا عدم وجود حرمت و امنیت اخلاقی در نظام خانوادگی یک جامعه،بحران و خطر محض است که در حقیقت به مرگ آینده و تمدن و پیشرفت آن اجتماع خواهد انجامید.
صرف نظر از دیدگاه شرعی،تصور کنید خانواده ای را که پدر یا پسر خانواده به دید جنسی به دختران یا خواهرانش نگاه می کند؟آیا می توان به آینده چنین خانواده ای خوش بین و امیدوار بود؟
حالا اگر مجوز همین مساله را یک سلسله حکومت یا آیین صادر کند وضعیت اخلاقی اجتماعی آن جامعه به چه صورت خواهد بود؟
بر اساس منابع مختلف خوَیدودَه یا ازدواج با محارم،از جمله مواردی بود که در ایران باستان/ایران پیش از اسلام،رواج داشت.موضوعی که به گفته پروفسور کریستن سن،ایران شناس شهیر دانمارکی،پارسیان (زردشتیان) امروزی از آن احساس شرم و شناعت می کنند و به همین دلیل سعی در انکار چنین مساله ای دارند.اما انکاری بی اساس و سبک سرانه!
کمبوجیه،دومین شاه دودمان هخامنشی و فرزند ارشد کوروش بود و از مشهورترین رفتارهای زشت این شاه دیوانه،آغاز و ترویج ازدواج با محارم است.
خانم پروفسور،مری بویس ( Mary Boyce )،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته در رشته مطالعات زرتشتی به بیان این قضیه می پردازد و می نویسد:
«کمبوجیه گستردن شاهنشاهی پدر را پی گرفت...یونانیان (منبع اصلی ما برای تاریخ هخامنشی) نیکی های چندانی از وی یاد نکرده اند و تا آنجا که به کیش زردشتی مربوط است،مهم ترین ادعا دربارهٔ وی این که،نخستین کسی بود که عمل خْوَئِتْوَدَثَه،یعنی زناشویی با نزدیکان،را انجام داده است.
بر اساس متون پهلوی،این نوع زناشویی،شایان ستایش بسیار است و چه بهتر که میان اعضای خانواده،یعنی میان پدر و دختر،برادر و خواهر،و حتی مادر با پسر،انجام شود.
...بنابراین نخستین زناشویی این چنینی،که محقق شده،زناشویی پسر وی،یعنی کمبوجیه،با دو تن از خواهرانش است.
به گفته هرودوت (Herodotus III.31) وی دلباختهٔ یکی از خواهرانش شده بود و می خواست با او زناشویی کند،ولی چون نقشه اش بر خلاف عرف روزگار بود،پس قاضیان را فرا خواند و از آنان پرسید که آیا قانونی هست که اجازه دهد مردی با خواهر خود -که راضی باشد- زناشویی کند.آنان پاسخی به وی دادند که هم جانشان را ایمن می داشت و هم مطابق عدالت بود.
آنان گفتند که قانونی نیافته اند که زناشویی خواهر و برادر را جایز شمارد،ولی قانون دیگری یافته اند که اجازه می دهد شاه پارس ها،می تواند،هرچه دلش خواست،انجام دهد».
به همین سبب،کمبوجیه،نخست با این خواهر و سپس با خواهر دیگرش (آتسا) زناشویی کرد.
اگر جزئیات گزارش هرودوت قابل اعتماد باشد،نشان می دهد که تا پیش از روزگار کمبوجیه،خوئتودثه برای ایرانیان غربی ناشناخته بود.
با این همه شگفت خواهد بود که عملی برخواسته از بلهوسی یک پادشاه،وظیفه ای دینی و لازمه ایمان انگاشته شود.
وانگهی خانتوس لیدیایی که هم روزگار هرودوت بوده است نیز چنین اشاره می کند:
«مغان با مادران خویش همبستر می شوند.آنان ممکن است چنین رابطه ای هم با دختران و خواهران خود داشته باشند.»
وجود عمل زناشویی همخونی،آن هم به صورت گسترده،در میان جوامع باستانی اثبات شده است».
منبع:مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،ترجمه:عسکر بهرامی،تهران،ققنوس،۱۳۸۱،ص ۸۱-۸۰
پی نوشت ها:
.پندار نیک؟کردار نیک؟!
.الله،خداوند یکتا را شکر،به خاطر نعمت اسلام
پروفسور کریستین سن در کتاب معتبر خود "ایران در زمان ساسانیان" می نویسد:
«اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده، یکی از صفات بارز جامعه ایرانی به شمار میرفت، تا حدی که ازدواج با محارم را جایز می شمردند و چنین وصلتی را خویذو گدس (در اوستا خوایت ودث) می خواندند.
این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان. اگر چه معنی لفظ خوایت ودث در اوستای موجود مصرح نیست ولی در نسکهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده.
... بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به ازدواج است گوید: عدالت خاصه پرستندگان "اهورمزد" به نحوی جاری می شود ، که مرد مجاز است با مادر و خواهر و دختر خود مزاوجت کند.
... با وجود اسناد معتبری که در منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود،کوششی که بعضی از پارسیان جدید برای انکار این عمل،یعنی وصلت با اقارب می کنند، بی اساس و سبک سرانه است».
منبع:آرتور کریستن سن،ایران در زمان ساسانیان،ترجمه رشید یاسمی،تهران،دنیای کتاب،۱۳۶۸،ص ۴۳۵-۴۳۴-۴۳۳
عده ای که در پذیرش حق،عناد و سرکشی دارند دکتر زرین کوب را برای مقدمه و اصلاحاتی که در چاپ های بعدی «دو قرن سکوت» لحاظ داشتند و بعدها تالیف کتب و مقالاتی که در دفاع از اسلام و تاریخ اسلامی بود،به ویژه به خاطر نوشتن کتاب «کارنامه اسلام»،متهم به ترس و اجبار و یا چاپلوسی می کنند!
ناگفته نماند که این عده قبل از بیان این اتهامات،با آب و تاب به «دو قرن سکوت» استناد می کنند اما خب وقتی (علاوه بر منابع و دلایل معتبر مختلف) پای تجزیه و تحلیل متن کتاب و استدلال و استناد به دیگر کتب و آراء و نظریات دکتر به میان می آید به این اتهامات بی اساس متوسل می شوند.
لازم به ذکر است اصلاحات بعدی (در سال ۱۳۳۶) بر دو قرن سکوت یعنی ۶ سال پس از تالیف اولیه و نوشتن دو اثر بامداد اسلام (در سال ۱۳۴۶) و کارنامه اسلام (در سال ۱۳۴۸) هم سال ها پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بوده که با توجه به شرایط ناسیونالیستی و سیاسی حکومت وقت،آن اتهامات جز به یک سری سخنان واهی نمی مانند.
در این بخش به قسمتی از متن سخنرانی سرکار خانم دکتر قمر آریان،پژوهشگر و نویسنده،از نخستین زنان فارغ التحصیل رشته ادبیات و از نخستین استادان دانشگاه زن در ایران،همسر استاد زرین کوب که نزدیک ترین فرد به ایشان و یار و یاورشان در تالیف آثار بودند اشاره می شود که اهمیت "بیت الحکمه" ی تمدن اسلامی و ضرورت ترجمه "کارنامه اسلام" به زبان انگلیسی را یادآور می شوند که نشانگر علاقه ایشان به تاریخ و تمدن اسلام و اثر کارنامه اسلام است!
آیا ایشان هم متهم به ترس یا چاپلوسی می شوند؟!
خانم دکتر آریان در کنگره بزرگداشت دکتر زرین کوب در تالار مجتمع فرهنگی بروجرد می گویند:
«امروز دکتر زرینکوب نیست که شاهد اشتیاق و محبت شما عزیزان باشد.شما در حقیقت این جشن و بزرگداشت را برای عظمت فرهنگ این سرزمین گرفته اید. آنچه عبد الحسین زرینکوب به فرهنگ این سرزمین افزود برای هفتاد و چند سال عمر او که وقتی مسافرت ها،دید و بازدید ها،رنجوری ها،و ساعات خواب و استراحت را از آن کم کنیم،چیز زیادی باقی نمی ماند. او این دقایق باقی مانده را زاهدانه صرف آفرینش آثار خود کرد.
آثاری که هریک از آنها از حیث دقت و عمق در تمام عرصه و فرهنگ انسانی شاهکارهای کم نظیری است.
ای کاش امنای این کشور در مقابل این همه بنیادهای گوناگون که بعد از انقلاب به وجود آمد، بنیادی هم نظیر«بیت الحکمه»قرون اولیه اسلام ایجاد می کردند که کارش انحصارا در عرصه معنویات بود و با کمک مترجمین لایقی که خوشبختانه در ایران امروز فراوان هستند،آثار ارزنده نویسندگان معاصر را به یکی از زبانهای رایج دنیا ترجمه می کردند تا جهانیان بدانند که ما فقط به گذشتهء پر افتخار خود نمی نازیم.
فی المثل اگر کتاب کم حجم«کارنامه اسلام»،که تاکنون بارها و بارها تجدید چاپ شده است، مثلا به انگلیسی ترجمه می شد،خدمات اسلام را چه از نظر علمی،ادبی و هنری و چه از نظر انسانی و اجتماعی به مراتب بیشتر و بی غرض تر از تمام آثار گرونه بوم و اشپولر و باقی اسلام پژوهان جهان به دنیا معرفی می کرد.
من امروز می فهمم که چرا در قرون اولیه اسلام،غزالی،ابو ریحان،ابو علی سینا و بسیاری از بزرگان علم و ادب ما آثار مهم خود را به زبان عربی می نوشتند.
زیرا در دنیای آن روز از کنار اقیانوس اطلس تا سواحل رود سند همه جا ملک اسلام بود و همه زبان عربی می دانستند.
این کتاب ها مورد استفاده میلیون ها اهل علم قرار می گرفت و احیانا به زبانهای دیگر ترجمه می شد».
منبع:مجله بخارا - شماره ۳۸/صفحه ۳۰۸
پی نوشت:آریان و زرینکوب در سال ۱۳۳۲ با هم ازدواج کردند و تحصیلات خود را در مقطع دکتری نیز ادامه دادند. ( استاد زرینکوب نفر اول و خانم آریان نفر دوم در کنکور دکتری بود ).
و پس از فارغالتحصیلی، سالهای سفرشان آغاز شد.خانم قمر آریان سالهای بسیاری را همراه با همسرش در هند، چندین کشور اروپایی و عربی و لبنان گذراند.
وقتی توماس کارلایل Thomas Carlyle فیلسوف ، ریاضیدان و تاریخ نگار اسکاتلندی هم شیفتهٔ حکومت اسلامی پیشوای عالی قدر مسلمانان،علی رَضِيَ اللهُ عَنهُ می شود:
“As for this young Ali, one cannot but like him. A noble minded creature, as he shows himself, now and always afterwards, full of affection, of fiery daring something chivalrous in him, brave as a lion, yet with a grace, truth and affection worthy of Christian knighthood. He died by assassination in the mosque at Kufa, death occasioned by his own generous fairness, confidence in the fairness of others.”
«...جوانمردی چون علی را چگونه می شود دوست نداشت؟ او فردی با ذهنی متعالی بود، همانطوری که نشان داده و وجودش مملو از محبت و عاطفه بوده است و سلحشوری بسیار شجاع به مانند شیر، در عین حال دارای رحم و ترحم ، حق و حقیقت و مهرورزی.
شهادت او بخاطر شدت عدالت او و ایثارش برای دیگران بوده است...».
منبع:
On Heroes ، hero wordship، and the Heroic in History _ page 63
حداقل از طریق رسانه ها شنیده و دیده ایم که یک دیکتاتور پس از سقوط خود و پیروزی مردم،اگر موفق به فرار شده ثروت و گنجینه هنگفتی هم به همراه خود به غارت برده.
از آنجایی که دیکتاتورها شباهت های بسیاری با هم دارند شاید جالب باشد بدانید که در تاریخ ایران باستان هم از این نوع افراد و رفتارها داشته ایم.
البته لازم به یادآوری است بنا به نظر دکتر همایون کاتوزیان،تاریخ شناس و از اساتید دانشگاه آکسفورد انگلستان: در ایران باستان چیزی فراتر و متفاوت از دیکتاتوریسم و دسپوتیسم (غربی) و آن هم استبداد به معنای واقعی کلمه وجود داشت که شاه خود را ملزم و مقید به رعایت هیچ قانون و سلسله مراتبی نمی دانست.
در هر صورت یکی از این نمونه های تاریخی که مورد بحث ماست جریان تلاش یزدگرد سوم،آخرین پادشاه مستبد ساسانی برای به سرقت بردن ثروت و گنجینه ملی ایرانیان هنگام فرار است.
طبری،تاریخ نویس و دانشمند مسلمان ایرانی-آملی می نویسد:
«وقتی یزدگرد آنچه را در مرو نهان بود فراهم آورد،شتابان شد و می خواست آن را که قسمت مهمی از گنجینه های پارسیان بود از مرو ببرد و قصد داشت به خاقان ملحق شود.
پارسیان بدو گفتند:چه خواهی کرد؟
گفت:می خواهم به خاقان ملحق شوم و با وی باشم تا به چین روم.
گفتند:آرام باش که این برای ما زشت است که به مملکت قومی دیگر روی و سرزمین و قوم خویش را واگذاری،ما را سوی عربان بر که با آنها صلح کنیم که مردمی درست پیمان و دیندارند و بر مملکت ما تسلط دارند،دشمنی که در مملکتمان بر ما تسلط دارد بهتر از دشمنی است که در مملکت خویش بر ما تسلط یابد که دین ندارد و از درست پیمانی او خبر نداریم.
اما یزدگرد نپذیرفت و آنها نیز از او نپذیرفتند و گفتند:گنجینه ها را بگذار که سوی دیار خویش بریم تا کسانی که بر آن تسلط دارند از دیار ما سوی دیار بیگانه نبرند.
اما یزدگرد نپذیرفت.
گفتند:نمی گذاریم ببری.
آنگاه از او کناره گرفتند و او را با اطرافیانش واگذاشتند و با هم جنگیدند که یزدگرد مغلوب شد و گینجینه ها را گرفتند و به تصرف در آوردند و شاه را رها کردند.»
منبع:تاریخ طبری،ترجمه ابوالقاسمپاینده،جلد ۵،صفحه ۲۰۰۲
یکی از مواردی که در ایران باستان (ایران قبل از اسلام) به شدت وجود داشت به قول جناب مطهری، «انسان پرستی» به معنای واقعی کلمه بود که اسلام در بدو ورود خود با آن به مبارزه پرداخت و همین موضوع از جمله اسباب گرایش قلبی ملت ستمدیده ایرانی به این دین آسمانی شد.
این مبارزه هم بنا بر منابع تاریخی موثق،صرفا یک شعار یا ادعای تو خالی نبود بلکه یک اصل برگرفته شده از اساس نامه این دین بود که پیروانش را مامور به التزام عملی می نمود.
جناب «مرتضی مطهری» در بخشی از سخنرانی خود با موضوع : خدمات متقابل اسلام و ایران ، به دو مورد تاریخی از سیرت عملی دو صحابی،شخصیت و پیشوای مطرح جهان اسلام،یعنی عُمَر بن خَطّاب و علی بن أبي طالب رَضِيَ اللهُ عَنهُما ، اشاره می کنند که خواندن و شنیدن این مطالب بسی قابل تامل و اندیشه است.
ایشان می گویند :
«به عمر بن الخطاب اطلاع دادند سَعد ابی وَقّاص،امیر تو که آمده است و ایران را فتح کرده است،در کوفه،این سعد بن ابی وقاص،یک کوشک ساخته است.یک قصر ساخته است.بعد هم درهای کاخ های سلاطین ساسانی را آورده است به در ساختمان خودش زده است!
مردم میگن چرا ایرانی این قدر شیفته اسلام شد؟آخه چطور شیفته اسلام نشود؟!
یزدگرد آخری که از مسلمون ها شکست خورد شما ببینید در وقتی که فرار می کرد،تشریفات زندگی او افسانه ایست،افسانه ایست.
عمر بن الخطاب بهش خبر میدن سعد بن ابی وقاص کاخی در کوفه ساخته است.ببینید این مرد آشنا با روح اسلام چه می کند؟!
محمد بن مسلمه که از سران صحابه پیغمبر است یک نامه به دست او می دهد می گوید : این نامه را می روی به دست سعد وقاص می دهی،ولی قبل از اونکه نامه را به دست سعد وقاص بدهی،بدون اینکه یک کلمه با احدی حرف بزنی افراد را جمع کن،هیزم را جمع کن،اون...اون کاخ را آتش بزن بعدم نامه من را بهش بده.
سعد ابی وقاص نشسته است،می بیند محمد بن مسلمه وارد شد ولی حرف نمی زند!میگه یک عده بیان هیزم جمع کنن،یک عده هیزم جمع کنن،هیزم ها را جمع می کند،در جلوی چشم سعد ابی وقاص اون ساختمان را آتش زد،بعد نامه را تحویلش داد.
دید عمر بهش نوشته است : که آقا،سعد ابی وقاص،دیگه باز تو میخوای اخلاق سلاطین ساسانی را میخوای از این به بعد پیروی بکنی؟باز در را به روی خودت ببندی،دیگه مردم به تو دسترسی نداشته باشند؟چشمه را از اون اولش باید گرفت.حق نداری در چنین کاخ ها بنشینی.باید زندگیت مساوی با زندگی همه مردم باشد.
ایرانی تعجب می کند وقتی که برخورد می کند با یک همچو حکومتی.
در مدائن،علی بن ابی طالب وارد می شود.وقتی که میاد به طرف کوفه،میاد به مدائن که می رسد،عده ای از دهقان های ایرانی،یعنی از ملّاکین و کشاورزهای ایرانی،میان به استقبال امیرالمؤمنین علی علیه السلام.بعد شروع می کنن در رکاب امیرالمؤمنین دویدن!
فرمود:چرا؟این کار چیست؟آقا این رسم ماست که از بزرگ خودمون اینطور احترام بکنیم.فرمود : نه،نه،قدغن است.در اسلام قدغن است.این کاری که شما می کنید،خودتونو ذلیل می کنید،خودتونو پست می کنید،در مقابل رییس خودتون،بدون این هم که بر عزت او چیزی افزوده باشد.منم یک بنده ای از بندگان خدا هستم.مثل شما.این کار را نمی خوام...نمی خوام.»
منبع:مرتضی مطهری،پنجم خرداد ماه ۱۳۴۷،خدمات متقابل اسلام و ایران،بخش اول،از دقیقه ۳۱:۵۱ تا ۳۵:۴۲.
دریافت فایل سخنرانی
حجم: 891 کیلوبایت
|چندخطکتاب
«اینها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگترین امپراتوریهاى آن وقت اینها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و «ایمان داشتند» و «از ملت بودند» و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، اینها میخواستند خدمت بکنند.»
صحیفه امام، ناشر: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، ج ۹، ص ۲۱۸
جرجی زیدان (تاریخ نگار مسیحی) :
رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند. و هرگاه که سپاهیان اسلام برای کشور گشایی از پایتخت خود (مدینه) بیرون می آمدند،توشه راهشان پند و اندرز بزرگان درباره خوش رفتاری با زیردستان بود.
[تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، جلد اول، ترجمه علی جواهر کلام، ص ۵۲]
درباریان انوشیروان (دادگرترین پادشاه عصر ساسانیان) معتقد بودند هرکس پادشاه را دوست نداشته باشد، لایق آن نیست که پوستش بر بدن باقی بماند:
منبع:
شاهنامه فردوسی ، بر اساس نسخه چاپ مسکو ، ناشر: مؤسسه نور ، تهران ، ص ١٨٢٣ ، بيت ٣٩٠٣٨-٣٩٠٣٩
تنفر مردم ایران باستان از دین زرتشتی و دولت ساسانیان و گرایش قلبی ایرانیان به اسلام:
|منقول-ویرایش شده
یزدگرد سوم آخرین پادشاه سلسله ساسانی است که فرارهای مختلفی از تیسفون(مدائن) و نهاوند و شیراز و اصفهان و ری و یزد داشت و در نهایت به خراسان گریخت و در آنجا توسط ایرانیان کشته شد. یادمان نرود که بعد از دخالتهای ساسانیان در حجاز و حمایت آنها از پیامبران کذاب و دشمنی علنی با اسلام، وقتیکه اعراب مسلمان برای پایان دادن به خصومت ساسانیان علیه اسلام و مذاکره با یزدگرد آمدند تا از جنگ پرهیز شود و اسلام را در ایران تبلیغ کنند، این یزدگرد بود که به صحابه رَضِيَ اللهُ عَنهُم بی حرمتی و اهانت کرد و بر طبل جنگ کوبید که حتی رستم فرخزاد از رفتار یزدگرد با صحابه ناراحت شد. حتی بعد از فتح تیسفون و نهاوند اگر یزدگرد حاضر به صلح می شد، قطعا، در مقام پادشاهی باقی می ماند و جنگ هم پایان می یافت. یزدگرد حتی هنگامیکه در حال سقوط بود، دست از تجمل و هوسرانی برنمی داشت، کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان می گوید:
« یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت(تیسفون) گریخت در حالیکه هزار نفر طبّاخ، هزارتن رامشگر(نوازنده،خواننده)، هزار تن یوزبان، هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم می دانست»(١)
تجمل گرایی شاهان ساسانی و در کنار بدعت آوری و ثروت اندوزی موبدان زرتشتی باعث شد، مردم ایران از دین و دولت ساسانی بیزار گردند.
حتی در جنگ قادسیه و بعد از آن بسیاری از سپاهیان یزدگرد از لشکر ساسانی جدا شده و به سپاه اندک اسلام پیوستند و در کنار مسلمانان علیه طاغوت ساسانی و موبدان زرتشتی جنگیدند. بلاذری در فتوح البلدان بیان میکند:
« رستم فرخزاد در نبرد قادسیه ٤٠٠٠ تن به همراه داشت، و آنان را سپاه "شهان شاه" می نامیدند. ایشان امان خواستند به این شرط که هرکجا مایل باشند زندگی کنند و با هرکه خواهند حلیف (هم پیمان) شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. خواسته آنان پذیرفته شد و به بنی تمیم پیوستند و سعد رَضِيَ اللهُ عَنهُ به آنها منزل داد و برای هر یک از ایشان یک هزار مقرر داشت که بزرگ این عجمان "دیلم" نام داشت. برخی از این عجمان ساکن بصره و برخی ساکن شام شدند و اسلام آوردند و عزّت یافتند و در فتح مدائن و فتح جلولاء شرکت داشتند»(٢)
زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به موردی دیگر از گرایش سپاهیان ساسانی به اسلام اشاره میکند. او می نویسد:
« حتی از سواران ساسانی، بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند. چنانکه سیاه اسواری(سیاه سوار بلوچ) با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به اسلام گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند»(٣)
یزدگرد حتی توسط مردم و امرای ساسانی مورد حمایت قرار نگرفت. کریستین سن می نویسد: « یزدگرد بعد فرار از تیسفون وارد نهاوند شد و پس از شکست در نهاوند به شیراز و اصفهان و ری و یزد و سیستان و خراسان رفت. یزدگرد در سیستان و خراسان برای تدارک سپاه بوسیله امرای محلی مورد حمایت واقع نشد او حتی از خاقان چین استمداد کرد که نتیجه ای نداشت. یزدگرد از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا هم حاضر نشد به او پناه دهد. به ناچار روی به مرو نهاد، یزدگرد در مرو هم، زنان حرمسرا و دیگر زنان شاهی را با خود همراه داشت. حتی "ماهوی" مرزبان مرو با همکاری "طرخان" حاکم طخارستان قصد دستگیری یزدگرد را داشت که یزدگرد گریخت و وارد آسیابی شد و از آسیابان برای گذراندن شب پناه خواست و در آسیاب بدست آسیابان یا سواران ماهوی هلاک شد و جسدش به رود مرو انداخته شد»(٤)
جمشید کرشاسپ چوکسی که زرتشتی می باشد در کتاب ستیز و سازش بیان میکند:
« هنگامیکه یزدگرد شاه شد، بیست سال فرمانروایی کرد، در آن زمان تازیان به شمار فراوان به ایران تاختند. یزدگرد(خود) در نبرد با آنان رویارو نشد. (بلکه) به خراسان و ترکستان(یا ماوراءالنهر) گریخت. او در آنجا به جستجوی اسبان و مردان برآمد، ولی مردم او را کشتند»(٥)
نکته: پُر واضح است که نارضایتی و بیزاری ایرانیان از دین و دولت ساسانی بحدی بود که حتی در شرایط جنگی هم، از پادشاه خود، نه تنها حمایت نکردند بلکه او را به قتل رساندند. اوضاع فلاکت باری که ساسانیان و موبدان زرتشتی برای ایرانیان رقم زده بودند، یک عامل جدی در سقوط ساسانیان و استیصال دیانت زرتشتی بود.
منابع:
(١) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، صفحه ٦٥٥
(٢) فتوح البلدان بلاذری، ترجمه محمد توکل، صفحه ٣٩٨ و ٣٩٩
(٣) دو قرن سکوت، زرینکوب، صفحه ٧٥
(٤) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی، صفحه ٦٥٨,٦٥٩
(٥) ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی، صفحه ٢٥
کتاب دو قرن سکوت نوشته زرینکوب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم "دو قرن سکوت" در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی (جوانی/در سن ۲۹ سالگی) نوشته. ایشان برای جبران این اشتباه در ۱۳۴۸، کتاب کارنامه اسلام را نوشتند. اسلام ستیزان به دو قرن سکوت استناد می کنند اما از استناد به کارنامه اسلام هراس دارند.
به دلیل اهمیت این مقدمه و نکته های در خور دقت و توجهی که دارد آن را با شما عزیزان به اشتراک می گذارم.
«مقدمه چاپ دوم»
«چنان دیدم که هیچکس کتابی نمینویسد
الا که چون روز دیگر در آن بنگرد گوید:
اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی
و اگر فلان کلمه بر آن افزوده شدی نیکتر آمدی.
نقل از عماد کاتب.»
«در تجديد نظری كه در اين كتاب، برای چاپ تازهای كردم، روا ندیدم که همان کتاب نخستین را، بیهیچ کاستی و فزونی چاپ کنم. کیست که بعد از چندسال کتابی را که نوشته است بنگرد و در آن جای اضافه و نقصان نبیند؟ تنها، نه همین امثال عماد کاتب به این وسواس خاطر دچار بودهاند، که بسیاری از مردم درباره کارهایی که کردهاند همین شیوه را دارند. اما محرک من، اگر فقط وسواس خاطری بود، شاید به همین اکتفا میکردم که بعضی لغتها را جابهجا کنم و بعضی عبارتها را پیش و پس ببرم. در تجدید نظری که در کتابی میکنند بسیار کسان بیش از این کاری نمیکنند، اما من ترتيب و شيوه كتاب اول را بر هم زدم و كاری ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخنشناسان و خردهگيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايی كه سخن از حقيقتجويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشتهام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمیدانم از خامی يا تعصب، نتوانسته بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران میدانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را میگويم ــ نبود زشت و پست و نادرست میشمردم.
در سالهايی كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين رای ناروای من، چنانكه شايسته است، خللی افتاد. خطای اين گمان خطای تعصبآميز را جبران كنم. آخر عهد و پيمانی كه من با خواننده اين كتاب دارم آن نيست كه دانسته يا ندانسته، تاريخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فريب بيالايم. عهد و پيمان من آن است كه حقيقت را بجويم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فريب است جدا كنم. در اين صورت ممكن نبود كه بر آنچه در كتاب خويش نادرست و مشكوک میديدم از خامی و ستيزهرويی خويش، خط بطلان نكشم و خوانندهای را كه شايد بر سخن من بيش از حد ضرورت اعتماد میورزد با خويشتن به گمراهی بكشانم.
این حقیقت طلبی که من آن را شعار خویش میشمردم، وظیفه دیگری نیز بر عهده من داشت : می بایست آنچه را در این کتاب،مبهم و مجمل گذاشته بودم،به پاس حقیقت روشن کنم.
خواننده جوانی كه آن كتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خويش پرسشهايی میداشت كه من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شكست ساسانيان چه بود؟ چه روی داد که صحرانوردان کم فرهنگ، سرنوشت تمدنی چنان عظیم و باشکوه را بر دست گرفتند؟ در این دو قرن، که تاریخنویسان اخیر ما در باب آن سکوت کردهاند چه سبب داشت که زبان فارسی چون گمشدهای ناپیدا و بینشان ماند؟ در آن مدت که شمشیرزنان ایران به هر بهانهای بر تازیان میشوریدند و با عربان و مسلمانان جنگ و پیکار میکردند مغان و موبدان در برابر آیین مسلمانی چگونه بحث و جدل میکردند؟ این گونه سوالها را که بر هر خاطری میگذشت لازم بود که در آن کتاب جواب بگویم. اما در چاپ نخستین پیرامون این مسائل نگشته بودم تا مگر به هنگام فرصت در مجلدی دیگر بدان سوالها پاسخ بگویم ... و هنگامی که به تجدید نظر در آن کتاب پرداختم، تا آن را برای چاپ دوم آماده سازم، گمان کردم که این فرصت به دست آمده است ...
اما برای چه نام کتاب را که سرگذشت دو قرن از پرماجراترین ادوار تاریخ ایران است، «دو قرن سکوت» گذاشتهام و نه دو قرن آشوب و غوغا؟ این را یکی از منتقدان، پس از انتشار چاپ اول کتاب پرسیده بود. این منتقد عزیز، اگر کتاب مرا از سر تا آخر با دقت و حوصله کافی خوانده بود جواب خود را در طی کتاب مییافت. نه آخر در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمیگفت؟ با این همه در چاپ تازهای که از آن کتاب منتشر میشود شاید مناسب بود که نام تازهای اختیار کنم. اما بهنام تازهای چه حاجت؟ این کتاب را وقتی نوزادی خرد بود بدان نام میشناختند چه زیان دارد که اکنون نیز، با این رشد و نمایی که یافته است بههمان نام سابق بشناسند؟
باری؛ آنچه مرا بر آن داشت که درین چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بیهیچ فزود و کاستی چاپ نکنم وظیفه حقیقتجویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفه خویش را درست ادا نمودهام؟ نمیدانم و باز بر سخن خویش هستم که نویسنده تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب میکند از بیطرفی که لازمه حقیقتجویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده میتواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با اینهمه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصب و خامی برکنار بمانم. در هر حال از اين بابت هيچ ادعايی ندارم: ادعا ندارم كه درين جستوجو به حقيقتی رسيدهام. ادعا ندارم كه وظيفه مورخی محقق را ادا كردهام. اين متاعم كه تو میبينی و كمتر زينم.»
«۱۰ نكته پرسود از کتاب دو قرن سکوت»
|منقول - با مقداری ویرایش
از جملۀ کتاب هایی که اسلام ستیزان به عنوان نقل مجالس در میان خود می گردانند و به آن افتخار می کنند، کتاب دو قرن سکوت جناب زرینکوب می باشد. البته زرینکوب و کتابش برای ما در مقام حجیت نیستند، اما از آنجایی که اسلام ستیزان آن را قبول داشته و چه بسا برای شبهه پراکنی از آن استفاده می کنند. در نتیجه تصمیم گرفتیم که ۱۰ اعتراف مهم از این کتاب را استخراج کنیم :
۱. پشت کردن مردم به حکومت و آیین زرتشت!
«در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند، اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود، کس به دفاع از آن علاقه و رغبتی نداشت.» [۱]
۲. سقوطی که راه گریزی نداشت!
«باری آیین زرتشت، در پایان دورۀ ساسانی، بر اثر بدعت های دینی و درنتیجه فساد و انحطاط موبدان ضعیف گشته بود. نفوذ آیین عیسی و بودا نیز از دو جانب شرق و غرب، آن را در میان گرفته بود و هر روز ضعیف ترش میکرد! شاید اگر اسلام از راه جزیرة العرب نمی رسید، آیین زرتشت در برابر نفوذ این دو دین خود را یکسره باخته بود.» [۲]
۳. کمی از انوشیروان عادل بشنویم.
«با کشتار شگفت انگیز و بی شفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد، موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان بر افتاد، اما این گمان درست در نیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند.» [۳]
۴. سربازان وفادار یزدگرد!!
«در حقیقت وقتی سعد به مدائن در آمد، مدافعان، آن را فرو گذاشته و رفته بودند. ایوان را لشکریان یزدگرد خود در هنگام گریز غارت کرده بودند، اما فاتحان آنها را دنبال کردند و مال های غارتی را از آنها باز ستاندند.» [۴]
۵. بار سنگین مخارج بر دوش کشاورزان و پیشه وران!
«بدینگونه سپاهیان یاغی و روحانیون فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش اندیشه ای دیگر نداشتند. پیشه وران و کشاورزان نیز، که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی بردند، بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود...» [۵]
۶. نقشه دستگیری پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم!!
«گفته اند که پرویز از خشم و نخوت، نامۀ پیامبر را پاره کرد و بباذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را بند برنهد و نزد او فرستد. خشم پرویز از این بود که این مرد تازی، با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و باو پیغام و نامه ای چنین نوشته است.» [۶]
۷. پیامی تازه با محوری زیبا!
«پیام تازه ای که محمد خود را حامل آن می دانست، همۀ جهان را به برابری و نیکی و برادری می خواند، و از شرک و نفاق و جور و بیداد نهی می کرد. نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت، بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیون گشته بود، در آن روزگاران به چنین پیام دل نشینی نیاز داشتند و آن را مژدۀ رهایی و نجات تلقی میکردند.» [۷]
۸. حَكَمتَ عَدَلتَ أَمِنتَ فَنِمتَ رَسيخَ البال!
«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش تا درجۀ خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پَنام در روی می کشیدند، چنانکه در آتشگاه ها رسم بود، عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفۀ پیامبر خویش، که امیر آنان بود، در نهایت سادگی سلوک می کردند. خلیفه با آنان در مسجد می نشست و رأی میزد...» [۸]
۹. اسلام پذیری ایرانیان!
«بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و اشتیاق پذیرفتند. دین تازه ای که عربان آورده بودند، از آیین نیاکان خویش برتر می یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را برابر توحید محض و بی شایبۀ اسلام شرک و کفر می شناختند.» [۹]
۱۰. مسلمانان فاتح چگونه بودند؟
«این اعراب که جای خسروان و مرزبانان پرشکوه و جلال ساسانی را می گرفتند، مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند. خلیفۀ آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست، هیچ نداشت و مثل همۀ مردم بود. آنها نیز که از جانب او در شهر ها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند، زندگی سادۀ فقر آلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.» [۱۰]
-----------------
پی نوشت ها:
[۱] دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱
[۲] همان، ص ۲۶۶
[۳] همان، ص ۲۵۹
[۴] همان، ص ۶۰ و ۶۱
[۵] همان، ص ۴۹
[۶] همان، ص ۵۰
[۷] همان، ص ۵۰
[۸] همان، ص ۷۳
[۹] همان، ص ۲۵۴
[۱۰] همان، ص ۷۲
«در همهٔ تاريخ، دينی جز اسلام، پيروان خود را پيوسته به نيرومندبودن دعوت نكرد و هيچ دين ديگری در اين زمينه، مانند اسلام موفق نبوده است.»
تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج۴، ص۶۲۴.
"منقول-ویرایش شده"
هرودوت که معاصر هخامنشیان است در تاریخش در مورد شیوه تدفین مردگان در ایران باستان چنین می گوید: «اینها چیزهایی هستند که با اطمینان کامل می توانم درباره ایشان(=ایرانیان) بگویم چون می دانم. اما نکته ای در مورد آیین خاکسپاری مردگان است که من قادر به تایید یا تکذیب آن نیستم چون سرّی است و هیچکس چیزی نمی گوید. گویا کالبد مُرده تا توسط پرندگان(لاشه خوار) یا سگها دریده نشود، نباید دفن شود». سپس در توضیح این بند در همان کتاب تاریخ هرودوت چنین بیان شده است: «در دین زرتشتی آلوده کردن آب، خاک و آتش توسط جسد ممنوع است و از این رو مُغان(زرتشتی) اجساد را در معرض هجوم جانوران وحشی قرار می دادند، چنانکه هنوز، امروزه در هندوستان، پارسیانٍ شهر بمبئی در "برج های خاموشی" چنین می کنند، حال آنکه باقی ایرانیان اجساد خود را با لایه ای از موم می پوشاندند»(1)
هنگامیکه که اسکندر مقدونی به باختر(=باکتریا/بلخ امروزی که محل تولد زرتشت است) رسید، دید که روستاییان و شهریان پیکرهای بی جان را در گذرگاهها می اندازند و همانجا می ماند. ژوستن از مورخان زمان باستان، آشکارا می گوید که "پیکر مردگان" را معمولا در هوای باز می گذارند تا طعمه مرغان و سگان شود، آنگاه استخوانهای عاری از گوشت را به زیر خاک می کنند. استرابون می گوید که این سگان را سگان گور ساز می گفتند(2)
آیین به خاک سپردن، می تواند گواه دیگری بر دین پارتیان باشد. پیروان مزدیسنا(=زرتشتیان) پیکر مردگان را در هوای آزاد می گذاشتند و نسک خرده اوستا تجویز می کند که پس از عرضه کردن لاشه در هوای آزاد، استخوانها را در استودان یا استخوان دان گردآوری کنند. اینگونه خاک سپاری ها در مشرق ایران رواج داشته است(3)
دخمه گبرها یا قلعه گبرها،واقع در دامنه شمالی کوه ری،در محاذات حدودی که بقعه منسوب به بی بی شهربانو و کوه طبرک در دامنه آن قرار دارد.
در این محل زردشتیان اجساد مردگان خویش را به طیور شکاری و سگان گوشتخوار عرضه می کردند. تاریخ احداث این دخمه ظاهرا به زمان ساسانیان و شاید جلوتر می رسد(4)
در کوه رحمت، استودانی مربوط به دوره ساسانی وجود دارد که در آن گوشتهای اجساد از استخوان جدا می شد. درگذشتگان(مردگان) زرتشتی را نمی توان سوزاند یا به آب انداخت یا دفن کرد، زیرا تماس جسد با آب، آتش و زمین که بعنوان عناصر مقدس در دین زرتشتی محسوب می شوند، را آلوده می کند. از همان ابتدا اجساد مردگان را درون گودالهایی بر بالاترین و دورترین جاها قرار می دادند و اجساد را در برابر پرندگان لاشخور و سگهای گوشتخوار رها می کردند، پس از اینکه گوشتها از استخوانها جدا شد، استخوانها را که زیر آفتاب خشک شده بود، جمع می کردند تا در پناهگاهایی به نام استودان که در جداره های کوه و دور از دسترس آب یا حیوان بود، بگذارند. قرار دادن اجساد در دخمه ها یا برجهای خاموش مربوط به دوره های بسیار جدیدتر است. در برج خاموش یزد نیز که مربوط به قرن هفدهم بود، زرتشتیان اجساد مردگان خود را در آن می گذاشتند که بوسیله لاشخورها خورده میشد و استخوانهای عاری از گوشت در چاه مرکزی برج خاموش ریخته می شد(5)
در اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان در نسک وندیداد، فرگرد اول، از خاک سپاری و دفن مردگان بعنوان یک گناه نا بخشودنی یاد شده است(6)
همچنین در فرگرد سوم از قول اهورمزدا بیان شده است که: دومین جاییکه زمین به تلخ ترین اندوه دچار می شود، جایی است که در آن مردارهای مردمان و سگان را به خاک سپارند. سپس در ادامه از قول اهورمزدا گفته شده: کسیکه هر چه بیشتر، مردارهای مردمان و سگان را از خاک بیرون بیاورد، نخستین کسی است که زمین را بیش از همه شاد می کند(7)
در فرگرد پنجم از وندیداد اوستا بیان شده که: پیکر مُرده باید چندان در دخمه بماند که باران بر آن و بر همه دخمه فرو بارد، بازمانده های چرکین را فرو شوید و پرندگان، مردار را بخورند(8)
این رسم قرار دادن اجساد زرتشتیان در برجهای خاموش، تا خوراک سگان و لاشخورها شوند، کمتر از صد سال است که در ایران بر طبق قانون، آنهم به دلایل بهداشتی منع شده است. منع اینکار توسط رضا شاه پهلوی انجام شد.
الحمدلله علی نعمة الاسلام
منابع:
(1) تاریخ هرودوت، ترجمه مرتضی ثاقب فر، کتاب یکم، بند140، ص 167 و 219
(2) پارتیان، مالکوم کالج، ترجمه مسعود رجب نیا، ص90
(3) پارتیان، مالکوم کالج، ترجمه مسعود رجب نیا، ص 96
(4) برخی آثار بازمانده از ری قدیم، دکتر حسین کریمیان، چاپ 1350، ص180
(5) ایران باستان، ماریان موله، ترجمه دکتر ژاله آموزگار،ص45، 57، 61 و62
(6) اوستا، وندیداد، ترجمه جلیل دوستخواه، فرگرد1، بند13، ص662
(7) اوستا، وندیداد، ترجمه جلیل دوستخواه، فرگرد3، بند8 و 12، ص 677 و 678
(8) اوستا، وندیداد، ترجمه جلیل دوستخواه، فرگرد5، بند14، ص706
پی نوشت ها :
فیلم نایاب دخمه یزد به همراه اجسادش در سال ۱۳۴۸
این تکه فیلم از دخمه های صفاییه یزد از«مستند باد صبا» بریده شده است.این مستند را «آلبرت لاموریس» در سال ۱۹۶۹ م (۱۳۴۸ ه.ش) با فراخوان و به سفارش حکومت آن هنگام ساخته است.این مستند که امروز سندی تاریخی از بناها و نماهای سراسر ایران است در سال ۱۹۷۸ م (۱۳۵۶ ه.ش) نامزد بهترین فیلم مستند در «جشنواره اسکار» شد.
در سطح دخمه بیش از ده مرده دیده می شود و در استودان انبوهی از استخوان ها تل انبار شده است.چوبی هم در استودان دیده می شود.
دخمه یا برج خاموشان مکانیست که زرتشتیان،مردار آدمیان را که بنا بر عقاید آنها نجس است در آن می گذاردند تا گوشت مردار توسط درندگان و پرندگان خورده شود آنگاه باقی مانده استخوان ها را درون چاه میانه دخمه انبار می کردند.
استفاده از دخمه در تهران از اواسط دهه ۱۳۱۰،در کرمان از دهه ۱۳۲۰ و در یزد از دهه ۱۳۴۸ متوقف شد و از آن سال ها به بعد زرتشتیان ایران مردگان خود را در آرامگاه دفن می کنند.
دخمه مانکجی در یزد - ۱۳۴۸ ه.ش
بخش های دخمه :
۱.جاده دخمه
۲.درب سنگی یا آهنی دادگاه
۳.کتیبه دخمه
۴.حلقه مردگان مرد
۵.حلقه مردگان زن
۶.حلقه مردگان کودک
۷.استودان یا سراده
عکسی از بهمن جلالی که بصورت پنهانی داخل یکی از دخمه های یزد شده و این عکس شاهکار را گرفته.
نمونه ای از عکس های او از اجساد دخمه،که البته عکس از روی عکس است.
«بهمن جلالی»از اساتید برجسته عکاسی خاطره عکاسی خود را از دخمه یزد اینگونه تعریف کرده است:
«می دانستم که زرتشتیان یزد جسد مردگانشان را دخمه می گذارند.در سفری به یزد،تصمیم گرفتم به دخمه بروم و ببینم چطور جایی است و اگر شد چند تا عکس بگیرم.
یک شب این برنامه را عملی کردم.مقداری طناب تهیه کردم و به هر زحمت و مکافاتی بود خودم را به داخل دخمه رساندم.اما آنقدر تاریک بود که ناچار شدم تا صبح بی حرکت در گوشه ای منتظر روشن شدن هوا بمانم.هوا که کم کم روشن شد جسدها را دیدم و تازه فهمیدم که دست به چه کاری زده ام.عکس هایم را گرفتم و پس از تاریک شدن هوا از دخمه بیرون آمدم.»
تصویری از دخمه زرتشتیان هند که در آن جسد شخص مرده ای را طعمه لاشخورها می سازند.
اوضاع علمی ایران قبل از اسلام و افسانه به آتش کشیدن کتابخانههای ایران:
«به صورت منقول با کمی ویرایش»
در ابتدا بهتر است بدانیم که در ایرانِ قبل از اسلام، چه کسانی حق خواندن و نوشتن داشتند؟ درس و علم در خدمتِ قدرت بود و فقط افراد محدودی اجازهی درسآموزی داشتند (موبدان، خاندان سلطنتی، فرماندهان جنگی) افرادِ عادی حق سوادآموزی نداشتند. حتی یکی از افراد طبقه بازارگان به انوشیروان پیشنهاد داد که در ازای دریافت پول به فرزند او اجازهی درسخواندن بدهد، که انوشیروان قبول نکرد.
فردوسی در اینباره میگوید:
بدو گفت شاه ای خردمند مرد / مگر دیو عقل تو را خیره کرد
تو بازارهگان بچه گردد دبیر / هنرمند و به دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به تخت / دبیری بباید پیروز بخت
برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کز او سیم خواهیم و در
در کتاب «ایرانیان در زمان ساسانیان» نوشته کریستن سنِ دانمارکی میخوانیم:
«بلاشک قسمت اعظم کشاورزان در آن زمان بیسواد بودند. جماعت بسیاری از تجار لااقل قرائت و کتابت حساب را میدانست چون از این بگذریم عامه مردم از حیث ادب و سواد بضاعتی نداشتند. هیون تسیانگ میگوید که ایرانیان به فکر دانش نیستند و فقط به پیشه خود اشتغال دارند، تعیلم در دوران ساسانیان همانند هخامنشایان در اختیار شاهزادگان بود.»
[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۴۵]
بازهم در این کتاب در مورد سفر چند دانشمند یونانی به ایران میخوانیم:
«چند دانشمند یونانی که به ایران آمده بودند، مورد استقبال شاه ایران واقع شدند اما بعد از مدتی از کردهی خود پشیمان شدند و عادت ایرانیان به نظر آنان درشت و ناملایم آمد و از خشونتهای دیده، آزرده شدند و از تعدی اشراف به زیردستان دلتنگ شدند و ایران را ترک کردند. این اشخاص بیشتر به دلیل وجود قوانینی همچون ازدواج و معامله با اموات، رنجیده و تنها این دلایل زندگی را برای آنان مشکل نکرده بود بلکه وجود فاصله طبقاتی شدید در میان مردم به طوری که صاحبان قدرت به زیردستان ستم میکردند نیز از جمله دلایل بود. میتوانیم بگوییم که مصائب عمومی در دوران انوشیروان کمتر از دورانهای دیگر بود ولی بیشتر مردم این مصائب را احساس میکردند.»
[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۶۰]
در صفحه ۵۵۰ این کتاب دوباره میخوانیم:
«در میان اندک صاحبان علم در ایرانِ باستان نیز جان مردم را به سُخره میگرفتند از طریقهای که در ایران معمول بود مجرمین و جانیان مستحق اعدام را برای استفاده طبی زنده نگه میداشتند.»
[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۵۰]
با توجه به این متون درمییابیم که اصولاً عوامِ مردم در ایرانِ باستان، سواد نداشتهاند چه برسد به اینکه کتابخانه داشته باشند.
اما دوباره به اصل سؤال باز میگردیم، آیا طبق گفته ابن خلدون، مسلمانان کتابخانه جندی شاپور را آتش زدند؟
این امر نیز دروغی بیش نیست و فقط در کتاب ابن خلدون برای اولین بار نقل شده است در حالی که در کتب تاریخی قبل از ابن خلدون (همچون طبری) خبری از این مطلب نیست. اما روایت ابن خلدون در مورد آتش زدن کتابخانههای ایران بخصوص در جندی شاپور در هیچ یک از کتب قبل از آن تکرار نشده است و شهر جندی شاپور یا گندی شاپور با صلح فتح شد.
صلح مردم جندی شاپور
از فتح جندی شاپور تا فتح نهاوند دو ماه فاصله بود، ناگهان مسلمانان دیدند که درهای شهر گشوده شد و کَسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش آمدند و کَس فرستادند که چه شده؟ گفتند: شما اماننامه سوی ما افکندید ما نیز پذیرفتیم و جزیه میدهیم که از ما حفاظت کنید. گفتند: ما نکردهایم. گفتند: دروغ نمیگوییم. مسلمانان از هم پرسش کردند و معلوم شد بندهای مکنف که اصل وی از جندی شاپور بود اماننامه را نوشته بود، گفتند: او بنده است. مردم شهر گفتند: ما آزاد و بنده نمیشناسیم، اماننامهای آمده است و مطابق با آن عمل میکنیم و از آن تخلف نکردهایم مگر اینکه شما بخواهید نامردی کنید. مسلمانان دست از آنان بداشتند و قضیه را برای عُمَر نوشتند که به آنها نوشت: خدا درست پیمانی را بزرگ دانسته. درست پیمان نخواهید بود تا به هنگام شک نیز درست پیمانی کنید. اماننامه را اجرا کنید و درست پیمانی کنید. مسلمانان از آنجا برفتند و به پیمان عمل کردند.
[رک: تاریخ طبری، نسخه تایپی، ج ۵، ص ۱۶۲ و کتاب کامل ابن اثیر ج ۴، ص ۱۴۶۸]
دکتر ماکس میرهوف، اسلامشناس و شرقشناس معروف، در کتاب خود به اسم «میراث اسلام» میگوید: «مراکزی برای تحصیل علم در قسمتهای مختلف ایران بود که پس از تسلط مسلمین بر ایران، دستنخورده باقی ماندند و حتی جندی شاپور یکی از مراکز علمی امپراتوری اسلام گردید.»
[میراث اسلام، ص103]
ممکن است برخی افراد بگویند که مسلمانان کتب موجود در ایران را مخالف دین خود میدیدند و به این دلیل آن را آتش زدند، این امر نیز دروغی بیش نیست. در جنگ خیبر که در حیات رسول الله (صلی الله علیه وسلم) و به رهبری آن حضرت واقع شد، چند جلد تورات، به عنوان غنیمت به دست مسلمین افتاد. یهودیان پس از پایان جنگ از پیامبر (صلی اله علیه وسلم) تقاضا کردند تا مجلدات تورات را به آنها بازگرداند. ایشان نیز امر فرمود تا به آنها مسترد شود.
[رک: صفحه ۲۹۰ حیات محمد صلی الله علیه وسلم، تألیف دکتر محمد حسین هیکل]
دانشمندان و محققینی مانند بتلر و گوستاو لوبون و ویلدورانت و از دانشمندان اسلامی مانند شبلی نعمانی در «کتابخانه اسکندریه» و دکتر محمدحسین هیکل در «فاروق اعظم رضی الله عنه» و عقاد در «عبقریه کتابسوزی ایران و مصر»، با دلایل بسیار روشنِ علمی، شایعه کتابسوزی اسکندریه را به وسیله مسلمانان به شدت تکذیب کردهاند و الکساندر مازاس نیز در «زندگانی عُمَر (رضی الله عنه)» این شایعه را کاملاً تکذیب کرده است و نخستین بار دانشمندانِ باانصافِ غیر مسلمانی مانند بتلر و گوستاو لوبون و ویل دورانت و مازاس با دلایل علمی این حقیقت را روشن نمودهاند.
در کتاب «زندگانی عُمَر، الکساندر مازاس، ص ۹۸ و ۹۹» و «فاروق اعظم (رضی الله عنه)، دکتر محمدحسین هیکل، ص۲۱3» آمده: «کتابخانه اسکندریه در دوره بطالسه» جانشینان اسکندر بنا گردیده و آمار کتابهای آن تا سال ۴۷ قبل از میلاد به هفتصد هزار جلد رسیده است و سال ۴۷ قبل از میلاد در اثنای جنگ «کلئوپاترا، و بَطْلَمیوس» عمارت سلطنتی آتش گرفت و زبانههای آن به این کتابخانه رسید و تمام یا قسمت اعظم آن به کام حریق رفت و پس از مرور هفت سال در سال چهل قبل از میلاد، دویست هزار جلد کتابهای شاهان برجو به این کتابخانه اهدا و رونق سابق را یافته، اما در سال ۳۷۸ میلادی، «تئودور زاوال» امپراتورِ بسیار متعصبِ مسیحی چون علوم و معارف کتابهای این کتابخانه را در تضاد با عقاید نصرانی (مسیحی) میدانست، اکثر کتابها را از بین برد و بقیه را نیز یک به طریق پرنفوذ اسکندریه به نام «کبریس کبیر» بر اثر عداوت و دشمنی با فیلسوف عصر، هیپاتی، سوزانید و هیپاتی را نیز به قتل رسانید، به طوری که در قرن چهار میلادی که یک کشیش مسیحی از طرف امپراتور روم مأمور نابود کردن کتابهای این کتابخانه گردید به هنگام بازگشت از اسکندریه در گزارش خود چنین گفت: «من قفسههای این کتابخانه را به کلی از کتاب خالی دیدم.»
فرانز رزنتال استاد پیشین زبانهای سامی و زبان عربی در دانشگاه ییل، اسلامشناس و مترجم کتاب مقدمه، در پانوشت این گفتهی ابن خلدون مینویسد: «این روایت دیگری از یک افسانه معروف است که بر طبق آن، عمر دستور ویرانی کتابخانه اسکندریه را داد.»
[فرانز رزنتال، ترجمه مقدمه ابن خلدون، چاپ دانشگاه پرینستون، ص ۳۷۳]
This is a variant of the famous legend according to which, Umar ordered the destruction of the celebrated library in Alexandria
(http://news.yale.edu/2003/04/15/memoriam-franz-rosenthal-87%C2%BBFranz)
(http://books.google.com/books/about/The_Muqaddimah.html?id=Op6CQgAACAAJ)
برنارد لوئیس در مقالهای ضمن بیاعتبار خواندن کتابسوزی اعراب در اسکندریه با اشاره به تشابه این روایت ابن خلدون با روایتی که در آن نقل شده عمر فرمان به تخریب کتابخانه اسکندریه داده است، میگوید: «تاریخنگار قرن چهاردهم، ابن خلدون، داستان تقریباً یکسانی را راجع به ویران کردن یک کتابخانه در ایران به دستور خلیفه عمر مطرح کرده که نشان از ویژگی عامیانه آن دارد.»
The 14th century historian Ibn Khaldun tells an almost identical story concerning the destruction of a library in Persia, also by order of the Caliph ‘Umar, thus demonstrating its folkloric character
(http://www.nybooks.com/articles/archives/1990/sep/27/the-vanished-library-2/)
دکتر سیلمز در تحقیقی که در سال ۲۰۰۵ در ژورنال آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی چاپ شد با اشاره به سالم ماندن دانشگاه گندیشاپور در حمله اعراب به ایران مینویسد: «اعراب به اهمیت مؤسسه آموزشی گندیشاپور پی بردند و شکوه آن را و کتابخانه و دیگر سازمانهای شهر را باقی نگاه داشتند.
همچنین برخی افراد ادعا دارند که زبان فارسی توسط فردوسی و یکی از پادشاهان همزمان او از نابودی حفظ شد! باید به زبان کُردی اشاره کرد که دارای بسیاری از لغات پهلوی (مثل مزگته= مزگهوت - قسمت اول پهلوی، قسمت دوم کردی که معنی قسمت اول یعنی پاکیزه و معنی قسمت دوم یعنی مسجد) و کلی از عقاید خرافی زرتشتی و زبان باستان که در زبان کُردی به جا مانده است، حال سؤال این است کدام پادشاه و یا شاعر مانع فروپاشی زبان کُردی شد؟
چه کسی زبانهای تالشی، تاتی، بلوچی، گیلکی، لری، هندی، اردو، قبطی و ترکی را از نابودی نجات داد؟!
سَعد رَضِیَ اللّهُ عَنهُ بنابر درخواست رستم فردی را به نام ربعی بن عامر رَضِیَ اللّهُ عَنهُ فرستاد. رستم جایگاه را با تزیینات بسیار باشکوه از فرشهای زربافت و بالشتهای ابریشمی و طلا و جواهرات فراوان آراسته کرده بود، در حالی که تاج ویژه و گرانبهای خویش را بر سر گذاشته بود بر تختی طلایی نشست.
«ربعي بن عامر» بدون توجه به تزیینات و مظاهر شگفتانگیز وارد محل شد و با خونسردی تمام پهلوی رستم نشست. رستم از وی سؤال نمود به چه منظور آمدهاید؟
«ربعی بن عامر» جواب داد:
اللهُ ابْتَعَثَنَا لِنُخرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ العِبَادِ إلِى عبادة رب العباد ومنْ ضِیقِ الدُّنْیا إِلى سِعَتِهَا وَمِنْ جَورِ الأدیانِ إلى عدلِ الإسلامِ.
«اللّه ما را فرستاده است تا درآوریم آن کسی را که الله میخواهد از عبادتِ بندگان به سوی عبادتِ پروردگارِ بندگان، و از تنگنایِ دنیا به وسعت و پهنای آن و از ستمِ ادیان به عدالتِ اسلام».
.البدایة والنهایة، ج: ۷، ص: ۳۹ چاپ بیروت ۱۹۶۶م.
.چنانچه ابن حجر در کتاب «الإصابة فی تمییز الصحابة» آورده است: وی صحابی میباشد. احنف ولایت تخارستان را به وی سپرد. الاصابة، ج: ۱، ص: ۵۰۳.
در تاریخ بغداد آمده است که در سال ۲۸۶ هجری، در دادگاه موسی بن اسحاق، قاضی شهر ری، زنی همراه با ولیّ خود حاضر شد و ادعا کرد که شوهرش مهریهی او را که پانصد دینار بود، نپرداخته است. اما شوهر این ادعا را رد کرد.
قاضی از زن خواست که گواهان خود را معرفی کند. ولیّ او گفت که شهود حاضرند. یکی از شاهدان درخواست کرد که زن را ببیند تا بتواند او را شناسایی کرده و در شهادتش به او اشاره کند. قاضی اجازه داد، و شاهد رو به زن کرد و گفت: «برخیز!»
در این لحظه، شوهر با ناراحتی اعتراض کرد و گفت: «میخواهید چه کنید؟!» وکیل پاسخ داد: «شهود باید چهرهی همسرت را ببینند تا مطمئن شوند که او همان زنی است که مهریهاش را مطالبه میکند.»
اما ناگهان شوهر که نمیخواست همسرش در برابر دیگران چهرهاش را آشکار کند، رو به قاضی کرد و گفت: «من در حضور شما اعتراف میکنم که این مهریه را بدهکارم، اما اجازه نمیدهم که همسرم صورت خود را برای دیگران آشکار کند.»
وقتی زن این سخنان را شنید، تحت تأثیر قرار گرفت و رو به قاضی کرد و گفت: «من هم در حضور شما شهادت میدهم که از حق مهریهام گذشتم و همسرم را از پرداخت آن، در دنیا و آخرت، معاف کردم.»
قاضی که این جوانمردی و بزرگواری را دید، گفت: «این ماجرا باید در شمار بزرگواریهای اخلاقی ثبت شود.»
«أَخبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ، أَخبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ نُعَيْمٍ ٱلضَّبِّيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبدِ ٱللَّهِ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى القَاضِي يَقُولُ: حَضَرْتُ مَجلِسَ مُوسَى بْنِ إِسْحَاقَ القَاضِي - بِالرَّيِّ - سَنَةَ سِتٍّ وَثَمَانِينَ وَمِائَتَيْنِ، وَتَقَدَّمَتِ ٱمْرَأَةٌ فَٱدَّعَى وَلِيُّهَا عَلَى زَوْجِهَا خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ مَهْرًا، فَأَنْكَرَ، فَقَالَ القَاضِي: شُهُودُكَ، قَالَ: قَدْ أَحْضَرتُهُم، فَٱسْتَدْعَى بَعْضُ الشُّهُودِ أَنْ يَنظُرَ إِلَى ٱلمَرْأَةِ لِيُشِيرَ إِلَيْهَا فِي شَهَادَتِهِ، فَقَامَ الشَّاهِدُ وَقَالَ لِلمَرْأَةِ: قُومِي، فَقَالَ الزَّوْجُ: تَفْعَلُونَ مَاذَا؟ قَالَ الوَكِيلُ: يَنظُرُونَ إِلَى ٱمْرَأَتِكَ وَهِيَ مُسْفِرَةٌ لِتَصِحَّ عِندَهُم مَعرِفَتُهَا، فَقَالَ الزَّوْجُ: وَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنَّ لَهَا عَلَيَّ هَذَا المَهرَ الَّذِي تَدَّعِيهِ، وَلَا تَسْفِرُ عَنْ وَجهِهَا، فَرَدَّتِ ٱلمَرْأَةُ وَأَخبَرَتْ بِمَا كَانَ مِن زَوجِهَا، فَقَالَتِ ٱلمَرْأَةُ: فَإِنِّي أَشهَدُ القَاضِيَ أَنِّي قَدْ وَهَبتُ لَهُ هَذَا المَهرَ وَأَبرَأتُهُ مِنهُ فِي ٱلدُّنْيَا وَٱلآخِرَةِ. فَقَالَ القَاضِي: يُكتَبُ هَذَا فِي مَكَارِمِ الأَخْلَاقِ.»
تاریخ بغداد - الخطیب البغدادي - جلد ١٣ - صفحه ٥٥
تصویر : شورای نیقیه
نیوتون می گفت حق با آریوس (از پدران اولیه کلیسا بود، وی بر این نظر بود که عیسی دارای مقام الوهیت نبوده و در مقامی پایینتر از خداوند قرار دارد) است که گفته:
عیسی مسیح به یقین خدا نیست ... عیسی یکی از پیامبران بود که فرستاده شد تا بشریت را به حقیقت فراخواند ولی دینِ ناب او به دست آتاناسیوس (از پدران کلیسا که از الوهیت عیسی دفاع میکرد) و هوادارانش به تباهی کشانده شد.
خداشناسی از ابراهیم تا کنون-کرن آرمسترانگ
کنستانتین امپراطور مسیحی روم بود که دین رسمی روم را به مسیحیت تغییر داد وی دستور به قتل هر شخصی که معتقد به تفکرات آریوسی و یا حافظان و کاتبان سخنان او بودند را داد.
آریوسی ها که به آنان موحدان مسیحی نیز گفته می شود، شاخه ای از مسیحیت بودند که به کشیش مشهور اسکندریه ( آریوس ) منسوب هستند،
آریوس از پدران اولیه کلیسا محسوب می شود که اعتقاد به تثلیث نداشت، و الوهیت را فقط از آن خداوند می دانست، و ارتباط بین عیسی علیه السلام و خداوند را همچون ارتباط یک شخص عادی با خداوند می دانست.
تفکرات وی و استدلال هایش سبب شد که از همان روزهای ابتدا پیروان زیادی پیدا کند و به مذهب و فرقه ای منشعب از مسیحیت تبدیل شود.
با شروع مخالفت های سایر کشیشان با او، دستور داد که شورای نیقیه تشکیل شود تا نظرات وی را به مشورت بگذارند ( شوری نیقیه نخستین شوری کلیسا بود که در پاسخ به نظر آریوس تشکیل شد )
اما نظرات وی در شوری نیقیه رای نیاورد و تمامی تفکرات او کفر آمیز شناخته شد و شوری،اعتقادنامه نیقیه را تهیه کرد و هر اعتقاد مخالف آن را باطل دانستند .
اما با وجود هزاران نفر پیرو هرگز نتوانستند حکم اعدام وی را صادر کنند تا اینکه بصورت مخفیانه مسموم گشت و در مرگی عجیب و ناگهانی طحال و کبد و روده خود را بالا آورد و مُرد.
کلیسا این فرصت را غنیمت شمرد و مرگ وحشتناک وی را نتیجه تفکرات الحادی و کفر آمیز او خواند و دستور به پاکسازی مسیحیت از هرگونه تفکرات انحرافی داد که بر اثر آن هزاران نفر مسیحی آریوسی تخت شکنجه قرار گرفتند و همچون مسلمانان اندلس اثری از آنها باقی نماند.
آریوس متولد سال 250 میلادی بود.
برگرفته از کتاب: تاریخچه آریانیسم تالیف انتشارات دانشگاه آکسفورد
شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی،شاعر و نویسنده نامدار قرن هفتم هجری یکی از بزرگترین متفکران و شاعران و ادیبان ایران است که در تمام خطّه ایران زمین یکّه تاز میدانهای فصاحت و بلاغت و سخنوری می باشد.این شاعر بلند پایه،استاد مسلّم غزلِ سبک عراقی و نثر مسجّع یعنی نوشته آهنگدار و موزون است.و غزلیات،قصائد،قطعات و ترکیب بندهایش به روانی آب زلالند و دو اثر جاویدانش گلستان و بوستان قرن ها بر عقول و قلوب ایرانیان حکومت می کنند.
گلستان دارای نثری مسجّع آمیخته با شعر، و بوستان شعری است در قالب مثنوی در بحر متقارب (هم وزن با شاهنامه فردوسی) که در زمینههای اجتماعی، اخلاقی، عرفانی، دینی و... سروده شده است.
سعدی در نظامیه بغداد از محضر جمال الدین عبدالرحمن ابوالفرج بن جوزی دوم (درگذشته به سال 636) مدّرس مدرسه مستنصریّه، و عارف معروف شیخ شهابالدین ابوحفص عمر بن محمّد سهروردی صاحب «عوارف المعارف» (درگذشته به سال 632) تلمذ نمود . و از علم و دانش و عرفان هر دو نهایت استفاده کرده است.
اینک در باغ کلیات سعدی که شامل دیوان اشعار، بوستان و گلستان است به گشت و گذار میپردازیم:
۱- ابیاتی در وصف پیامبر صلی الله علیه وسلم و خلفای راشدینش
در ابیاتی در وصف پیامبر صلی الله علیه وسلم خلفای راشدین را چنین نیکو میستاید.
چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /علیک السّلام ای نبیّ الورا
درود مَلَک بر روان تو باد/ / بر اصحاب و بر پیروان تو باد
نخستین ابوبکر پیر مُرید / عُمَر پنجه بر پیچ دیو مرید
خردمند، عثمان شب زنده دار / چهارم علی شاه دلدل سوار
(بوستان- 209)
سعدی عارفی است که از قید و بند قشری گری گذشته و در سایۀ سلوک و مصاحبت با عارف آزاد مردی چون شهاب الدین سهروردی به کمالات معنوی رسیده است.
۲- عجز ابوبکر صدیق از معرفت الهی
سعدی، ادیب نکته پرور و قافیه پرداز دفتر معانی در «رساله در عقل و عشق» کمال معرفت صدّیقان را در شناخت کمال الهی ناتوان میداند:
«امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ نکو گفته است که «یا مَن عَجَزَ عَن مَعرِفَتِهِ کمالُ مَعرِفَةِ الصدّیقینَ»، معلوم شد که غایت معرفت هرکس مقام انقطاع اوست به وجد از ترقی» .
۳- ستایش سالار عادل، عمر
قطعات دلنشین بوستان به انسان درس آزادگی و فضیلت و شرف میدهند، و رنگ آمیزی صحنهها چنان است که بهتر از آن نمیتوان سرود. این معمار کاخ رفیعِ اخلاق و کرامت انسانی سالار عادل عُمَر را اینگونه میستاید:
گدائی شنیدم که در تنکجای / نهادش عُمَر پای بر پشتِ پای
ندانست درویش بیچاره کوست / که رنجیده، دشمن نداند ز دوست
بر آشفت بر وی که کوری مگر؟ / بدو گفت سالار عادل، عُمَر
نه کورم و لیکن خطا رفت کار / ندانستم از من گنه در گذار
چه مُنصف بزرگان دین بودهاند / که با زیر دستان چنین بودهاند
بنازند فردا تواضع کنان / نگون از تواضع سر گردِ نان
اگر می بترسی ز روز شمار / از آن کز تو ترسد خطا در گذار
مکن خیره بر زیر دستان ستم / که دستیست بالای دست تو هم
(بوستان – 338، 339)
۴- ستایش شاه مردان علی
شاه مردان، علی مرتضی نمونه و فصل الخطاب جوانمردی و کرم است. در حکایتی پند آموز، راه آزادگی و گرفتن دست افتاده چنین ترسیم میشود.
بزارید وقتی زنی پیش شوی / که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به بازار گندم فروشان گرای / که این جو فروشیست گندم نمای
نه از مشتری کز دحام مگس / بیک هفته رویش ندیدست کس
بدلداری آن مرد صاحب نیاز / بزن گفت کای روشنائی بساز
بـه امید مـا کلبـه اینجا گـرفت / نه مردی بود نفع از او واگرفت
ره نیک مـردان آزاده گیر / چه استادهای دست افتاده گیر
ببخشای کانان که مرد حقند / خریدار دکـان بی رونقند
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست / کـرم ، پیشـۀ شـاه مـردان علیست
(بوستان – 272)
۵- قصیدهای غرّا و بلیغ در مدح خلفا
در قصیدهای غرّا و بلیغ در ستایش خداوند و پیامبرصلی الله علیه و سلم و یارانش چنان به سلاست و روانی دُر افشانی میکند که بلندای قصیده را با لطافت و نرمی حریر گونۀ غَزَل میآراید:
یارب به دست او که قمر زان دو نیم شد / تسبیح گفت در کف میمون او حصا
کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر / ارفق بمن تجاوز واغفر لمن عصا
تریاق در دهان رسول آفریده حق / صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟
ای یار غار سید و صدیق نامور / مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا
مردان قدم به صحبت یاران نهادهاند / لیکن نه همچنانکه تو در کام اژدها
یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا
دیگر عمر که لایق پیغمبری بدی / گر خواجهٔ رسل نبدی ختم انبیا
سالار خیل خانهٔ دین صاحب رسول / سردفتر خدای پرستان بیریا
دیوی که خلق عالمش از دست عاجزند / عاجز در آنکه چون شود از دست وی رها؟
دیگر جمال سیرت عثمان که برنکرد / در پیش روی دشمن قاتل سر از حیا
آن شرط مهربانی و تحقیق دوستیست / کز بهر دوستان بری از دشمنان جفا
خاصان حق همیشه بلیت کشیدهاند / هم بیشتر عنایت و هم بیشتر عنا
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند / جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او / در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود / جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت / لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست / ماییم و دست و دامن معصوم مصطفی
پیغمبر، آفتاب منیرست در جهان / وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
(قصائد فارسی – 882-883)
۶- تشبیه علاءالدین عطا ملک جوینی به مسیح و عمر بدعت شکن
در قصیدهای در ستایش علاء الدین عطا ملک جوینی، او را به مسیح و عُمَر بدعت شکن تشبیه میکند:
چنان رمند و دوند اهل بدعت از نظرش / که از مسیحا دجّال و از عُمَر، شیطان
(قصائد فارسی – 932)
۷- علی زاهد شب و پیکارگر روز
علی زاهد شب و پیکارگر روز، در نهایت فروتنی و عظمت روحی، نظرِ مخالف عقیده خود را در مجلس میپذیرد:
کسی مشکلی برد پیش علی / مگر مشکلش را کند منجلی
امیر عدو بند مشکل گشای / جوابش بگفت از سر علم و رای
شنیدم که شخصی در آن انجمن / بگفتا چنین نیست یا باالحسن
نرنجید از او حیدر نامجوی / بگفت ارتو دانی از این به بگوی
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت / به گل چشمهٔ خور نشاید نهفت
پسندید از او شاه مردان جواب / که من بر خطا بودم او بر صواب
به از من سخن گفت و دانا یکی است / که بالاتر از علم او علم نیست
(بوستان -337، 338)
برگرفته شده از کتاب : خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی ، تألیف: فریدون سپهری