| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

| دفترچه

دفترچه ای برای یادداشت،بایگانی و به اشتراک گذاری هرآنچه که ارزشمند است.

|  دفترچه

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیامبر اسلام محمد رسول الله صلی الله علیه وسلم» ثبت شده است

علی دشتی،در کتابی که در ایراد گیری به پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم نوشته است می نویسد:

- «در این شبهه ای نیست که حضرت محمد از اقران خویش ممتاز است و وجه تمایز او هوش حاد، اندیشه عمیق و روح بیزار از اوهام و خرافات متداول زمان است و از همه مهمتر قوت اراده و نیروی خارق العاده ای است که یک تنه او را به جنگ اهریمن می کشاند. با زبانی گرم مردم را از فساد و تباهی برحذر می دارد، فسق و فجور و دروغ و خودخواهی را نکوهش می کند، به جانبداری از طبقه محروم و مستمند برمی خیزد ... .»۱

- «بدون هیچ تردیدی محمد از برجسته ترین نوابغ تاریخ سیاسی و تحولات اجتماعی بشر است. اگر اوضاع اجتماعی و سیاسی در نظر باشد، هیچیک از سازندگان تاریخ و آفرینندگان حوادث خطیر با او برابری نمی کنند، نه اسکندر و سزار، نه ناپلئون و هیتلر، نه کورش بزرگ و چنگیز، نه آتیلا و امیر تیمور گورکان هیچیک را با وی مقایسه نتوان کرد ... .»۲

منبع:

(۱):۲۳ سال،علی دشتی،نسخه الکترونیکی،ص۵۰

(۲):همان،ص ۵۳

پی نوشت:

از نشانه های برجسته جوامع یا افرادی که دچار فقر علمی و آگاهی هستند،«شخصیت پرستی» است!
یعنی در نزد این ها،صرف شخصیت ها و القاب و شهرت شان برای استناد کفایت می کند و در کل به چالش کشیدن این شخصیت ها ممنوع است چه رسد به بررسی استدلال ها.
در طول تاریخ اسلامی،علاوه بر مؤمنین واقعی،همواره افرادی (معدود به نسبت اکثریت) وجود داشته اند که در جهت اسلام ستیزی،یا تظاهر به مسلمانی می کرده اند (منافقین) و یا مسلمانانی (از هر قشری) که عمدتا به دلیل ضعف عقیدتی و تقوا،از اسلام برگشته و با آن دشمنی می کردند و اساسا اصطلاح ارتداد مربوط به همین افراد است.
موضوع ما گروه دوم است.یعنی کسانی که در ابتدا بعضا به اصطلاح مسلمان آتشین بوده اند و بعدها بنا به هر دلیلی خود به دشمنان این دین مبدل گشته اند و اسلام ستیزان یا افراد بی اطلاع،همین برگشتن این ها را حجتی مثلا قوی می دانند!
فلانی را می شناسی؟قاری قرآن بوده،روحانی و آخوند بوده،فعال مذهبی و...بوده،او چنین حرف هایی در مورد اسلام و قرآن و پیامبر می زند!
اینطور مواقع استدلال جایگاهی ندارد و فقط اینکه کسی با فلان سابقه دینی (فارغ از سطح و کیفیت این سابقه) آن حرف ها را زده یا مطالب را نوشته مهم است!

علی دشتی،نویسنده و دیپلمات پیش از انقلاب ایران هم که از او و کتابش نقل قول شد نیز از این دسته است.خود تحصیلکرده حوزه بوده اما بعدها به اسلام و عقاید آن می تازد.

لازم به ذکر است او به لحاظ جایگاه علوم شرعی در جهان اسلام اصلا شناخته شده و مطرح نبوده و نیست.در ارتباط با شخصیت و گفته ها و نوشته هایش که معمولا حاوی شبهاتی سطحی هستند هم قبلا توسط پژوهشگران کار شده است و به راحتی با جستجو در اینترنت می توان به این مطالب و کوشش های ممتاز به خصوص در نقد مستدل کتاب ۲۳ سال دست یافت.

نباید فراموش کرد که مطابق باور و آموزه های اسلامی؛سخن یا رفتار غلط،حتی اگر از درست ترین انسان مسلمان هم سر بزند باز هم غلط است و شخصیت و سابقه دینی مذهبی،ملاک پذیرش و یا رد نیست.بلکه ملاک و معیار و اساس فقط دلیل و استدلال است.

تصاویر مدارک:

چيزی نگذشت كه شوهر آن زن (ابومعبد) با گوسفندانی لاغر و ضعيف كه از لاغری توان راه رفتن نداشتند، آمد؛ وقتی شيرها را ديد تعجب كرد و گفت: اين ها را از كجا آورده ای؟ گوسفندان، آنقدر لاغرند كه شير ندارند و در خانه هم شير نبوده است؟!
گفت: سوگند به خدا مردی با بركت به اينجا آمد كه چنين و چنان می گفت و حرف هايش اين و آن بود.
ابومعبد گفت: سوگند به خدا شايد همان مرد قريشی باشد كه دنبال او می گردند؛ ای ام معبد! او را برايم وصف كن. ام معبد با سخنانی فصيح و بليغ او را توصيف نمود كه گويا شنونده، پيامبر - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - را تماشا می كند!
ام معبد برای شوهرش چنين توصيف می کند:

زيبايی اش چشم گير بود، چهره ای درخشان و نورانی داشت.

مردی خوش اخلاق بود،

بدنش را بزرگی شکم يا سر نامتناسب نکرده و کوچکی سر نيز قيافه اش را معيوب نساخته بود؛

مردی زيبا و خوش رو بود.

چشمانی سياه، مژگانی بلند و صدايی صاف و گرم و گردنی کشيده داشت.

ابروانش، کمانی و کشيده بود و گيسوانش، سيه فام.

وقتی سکوت می کرد، سراپا وقار بود

و چون لب به سخن می گشود، هيبتش دو چندان می شد.

از دور زيباترين و پر شکوه ترين مردم به نظر می رسيد

و از نزديک شيرين گفتارتر از همگان بود.

گفتارش شيرين و دلچسب بود.

به اندازه سخن می گفت، نه زياد و نه کم.

سخنانش چون رشته های مرواريد بود؛

قامتی ميانه داشت؛ نه بلند و نه کوتاه.

همچون شاخه پر طراوتی بود که هرگاه در ميان دو شاخه ديگر قرار می گرفت، زيباتر و نيکو منظرتر بود.

همراهانی داشت که دورش حلقه زده بودند و هرگاه سخن می گفت، به سخنانش گوش می سپردند و چون دستور می داد، بی درنگ فرمانش را اجرا می کردند. همواره پيرامونش گرد می آمدند.

ترش رو نبود و کسی را تحقير نمی کرد.

ابومعبد گفت: سوگند به خدا، اين، همان مرد قريشی است كه درباره كارش چنين و چنان گفتند و من قبلاً تصميم گرفته بودم او را ملاقات كنم و قطعاً اين كار را خواهم نمود. اگر برايم امكان ملاقات وجود داشته باشد.

پ ن؛وصف این زن از پیامبر صلی الله علیه وسلم از دقیق ترین و زیباترین توصیف هاست چون پیامبر صلی الله علیه وسلم را نمی شناخت.
برعکس صحابه که از روی ادب و شرمِ بسیار نمی توانستند به مدت طولانی به پیامبر صلی للله علیه وسلم خیره شوند.

بعد ها ام معبد الخزاعیة و شوهرش رَضِيَ اللهُ عَنهُما به مدینه رفتند و اسلام آوردند.

ابن رجب رَحِمَهُ الله :

 

«محمدﷺ،سراج مُنیر (چراغ فروزان/تابان) نام گرفته است،زیرا نور [معنویتش] برای جهان مانند خورشید همه‌گیر، بلکه کامل‌تر، گسترده‌تر و سودمندتر است.»

 

 

سُمّي مُحَمداًﷺ سِراجًا مُنيرًا؛لأنَّ نورَه للدُّنيَا كَنُورِ الـشَّمسِ وأتَمّ وأَعظَم وأَنفَع.

 

فتح الباري ۴/۳۴۰

معتقدم درک و فهم انسان به مرور زمان در ارتباط با سخن ها یا متون و کتاب ها تغییر می کند و اغلب این درک و فهم اصطلاحا پخته تر می شود.
بنابراین به نظرم باید برخی سخن ها و متون مفید را بصورت دوره ای مرور کرد.
سال ها پیش وقتی استاد،حدیث ذیل را تدریس می کرد آنچه که از متن یا توضیح حدیث متوجه‌می شدم محدود به دانش ترجمه لغات از عربی به فارسی بود اما این روزها که روزهای پایانی ۳۰ سالگی ام را سپری می کنم درک دیگری نسبت به این روایت دارم.نه تنها کهنه نشده و گرد و غبار نگرفته بلکه تازگی دوچندان پیدا کرده و برایم سرشار از درس است.
دوست دارم این درس زیبا و خردمندانه را با شما نیز به اشتراک بگذارم.

پیامبر صلی الله علیه وسلم دست بر روی شانه یار و صحابی گرانقدرشان عبدالله فرزند عمر بن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُما گذاشتند و در قالب پند به ایشان فرمودند:

كُنْ في الدُّنيا كأنَّك غريبٌ أو كعابرِ سبيلٍ

یعنی ای عبدالله؛در دنیا همچون فردی غریب یا یک رهگذر و مسافر باش.

عبدالله رَضِيَ اللهُ عَنهُ هم با الگو قرار دادن این فرمایش پیامبر صلی الله علیه وسلم به دیگران می گفت:

إذا أصبحتَ فلا تنتظِرِ المساءَ ، وإذا أمسيْتَ فلا تنتظِرِ الصَّباحَ ، وخُذْ من صِحَّتِك لمرضِك ، وفي حياتِك لموتِك

یعنی:وقتی بامداد بر تو آمد،منتظر شب نباش
و وقتی شب شد،منتظر صبح نباش
در موقع تندرستی و سلامتی،برای روزهای بیماری ات توشه برگیر
و در زندگی،برای مرگ و مردنت هم توشه فراهم کن.

منبع : صحیح بُخاري ۶۴۱۶

پ ن:این روایت به معنای به اصطلاح بریدن از زندگی یا القای افسردگی و نا امیدی نیست
بلکه می توان برداشت های مثبت بسیاری از آن داشت.
وقتی ارزش وقت و فرصت را بدانی آن را غنیمت می شماری
صبح هنگام آغاز کار و زندگی یا شب هنگام استراحت و خواب به بهانه داشتن عمر و فرصتی طولانی برای جبران،بدی یا گناه نمی کنی و تمام سعی و تلاش ات را بر فراهم کردن توشه ای نیک و خوب می گذاری و نعمت سلامتی و داشتن وقت را غنیمت می شماری.

He was often seen mending his clothes or shoes, kindling the fire, sweeping the floor, milking the family goat in his yard or shopping for provisions in the market

 

«بارها او را می دیدند که پاپوش خود را می دوخت، یا لباس خود را وصله می زد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو می کرد، یا بز خانگی را در حیاط می دوشید، و یا از بازار خوراکی می خرید».

 

 

ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخ نگار و نویسندهٔ آمریکایی بود.
مهم‌ترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۱۳جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشته‌است. ویل دورانت در این کتاب توانسته‌است با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توین‌بی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیسته‌اند، مکتب نوینی از تاریخ‌نگاری را به وجود آورَد.
برخلاف دیگر تاریخ‌نگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدن‌ساز در طول تاریخ نیز توجه می‌کند.
از جمله آثار شناخته‌شدهٔ وی در ایران می‌توان به دو اثر دیگر، یعنی تاریخ فلسفه و لذات فلسفه، برگردان دکتر عباس زریاب خویی اشاره کرد. (کتاب تاریخ تمدن او در ایران در ۱۱ جلد از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده‌است)

وی با اینکه می‌خواست کشیش شود اما در دانشگاه بیشتر علوم، از زیست‌شناسی گرفته تا تعلیم و تربیت را تجربه کرد. اما بالاخره بعد از خواندن کتاب اخلاقِ اسپینوزا به سراغ فلسفه رفت، آن رشته را تا دکترا ادامه داد و استاد دانشگاه شد و کتاب‌های فلسفی زیادی تألیف کرد.

هنری توماس در کتاب بزرگان فلسفه یک فصل را به او اختصاص داده و نوشته‌است: «بزرگ‌ترین کار او در فلسفه این بود که افکار پیچیدهٔ فلسفی را به زبان ساده بیان کرد. او فلسفه را، که دور از دسترس مردم عادی بود، به خانه‌های آن‌ها برد و آن را برای همه قابل فهم کرد.»

اما همهٔ این‌ها دورانت را راضی نکرد تا اینکه به قول خودش برای «ارضای حس کنجکاوی» سر از تاریخ درآورده و در زمان استادیِ دانشگاه کالیفرنیا کتاب تاریخ فلسفه اش را نوشت که فیلسوفان و منتقدان دانشگاه او و کتابش را تحسین کردند.

 

 

بعد از آن بود که دورانت تصمیم به نوشتن تاریخ تمدن جهان گرفت. همسرش آریل (که قبلاً یکی از شاگردانش بود) با همراهی کردنش در سفرها، به او در نوشتن این کتاب کمک کرد.

او برای نوشتن هر فصل از کتاب به گوشه‌ای از دنیا سفر می‌کرد؛ از مصر و ایران تا سیبری و ژاپن. مقصد او برای نوشتن جلد اول کتاب تاریخ تمدن با عنوان «مشرق‌زمین، گهوارهٔ تمدن» بود. بعد چاپ جلد اول، سفرهای دور دنیایش شروع شد که ۵۰ سال ادامه یافت. در نهایت، در ۱۹۷۵، نوشتن تمامی ۳۰ جلد کتابش و همچنین سفرهایش به اتمام رسیده‌است.

این نویسنده و مورخ آمریکایی که میلیون ها نفر در جهان آثار او را مطالعه می کنند و نام و نوشته هایش برای اهلش شناخته شده هستند اینگونه پیامبر اسلام،محمد صلی الله علیه وسلم را در برجسته ترین کتابش یعنی تاریخ تمدن معرفی می کند.
تعاریفی از یک شخص که در جهان امروز به کمال انسانیت و به اصطلاح جنتلمن بودن محض آن شخصیت تعبیر می شود.

او می نویسد:

 

 

«خانه هایی که بتوالی در آنها اقامت گرفت همگی از خشت بودند و بیش از دو متر و نیم بلندی نداشتند. سقف آنها از شاخۀ خرما بود و درب آنها پرده هایی از موی بز یا کرک شتر. بستر وی تشکی بود که بر زمین گسترده می شد. بارها او را می دیدند که پاپوش خود را می دوخت، یا لباس خود را وصله می زد، یا آتش روشن می کرد، یا خانه را جارو می کرد، یا بز خانگی را در حیاط می دوشید، و یا از بازار خوراکی می خرید.

 

 

با دست غذا می خورد و پس از غذا انگشتان خود را پاک می کرد. خوراک عمده وی خرما و نان جو بود، شیر و عسل همۀ تجملی بود که گاهی از آن بهره می گرفت. شراب را که بر دیگران حرام کرده بود هرگز ننوشید. با بزرگان خوش برخورد و با ضعیفان گشاده رو بود، و در مقابل گردن فرازان مغرور، بزرگ، و با مهابت. با یاران خود سخت گیر نبود، از بیماران عیادت می کرد، در تشییع هر جنازه ای که بر او می گذشت شرکت می جست. هرگز به ابهت قدرت تظاهر نمی کرد، دوست نداشت که نسبت بدو با تکریم خاص رفتار کنند. دعوت برده را برای غذا می پذیرفت. کاری که قوت و فرصت انجام آن را داشت به برده واگذار نمی کرد. با آنکه از غنیمت و منابع دیگر مال فراوان به دست او می رسید، برای خانواده خود بسیار کم خرج می کرد؛ آنچه براي خودش تخصیص می داد از کم هم کمتر بود؛ قسمت اعظم مالی را که به دست او می رسید صرف صدقات می کرد.

مثل همۀ مردم، به وضع ظاهر خود توجه خاص داشت. عطر می زد، سرمه می کشید، موی خود را رنگ می کرد، و انگشتری به دست داشت که نقش آن «محمد رسول الله» بود، و شاید آن را به منظور مهر کردن اسناد و نامه ها نگاه می داشت. صدای وی زنگ دار و شیرین و دلپذیر بود. بسیار حساس بود، تحمل بوهای ناخوش یا صدای زنگ یا صداهای بلند را نداشت «: در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند، که منکر و زشت ترین صداها صوت الاغ است .  حساس و بی قرار بود، بسا می شد که غمین بود و ناگهان خوشحال و خوش گفتار می شد. مزاحی شیرین داشت، یک بار به ابوهریره که بسیار نزد وی آمد و شد می کرد فرمود «: ای ابو هریره، دیر به دیر بیا تا محبوب تر باشی ». جنگجویی سرسخت بود و با دشمن سهل انگاری نمی کرد. قاضی عادلی بود و می توانست خشن و خدعه گر باشد، اما کارهای رحیمانۀ وی فراوان بود. بسیاری از خرافات وحشیانه را از میان برد: از قبیل کور کردن چشم بعضی حیوانات براي جلوگیری از چشم بد، یا بستن شتر متوفا بر سر قبرش.

...

محمد از نیرو و سلامت کامل برخوردار بود، و این امر سبب توفیق او در مهرورزی ها و پیکارهای او شده بود.اما وقتی به پنجاه و نه سالگی رسید، این هر دو رو به ضعف گذاشت.

می پنداشت یهودیان خیبر یک سال پیش از آن گوشت زهرآلود به وی خورانیده اند. از آن پس دچار تب و نوبه های نامعلوم می شد؛ به گفتۀ عایشه، در دل شب از خانه بیرون می رفت، به زیارت قبور می شتافت، برای مردگان آمرزش می خواست و به صدای بلند برای آنها دعا می کرد و بدانان تبریک می گفت که مرده اند.وقتی به شصت و سه سالگی رسید، تب ها شدیدتر شد. شبی چنان شد که عایشه از سر درد شکایت کرد، او نیز سر درد داشت و به مزاح از عایشه پرسید آیا میل ندارد پیش از او بمیرد و به دست پیامبر خدا به خاک رود. عایشه مطابق معمول جواب داد که وقتی از خاک کردن وی باز گردد عروس دیگری به جایش خواهد آورد. از آن پس چهارده روز تب قطع می شد و باز می گرفت. سه روز پیش از مرگ، از بستر بیماری برخاست، به مسجد رفت و ابوبکر را دید که به جای او امامت مسلمانان می کند؛ پهلوی وی نشست تا نمازش را تمام کرد. روز 13 ربیع الاول سال یازدهم هجري (روز 7 ژوئیۀ سال 632 ،(در حالی که سرش به سینۀ عایشه بود، چشم از جهان فرو بست.

 

 

اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ در مردمان بسنجیم، باید بگوییم محمد از بزرگترین بزرگان تاریخ است.

وی درصدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرمای هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد، و در این زمینه توفیقی یافت که از همۀ مصلحان دیگر بیشتر بود. کمتر می توان کسی را جز او یافت که همۀ آرزوهای خود را تحقق بخشیده باشد.

وی مقصود خود را از راه دین انجام داد، زیرا به دین اعتقاد داشت، به علاوه، در آن روزگار نیروی دیگري در اعراب مؤثر نبود. از تصورات و ترسها و امیدهایشان کمک گرفت و در حدود فهمشان با آنها سخن گفت.

وقتی او دعوت خویش را آغاز کرد، اعراب قبایل بت پرستی بودند که به طور متفرق در صحرای خشک عربستان سکونت داشتند؛ ولی به هنگام مرگ او ملتی شده بودند.

وی خرافات و تعصبات را محدود کرد و به جای یهودیت، مسیحیت، آیین زردشتی، و دین قدیم عربستان دینی پدید آورد ساده و روشن و نیرومند، با معنویاتی که اساس شجاعت و مناعت قومی بود؛

وی طی یک نسل در یک صد معرکه پیروز شد؛ و در مدت یک قرن امپراطوری عظیمی به وجود آورد ـ اینک هم، در روزگار ما، نیروی معتبری است که بر یک نیمۀ جهان نفوذ دارد».

 

صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ صَحبِهِ وَ سَلَّم

 

منابع:

 

William James Durant,The Story of Civilization,Volume4,Page 172-173&174

•تاریخ تمدن، ویلیام جیمز دورانت، ترجمه جمعی نویسندگان با سر ویراستاری محمود مصاحب، انتشارات علمی فرهنگی، تهران 1385، چاپ دوازدهم، جلد چهارم، عصر ایمان، بخش اول، کتاب دوم
 
•نسخه الکترونیکی ص ۱۸۶۴ و ۱۸۶۵

جوانی نزد ابن شاذان آمد و گفت: 

 

رسول الله ﷺ را در خواب دیدم و به من فرمودند: ابن شاذان را پیدا کن و هرگاه او را دیدی سلام مرا به او برسان، شیخ گریست و گفت:

هیچ عملی از خود سراغ ندارم که مرا مستحق چنین تشریفی کرده باشد جز صبرم بر قرائت حدیث و تکرار درود بر پیامبر ﷺ، هر بار که نام ایشان آورده می‌شود.

 

...فَدَخَلَ شَابٌّ، فَسَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: أيكم أبو علي بن شاذان؟ فأشرنا إليه، فقال له: أَيُّهَا الشَّيْخُ! رَأَيْتُ رَسُوْلَ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فِي المَنَامِ، فَقَالَ لِي: سَلْ عَنْ أَبِي عَلِيِّ بنِ شَاذَانَ، فَإِذَا لَقِيْتَهُ، فَاقْرِهِ مِنِّي السَّلاَمَ، وَانْصَرَفَ الشَّابُّ، فَبَكَى الشَّيْخُ، وَقَالَ: مَا أَعْرِفُ لِي عَمَلاً أَسْتَحِقُّ بِهِ هَذَا، إلَّا أَنْ يَكُوْنَ صَبْرِي عَلَى قِرَاءةِ الحَدِيْث وَتكرير الصَّلاَة عَلَى النَّبِيِّ -صلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسلَّم- كُلَّمَا ذُكِرَ.

سِيَر أعلام النُّبَلاء ج ١٣ ص ١٣٥