«در همهٔ تاريخ، دينی جز اسلام، پيروان خود را پيوسته به نيرومندبودن دعوت نكرد و هيچ دين ديگری در اين زمينه، مانند اسلام موفق نبوده است.»
تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج۴، ص۶۲۴.
- ۰ نظر
- ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۲۶
«در همهٔ تاريخ، دينی جز اسلام، پيروان خود را پيوسته به نيرومندبودن دعوت نكرد و هيچ دين ديگری در اين زمينه، مانند اسلام موفق نبوده است.»
تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج۴، ص۶۲۴.
امام عبدالرزاق صنعاني رَحِمَهُ الله می فرماید:
به مکه آمدیم و در همان زمان، کسی که به او مهدی میگفتند (پسر ابوجعفر منصور حاکم عباسی) نیز وارد مکه شد. نزد سفیان ثوری رفتم، او تازه از دیدار با مهدی بازگشته بود و خشمگین به نظر میرسید. گفت:
"همین حالا پیش پسر ابوجعفر بودم. به من گفت: ای ابوعبدالله! مدتها دنبال تو بودیم، اما پیدایت نمیکردیم. حالا خداوند در محبوبترین مکانش (یعنی مکه) این فرصت را داد که تو را ببینیم. بیا و حاجتت را بگو!"
من جواب دادم: "من چه نیازی به تو دارم، درحالیکه فرزندان مهاجرین و انصار پشت درهای کاخت از گرسنگی جان میدهند؟!"
ابوعبیدالله، یکی از همراهان مهدی، گفت: "ای ابوعبدالله! زیادی حرف نزن، حاجتت را از امیرالمؤمنین بخواه."
گفتم: "من هیچ نیازی به او ندارم! اسماعیل بن ابی خالد به من گفته که عمر بن خطاب وقتی به حج رفت، از همراهش پرسید: «در این سفر چقدر خرج کردیم؟» گفت: «دوازده دینار.» عمر گفت: «خیلی خرج کردیم! خیلی خرج کردیم!» یا شاید هم گفت: «اسراف کردیم! اسراف کردیم!» حال آنکه در کاخهای شما مسائلی در جریان است که حتی کوهها هم تاب تحملش را ندارند!"
مهدی گفت: "ای ابوعبدالله! اگر من نتوانم حق هر صاحب حقی را به او برسانم، چه کنم؟"
گفتم: "پس دینت را نجات بده، در خانهات بنشین و از حکومت کناره بگیر! چون کسی که نمیتواند حق مردم را ادا کند، بهتر است کنار برود."
او ساکت شد. سپس ابوعبیدالله (ملازم مهدی) گفت: "میبینم که زیادی مداخله میکنی! اگر حاجتی داری، بگو، وگرنه برو!"
پس از آنجا بیرون آمدم.
الجرح والتعديل،ابن أبي حاتم،ج۱،ص۱۱۰-۱۱۱
هاوارد آر.ترنر Howard R. Turner درباره درخشش و تاثیر فرهنگ و تمدن اسلامی بر تمام جوامع و انسان ها مینویسد:
"During the Golden Age of Islam (seventh through seventeenth centuries A.D.), Muslim philosophers and poets, artists and scientists, princes and laborers created a unique culture that has influenced societies on every continent."
«در دوران طلایی اسلام (از قرن هفتم تا هفدهم میلادی)، فیلسوفان و شاعران، هنرمندان و دانشمندان، شاهزادگان و کارگران مسلمان،فرهنگی منحصربهفرد ایجاد کردند که بر جوامع در هر قارهای تأثیر گذاشته است.»
Howard R. Turner (1997), Science in Medieval Islam, p. 263 (book cover, last page), University of Texas Press, ISBN 0-292-78149-0
در قصر شاهنشاه غذاهاى مطبوع و گوارا بسیار مورد توجه بود. از جمله طعام هایى که براى پادشاه ولاش مهیا میکردند، یکى «خورش شاهى» نام داشت، که مرکب بود از گوشت گرم و گوشت سرد، و برنج فسرده، برگ معطر، و مرغان مسمن، و خبیص، و طبرزد؛
دیگر از طعام ها «خورش خراسانى» بود، که از گوشت کباب شده بسیخ، و گوشت پخته در دیگ، و کره و عصارات، ترکیب مى یافت؛ دیگر «خورش رومى» که گاه با شیر و شکر، و گاه با تخم مرغ و عسل، و گاه برنج با کره و شکر و شیر ساخته میشد؛
دیگر «خورش دهقانى» که عبارت بود از گوشت گوسفند نمکسود، و نارسود (گوشتى که در رب انار بخوابانند)، و تخم مرغ پخته.
------------------------------
ایران در زمان ساسانیان، کریستن سن، آرتور، ترجمه رشید یاسمی. تهران: صدای معاصر، 1378ش، ص 621- 622.
رابرت روزول پالمر (Robert Roswell Palmer) مورخ آمریکایی مینویسد:
«... بناهای عظیم و کاخهای باشکوه بناگردید، کشتیها در مدیترانه به حرکت درآمد، بازرگانان از طریق صحاری و اقیانوس هند به خرید و فروش کالاها مشغول شدند، علمای دین از فواصل هزاران فرسنگ با یکدیگر مکاتبه میکردند، خراج جمعآوری میشد، قوانین اجرا میگردید و ایالات در انتظام نگاه داشته میشد. علوم طبیعی را اعراب نه فقط از یونانیها فراگرفتند، بلکه از آنها به مراتب جلوتر رفتند.
کتب علمی یونان به عربی ترجمه گردید، بهطوری که امروزه فقط از روی ترجمهی عربی پارهای از متون میتوانیم درک کنیم که نوشتههای یونانی از چه قرار بوده است. علم و اطلاع جغرافیدانان عرب به دنیای آن روز آنقدر زیاد بود که نظیرش قبلاً دیده نشده بود. ریاضیدانهای عرب جبر را تکمیل کردند و در این باب از واضعین یونانی آن، آنقدر چنان فراتر رفتند که میتوان گفت تقریباً واضع آن به شمار میروند و به واسطهی مراودهی خود با هند، اعداد عربی را اختراع کردند که کمک فراوانی به تسهیل علم حساب نمود، زیرا فراگرفتن اعداد رومی و محاسبه با آن بیاندازه دشوار بود و حال آنکه به کمک اعداد عربی، به هر طفلی میتوان ریاضی درس داد.»
تاریخ جهان نو، رابرت روزول پالمر، ترجمه: ابوالقاسم طاهری، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۳۶.
عُروَةُ بنُ محمد رحمه الله که سال ها بر یمن حکومت کرده بود در حالی از یمن خارج شد که چیزی جز شمشیر، نیزه و قرآنش را به همراه نداشت.
نقل شده زمانیکه وارد یمن شد اینگونه گفت:
ای مردم یمن،این وسیله نقلیه من است. اگر(هنگام پایان ماموریت و)خروجم از یمن بیش از این همراه داشتم بدانید که من دزد هستم.
خرج عروة بن محمد من الیمن ، وقد ولیها سنین ، وما معه إلا سیفه ، ورمحه ، ومصحفه ، قال : وبلغنی أنه لما دخل ، قال : یا أهل الیمن ، هذه راحلتی ، فإن خرجت بأکثر منها ، فأنا سارق.
تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج ۲۰، ص ۳۴.
«در زمان پادشاهان ایوبی محلّی بهنام دارالعدل در قاهره تأسیس شد، و در روزهای معین سلاطین ایوبی به آنجا آمده و دادخواهی میکردند. پادشاه عادل «نورالدّین زنگی» که اصالتاً تُرک بود، پیش از همهٔ ایوبیان در شهر دمشق «دارالعدل» تشکیل داد، پس از ایوبیان سلاطین ممالک به دارالعدل میآمدند و با احترام و مهربانی، مردم را پذیرفته و به حرفشان میرسیدند. سلاطینِ ممالک در روز های رسیدگی از تخت فرود میآمدند و پهلو به پهلوی مردم روی نیمکتها مینشستند، به قسمی که پاهایشان مثل سایر مردم به زمین میرسید.
...خلاصه اینکه فرمانروایان اسلام به موضوع دادرسی توجه بسیار داشتند و هرکس از ولو فرزندان و نزدیکان آنها شکایتی داشت، شخصاً رسیدگی نموده و حکم بحقّ میدادند. موارد بسیاری در تاریخ اسلام موجود است که صحت این گفته را تأیید میکند، و طوری این موضوع عادّی بود که فرمانروایان اسلام آنرا جزء فریضهٔ حتمی خود میدانستند.»
جُرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۲، صص ۱۹۲-۱۹۳.
خلیفه هارونالرشید فردی زندیق را دستگیر کرد و دستور داد او را گردن بزنند.
زندیق پرسید:
ـ چرا میخواهید من را بکشید؟
هارون گفت:
ـ چون میخواهم بندگان خدا را از شرّ تو راحت کنم.
زندیق گفت:
ـ پس با آن هزار حدیثی که من جعل کردهام و به پیامبر خدا (صلىاللهعلیهوسلم) نسبت دادهام چه میکنی؟ هیچکدامشان حتی یک حرف از سخنان او نیست!
هارون بلافاصله گفت:
"فأين أنت يا عدو الله من أبي إسحاق الفزاري وعبد الله بن المبارك ينخلانها فيخرجانها حرفًا حرفًا."
ـ ای دشمن خدا، تو از ابو اسحاق فزاری و عبدالله بن مبارک چه میدانی؟ آنان احادیث را تکبهتک میپالایند و از میانشان هر حرف ساختگی را بیرون میکشند.
منبع: تاریخ الخلفاء، جلال الدین السیوطی، صفحه ۲۱۶.
یک بار جرّاح بن عبدالله والی خراسان به خلیفهٔ وقت،عمر بن عبدالعزیز رَحِمَهُ الله، نامەای نوشت و ضمن گزارش نافرمانی خراسانیان، درخواست مجوّز سرکوب کرد و گفت:
"إنّ أهلَ خراسانَ قومُٗ ساءت٘ رعیتهم، و إنّه لا یُصلِحُهُم٘ إلّا السّیفُ والسَّوطُ، فإن٘ رأى أمیرُ المؤمنین أن٘ یَأذَنَ لي في ذلك":
ساکنان خراسان مردمانی نافرمان و بی انضباط هستند و سر به راه نمی شوند مگر با شمشیر و شلّاق!اگر امیرالمؤمنین صلاح بدانند رخصت سرکوب می خواهم!
عمر در پاسخ نوشت:
" أمّا بعد، فقد بلغني کتابُك تذکر أن أهل خراسان قد ساءت رعیتهم، وأنه لا یصلحهم إلا السیف والسوط، فقد کذبت، بل یصلحهم العدل والحق، فابسط ذلك فیهم، والسلام":
نامەای از تو به من رسید مبنی بر این که خراسانیان مردمانی نافرمان اند و سر به راه نخواهند شد مگر با شمشیر و شلّاق!
بی گمان دروغ می گویی؛چرا که مراعات حق و عدالت،آنان را به راه خواهد آورد؛ پس این را در میانشان بگستران!
والسّلام!
________________________________
سیوطی،تاریخ الخلفاء ،ج ۱،ص ۱۸۱
امام غزالی رحمه الله:
"...فهذه کانت سیرة العلماء وعادتهم فی الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر، وقلة مبالاتهم بسطوة السلاطین؛ لکونهم اتکلوا على فضل الله تعالى أن یحرسهم، ورضوا بحکم الله تعالى أن یرزقهم الشهادة، فلما أخلصوا لله النیة؛ أثر کلامهم فی القلوب القاسیة، فلینها، وأزال قساوتها.
وأما الآن؛ فقد قیدت الأطماع ألسن العلماء؛ فسکتوا، وإن تکلموا؛ لم تساعد أقوالَهم أحوالهم، فلم ینجحوا، ولو صَدَقوا وقصدوا حق العلم؛ لأفلحوا.
ففساد الرعایا بفساد الملوک، وفساد الملوک بفساد العلماء، وفساد العلماء باستیلاء حب المال والجاه، ومن استولى علیه حب الدنیا؛ لم یقدر على الحسبة على الأراذل، فکیف على الملوک والأکابر".
«این بود روش و سیرت عالمان راستین و عادت آنان در امر به معروف و نهی از منکر؛ که در برابر هیبت و قدرت پادشاهان، اندک بیم و باکی نداشتند، چرا که بر فضل خداوند تکیه میکردند تا آنان را در پناه خود نگاه دارد، و به حکم او که شاید روزی شهادت را نصیبشان سازد، خشنود بودند. پس چون نیت خود را برای خدا خالص کرده بودند، سخنانشان بر دلهای سخت شده تأثیر میگذاشت؛ آن دلها را نرم میکرد و سنگدلیشان را از میان برمیداشت.
اما امروزه، طمعها زبان عالمان را به بند کشیده است؛ پس خاموش ماندند، و اگر هم سخنی گفتند، حال و عملشان یاور گفتارشان نبود؛ از اینرو توفیقی نیافتند. و اگر راست میگفتند و حقیقت دانش را مقصد خود قرار میدادند، بیگمان کامیاب میشدند.
فساد مردم، از فساد پادشاهان است؛ و فساد پادشاهان، از فساد عالمان؛ و فساد عالمان، از چیرگی عشق به مال و جاه. و کسی که دلباخته دنیا گردد، دیگر توان نهی از منکر را بر فرومایگان ندارد؛ چه رسد به پادشاهان و بزرگان.»
إحیاء علوم الدین،ج ۲، ص۳۵۷.
«وقتی به خارج شهر مدینه (نه برای تفریح!) برای نظارت بر کارها میرفت گاهی بر الاغی سوار میشد که پالانش از حشیش و افسارش ریسمان ضخیم و خشن و سیاه بود، و گاهی با پای پیاده تک و تنها میرفت و در حال برگشتن وقتی احساس خستگی میکرد به یکی از عابرین که بر الاغی سوار بود، میگفت: «برادر مرا با خودت سوار کن» و با آن مرد عابر سوار شده و به همین شکل وارد شهر مدینه میگردید و مردم با همان عنوان امیرالمؤمنین (رضي الله عنه) به او خوشآمد میگفتند.
امیرالمؤمنین (رضي الله عنه) خوابگاه و آسایشگاه ویژهای نداشت، و وقتی از منزل بیرون میآمد و بر اثر نظارت و کار کردن زیاد، احساس خستگی میکرد چه در شهر و چه در خارج شهر، تازیانهاش را زیر سرش مینهاد و لحظاتی به خواب میرفت هم چنان که سفیر قیصر روم در حومه شهر و هرمزان سپهسالار اسیر ایرانی در گوشه مسجد او را به این حالت دیدند و هر دو از سادگی و بیآلایشی ظاهر او و از عظمت مقام او که چه رعب و هراسی در قلب شاهنشاه ایران و امپراتور روم ایجاد کرده است در تعجب و شگفتی فرو رفتند.»
سیمای صادق فاروق اعظم، ص ۷۴۲-۷۴۳ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمهالله
فاروق (رضی الله عنه) نسبت به فرزندانش اعم از دختر و پسر مهر و عطوفت زیادی داشت. نخستین فرزند او پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمد و نام او حفصه بود و فاروق (رضی الله عنه) به خاطر ابراز عطوفت با این نخستین فرزند، کنیه خود را (ابو حفص) و خود را پدر حفصه خواند.
بعد از اسلام و در زمان خلافت خود، برخلاف عادت اشراف عرب، پسر کوچکش را در آغوش میگرفت و چند مرتبه او را میبوسید. در اثنای نوشتن ابلاغ فرمانداری برای شخصی، چون آن شخص از رفتار فاروق (رضی الله عنه) تعجب کرد و گفت: «من هرگز فرزندان خود را نبوسیدهام»، فاروق (رضی الله عنه) عصبانی شد و دستور داد ابلاغ فرمانداری او را پاره کنند.
سپس به حاضرین گفت: «کسی که نسبت به فرزندان خود مهر و عطوفت نداشته باشد چگونه نسبت به فرزندان مردم اهل ترحم خواهد بود؟ و کسی که نسبت به مردم اهل ترحم و محبت نباشد شایسته مقام فرمانداری نیست».
سیمای صادق فاروق اعظم، ص۷۵۴-۷۵۵ |ماموستا عبدالله احمدیان رحمهالله
پینوشت:
ممکن است این ماجرا در نگاه نخست ــ بهویژه برای کسانی که نسبت به جامعه نوعی خوشبینی افراطی دارند ــ صرفاً شعاری یا سادهانگارانه به نظر برسد. اما حقیقت آن است که یک ارزش اخلاقی، زمانی شأن و جایگاه واقعی خود را مییابد که دریابیم در همین زمانه ما، و چهبسا حتی بدتر از روزگار پیش از اسلام، افراد بسیاری وجود دارند که نه تنها از این ارزشهای انسانی و اخلاقی بیبهرهاند، بلکه آشکارا در برابر آنها موضع مخالفت میگیرند.
اگر به پیرامون خود نگاه کنیم، با طیفهایی از رفتارها مواجه میشویم که احتمالاً شما دوستان نیز شاهدشان بودهاید؛ رفتارهایی که برخلاف ادعاهای رایج، هیچ پیوندی با فرهنگهای قومی یا سنتهای بومی ندارند. نمونه روشن آن کسانیاند که در آغوش گرفتن کودک به دست پدر را عیبی بزرگ و خدشهای بر «مردانگی» میپندارند! یا آنانی که در کوچه و خیابان، عامدانه با فاصلهای آشکار از همسران و مادر فرزندان خویش حرکت میکنند، تا مبادا دیگران گمان برند که شأن و «اقتدار مردانه»شان آسیب دیده است.
این همان شاخصِ تعیینکنندهای است که مرز میان بزرگی و حقارت انسان را آشکار میسازد و به ما یادآور میشود: مردمان بزرگ (همچون سیدنا عمر رضی الله عنه و مطابق با ماجرایی که قبلاً بیان شد)، همواره از زیستی بزرگوارانه بهرهمند بودهاند و از هرگونه رفتار حقیرانه پرهیز داشتهاند.
در این میان، تذکر یک نکته ضروری است. بر اساس تجربه اندک من، بسیاری از کسانی که امروز خود را مسلمانزاده میدانند و با تکیه بر همین انتساب میکوشند برای اسلامستیزیهای در حال حاضر خود توجیهی بتراشند، در حقیقت محصول همان خانوادههاییاند که رفتارهایشان نه تنها با اسلام بیگانه است، بلکه حتی ریشهای در فرهنگهای قومی و اجتماعی نیز ندارد. به بیان دیگر، اینان میراثدار همان پدران و مادرانیاند که با رفتارهای ناروا و حقیر خویش، الگویی نادرست به فرزندانشان انتقال دادهاند، و ثمره چنین میراثی چیزی جز کژاندیشی و ستیز با حقیقت نخواهد بود.
در ابتدای قرن پنجم هجری (۴۰۳ هـ) بین دو فرمانده بزرگ اسلام اختلافات شدیدی رخ داد که در حال تبدیل شدن به جنگ عظیمی که سبب نابودی دو طرف بود می شد، از یک طرف طغان خان فاتح پر آوازه ترکستان و از طرف دیگر سلطان محمود غزنوی بت شکن و فاتح بخش عظیمی از هندوستان
قبل از درگیری و برخورد سلطان طغان خان فرستاده به سوی سلطان محمود فرستاد و گفت:
مصلحت اسلام و مسلمانان در این است که تو به جنگ هند مشغول باشی و من هم به جنگ ترک، و دست از جنگ و اختلاف مابین خودمان برداریم
سلطان محمود هم به آغوش باز پذیرفت، و به بهترین شکل پاسخ داد و دو نفری به جنگ با کفار ادامه دادند.
{ الکامل فی التاریخ الجزء الثامن ص ۷۶ }