رضا مرادی غیاثآبادی، پژوهشگر و باستانشناس، مینویسد:
«کورش در مدت نزدیک به سی سال سراسر شرق باستان را درنوردید و آنرا به میدان بزرگ جنگ و ناامنی و خونریزی بدل کرد. میدانی که یک سوی آن در غرب آناتولی و سوی دیگرش در شرق آسیای میانه بود.
تعداد مردانی که در طول این سالیان دراز کشته و معلول شدند، شمار زنان و اطفالی که بیوه و یتیم و بیخانمان و ربوده شدند، میزان اموالی که به غارت رفت، هزینههایی که از دسترنج مردم بینوا تأمین شد و بر دوش آنان تحمیل گردید، خسارتهایی که به اقتصاد و کشاورزی و بازرگانی و پیشهها وارد آمد، زمینهای سوخته و ویرانی که بر جای ماند، و آسیب و رنجی که به جان و روان، و به فرهنگ و تمدن و آینده بشریت رسید، غیر قابل محاسبه و تخمین است.»
اسلامستیزان در قالبها و پوششهای مختلفی ظاهر میشوند و متناسب با جامعهٔ ایران، از پوشش وطندوستی و اصالت تاریخی استفادهٔ زیادی میکنند؛ بهخصوص در فضای مجازی که فضایی پر از فاصله از واقعیت و حقایق مستند علمی است. این جریانها —که ما آنها را با عنوان «باستانگرایان اسلامستیز» میشناسیم— سعی زیادی بر بزرگنمایی تاریخ پیش از اسلام ایران در تقابل با اسلام دارند. البته ناگفته نماند که اینها در واقعیت، هیچگونه تعلق و باور قلبی، چه به لحاظ اعتقادات دینی و چه از نظر فرهنگ و تاریخ، به آنچه مدعی هستند ندارند و فقط بهصورت ابزاری و به عنوان پوشش از این مسائل استفاده میکنند.
از اینها زیاد در مورد کوروش هخامنشی و بزرگنماییهایی که دربارهٔ شخصیت او میکنند میشنویم؛ اینکه او پادشاهی بزرگ و عادل بوده و در این زمینه همیشه به منشور او اشاره میکنند. متنی که از آن به «منشور حقوق بشر» تعبیر میکنند. صرفنظر از اینکه آیا واقعاً میتوان آن متن را منشور حقوق بشر نامید یا نه (در حالی که پس از تصرف سرزمینی دیگر نوشته شده)، موضوع ما محتوای این اثر است. تمام متن این لوح ۴۵ سطر است، اما آنچه در فضای مجازی به نام کوروش و با استناد به منشورش منتشر میشود، به مراتب بیشتر است — محتوایی که درصد عمدهای از آن بیاساس و جعلی است. آن هم از طرف کسانی که ادعای «پندار، گفتار و کردار نیک» دارند!
ما مسلمانان به لحاظ ایمانی، به هیچوجه سانسور، تحریف و دروغ را مجاز نمیدانیم و اگر به دلایلی مانند مسائل اخلاقی ناگزیر به حذف بخشی از یک سند باشیم، حتماً با علائمی مانند «...» به مخاطب اطلاع میدهیم که بخشی از متن حذف شده است. از سوی دیگر، به لحاظ اعتقادی آنقدر از بنیان عقیدتی محکمی برخورداریم که متون باطلِ تأییدکنندهٔ بتپرستی و چندخدایی را در مقابل یکتاپرستی، قدرتمند نبینیم. درست برعکس این افراد که علاوه بر تاریخ، حتی متون دینی باستانی خود را نیز —هرجا که به صلاحشان نباشد— بهکل انکار میکنند.
بپردازیم به متن منشور کوروش:
استوانهٔ کوروش یا منشور کوروش، لوحی از گل پخته است که در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به فرمان کوروش هخامنشی و پس از تصرف بابل نگاشته شد. این متن امروزه در موزهٔ بریتانیا نگهداری میشود.
ترجمهٔ حاضر اثر دکتر عبدالمجید ارفعی (متولد ۱۳۱۸ خورشیدی در بندرعباس)، از برجستهترین متخصصان زبانهای باستانی ایران است. ارفعی —که دانشآموختهٔ رشتهٔ زبانهای باستانی از دانشگاه تهران و مؤسسهٔ شرقشناسی شیکاگو است— به عنوان تنها ایرانی مسلط به خط میخی اکدی، ایلامی و پارسی باستان شناخته میشود. او سالها به عنوان پژوهشگر در سازمان میراث فرهنگی و پروژههای بینالمللی مانند کتیبههای تختجمشید همکاری داشته و ترجمههایش از متون هخامنشی (از جمله منشور کوروش) به دلیل دقت علمی و تطبیق با منابع اولیه، معیار رسمی پژوهشهای آکادمیک محسوب میشود. این ترجمه مستقیماً از متن اصلی اکدی انجام شده است.
در ادامه، متن کامل منشور کوروش را بر اساس نسخهٔ ارفعی میخوانید:
«۱.…………………………………………………………………………………. [بنا کرد] (؟) ۲. ………………………………………………………………………………… گوشهی جهان. ۳. …………………………………… ناشایستی شگرف بر سروری [۱] کشورش چیره شده بود [۲] ۴. ……………………………………… (فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند [۳] ۵. (پرستشگاهی) همانند اَسنگیل Esangila [بنا کر]د … از برای او ur و دیگر جای های مقدس ۶. با آیین هایی نه در خور ایشان، آیین پیش کشی قربانی ای نهاد که (پیش از آن) نبود. هر روز به گونهای گستاخانه و خوارکننده سخن میگفت، و نیز با بدکرداری از بهر خوار کردن (خدایان) [۴] ۷. بردن نذورات را (به پرستشگاه ها) برانداخت. [او (همچنین) در آیینها (به گونههایی ناروا) دست برد. اندوه و ناشادمانی] را به (= در) شهرهای مقدس بپیوست. او پرستش مردوک Marduk پادشاه خدایان را از دل خویش بشست. ۸. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می داشت (و) هر روز [به آزردن (آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش] را با یوغی بیآرام به نابودی میکشانید، همهی آنها را. ۹. از شکوههای ایشان انلیل Enlil خدایان (= سرور خدایان = مردوک) سخت به خشم آمد. [جایهای مقدس رها شدند و یادنمای (آن) پرستشگاهها (= آثار) به فراموشی سپرده شد]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاههای خویش را ترک کردند. ۱۰. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید Nabūna’id) آنان (= پیکره های خدایان) را به بابل فرا برد. لیک مردوک، [آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همهی باشندگان روی زمین که جایهای زندگیشان ویرانه گشته بود، ۱۱. و (از بهر) مردم سرزمینهای سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [کالبد] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنان باز گردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود. ۱۲. (مردوک) در میان همهی سرزمینها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر، [۵] آنگونه که خواستهی وی (= مردوک) باشد، شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت. [۶] ۱۳. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همهی جهان. ۱۳. او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، [۷] را به فرمانبرداری از او (= کورش) واداشت. [۸] او (مردوک) – (واداشت تا) – مردم، سیاه سران، [۹] به دست کورش شکست داده شوند. ۱۴. (در حالی که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد، خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او (= کورش) نگریست. ۱۵. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت. ۱۶. (در حالی که) سپاهیان بی شمار او [۱۰] که همانند (قطرههای) آب یک رود به شمارش درنمیآمدند، [۱۱] پوشیده در ساز و برگ جنگ، [۱۲] در کنار وی گام برمی داشتند. ۱۷. او (= مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کورش) را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را – پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمیکرد – به دست او (= کورش) سپرد. [۱۳] ۱۸. همهی مردم بابل، همگی (مردم) سومر و اکد، (همهی) شاهزادگان و فرمانروایان [۱۴] به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهیاش شادمان گردیده، چهرهها درخشان کردند. ۱۹. سروری که به یاری وی خدایان ِ(؟) در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند، (و) همهی خدایان (؟) به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند. ۲۰. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشهی جهان، ۲۱. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوهی [۱۵] کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیرهی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، ۲۲. از تخمهی پادشاهیای جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند [۱۶] (= مردوک) و نبو Nabû دوست میدارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که من (= کورش) آشتی خواهان به بابل اندر شدم، [۱۷] ۲۳. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشادهام را که د[وستدار] بابل است به خواست خود به [خویشتن گروانید] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم. [۱۸] ۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار [۱۹] من دوستانه اندر بابل گام برمیداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمینهای سومر و اکد ترساننده باشد. ۲۵. من (شهر) بابل و همهی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی [۲۰] داده بود (؟) نه در خور ایشان، ۲۶. درماندگیهاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. [۲۱] مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و ۲۷. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستندهی وی است و کمبوجیه، فرزند ِزاده شدهی من و همگی سپاهیانم را ۲۸. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایهی [۲۲] [خدائیش] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همهی شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته ۲۹. و همگی (شاهان) جهان [۲۳] از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همهی) باشندگان سرزمینهای دور دست، همهی شاهان آموری شاهان Amurrû آموری، [۲۴] باشندگان در چادرها همهی آنها ۳۰. باج و ساو بسیارشان [۲۵] را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند. از … تا (شهر) آشور Aššur و شوش MŬŠ. ERIN = Šusan ۳۱. آگاده Agade، سرزمین اشنونا Ešnunna، (شهر) زمین مه – تورنو Mê – Turnu، دیر Dēr تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همهی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، [۲۶] (از نو باز ساختم). ۳۲. (و نیز پیکرهی) خدایانی را که در میانهی آن شهرها (= جایها) به جایهای نخستین بازگردانیدم و (همهی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاههای خویش بازگردانیم. ۳۳. (و نیز پیکرهی) خدایان سومر و اکد را که نبونئید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی ۳۴. در نیایشگاه هایشان بنشاندم – جایهایی که دل آنها شاد گردد – باشد که خدایانی که من به جایهای مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم، ۳۵. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند [۲۷] و هماره در پایمردی من سخنها گویند، با واژههایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گویند که «به کورش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش، ۳۶. بیگمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند … با روزهایی بی هیچ گسستگی.» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همهی (مردم) سرزمینها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم. ۳۷. [ ……………………. یک ؟ غا]ز، دو اردک و ده قمری (فربه) بیش از (رسمِ معمولِ دادنِ) غازها، اردکها و قمریان (معین کردم) ۳۸. [……………بل]ند و بر آنها بیفزودم. در استوار گردانیدن بـ[نای] باروی «ایمگور – انلیل Imgur – Enlil» باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم [۲۸] و ۳۹. […………….] دیوار کنارهای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده] بود، ۴۰. [بدانسان که] بر پیرامون [شهر (به تمامی) برنیامده بود]، [۲۹] آنچه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شدهی [کشورش] در بابل نساخته بودند، ۴۱. [….. از قیر] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [بنایشا]ن [۳۰] [را به انجام رسانیدم.] ۴۲. [دروازه های بزرگ وسیع مر آنها را بنهادم ……. و درهایی از چوب سدر] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه[هایی از مس ریخته شده … هر آن جایی که دروازه ها]یشان (یافت میشد)، ۴۳. [استوار گردانیدم ………………………………………………………………….. نو]شتهای لوحهای (در بردارندهی) نام آشور بانی پال Aššur – bāni – apli شاهی پیش [۳۱] از من [در میان آن (= بنا) بدید]م. ۴۴. ………………………………………………………………………………………. ۴۵. …………………………………………………………………………… تا به روز جاودان.»
منبع: فرمان کورش بزرگ – به کوشش عبدالمجید ارفعی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ی ۹، سال ۱۳۶۶.
حتی اگر یک بار این ترجمه را بخوانید، کاملاً متوجه تحریفات و جعلیات باستانگرایان در فضای مجازی خواهید شد.
این را همیشه به یاد داشته باشید که رسم این افراد است که ابتدا با پنهان شدن پشت ژست دانشپژوهی و تاریخدوستی، شما را به بیاطلاعی از تاریخ و گذشتهتان متهم میکنند. اما پس از آنکه با استفاده از مستندات و منابع معتبر، آنها را به چالش بکشید، فوراً موضع دیگری اختیار میکنند و با تکیه بر ادعای همیشگیشان مبنی بر اینکه «تاریخ را فاتحان نوشتهاند»، اساس و اعتبار این علم را کاملاً زیر سؤال میبرند!
متونی همچون لوح کوروش هخامنشی یا سنگنبشتههای داریوش و... از آن جهت که به دستور و به تعبیری از زبان خود این پادشاهان نگاشته شدهاند و بازتابدهندهی اعتقادات آنها هستند، بسیار حائز اهمیتاند. ما خود مخاطبان را به مطالعهی ترجمههای معتبر، مشهور و ممتاز فارسی این متون دعوت میکنیم و هیچگونه ابا و واهمهای هم در این زمینه نداریم. با خواندن و آگاهی بیشتر، میتوان به خوبی دریافت که چه فاصلهی عظیمی وجود دارد میان احساسات بیپشتوانهی ناشی از تبلیغات ایدئولوژیک اسلامستیزان و واقعیات مسلّم تاریخی.
پانوشتها:
[۱] استفاده از واژه ی enūto «سروری» (صفت از واژه ی EN سومری به معنی خداوند، صاحب) احتمالا نمایانگر آن است که هنوز اعتقاد ابتدایی راجع به نزدیکی بسیار بین قدرت حیاتی فرمانروا و ترقی و پیشرفت کشور در میان نویسندگان بابلی رواج داشته. نقل از مرحوم پروفسور «ا. لئو اوپنهایم» (A. Leo Oppenheim) رجوع کنید به : Anceint Near Eastern Texts Related to Old Testament, ed. James B. Pritchard, 3rd ed. With Supplement (Priceton: Princeton University Press, 1696), P. 315, n. Ι. [۲] معنی لغوی : قرار گرفته بود. [۳] پیش از دوباره خوانی لوحه توسط آقای پروفسور «Paul Richard Berger» به جای واژه ی (؟) buli واژه ی tamšili بازسازی شده بوده است و از این رو این سطر به گونه ی زیر ترجمه شده بود : [ «… نبوئید راستین پیکره های خدایان را از اورنگ هاشان برداشته و ] (دیگران را) بر آن واداشت تا پیکره های (دروغین) بر آن ها (= اورنگ ها) جای دهند.» نسخه برداری اینجانب وجود bu را تایید نمی کند و آنچه باقی مانده به ši شباهت بیشتری دارد. [۴] در بازسازی پایان سطر ۶ اختلاف نظرهایی وجود دارد. در بازسازی پایان سطر ۶ اینجانب نظر شادروان اوپنهایم و فرهنگ آشوری شیکاگو را نقل کرده است. در فرهنگ آشوری شیکاگو (Assyrian Dictionary Chicago) جلد سوم D ص ۱۱ شماره ی ۳ در ذیل واژه ی «dabābu» این عبارت به صورت زیر بازسازی شده است. Umišamma iddinibub šipr{I m}agritim «هر روز از رفتارهای خوار کننده سخن می گفت» و این بازسازی در ترجمه ی شادروان پروفسور اوپنهایم نیز آشکار است. آقای پروفسور برگر این شکستگی را «u ana magriti» بازسازی کرده که با بررسی های دوباره توسط اینجانب و خود آقای برگر، به جهت نبودن فضای کافی برای واژه ی «ana» این بازسازی کنار نهاده شد. [۵] معنی لغوی : درست، با تقوی [۶] شادروان اوپنهایم از آن جهت که شاه می بایست در هنگام انجام آیین های سال نو دست خداوند مردوک را بگیرد این قسمت را چنین ترجمه کرده : «شاهی که (در آیین سال نو akîtu) یاری اش کند». [۷] واژه ای که به «ماد» باز گردانیده شده به دو صورت «Ummānmanda» ماد و «Umman Manda» سپاهیان ماد خوانده و ترجمه شده است. [۸] معنی لغوی : آن ها را واداشت تا (در برابر) دو پایش نماز برند. [۹] واژه ی «şalmat qaqqadi» به معنی سیاه سران استعاره ای شاعرانه است برای مردم به طور کلی به سبب آفریده شدن از جانب خدایان و شبانی – نگهبانی – شدن از جانب شاه. [۱۰] معنی لغوی : به گونه ی وسیعی گسترده. [۱۱] معنی لغوی : شمارش آن ها غیر قابل شناخت و فهم است. [۱۲] معنی لغوی : سلاح هایشان بسته شده. [۱۳] معنی لغوی : دستانش (= دستان کوروش) را از او (= نبونئید) پر کرد. [۱۴] واژه ی «šakkannakkî» که در این جا به «فرمانروایان» بازگردانیده شده، حکمرانان محلی به ویژه امرای دست نشانده ای بوده اند که در سرزمین های فتح شده از سوی پادشاه پیروز به حکمرانی منصوب می شده اند. [۱۵] معنی لغوی : پسر ِپسر. [۱۶] واژه ی «EN = bēl» به معنی مطلق «خداوند» در این زمان تنها برای خداوند مردوک بکار برده می شده است. [۱۷] در سال هفدهم نبونئید سپاهان کوروش در ماه تشریتو Tašrîtu (شهریور- مهر سال ۵۳۹ پیش از میلاد) برای نخستین بار سپاهان بابل را به فرماندهی پسر نبونئید در محلی به نام اپیس Opis شکست می دهند. در این هنگام مردم بابل بر (نبونئید) سر به شورش برمی دارند، اما این شورش را نبونئید با کشتاری سهمگین سرکوب می کند. روز چهاردهم تشریتو (۱۰ مهر ماه) شهر سیپر sippar در شصت کیلومتری شمال بابل به دست سپاهیان کورش گشوده می شود. روز ۱۶ تشریتو (= 12 مهرماه) گبریاس فرمانده سپاهان گوتی (= آشور) از راه بستر رود فرات وارد بابل می شود و شهر را بی خونریزی تصرف می کند. روز سوم ماه Arahsamnu ارخسمنو (= 18 آبان) کورش به بابل می آید. رجوع کنید به : سیدنی اسمیت Sidney Smith, Babylonian Historical Texts Relating to the Capture and Downfall of Babylonian. London: Methuen and Co. Ltd. 1924. [۱۸] معنی لغوی : جستجو کردم. [۱۹] رجوع کنید به زیر نویس ۱۰. [۲۰] منظور از «یوغ» بیگاری است. [۲۱] جمله ی «anhussn upasih usaptir sarbasunu» به گونه های مختلفی ترجمه شده از آن جمله : a. Weissbach: Verfall besserte ich aus, liess aufgraben ihren Einsturz. b. Schrader: ihr Schaden besserte ich aus: ihre sarbu liess ich ofnen. c. oppenheim: I brought relief to their dilpidated hausing, putting (thus) an end to their (main) complaints. A. Leo Oppenheim, Ancient Near Eastern Texts. P 316. d. Paul Richard Berger : schaffte ich Erholung von ihrer Erschopfung, liess ihre fron losen. P. R. Berger “der Kyros – Zylinder mit dem Zusatzfragment BIN II Nr. 32 und die akkadischen Personennamen in Danielbuch”. Zeitchrift fur Assyriologic, 64 (Juli, 1975), 199. e. The Assyrian Dictionary, Chicago, Vol. 1/11, p. 120, sub anhutu: I relieve their weariness, unfastening the ropes (they pulled). در این مرجع به جای واژه ی «sarbasunu» به اشتباه «sardisunu» به چاپ رسیده. [۲۲] معنی لغوی : مقام اول. [۲۳] معنی لغوی : تمامی سرزمین های مسکون. [۲۴] واژه ی Amurru «آموری» چون به قومی اطلاق می شده که در آغاز هزاره ی دوم پیش از میلاد از سوی غرب رود فرات به بین النهرین مهاجرت کردند، به معنی مطلق «غرب» نیز آمده از این رو گروهی این واژه را در این متن غرب نیز معنی کرده اند. [۲۵] معنی لغوی : سنگین. [۲۶] معنی لغوی : پایین افتاده شده بود، رها شده بود. [۲۷] معنی لغوی : گفتگو کنند. [۲۸] رجوع کنید به زیر نویس۱۶. [۲۹] معنی لغوی : سبب حصار شدن به تمامی نشده بود. [۳۰] معنی لغوی : [ کارهایشا]ن. [۳۱] معنی لغوی : شاهی که پیش من رونده است.
در تحلیل رویکردهای تاریخی چهرههایی چون کوروش هخامنشی، گاه با نوعی اسطورهسازی و بزرگنمایی اغراقآمیز مواجه میشویم؛ روایاتی که نه از دل مطالعات تاریخی منسجم، بلکه از گرایشهای باستانگرایانه و در تقابل با هویت اسلامی برمیخیزند. در این نگاه، سیاستهای مذهبی کوروش به عنوان نشانهای از تساهل و آزاداندیشی تحسین میشوند، در حالی که واقعیت تاریخی و تحلیل دقیقتر میتواند معنایی کاملاً متفاوت از این رفتارها ارائه دهد.
جناب مرتضی مطهری با نگاهی تحلیلی و عمیق به تاریخ، رویکرد کوروش در حفظ بتخانهها پس از تصرف بابل را نه به عنوان فضیلتی اخلاقی، بلکه نشانهای از بهرهبرداری سیاسی از جهل مذهبی مردم میداند؛ رفتاری که به جای رهایی فکری، به تداوم اسارت فرهنگی میانجامد. از نظر او، احترام کوروش به آیینهای خرافی نه تنها خدمتی به ملتها نبود، بلکه خیانتی به آگاهیبخشی و رهایی آنان از زنجیرهای فکری به شمار میآید.
نقلقول زیر از جناب مطهری، با زبانی صریح و تحلیلی، این دیدگاه را به روشنی بیان میکند:
«شما مقايسهاى كنيد ميان كار ابراهيم و همچنين كار رسول اكرم [از يك طرف و كار ملكه يا پادشاه انگلستان از طرف ديگر.] پيغمبر اكرم پس از فتح مكه، به عنوان آزادى عقيده بتها را باقى نگذاشت زيرا اين بتها سمبل اسارت فكرى مردماند. صدها سال بود كه فكر اين مردم اسير اين بتهاى چوبى و فلزى بود كه به خانه كعبه آويخته بودند. تمام اينها را در هم ريخت و واقعا مردم را آزاد كرد. حال شما بياييد اين را مقايسه كنيد [با اين كه] ملكه يا پادشاه انگلستان در چند سال پيش در سفرى كه به هندوستان رفته بود وقتى كه مىخواست به تماشاى يك بتخانه برود، مردم وقتى مىخواستند داخل صحن آن بتخانه شوند كفشهايشان را مىكَندند، او هنوز به صحن نرسيده كفشهايش را به احترام كَند و بعد، از همۀ آن بتپرستها مؤدبتر در مقابل بتها ايستاد. يك عده هم گفتند ببينيد! ملت روشنفكر چقدر به عقايد مردم احترام مىگزارد! نمىدانند كه اين نيرنگ استعمار است. استعمار مىبيند كه همين بتخانه است كه هند را به زنجير كشيده و رام استعمارگر كرده. آن، احترام به آزادى نيست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زير بار اين خرافات بيرون بيايد باج به انگليسها نمىدهد.
يا در گذشته مىگفتند ببينيد كوروش چقدر مرد بزرگِ بزرگوارى بوده! كه وقتى به بابِل رفت و آنجا را فتح كرد تمام بتخانهها را محترم شمرد. اين كار از نظر يك فاتح كه سياست استعمارگرى دارد و مىخواهد مردم را بفريبد توجيه مىشود ولى از نظر بشريت چطور؟ آيا خود جناب كوروش به آن بتها اعتقاد داشت؟ نه. كوروش چه فكر مىكرد؟ مىگفت اين اعتقاد، اين مردم را بدبخت كرده يا نه؟ بله. ولى در عين حال دست به تركيب آنها نزد، چرا؟ چون مىخواست كه آنها در زنجير بمانند. اين خيانت بود نه خدمت.»
آینده انقلاب اسلامی ایران، مطهری، مرتضی، صدرا، صص ۴۰-۴۱.
از یکسو، اسلام و مسلمانان را به آتش کشیدن کتابها و کتابخانههای ایران باستان متهم میکنند، و از سوی دیگر، ادعا میکنند که اسلام آموزههایش را از تاریخ و فرهنگ دینی ایران باستان (زرتشتیگری) کپیبرداری و تقلید کرده است!
بگذریم! صرفنظر از اینکه اسلام و مسلمانان از چه چیزها و اعتقاداتی میبایست کپیبرداری کرده باشند، ببینیم آیا اصلاً چیزی هم بهصورت دستنخورده باقی مانده بوده که درخور تقلید یا حتی تهدید محسوب شود؟!
ابراهیم پورداوود (زادهی ۲۰ بهمن ۱۲۶۴، رشت – درگذشتهی ۲۶ آبان ۱۳۴۷، تهران)، ایرانشناس معاصر، نخستین اوستاشناس و استاد فرهنگ ایران باستان و زبان اوستایی در دانشگاه تهران بود؛ یعنی در خصوص اوستا، حرف برای گفتن دارد.
او در ارتباط با سلامت و اصالت اوستای کنونی و عوامل خدشهدار شدن اوستای اصلی (که این امر نیز بیشتر متوجه خود پیشوایان و پیروان آیین زرتشت است، زیرا آنان در نگهداری آن کوتاهی کردند و به حفظ شفاهی آن ترجیح دادند و رغبتی به کتابت و نوشتن آن نداشتند) مینویسد:
«از ایران قدیم دو یادگار خطی در دو زبان مختلف، ولی نزدیک بههم باقی ماند؛ یکی بهزبان جنوب غربی ایران که به خطوط میخی، به فرمان پادشاهان بزرگ هخامنشی، در بدنهی سنگ خاراها و کوهها و دیوارهای قصور و ظروف و مهرها کنده شد. دیگری به زبان شمال غربی که به خط اوستا، در کتاب مقدس اوستا نوشته گردید.
اوّلی از چپ به راست نوشته میشود، دوّمی از راست به چپ. اوّلی که در روی سنگها نقش بسته شد، نسبتاً از حوادث روزگار محفوظ مانده است. اینک چهارصد لغت در سینهی کوههای ایران و کاخهای ویران، از زبان شاهنشاهان نامدار بجاست.
نخستین خط میخی در کوه بهستان (بیستون)، در سال ۵۲۰ پیش از مسیح، به فرمان داریوش کنده شد و گویای داستان کشورگشایی آن شهریار است و آخرین خط در فارس، به حکم اردشیر سوم، در سال ۳۵۰ پیش از مسیح، در بدنهی دیوار قصر خسروی نقش یافت.
اما اوستا که در سینهی فناپذیر پیروان آیین مزدیسنا، و یا روی چرم ستوران و کاغذ سستبنیان نقش بسته بود، از آسیب روزگاران ایمن نماند. از نامهی باستان، با آنهمه بزرگی که داشت، امروز فقط هشتاد و سه هزار کلمه در اوستای کنونی به یادگار ماند، ولی نه به خط اصلی قدیم و نه به ترکیب و ترتیب دیرین.با این حال، قدیمیترین و مقدسترین آثاری است که از ایران کهن به ما رسید.»
منبع: گاتها کهنترین بخش اوستا، تألیف و ترجمه ابراهیم پورداود، انتشارات اساطیر، ص ۶۴
با نگاهی منصفانه به تاریخ، درمییابیم که افسانهی کتابسوزی (بهویژه در خصوص کتب دینی)، بیش از آنکه بر پایهی شواهد مستند باشد، ساخته و پرداختهی تعصبات و تحریفات متأخر است. اگر اسلام به نابودی فرهنگ ایران متهم میشود، پس چرا آثار مکتوبی همچون کتیبههای هخامنشی و ساسانی، که بهروشنی از فرهنگ دینی زرتشتی و حتی برخوردهای سختگیرانه با پیروان دیگر ادیان سخن میگویند، همچنان پابرجا ماندهاند؟ چرا آتشکدهها، که نماد آشکار آیین زرتشت بودند، در بسیاری از نقاط ایران باقی ماندند یا به کاربریهای جدید تبدیل شدند، اما گفته میشود که کتابها به عمد نابود شدهاند؟
واقعیت این است که از میان رفتن بخش بزرگی از اوستا، بیش از هر چیز، نتیجهی بیتوجهی خود پیروان این آیین به کتابت و حفظ آن بود. افزون بر این، مهاجمانی همچون اسکندر مقدونی، که تخت جمشید را به آتش کشید و بنا بر برخی منابع، اوستای مکتوب را نیز نابود کرد، سهمی بسیار پررنگ در این تخریب داشتند. اگر قرار باشد از کتابسوزی سخن گفته شود، نخست باید به چنین رویدادهایی پرداخت، نه آنکه تاریخ را تحریف کرده و این اتهام را متوجه مسلمانانی ساخت که در طول قرون، خود پایهگذار مراکز علمی و کتابخانههای بزرگ بودند.
افزون بر این، جریانات باستانگرا که اسلامستیزی را در دستور کار خود دارند، اوستای کنونی را بهعنوان یک متن دینی اصیل دستنخورده و شایستهی تبعیت معرفی میکنند، حال آنکه حتی پژوهشگران زرتشتی نیز بارها به تحریفها، تغییرات، و از بین رفتن بخشهای گستردهای از آن اذعان کردهاند. چگونه میتوان متنی را که نه به خط اصلی خود باقی مانده، نه ترتیب و ترکیب دیرین خود را حفظ کرده، بهعنوان یک منبع کامل و بینقص برای هدایت دینی معرفی کرد؟
بنابراین، ادعای کتابسوزی بیش از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد، افسانهای است که با تناقضات فراوان همراه است. اتهامی که نه با شواهد تاریخی همخوانی دارد، نه با رفتار کلی مسلمانان در مواجهه با فرهنگ و دانش. آنچه حقیقتاً موجب از بین رفتن بسیاری از متون باستانی شد، ترکیبی از بیتوجهی، حملات بیگانگان، و گذر زمان بود، نه یک توطئهی سیستماتیک از سوی اسلام. در مقابل، تلاش برای تحریف تاریخ، چیزی جز یک فریب ایدئولوژیک برای تخریب اسلام و بازسازی یک روایت سراپا دستکاریشده از گذشته نیست.
فاتحان مسلمان علیرغم جنگی که با قوای نظامی ساسانیان داشتند، اما ایرانیان را مجبور نکردند که مسلمان شوند، بلکه آنها با دادن جزیه در کنف حمایت حکومت اسلامی قرار داشتند و بر زندگی عادی و کسب و کار و دین خود بودند.
در بررسی نحوهی گسترش اسلام در ایران، یکی از شبهاتی که همواره از سوی جریانهای باستانگرای اسلامستیز مطرح شده، این ادعاست که ایرانیان به اجبار و از طریق خشونت و شمشیر به اسلام گرویدند. این روایت تحریفشده، با نادیده گرفتن مستندات تاریخی و شرایط اجتماعی ایران در دورهی ساسانی، تصویری نادرست از این رویداد ارائه میدهد. در حالی که منابع معتبر نشان میدهند که ایرانیان در پذیرش اسلام آزادی داشتند و اسلام، همانند سایر سرزمینهای فتحشده،تدریجاً و از طریق سازوکارهای گوناگون از جمله روابط اجتماعی، تساهل دینی، و نارضایتی از حاکمیت پیشین، گسترش یافت.
یکی از عواملی که در این فرایند تأثیر قابلتوجهی داشت، نارضایتی گستردهی مردم از سلطهی موبدان زرتشتی بود. این روحانیون، که قدرت زیادی در حکومت ساسانی داشتند، با سختگیریهای شدید دینی، سرکوب عقاید مخالف، و حمایت از ساختار طبقاتی ناعادلانه، موجی از نارضایتی را در میان مردم ایجاد کرده بودند. همین مسئله سبب شد که جامعهی ایران، نه از سر اجبار، بلکه از سر میل به رهایی از سلطهی موبدان و اشرافیت و سلسله استبدادی پادشاهی وقت، به اسلام روی آورند.
برای درک بهتر این مسئله، در ادامه بخشهایی از کتاب تاریخ ادبی ایران نوشتهی ادوارد براون (به انگلیسی: Edward Granville Browne ؛ زادهٔ ۷ فوریهٔ ۱۸۶۲ – درگذشتهٔ ۵ ژانویهٔ ۱۹۲۶)،شرق شناس و ایران شناس بریتانیایی،آورده میشود که به تحلیل این شرایط پرداخته است:
«چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیّر می ساختند: اول قرآن، دوم شمشیر. ولی این تصور صحیح نیست زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاهدارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند و این ترتیب کاملا عادلانه بود، زیرا اتباع غیر مسلم خلفاء از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود، معافیت داشتند.
در کتاب فتوح البلدان البلاذری در صفحه ۶۹ نوشته است: «هنگامیکه یمن بیعت نمود پیامبر عده ای را بدانجا فرستاد تا مردم را به احکام و آداب شریعت اسلام آشنا سازند و از کسانیکه اسلام می آورند خمس و زکات مقرره را بخواهند،و از آنانکه به آیین مسیح و مجوس و یهود باقی می ماندند جزیه بگیرند. در مورد عمان نیز ابو زید را فرمان داد که از مسلمین وجوه بریه و از مجوس جزیه بستاند(صفحه۷۷). در بحرین مرزبان ایران و برخی از هموطنانش به آیین اسلام گرویدند ولی دیگران به کیش زردشت باقی ماندند و هر فرد بالغ و رشید یک دینار بطور سرشمار جزیه می داد. در صفحه ۷۹ چنین گوید: «مجوس و یهود مخالف اسلام بودند و ترجیح می دادند مالیات سرانه بدهند و ریاکاران عرب می گفتند پیامبر مدعی است که جزیه فقط از اهل کتاب گرفته می شود و حال آنکه از قوم مجوس و هجر نیز که اهل کتاب نیستند جزیه پذیرفته شده است؛ آنگاه این آیه نازل شد: «انّ الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیمة ان اللّه علی کل شیء شهید».
پیمانی که میان حبیب بن مسلمه و اهالی دبیل واقع در ارمنستان منعقد گردید بدین مضمون است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان.این نامه ایست از حبیب بن مسلمه به اهالی دبیل و نصاری و مجوس و یهود اعم از حاضرین و غائبین. بحقیقت سوگند که حفظ جان و مال و معابد و کنائس و دیوار شهرها را تضمین می کنم. شما در امان هستید و بر ما فرض است که این پیمان را تا زمانیکه شما رعایت کنید و جزیه و حق الارض بپردازید ما نیز از روی وفاداری و ایمان رعایت کنیم. خداوند گواه است و گواهی او کافیست». چنانکه از کتاب البلاذری بر می آید (صفحه ۲۶۷) عمر تردید داشت که با مجوس چگونه باید رفتار کند، لکن عبدالرحمن بن عوف برپاخاست و فریاد برآورد: «گواهی می دهم که رسول خدا فرمود با آنها هم مانند اهل کتاب رفتار کنید: سنوا بهم سنة اهل الکتاب غیر ناکحی نسائهم و لا آکلی ذبائحهم.»
اما برخورد مسلمین در فتوحات با کفار حربی و پیمان شکنان که برای کشتن مسلمانان و نابودی اسلام عمل می کردند چگونه بود؟
«سکنه شهرهایی که در برابر مسلمین مقاومت می کردند،خاصه آنانکه نخست تسلیم شدند و بعد بشوریدند،البته به آسانی نتوانستند بگریزند.بالاخص از شورشیان کلیه مردان و کسانی که اسلحه داشتند عموما از دم شمشیر گذشتند و زنان و کودکانشان را مسلمین به اسارت بردند.
ولی بنظر نمی رسد که زردشتیان به شدت مورد تعذیب و آزار قرار گرفته باشند و یا اینکه آیین اسلام بیشتر به زور شمشیر به ایران تحمیل شده باشد.این مساله را پروفسور آرنولد استاد دارالفنون علیگره در کتاب نفیس خود درباره تعلیمات اسلام (چاپ لندن به سال ۱۸۹۶ مسیحی صفحات ۱۷۷-۱۸۴) به وجه بسیار خوبی ثابت نموده است.
آرنولد به بی تابی موبدان بیگذشت زردشتی اشاره می کند و می گوید موبدان نه تنها نسبت به علماء سایر ادیان بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران و مانویان و مزدکیان و عرفای مسیحی (گنوستیک) و امثالهم تعصب نشان می دادند و بدین سبب به شدت مورد بیمهری و نفرت جماعات زیادی قرار گرفته بودند.
رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پیروان سایر ادیان و مذاهب سبب شد که درباره آیین زردشت و پادشاهانی که از مظالم موبدان حمایت می کردند حس بغض و کینه شدید در دل بسیاری از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلاء عرب به منزله نجات و رهایی ایران از چنگال ظلم تلقی گردد.»
منبع:
تاریخ ادبی ایران، پرفسور ادوارد براون، جلد اول، ترجمه تحشیه و تعلیق از علی پاشا صالح استاد دانشگاه تهران، نشر کتابخانه ابن سینا، تهران ۱۳۳۵، صفحه ۲۹۷ تا ۳۰۰
همانطور که ادوارد براون نیز اشاره کرده، گسترش اسلام در ایران نه بهواسطهی اجبار، بلکه تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله فروپاشی نظام ساسانی، نارضایتی از موبدان، و اندیشه و سیاست تساهل مذهبی مسلمانان صورت گرفت. برخلاف آنچه جریانهای مغرض ادعا میکنند، تاریخ نشان میدهد که در بسیاری از مناطق، ایرانیان خود به اسلام گرایش پیدا کردند و پذیرش این دین برای آنان نه یک تحمیل، بلکه یک انتخاب آگاهانه بود. البته این به معنای آن نیست که در تمام مراحل فتوحات، خشونتی رخ نداده یا مقاومتی صورت نگرفته است. طبیعی است که در هر فتح نظامی، برخوردهایی رخ دهد و افرادی که در برابر فاتحان ایستادگی کردند، عواقبی را متحمل شوند. اما نکتهی اساسی اینجاست که اسلام نه با زور، بلکه با گذر زمان، تعامل فرهنگی، و تغییرات اجتماعی به آیین غالب در ایران تبدیل شد. اگر اسلام صرفاً از طریق اجبار و خشونت تحمیل شده بود، چگونه ممکن بود که پس از گذشت قرنها، ایرانیان نهتنها این دین را حفظ کنند، بلکه خود به یکی از پیشگامان فرهنگ و تمدن اسلامی تبدیل شوند؟
در نهایت، پذیرش و گسترش اسلام در ایران را نمیتوان به یک عامل واحد نسبت داد. روشنی و کامل بودن عقیده و آموزه های اخلاقی اسلام که برای دیگران کامل مشهود و تاثیر گذار بود، تحولات تاریخی، نارضایتیهای اجتماعی، و فرصتهایی که دین جدید برای طبقات مختلف جامعه فراهم کرد، همگی در این روند نقش داشتند. بنابراین، روایت تحریفشدهای که برخی افراد بدون اتکا به منابع معتبر مطرح میکنند، چیزی جز نادیده گرفتن واقعیتهای تاریخی و عناد و لجاجت نیست.
پروفسور آرتور کریستینسن (به دانمارکی: Arthur Emanuel Christensen ) ایرانشناس، زبانشناس و خاورشناس برجسته دانمارکی (۱۸۷۵–۱۹۴۵) بود که نقش مهمی در پژوهشها و تحقیقات مربوط به ایران باستان، ساسانیان و اسطورهشناسی ایرانی داشت. کریستینسن بهعنوان یکی از برجستهترین ایرانشناسان قرن بیستم شناخته میشود. تحقیقات او در حوزه زبانهای ایرانی، اسطورهشناسی زرتشتی و تاریخ ساسانیان بهعنوان منابع معتبر دانشگاهی در سراسر جهان شناخته شده است. او با بهرهگیری از منابع ایرانی، عربی، یونانی و سریانی، تحلیلی دقیق و جامع از ساختار سیاسی و فرهنگی ایران باستان ارائه داد. "ایران در زمان ساسانیان" (L’Iran sous les Sassanides, ۱۹۳۶)، یکی از منابع معتبر و ماندگار در تاریخ ساسانیان بهشمار میآید که اطلاعاتی دقیق درباره نظام حکومتی، دین، جامعه و سیاست این دوره ارائه میدهد. او در این کتاب به نحوه گردهمآوری مزدک و مزدکیان توسط قباد و انوشیروان ساسانی و در نهایت قتلعام آنان پرداخته است و مینویسد:
«دولتیان طریقه را،که بارها تجربه شده بود،پیش گرفتند.
انجمنی از روحانیان دعوت کردند و اندرزگر مزدکیان را با سایر رؤساء فرقه به آنجا خواندند و گروهی عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب کردند،تا در مجلس مباحثه رسمی حاضر باشند.
کواذ شخصاً مجلس را اداره می کرد،اما خسرو که به ولایت عهد معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندی مزدکیان و کاوس می دید،تمام همت و همگی جهد خود را مصروف داشت،تا کار طوری به پایان رسد،که ضربتی هولناک و قطعی به فرقه مزدکی وارد آید.پس چند تن از مجادلین و مباحثین کار افتاده و آزموده را از میان موبدان پیش آورد.نام آنان از این قرار است:پسر ماهداذ،ویه شاهپور:داذهرمز،آذرفروغبغ،آذربذ،آذرمهر،بخت آفرید.موبدان موبد،گلونازس و بازانس اسقف مسیحیان ایران،که در این پیش آمد با زردشتیان همداستان شده بودند،در انجمن حضور داشتند.بازانس مورد توجه خاص کواذ بود،زیرا که از طبابت سررشته داشت.
طبعاً مدافعین کیش مزدکی مجاب و مغلوب شدند و در این اثنا افواج مسلحی،که پاسبان میدان مخصوص مزدکیان بودند،تیغ در کف بر سر آن طایفه ریختند.اندرزگر (که ظاهراً خود مزدک بود) به هلاکت رسید.عده حقیقی مزدکیان،که در این دام مقتول شدند،معلوم نیست.اعدادی که مورخان ایران و عرب آورده اند،مبنای صحیح ندارد،ولی ظاهراً همه رؤسا در این مکان عرضه هلاک شدند.
چنانکه بعد از این واقعه،که حکم کشتار عموم مزدکیان صادر شد،افراد این فرقه چون رئیس مطاع نداشتند،پراکنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگی نیافتند.همه مضمحل شدند.دارایی آنها ضبط و کتب دینی آنها سوخته شد.»
منبع:آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۴۷۹ تا ۴۸۱
آنچه در این گزارش تاریخی از کتاب ایران در زمان ساسانیان میخوانیم، بهروشنی نشان میدهد که حکومت ساسانی و در دوران قباد و انوشیروان، نهتنها رویکردی اقتدارگرایانه و سرکوبگرانه نسبت به مخالفان سیاسی و دینی خود داشت، بلکه در مواجهه با اندیشههای متفاوت، از خشونتی افسارگسیخته بهره میبرد. نکته مهم در این رخداد تاریخی، ریشهکنی سیستماتیک مزدکیان است؛ این جنبش که در ابتدا مورد حمایت قباد بود، پس از تغییر شرایط سیاسی و قدرت گرفتن خسرو انوشیروان، با برنامهای دقیق و حسابشده، از طریق برگزاری مناظره نمایشی، قتلعام رهبران، نابودی پیروان و سوزاندن متون دینیشان، به کلی نابود شد. این رفتار، نمونهای آشکار از نابودسازی عقاید مخالف از طریق سرکوب خونین و نابودی میراث مکتوب آنها است. اما آنچه این ماجرا را بیش از پیش متناقض و متضاد میکند، شهرت خسرو انوشیروان به عنوان نماد "دادگری و عدالت" در منابع باستانگرایانه است. درحالیکه این پادشاه را با لقب "عادل" میستایند، تاریخ گواهی میدهد که او یکی از بزرگترین سرکوبگران اندیشه و مخالفان دگراندیشی در ایران باستان بود. این تناقض آشکار نشان میدهد که مفهوم عدالت در منابع هوادار ساسانیان، بیش از آنکه مبتنی بر حقیقت باشد، تحت تأثیر روایتهای اسطورهای و تبلیغات رسمی است. آنچه این واقعه را بیشتر قابل تأمل میکند، شباهت شگفتآور آن با ادعاهای امروزی باستانگرایان علیه فتوحات اسلامی است. این جریان فکری تلاش دارد مسلمانان را متهم به سوزاندن کتابها و از بین بردن فرهنگ ایران باستان کند، درحالیکه شواهد تاریخی نشان میدهد خود حکومت ساسانی، در دورهای که به عنوان نماد شکوه ایران پیش از اسلام معرفی میشود، دقیقاً همین اقدامات را علیه مزدکیان انجام داده است. نکته مهمتر اینجاست که بر اساس مستندات و منابع تاریخی، اتهام کتابسوزی علیه مسلمانان، دقیقاً از سوی همان گروههایی مطرح شده که در طول تاریخ، خود به چنین اعمالی دست زدهاند. حکومتهای استبدادی ایران باستان، همچون ساسانیان، و همچنین کلیسا و جریانهای مذهبی مسیحی، بارها و بارها در مسیر حذف عقاید مخالف، به نابودی متون دینی و فرهنگی دیگران روی آوردهاند. این سیاست نهتنها در ماجرای قتلعام مزدکیان و سوزاندن کتب آنان دیده میشود، بلکه در رفتارهای شدید کلیسا علیه آثار علمی و فلسفی در اروپای قرون وسطی نیز تکرار شده است. بهعبارتدیگر، کسانی که در طول تاریخ، کتابسوزی را همواره بهعنوان ابزار سرکوب مخالفان خود بهکار بردهاند، اکنون همان اتهام را علیه مسلمانان مطرح میکنند تا تاریخ را وارونه جلوه دهند و نقش واقعی خود را در این جنایات پنهان سازند. بنابراین، بر اساس مستندات تاریخی، میتوان نتیجه گرفت که نابودی اندیشههای مخالف، سرکوب خونین دگراندیشان و کتابسوزی، نه تنها در دوران ساسانی وجود داشته، بلکه بخشی از سیاست حکومتی آنان بوده است. افزون بر این، شهرت انوشیروان به دادگری، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت باشد، نتیجه یک روایتسازی تاریخی است که در تضاد آشکار با عملکرد واقعی او قرار دارد. اتهام کتابسوزی به اسلام نیز، بیش از آنکه مبتنی بر شواهد تاریخی باشد، یک حربه تبلیغاتی است که از سوی همان گروههایی مطرح شده که خود در عمل به چنین رفتارهایی شهره بودهاند. این حقیقتی است که محققین بیطرف و مستند به منابع، نمیتوانند از آن چشمپوشی کنند.
«آیت الله خامنه ای» (۲۹ فروردین ۱۳۱۸/ ۱۹ آوریل ۱۹۳۹)،رهبری «نظام جمهوری اسلامی ایران»،در یکی از سخنرانی ها به نمونه ای از دادگری های خسرو انوشیروان ساسانی و نحوه رفتارش با مزدک و مزدکیان می پردازد:
«یک روز هم پیدا می شود که همین انوشیروان - که سعی کردند اسم او را عادل بگذارند - بهخاطر یک کینه شخصی از دوره جوانی، در یک روز ده ها هزار مزدکی را به قتل می رساند!
نقل می کند که در دوره جوانی، پدرم - قباد - گفت به پای مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوی گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیدهام، انتقام می گیرم؛ نه از خودِ مزدک، از ده ها هزار مزدکی!»
احمد شاملو، شاعر،طی سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا University of California Berkeley در سال ۱۹۹۰ م میگوید:
«واژگونه نشان دادن تاریخ سابقه ى بسیار دارد. ماجراى انوشیروان را همه مى دانند و مکرر نمى کنم. این حرام زاده ى آدم خوار با روحانیان مواضعه کرده که اگر او را به جاى برادرانش به سلطنت رسانند ریشه ى مزدکیان را براندازد. نوشته اند که تنها در یک روز به قولى یک صد و سى هزار مزدکى را در سراسر کشور به تزویر گرفتار کردند و از سر تا کمر، واژگونه در چاله هاى آهک کاشتند. این عمل چنان نفرتى به وجود آورد که دستگاه تبلیغاتى رژیم براى زدودن آثار آن به کار افتاد تا با نمایشات خر رنگ کنى از قبیل زنجیر عدل و غیره و غیره از آن دیو خون خوار فرشته اى بسازند. و ساختند هم. و چنان ساختند که توانستند شاید براى همیشه تاریخ را فریب بدهند؛ چنان که امروز هم وقتى نام انوشیروان را مى شنویم خواه و ناخواه کلمه ى عادل به ذهن ما متبادر مى شود…
قباد هنگام عبور از اصفهان شبى را با دختر دهقانى به سر مى برد و سال ها بعد خبر پیدا مى کند که هم خوابه ى یک شبه ى ... برایش یک پسر کاکل زرى به دنیا آورده که بعدها انوشیروان نام مى گیرد و به سلطنت مى رسد. خوب، این که نمى شود. مگر ممکن است یک چنان پادشاه جَمْجاهى همین جورى از یک زن هشت من نُه شاهى طبقه ى بقال چغال به دنیا آمده باشد؟ این است که قبلا به ترتیبى نژاد دختر مورد تحقیق قرار مى گیرد و بى درنگ کاشف به عمل مى آید که نخیر، هیچ جاى نگرانى نیست، دختره از تخم و ترکه ى جمشید است و خون شاهان در رگ هایش جارى است!»۱
شاملو در این سخنرانی به موضوع قتلعام مزدک و مزدکیان اشاره میکند که هرچه باشد، داد و عدالتپیشگی انوشیروان را نهتنها زیر سؤال میبرد، بلکه آن را کاملاً بیاعتبار میکند.
پیشینهی مزدک و نهضت مزدکیان
قبل از پرداختن به اصل موضوع، بهتر است نگاهی به پیشینهی مزدک و نهضت مزدکیان ( که به کمونیسم باستانی شهرت دارد ) بیاندازیم که به دوران قباد، پدر انوشیروان، بازمیگردد.
جامعهی ساسانی از آغاز بر دو پایه استوار بود: مالکیت و حفظ خون اشرافیت، و جلوگیری از آمیخته شدن خون با خون طبقات فرودست جامعه.
مذهب (آیین زرتشتی)، سیاست، فرهنگ حکومتی، قوانین جزایی و مقررات مختلف، مرزی بسیار محکم برای حفظ این پایهها میان نخبگان جامعه و بخش عظیم جامعهی ایران کشیده بود.
در واقع، نمونههایی در تاریخ دوران ساسانیان وجود دارد که حیرتآور است. مثلاً، نمونهای وجود دارد که در جریان جنگ، یکی از بازرگانان ثروتمند به انوشیروان پیشنهاد میکند که مخارج لشکر را تقبل کند، به شرطی که شاه اجازه دهد فرزندش تحصیل کند و از طبقهی بازارگان خارج شده، در طبقهی دبیران قرار گیرد.
حتماً میدانید که بازارگان در گذشتهی ایران قشری ثروتمند و دارای امکانات بسیار بودند. فردوسی این ماجرا را اینگونه روایت میکند:
یکی پور دارم رسیده بجای / بفرهنگ جوید همی رهنمای گوینده (بازرگان) میگوید که پسری دارد که به سن و جایگاه مناسبی رسیده و در طلب دانش و راهنمایی در زمینه فرهنگ و دبیری است.
اگر شاه باشد بدین دستگیر / که این پاک فرزند گردد دبیر او از شاه تقاضا میکند که در این مسیر از او حمایت کند تا پسرش بتواند در رده دبیران قرار بگیرد. ز یزدان بخواهم همی جان شاه / که جاوید باد این سزاوار گاه برای اینکه درخواستش مورد قبول واقع شود، بازرگان برای سلامتی و پایداری شاه دعا میکند. بدو گفت شاه ای خردمند مرد / چرا دیو چشم تو را تیره کرد اما شاه با واکنشی تند پاسخ میدهد و میگوید که او دچار توهم شده است (تیره شدن چشم به معنای کور شدن در تشخیص جایگاه اجتماعی). برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کزو سیم خواهیم و در شاه به او دستور میدهد که برود و شغل اصلیاش یعنی تجارت را ادامه دهد و تأکید میکند که ما از این راه (بازرگانی) طلا و نقره نمیخواهیم. چو بازارگان بچه گردد دبیر / هنرمند و بادانش و یادگیر سپس شاه استدلال میکند که اگر فرزند یک بازرگان دبیر شود و در هنر و دانش رشد کند، ممکن است در آینده جایگاه اجتماعی به هم بریزد. چو فرزند ما برنشیند بتخت / دبیری ببایدش پیروزبخت شاه بیان میکند که وقتی فرزند او پادشاه شود، باید دبیرانی داشته باشد که شأن و جایگاه مناسبی داشته باشند و از میان اشرافزادگان انتخاب شده باشند. هنر باید از مرد موزه فروش / بدین کار دیگر تو با من مکوش او باور دارد که «هنر» (در اینجا به معنای دانش و مهارت دبیری) نباید از بازارگان و پیشهوران آموخته شود، بلکه از طبقات بالای جامعه به دست آید. بدست خردمند و مرد نژاد / نماند به جز حسرت و سرد باد اگر افراد دونپایه (از دیدگاه او) به جایگاههای بالایی برسند، چیزی جز حسرت و شکست برای افراد شایسته (خردمند و نژاددار) باقی نمیماند. شود پیش او خوار مردم شناس / چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس در اینجا شاه نگرانی خود را از این موضوع بیان میکند که اگر افراد بیاصل و نسب (از نظر او) در مقام دبیری قرار گیرند، نظام اجتماعی دچار اختلال خواهد شد. بما بر پس از مرگ نفرین بود / چو آیین این روزگار این بود
در نهایت، شاه میگوید که اگر این سنتها را تغییر دهند و طبقات را به هم بریزند، پس از مرگ مورد نفرین قرار خواهند گرفت۲.
در هر حال، خسرو انوشیروان به دلیل حفظ مرزهای طبقات اجتماعی، پیشنهاد را نپذیرفت. دقت کنید که این پیشنهاد از سوی یکی از ثروتمندان جامعه برای تغییر طبقه و نزدیکتر شدن به رأس هرم قدرت بود. حال تصور کنید که مرزها در طبقات پایینتر چقدر مستحکمتر بوده است.
جامعهی ساسانی: ساختار و تضادها
در جامعهی ساسانی، شاه در حصار دیوار عظیمی از اشرافیت محصور بود. قدرت شاه قدرتی مطلق و سرگیجهآور بود؛ قدرتی سیاسی و مذهبی. طبقات مختلف خواص، اشراف و روحانیون پیرامون شاه بیشترین قدرت و ثروت را در دست داشتند.
هفت خاندان اصلی قدرتمند عبارت بودند از خانوادههای کارن، سورن، مهران، اسپندیار، سوخرا، سپهبد و زیک، که برخی از این خانوادهها همان خاندانهای اشرافی دوران اشکانیان بودند. پس از آن، نوبت به اشراف کوچکتر زمیندار، یعنی آزاتان، و قشر نظامی، یعنی ارتشتاران، کارمندان و دبیران میرسید. سپس بازرگانان و اهل حرفه، و در نهایت واستریوشان، یعنی کشاورزان، قرار داشتند.
برخی منابع نوشتهاند که ۸۰ درصد از جمعیت ایران در این دوران کشاورزی میکردند و زیر بار خراج و مالیاتهای سنگین به جان آمده بودند. شمار زیادی از کشاورزان، با رشد شهرهای بزرگ،به شهرها میگریختند. این مهاجرتها باعث گسترش سریع شهرها و مشکلاتی در تأمین خوراک و امکانات شهری شده بود.
در یک کلام، در دوران قباد، شکاف میان فقر و ثروت در دو سوی جامعه به حداکثر خود رسیده بود. قحطی وحشتناکی که در دوران سلطنت پیروز رخ داد و هفت سال به طول انجامید، خالی بودن خزانه، افزایش مالیاتها، جنگ با هیاطله و شکست ایران و پرداخت غرامت جنگ (که طبیعتاً از جیب مردم زحمتکش بیرون کشیده میشد)، تضاد و درگیری خاندانهای اشرافی بر سر قدرت، استبداد مذهبی شدید موبدان (روحانیون زرتشتی) و دخالت دائمی آنها در زندگی مردم، فعالیتهای روزافزون سازمان جاسوسان شاه، دستگیریها و مجازاتهای سنگین (که تصویرشان مو بر تن انسان راست میکند)، وضعیت اجتماعی زنان و بسیاری مصائب دیگر، جامعهی ایران آن روزگار را در دوران پیش از قباد و در آغاز حکومت او، جامعهای سرشار از تضادها و آمادهی انفجار کرده بود.
واقعیت این است که این جامعه یا میبایست به کلی نابود شود، یا با یک حرکت اجتماعی راهی به هوای قابل تنفس باز کند. این حرکت اجتماعی توسط مزدک بامدادان نیشابوری از سال ۴۹۴ میلادی آغاز شد؛ یعنی در اواخر قرن پنجم میلادی، و تا سال ۵۲۴ میلادی به مدت ۳۰ سال با قدرت ادامه یافت.
جنبش مزدکیان
مزدک در اصل یک موبد زرتشتی بود که دیدگاههای خود را به نام آیین مزدکی مطرح کرد. این جنبش، که الهامگرفته از تعالیم مانی و زرتشت بود، شعار عدالت اجتماعی، مالکیت اشتراکی، کاهش فاصلهی طبقاتی و حمایت از فرودستان جامعه را داشت. مزدکیان بهویژه مخالف تمرکز قدرت و ثروت در دست موبدان زرتشتی و اشراف ساسانی بودند، امری که با مخالفت جدی این نهادها روبهرو شد.
قباد یکم برای کاهش نفوذ اشراف و موبدان، مدتی از مزدکیان حمایت کرد، اما با فشارهای فزایندهی درباریان و زرتشتیان، از آنها فاصله گرفت. پس از مرگ قباد، فرزندش خسرو انوشیروان، که عمیقاً به نظام طبقاتی و اقتدار شاهنشاهی باور داشت، برای ریشهکن کردن مزدکیان اقدام کرد.
زمینه های سرکوب مزدکیان
بر اساس منابع زرتشتی، مانند کتاب هفتم دینکرد، مزدکیان به اشتراک اموال و زنان باور داشتند. دینکرد چنین نقل میکند:
«ایشان پیوند به مادران کنند(= تبار و نژاد را از سوی مادران می شمارند). ایشان زن را < مانند > گوسپند بخرند؛آن فرزند پسر او را برای بهره وری ببرند،یعنی که شما به اشتراک به ما داده شده اید؛ مجاز نیستید مگر که مشترک باشید:...ایشان نسبت به فرزندان دروغ گویند... و نسبت به خویشتن نیز < پیمان شکن باشند>».۳
از سوی دیگر، هاشم رضی در دانشنامهی ایران باستان، به دستور قباد برای اشتراک زنان اشاره میکند:
« قباد شاه ساسانی خود امر به اشتراک زنان داد و این بدان سبب بود که روحانیان و طبقات مرفه الحال و ثروتمند و اشراف و درباریان و ثروتمندان، هر یک شبستان و حرمسرایی داشتند که زنان عقدی و صیغه هایی فراوان، علاوه بر کنیزانی که بدون قید و شرط در اختیارشان بود، در این حرمسراها می زیستند.»۴
در منابع تاریخی دیگر، از جمله تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران۵ و سیاستنامهی خواجه نظامالملک۶، توصیفاتی دربارهی ازدواج اشتراکی مزدکیان ارائه شده است. بر اساس این منابع:
- هرگاه مردی وارد اتاق زنی میشد، کلاهش را دم در میگذاشت تا دیگران متوجه شوند که او در حال همبستری است.
- مزدکیان معتقد بودند که زنان نباید ملک شخصی یک مرد باشند.
- این عقاید از ایران شمالی و جلگههای خزر گرفته شده بود و در سراسر شاهنشاهی گسترش یافت.
با توجه به مطالبی که دربارهی باور مزدکیان به اشتراک زنان گفته شد و آنچه اوتاکر کلیما در کتاب تاریخ جنبش مزدکیان آورده است، خسرو اول (انوشیروان) نهتنها از نظر سیاسی، بلکه از لحاظ شخصی نیز کینهی شدیدی از مزدک در دل داشت.
انتقام انوشیروان
«روزی مزدک به ملاقات شاه آمد و در کنار او چشمش به نیواندخت،مادر خسرو افتاد.پیامبر دل در او بست و از شاه خواست تا نیواندخت را در اختیار او بگذارد.این عمل با رسوم مزدکی مطابقت کامل داشت.شاه موافقت کرد و مزدک عازم اطاق ملکه شد.خسرو به نزد مزدک شتافته به روی پاهایش افتاد و آنها را در بغل گرفته بوسه داد و با تضرع از مزدک تمنا کرد که از قصدش منصرف گردد.مزدک سرانجام خواهش او را اجابت کرد و از اجرای هوسش چشم پوشید،خسرو بدین ترتیب با خوار کردن خود مادرش را نجات داد،ولی این حادثه در نظرش خفت بسیار بزرگی بود که نژاد شاهان در برابر این سخنگوی خلق متحمل می شد.همین امر حس انتقام را در وی برانگیخت و روز بروز بر شدت آن افزوده شد.»۷
با به قدرت رسیدن خسرو انوشیروان، او برای انتقام از مزدک و پیروانش دست به اقدامی خونین زد. نخست مزدک و یارانش را به بهانهی مناظره به دربار دعوت کرد و به آنها وعدهی عفو داد. اما در واقع این نیرنگی برای نابودی جنبش مزدکی بود.
به گزارش ابنمسکویه، شاهنشاه،مزدک و تمامی مریدان و همفکرانش را به قتل رساند.۸ برخی گزارشها نیز میگویند که وی و یارانش را وارونه به دار آویختند یا در چاه انداختند.
عبدالحسین زرینکوب در جلد دوم کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" مینویسد: «همه برگزیدگان آیین مزدک هلاک، و به روایتی زنده به گور شدند»۹
روایات تاریخی حاکی از آن است که ۱۰۰ هزار مزدکی در این کشتار و در یک روز جان خود را از دست دادند.
شاهنامهی فردوسی و قتلعام مزدکیان
شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی ماجرا را اینگونه حکایت میکند:
بدو گفت هر كو برين دين اوست
مبادا يكى را بِتَن مغز و پوست
بدان راه بد نامور صدهزار
بفرزند گفت آن زمان شهريار
كه با اين سران هرچ خواهى بكن
ازين پس ز مزدك مگردان سخن
بدرگاه كسرى يكى باغ بود
كه ديوار او برتر از راغ بود
پس از اینکه مردمان مزدکی را در باغی گرد آوردند، همه را قتل عام نمودند:
بكشتندشان هم بسان درخت
ز بر پاى و زيرش سر آگنده سخت
در ادامه، سرانجام مزدک را بیان میکند:
نگون بخت را زنده بر دار كرد
سر مرد بىدين نگون سار كرد
ازآن پس بكشتش بباران تير
تو گر باهشى راه مزدک مگير۱۰
بقایای این جنبش به نقاط دوردست مانند خراسان، ماوراءالنهر و کوهستانهای ایران پناه بردند.
نتیجهگیری
کشتار و قتلعام مزدکیان، آن هم با نیرنگ و با پوشش دعوت به مناظره، توسط انوشیروان نمونهای از خشونت افسارگسیخته و بیقاعدهی او در قبال دگراندیشان است. این برخورد و امثال این رفتارها، که مورد تأیید موبدان زرتشتی نیز بود، توسط جریانات باستانگرای اسلامستیز با تحریف و دروغ، وارونه جلوه داده میشود. این رفتار، که مربوط به دادگرترین پادشاه دورهی ساسانیان است، تصویری بسیار روشن از وضعیت ایران پیش از اسلام به ما ارائه میکند. اگر انوشیروان با چنین رفتارهایی دادگر بوده، دیگر پادشاهان چگونه بودهاند؟!
موضوع بر سر تأیید مزدک و مزدکیان نیست. موضوع بر سر رفتار عادلانه و انسانی، و نه وحشیانه، حتی در مواجهه با مخالفین است. مردمی که از فرط بیعدالتی و گرسنگی (که محصول همین سلسله و البته مشخصاً پدر انوشیروان بود) به این چنین باور غلطی روی آورده بودند، کم نبودند.و بعد توسط خود این استبدادگران قتل عام شدند و نه فقط لقب دادگری، بلکه نام انوشیروان (نوشینروان) را هم به سبب همین رفتار، از جانب موبدها (روحانیون زرتشتی) به دست آورد!
آیا انوشیروان، پادشاهی دادگر بود؟ بررسی تاریخی یک ادعای کهن
در طول تاریخ، هیچ سیستم سیاسیای بدون استفاده از قدرت و قوه قهریه شکل نگرفته و نخواهد گرفت. قدرت همواره با دشمنانی همراه است که حکومتها ناگزیر از مواجهه با آنان هستند. اما آنچه اهمیت دارد، نحوه برخورد با مخالفان و دشمنان است. در اندیشه اسلامی، حتی در مواجهه با دشمنان نیز عدالت نباید فراموش شود:
«دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.» (سوره مائده، بخشی از آیه ۸)
حال اگر این اصل را معیار قرار دهیم، میتوانیم ادعای دادگری و عدلپیشگی برخی چهرههای تاریخی را محک بزنیم. یکی از این چهرهها، خسرو انوشیروان ساسانی است که برخی او را به لقب "دادگر" میشناسند. اما آیا او واقعاً یک پادشاه عادل بود؟ برای پاسخ به این پرسش، نگاهی به اسناد تاریخی میاندازیم.
روایات تاریخی از "دادگری" انوشیروان
پروفسور کریستین سن در کتاب خود "ایران در زمان ساسانیان"، گزارشی از رفتار خسرو انوشیروان با مخالفان، دشمنان و حتی نزدیکانش ارائه میدهد که شگفتآور و در عین حال تأملبرانگیز است. در یکی از این روایتها، طبری نقل میکند که انوشیروان برای اصلاح نظام مالیاتی شورایی برگزار کرد و از حاضران خواست اگر نظری دارند، بیان کنند. در ابتدا همه سکوت کردند، اما پس از تکرار درخواست، یکی از دبیران با احترام اشاره کرد که تحمیل مالیات دائمی بر اموال ناپایدار، در طول زمان به ظلم منجر خواهد شد. واکنش خسرو چه بود؟ او خشمگین شده و فریاد زد: «ای مرد ملعون و جسور! تو از چه طبقهای هستی؟» وقتی فرد پاسخ داد که از طبقه دبیران است، خسرو فرمان داد: «او را با قلمدان آنقدر بزنید تا بمیرد!» پس از اجرای این فرمان، سایر حاضران بهسرعت اظهار کردند که "خسرو، خراجهایی که مقرر فرمودی، همه مطابق عدالت است!". این اتفاق، تصویری واقعی از "عدالت" در حکومت انوشیروان ارائه میدهد.
قتل عام خانواده برای حفظ قدرت
یکی دیگر از جنبههای رفتار خسرو، برخوردش با اعضای خاندان سلطنتی است. او برای تحکیم قدرت خود، برادرانش، برادر زادگان و حتی پدربزرگ خود (اسپیدس) را به قتل رساند. تنها یکی از برادرزادگانش، کواذ، که مخفی شده بود، از این قتل عام جان سالم به در برد. اما وقتی بالاخره این راز فاش شد، خسرو دستور داد همان فردی که کواذ را پنهان کرده بود (آذر گنداذ، یکی از مقامات دربار) را نیز به قتل برسانند و مقام او را به پسرش بسپارند.
برخورد با فرزند خود؛ سرنوشت انوشگزاد
رفتار انوشیروان با فرزندش انوشگزاد نیز از نکات قابل توجه است. وقتی انوشگزاد علیه او شورش کرد، خسرو او را نکشت، اما مجازاتی برایش در نظر گرفت که کم از مرگ نداشت! بر اساس روایت پروکوپیوس، پادشاه دستور داد پلکهای انوشگزاد را با آهن گداخته بسوزانند تا دیگر نتواند پادشاهی را مطالبه کند. این مجازات به نوعی اطمینان حاصل کردن از محرومیت همیشگی او از سلطنت بود.
متن مستند از کریستین سن
برای آنکه هیچ تحریفی در منابع صورت نگیرد، عیناً متن روایت تاریخی را از کریستین سن نقل میکنیم:
**«آراء مردمان مطلع و اشخاص کاردان در نظر خسرو چندان ارزشی نداشت و حکایتی که طبری راجع به دفاتر مالیاتی جدید خسرو نقل کرده است،که اصلاح خراج مبتنی بر آن بود،این مطلب را می رساند.
خسرو شورایی منعقد کرد،که هرگاه کسی ایرادی دارد،اظهار کند.همه ساکت ماندند،چون پادشاه در دفعه سوم سوال خود را تکرار نمود،مردی از جای برخاست و با کمال احترام پرسید،که پادشاه خراج دائمی را بر اشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد.
آنگاه پادشاه فریاد بر آورد:«ای مرد ملعون و جسور!تو از چه طبقه مردمانی؟».آن مرد در جواب گفت:«از طبقه دبیرانم».پادشاه فرمود «او را با قلمدان آنقدر بزنید تا بمیرد!» . پس همه دبیران از جای برخاسته،آنقدر او را با قلمدان زدند تا هلاک شد.آنگاه همه حضار گفتند:«خسرو خراج هایی که مقرر فرمودی همه موافق عدالت است».
کاوس،که یکی از برادران خسرو بود و هوای تاج و تخت داشت،چنانکه دیدیم به قتل رسید.
برادر دیگرش ژم در میان بزرگان ایران،که از سلطنت خسرو ناراضی بودند،هواخواه داشت،لکن خسرو پیشدستی کرد و ژم را به قتل رسانید و برای اینکه از این گونه توطئه ها آسوده باشد،در عین حال همه برادران دیگرش را با پسرانشان و پدربزرگ خود اسپیدس را هلاک کرد.
فقط کواذ پسر ژم،که کنارنگ آذر گنداذ او را پنهان کرده بود،از این قتل عام نجات یافت.این راز آشکار نشد،مگر چند سال بعد.آنگاه به امر خسرو آذر گنداذ را،که پیری سالخورده بود،به قتل آوردند و مقام کنارنگی را به پسرش وهرام دادند.
... یکی دیگر از صاحبان مراتب،که به امر پدر خسرو دارای مقام شده بود،یعنی سرنخوارگان ماهبوذ،به همان نحو به قتل رسید.
...در زمان خسرو پسرش انوشگزاد طغیان کرد و این مصادف با وقتی بود،که خسرو به سختی مریض شده بود.خسرو شورش را فرو نشاند،اما انوشگزاد را هلاک نکرد و به کور نمودن او قناعت کرد،یا چنانکه پروکوپیوس حکایت نموده است،پلک چشم او را با آهن سرخ سوزانید و این باعث شد که انوشگزاد از جانشینی محروم گردد،یا به عبارت دیگر رسیدن به سلطنت بر او دشوار شود.»**
نتیجهگیری؛ آیا این رفتار، نشان عدالت است؟
جریانات باستانگرای اسلامستیز، همواره مسلمانان را به تعصب متهم میکنند. اما بررسی مستندات تاریخی نشان میدهد که این ادعاها تا چه حد گزینشی و غیرمنصفانه و در واقع به کیش خویش پنداشتن دیگران است. اگر آنچه خسرو انوشیروان انجام داد، "دادگری" است، پس ظلم و ستم چه معنایی دارد؟ وقتی پادشاهی، منتقدانش را با ضربات قلمدان به قتل میرساند، برای حفظ تاج و تخت دست به قتل عام خاندانش میزند و حتی فرزند خود را کور میکند،با مردم عادی که اکثریت در این نظام طبقاتی،جایگاهی نداشتند،چگونه برخورد می کرده؟!
آیا میتوان او را عادل نامید؟
تاریخ را باید با دقت خواند، نه با تعصب!
منبع: آرتور امانوئل کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، دنیای کتاب، ۱۳۶۸، صفحات ۵۰۴، ۵۰۵ و ۵۰۶.
ابواسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری مشهور به کرخی (تاریخ فوت: ۳۴۰ ه.ق/۹۵۱م یا ۳۴۶ ه.ق/۹۵۷م) جغرافی دان و نقشهنگار برجسته ایرانی در سده۴ ه.ق/ ۱۰م است. نام او برگرفته از شهر باستانی اصطخر (استخر) در استان فارس ایران است.
اصطخری، که خود از ایرانیان بوده، گزارشی ارزشمند از چند قرن پس از فتح ایران ارائه میدهد که نشاندهنده فراوانی آتشکدهها در استان فارس است؛ بهگونهای که هر روستا و ناحیهای دارای آتشکده بوده است.
او می نویسد:
«هیچ ناحیتی و روستایی نیست که نه درو آتشگاهی هست.آنچه بزرگترست و معروف تر از آن یاد کنیم.
کاریان آتشگاهی است نزدیک برکه جور و آن را بارین خوانند و به زبان پهلوی بر آن نبشته اند کی سی هزار دینار بر آن هزینه شده است.
آتشگاهی بر در سابور هست شبرخشین خوانند.هم در سابور آنجا کی باب ساسان گویند آتشگاهی هست،گنبد کلوشن خوانند.
به کازرون آتشگاهی هست آن را چفته خوانند.و دیگری هست کلازن خوانند.
و به شیراز آتشکده ای هست مسوبان خوانند.
و در گبرکی چنانست کی هر زنی کی به وقت آبستنی یا به وقت حیض زنا کند پاک نشود تا آنگاه به آتشگاه آید و پیش هربذ ۱ برهنه شود و به گمیز گاو ۲ خویشتن را بشوید.»۳
پ.ن ها:
(۱) : هیربُد یا هیربَد یا هیربَذ (پارسی میانه: hērbed، اوستایی: aēθrapaiti) یکی از پیشوایان آئین مزدیسنا است. در اوستا به صورت ائثَرپئتی به معنی آموزگار یا استاد یا آموزنده آمده و در زبان پهلوی ایرپت یا هیرپت و در فارسی هیربد گفته میشود. در نوشتههای پهلوی از واژهٔ هیربد غیر از مفهوم آموزگار، پیشوای دینی نیز اراده میشود. هیربد در جایگاه آموزگار دین مزدیسنا است و در رتبهٔ پایینتری نسبت به موبد (پیشوا) جای دارد. پس از آن موبد موبدان است که در جایگاه پیشوای پیشوایان دینی قرار دارد و تنها یک نفر میتواند چنین جایگاهی داشته باشد.
(۲) : منظور از گمیز،ادرار گاو است.
(۳) :منبع:مسالک و ممالک،ابواسحاق ابراهیم اصطخری،به اهتمام ایرج افشار،انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ۱۳۴۰،بفرمان محمدرضا شاه پهلوی،ص۱۰۶
این نقل قولها نشان میدهند که در سالها و قرون پس از فتح ایران توسط مسلمانان، دین زرتشتی هنوز در بسیاری از مناطق ایران، بهویژه در استان فارس، پایدار بوده است و آتشکدهها به عنوان نمادهای فرهنگی و مذهبی در این مناطق فعال بودند و رسومات آیینی در این آتشکده ها بدون هیچگونه ممانعتی اجرا می شده اند.
این حقیقت تاریخی به وضوح نشان میدهد که ایرانیان با زور و اجبار مسلمان نشدند.
اسلام، در دوران فتح، با سیاستهایی مبتنی بر احترام به آزادی دینی و تحمل عقاید دیگران وارد ایران شد. مسلمین در مدتهای طولانی از طریق مباحثههای علمی، فرهنگی، و تجاری با ایرانیان تعامل داشتند، و در این روند، مردم ایران از روی میل و علاقه به اسلام گرایش پیدا کردند. آشنایی ایرانیان با اصول انسانی، اخلاقی، و اجتماعی اسلام، که بر پایه عدالت و صلح استوار بود، زمینهای فراهم کرد تا آنان بهطور قلبی و عمیق این دین را پذیرفته و به آن گرایش پیدا کنند.
این نوع رفتار و سیاستها به شکلگیری رابطهای مبتنی بر احترام متقابل و گرایش قلبی به اسلام در میان ایرانیان انجامید. از همین رو، اسلام در دل مردم ایران ریشه دواند و به تدریج در فرهنگ و زندگی آنان ادغام شد.
پروکوپیوس Procopius Caesarensis، تاریخنگار بیزانسی قرن ششم میلادی، در کتاب تاریخ جنگها، ماجرای فرار قباد اول (پدر خسرو انوشیروان)، شاهنشاه ساسانی، را با جزئیاتی جنجالی روایت میکند.
قباد ساسانی، پس از اختلافات عمیق با بزرگان و موبدان۱، از قدرت خلع و به زندانی در قلعهای دورافتاده افکنده شد. این زندان که به احتمال زیاد یکی از زندانهای فراموشی بود، بهعنوان مکانی برای از بین بردن کامل زندانیان از حافظه سیاسی و اجتماعی طراحی شده بود. زندانهای فراموشی در دوره ساسانی اغلب در مناطق کوهستانی و دورافتاده قرار داشتند و با دخمههایی نمور، تاریک و زیرزمینی ساخته میشدند.
زندان قباد نیز بر اساس شواهد تاریخی در چنین شرایطی قرار داشت؛ دخمهای سرد و مرطوب، با هوایی سنگین و فاقد نور طبیعی. این شرایط نه تنها از نظر جسمانی زندانی را تحلیل میبرد، بلکه او را از لحاظ روانی نیز به انزوا و فراموشی سوق میداد. این مکانها به گونهای طراحی شده بودند که زندانیان، حتی پیش از مرگ، بهنوعی به فراموشی سپرده شوند و هیچ امیدی به رهایی نداشته باشند.
پروکوپیوس روایت میکند که همسر قباد، برای نزدیک شدن به زندان، ابتدا بهانههایی همچون رساندن غذا، لباس و ادای احترام مذهبی را مطرح کرد. این کار به او امکان داد با نگهبانان زندان ارتباط نزدیک برقرار کند. در ادامه، او از روشهایی برای جلب اعتماد و توجه این نگهبانان استفاده کرد که از جمله آنها، برقراری روابط صمیمانه و حتی جنسی بود.
روش ها و رفتارهایی که نه تنها غیرت قباد را برنمی انگیزد بلکه همسرش را وادار به ادامه هرچه بیشتر این روند می کند!
پروکوپیوس می نویسد:
«هنگامی که قباد گرفتار بود همسر او از وی پرستاری می کرد.پیوسته در زندان به دیدن وی می رفت و خوراک و لوازم دیگر برایش می برد،قضا را زندان بان شیفتهٔ روی نیکوی وی گردید و هر زمان که وی به زندان می آمد با نگاهی پر از مهر به او می نگریست.
همسر قباد که از موضوع آگاه گردیده بود،شوی خود را از این امر مستحضر گردانید.لیکن قباد به وی دستور داد که با زندان بان به طریق مماشات رفتار نماید و میل و علاقه او را بیشتر برانگیزد.در نتیجه زندان بان با زن انس گرفت و رفته رفته آنقدر گرفتار عشق وی گردید که به او اجازه داد هروقت می خواهد بی هیچ مانع و اشکالی به نزد شوهر برود و هرکاری که او در بیرون زندان دارد برایش انجام دهد.
از قضا یکی از بزرگان ایران موسوم به «سوخرا» علاقه و مهر خاصی به قباد داشت و غالباً در اطراف زندان وی رفت و آمد می کرد و منتظر فرصت مناسبی بود تا تدبیری بیندیشد و وسیلهٔ رهایی او را فراهم سازد.
عاقبت یک روز به وسیلهٔ همسر قباد برای او پیغام فرستاد که در نقطهٔ معینی در نزدیکی زندان اسبی و غلامی و وسایل دیگری که برای فرار لازم است آماده ساخته است و هروقت بتواند از زندان قدم بیرون نهد به آسانی خواهد توانست راه فرار پیش گیرد.
بالاخره یکروز همینکه سیاهی شب ظاهر گردید قباد جامهٔ همسرش را پوشید و لباس خود را بر تن او کرد و او را به جای خویش در زندان گذاشت و با کمال آرامی از زندان خارج گردید.
نگهبانان به گمان اینکه وی همان زنیست که هر روز به زندان رفت و آمد می نماید متعرض او نگردیدند و بامدادان هم که زن را در جامهٔ شوهر دیدند او را خود قباد پنداشتند و روزی چند در این اشتباه باقی بودند.
...پس از کشف قضیه درست نمی دانم با آن زن چه معامله کردند و او را چگونه کیفر دادند.
...قباد به همراه «سوخرا» بی هیچ حادثهٔ ناگواری از خاک ایران خارج شد و به سرزمین هیاطله رسید.پادشاه هیاطله او را به اکرام و احترام پذیرفت و دختر خود را به زنی به وی داد.»۲
پ.ن ها:
(۱) :ناگفته نماند یکی از مهمترین اختلافات موبدان و بزرگان ساسانی با قباد،همسویی فکری او با جنبش مزدکیان (کمونیسم باستانی) و باور مشهور این فرقه مبنی بر اشتراک زنان بود.جنبش و تفکری که بعدها توسط فرزندش خسرو انوشیروان نابود و پیروانش قتل عام شدند.
(۲) :جنگهای ایران و روم،پروکوپیوس،ترجمه محمدسعیدی،انتشارات علمی و فرهنگی،ص ۳۲،۳۳و۳۴
حیله گری و نیرنگ،رفتار همیشگی مخالفین اسلام که این آیین را مانعی در رسیدن به منافع شخصی می بینند بوده است.
در ابتدای ورود اسلام به ایران،مدعیان پندار نیک،گفتار و کردار نیک که از گرایش ایرانیان و به ویژه زرتشتیان پیشین به اسلام حال و دل خوشی نداشتند،با شیطنت هایی همواره سعی می کردند اسلام و مسلمانان را دین و مردمی زورگو و چپاول گر نشان بدهند.
سپاه مسلمانان ترجیح می داد در سرزمین های فتح شده،اداره امور به دست مردم همان مناطق باشد.از این جهت وظیفه جمع آوری جزیه و مالیات را به کدخدایان محلی و موبدها (روحانیون زرتشتی) محول کرده بود.
دکتر زرین کوب درباره شیطنت،حیله گری و خیانت این ها (کدخداهای محلی و موبدها) به هموطنان شان و وارد کردن فشار به ایرانیانی که مسلمان می شدند می نویسد:
«شهرهای طبسین،قهستان،نیشابور تا ابیورد،طوس،و هرات و مرو در قبال تعهد پرداخت مبلغی ثابت که هنگام فتح شدن هریک از آنها جداگانه معین شده بود و اضافه و نقصانی بدان راه نداشت،تسلیم مسلمین شدند.
برخلاف سواد که مسلمین تعداد مزارع و مساحت آنها را در ضمن دفاتر ضبط دیوان عراق در دست داشتند و مأموران آنها مستقیماً در جمع آوری خراج مداخله می کردند،در خراسان کار جمع آوری مالیات در دست کدخدایان محلی بود که با همکاری موبدان و کاهنان این کار را انجام می دادند.
این جماعت مالیات هر ناحیه ای را به قرار سابق و یا به طریقی که خودشان مایل بودند جمع آوری می کردند و از تمام آنچه جمع می شد تنها مبلغی را که به موجب عهدنامه های سابق - عهد نامه های منعقد در هنگام فتوح - مقرر شده بود به مسلمین می پرداختند.در عمل هم قسمتی از آنچه آنها از مردم اخذ می کردند به عنوان جزیهٔ سرانه بود و قسمت دیگر مربوط بود به مالیات ارضی.اما آنچه اهل هر شهری جمعاً به اعراب می پرداختند مبلغ ثابتی بود تقریباً شامل تخمینی از مجموع این دو نوع مالیات.
البته اسلام آوردن هریک از اهل کتاب در اینجا نیز مثل عراق می بایست قسمتی از مالیاتی را که بر عهدهٔ او بود،لااقل جزیه را،از گردنش ساقط کند،اما متصدیان مالیات که در عمل نظارت دقیقی بر کار آنها وجود نداشت این قاعده را اجرا نمی کردند و اگر هم ظاهراً می کردند غالباً به بهانه های مختلف معادل همان جزیهٔ کسر شده را به عناوین دیگر از آنها مطالبه می کردند به علاوه چون خودشان اهل ذمه بودند گرویدن اهل ذمه را به اسلام بر خلاف منافع خویش می دیدند و وقتی یک تن از آنها اسلام می آورد نه تنها در عمل او را از مالیات معاف نمی کردند بلکه به بهانه و حیله بار کسانی را که بر کیش خویش باقی مانده بودند تخفیف می دادند و به هر بهانه ای ممکن می شد همان را بر ذمی نو مسلمان تحمیل می نمودند.»
منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرینکوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۵۴
پ.ن: به نظرتان آیا این نوع شیطنت ها برای ایجاد بد بینی در بین مردم نسبت به اسلام،امروزه ممکن نیست به مراتب گسترده تر از گذشته وجود داشته باشد؟
تنها راهکار منطقی،تحقیق،بررسی و مقایسه با متن شریعت اسلام است.
آنقدر اجداد و هموطنان مان از دست پادشاهان خودکامه و خون ریز و روحانیون دینی ای که فقط شعار و ادعای نیکی پندار،گفتار و کردار را داشتند نه اعتقاد یا عمل به آن را،زجر و آزار دیده بودند،که هیچگونه تعلقی نسبت به اینان در خود سراغ نداشتند و برای همین هم در مواجهه با سپاه اسلام نه تنها دفاع قابل توجهی نکردند،بلکه در بسیاری جاها راه های مخفی ورود به شهرها را نیز به آن ها نشان می دادند.
یکی از مهمترین آورده های اسلام برای ایرانیان،احترام به حق داشتن عقیده متفاوت و آزادی انتخاب دین بود که مشاهده همین موضوع در مقابل تجسس و تفتیش عقایدی که ایرانیان از هر قشر و دینی،از حکومت ها و دیانت رسمی پیش از اسلام کشور (آیین زرتشتی/مزدیسنا) به خاطر داشتند از عوامل گرایش قلبی به اسلام شد.
پروفسور توماس واکر آرنولد (انگلیسی: Thomas Walker Arnold؛ ۱۹ آوریل ۱۸۶۴ – ۹ ژوئن ۱۹۳۰)،دانشمند و شرقشناس مطرح بریتانیایی،می نویسد:
«پس از سقوط ارتش ایران قشر جمعیت ایران مقاومت شدید و زیادی در برابر اعراب از خود نشان نداد.
سلطنت آخرین پادشاهان ساسانی با هرج و مرج ناراحت کننده ای همراه بود و احساسات مردم نیز نسبت به فرمانروایان خود غیر دوستانه بود،زیرا فرمان روایان نیروی خود را در راه تایید سیاست زجر و شکنجه به منظور تثبیت خود و تقویت دین دولتی و زرتشتی به کار می بردند.روحانیون زرتشتی قدرت وسیعی را در دستگاه دولت و دربار در اختیار داشتند و در شورای سلطنتی و دربار دارای نیرو و نفوذ فوق العاده ای شده بودند و برای خود سهم و نقش مهمی را در اداره امور مدنی و دولتی کشور اشغال کرده بودند.
آنان از قدرت خود به منظور زجر،شکنجه و فشار بر سایر گروه های دینی (که بسیار نیز بودند) که با آنان توافق نداشتند استفاده می نمودند.
علاوه بر پیروان فراوان ادیان قدیمی تر ایران،مسیحیان ،یهودیان،صابئین و فرق متعدد دیگر نیز که از تفکرات عرفا،مانویان و بودائیان متاثر بودند در ایران وجود داشتند.
این زجر و شکنجه و تجسس عقاید و دین در تمام مردم یک نوع حس تنفر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل آن بر مردم کمک می نمود به وجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب به صورت یک نوع نجات،رهائی و آزادی جلوه نماید.
پیروان تمام این ادیان مختلف مجددا توانستند تحت حمایت حکومتی که آزادی دینی و معافیت از خدمت نظام اجباری را در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی برای آنان تامین نمود،نفس راحت و آزادی بکشند.
زیرا دین اسلام آزادی و حق استفاده از امنیت در برابر پرداخت جزیه را نه تنها برای مسیحیان و یهودیان تامین نمود،بلکه زرتشتیان،صابئین،بت پرستان،آتش پرستان و مجسمه و سنگ پرستان نیز می توانستند از این حق و امتیاز استفاده نمایند.»
منبع:سر توماس آرنولد،تاریخ گسترش اسلام،ترجمه دکتر ابوالفضل عزتی،انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۵۸،فصل هفتم،ص۱۴۹
با مخفی شدن پشت نام «ایران» جهت تحریک احساسات وطن دوستی ایرانیان و با یک سری شعار زیبا که واقعیت ندارند،ادعا می کنند که در ایرانِ پیش از اسلام،چیزی تحت عنوان برده و برده داری وجود نداشته و در نتیجه به مخاطبین شان القا می کنند که اسلام آغازگر یا مروج برده داری در ایران و دیگر نقاط جهان بوده است!
اگر این ادعاها با متن تاریخ و کتاب های دینی و حقوقیِ رسمی و دیگر آثار تاریخی باستانی به جای مانده ازآن روزگاران در تضاد باشند که هستند،جز شعارهایی فریبنده و دروغین نمی توان نامی دیگر بر آن نهاد.
مادیانِ هَزار دادِستان (mādayān ī hazār dādestān؛ به معنای «کتاب هزار رأی قضایی») کتابی است به پارسی میانه و تنها سند و مدرک کامل موجود در خصوص نظام حقوقی دوره ساسانیان (یعنی آخرین دوره حکومت پیش از اسلام در ایران) است.
این متن گذشته از مباحث بسیار گوناگون در حقوق مدنی، از جهات دیگر از جمله اشاره به مناصب و عناوین دولتی، شرح وظایف قضات، ضابطین قانون، مجریان قانون، وکلا و غیره نیز دارای اهمیت ویژه است. این مجموعه مباحث مربوط به احوال شخصی، اهلیت، حجر، قیومیت، ازدواج، طلاق، نفقه، ارث، مالکیت و غیره را در بر میگیرد. این کتاب به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) و احتمالاً در دوره حکومت خسرو پرویز (۵۵۹–۶۲۸ میلادی) و بنا به نظر سعید عریان در دوران یزدگرد سوم،در گور (فیروزآباد کنونی) که مرکز استان (شهرب) فارس بوده، نوشته شدهاست.
این مجموعه نظریههای حقوقی ایران باستان در سال ۶۱۶ میلادی به صورت کتاب گردآوری شده و یک نسخه از آن بهدست ما رسیدهاست. این نسخه که میراث یک خانواده زرتشتی ایرانی بوده به صورت دو نیمه ناقص جداشده موجود است که برخی از واژههای آنها نیز آسیب دیده و ناخوانا شدهاست. مادیان هَزار دادِستان از مهمترین اسناد تاریخ حقوقی ایران باستان است.
به نظر می آید نویسنده آن فرخمرد بهرامان یک قاضی زمان خسرو پرویز است که در شهر گور و در منطقه جبل انارویه میزیسته و خود و پدرش در دستگاه قضایی ساسانی بودهاند و به اوراق و اسناد بایگانی قضایی دسترسی داشتهاند. وی در مقدمه کتاب نوشتهاست: [میخواستم] با ذکر قوانین چندی، بزرگی و نیکی و استواری قانونگذاران را آن چنانکه از کوشش بشر و نیروی اندیشه و خردِ خدادادهِ آدمی وضع گردیده نشان دهم. باشد که در منکوب کردن دروغ و ناراستی نائل آیم…
«فرخ مرد بهرامان» رأیهای صادر از دادگاههای دادگستری ایران ساسانی در سده سوم تا هفتم میلادی را از بایگانی دادگستری گور بیرون آورده و فشرده و کوتاه کرده و در این کتاب گردآوردهاست.
شمار این آرا و نظرها یا به اصطلاح رایج آن زمان، دادِستانها به هزار نمیرسد، ولی آن را کتاب هزار دادستان نامیدهاند که در ۴۴ باب (دَر) گردآوری و تدوین شدهاست.
توجه داشته باشید:گردآورنده بر آن بودهاست که گزارههای دادرسی، چه آنهایی که روی داده و چه آنهایی که میتوانسته روی دهد، را در کتاب گردآوری کند. دیدگاهها و آراء دهها حقوقدان ساسانی از نسلهای مختلف در این کتاب آورده شدهاست و نام بسیاری از آنها نیز ذکر شدهاست.
گردآورنده به برخی از منابع کتاب خود مانند خویشکارینامه موبَدان (رساله دربارهٔ وظایف روحانیون زرتشتی) و دادِستاننامه (رأینامه یا رساله فتوی قضایی) اشاره کردهاست.
آنچه در خور توجه است یاد شدن از برده و برده داری و قوانین مربوط به این قشر در جای جای این متن حقوقی است که مواردی،عیناً به عنوان نمونه نقل می گردد:
«بند ۱ـ بندگان کسانی شمرده می شوند که توسط رعایای شاهنشاهی در جنگ به اسارت در آمده باشند.
بند ۲ـ گفته اند تا هنگام بهرام غلام زادگان را به پدر منسوب می کردند و سوشانس (حقوق دان معروف قدیم ایران) به همین دلیل نسبت آنان را به پدر می دانست در صورتی که اکنون چنین اطفالی به مادر منسوب می شوند.
بند ۳ـ زن غلام (کنیز) را نشاید زد یا آزرد یا به او ستم روا داشت،مالک یا آقایی که چنین کند مستوجب عقوبت بوده و عمل او جرم محسوب می شود.
بند ۴ـ همان گونه که در هر ده روز یک روز غلام آزادی دارد دهمین فرزند کنیز نیز از قید بندگی آزادست.
بند ۵ـ اشخاص آزاد و بنده هر دو ممکن است خادم معابد گردند ولی بنده نمی تواند مانند آزاده قبول هدایا و تحف زوار کند.
بند ۶ـ هرگاه ترسا بنده ای (غلام مسیحی مذهب) به رضای خود دین مزدیسنی را بپذیرد یا با بهدینی زناشویی کند بر دیگر بهدینان است که او را خریداری و آزاد سازند ولی هرگاه بدون قبول دین زرتشتی با بهدینی ازدواج کند می تواند با پول خود آزادی خویش را خریداری کند.
بند ۷ـ فروش بندگان به اکدینان (کفار) ممنوعیت (در بندهش باب سی ام) شبیه به همین عقیده می فرماید:بنده پرستار را چون بخرند نشاید که پس از آن بجددینان (غیر زرتشتی) بفروشند.
بند ۸ـ هرگاه بندهٔ اکدینی (کافری) به همراهی آقای خود به دین مزدیسنی درآیند بنده در خدمت آقای خود باقی خواهد ماند.
... فصل ۲۱ بند ۱۳ـ بنده ای که به عنوان کارگر به دیگری کرایه داده شود کارفرما باید مزد او را به مالک بنده بدهد.
... فصل ۳۱ بند ۱۲ـ بندگان می توانند با اجازهٔ آقای خود آزادی خود را با پول خریداری نموده یا دیگری را حاضر نمایند قیمت آنان را به مالک پرداخته آزاد نمایند.
فصل ۴۲ بند ۱۱۸- هرگاه بنده ای قبل از فوت یا جنون دارائی خود را به دیگری انتقال نداده باشد آن مال متعلق به مالک آن بنده است.» ۱
«۸ـ چنانچه برده ای گفته باشد که:«می روم و کَلین (؟) را می کشم و سرور (او) گفته باشد که:«اگر معلوم شود که در انجام این کار ناتوانی باید دلایلی (موجهی) ارائه کنی،و برده رفته و آن مرد را کشته باشد، - در جایی نوشته شده است که در (دوره) موبدی بُرزگ (این امر) واقع شد و حکمی از سوی او (در این مورد) صادر شد و سپس زروان - داد گفت که (آن برده) ملزم به آزمایش الهی نیست، و نیز آن ها (یعنی برده و سرورش) از شمول آن حکم باید رها شوند.» ۲
«۷۹ـ علاوه بر آن نوشته شده است که چنانچه کسی بگوید که : «من تا یک سال (فلانی را به عنوان) برده از تو پذیرفتم»،(آنگاه) پس از انقضای یک سال تضمینی وجود نخواهد داشت و برده باید باز (به صاحب اول خود) سپرده شود.»۳
«۹۴ـ علاوه بر آن گفته شده است که چنانچه کسی بگوید که:«من نیمی از افزود - خدای را آزاد کردم و یک سوم (او) را نیز برای بندگی آتشکده واگذار کردم»،آنگاه یک سوم جزئی از آن نیمه ای که گفته شده بود «که من آزاد کردم»،نیست.»۴
«۱۱۳ـ ... چنانچه کسی که برده ای را می فروشد و (یا) چنانچه زنی را طلاق می دهد زیانی را متقبل شده باشد،(و) سپس (در این امر) شهرت یابد (؟ این سوء شهرت) از آنِ سرور و شوهر پیشین (برده و زن) خواهد بود.»۵
«۱۱۴ـ و علاوه بر این گفته شده است که چنانچه مالی پیش از آنکه سروری بنده ای را خریده باشد از سوی کس دیگری به بنده داده شده باشد و سرور (فعلی او) پذیرش (خود را نسبت به آن مال) اعلام نکرده باشد،(در این حال) اگر سرور پیشین پذیرش (خود را) اعلام کند (مال از آنِ) سرور پیشین و در غیر این صورت (آن مال) از آنِ بنده خواهد بود.»۵
«۱۱۸ـ ... چنانچه (برده ای) برای آزادی (خود) بحث (و استدلال) کند و رهایی (او) مستلزم آزمایش الهی باشد،(مراحل مربوطه) قانونی است،ولی (آزمایش الهی او به عنوان) شاهد شایسته نیست.»۶
«۱۲۶ـ ... چنانچه خواهان مدعی خوانده شود که: «تو برده من هستی» و خوانده در مورد شخص خاص دیگری بگوید که:«من برده او هستم». با (توجه به) گواهی او،در خصوص امور مربوط به خوانده،(دیگر) نباید دادرسی را ترتیب داد.»۷
«۱۸ـ زن برده،به گونه ای به زنی که قیم دوده است واگذار می شود که به دوده نرسد و پس از آن (چنانچه) زنِ برده فرزندی بزاید،(آنگاه) فرزندی که به آن صورت از (زنِ) برده زاییده می شود اگر جزئی از اموالی باشد که به آن صورت واگذار شده است،از آن سبب که برده (مذکور به عنوان) دارایی به مالکیت بانوی خانواده درآمده،پیوسته در مالکیت او خواهد بود و به دوده نمی رسد.» ۸
«۸ـ یکی آن که همان سیاوش گفته است که چنانچه شخصی اظهار کرده باشد که:«فرزندان من در فروختن این برده (زن) دارای اختیار نیستند»،فرزندان آنها و نوادگان آنها (نیز) در فروختن برده ای که آن (برده) زن می زاید مختار نیستند.» ۹
اما مورد آخر که بسیار وحشتناک تر از حقیقت وجود برده در ایران پیش از اسلام است،جواز واگذاری فرزند توسط پدر به بردگی است!
در فصل ۱۷ و بند ۱۰ ام می خوانیم:
«تنها پدر در واگذاری فرزند به بردگی اختیار دارد و (البته آنهم) در هنگام مرگ و معلولیت حق واگذاری دارد (و) تنها به کسی که به سبب فقر و فاقه مجاز به واگذاری به آنهاست.» ۱۰
آنچه اسلام ستیزان از هر قشری،سعی دارند به مخاطبین شان تلقین کنند این است که «اسلام آغازگر و مروج برده داری بوده است!» در حالیکه پیش از اسلام در دنیا این رفتار مرسوم بوده و از قبل وجود داشته است.
اسلام با آموزه هایش به تدریج و منظم،ابتدا نحوه تعامل با بردگان را بهبود بخشید (بر خلاف قوانین گذشته مربوط به بردگان) و هم زمان با برده داری مبارزه کرده و آن را ریشه کن می نمود. (جهت اطلاع بیشتر؛ به احکام و آموزه های مربوط به بردگان و اسرای جنگی که در آیات قرآن و احادیث صحیح موجود هستند مراجعه کنید.)
صحابی پیامبر اسلام صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم و دومین خلیفه راشد اسلام،فاتح ايران و روم،عمر بن خَطّاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ سخن مشهوری دارد:
جمشید گرشاسب چوکسی (به انگلیسی: Jamsheed K. Choksy) (متولد هندوستان/بمبئی) پروفسور ایرانیشناس در بخش مطالعات اوراسیای مرکزی، تاریخ، هندیشناسی و دینشناسی و هیئت علمی خاورمیانه و اسلامشناسی و مطالعات بینالمللی در دانشگاه ایندیانا بلومینگتون است.
لیسانس خود را از دانشگاه کلمبیا و دکترایش را از دانشگاه هاروارد دریافت کردهاست.او رئیس بخش زبانها و فرهنگهای خاور نزدیک و سرپرست برنامههای مطالعاتی خاورمیانه است.
پروفسور چوکسی که خود نیز زرتشتی است می نویسد:
«عجیب نیست که اغلب معلوم می شد با حرارت ترین خرده گیران از دین زرتشتی،معتقدان قبلی آن دین بودند،یعنی کسانی که اسلام اختیار کردند و سپس مشتاقانه در صدد انتشار آن بر آمدند.
حتی یکی از افرادی که قبلاً زرتشتی بود و نام عربی عبداللیث (ابالیش) را برای خود اختیار کرده بود،در دربار مأمون با هودینان پیشوبای (پیشوای بهدینان) آذرفرنبغ به مباحثه پرداخت .سخنان آن مرتد چنان خطرناک بود که موبدان احساس کردند لازم است پاسخ های رهبر خود را در کتابی گردآوری کنند تا برای دفاع از اصول دین زرتشتی و خرده گیری متقابل از اسلام مورد استفادهٔ جامعهٔ زرتشتی قرار گیرد.
اما حتی پسر خود آذرفرنبغ،یعنی زردشت،پس از آن که منصب پدر را به ارث برد،به دلیل مجاب شدن،مسلمان شد.
زرتشتیان سدهٔ نهم میلادی/سوم هـ.ق با رساندن برادر او و هرامشاد به این منصب عالی در بغداد کوشیدند این وضعیت را جبران کنند.با وجود این،در آن زمان با تغییر دین داوطلبانهٔ زردشت - رویدادی که به نظر می رسد سرمشقی برای سایر زرتشتیان در عراق و خوزستان محسوب شده باشد - صدمهٔ قابل ملاحظه ای به روحیهٔ جامعهٔ زرتشتی در عراق و خوزستان وارد آمد.»
منبع:جمشید چوکسی،ستیز و سازش،ترجمه نادر میرسعیدی،انتشارات ققنوس۱۳۸۱،ص ۱۰۱و۱۰۲
دکتر عبدالحسین زرّینکوب (۲۹ اسفند ۱۳۰۱ – ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخنگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم برجستهٔ ایران معاصر می نویسد:
«افق تازه،طلوع دنیایی را اعلام می کرد که به حکم قرآن کریم می بایست در آن دیگر هرگز بعضی مردم بعض دیگر را به بندگی نگیرند،و موبدان ۱ و واسپوهران ۲ هرچه را به مینوگ و گیتیگ ۳ تعلق دارد بین خود چنان تقسیم ننمایند که واستریوشان و کشاورزان و شبانکارگان ملک از همه چیز محروم بمانند.
فرار بسیاری ازین واسپوهران و موبدان و آزاتان ۴ که همراه موکب یزدگرد شهریار یا به دنبال آن،با عجله از غرب به شرق و از ولایات پارس و ماد و فهله به خراسان و طبرستان و آنسوی رود آموی می گریختند و از ثروت و مکنت غارت کرده و «طی سالیان دراز اندوختهٔ» خود آنچه را قابل حمل بود با جان «نا قابل» خویش نجات می دادند و رعایای خود را در مقابل دشمن رها می کردند نیز نشانهٔ طلوع دنیایی بود که دیگر به نوبت آنها در «پنج روزهٔ» زندگی پر تجمل و اشرافی شان خاتمه می داد و دور تازه ای را برای مردم ایران آغاز می کرد.»
«درین دنیای تازه همه چیز در زمین و آسمان جا به جا شد اما همه چیز در پرتو نظمی دیگر،که صبغهٔ الهی و منشأ آسمانی داشت باز همچنان استوار و پابرجا ماند.
...اما باورهای تازه برای کسانی که تدریجاً آیین فاتحان را با میل و علاقه استقبال کردند امیدهای تازه و اندیشه های تازه آورد و آنان را نیز که بر کیش سابق پدران باقی ماندند با پرسش های تازه روبرو ساخت.
مع هذا آن کس که کیش خویش رها کرد و از آمده خویشتن را شادمان یافت،از گذشته نکرد دیگر یاد.آن کس هم که کیش خویش رها نکرد تا وقتی گزیت سر و خراج زمین خود را می پرداخت فاتحان را چندان مایهٔ آزار نمی دید.»
منبع:تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرینکوب،انتشارات امیرکبیر،چاپ ۱۱،ج۲،ص۱۲،۱۳و۱۴
پ.ن ها:
(۱): موبَد:پیشوای دینی زرتشتیان.
(۲): واسپوهر. ( اِ ) لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان.
(۳): مینوگ: معادل آخرت و گیتیگ: جهان مادی - دنیا .
اسلام ستیزان که در تاریخ پیش از اسلام سرزمین مان،نسبت به وضعیت پس از اسلام آن،چیزی برای ارائه و مباهات ندارند،سعی می کنند که پیدایش و وجود دانشمندان و شخصیت های برجسته علمی ایرانی مسلمان در زمینه های مختلف را نیز به نفع خود (نه به نفع اسلام) مصادره کنند!
مسلما ایرانیان هم همچون دیگر افراد بشر از همان ابتدا استعداد علمی داشته اند اما زمینه و ابزار شکوفایی و رشد این استعدادها را آیین ها و حکومت هایی که انحصار طلب و دیکتاتور بودند و خود را از دیگر مردمان بهتر می دانستند،مردم عادی را در حد خود نمی دیدند ومعتقد بودند بر اساس نظام طبقاتی،مردم عادی همیشه باید در خدمت اینان باشند از آنها دریغ کرده بودند.
خط پهلوی به عنوان خط زبان فارسی میانه که در میان سده های سوم تا هفتم میلادی زبان رسمی و دولتی و ادبی ایران بوده است به اشکال مختلفی همچون گشته دبیره،نامه دبیره و ... موجود بود و از این خط برای نامه نگاری و تحریر سنگ نبشته ها و... استفاده می شده است.
لیکن بنا بر متن زرتشتی صد در نثر و دستور هورمزد (اهورامزدا)،آموزش خط پهلوی جز به روحانیون دینی زرتشتی گناه شمرده شده است:
«اینکه موبدان و دستوران و ردان و هیربدان را نشاید که هرکس را پهلوی آموزند.
که زرتشت از هورمزد پرسید که پهلوی آموختن مر کسان را شاید هورمزد به افزونی جواب داد که هرکه از نسل تو باشد موبد و دستور و هیربدی که خردمند باشد دیگر هیچ کس را نشاید جز از اینکه گفته ام اگر دیگران را آموزد او را عظیم گناه باشد اگر بسیار کار کرفه * کرده باشد فرجام او را بدوزخ بود.»
منبع:متن زرتشتی سد در نثر و سد در بندهش،بخش ۹۹،ص ۶۶ و ۶۷
*کار کرفه:کار خیر. یعنی چنانچه این خط را به هرکسی غیر از این مقام های دینی زرتشتی آموزش بدهد هرچقدر هم کار خیر انجام داده باشد بازهم فرجامش دوزخ خواهد بود.
لازم به ذکر است:مقام روحانیت در آیین زرتشتی موروثی بوده است و این به این معناست که یادگیری و دانش خط پهلوی درواقع در انحصار کامل این قشر قرار داشته است.
این احکام را با آموزه های اسلام مقایسه کنید که فراگیری علم را بر هر مسلمان (اعم از زن و مرد) الزامی دانسته ۱ و ملاک ترقی و رسیدن به درجات بالا ۲ و حتی بها و بهانه ای خردمندانه برای آزادی از اسارت و بردگی را آموزش خواندن و نوشتن به دیگران ۳ می داند.
علمای مشهور حدیث،دانشمندان مطرح،پزشک ها و فیلسوف های نام آور ایرانی،و فردوسی و سعدی و... محصول این تفکر هستند که در کتاب آسمانی اش و ىر ابتدای سوره ای که «قلم» نام دارد،خداوند برای یادآوری ارزش و جایگاه علم به قلم و آنچه با آن نوشته می شود سوگند خورده ۴ و نعمت آموزش برای انسان حق و نعمتی خدا دادی عنوان شده ۵ نه منت و امتیازی حکومتی یا در انحصار قشری مستبد.
پ.ن ها:
(۱): طلبُ العِلمِ فريضةٌ على كلِّ مسلمٍ .[الجامع الصغير | الصفحة أو الرقم : ۵۲۴۶]
(۲): قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ - «بگو: «آیا کسانی که می دانند، و کسانی که نمی دانند یکسان هستند؟! تنها خردمندان پند می پذیرند.»[ آيه ۹ سوره الزُّمَر ]
يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ - «الله مقام (و درجات) کسانی را از شما که ایمان آورده اند و کسانی را که علم داده شده اند بالا میبرد.» [ آیه ۱۱ سوره االمُجادَلَة ]
(۳): كان ناسٌ من الأَسْرى يومَ بَدْرٍ لم يكُنْ لهم فِداءٌ، فجعَلَ رسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ فِداءَهم أنْ يُعلِّموا أولادَ الأنصارِ الكتابةَ. [تخريج المسند لشعيب،الصفحة أو الرقم: ۲۲۱۶]
(۴): وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ - «سوگند به قلم وآنچه می نویسند.» [آیه ۱ سوره القَلَم]
(۵): الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - «(همان) کسی که بوسیلۀ قلم (نوشتن) آموخت.» - عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ - «به انسان آنچه را که نمی دانست آموخت.» [ آيات ۴ و ۵ سوره العَلَق]
می نویسند که معراج،قبل از پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم توسط موبدها (روحانیون) زرتشتی صورت گرفته بوده و مدعی هستند که پیامبر صلی الله علیه وسلم از این موبدها و دیانت زرتشتی،کپی برداری کرده است!
مهمترین دلیل این ها هم برای این موضوع (موضوع تقلید از معراج در آیین زرتشتی)،وجود شباهت هایی در ماجرای ویراف و ارداویراف نامه است.
دانشنامهٔ ایرانیکا (به انگلیسی: Encyclopædia Iranica) یک پروژهٔ گروهیِ بینالمللی و بزرگ ترین و جامع ترینِ پروژهٔ ایران شناختی است که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، ایالات متحدهٔ آمریکا، در حال انتشار است.
در وبسایت رسمی این دانشنامه،مطلبی با عنوان ARDĀ WĪRĀZ(ارداویراف) ثبت شده است که در واقع بصورت مختصر به شخصیت ویراز/ویراف و متن ارداویراف نامه می پردازد.
« The text in which Ardā Wīrāz figures is a report of his extra-terrestrial soul journey, including a description of heaven and hell. The context of this journey holds particular interest. Wīrāz was sent in order to verify (1) Zoroastrian belief about the invisible world, and (2) the efficacy of the rituals of the Zoroastrian community. This scene of piety troubled by religious uncertainty seems to be set some time after the fall of the Achaemenid empire»
«متن ارداویراز نامه گزارشی از سفر روح ویراز به جهان ماوراء الطبیعه است که شامل توصیف بهشت و دوزخ می شود.هدف این سفر بسیار جالب توجه است.:ویراز فرستاده شد تا (۱) باورهای زرتشتی درباره جهان غیب را تایید کند و (۲) کارآمدی آیین های زرتشتی را اثبات نماید.
این صحنه ای از ایمان مذهبی است که با تردیدهای دینی مواجه شده و احتمالا پس از سقوط امپراطوری هخامنشی رخ داده است.»
آنچه حائز اهمیت است و ما آن را «بستر اقتباس موبدها» از معراج پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم می دانیم در ادامه می آید:
«but the final redaction of the text probably refers to the early Islamic period (see especially Ardā Wīrāz 1.23-27 for an explanation of the journey’s purposes.)»
« اما تدوین و گردآوری نهایی متن به احتمال زیاد به اوایل دوره اسلامی باز می گردد.(برای توضیح اهداف این سفر،به ارداویراز نامه ۱.۲۳-۲۷ مراجعه کنید).»
یعنی با اینکه اصل قصه (احکام و عادات زرتشتی موجود در قصه) مربوط است به پس از سقوط هخامنشیان،اما تدوین آن بصورت متن امروزی مربوط به دوران حکمرانی اسلام است.
نکته دیگر؛ویرایش چندین باره این متن و سر به مُهر نبودن آن (همچون دیگر متون زرتشتی/آن هم توسط خود روحانیون این آیین) است.
«The Ardā Wīrāz-nāmag, like many of the Zoroastrian works, underwent successive redactions. It assumed its definitive form in the 9th-10th centuries A.D»
«ارداویراز نامه،همچون بسیاری از متون زرتشتی،چندین بار ویرایش شده است.
شکل نهایی آن احتمالاً در قرن های ۹ و ۱۰ میلادی شکل گرفته.»
توجه کنید : شکل نهایی آن احتمالاً در قرن های ۹ و ۱۰ میلادی شکل گرفته.یعنی ۲ الی ۳ قرن بعد از ورود اسلام. (همان دو قرنی که اسلام ستیزان مدعی سکوت و وجود سانسور شدید هستند!)
علاوه بر همه این ها و تمام تلاشی که موبدها داشته اند تا نحوه روایت ماجرا به معراج پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم شباهت هرچه بیشتر داشته باشد،اما آموزه ها و تعالیم دینی آنان که در متن ارداویراف نامه کاملا برجسته است به هیچ عنوان به اسلام شباهتی ندارند.
احکامی همچون مجازات کسی که بسیار حمام می کند و در نتیجه «گُه اود نَسا اود ریمَنی خوردن دهند» (ترجمه واقعی) :گوه و مردار و چرک به خوردش می دادند! [Gignoux,Philippe,Le Livre D`Arda Viraz,Paris,Editions Recherche sur les civilisations,1984,Chapitre 41.] یا استفاده از نوشیدنی روان گردان مَنگ و ازدواج با هفت خواهر،آن هم به امید و انتظار ثواب که البته از فضیلت های ویراز/ویرافِ درستکار به شمار می رفته است! (اردا ویراز،به معنای ویراز درستکار یعنی مورد تایید و مبارک است).
«Wīrāz was chosen, because of his virtue, out of the entire community assembled at the fire temple of Ādur Farnbag and was required to drink the narcotic mang. His seven sisters, who were his wives (according to the pious practice of consanguineous marriage, xwēdōdah [q.v.])...»
«ARDĀ WĪRĀZ, “Wīrāz the just” (i.e., “the justified, the blessed”), principal character of the Zoroastrian Middle Persian text Ardā Wīrāz-nāmag (The Book of Ardā Wīrāz).»
ناگفته نماند؛قرآن به ما می گوید که این تردیدها و شک پراکنی ها ریشه دارد و الله متعال،خدای یکتا و بی همتا،قبلا پاسخ این ادعاها را داده است.پاسخی که همچنان قاطعیت و تازگی دارد:
به راستی (ما) می دانیم که آنها می گویند: «همانا بشری (این آیات را) به او آموزش می دهد » در حالی که زبان کسی که این ها به او نسبت می دهند عَجَمی (= غیر عربی) است ، و این (قرآن به) زبان عربی آشکار است . آیه ۱۰۳ سوره النَّحل
شاپور اول ساسانی،همسر خود را به وسیله موهایش به قتل می رساند!
تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke)،از برجسته ترین شرق شناسان آلمانی،می نویسد:
«پس بفرمود تا مردی بر اسبی سرکش سوار شد،آنگاه گیسوان او را بر دم آن اسب ببستند و بعد اسب را بدوانیدند تا آنکه دختر قطعه قطعه شد.» ۱
ممکن است جریانات باستان گرای اسلام ستیز،علت این رفتار شاپور را،به نوعی توجیهی برای این مجازات بیان کنند!
بر اساس منابع، نضیره دختر ضیزان یا ساطرون (سنطروق دوم) پادشاه (مَلِک) هترا (حضر) بود. او در جریان محاصره شهر توسط سربازان شاپور، با دیدن پادشاه عاشق او میشود و به همین دلیل به پدر و شهرش خیانت میکند.
«آن دو در بیرون شهر یکدیگر را بدیدند و دلباختهٔ هم شدند.دختر بشاپور پیامی فرستاد و گفت:اگر تو را راهنمون شوم که دیوار این شهر را ویران کنی و پدرم را بکشی مرا چه خواهی داد؟ شاپور در پاسخ گفت: هرچه بخواهی؛ترا بر همهٔ زنان خود برتری دهم و از همهٔ آنان بخود نزدیکتر سازم.» ۲
نضیره پدرش و نگهبانان شهر را در یک مهمانی مست میکند و پس از آن به سربازان ساسانی راه ورود را نشان میدهد. شهر توسط شاپور فتح میشود و شاه دستور میدهد تا ملک شهر یعنی پدر نضیره را نیز بکشند.
«...دختر گفت:من به پاسبانان شهر شراب خواهم داد و چون (مست شدند) و افتادند تو همه را بکش و به درون شهر رو.شاپور چنین کرد و دیوار شهر فرو ریخت و شاپور آن را به زور بگشاد.همان روز ضیزن کشته شد و همهٔ شاخه های قبیله قُضاعه که با ضَیزَن بودند نیز نابود شدند و تاکنون کسی از آنان که شناخته باشد بر جای نیست.» ۳
پس از آن شاپور در عین التمر با نضیره ازدواج میکند.
یک شب، نضیره به شاپور میگوید که تختش بسیار زمخت است و بر روی آن راحت نیست، شاپور تخت را بررسی میکند و میبیند که یک برگ گیاه "مورد" است که باعث ناراحتی او شده است. پادشاه با دیدن طبع لطیف او، از نضیره میپرسد مگر پدرت چگونه با تو رفتار میکرد که چنین طبع لطیفی داری؟ و او نیز از مهربانیهای سنطروق برای شاپور میگوید.
«شاپور پرسید:پدرت چه خوراکی به تو می داد؟ دختر گفت: کره و مخ استخوان و انگبین زنبوران بکر و بادهٔ صاف.» ۴
پادشاه با دیدن ناسپاسی نضیره نسبت به پدرش که بسیار با او مهربان بوده، دستور میدهد تا او را همانطور که قبلا عرض شد اعدام کنند.
این خلاصه ماجرا بود.اما آیا برای اسلام ستیزان،در اینطور مواقع،حقوق بشر و حقوق زنان معنایی ندارد؟!
اگر آن دختر خیانت کار بود و شاپور هم به این موضوع مطلع بود،پس چرا اساسا با او ازدواج کرد؟
چرا پس از ازدواج و کامجویی به یاد درست و غلط افتاد؟!
اگر هم مستحق مجازات بود،باز هم آیا بستن موهای یک زن به دم اسبی سرکش و دوانیدن اسب تا جاییکه آن دختر قطعه قطعه شد،عادلانه و انسانی بوده است؟!
این ها حقایقی است که باستان گرای اسلام ستیز،با تحریف و ویرایش دلبخواهی تاریخ،در مقابل اسلام علم می کند و با شعار دروغین مبارزه با تحجر و ارتجاع،می خواهد ایران و ایرانی را به آن روزها برگرداند...