اوضاع سیاسی،اجتماعی جامعه مسلمین - قسمت چهارم و پایانی / قانون در حکومت اسلامی:
دکتر زرین کوب - کتاب "کارنامه اسلام" :
«جامعه یی چنین...برای نظم و عدالت خویش می بایست از یک قانون عالی بهره مند باشد - چنانکه بود.
این قانون عبارت بود از شریعت،و در اسلام نیز - مثل آئین موسی - دین و قانون یک چیز بود.
بدینگونه ، در شریعت محمد (ص) ،هر جرمی یک گناه محسوب می شد و هر گناه یک جرم.
- منابع شریعت و علوم مربوط آنها:
منشأ اصلی این شریعت کتاب خدا بود - قرآن که هم منبع عقیده مسلمین نیز بود.
مأخذ دیگر سنت بود که آنچه را در قرآن مجمل یا مبهم بود تبیین و توضیح می کرد.
سنت عبارت بود از گفتار،کردار یا تقریر پیغمبر که نقل و حکایت آن حدیث خوانده می شد یا خبر.
...در مورد قرآن ضرورت داشت که آیات احکام درست فهم شود،حدود امر و نهی و عام و خاص شمول آنها معین گردد،ناسخ و منسوخ احکام شناخته آید،اقتضای معانی و الفاظ بدقت معلوم گردد،و البته اینهمه شناخت قرآن را لازم داشت - تفسیر.
البته در تفسیر قرآن مسائل دیگر نیز غیر از آنچه با قانون و شریعت ارتباط داشت پیش می آمد مثل عقاید،اخبار گذشته،قصهٔ انبیاء و انذار مشرکان.
تفسیر هم مقتضی غور در اسلوب بلاغت اعجاب آمیز قرآن بود و هم مستلزم جستجو در شأن نزول و در تفصیل قصص و حکایات.این نکته سبب شد که تفاسیر مختلف بوجود آمد.
...در حدیث هم استنباط قانون مقتضی غور و دقت بود.
از بین صدها هزار حدیث که نقل می شد - و حتی از همان عهد حیات پیغمبر منافقان و معاندان آنها را به کذب خویش آلوده بودند - خبر ثقه - و قابل اطمینان را که بتواند دستاویز احکام شریعت واقع شود از روی چه میزانی می توان شناخت؟
احادیث از جهت اسناد،از جهت راویان،و از جهت متن تا چه حد قابل اعتمادند؟
اخبار آحاد،و اخبار متواتر هریک تا چه حد و در کدام شرایط حجت بشمارند؟
علم،حدیث،علم درایه،و علم رجال بوجود آمد تا از بین انبود احادیث «صحاح» نیزانی بدست آید،برای آنچه ثقه هست و آنچه ثقه نیست.
- فقه اسلامی،یک سیستم قانونی کاملا اصیل و ابتکاری:
...در حقیقت،با وجود بعضی موارد که فقه اسلامی از آداب یا احکام رایج در نزد اقوام و ممالک فتح شده شاید چیزهائی - بحکم اصول - گرفته باشد رویهمرفته فقه اسلامی بعنوان یک سیستم قانونی کاملا اصیل است و ابتکاری.بعلاوه، این سیستم در قلمرو وسیع اسلام نظم و عدالتی را که در قرون وسطی مخصوصا در غرب،مدتها مجهول بود به دنیا باز آورد.
در همان دوره که فقه اسلامی مشکل ترین دعاوی را بوسیلهٔ احکام الهی خویش حل و فصل می کرد دنیای مسیحی قرون وسطی قضاوت الهی را بوسیله جنگ تن به تن و آنگونه وسایل اجراء می نمود.
- قانون اسلام، یک قانون الهی و کاملا انسانی است:
قانون شریعت،که در اسلام حاکی از امر و ارادهٔ الهی است،از جهت اخلاقی مخصوصا قابل ملاحظه است و رعایت انسانیت و پاس حقوق دیگران،مبنای اساسی بسیاری از احکام آنست.
درین قانون گوئی انسان هیچ حقی ندارد مگر آنکه خدا نیز سهمی در آن حق داشته باشد.اما سهم خدا عبارتست از امر او به اینکه حق هرکس باید به او داده شود و هیچ کس حق ندارد،به آنچه تعلق به دیگری دارد تخطی کند.
بدینگونه،قانون اسلام که در واقع یک قانون الهی است،بی آنکه ناشی از مصلحت جوئی های انسانی شده باشد به همان نقطه از حق خالص (Pure Right) می رسد که بقول یک محقق معروف اروپائی زمینهٔ مشترک تمام اقوام متمدن بشمارست.
- خلافت اسلامی و وظایف خلیفه :
...خلیفه هر کس بود،خواه از خلفای راشدین و خواه از امویها و عباسیان،کار عمده اش غیر از دفاع و حمایت از حوزهٔ اسلام نظارت بود در اجراء احکام شریعت.
با وفات پیغمبر،وحی - که منشأ قانون بود - منقطع گشت اما خلیفه که جانشین پیغمبر به شمار می آمد می بایست بر اجراء سنت و شریعت نظارت کند.
- حکومت اسلامی،مطلق (استبدادی و مستبد) نبود:
...خلیفه در غالب امور با صحابه و یاران مشورت می کرد و اگر هم به حرف آنها گوش نمی داد حکومتش مطلق نبود و چیزی آن را محدود می کرد - شریعت.
بدینگونه، شریعت قانون واحدی بود که از امیر المؤمنین تا فقیر ترین مرد مسلمان همگی مکلف به اطاعت از آن بودند.
در واقع اسلام با قانون واحدی که منشأ اصلی آن وحی الهی بود بر سراسر قلمرو خویش بیکسان حکومت می کرد و اسلام مرد چیزی نبود جز تسلیم وی به این قانون.»
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۸ تا ۱۴۲
اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری مسلمین - قسمت دوم / حقوق برده در اسلام:
دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام:
«نسبت به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود و مسالمت.
وقتی از بردگی در اسلام صحبت می شود نباید ماجرای اسپارتاکوس یا داستان کلبه عمو تام را به خاطر آورد.
اگر اسلام برده داری را پذیرفت چنان انسانیتی را نسبت به بردگان توصیه کرد که در جامعه اسلامی برده تا حدی بمثابه عضو خانواده تلقی می شد.
پیغمبر،بموجب روایات،آن کس را که بنده خویش را بزند از بدترین مردم خوانده بود.
...در واقع تجارت برده در همان ایام،هم نزد یهود معمول بود و هم نزد نصارا.
...وضع یک برده در نزد مسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود.
نزد یهود مردی که با کنیز درم خریده خویش می آمیخت عملش زنا محسوب می شد و زن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند چنانکه نزد نصارا هم فرزندی که از یک کنیز برای مرد به دنیا می آمد،برده بود.گویی گناه زنای پدر را به گردن خویش داشت.در صورتیکه نزد مسلمین،نه فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش.مرد حق نداشت ام ولد را بفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش آزادی نیز می یافت.
در بین خلفا و سلاطین اسلامی بسیار بودند کسانی که مادرشان برده بود - ام ولد.
از بین ممالیک - بندگان درم خرید - بعضی ها در غزنه،هند،و مصر مکرر سلطنت های مهم بوجود آوردند و اینهمه نشان می دهد که در قلمرو اسلام برده به هیچ وجه عرضه سرنوشتی از نوع سرنوشت بردگان امریکای عهد لینکلن نمی شد.»
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۶ و ۱۳۷
اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری جامعه مسلمین - قسمت اول:
سعی می کنند به مردم القا کنند اسلام و حکومت اسلامی،خلا سیاسی اجتماعی (یا بنا بر ادعا:کمبود سواد و راهکار) دارد و نمی تواند حکومت کند و حتما حکومتش به خصوص در زمینه سیاست،اقتصاد،آزادی عقاید و آنچه تحت عنوان حقوق بشر مدعی آن هستند با شکست مواجه خواهد بود و به هر طریقی در قدم اول برای اسلام ستیزی،با اسلام سیاسی (که بخشی اساسی و موفق از شریعت و مجری اجرا و تطبیق آن است) مخالفت می کنند و می گویند بهتر آن است که اسلام فقط در مساجد و کنج خانه ها باشد!
در این بین،اسلام ستیزان ایرانیِ غرب زده که به نوعی در هنگام گفت و گو نام دکتر زرین کوب را همیشه بر زبان دارند،آمریکا و اروپا را به عنوان سرمشق و الگو معرفی می کنند.
می خواهیم با قلم دکتر زرین کوب در مورد وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم در جامعه تحت مدیریت حکومت اسلامی بخوانیم و بدانیم.
او در کتاب کارنامه اسلام می نویسد:
«وسعت کم سابقه قلمرو اسلامی و تنوعی که از لحاظ اقلیم،نژاد،آداب،و رسوم گونه گون در جامعه وسیع مختلط اسلامی وجود داشت اداره چنین توده عظیم انسانی را دشوار می کرد و توفیق بزرگ مسلمین درین نکته بود که تمام این قلمرو پهناور را با یک قانون واحد اداره می کردند - شریعت اسلامی.
در واقع نزد مسلمین دین و قانون یک چیز بود - شریعت.
حتی سیاست و اداره نیز لا محاله از لحاظ نظری تابع شریعت بود.
...در طرز اداره حکومت اسلامی آنچه برای دنیا تازگی داشت انطباق آن بود با شریعت و وجود روح اخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربی - جامعه جاهلیت - که مبتنی بر انساب و پیوندهای خویشاوندی بود،جامعه اسلامی بر اساس اخوت دینی قرار داشت.
...پیغمبر فضیلت را در تقوی اعلام کرده بود و این کسانی که به نام موالی خوانده می شدند غالبا در علم و تقوی نیز،مثل مراتب اداری،می توانستند فضیلت واقعی خود را در جامعه اسلامی احراز کنند.
...در جامعه اسلامی همیشه عامه مسلمین همان اصل اخوت اسلامی را اساس عمل می دانستند و امتیازات عناصر حاکمه و همچنین تعصبات شعوبی ضد آن را نیز به چشم یک تجاوز به قلمرو اخوت اسلامی می دیدند.
طبقه،به آن معنی که در روم قدیم و ایران ساسانی بود نزد مسلمین وجود نداشت.
حتی رفتار با اهل کتاب و یا بردگان نیز چنان با تساهل و مدارا توأم بود که ازین حیث جامعه اسلامی هنوز می تواند سرمشق خوبی برای آمریکا و آفریقای جنوبی باشد.
...در جامعه اسلامی استثمار طبقاتی آن شکل غیر انسانی را که در جامعه فئودال اروپا داشت نمی شناخت.
...اهل مذاهب اربعه - حنفی ها،شافعی ها،مالکی ها،و حنبلی ها - اگر در فروع مسائل با یکدیگر بعضی اختلافات داشتند غالبا با ذمی ها رفتارشان با تساهل و تسامح نسبی بی سابقه یی همراه بود.
حتی از زمان دوره اموی بقسمی از وجود این ذمی ها - خاصه نصارا - در امور اداری با تسامح و گشاده نظری استفاده می شد که از هیچ حیث برای آنها در قلمرو اسلام جای نگرانی نمی ماند.
در قلمرو اسلام وجود اقلیت های یهودی و مسیحی - به عنوان اهل کتاب - قابل تحمل بود اما مسیحیت قرون وسطی،در اندلس و سیسیل صقلیه نمی توانست اقلیت مسلمان را در داخل قلمرو خویش تحمل کند و بعد از سقوط قدرت مسلمین در اندلس و سیسیل،زندگی در قلمرو مسیحیت برای مسلمین تحمل پذیر نمی توانست باشد.
اگر اسلام در هرجا:در فرانسه،در سیسیل،در اسپانیا با شکست نظامی روبرو گشت و تدریجا آن سرزمینها را ترک کرد و در داخل قلمروخویش انزوا جست سببش عدم تسامح مسیحیت بود در تحمل اقلیت های دینی در قلمرو خویش.
از این روست که معامله مسلمین با این اقلیت ها از هر حیث قابل تحسین بود و در خور اعجاب.
این اقلیت ها در جامعه اسلامی تا حد امکان در حمایت قانون بودند - در حمایت شریعت.
در اجرای مراسم دینی خویش تا آنجا که معارض حیات اسلام نباشد غالبا آزادی کافی داشتند.
اگر جزیه یی از آنها دریافت می شد در ازاء معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازاء حمایت و امنیتی که اسلام،به آنها عرضه می کرد.
بعلاوه،این جزیه سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و ان را هم از کسانی اخذ می کردند که توانایی حمل سلاح داشتند.
از راهبان،زنان،و نا بالغان جزیه نمی گرفتند و پیران،کوران،عاجزان،فقیران،و بردگان از آن معاف بودند.»
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص۱۳۶-۱۳۵و۱۳۴
رسیدگی به شکایات رعیت از دست کارکنان در عهد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ:
عمربن خَطّاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست
والیان رسیدگی میکرد و به پیگیری و استیضاح آنها میپرداخت. ودر این راستا از
صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی میکرد. و در پایان به سزای کسی
که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت میپرداخت.
و اینک نمونهای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر
رَضِيَ اللهُ عَنهُ در آن:
۱- شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص
- احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که
فتنه را از نطفه خاموش گردانند و قبل از اینکه منجر به آشوب و تفرقه و چه
بسا جنگ و درگیری شود، آنرا خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است
چه بهتر،و عزل هیچ آسیبی بدو نمیرساند...
گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان
اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع
مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال
به مشکلات پدید آمده برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که سعد مردی
عادل، مهربان، قوی، سختگیر با اهل باطل و آشوبگر و دلنرم با اهل حق و عبادتگر
بود، با این حال این دسته، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به
آرزوهایشان تلاش میکردند، از اینرو زمانی را برای شکایت خود انتخاب کردند که
بیشتر مستدعی گوش به فرمان بودن امیر بود، با توجه به اینکه مسلمانان به جنگی
سرنوشت ساز روی آورده بودند و نیاز مبرمی به اتحاد و همبستگی داشتند که به
صورت دستهجمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین میدانستند که عمر اهمیت
ویژهای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل میباشد، بنابر این بسیار
امیدوار بودند که به آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین
در راستای شکایت آنان به تحقیق پرداخت، هرچند که میدانست آنها مردمانی اهل هوی
و خواهشات نفسانی هستند، از اینرو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و
پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آنرا اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی
دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته
این شرایط مانع از آن نمیشود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آنگاه محمد بن
مسلمه را فوراً برای تحقیق در اینباره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد
بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده میشدند وارد شهر کوفه
شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.
آری! اصحاب پيامبر صَلّی اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم این گونه به
بررسی قضایای اختلافی میپرداختند. آنها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به
شکایتها رسیدگی میکردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح
شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آنها در پاسخ گفتند: ما از او
جز خیر و خوبی چیزی ندیدهایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر
هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که در حق سعد سکوت کردند و نه بدیهای
وی را توضیح دادند و نه دلیلی علیه وی ارائه نمودند و به عمدی از تعریف وی
سرباز زدند، تا اینکه به طرف طایفهی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به
مردم، گفت: شما را به خدا سوگند میدهم که هر چه در مورد او میدانید بگویید. مردی
به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چارهای جز این
نیست که واقعیت را بگویم. آنگاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمیکند
ودر حق رعیت، انصاف روا نمیدارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمیکند. سعد که شاهد
جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت میدهد، پس
روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنهها قرارش
ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه
میرفت و همین که به چنگ قانون گرفتار میشد، میگفت: این در اثر دعای آن مرد
مبارک است.
همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده
بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آنها به ناحق و به خاطر غرور و
تکبر دست به این کار زدهاند، پس به مصیبت سختی گرفتارشان کن. و چنین هم شد و
جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام
قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دستهی شمشیر جان سپرد و
بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا
بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و
امثال او بیانگر عنایت ویژهی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این
سلاح مخفی انسانهای با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام
سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه
آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آنها از روی بغض و عناد و غرض
ورزی بوده است.
سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در
اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و
مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم
فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا
ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و
بیشتر مشغول شکار هستم؟! آنگاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او
شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آنجا عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به سعد گفت:
وای برتو! مگر چگونه نماز میخوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو
رکعت آخر را کوتاه میخوانم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: از تو چنین انتظار میرفت.
آنگاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: اگر
احتیاط نمیکردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود
نشاندهای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ عبدالله را والی
رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.
آری برائت سعد از تهمتی که بدو نسبت دادند ظاهر و
نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که فتنه را از نطفه خاموش
گردانند و قبل از اینکه منجر به آشوب و تفرقه و چه بسا جنگ و درگیری شود، آنرا
خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه بهتر و عزل چه آسیبی
بدو نمیرساند، زيرا آنان کسانی بودند که رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی
بود که برائت او از همهی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آنها
پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی میکردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود.
البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسانهای خداترس و خواهان رضامندی خدا،
فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد
باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این
جریان مشاهده گردید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز در برکناری سعد، همین نکته را در
نظر داشت. چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس
از این که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری
که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفهی بعدی توصیه
کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدیای سـراغ نداشـتم
که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.
۲ـ شکایات مصریان علیه عَمرو بن عاص
- «متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم
احرارا؟»
(شما از کی مردم را بردهی خود قرار دادهاید
در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آورده اند؟!)...
عمربن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ به طور قطعی عملکرد
عَمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.
معمولاً عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در همهی شئون ولایت
دخالت میکرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با
مردم سخن میگفت: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در نامهای به وی چنین نوشت: شنیدهام که
منبری ساختهای و بر گردن مسلمانان نشسته با آنها سخن میگویی. مگر نمیتوانی که
در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامهی من، منبرت را بشکن و اگر نه من میدانم و تو.
بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر
نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقهی خلیفه در مورد اقامهی
عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی میکرد تا از جانب او فقط اخبار
مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی
دیگر شراب نوشیدند و نمیدانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه
کردند و گفتند: ما شراب نوشیدهایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آنها
بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به
پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت
و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آنها را به منزل خود فرا خواند و پس
از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آنها اجرا نمود. در حالی که معمولاً
کسانی که شراب مینوشیدند، در ملأ عام مجازات میشدند. وقتی این خبر به گوش عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ رسید، طی نامهای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت
و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیدهای
که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمیدانی که من در
اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.
گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب
مسلمانان مصر و چه از جانب قبطیها میرسید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز متعاقباً
عمرو رَضِيَ اللهُ عَنهُ را احضار مینمود و در مورد شکایات بررسی میکرد و گاهی
او را سرزنش مینمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به
ناحق تازیانهای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت
آورد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آنها
مقولهی مشهورش را گفت:
«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم
احرارا؟»
(شما از کی مردم را بردهی خود قرار دادهاید
در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آورده اند).
آنگاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند
والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و میخواستی از او
انتقام بگیری کسی مانع تو نمیشد.
چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رَضِيَ اللهُ
عَنهُ طی نامهای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ
عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه
شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود.
مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و
خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که
مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو
گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیدهام.
۳ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری
- به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم
بر آنجا بیفتد چهرهات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم میگردانمت...
جریر بن عبدالله بجلی میگوید: مردی دارای صدای رسا
و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند،
ابوموسی بخشی از سهميهی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان
سهمیهی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید.
مرد موهای تراشیدهی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رفت.
راوی میگوید: من بیش از دیگران با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزدیک بودم. مرد موهای
خود را پیش روی عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ گفت: راست میگوید: آتشی در پیش رو داریم. آنگاه تمام ماجرا را برای
عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ تعریف کرد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ فوراً نامهای تحت این
عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام
زدهای؟ اگر واقعاً راست میگوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام
بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت
کردند، فایدهای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آمادهی پس دادن
انتقام شد. آنگاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.
همچنین عبدالله بن عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ میگوید:
ما همراه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در مسیری میرفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان
دوان میآمد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: او به دیدن ما میآید. وقتی نزدیک شد و
با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز با
او گریه کرد. آنگاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا
تازیانه زد و چهرهام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچههای شهر گردانیده شدم و به
این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من
تصمیم به قتل او گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر
بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ
با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم
که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با
او چنین و چنان رفتار نمودهای؟ من از تو میخواهم که بعد از رسیدن نامهام بدستت
مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید.
آنگاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
و در روایتی آمده است که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به
ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آنجا بیفتد چهرهات را سیاه خواهم کرد و
در میان مردم میگردانمت، پس اگر میخواهی اطمینان حاصل کنی که آیا چنین کاری را
انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا
با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آنگاه عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد
مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی روا دارند.
۴ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر
- حاکم در جمع مردم بازخواست می شود!
خالد بن معدان میگوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر
جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن
سامان در مورد سعید سؤال کرد. آنها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر
شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفهی دوم بود ـ آنها گفتند: او هر روز صبح
تا دیر وقت از خانهاش بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی
مرتکب شده است. دیگر چه؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمیدهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت:
این هم خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمیشود.
عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر از چند گاهی
بیهوش میافتد و دوباره به هوش میآید. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ سعید را در جمع
مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آنگاه در حضور وی
از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما
بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رو به سعید کرد و گفت: تو چه میگویی؟ گفت:
به خدا سوگند! من نمیخواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چارهای نیست. من کسی را
ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبح ها آرد خمیر میکنم و نان میپزم، سپس
وضو میگیرم و نزد آنان میروم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ دوباره پرسید: غیر از این
چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمیدهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید
پرسید: در اینباره چه میگویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آنها و شبها را برای
خدا اختصاص دادهام. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند:
او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید علت غایب شدن وی را
جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر
ماه یک دفعه آنرا میشویم و منتظر میمانم تا خشک شود و استحمام میکنم و آنرا
میپوشم. سپس عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟
گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش میافتد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید، در این
مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را
قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم
به او کمکی بکنم هرگاه به یاد آن صحنه میافتم، وجدانم آزارم میدهد. گرچه در آن
روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر میکنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز
بخشوده نمیشوم و این خاطرهی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من میشود. عمر رَضِيَ اللهُ
عَنهُ پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به
وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان
مستمندان تقسیم نمود.
۵ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود
- اگر احترام سنت نبود، ریش تو را میتراشیدم...
قیس بن حازم میگوید: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ مردی
از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانهی رییس
اهل حیره (عَمرو بن حیان بن بقیله) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید.
مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار
بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و
کسری بودهام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رَضِيَ اللهُ
عَنهُ گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با
ما چنین رفتار نمود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او
را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی
تهیه میکنند و تو آنان را به تمسخر میگیری و دست به محاسنشان میبری؟ به خدا
سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را میتراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای
همیشه از کار برکنار هستی.
سید روح الله موسوی خمینی،رهبری و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران،شناخته شده به امام خمینی،در مورد ارتش صدر اسلام (اهل بیت و صحابه) و پیروزی شگفت انگیز این ارتش در مقابل دو ابر قدرت آن زمان،یعنی ایران (ساسانی) و روم،می گوید:
«ارتش اسلام در صدر اسلام، با آنكه ارتشى ضعيف بود به حسب ساز و برگ، شايد هر چند نفر يك شمشير داشتند، هر چند نفر يك اسب داشتند لكن چون قوّت ايمان داشتند، در ظرف كمتر از نيم قرن بر تمام قدرتهايى كه در آن وقت بود غلبه كردند؛ تمام قدرتها را خاضع كردند.»
منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۳۱
. ملت صدر اسلام،خالص ایمان بود و ایمان بود که غلبه می کرد:
«من از خداى تبارك و تعالى میخواهم كه ماها را بيدار كند و ما را به صورت صدر اول اسلام درآورد و ملتهاى ما را مثل ملت صدر اول اسلام كند كه خالصْ ايمان بود و خالصْ قدرت ايمانى بود و قدرت اسلامى بود؛ كه غلبه كردند يك جمعيت چند هزار نفرى بر يك امپراتورى كه بيشتر از تمام جمعيت اين مسلمينى كه می خواستند جنگ بروند [بود]. دو مقابلِ اين جمعيت پيشقدمهايشان بودند، و در عقبْ ... زايدِ بر اين داشتند! اين پيشقدمهايشان دو مقابلِ تمام جمعيت اسلام بود و مع ذلك اينها بر آنها غلبه كردند! و اين نبود جز اينكه ايمان بود كه غلبه پيدا می كرد.»
منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۰۴
. صدر اسلام را مطالعه کنید...
. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود:
«صدر اسلام را مطالعه كنيد ببينيد چه جور بوده وضع آنهايى كه ممالك را فتح كردند، آنهايى كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگیشان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دار السلطنه ها؛ اين جوان هاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگرچه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را- اينطور نقل می کنند- حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمی نشینیم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود.»
منبع:صحیفه امام،ج ۶، ص ۳۳۰-۳۲۹
. در جایی دیگر می گوید:
« در صدر اسلام، اصحاب رسول اكرم و ارتش رسول اكرم پاسدار اسلام و قرآن بود.»
منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۸۴
. چه وقت می شود :
« چه وقت می شود كه مسلمانها توجه بكنند به تعليمات اسلام؟ توجه بكنند به اينكه صدر اسلام چه جور بود؟ چه وقت توجه می کنند به اينكه وضع رسول اكرم، وضع ائمه ما و وضع خلفا، كه چه جور بودند آنها؟ چه جور زندگى می کردند و چه جور پيشبرد كردند ...؟ يك مشت جمعيتى كه هيچ چيز نداشتند چطور دو امپراتورى را اينطور از بين بردند ..»
منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۳۹۴
. در مورد نحوه تعامل آنها با مردم می گوید:
« [در صدر اسلام] ارتشِ اسلام مردم از آنها خوفى نداشتند. مردم با هم رفيق و برادر بودند ... از آن طرف قدرت اينطور بود كه ايران را، آن امپراتورى بزرگ ايران را، شكست دادند، آن امپراتورى بزرگ روم را هم شكست دادند. در عين حالى كه وضع يك وضع سادهای بود، بين خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر ديگران شدت ..»
منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۱۲۷
. همه اش عدالت بود:
« ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتى داشته باشيم، همان جور حكومتهايى كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زايد بر آن، آن مسائلى كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد...»
منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۴۱۶
. در مورد علت جنگ های صدر اسلام هم می گوید:
«جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد كشورگشايى هم نبود. مقصد اين بوده است كه يك نظامى عادلانه كه در آن نظام عادلانه، احكام خدا جارى بشود باشد.»
منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۱۱۰
. و این ها غلبه کردند چون قوی بودند و ایمان داشتند :
«اینها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگترین امپراتوریهاى آن وقت اینها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و ایمان داشتند و از ملت بودند و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، اینها میخواستند خدمت بکنند.»
منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۲۱۶
پی نوشت: هدف از این پست،صرفا جنبه علمی داشته و به هیچ وجه به منظور موضع گیری سیاسی نیست.
وقتی توماس کارلایل Thomas Carlyle فیلسوف ، ریاضیدان و تاریخ نگار اسکاتلندی هم شیفتهٔ حکومت اسلامی پیشوای عالی قدر مسلمانان،علی رَضِيَ اللهُ عَنهُ می شود:
“As for this young Ali, one cannot but like him. A noble minded creature, as he shows himself, now and always afterwards, full of affection, of fiery daring something chivalrous in him, brave as a lion, yet with a grace, truth and affection worthy of Christian knighthood. He died by assassination in the mosque at Kufa, death occasioned by his own generous fairness, confidence in the fairness of others.”
«...جوانمردی چون علی را چگونه می شود دوست نداشت؟ او فردی با ذهنی متعالی بود، همانطوری که نشان داده و وجودش مملو از محبت و عاطفه بوده است و سلحشوری بسیار شجاع به مانند شیر، در عین حال دارای رحم و ترحم ، حق و حقیقت و مهرورزی.
شهادت او بخاطر شدت عدالت او و ایثارش برای دیگران بوده است...».
منبع:
On Heroes ، hero wordship، and the Heroic in History _ page 63
جناب زرین کوب از بت های همیشه در صحنه اسلام ستیزان ایرانی محسوب می شوند.
ارتباطی که بر اساس نوشته ها و آثار دکتر،اصلا پذیرفتنی نیست.
به طور مثال دقت بفرمایید کتاب "کارنامه اسلام" خود را چگونه آغاز می کند و در همین ابتدا پی و پایه توهمات این باستان پرستان در مورد شخص خود و ادعاهای مغرضانه در ارتباط با اسلام را چه زیبا نابود می کند!
دکتر زرین کوب بلافاصله پس از مقدمه،در بخش اول و اولین صفحه از متن کتاب می نویسد:
«کارنامۀ اسلام یک فصل درخشان انسانی است.
نه فقط از جهت توفیقی که مسلمین در ایجاد یک فرهنگ تازه جهانی یافته اند،
بلکه نیز به سبب فتوحاتی که آنها را موفق کرد به ایجاد یک دنیای تازه،ورای شرق و غرب.
قلمرو اسلام که در واقع نه شرق بود نه غرب.
فتح اسلامی البته با جنگ حاصل شد
اما
نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود.
خاصه در جاهایی که مردم،از نظر اسلام،اهل کتاب بودند یا در ردیف آن-یهود،نصارا،مجوس،و صابئین.»
منبع:کارنامه اسلام،دکتر زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،۱۳۴۸،شماره۱۰۰،بخش ۱،ص۱
اسلام ستیزان باستانگرا همیشه به کتاب «دو قرن سکوت» دکتر زرین کوب استناد می کنند.این کتاب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی نوشته.هرچند که صرف نظر از مقدمه،در متن کتاب هم نکات حائز اهمیت بسیاری وجود دارد که قبلا هم به آن ها اشاره شده است اما این افراد از استناد به «کارنامه اسلام» که نویسنده به تعبیری برای جبران اشتباهاتش در دو قرن سکوت،در سال ۱۳۴۸ آن را تالیف کرده هراس و واهمه دارند.
در این پست قبل از پرداختن به متن کتاب،به نظرم بهتر است نگاهی به مقدمه مولف بیاندازیم.چرا که مقدمه هر کتابی،خلاصه ای از دیدگاه خود نویسنده و مطالب کتاب به شمار می آید.
ابتدا قصد داشتم نکات مهم تر را در تصاویر صفحات هایلایت کنم اما حقیقتا می توان گفت تمام این مقدمه مهم است و قابل تامل.
ضمنا باید عرض کنم جناب دکتر علی رغم برخورداری از سطح علمی بالا و صداقت و اخلاق والا برای ما در مقام حجیت نیستند و انتقادات بسیاری هم به ایشان داریم بنابراین هدف از استناد به شخص و کتب ایشان ( حتی همین مقدمه ) صرفا جنبه بررسی علمی دارد و امیدوارم که مفید واقع شود.
مقدمه دکتر عبدالحسین زرین کوب بر «کارنامه اسلام» :
« محققی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی؛ حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسوی ادعا می کنند قبایی به قامت انسانیت. این نتیجه را عرب فقط بعد از رهایی از تعصبهای کهن خویش می تواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که ازین بیماری خفت انگیز که عرب زدگی می خوانند شفا بیابد. آنچه دنیا به اسلام و مسلمانان مدیونست آن اندازه هست که نشان دهد برخلاف بعضی دعویها اسلام هرگز جریان فرهنگ انسانی را سد نکرده است و حتی آن را نیز به پیش رانده است. در ارزیابی آنچه اسلام به جهان داده است البته مبالغه و تعصب نارواست اما که می تواند انکار کند که اسلام هر چه هست و هر چه بوده است یک مرحله از تکامل انسانیت را نشان می دهد که از هیچ مرحله ی دیگر کم اهمیت تر نیست؟اگر اکنون دنیای مرحله ی ارزش و حیثیت خود را درست نمی شناسد تا حدی از آن روست که از معنویت خویش جدا مانده است. کارنامه ی اسلام در قرنهای درخشان آن، کارنامه ی یک فرهنگ انسانی است،
یک فرهنگ جامع که بقول قون گرونه باوم – مثل آنچه در باب فرهنگ فرانسه ادعا کرده اند –یک فرهنگ است به قدر قامت انسان.این نکته که اسلام در طی قرنهای دراز موجد یک فرهنگ پیشرو بوده است چیزیست که از تاریخ فرهنگ انسانی بدرستی بر می آید. حتی هارتمان که اعتقاد توحید را منافی ترقی یافته است تصدیق دارد که توحید قویترین جلوه ی خویش را در اسلام داشته است. اگوست کنت که چندین علاقه یی به آنچه مربوط به اسلام است نشان نمی دهد باز وقتی از مراحل سه گانه ی مدنیت صحبت می کند اسلام را به عنوان مترقی ترین ادوار مرحله ی ربانی (Théologique) تلقی می کند و مقدمه یی برای نیل به مرحله یی که وی آن را ما بعد طبیعی (Métaphysique) می خواند. مراحل سه گانه ی اگوست کنت امروز دیگر کهنه است اما این که در تکامل انسانیت اسلام لااقل در یک مرحله ی خطیر تأثیر داشته است در نزد وی جای شک نیست.مسأله ی نفوذ اسلام در تمدن مغرب در حقیقت پژوهش در قلمرویست که حدود و ثغور آن مکرر و حتی به قول سرهمیلتون گیب گهگاه نیز از روی هوس بررسی شده است. با اینهمه، شک نیست که آنچه به زبان مسلمین نوشته می شد طی قرنهای دراز وسیله ی عمده یی بشمار می آمد برای نقل علوم زنده به عالم. چنانکه کار عمده ی عهد اسکولاستیک عبارت بود از نقل، شرح، و احیاناً رد آنها، به نفع مسیحیت نه به نفع حقیقت. بدینگونه، چنانکه کارل بکر می گوید، آنچه را قرون وسطی می خوانیم از بسیاری جهات – اگر نه از همه حیث – چیز دیگری نیست جز شرقی مآب شدن غرب.
این نفوذ از حدود سال ۸۰۰ میلادی آغاز شد؛ همان وقت که به قول اسوالد اشپنگلر مورخ و فیلسوف اخیر آلمان «تمدن عربی مثل آفتابی از شهرهای جهان شرق بر فراز بلاد غرب گذر کرد.»پیشرفت عجیب تمدن اسلامی را نیز – مثل پیشرفت فرهنگ یونانی – نوعی معجزه خوانده اند؛ معجزه ی اسلامی. عبث نیست که جینولوریا، یک محقق ایتالیائی، فصلی از تاریخ ریاضیات خویش را، آنجا که در باب ریاضیات مسلمین سخن می گوید، در قیاس با آنچه معجزه ی یونانی می گویند، معجزه ی عربی (II Miracolo Arabo) خوانده است، یعنی معجزه ی اسلامی. در واقع، اگر این معجزه ی اسلامی نیز به اندازه معجزه ی یونانی درست است برای آنست که درین مورد نیز مثل دوران یونانی، آنچه روی داد چنان سریع و چنان شگرف بود که منطق و تعبیر عادی از عهده تفسیر آن بر نمی آمد. این که بعضی مسلمین پیدایش اسلام و فرهنگ آن را به مثبت و تقدیر ربانی نسبت داده اند و ابن النفیس دمشقی داستان فاضل بن ناطق خویش را که بعنوان نظیره ی بحی بن بقظان ساخته است در بیان همین نکته آورده است بحقیقت نشان آنست که این مایه ی تعالی در تمدن چنان با میزان امکانات و مقتضیات آن اعصار ناسازگار بوده است که آن را جز با مشیت و تقدیر ربانی نمی توانسته اند تفسیر کنند.تأثیر فرهنگ اسلامی در پیشرفت علوم ریاضی، طب، و شیمی شواهد بسیار دارد.
حتی در قرن سیزدهم ترجمه ی کتب اسلامی و شروح آنها در مدارس عالی آکسفورد، با شوق و علاقه دنبال می شد. مایکل سکات بعضی آثار ابن سینا، ابن رشد و ابن البطرجی را به لاتینی ترجمه کرد، روبرت گروس تسته به ترجمه کتب حکماء اسلامی اشتغال داشت، و راجربیکن که جادوگر علم و فلسفه اروپا بود نیز به فلسفه و حکمت اسلامی مربوط بود. ویلیام اکام در آنچه برای تأیید اعتقاد به کشف و شهود، و یا در انتقاد از مسأله ی علت و علیت (Causalité) نوشته است از اقوال اشعری و غزالی متأثر بوده. گیوم دوورنی آثار ابن جبرول را مطالعه می کرد و به ابن سینا و ابن رشد جواب می داد. راجربیکن تصریح می کرد که فلسفه را باید از کتب عربی آموخت و یک حکیم معاصر او، جان آوسالیسبوری هم مکرر دینی را که نسبت به حکماء اسلام دارد خاطرنشان می نمود. دانشگاه پاریس نیز مدتهای دراز با حکمت اسلامی اشتغال داشت، چنانکه گیوم دو کسر (Guillaume d’ Auxerre) و فیلیپ دو گرو (Ph de Greve) رهبران این فعالیت بودند. در طی قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی فلسفه ی اسلامی در فرهنگ غربی رویهمرفته چنان غلبه داشت که یک عکس العمل نتیجه ی قهری آن بود. این عکس العمل عبارت بود از آنچه در قرن پانزدهم به نام رنسانس ظاهر شد: گرایش به یونانی مآبی برای فرار از اسلام مآبی. همین عکس العمل بود که حتی اذهان روشنان اعصار بعد را نسبت به اسلام خشمگین می داشت و وامی داشت به تعریض و حمله. در دنبال این احوال بود که فی المثل لایب نیتس، در کتاب معروف تئودیسه ی (Theodiceé) خویش وقتی مسأله ی جبر را مطرح کرد اسلام را به عنوان یک آیین جبری انتقاد نمود و آنچه را وی جبر محمدیان (Fatum Mohammetanum) می خواند نفی نمود.
بیکن و ولتر خرافات ناروایی را که عامه ی اهل اروپا در باب اسلام داشتند بیش از حد ضرورت جدی گرفتند و اینهمه حاکی بود از عکس العمل اذهان نسبت به نفوذ فرهنگ اسلام. با اینهمه، صدای عدالت گهگاه – هر چند ضعیف – در کلام بعضی دوستداران حقیقت منعکس شد. چنانکه گوته نمایشنامه ی محمد را مثل یک نوع پاسخ برای درام ولتر که نیز به همین عنوان بود نوشت و با شوق و علاقه بیشتری از اسلام سخن راند و کارلایل که عقاید خصمانه ی اروپائیان را نسبت به اسلام و نسبت به آن کس که وی او را «قهرمان انبیا» می خواند ذکر می کند اعتراف دارد که چنین اعتقادی برای ما موجب خجالت است.در واقع کافرماجراییهای قرون وسطی تا حدی نیز برای آن است که تا شانه از بارمنت مربیان خویش خالی کند. بهرحال، اگر آنچه اروپا در قرون وسطی و بعد از آن، در ریاضی، طب، و شیمی، به مسلمین مدیونست جمع آید بی شک رقم قابل ملاحظه یی است اما در فلسفه و عرفان اروپا نیز این نفوذ اسلام کم اهمیت نیست.از جمله تأثیر ابن سینا در ابن رشد و ابن باجه و غزالی را در پیدایش آنچه فلسفه ی غرب، یا فلسفه ی جدید، می خوانند نمی توان نادیده گرفت. مجسمه ی کندیاک یک موضع از رساله ی حی بن یقظان ابن طفیل را بخاطر می آورد.
بیان معروف شیخ در کتاب شفا و همچنین در اشارات که وی طی آن انسانی را فرض می کند که یکدفعه بطور کامل خلق شده است اما در خلاء معلق است و از مشاهده ی خارج محجوب نزد دانش طلبان شرق معروف است. بموجب قول شیخ، چنین وجودی در اثبات و ادراک وجود خود که بهیچ وجه متضمن فرض و ادراک اعضاء و احشاء و جوارح وی نیست شک نمی کند. ابن بیان با تفصیلی که شیخ در کتب خویش در آن باب دارد یادآور قول دکارت است که می گوید اگر هر دریافت دیگر من خطا باشد این دریافت که از وجود خویش دارم خطا نیست. بدینگونه قضیه ی معروف می اندیشم پس هستم که اساس حکمت دکارت بشمارست و در کلام اگوستین و کامپانلا نیز به وجه دیگر بیان شده بود نزد شیخ نیز سابقه دارد در واقع اگر نیز دکارت و کندیاک از ابن سینا و ابن باجه تأثیر مستقیم نیافته باشند این مایه آشنایی که بین اساس فلسفه آنها با اقوال شیخ الرئیس هست حاکی است از اهمیت و عمق آراء حکماء اسلام. بعلاوه، ترجمه ی کتب شیخ و ابن رشد به لاتینی و عبری نیز بی شک نمی توانسته است در اذهان مستعدان اهل اروپا حتی بعد از پایان عهد اسکولاستیک بی تأثیر بماند. چنانکه ترجمه ی حی بن یقظان ابن طفیل به لاتینی که در ۱۶۷۱ بوسیله ی (Eduardo Pocchochio) تحت عنوان (Philosophus Autodidactus) انتشار یافت، و به انگلیسی و هلندی نیز نقل شد در اروپا چندین کتاب مشابه بوجود آورد که از آنجمله بود اتلانتیس اثر فرانسیس بیکن و تا حدی رابینسون کروزوئه اثر دانیل دفو.
نفوذی که فرهنگ اسلامی در ریاضی، شیمی، طب و فلسفه ی اروپا داشته است تا حدی طبیعی است اما آنچه شاید خلاف انتظار می نماید نفوذی است که فرهنگ اسلام در ادبیات اروپا داشته است و آن خود بهیچوجه چیز بی اهمیتی نیست. ادبیات رمانتیک پایان قرون وسطی را غالباً منتقدان خاص اروپا می شمارند اما بحقیقت هر چه بیشتر در آن تأمل کنند بیشتر به وجود یک اصل شرقی در آن پی می برند. در واقع، پاره یی از قصه های مربوط به شاه آرثرریشه ی شرقی دارد. قصه ی معروف فلوار و بلانش فلور، و همچنین داستان (Aucussin et Nicolette) که یکی از دلپذیرترین داستانهای قدیم اروپاست ریشه ی اسلامی دارد. قهرمان داستان نام واقعیش القاسم (Al – Qasim) است و محبوبه ی او – که در آغاز یک کنیز بی نام و نشان می نماید – در واقع یک شاهزاده خانم مسلمان است، از اهل تونس. نه تنها شکل و قالب آنچه اعراب زجل می خواندند در اروپا در شعر تروبادورها منعکس شد بلکه این سرایندگان بی نشان، چنانکه یک محقق اسپانیائی بدرستی بیان می کند، از مضامین عربی نیز استفاده کردند. از جمله مفهوم عشق در تروبادورها با مفهوم آنچه عرب الحب العذری می خواند و در حقیقت رنگ عشق افلاطونی دارد ارتباط داشت .آثار و افکار دو تن از نام آوران اروپا در قرن ۱۴ با افکار و آثار محیی الدین ابن عربی ارتباط نزدیک دارد و این دو تن عبارتند از دانت و ریمون لول. این که ریمون لول با حکمت اسلامی سرو کار داشته است جای شک نیست و تأثیر آن در بعضی آثارش هست.
آسین پالاسیوس محقق اسپانیائی و بعضی دیگر از اهل تحقیق نشان داده اند که دانته تا حد زیادی از ابن العربی خاصه از کتاب الاسراء و فتوحات مکیه او تأثر یافته است. این دعوی البته مورد قبول ستایشگران دانته و کسانی مانند اتین ژیلسون نیست. اما قول پالاسیوس، در پرتو تحقیقات دیگر تقریباً مسلم است که مطالعات ا.چرولی که متن معراج نامه ی مورد استفاده ی آن عصر را منتشر کرده است در اصل قضیه جای شک باقی نمی گذارد در کلام دانته درست است که تأثیر اسلام بیشتر شاید از نوع اقتباسهایی بوده است از مواد ثانوی و احتمال آنکه فی المثل رساله الغفران معری هم در ایجاد آن اثر نفوذی داشته باشد بعید است اما در اصل نفوذ هیچ جای انکار نیست.بعلاوه، از شاعران بزرگ ایتالیا تنها دانته نیست که به فرهنگ اسلامی مدیون است؛ پترارک هم نه فقط با علم و فلسفه اسلامی بیش و کم مأنوس بوده است بلکه خود وی در یک مکتوب که به دوستی می نویسد و رنان آن را در کتاب ابن رشد خویش نقل می کند اعتراف کرده است که با شعر شاعران عرب هم آشنایی دارد هر چند آن را نمی پسندد.
از اینگونه شواهد در ادب اروپا حتی در ادب دورهٔ خود آگاهی آن هست که حاکی است از نفوذ عمیق فرهنگ اسلام.بدین ترتیب تمدن امروز دنیا در ادب،در فلسفه،در عرفان و در علم تا حد زیادی به اسلام و فرهنگ اسلامی مدیون است.نه آیا وقت آنست که این حساب هرچند به اجمال،یک جا بررسی شود؟»
منبع:زرینکوب،کارنامه اسلام،مقدمه،شرکت سهامی انتشار،شماره ۱۰۰
آیا تا به حال فکر کردید چرا دانشمندان ایرانی در عصر تمدن اسلامی به وجود آمدند و رشد کردند و مایه ی فخر و مباهات علمی ما ایرانیان در دوران شکوفایی تمدن اسلامی رقم خورد . نه در دوران باستانِ زرتشتی و...؟!!
چرا این طور است؟
پروفسور جمشید گرشاسب چوکسی استاد زرتشتی دانشگاه ایندیانای امریکا :
« در طول تاریخ سواد در میان جامعهٔ زرتشتی منحصر به روحانیان،دبیران و بعضی از بزرگان و بازرگانان بود ، در حالی که آموزش برای همهٔ مسلمانان آزاد بود. »
ستیز و سازش ، جمشیدکرشاسب چوکسی ، ترجمه نادر میرسعید ، ص ۱۲۸
عبدالرحمن الناصر لِدینِ الله ، بزرگترین پادشاه اندلس بود. او بیش از پنجاه سال در این سرزمین زیبا و باشکوه که به قول گوستاو لوبون ( مورخ،فیلسوف و پزشک مشهور فرانسوی ) به سبب حکومت مسلمین،تاجی بر سر اروپا بود (۱) پادشاهی کرد.
پس از وفاتش برگهای با خط او یافتند که در آن نوشته بود: «روزهایی که بدون کدورت شاد گذشت را شمردم... ۱۴ روز بود...». (۲)
سعی کنید شاد باشید... اما در پایان این را فراموش نکنید که شادیهای زمینی خالص نیست.
تصویر فوق نمایی از کاخ باشکوه الحمراء در غرناطه-گرانادا Granada /اسپانیا و به عنوان نمادی از هنر و تمدن زیبای اسلامی است.
۱.تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمهی محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص۳۴۵تا۳۴۷ و ص۳۶۱.
۲.أيام السرور التي صفت لي دون تكدير في مدة سلطاني يوم كذا من شهر كذا من سنة كذا.فعدت تلك الأيام؛ فوجد فيها أربعة عشر يوما. منبع : البيان المُغْرِب في أخبار الأندَلُسِ والمَغرِب تأليف ابن عِذاري المراكشي ۲/۲۳۲امام أَوزاعي رَحِمَهُ الله :
هر مسلمان بر مرزی از مرزهای اسلام ایستاده؛ هر که میتواند اجازه ندهد از مرز او به اسلام ضربه بزنند، چنین کند.
مَا مِنْ مُسْلِمٍ إِلَّا وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى ثَغْرَةٍ مِنْ ثُغَرِ الْإِسْلَامِ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ أَلَّا يُؤْتَى الْإِسْلَامُ مِنْ ثَغْرَتِهِ فَلْيَفْعَلْ.
السُّنَّة لِلمَروَزي
از جملۀ کتاب هایی که اسلام ستیزان به عنوان نقل مجالس در میان خود می گردانند و به آن افتخار می کنند، کتاب دو قرن سکوت جناب زرینکوب می باشد. البته زرینکوب و کتابش برای ما در مقام حجیت نیستند، اما از آنجایی که اسلام ستیزان ( بدون مطالعه کامل و دقت و اندیشه در متن کتاب و البته بدون توجه به دیگر کتب دکتر زرین کوب ) آن را قبول داشته و چه بسا برای شبهه پراکنی از آن استفاده می کنند، در نتیجه تصمیم گرفتیم که تدریجا به بعضی نکات و صفحات این کتاب بپردازیم.
. صفحه ۷۵ : پیروزی نهاوند ، پیروزی قطعی ایمان بر ظلم و فساد بود :
« در واقع این فتح نهاوند ، در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود . پیروزی قطعی ایمان وعدالت بر ظلم و فساد بود . پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود . رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفتانگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی میمانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید میانداخت و جای آن نیز بود. »
دو قرن سکوت،زرینکوب خوانساری،ص ۷۵
یکی از مواردی که در ایران باستان (ایران قبل از اسلام) به شدت وجود داشت به قول جناب مطهری، «انسان پرستی» به معنای واقعی کلمه بود که اسلام در بدو ورود خود با آن به مبارزه پرداخت و همین موضوع از جمله اسباب گرایش قلبی ملت ستمدیده ایرانی به این دین آسمانی شد.
این مبارزه هم بنا بر منابع تاریخی موثق،صرفا یک شعار یا ادعای تو خالی نبود بلکه یک اصل برگرفته شده از اساس نامه این دین بود که پیروانش را مامور به التزام عملی می نمود.
جناب «مرتضی مطهری» در بخشی از سخنرانی خود با موضوع : خدمات متقابل اسلام و ایران ، به دو مورد تاریخی از سیرت عملی دو صحابی،شخصیت و پیشوای مطرح جهان اسلام،یعنی عُمَر بن خَطّاب و علی بن أبي طالب رَضِيَ اللهُ عَنهُما ، اشاره می کنند که خواندن و شنیدن این مطالب بسی قابل تامل و اندیشه است.
ایشان می گویند :
«به عمر بن الخطاب اطلاع دادند سَعد ابی وَقّاص،امیر تو که آمده است و ایران را فتح کرده است،در کوفه،این سعد بن ابی وقاص،یک کوشک ساخته است.یک قصر ساخته است.بعد هم درهای کاخ های سلاطین ساسانی را آورده است به در ساختمان خودش زده است!
مردم میگن چرا ایرانی این قدر شیفته اسلام شد؟آخه چطور شیفته اسلام نشود؟!
یزدگرد آخری که از مسلمون ها شکست خورد شما ببینید در وقتی که فرار می کرد،تشریفات زندگی او افسانه ایست،افسانه ایست.
عمر بن الخطاب بهش خبر میدن سعد بن ابی وقاص کاخی در کوفه ساخته است.ببینید این مرد آشنا با روح اسلام چه می کند؟!
محمد بن مسلمه که از سران صحابه پیغمبر است یک نامه به دست او می دهد می گوید : این نامه را می روی به دست سعد وقاص می دهی،ولی قبل از اونکه نامه را به دست سعد وقاص بدهی،بدون اینکه یک کلمه با احدی حرف بزنی افراد را جمع کن،هیزم را جمع کن،اون...اون کاخ را آتش بزن بعدم نامه من را بهش بده.
سعد ابی وقاص نشسته است،می بیند محمد بن مسلمه وارد شد ولی حرف نمی زند!میگه یک عده بیان هیزم جمع کنن،یک عده هیزم جمع کنن،هیزم ها را جمع می کند،در جلوی چشم سعد ابی وقاص اون ساختمان را آتش زد،بعد نامه را تحویلش داد.
دید عمر بهش نوشته است : که آقا،سعد ابی وقاص،دیگه باز تو میخوای اخلاق سلاطین ساسانی را میخوای از این به بعد پیروی بکنی؟باز در را به روی خودت ببندی،دیگه مردم به تو دسترسی نداشته باشند؟چشمه را از اون اولش باید گرفت.حق نداری در چنین کاخ ها بنشینی.باید زندگیت مساوی با زندگی همه مردم باشد.
ایرانی تعجب می کند وقتی که برخورد می کند با یک همچو حکومتی.
در مدائن،علی بن ابی طالب وارد می شود.وقتی که میاد به طرف کوفه،میاد به مدائن که می رسد،عده ای از دهقان های ایرانی،یعنی از ملّاکین و کشاورزهای ایرانی،میان به استقبال امیرالمؤمنین علی علیه السلام.بعد شروع می کنن در رکاب امیرالمؤمنین دویدن!
فرمود:چرا؟این کار چیست؟آقا این رسم ماست که از بزرگ خودمون اینطور احترام بکنیم.فرمود : نه،نه،قدغن است.در اسلام قدغن است.این کاری که شما می کنید،خودتونو ذلیل می کنید،خودتونو پست می کنید،در مقابل رییس خودتون،بدون این هم که بر عزت او چیزی افزوده باشد.منم یک بنده ای از بندگان خدا هستم.مثل شما.این کار را نمی خوام...نمی خوام.»
منبع:مرتضی مطهری،پنجم خرداد ماه ۱۳۴۷،خدمات متقابل اسلام و ایران،بخش اول،از دقیقه ۳۱:۵۱ تا ۳۵:۴۲.
دریافت فایل سخنرانی
حجم: 891 کیلوبایت
ویلیام جیمز دورانت،نویسنده و تاریخ نگار مشهور آمریکایی در کتاب « تاریخ تمدن » در مورد تاثیرات علمی و فرهنگی زیاد و البته بسیار مهم مسلمانان بر اروپای مسیحی می نویسد :
«اسلام در جهان مسیحی نفوذ گوناگون و بسیار داشت. اروپای مسیحی غذاها، شربتها، دارو، درمان، اسلحه، استفاده از نشانهای مخصوص خانوادگی، سلیقه، و انگیزهٔ هنری، ابزارها و فنون صنعت و تجارت، و قوانین و راههای دریایی را از اسلام فرا گرفت و غالباً لغات آن را نیز از مسلمانان اقتباس کرد. واژه هایی مانند :
orange, lemon, sugar, syrup, sherbet, julep, elixir, jar, azure, arabesque, mat-tress, sofa, muslin, satin, fustian, bazaar, caravan, check, tariff, traffic, douane, magazine, risk, sloop, barge, cable, admiral. »
توضیح مترجمین کتاب:
با کمی تحریف همان کلمات نارنج، لیمو، شکر، شیره، شربت، گلاب، اکسیر، جره، ازرق، عربانه، مطرح، صفه، موصلی، ساباطی، فسطاطی، بازار، کاروان [فارسی]، شهمات [فارسی ـ عربی]، تعرفه، ترفیق، دیوان، مخزن، سلوب (کرجی یک دکلۀ جنگی) برکه [فارسی]، حبل، و امیرالماء است.
The Story of civizilation,william james durant,volume4,page342
ریشه جریانهای باستان گرایی و نژادپرستی درایران در اصل مخالفت با اسلام و قرآن است و تحقیر نژاد عرب یک دستاویز است برای تحقیر اسلام:
نویسنده "دو قرن سکوت" کسانی را که به دلیل حس نژادپرستی، اسلام را نپذیرفتند، سرزنش می کند:
«برخی دیگر هم از اوّل با آیین مسلمانی به مخالفت و ستیزه برخاستند، گویی گرویدن به این دینی را که عرب آورده بود اهانتی و ناسزایی در حق خویش تلقّی میکردند … این اندیشه که عرب پستترین مردم است چنان ذهن آنان را مشغول کرده بود که هرگز مجال آن را نمییافتند تا حقیقت را در پرتو روشنی منطق و خرد ببینند. هر روزی به بهانهای و در جایی قیام و شورش سخت میکردند و میکوشیدند عرب را با دینی که آورده است از ایران برانند.»
دو قرن سکوت،دکتر زرین کوب، ص ۲۵۳ و ۲۵۴